همه چیز و کمی بیشتر | حمید نقی‌زاده
130 subscribers
28 photos
1 video
1 file
97 links
من حمید نقی‌زاده
اینجا درباره همه چیز می‌نویسم.

وب‌گاه من:
https://hamidnaghizadeh.ir
Download Telegram
✍️ یادداشت روز | در دام ذهن: خوانشی از کتاب «تفکر، سریع و کند» دنیل کانمن

تصمیم‌ گرفتن همیشه کار ساده‌ای نیست. چه بخواهیم بین دو گزینه یک غذا انتخاب کنیم، و چه بخواهیم درباره یک سیاست‌مدار، سرمایه‌گذاری یا بحران اجتماعی قضاوت کنیم، ذهن ما به‌طور ناخودآگاه درگیر فرآیندهایی پیچیده و پرخطاست. ما معمولاً گمان می‌کنیم با تحلیل منطقی به نتایج خود می‌رسیم، اما واقعیت این است که بیشتر تصمیم‌ها با تکیه بر شهود، احساس، و برداشت‌های فوری شکل می‌گیرند.

کتاب «تفکر، سریع و کند» نوشته‌ی دنیل کانمن، روان‌شناس و برنده نوبل اقتصاد، با همین مسئله سر و کار دارد: اینکه ذهن انسان چگونه تصمیم می‌گیرد، در کجاها دچار خطا می‌شود، و چرا حتی متخصصان نیز از این خطاها در امان نیستند. این کتاب، نه فقط اثری علمی در روان‌شناسی شناختی، بلکه راهنمایی برای شناخت نقاط کور ذهن در زندگی فردی و جمعی است.

دوگانگی در ذهن: تفکر شماره ۱ و شماره ۲
کانمن ذهن انسان را به دو سیستم تفکر تقسیم می‌کند:

تفکر سریع (سیستم ۱): شهودی، فوری، خودکار و بی‌زحمت. همان بخشی از ذهن است که بدون فکر کردن، شما را از خطر فرار می‌دهد.
تفکر کند (سیستم ۲): تحلیلی، منطقی، کند و نیازمند تلاش. این سیستم، منابع شناختی را مصرف می‌کند، ولی دقیق‌تر عمل می‌کند.

مشکل اما اینجاست: در اغلب موارد، ما اجازه نمی‌دهیم سیستم ۲ وارد میدان شود. ذهن، برای صرفه‌جویی در انرژی، تصمیم را به سیستم ۱ واگذار می‌کند؛ حتی وقتی مسئله پیچیده یا حساس است.

مغز ما چگونه فریب می‌خورد؟
تفکر، سریع و کند فهرستی از سوگیری‌های شناختی ارائه می‌دهد که ثابت می‌کند تصمیم‌های انسان، حتی در ساده‌ترین مسائل، به‌شدت مستعد خطا هستند. چند مثال مشهور:

اثر لنگر: اگر از شما بپرسند جمعیت کنیا بیشتر از ۳۰ میلیون نفر است یا نه، همین عدد «۳۰» یک لنگر ذهنی می‌سازد. حتی اگر اشتباه باشد، تخمین نهایی‌تان را منحرف می‌کند.


توهم مهارت: ما معمولاً موفقیت‌ها را به مهارت خود نسبت می‌دهیم و شکست‌ها را به شانس.


افراط در اعتمادبه‌نفس: اغلب فکر می‌کنیم می‌دانیم که چه می‌کنیم، حتی وقتی نمی‌دانیم!


سوگیری دسترسی: آن‌چه راحت‌تر به ذهن می‌رسد (مثل خبرهای ترسناک)، قوی‌تر بر قضاوت ما اثر می‌گذارد، ولو احتمال وقوعش کم باشد.

سیاست، اقتصاد و رسانه در پرتو اشتباهات شناختی
پیام ضمنی کتاب این است که خطاهای شناختی فقط مربوط به افراد نیست. نهادهای سیاست‌گذاری، رسانه‌ها و حتی دستگاه قضایی نیز قربانی همان میان‌برهای ذهنی‌اند. رأی‌گیری‌ها، تحلیل‌های بورسی، واکنش به بحران‌ها، تبلیغات تجاری یا سیاسی، همه‌وهمه متأثر از الگوریتمی‌ست که در مغز ما اجرا می‌شود.

