آقــ❤ـا و خانـ❤ــم خوشبخت
#وارثدل_پارت1187 با حرص سری به طرفین تکون دادم و بعد شستن موهام دوش آبو بستم. این افکار مسخره چی بود دیگه؟ سشوار برداشتم و دلم می خواست موهامو فر کنم ولی بلد نبودم و یادم افتاد عاشق نقاشی کشیدنم خندیدم. و باید سر فرصت وسایلش رو می گرفتم. تازه یادم افتاد…
#وارثدل_پارت1188
با نفس عمیقی نشستم روی تخت و ملافهرو چنگ زدم.
خوب شد کاری نکرد وگرنه من...
حتی نمی تونستم تصور کنم و ماهان رو هنوز به عنوان شوهر قبول نداشتم عصبی به موهام چنگ زدم و ملافه رو کنار زدم.
دستی به صورتم کشیدم و بعد پوشیدن لباسام بدون سشوار کشیدن موهام با کلیپس بالا سرم بستمش و شالمو انداختم.
رژی روی لبهام کشیدم و با خط چشم و ریمل به جون چشمهام افتادم راضی از آرایش کردنم صندلهای بلندمو برداشتم و کمی عطر به خودم زدم.
از اتاق خارج شدم و بعد خاموش کردم چراغ هال از ویلا بیرون اومدم.
سوار ماشین شدم و بدون اینکه چیزی به روم بیارم خیره شدم به بیرون. خشک کمربندش رو بست و بغ کردم.
- جای دیگهایم میریم؟
سرد "نه"ای زمزمه کرد که زیرچشمی نگاهش کردم.
ماکه زن و شوهر بودیم، پس چرا هردفعه روی یه مود بود و گاهی مهربون گاهی خشمگین و... !
آب دهنمرو قورت دادم وس رمو تکیه دادم به پشتی صندلی.
نکنه بیماری داشت و ازم مخفی می کرد شایدم یه چیزی بود که من خبر نداشتم...
بعد پونزده مین رسیدیم و هردو پیاده شدیم.
نگاهی به سر در رستوران انداختم و با خوندن اسمش وارد رستوران شدم.
- رستوران غذاهای دریایی، دوست داری دیگه؟
باابروی بالا رفته خیره شدم بهش و گفتم:
- اینو تو باید بگی... دوست دارم یا نه؟
چشماش گرد شد و دستی به پشت گردنش کشید.
- خوب آره... عاشقش بودی من نظر به سلایق الانت گفتم.
شونهای بالا انداختم و نشستم پشت میز.
همیشه مشکوک میزد.
به صورتش خیره شدم و باز منو رو باز کردم رستوان یکم آشنا می زد و انگار قبلاً اینجا اومده بودم.
با نفس عمیقی نشستم روی تخت و ملافهرو چنگ زدم.
خوب شد کاری نکرد وگرنه من...
حتی نمی تونستم تصور کنم و ماهان رو هنوز به عنوان شوهر قبول نداشتم عصبی به موهام چنگ زدم و ملافه رو کنار زدم.
دستی به صورتم کشیدم و بعد پوشیدن لباسام بدون سشوار کشیدن موهام با کلیپس بالا سرم بستمش و شالمو انداختم.
رژی روی لبهام کشیدم و با خط چشم و ریمل به جون چشمهام افتادم راضی از آرایش کردنم صندلهای بلندمو برداشتم و کمی عطر به خودم زدم.
از اتاق خارج شدم و بعد خاموش کردم چراغ هال از ویلا بیرون اومدم.
سوار ماشین شدم و بدون اینکه چیزی به روم بیارم خیره شدم به بیرون. خشک کمربندش رو بست و بغ کردم.
- جای دیگهایم میریم؟
سرد "نه"ای زمزمه کرد که زیرچشمی نگاهش کردم.
ماکه زن و شوهر بودیم، پس چرا هردفعه روی یه مود بود و گاهی مهربون گاهی خشمگین و... !
آب دهنمرو قورت دادم وس رمو تکیه دادم به پشتی صندلی.
نکنه بیماری داشت و ازم مخفی می کرد شایدم یه چیزی بود که من خبر نداشتم...
بعد پونزده مین رسیدیم و هردو پیاده شدیم.
نگاهی به سر در رستوران انداختم و با خوندن اسمش وارد رستوران شدم.
- رستوران غذاهای دریایی، دوست داری دیگه؟
باابروی بالا رفته خیره شدم بهش و گفتم:
- اینو تو باید بگی... دوست دارم یا نه؟
چشماش گرد شد و دستی به پشت گردنش کشید.
- خوب آره... عاشقش بودی من نظر به سلایق الانت گفتم.
شونهای بالا انداختم و نشستم پشت میز.
همیشه مشکوک میزد.
به صورتش خیره شدم و باز منو رو باز کردم رستوان یکم آشنا می زد و انگار قبلاً اینجا اومده بودم.