مژده مژده مژده
رمان وارث دل کامل شد 😍😍
دوستانی که میخوان رمان رو جلوتر بخونن
فقط فقط مبلغ ۲۹۰۰۰ تومن رو به شماره کارت زیر بفرستن و رمان کامل شده رو دریافت کنن
5041721039156782
به نام (فهیمه فتحی) واریز کنید و سپس فیش رو برای ادمین بفرستید :
@mahe_man_ghm
ضمنا روند پارت گذاری تا انتهای رمان همچنان تو این چنل منظم انجام میشه
رمان وارث دل کامل شد 😍😍
دوستانی که میخوان رمان رو جلوتر بخونن
فقط فقط مبلغ ۲۹۰۰۰ تومن رو به شماره کارت زیر بفرستن و رمان کامل شده رو دریافت کنن
5041721039156782
به نام (فهیمه فتحی) واریز کنید و سپس فیش رو برای ادمین بفرستید :
@mahe_man_ghm
ضمنا روند پارت گذاری تا انتهای رمان همچنان تو این چنل منظم انجام میشه
همین امروز همین لحظه درست وقتش رسیده که پاشی اتاقت رو تمیز کنی، فیلمهای تو لیستت رو ببینی، کتابهای نخوندهات که تو طبقه منتظر خونده شدنن رو بخونی، حیوون خونگیت رو بغل کنی، کیک محبوبت رو درست کنی، یه لیوان قهوه بخوری. از آفتاب لذت ببری یا شنیدن صدای بارون روحت رو جلا بده. به انسان موردعلاقهت زنگ بزنی و هر چقدر خواستی باهاش حرف بزنی...
ورزش کنی یا با آهنگ مورد نظرت برقصی، ویتامینها یا قرصات رو بخوری، به کسی که کمک لازم داره کمک کنی. بخندی و از خودت بودن لذت ببری! هرجور که شده با تکتک ذرات وجودت هر لحظه از زندگیت رو غنیمت بشمر و به بهترین شکل ممکن ازش استفاده کن؛ چون دست دست کردن چیزی جز حسرت برات بهجا نمیذاره 🤍
🌸
ورزش کنی یا با آهنگ مورد نظرت برقصی، ویتامینها یا قرصات رو بخوری، به کسی که کمک لازم داره کمک کنی. بخندی و از خودت بودن لذت ببری! هرجور که شده با تکتک ذرات وجودت هر لحظه از زندگیت رو غنیمت بشمر و به بهترین شکل ممکن ازش استفاده کن؛ چون دست دست کردن چیزی جز حسرت برات بهجا نمیذاره 🤍
🌸
#آهای_خانم_آهای_آقا
هرگز در زمان عصبانیت، عمدا برای آزار دادن همسرتان چیزی نگویید.
ممکن است فراموش کردن کلمات بیرحمانهای که شما گفتید ولی منظوری از آنها نداشتید،
برای همسرتان سخت باشد.
این کار ممکن است آسیب دائمی به رابطهتان بزند.
اگر در نهایت چیزی گفتید که از آن منظوری نداشتید، حتما عذرخواهی کنید.
هرگز در زمان عصبانیت، عمدا برای آزار دادن همسرتان چیزی نگویید.
ممکن است فراموش کردن کلمات بیرحمانهای که شما گفتید ولی منظوری از آنها نداشتید،
برای همسرتان سخت باشد.
این کار ممکن است آسیب دائمی به رابطهتان بزند.
اگر در نهایت چیزی گفتید که از آن منظوری نداشتید، حتما عذرخواهی کنید.
آقــ❤ـا و خانـ❤ــم خوشبخت
#وارثدل_پارت1166 (لیندا) از درد نالهای سر دادم و دستمرو بند سرم کردم. آروم با حس ورم کردنش جیغی زدم و دستم دنبال خون می گشت. با گریه صورتم رو چین دادم. آروم آروم پلکامو ازهم فاصله دادم و خیره شدم به سقف سفید بالای سرم. اینجا چه خبر بود؟ من چم شده…
#وارثدل_پارت1167
چشامو با درد فشردم روهم و دستی به پیشونیم کشیدم. با بغض دستمو زیر چشمم گذاشتم و چشمهام لبالب پر اشک شده بود. دماغم رو بالا کشیدم.
عجیب بود که برخلاف حرفای ماهان یه احساس غریبی عجیبی باهاش داشتم. حتی وقتی لمسم می کرد انگار چندشم می شد زود توی خودم جمع می شدم و نمی تونستم بهش نزدیک بشم.
انگاری اصلا نمیشناختمش یا باهاش راحت نبودم...!
حتی یک خاطره باهاش نداشتم نمی تونستم نزدیکش شم چون انگار خیلی بد بود.
نمیدونم شایدم بخاطر ضربهای بود که به سرم خورد.
به صورت مردونهاش زل زدم و پوفی کشیدم. توی دستم یه رینگ حلقه بود و یه گردنبند که شکل سیمرغ بود. ناخودآگاه لمسش کردم و یه جفت چشم جلوم ظاهر شد.
کل موهای تنم سیخ شد و آهی کشیدم حتی دلم به لرزه افتاد.
پلک بستم و چشمها ظاهر شد توش نگرانی و کمی عصبانیت موج می زد. حتی اقتدار داشت و رنگ چشمها با رنگ چشمهای سیاه ماهان فرق داشت.
به آرومی منو کشید تو بغلش و موهامو بوسید.
- میخوای بریم دکتر؟
سری به طرفین تکون دادم و ار روی تخت اومدم پایین که سرم گیج رفت و باعث شد نالهای سر بدم.
