آقــ❤ـا و خانـ❤ــم خوشبخت
#وارثدل_پارت1175 یک سال گذشته بود و ما هیچ ردی از لیندا پیدا نکرده بودیم. تو این مدت هلن خیلی کمکمون گرد، مثل اینکه واقعا عوض شده بود. هیچ صدمه ای به خودش یا بقیه نمی زد و ادای دوست داشتن منم نمی کرد. لیانارو مثل بچه خودش دوست داشت و اونم کنارش آروم بود.…
#وارثدل_پارت1176
- مامان!
با بهت چرخیدم سمت لیانا که دستاشو به طرف هلن گرفته بود و بهش میگفت
"مامان"
چشام از تعجب گرد شد و کشیدمش از بغل هلن بیرون که متعجب نگاهم کرد. پر حرص بازوی هلن رو چنگ زدم و با دندونهای کلیک شده غریدم
- تو بهش یاد دادی بهت بگه مامان؟
عصبی لیانا رو بغل زدم و داد زدم.
سری به طرفین تکون داد که مهلتش ندادم و داد کشیدم:
- مادر اون لینداست دیگه نبینم همچین چیزی... اصن... اصن برو گمشو تورو چه به بچه من؟
با همون عصبانیت بیمارستانو ترک کردم و لیانارو گذاشتم رو صندلی مخصوصش و بیتوجه به هلنی که میدوید سمتمون روندم سمت خونه و پامو رو پدال گاز فشردم.
اخمالود نگاهی به لیانا کهب ا چشمای گرد نگاهم میکرد انداختم و گفتم:
- نبینم دیگه به کسب بگی مامانا! دختره بد.
جیغی کشید که تکخندهای زدم و نگاه خستمو دوختم به خیابون.
با رسبدن به خونه ماشینو پارک کردم و وارد خونه شدم.
لباسای لیانارو عوض کردم و با شیرخشک خابوندمش.
نگاهی به عکس سهنفرمون که خونه حامین انداخته بودیم انداختم و برش داشتم.
- دلم تنگ شده برات دختره بیرحم! آخه کجا رفتی یکدفه؟
چرا یدفه غیبت زد اصلا دلت برای من و لیانامون تنگ نشده؟
لب گزیدم و دست روی گلوم گذاشت حس می کردم غمباد کرده و الانکه که بترکه.
- رفتی...
بی رحم نامرد چی واست کم گذاشتم؟
آخه گل من چرا رفتی نذاشتی گلبرگهاتو من بچینم چرا سهمت رو ازم گرفتی؟
سهم من بودی نامرد...
- مامان!
با بهت چرخیدم سمت لیانا که دستاشو به طرف هلن گرفته بود و بهش میگفت
"مامان"
چشام از تعجب گرد شد و کشیدمش از بغل هلن بیرون که متعجب نگاهم کرد. پر حرص بازوی هلن رو چنگ زدم و با دندونهای کلیک شده غریدم
- تو بهش یاد دادی بهت بگه مامان؟
عصبی لیانا رو بغل زدم و داد زدم.
سری به طرفین تکون داد که مهلتش ندادم و داد کشیدم:
- مادر اون لینداست دیگه نبینم همچین چیزی... اصن... اصن برو گمشو تورو چه به بچه من؟
با همون عصبانیت بیمارستانو ترک کردم و لیانارو گذاشتم رو صندلی مخصوصش و بیتوجه به هلنی که میدوید سمتمون روندم سمت خونه و پامو رو پدال گاز فشردم.
اخمالود نگاهی به لیانا کهب ا چشمای گرد نگاهم میکرد انداختم و گفتم:
- نبینم دیگه به کسب بگی مامانا! دختره بد.
جیغی کشید که تکخندهای زدم و نگاه خستمو دوختم به خیابون.
با رسبدن به خونه ماشینو پارک کردم و وارد خونه شدم.
لباسای لیانارو عوض کردم و با شیرخشک خابوندمش.
نگاهی به عکس سهنفرمون که خونه حامین انداخته بودیم انداختم و برش داشتم.
- دلم تنگ شده برات دختره بیرحم! آخه کجا رفتی یکدفه؟
چرا یدفه غیبت زد اصلا دلت برای من و لیانامون تنگ نشده؟
لب گزیدم و دست روی گلوم گذاشت حس می کردم غمباد کرده و الانکه که بترکه.
- رفتی...
بی رحم نامرد چی واست کم گذاشتم؟
آخه گل من چرا رفتی نذاشتی گلبرگهاتو من بچینم چرا سهمت رو ازم گرفتی؟
سهم من بودی نامرد...