آقـــا و خانـــم خوشبخت
8.34K subscribers
13.2K photos
1.7K videos
1 file
1.2K links
Download Telegram
آقـــا و خانـــم خوشبخت
#وارث‌دل_پارت1176 - مامان! با بهت چرخیدم سمت لیانا که دستاشو به طرف هلن گرفته بود و بهش میگفت "مامان" چشام از تعجب گرد شد و کشیدمش از بغل هلن بیرون که متعجب نگاهم کرد. پر حرص بازوی هلن رو چنگ زدم و با دندون‌های کلیک شده غریدم - تو بهش یاد دادی بهت بگه…
#وارث‌دل_پارت1177

قطره اشکی که از گوشه چشمم چکیده بودرو پاک کردم و آه حسرت باری کشیدم.

با لهجه خاص خودم شروع به لالایی و شعر خوندن کردم و شمع رو کنار قاب عکس لیانا و لیندا روشن کردم.

گل‌های پرپر شده رو روی سرش ریختم.
با صدای زنگ خونه قاب عکسو گذاشتم روی میز و سریعا از خونه خارج شدم.
درو کا باز کردم با چهره شرمنده هلن مواجه شدم.

حقیقتا خودمم خجالت کشیدم، اون بهمون کمک می‌کرد و من سرش داد و قال راه مینداختم.

تقصیر اون چی بود وقتی لیانا بچه بود و کم‌کم درحال بزرگ شدن، خوب مشخصه به کسی که این روزا کنارشه میگه مادر. عصبی به سر و صورتم دست کشیدم و خجل گفتم

- بیا تو.

هلن با سر پایین افتاده اومد داخل و بعد درآوردن کفشاش نشست رو مبل.

- من... معذرت میخوام ازت هلن، واقعا.. نمیخواستم...

لبخند محزونی زد و گفت

- نه! نیازی نیست‌... حق داری.

لبامو فرستادم تو دهنم و چیزی نگفتم. این روی هلن شرمنده‌ام می کرد...
بعد مکث کوتاهی خودش گفت:

- لیانا خوابه؟‌

سری به نشونه مثبت تکون دادم که با لبخند از جاش بلند شد.

- آشپزخونه کثیف بود، میشه تمیزش کنم و یه غذایی بپزم بعد برم؟

از جام بلند شدم و خیره تو چشمای روشنش گفتم:

- تو خدمتکار ما نیستی هلن! ابنارو وظیفه ندون تو به دختر مجردی که حق ازدواج داره! نمیخوام الکی وقتتو صرف ما کنی.
لیوان آبم رو پر کردم و پچ زدم

- ماهان دوستت داره از دستش نده! تو لااقل خوشبخت شو...