از دیوار کمک گرفتم که ماهان اومد جلو دستامو گرفت:
- آروم باش عشقم! آروم. لجبازی نکن دیگه بیا بریم.
زیرچشمی نگاهی بهش انداختم و گفتم:
- مگه دکتر نیاوردی بالا سرم؟
سری به نشونه مثبت تکون داد که نفسمرو آه مانند فرستادم بیرون و تایید کردم که بریم دکتر.
بعد پوشیدن لباسام از پلههای اون خونه ناآشنا پایین اومدم و نگاه گنگمرو بین دیوارای طرح چوبی خونه چرخوندم.
قشنگ بود!
مخصوصا شومینهای که بالا سرش یه تابلو از یه عروس داماد بود که یکیش ماهان بود و یکیش... من؟
- عکس عروسیمونه.
چشامو با درد فشردم روهم و دستی به پیشونیم کشیدم. با بغض دستمو زیر چشمم گذاشتم و چشمهام لبالب پر اشک شده بود. دماغم رو بالا کشیدم.
عجیب بود که برخلاف حرفای ماهان یه احساس غریبی عجیبی باهاش داشتم. حتی وقتی لمسم می کرد انگار چندشم می شد زود توی خودم جمع می شدم و نمی تونستم بهش نزدیک بشم.
انگاری اصلا نمیشناختمش یا باهاش راحت نبودم...!
حتی یک خاطره باهاش نداشتم نمی تونستم نزدیکش شم چون انگار خیلی بد بود.
نمیدونم شایدم بخاطر ضربهای بود که به سرم خورد.
به صورت مردونهاش زل زدم و پوفی کشیدم. توی دستم یه رینگ حلقه بود و یه گردنبند که شکل سیمرغ بود. ناخودآگاه لمسش کردم و یه جفت چشم جلوم ظاهر شد.
کل موهای تنم سیخ شد و آهی کشیدم حتی دلم به لرزه افتاد.
پلک بستم و چشمها ظاهر شد توش نگرانی و کمی عصبانیت موج می زد. حتی اقتدار داشت و رنگ چشمها با رنگ چشمهای سیاه ماهان فرق داشت.
به آرومی منو کشید تو بغلش و موهامو بوسید.
- میخوای بریم دکتر؟
سری به طرفین تکون دادم و ار روی تخت اومدم پایین که سرم گیج رفت و باعث شد نالهای سر بدم.
از دیوار کمک گرفتم که ماهان اومد جلو دستامو گرفت:
- آروم باش عشقم! آروم. لجبازی نکن دیگه بیا بریم.
زیرچشمی نگاهی بهش انداختم و گفتم:
- مگه دکتر نیاوردی بالا سرم؟
سری به نشونه مثبت تکون داد که نفسمرو آه مانند فرستادم بیرون و تایید کردم که بریم دکتر.
بعد پوشیدن لباسام از پلههای اون خونه ناآشنا پایین اومدم و نگاه گنگمرو بین دیوارای طرح چوبی خونه چرخوندم.
قشنگ بود!
مخصوصا شومینهای که بالا سرش یه تابلو از یه عروس داماد بود که یکیش ماهان بود و یکیش... من؟
- عکس عروسیمونه.
مژده مژده مژده
رمان وارث دل کامل شد 😍😍
دوستانی که میخوان رمان رو جلوتر بخونن
فقط فقط مبلغ ۲۹۰۰۰ تومن رو به شماره کارت زیر بفرستن و رمان کامل شده رو دریافت کنن
5041721039156782
به نام (فهیمه فتحی) واریز کنید و سپس فیش رو برای ادمین بفرستید :
@mahe_man_ghm
ضمنا روند پارت گذاری تا انتهای رمان همچنان تو این چنل منظم انجام میشه
رمان وارث دل کامل شد 😍😍
دوستانی که میخوان رمان رو جلوتر بخونن
فقط فقط مبلغ ۲۹۰۰۰ تومن رو به شماره کارت زیر بفرستن و رمان کامل شده رو دریافت کنن
5041721039156782
به نام (فهیمه فتحی) واریز کنید و سپس فیش رو برای ادمین بفرستید :
@mahe_man_ghm
ضمنا روند پارت گذاری تا انتهای رمان همچنان تو این چنل منظم انجام میشه
همین امروز همین لحظه درست وقتش رسیده که پاشی اتاقت رو تمیز کنی، فیلمهای تو لیستت رو ببینی، کتابهای نخوندهات که تو طبقه منتظر خونده شدنن رو بخونی، حیوون خونگیت رو بغل کنی، کیک محبوبت رو درست کنی، یه لیوان قهوه بخوری. از آفتاب لذت ببری یا شنیدن صدای بارون روحت رو جلا بده. به انسان موردعلاقهت زنگ بزنی و هر چقدر خواستی باهاش حرف بزنی...
ورزش کنی یا با آهنگ مورد نظرت برقصی، ویتامینها یا قرصات رو بخوری، به کسی که کمک لازم داره کمک کنی. بخندی و از خودت بودن لذت ببری! هرجور که شده با تکتک ذرات وجودت هر لحظه از زندگیت رو غنیمت بشمر و به بهترین شکل ممکن ازش استفاده کن؛ چون دست دست کردن چیزی جز حسرت برات بهجا نمیذاره 🤍
🌸
ورزش کنی یا با آهنگ مورد نظرت برقصی، ویتامینها یا قرصات رو بخوری، به کسی که کمک لازم داره کمک کنی. بخندی و از خودت بودن لذت ببری! هرجور که شده با تکتک ذرات وجودت هر لحظه از زندگیت رو غنیمت بشمر و به بهترین شکل ممکن ازش استفاده کن؛ چون دست دست کردن چیزی جز حسرت برات بهجا نمیذاره 🤍
🌸
🔸خدا شاهکار میکنه😍
🔹میگویند یونس وقتی از همه جا ناامید شده بود، همان زمانی که خود را در تاریکیهای شکم ماهی دید و در پریشانی و بیتابی فرو رفت به خدا گفت:
لاالهالاانت سبحانک انی کنت من الظالمین ...
