آقــ❤ـا و خانـ❤ــم خوشبخت
#وارثدل_پارت1188 با نفس عمیقی نشستم روی تخت و ملافهرو چنگ زدم. خوب شد کاری نکرد وگرنه من... حتی نمی تونستم تصور کنم و ماهان رو هنوز به عنوان شوهر قبول نداشتم عصبی به موهام چنگ زدم و ملافه رو کنار زدم. دستی به صورتم کشیدم و بعد پوشیدن لباسام بدون سشوار…
#وارثدل_پارت1189
بعد آوردن غذاها و نگاهی به شکل و شمایلش که خوشمزه میزد، فهمیدم تمایلی به خوردنش ندارم و فقط به ماهان نگاه می کردم.
- نمیخوری؟
ابرویی به نشونه نه بالا انداختم که نچی زد و با چنگال یه تیکه ماهی گرفت سمتم لبخندی زد و گفت
- بخور خوشت میاد.
نگاهی بهش انداختم و زمزمه کردم:
- تیغ نداره؟
ابرویی به نشونه "نه" بالا انداختم که با مکث چنگالو ازش گرفتم و گذاشتمش دهنم.
ناخواسته از طعمش "هوم"ی کشیدم که ماهان لبخند دندوننمایی زد.
ماهی رو تکه تکه کردم و مزه سبزی رو توی دهنم حس کردم لبخندی زدم و حتی گردو هم آسیاب شده بود.
با میل شدید مشغول خوردن شدم که ماهان گفت:
- گفتم خوشت میاد.
تا خواستم چیزی بگم با خارش شدید مچ دستم اخم کردم.
نه تنها دستم بلکه رون پام و شکمم شدیا میخارید.
حس کردم نفسم بالا نمیاد و دستمو رو گلوم گذاشتم و شروع کردم به سرفه کردن.
کل بدنم عرق رون شده بود و جیغ کوتاهی کشیدم روی زمین خم شدم لیوان آب رو روی سر و صورتم ریختم و صدای خرخر گلوم رو شنیدم.
ماهان با نگرانی صدام میزد ولی درحال خفه شدن بودم و درست نمیتونستم نفس بکشم.
نزدیکم شد و محکم گلوم رو نوازش کرد داد زد که یکی به دکتر خبر بده و خودش دست زیر زانوهام برد دستم دور گلوم مشت شد و لبهی لباسم رو محکم کشیدم به صورت برافروخته و نگرانش زل زدم و جیغی کشیدم. ناراحت گفت
- اوه شت! به ماهی آلرژی داره.
تنها این جملهرو از ماهان شنیدم و پلکام بسته شد
بعد آوردن غذاها و نگاهی به شکل و شمایلش که خوشمزه میزد، فهمیدم تمایلی به خوردنش ندارم و فقط به ماهان نگاه می کردم.
- نمیخوری؟
ابرویی به نشونه نه بالا انداختم که نچی زد و با چنگال یه تیکه ماهی گرفت سمتم لبخندی زد و گفت
- بخور خوشت میاد.
نگاهی بهش انداختم و زمزمه کردم:
- تیغ نداره؟
ابرویی به نشونه "نه" بالا انداختم که با مکث چنگالو ازش گرفتم و گذاشتمش دهنم.
ناخواسته از طعمش "هوم"ی کشیدم که ماهان لبخند دندوننمایی زد.
ماهی رو تکه تکه کردم و مزه سبزی رو توی دهنم حس کردم لبخندی زدم و حتی گردو هم آسیاب شده بود.
با میل شدید مشغول خوردن شدم که ماهان گفت:
- گفتم خوشت میاد.
تا خواستم چیزی بگم با خارش شدید مچ دستم اخم کردم.
نه تنها دستم بلکه رون پام و شکمم شدیا میخارید.
حس کردم نفسم بالا نمیاد و دستمو رو گلوم گذاشتم و شروع کردم به سرفه کردن.
کل بدنم عرق رون شده بود و جیغ کوتاهی کشیدم روی زمین خم شدم لیوان آب رو روی سر و صورتم ریختم و صدای خرخر گلوم رو شنیدم.
ماهان با نگرانی صدام میزد ولی درحال خفه شدن بودم و درست نمیتونستم نفس بکشم.
نزدیکم شد و محکم گلوم رو نوازش کرد داد زد که یکی به دکتر خبر بده و خودش دست زیر زانوهام برد دستم دور گلوم مشت شد و لبهی لباسم رو محکم کشیدم به صورت برافروخته و نگرانش زل زدم و جیغی کشیدم. ناراحت گفت
- اوه شت! به ماهی آلرژی داره.
تنها این جملهرو از ماهان شنیدم و پلکام بسته شد