🍁🍁🍁🍁
#استاد_دانشجو
#پارت217
#هانا
* * * * *
زیر لب فوشی نثار شاهرخ کردم و به سمت اتاق اول قدم برداشتم.
حالا مجبور بودم پشت تک تک اتاقا فال گوش بایستم تا بفهمم آرمین دقیقا کجاست!
پشت هر دری که می ایستادم جز صدهای ناخوشایند، چیز دیگه ای دستگیرم نمیشد.
دیگه داشتم کلافه میشدم و خواستم یک راست برم سراغ امیر یا لیلی اما با شنیدن صدای عربده آرمین چشمام برق زد!
تند به سمت صدا رفتم و پشت دره اتاقی که انتهای راهرو قرار داشت ایستادم.
گوشمو به در چسبوندم تا بفهمم داخل اتاق چه خبره.
اولین صدایی که نظرم و جلب کرد صدای وحشت زده شاهرخ بود.
_اگه منو بکشی هیچ وقت دستت به دخترت نمی رسه.
آرمین غرید
_می دونم توی همین عمارته...یالا بگو کجاست وگرنه تک تک استخوانت و می شکنم.کاری می کنم مثل سگ به دست و پام بیوفتی!
شاهرخ زهرخندی زد و گفت
_فکر کردی با شکنجه دادنم می تونی جای دخترت و از زیره زبونم بیرون بکشی؟ احمق اگه یه تار مو از سره من کم بشه دخترتم نفس های آخرش و می کشه.
آتیش گرفتم.
دیگه نتونستم بایستم و به حرفاش گوش بدم.
کنترلم و از دست دادم و با عصبانیت دره اتاق و باز کردم و داخل شدم که نگاه های جفت شون به سمت من چرخید.
آرمین با تعجب نگاهم می کرد اما در چشمای شاهرخ نفرت موج می زد.
کم کم اون تعجب جاشو به اخم غلیظی داد و آرمین با تشر داد زد
_مگه نگفتم توی ماشین بمووووون!
بی توجه به آرمین اسلحه از داخل لباسم بیرون آوردم و به سمت شاهرخ نشونه گرفتم.
دستام می لرزید اما به سختی سعی داشتم خودم و کنترل کنم.
با فک قفل شده ای غریدم
_ مطمئن باش برای کشتنت ذره ای درنگ نمی کنم پس حرف بزن...حرف بزن بگو دخترم کجاست.
لبخند شاهرخ پر رنگ تر شد.
_جرعتش و نداری!
🍁🍁🍁🍁
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#استاد_دانشجو
#پارت217
#هانا
* * * * *
زیر لب فوشی نثار شاهرخ کردم و به سمت اتاق اول قدم برداشتم.
حالا مجبور بودم پشت تک تک اتاقا فال گوش بایستم تا بفهمم آرمین دقیقا کجاست!
پشت هر دری که می ایستادم جز صدهای ناخوشایند، چیز دیگه ای دستگیرم نمیشد.
دیگه داشتم کلافه میشدم و خواستم یک راست برم سراغ امیر یا لیلی اما با شنیدن صدای عربده آرمین چشمام برق زد!
تند به سمت صدا رفتم و پشت دره اتاقی که انتهای راهرو قرار داشت ایستادم.
گوشمو به در چسبوندم تا بفهمم داخل اتاق چه خبره.
اولین صدایی که نظرم و جلب کرد صدای وحشت زده شاهرخ بود.
_اگه منو بکشی هیچ وقت دستت به دخترت نمی رسه.
آرمین غرید
_می دونم توی همین عمارته...یالا بگو کجاست وگرنه تک تک استخوانت و می شکنم.کاری می کنم مثل سگ به دست و پام بیوفتی!
شاهرخ زهرخندی زد و گفت
_فکر کردی با شکنجه دادنم می تونی جای دخترت و از زیره زبونم بیرون بکشی؟ احمق اگه یه تار مو از سره من کم بشه دخترتم نفس های آخرش و می کشه.
آتیش گرفتم.
دیگه نتونستم بایستم و به حرفاش گوش بدم.
کنترلم و از دست دادم و با عصبانیت دره اتاق و باز کردم و داخل شدم که نگاه های جفت شون به سمت من چرخید.
آرمین با تعجب نگاهم می کرد اما در چشمای شاهرخ نفرت موج می زد.
کم کم اون تعجب جاشو به اخم غلیظی داد و آرمین با تشر داد زد
_مگه نگفتم توی ماشین بمووووون!
بی توجه به آرمین اسلحه از داخل لباسم بیرون آوردم و به سمت شاهرخ نشونه گرفتم.
دستام می لرزید اما به سختی سعی داشتم خودم و کنترل کنم.
با فک قفل شده ای غریدم
_ مطمئن باش برای کشتنت ذره ای درنگ نمی کنم پس حرف بزن...حرف بزن بگو دخترم کجاست.
لبخند شاهرخ پر رنگ تر شد.
_جرعتش و نداری!
🍁🍁🍁🍁
@harimezendgi👩❤️👨🦋