"یعنی که خدای من هیچ خدایی جز تو نیست، تو منزهی و من از ظالمین و ستمکاران بودم. به خودم قبل از همه ستم کردم...
🔹یونس وقتی دلش را صاف کرد، وقتی تقصیراتش را پذیرفت، خدا نجاتش داد ... و ادامهاش که میگویند:
فستجبناله و نجیناه من الغم و کذلک ننجی المومنین ...
یعنی ما مومنین را اینگونه نجات میدهیم ...
🔹وقتی که غم سراسر وجودشان را فرا گرفت، وقتی پریشان شدند ...
یعنی بنشین گوشهای و دلت را با خدا صاف کن مثل یونس.
🌱🍃چقدر قشنگ، مگه نه؟
رحم کن بر کسی که تمام سرمایه اش امید به توست
و فقط یک سلاح دارد؛ آن هم اشک
🔹میگویند یونس وقتی از همه جا ناامید شده بود، همان زمانی که خود را در تاریکیهای شکم ماهی دید و در پریشانی و بیتابی فرو رفت به خدا گفت:
لاالهالاانت سبحانک انی کنت من الظالمین ...
"یعنی که خدای من هیچ خدایی جز تو نیست، تو منزهی و من از ظالمین و ستمکاران بودم. به خودم قبل از همه ستم کردم...
🔹یونس وقتی دلش را صاف کرد، وقتی تقصیراتش را پذیرفت، خدا نجاتش داد ... و ادامهاش که میگویند:
فستجبناله و نجیناه من الغم و کذلک ننجی المومنین ...
یعنی ما مومنین را اینگونه نجات میدهیم ...
🔹وقتی که غم سراسر وجودشان را فرا گرفت، وقتی پریشان شدند ...
یعنی بنشین گوشهای و دلت را با خدا صاف کن مثل یونس.
🌱🍃چقدر قشنگ، مگه نه؟
رحم کن بر کسی که تمام سرمایه اش امید به توست
و فقط یک سلاح دارد؛ آن هم اشک
🔸خدا شاهکار میکنه😍
🔹میگویند یونس وقتی از همه جا ناامید شده بود، همان زمانی که خود را در تاریکیهای شکم ماهی دید و در پریشانی و بیتابی فرو رفت به خدا گفت:
لاالهالاانت سبحانک انی کنت من الظالمین ...
"یعنی که خدای من هیچ خدایی جز تو نیست، تو منزهی و من از ظالمین و ستمکاران بودم. به خودم قبل از همه ستم کردم...
🔹یونس وقتی دلش را صاف کرد، وقتی تقصیراتش را پذیرفت، خدا نجاتش داد ... و ادامهاش که میگویند:
فستجبناله و نجیناه من الغم و کذلک ننجی المومنین ...
یعنی ما مومنین را اینگونه نجات میدهیم ...
🔹وقتی که غم سراسر وجودشان را فرا گرفت، وقتی پریشان شدند ...
یعنی بنشین گوشهای و دلت را با خدا صاف کن مثل یونس.
🌱🍃چقدر قشنگ، مگه نه؟
رحم کن بر کسی که تمام سرمایه اش امید به توست
و فقط یک سلاح دارد؛ آن هم اشک
🔹میگویند یونس وقتی از همه جا ناامید شده بود، همان زمانی که خود را در تاریکیهای شکم ماهی دید و در پریشانی و بیتابی فرو رفت به خدا گفت:
لاالهالاانت سبحانک انی کنت من الظالمین ...
"یعنی که خدای من هیچ خدایی جز تو نیست، تو منزهی و من از ظالمین و ستمکاران بودم. به خودم قبل از همه ستم کردم...
🔹یونس وقتی دلش را صاف کرد، وقتی تقصیراتش را پذیرفت، خدا نجاتش داد ... و ادامهاش که میگویند:
فستجبناله و نجیناه من الغم و کذلک ننجی المومنین ...
یعنی ما مومنین را اینگونه نجات میدهیم ...
🔹وقتی که غم سراسر وجودشان را فرا گرفت، وقتی پریشان شدند ...
یعنی بنشین گوشهای و دلت را با خدا صاف کن مثل یونس.
🌱🍃چقدر قشنگ، مگه نه؟
رحم کن بر کسی که تمام سرمایه اش امید به توست
و فقط یک سلاح دارد؛ آن هم اشک
💥دلی را نشکن
شاید خانه خدا باشد
کسی را تحقیر مکن
شاید محبوب خدا باشد
هيچ گناهی را كوچك ندان
شايد دوری ازخدا در آن باشد
ازهیچ غمی ناله نکن
شاید امتحانی از سوی خدا باشد💥
💥وقتی خدا قراره یه
کار فوق العاده برات انجام بده،
اول با یه سختی شروع می کنه…
با یه نا ممکن!
