همسرانه حریم زندگی💑
13.3K subscribers
14.8K photos
1.75K videos
38 files
296 links
👈مطالب زناشویی،همسرداری💑
ایده،گیف و کلیپ و متن های عاشقانه💏
زیر نظر اَبَر گروه حریم زندگی
کپی حرام
فوروارد آزاد
ورود آقایون آزاد

ایدی ادمین 👇🧚‍♀👇🧚‍♀👇
@Yakamuz230
Download Telegram
#پارت_448


از حرفهای نوشین به فکر فرو رفتم....
یه زن مسن و یه پسر خوشتیپ!؟
یعنی کی بودن!؟؟.....
غرق در فکر پرسیدم:
-شاید با دایی کار داشتن هان !؟؟
نوشین کاملا مطمئن گفت:
-نه نه .....با تو کار داشتن....خوب یادم....همش سراغ تو رو میگرفت....از سرو وضعشم پیدا بود از این آدمای پولدار...ماشینشونم از این شاسی بلندای سفید بود....یه پسر خوشتیپ هم همراهش بود که مامان صداش میزد...
در این مورد هیچ حدسی نتونستم بزنم واسه همین پرسیدم:
-این قضیه مربوط به چه زمانیه!؟
نوشین کیسه های خریدش رو تو دست جا به جا کرد و گفت:
-هوووو....واسه خیلی وقت پیش....
-بعد از اون دیگه ندیدیشون....؟
-چرا فکر کنم کلا دوبار دیگه هم اومدن اما حتی تا داخل خونه داییت هم نمیرفتن....فکر کنم داییت همچی یگی نگی خوب باهاشون تا نمیکرد.....خب دیگه....من زورتر برم خونه....باید واسه شامشون یه چیزی درست کنم....تو با من کار نداری!؟
اونقدر تو فکر بودم که نفهمیدم نوشین کی ازم جدا شد و کی رسیدم جلوی در خونه ی دایی‌..
در که زدم زن دایی طلعت درو به روم باز کرد..‌
با سری به تاسف برام تکون داد و گفت:
-جون به جونت کنن ولگرد و بی بندوباری! دخترو چه به اینورو اونور رفتن...دختر باس بشینه تو خونه آفتاب مهتاب نبینه بلکه بختش وابشه.....تو رو اگه کسی گرفت من اسممو میزارم گل پری!
واسه حرفهای زن دایی طلعت خیلی وقت که یه گوشم در بود و یه گوشم دروازه.....
اون که در هر صورت از این حرفها بارم میکرد پس چرا باید بیخودی خودمو می رنجوندم !؟
از کنارش گذشتمو رو لبه حوض نشستم....دستمو تو آب فرو بردم....زن دایی نگاه تیز و طعنه داری بهم انداخت و بعد رفت سراغ سبزه های عیدش....
هی باخودش میگفت یکی واسه فائزه..یکی واسه فهمیه...یکی واسه خودمون....حسابی سرش با سبزه های که درست کرده بود سرگرم بود...ازش پرسیدم:
-زن دایی!؟
با ناملایمتی که همیشه توی لحنش بود گفت:
-هان !؟چیه؟باز چته!؟
-وقتی من نبودم...یه زن مسن اومد اینجا و سراغمو گرفت...درست!؟ اون زن کی بود زن دایی!؟
سرشو بالا گرفت و نگاهی بهم انداخت....یکم قیافه اش درهم شد و بعد گفت:
-کی همچین حرفی زد!؟
-نوشین....
کنج لبشو داد بالا و گفت:
-هه...نوشین....اون دختره مگه عقل درست و حسابی داره ...از بس کلفتی کرده مغزش قات زده...نه جونم‌....جز پلیس هیچکس اینجا نیومد و سراغتو نگرفت.....هع!
نمیدونم چرا حس کردم دروغ میگه....نمیدونم....شایدم حسم اشتباه باشه!
بلند شدمو رفتم سمت زیر زمین....اما بعد متوجه شدم کل اونجا بهم ریخته شده....عصبانی اومدم بیرون و گفتم:
-زن دایی که اینجارو بهم ریخته!؟
چرخید سمتمو گفت:
-روزبه!
با حرص گفتم:
-آخه واسه چی!؟؟؟
-واسه چیشو نمیدونم....حتما باز یه غلطی کردی....ایششش!
رفتم داخل....بی شعور همه چیزو بهم ریخته بود همه چی رو....شک نداشتم داشته دنبال موادا میگشته....عجب کله خراب زبون نفهمیه....حالا خوبه باهاش توافق کردم بعد از ثابت شدن بی گناهیم موادارو بهش میدم...
کلافه و عصبی دوباره شروع کردم به مرتب کردن اتاق....این روزبه عوضی گاهی با کاراش حال آدمو بهم میزنه......
داشتم شکستنی هارو جمع میکردم‌که زن دایی صدام زد و گفت:
-اوی دختر گیس بریده یکی دم در کارت داره...
از زیر زمین اومدم بیرون....پرسیدم:
-با من،!؟ کیه!؟
پشت چشمی نازک کرد و گفت:
-تا حالا هرکی با تو کار داشته از جنس نر جماعت بوده...ایششش....مجتبی کچل!
مجتبی کچل یا من کار داره!؟ چه عجیب...رفتم سمت در....حالا خوب هنوز نوجون هم نمیشد بهش گفت اما رفتاراش عین لاتای سر کوچه بود ....پرسیدم:
-چیه مجتبی!؟ چیکارم داری!؟
یه نگاه به داخل اتداخت بعد وقتی فهمید حواس زن دایی پی من نیست یه تیکه کاغذ داد دستمو گفت:
-یه یارویی پنجاااآااااااه تومن بهم داد که این کاغذو بهت برسونم....عزت زیادددد.....

@harimezendgi👩‍❤️‍👨🦋