شاید خانه خدا باشد
کسی را تحقیر مکن
شاید محبوب خدا باشد
هيچ گناهی را كوچك ندان
شايد دوری ازخدا در آن باشد
ازهیچ غمی ناله نکن
شاید امتحانی از سوی خدا باشد💥
💥وقتی خدا قراره یه
کار فوق العاده برات انجام بده،
اول با یه سختی شروع می کنه…
با یه نا ممکن!
🔸خدا شاهکار میکنه😍
🔹میگویند یونس وقتی از همه جا ناامید شده بود، همان زمانی که خود را در تاریکیهای شکم ماهی دید و در پریشانی و بیتابی فرو رفت به خدا گفت:
لاالهالاانت سبحانک انی کنت من الظالمین ...
"یعنی که خدای من هیچ خدایی جز تو نیست، تو منزهی و من از ظالمین و ستمکاران بودم. به خودم قبل از همه ستم کردم...
🔹یونس وقتی دلش را صاف کرد، وقتی تقصیراتش را پذیرفت، خدا نجاتش داد ... و ادامهاش که میگویند:
فستجبناله و نجیناه من الغم و کذلک ننجی المومنین ...
یعنی ما مومنین را اینگونه نجات میدهیم ...
🔹وقتی که غم سراسر وجودشان را فرا گرفت، وقتی پریشان شدند ...
یعنی بنشین گوشهای و دلت را با خدا صاف کن مثل یونس.
🌱🍃چقدر قشنگ، مگه نه؟
رحم کن بر کسی که تمام سرمایه اش امید به توست
و فقط یک سلاح دارد؛ آن هم اشک
🔹میگویند یونس وقتی از همه جا ناامید شده بود، همان زمانی که خود را در تاریکیهای شکم ماهی دید و در پریشانی و بیتابی فرو رفت به خدا گفت:
لاالهالاانت سبحانک انی کنت من الظالمین ...
"یعنی که خدای من هیچ خدایی جز تو نیست، تو منزهی و من از ظالمین و ستمکاران بودم. به خودم قبل از همه ستم کردم...
🔹یونس وقتی دلش را صاف کرد، وقتی تقصیراتش را پذیرفت، خدا نجاتش داد ... و ادامهاش که میگویند:
فستجبناله و نجیناه من الغم و کذلک ننجی المومنین ...
یعنی ما مومنین را اینگونه نجات میدهیم ...
🔹وقتی که غم سراسر وجودشان را فرا گرفت، وقتی پریشان شدند ...
یعنی بنشین گوشهای و دلت را با خدا صاف کن مثل یونس.
🌱🍃چقدر قشنگ، مگه نه؟
رحم کن بر کسی که تمام سرمایه اش امید به توست
و فقط یک سلاح دارد؛ آن هم اشک
آقــ❤ـا و خانـ❤ــم خوشبخت
#وارثدل_پارت1167 چشامو با درد فشردم روهم و دستی به پیشونیم کشیدم. با بغض دستمو زیر چشمم گذاشتم و چشمهام لبالب پر اشک شده بود. دماغم رو بالا کشیدم. عجیب بود که برخلاف حرفای ماهان یه احساس غریبی عجیبی باهاش داشتم. حتی وقتی لمسم می کرد انگار چندشم می شد…
#وارثدل_پارت1168
سمت اون عکس رفتم و با دیدن لباس عروس پف پفی چشمهامو روی هم فشردم.
لبخند کمرنگی بهش زدم و پرسیدم:
- چندوقته عروسی کردیم؟
حس کردم هل شد و رنگش پرید. چشم دزدید و نفس راحتی کشید و سرش رو کمی کج کرد
دستی به پشت گردنش کشید و گفت:
- تقریبا سه... سه سال!
ابرویی بالا انداختم چندبار پیش خودم "سه سال"رو زمزمه کردم. موهامو چنگ زدم و باز به عکس خیره شدم و لبخند کذایی توی عکس انگار تبدیل به نیشخند شده بود.
علاوه بر سرگیجهم حالا دیدمم تار میشد حالا. دستم رو بند کاناپه کردم و ماهان نزدیکم شد.
- خوب من چندسالمه اونوقت؟
نفسشو با کلافگی فرستاد بیرون و دستی از بالا تا پایین صورتش کشید. پوفی کشید و نرم بازوم رو گرفت.
- بیا بریم داری ازحال میری سن و اسمتو میپرسی ازم! بابا بیست و یک سالته بیست و یک!
کشیدم سمت در و باهم از خونه خارج شدیم. به ساختمون و جاده و ماشین خیره شدم. هیچ جا رو نمی شناختم و حتی نمی دونستم کجام. با خستگی خمیازهای کشیدم و ماهان آروم باهام قدم می زد.
سرمو بلند کردم و نگاهی به هوای ابری که میل به بارون داشت انداختم و لبخند عمیق و از ته دلی زدم.
پس احتمالا الان تو فصل بهار بودیم.
نشستم توی ماشین و همونطور که سرمو به پشتی ماشین تکیه داده بودم به بیرون نگاه میکردم.
به رهگذرایی که بخاطر سرعت بالای ماشین خیلی سریع میگذشتیم از کنارشون. مردمی که شاید منو بشناسن...
به بارونی که حالا شدید شده بود و کل شیشهرو در بر گرفته بود قطرات ریزش.
صورت ماهان رو از نظر گذروندم و توی دلم بلوایی به پا بود.
سمت اون عکس رفتم و با دیدن لباس عروس پف پفی چشمهامو روی هم فشردم.
لبخند کمرنگی بهش زدم و پرسیدم:
- چندوقته عروسی کردیم؟
حس کردم هل شد و رنگش پرید. چشم دزدید و نفس راحتی کشید و سرش رو کمی کج کرد
دستی به پشت گردنش کشید و گفت:
- تقریبا سه... سه سال!
ابرویی بالا انداختم چندبار پیش خودم "سه سال"رو زمزمه کردم. موهامو چنگ زدم و باز به عکس خیره شدم و لبخند کذایی توی عکس انگار تبدیل به نیشخند شده بود.
علاوه بر سرگیجهم حالا دیدمم تار میشد حالا. دستم رو بند کاناپه کردم و ماهان نزدیکم شد.
- خوب من چندسالمه اونوقت؟
نفسشو با کلافگی فرستاد بیرون و دستی از بالا تا پایین صورتش کشید. پوفی کشید و نرم بازوم رو گرفت.
- بیا بریم داری ازحال میری سن و اسمتو میپرسی ازم! بابا بیست و یک سالته بیست و یک!
کشیدم سمت در و باهم از خونه خارج شدیم. به ساختمون و جاده و ماشین خیره شدم. هیچ جا رو نمی شناختم و حتی نمی دونستم کجام. با خستگی خمیازهای کشیدم و ماهان آروم باهام قدم می زد.
سرمو بلند کردم و نگاهی به هوای ابری که میل به بارون داشت انداختم و لبخند عمیق و از ته دلی زدم.
پس احتمالا الان تو فصل بهار بودیم.
نشستم توی ماشین و همونطور که سرمو به پشتی ماشین تکیه داده بودم به بیرون نگاه میکردم.
به رهگذرایی که بخاطر سرعت بالای ماشین خیلی سریع میگذشتیم از کنارشون. مردمی که شاید منو بشناسن...
به بارونی که حالا شدید شده بود و کل شیشهرو در بر گرفته بود قطرات ریزش.
صورت ماهان رو از نظر گذروندم و توی دلم بلوایی به پا بود.
مژده مژده مژده
رمان وارث دل کامل شد 😍😍
دوستانی که میخوان رمان رو جلوتر بخونن
فقط فقط مبلغ ۲۹۰۰۰ تومن رو به شماره کارت زیر بفرستن و رمان کامل شده رو دریافت کنن
5041721039156782
به نام (فهیمه فتحی) واریز کنید و سپس فیش رو برای ادمین بفرستید :
@mahe_man_ghm
ضمنا روند پارت گذاری تا انتهای رمان همچنان تو این چنل منظم انجام میشه
رمان وارث دل کامل شد 😍😍
دوستانی که میخوان رمان رو جلوتر بخونن
فقط فقط مبلغ ۲۹۰۰۰ تومن رو به شماره کارت زیر بفرستن و رمان کامل شده رو دریافت کنن
5041721039156782
به نام (فهیمه فتحی) واریز کنید و سپس فیش رو برای ادمین بفرستید :
@mahe_man_ghm
ضمنا روند پارت گذاری تا انتهای رمان همچنان تو این چنل منظم انجام میشه
شش توصیه برای دستیابی به حال خوب؛🌿
1. آنقدر خوب باشيد که ببخشيد، امّا آنقدر ساده نباشيد که دوباره اعتماد کنید!
2. قدر لحظه ها را بدانيد! زمانی می رسد که دیگر شما نمی توانید بگویید جبران می کنم.
3. از کسی که به شما دروغ گفته نپرسيد: چرا؟ چون سعي مي كند با دروغ هاي پي در پي، شما را قانع كند!
4. هرچیزی در زمان خودش رخ میدهدباغبان حتی باغش را هم غرق آب کند، درختان خارج از فصل خود میوه نمیدهند
5. جاده زندگي نبايد صاف و هموار باشدوگرنه خوابمان مي برد!دست اندازها نعمت بزرگي هستند..
و توصیهی آخر :
هیچ بوسه ای جای زخم زبان را خوب نمی کند!پس مراقب گفتارتان باشيد.
1. آنقدر خوب باشيد که ببخشيد، امّا آنقدر ساده نباشيد که دوباره اعتماد کنید!
2. قدر لحظه ها را بدانيد! زمانی می رسد که دیگر شما نمی توانید بگویید جبران می کنم.
3. از کسی که به شما دروغ گفته نپرسيد: چرا؟ چون سعي مي كند با دروغ هاي پي در پي، شما را قانع كند!
4. هرچیزی در زمان خودش رخ میدهدباغبان حتی باغش را هم غرق آب کند، درختان خارج از فصل خود میوه نمیدهند
5. جاده زندگي نبايد صاف و هموار باشدوگرنه خوابمان مي برد!دست اندازها نعمت بزرگي هستند..
و توصیهی آخر :
هیچ بوسه ای جای زخم زبان را خوب نمی کند!پس مراقب گفتارتان باشيد.
8 نکته از روانشناس دیل کارنگی❤️
1. هر فردی حداقل پنج دقیقه در روز احمق است.
2. خرد واقعی این است که از این محدودیت زمانی تجاوز نکنید.
3. اگر سرنوشت به شما لیمو داد، از آن لیموناد درست کنید.
4. در کار و روابط بفهمید که او به چه چیزی نیاز دارد، نه شما. تمام دنیا با کسی خواهد بود که بتواند این کار را انجام دهد.
5. مشغول و پرکار بمانید. این ارزان ترین دارو روی زمین است - و یکی از موثرترین آنها.
6. اگر می خواهید افراد را تغییر دهید، از خودتان شروع کنید. این هم سالم تر و هم ایمن تر است.
7. بدترین عواقبی که ممکن است کار شما به دنبال داشته باشد را از قبل تصور کنید بعد آن را بپذیرید و بعد اقدام کنید!
8. لبخند هیچ هزینه ای ندارد، اما بسیار باعث شادی قلبها می شود
1. هر فردی حداقل پنج دقیقه در روز احمق است.
2. خرد واقعی این است که از این محدودیت زمانی تجاوز نکنید.
3. اگر سرنوشت به شما لیمو داد، از آن لیموناد درست کنید.
4. در کار و روابط بفهمید که او به چه چیزی نیاز دارد، نه شما. تمام دنیا با کسی خواهد بود که بتواند این کار را انجام دهد.
5. مشغول و پرکار بمانید. این ارزان ترین دارو روی زمین است - و یکی از موثرترین آنها.
6. اگر می خواهید افراد را تغییر دهید، از خودتان شروع کنید. این هم سالم تر و هم ایمن تر است.
7. بدترین عواقبی که ممکن است کار شما به دنبال داشته باشد را از قبل تصور کنید بعد آن را بپذیرید و بعد اقدام کنید!
8. لبخند هیچ هزینه ای ندارد، اما بسیار باعث شادی قلبها می شود
•
واقعا دنیا خیلی کوچیکه از هر دستی بدی از همون دست میگیری و جالب تر اینه که زمین گرده و مواظب باش اون سنگی که زدی به شیشه دنیای کسی تو دور بعدی برنگرده سمت خودت و سورپرایزت کنه...
•
عاشق خوشی های ساده که باشی
زندگی بهت لبخند میزنه
خیلی ساده...🌱
اگر این قدرت رو داری که
تنهایی رستوران بری، تنهایی سینما بری
تنهایی باشگاه بری،تنهایی مسافرت بری
تنهایی برنامه ریزی کنی،
بهت تبریک میگم تو میتونی در زندگیت
به هرچیزی که میخوای برسی..!🌿🌸✨
واقعا دنیا خیلی کوچیکه از هر دستی بدی از همون دست میگیری و جالب تر اینه که زمین گرده و مواظب باش اون سنگی که زدی به شیشه دنیای کسی تو دور بعدی برنگرده سمت خودت و سورپرایزت کنه...
•
عاشق خوشی های ساده که باشی
زندگی بهت لبخند میزنه
خیلی ساده...🌱
اگر این قدرت رو داری که
تنهایی رستوران بری، تنهایی سینما بری
تنهایی باشگاه بری،تنهایی مسافرت بری
تنهایی برنامه ریزی کنی،
بهت تبریک میگم تو میتونی در زندگیت
به هرچیزی که میخوای برسی..!🌿🌸✨
آقــ❤ـا و خانـ❤ــم خوشبخت
#وارثدل_پارت1168 سمت اون عکس رفتم و با دیدن لباس عروس پف پفی چشمهامو روی هم فشردم. لبخند کمرنگی بهش زدم و پرسیدم: - چندوقته عروسی کردیم؟ حس کردم هل شد و رنگش پرید. چشم دزدید و نفس راحتی کشید و سرش رو کمی کج کرد دستی به پشت گردنش کشید و گفت: - تقریبا…
#وارثدل_پارت1169
نفسمرو فرستادم بیرون که شیشه بخار گرفت و با لبخند یه شکلک کشیدم که سریعا محو شد. توی راه هیچ حرفی نزدیم و فقط موزیک بی کلام ترکیهای پخش می شد. موهامو چنگ زدم و
خاطراتی به ذهنم هجوم آورد. فهمیدم توی یه کشور مسلمان به دنیا اومدم...
ولی کجا؟ حتی انگار از اونجا مهاجرت کردم و موهامو نمی پوشیدم...
با رسیدن به بیمارستان نگاه گیج و ناآشنامرو دورو اطراف چرخوندم و بعد خانمایی که شال و روسری سرشون بود.
- ماهان ولی... من که... من که آمریکا بودم اینجا یه کشور مسلمانه!
ماهان نگاهشو از بیمارستان گرفت و دوخت بهم. نفسی کشید و بوی عطر تلخش باعث شد عطسه ریزی کنم.
- عزیزکم من ایرانیم واسه یه پروژه اومدم آمریکا بعد عاشق هم شدیم توام قبول کردی بیای ایران باهام زندگی کنی.
با ابنکه قانع نشده بودم "آهان"ی زمزمه کردم و راه افتادیم سمت بیمارستان.
خیلی مشکوک می زد هر و سر سوالی می پرسیدم مکث می کرد و بعد جوابم رو می داد.
دکتر بعد معاینه سرم، یه سرم و یه کیسه پر از دارو داد بهم و منم دراز کشیدم رو تخت تا سرمم تموم بشه. گفته بود ممکنه تا ابد حافظم رو از دست بدم یا هم فقط تا چند ماه...
تو اون حوالی که نزدیک بود خوابم ببره یه زمزمههایی تو گوشم پبچید اعم از "لیندا" گفتن شخصی گریههای نوزادی و چهره نصفه و تار زنی مهربون..
با هینی از خواب پریدم که درد بدی پیچید تو دستم و ناله بلندی کردم. به نیدل در اومده و خون روی زمین و تخت و ملافه نگاه کردم و از درد لب گزیدم.
پرستار بدو بدو وارد اتاق شد و با دیدن دست خونیم کوبید به صورتش.
- ای وای! چیکار کردین؟
سرمرو از دستم درآورد و هدایتم کرد سمت شیرآب تا دستمرو بشورم.
نفسمرو فرستادم بیرون که شیشه بخار گرفت و با لبخند یه شکلک کشیدم که سریعا محو شد. توی راه هیچ حرفی نزدیم و فقط موزیک بی کلام ترکیهای پخش می شد. موهامو چنگ زدم و
خاطراتی به ذهنم هجوم آورد. فهمیدم توی یه کشور مسلمان به دنیا اومدم...
ولی کجا؟ حتی انگار از اونجا مهاجرت کردم و موهامو نمی پوشیدم...
با رسیدن به بیمارستان نگاه گیج و ناآشنامرو دورو اطراف چرخوندم و بعد خانمایی که شال و روسری سرشون بود.
- ماهان ولی... من که... من که آمریکا بودم اینجا یه کشور مسلمانه!
ماهان نگاهشو از بیمارستان گرفت و دوخت بهم. نفسی کشید و بوی عطر تلخش باعث شد عطسه ریزی کنم.
- عزیزکم من ایرانیم واسه یه پروژه اومدم آمریکا بعد عاشق هم شدیم توام قبول کردی بیای ایران باهام زندگی کنی.
با ابنکه قانع نشده بودم "آهان"ی زمزمه کردم و راه افتادیم سمت بیمارستان.
خیلی مشکوک می زد هر و سر سوالی می پرسیدم مکث می کرد و بعد جوابم رو می داد.
دکتر بعد معاینه سرم، یه سرم و یه کیسه پر از دارو داد بهم و منم دراز کشیدم رو تخت تا سرمم تموم بشه. گفته بود ممکنه تا ابد حافظم رو از دست بدم یا هم فقط تا چند ماه...
تو اون حوالی که نزدیک بود خوابم ببره یه زمزمههایی تو گوشم پبچید اعم از "لیندا" گفتن شخصی گریههای نوزادی و چهره نصفه و تار زنی مهربون..
با هینی از خواب پریدم که درد بدی پیچید تو دستم و ناله بلندی کردم. به نیدل در اومده و خون روی زمین و تخت و ملافه نگاه کردم و از درد لب گزیدم.
پرستار بدو بدو وارد اتاق شد و با دیدن دست خونیم کوبید به صورتش.
- ای وای! چیکار کردین؟
سرمرو از دستم درآورد و هدایتم کرد سمت شیرآب تا دستمرو بشورم.
مژده مژده مژده
رمان وارث دل کامل شد 😍😍
دوستانی که میخوان رمان رو جلوتر بخونن
فقط فقط مبلغ ۲۹۰۰۰ تومن رو به شماره کارت زیر بفرستن و رمان کامل شده رو دریافت کنن
5041721039156782
به نام (فهیمه فتحی) واریز کنید و سپس فیش رو برای ادمین بفرستید :
@mahe_man_ghm
ضمنا روند پارت گذاری تا انتهای رمان همچنان تو این چنل منظم انجام میشه
رمان وارث دل کامل شد 😍😍
دوستانی که میخوان رمان رو جلوتر بخونن
فقط فقط مبلغ ۲۹۰۰۰ تومن رو به شماره کارت زیر بفرستن و رمان کامل شده رو دریافت کنن
5041721039156782
به نام (فهیمه فتحی) واریز کنید و سپس فیش رو برای ادمین بفرستید :
@mahe_man_ghm
ضمنا روند پارت گذاری تا انتهای رمان همچنان تو این چنل منظم انجام میشه
بـگـذار
سرنوشت هر راهے
را ڪه میخواهد برود
مـا راهمان جداست
بگــذار
ابــرها هـر چه🌨
میخــــواهنــد ببــارنـد
"ما چـــتــ☂ــــرمان خــداست"
••❤️✨••
خدا جونم
درهای رحمتترابهرویتکتکما بگشای.🤲🏻🌸
بهتریناحوالوروحیهو
بهترینموفقیتهاوبهترینلبخندها
وبهتریننعمتهاوبهترینفرصتهاو بهترینعاقبترانصیبمانبگردان.🙂✨
خيروبركاتخودترادرزندگیمنو
مردمسرزمینمجاریبفرما🤍
وآرامشرادرذكرخودتبرماارزانیبدار
ودلمارابهنورخودتروشنوگرمكن.🥰 آمین...
سرنوشت هر راهے
را ڪه میخواهد برود
مـا راهمان جداست
بگــذار
ابــرها هـر چه🌨
میخــــواهنــد ببــارنـد
"ما چـــتــ☂ــــرمان خــداست"
••❤️✨••
خدا جونم
درهای رحمتترابهرویتکتکما بگشای.🤲🏻🌸
بهتریناحوالوروحیهو
بهترینموفقیتهاوبهترینلبخندها
وبهتریننعمتهاوبهترینفرصتهاو بهترینعاقبترانصیبمانبگردان.🙂✨
خيروبركاتخودترادرزندگیمنو
مردمسرزمینمجاریبفرما🤍
وآرامشرادرذكرخودتبرماارزانیبدار
ودلمارابهنورخودتروشنوگرمكن.🥰 آمین...
•
وقتی دائم بگويى گرفتارم؛
هیچ وقت آزاد نمیشوى،
وقتی دائم بگويى وقت ندارم،
هیچوقت زمان پیدا
نمی كنی،
وقتی دائم بگويى فردا انجامش میدهم، آن فردای تو هیچ وقت نمیايد!
وقتی صبحهااز خواب بیدار میشويم دوانتخاب داریم:
برگردیم بخوابیم و رویا ببینیم،
یا بیدار شويم و رویاهايمان را دنبال كنیم.
انتخاب با شماست!
وقتی در خوشی و شادی هستی عهد و پیمان نبند!
وقتی ناراحتی جواب نده!
وقتی عصبانی هستی تصمیم نگیر!
زندگی، برگ بودن در مسیر باد نیست،
امتحان ریشه هاست...
وقتی دائم بگويى گرفتارم؛
هیچ وقت آزاد نمیشوى،
وقتی دائم بگويى وقت ندارم،
هیچوقت زمان پیدا
نمی كنی،
وقتی دائم بگويى فردا انجامش میدهم، آن فردای تو هیچ وقت نمیايد!
وقتی صبحهااز خواب بیدار میشويم دوانتخاب داریم:
برگردیم بخوابیم و رویا ببینیم،
یا بیدار شويم و رویاهايمان را دنبال كنیم.
انتخاب با شماست!
وقتی در خوشی و شادی هستی عهد و پیمان نبند!
وقتی ناراحتی جواب نده!
وقتی عصبانی هستی تصمیم نگیر!
زندگی، برگ بودن در مسیر باد نیست،
امتحان ریشه هاست...
آقــ❤ـا و خانـ❤ــم خوشبخت
#وارثدل_پارت1169 نفسمرو فرستادم بیرون که شیشه بخار گرفت و با لبخند یه شکلک کشیدم که سریعا محو شد. توی راه هیچ حرفی نزدیم و فقط موزیک بی کلام ترکیهای پخش می شد. موهامو چنگ زدم و خاطراتی به ذهنم هجوم آورد. فهمیدم توی یه کشور مسلمان به دنیا اومدم... ولی…
#وارثدل_پارت1170
بعد شستن دستم مه تنها سرگیجم خوب نشد بلکه حالت تهوعهم بهش اضافه شد و من با کلی حال بد برگشتم خونه. حتی نمی تونستم راه برم و ماهان با کلی
اصرار بغلم کرده بود. سرم به شدت درد می کرد و بدنم حسابی کرخت شده بود.
ماهان خوابوندم روتخت و پتورو کشید روم.
- عزیزم تو بخواب من میرم آشپزخونه و برمیگردم.
سری به نشونه مثبت تکون دادم که از اتاق خارج شد.
درست چنددقیقه بعدش درد عجیبی پیچید تو معدم و حس کردم ماده داغی از معدم بالا اومد و سریعا از جام بلند شدم و به سمت بیرون رفتم.
حتی نمیدونستم دستشویی کجاست و شانسی در یه اتاقو باز کردم و با دیدن عکسام چشام گرد شد.
یهو همونجا بالا آوردم و با زانو افتادم زمین.
شوک زده نگاهمرو رو تکتک قاب عکسایی که بزرگ چاپ شده بود چرخوندم که رسیدم به خودم لا لباس عروسی کنار یه مرد بور که احتمالا خارجی بود. به صورت خندون جفتمون زل زدم و اون عکس با عکسی که روی شومینه بود فرق داشت...
قلبم به تپش افتاد و کل تنم گر گرفت.
- لیندا؟ اینجا چیکار میکنی؟
با تعجب چرخیدم سمتش و دستمرو گرفتم سمت عکسم کنار اون مرد. دست روی گونهاش کشیدم و یاد توهماتی افتادم که توی خواب تو بیمارستان بهم دست داده بود. با جیغ بلندی گفتم
- اون.. اون چیه؟
اخماشو درهم کشید و نگاهی به زیرپام انداخت. پوفی کشید و با کلافگی گفت
- دستشویی ته راهروئه. بیا بریم.
بازومو گرفت که با جیغ خودمو ازش جدا کردم. قاب عکسو سمتش بردم و گفتم
- گفتم اون چیه؟
بعد شستن دستم مه تنها سرگیجم خوب نشد بلکه حالت تهوعهم بهش اضافه شد و من با کلی حال بد برگشتم خونه. حتی نمی تونستم راه برم و ماهان با کلی
اصرار بغلم کرده بود. سرم به شدت درد می کرد و بدنم حسابی کرخت شده بود.
ماهان خوابوندم روتخت و پتورو کشید روم.
- عزیزم تو بخواب من میرم آشپزخونه و برمیگردم.
سری به نشونه مثبت تکون دادم که از اتاق خارج شد.
درست چنددقیقه بعدش درد عجیبی پیچید تو معدم و حس کردم ماده داغی از معدم بالا اومد و سریعا از جام بلند شدم و به سمت بیرون رفتم.
حتی نمیدونستم دستشویی کجاست و شانسی در یه اتاقو باز کردم و با دیدن عکسام چشام گرد شد.
یهو همونجا بالا آوردم و با زانو افتادم زمین.
شوک زده نگاهمرو رو تکتک قاب عکسایی که بزرگ چاپ شده بود چرخوندم که رسیدم به خودم لا لباس عروسی کنار یه مرد بور که احتمالا خارجی بود. به صورت خندون جفتمون زل زدم و اون عکس با عکسی که روی شومینه بود فرق داشت...
قلبم به تپش افتاد و کل تنم گر گرفت.
- لیندا؟ اینجا چیکار میکنی؟
با تعجب چرخیدم سمتش و دستمرو گرفتم سمت عکسم کنار اون مرد. دست روی گونهاش کشیدم و یاد توهماتی افتادم که توی خواب تو بیمارستان بهم دست داده بود. با جیغ بلندی گفتم
- اون.. اون چیه؟
اخماشو درهم کشید و نگاهی به زیرپام انداخت. پوفی کشید و با کلافگی گفت
- دستشویی ته راهروئه. بیا بریم.
بازومو گرفت که با جیغ خودمو ازش جدا کردم. قاب عکسو سمتش بردم و گفتم
- گفتم اون چیه؟