در چنین شرایطی، پرسش مهمی که کانمن مطرح نمی‌کند اما تلویحاً می‌سازد این است:

آیا جامعه‌ای که تصمیم‌های کلان آن بر مبنای تفکر شهودی و سیستم ۱ گرفته می‌شود، می‌تواند به توسعه عقلانی یا حتی بقا امیدوار باشد؟

شکستن الگو؛ اما چگونه؟
کانمن هیچ نسخه سحرآمیزی برای حل این خطاها ارائه نمی‌دهد. او حتی با بدبینی می‌نویسد که دانستن این سوگیری‌ها لزوماً باعث اجتناب از آن‌ها نمی‌شود. اما آگاهی از ساختار ذهن، شاید نخستین گام برای بازطراحی نهادها و فرآیندهای تصمیم‌گیری باشد.

مثلاً:

در سیاست عمومی، طراحی "ساده‌سازهای هوشمند" می‌تواند تصمیم‌گیری شهروندان را تسهیل کند.

در رسانه‌ها، دانستن سوگیری دسترسی می‌تواند مانع از افراط در بازنمایی اخبار ترسناک شود.

در آموزش، آشنا کردن دانش‌آموزان با خطاهای شناختی می‌تواند تفکر انتقادی را تقویت کند.


چرا «تفکر، سریع و کند» مهم است؟
در عصر داده، هیاهو و بحران‌های زنجیره‌ای، دانستن نحوه عملکرد مغز، دیگر یک موضوع آکادمیک نیست؛ یک ضرورت اجتماعی است. تفکر، سریع و کند فقط درباره روان‌شناسی نیست، بلکه درباره سیاست، اقتصاد، اخلاق و آینده جمعی ماست.

شاید زمان آن رسیده که پیش از آن‌که برای جامعه نسخه بنویسیم، نگاهی دقیق‌تر به ابزار شناخت خود، یعنی ذهن انسانی بیندازیم. شاید پیش از تغییر جهان، باید خطاهای ذهن را تصحیح کرد.

🔖 #یادداشت_روز #کتابخانه
🔗 Hamid Naghizadeh
✍️ یادداشت | سعدی و مغول: سکوت یا حکمت؟

در تاریخ‌نگاری ادبیات فارسی، همواره این پرسش مطرح بوده که چرا سعدی، با آن‌که در میانه‌ی قرن هفتم هجری و هم‌زمان با یکی از ویرانگرترین رویدادهای تاریخ ایران ــ یعنی تهاجم مغول ــ می‌زیسته، نشانی روشن و مستقیم از این فاجعه در اشعار و آثارش به‌جا نگذاشته است؟ برخلاف چهره‌هایی چون عطاملک جوینی یا حتی برخی شاعران گمنام محلی که از سوزش و ستم مغول گفته‌اند، در آثار سعدی هیچ نامی از «چنگیز»، «هلاکو»، یا «سقوط بغداد» به‌صراحت نیست.

این سکوت برای برخی استادان ادبیات معاصر، همچون دکتر رضا براهنی، زمینه‌ی داوری سختی فراهم کرده. براهنی معتقد بود که سعدی، برخلاف حافظ یا فردوسی، چندان دغدغه‌ی اجتماعی و تاریخی نداشته و بیشتر به موعظه، اخلاق فردی و حکمت شخصی پرداخته است. اما آیا این داوری عادلانه است؟

سعدی در دل فاجعه
سعدی در حدود سال ۶۰۶ هجری در شیراز زاده شد و دوران جوانی‌اش هم‌زمان با حملات مغول و فروپاشی خلافت عباسی بود. در سال ۶۵۶ هجری، بغداد به‌دست هلاکوخان سقوط کرد و خلیفه عباسی کشته شد؛ رخدادی که در تمام جهان اسلام چون زلزله‌ای سهمگین تلقی شد.

با این حال، آثار سعدی مثل گلستان (۶۵۵ هجری) و بوستان از نظر مضمون بیشتر به اخلاق، تربیت، قناعت، شفقت و حکمت می‌پردازند تا سیاست یا فاجعه‌ی نظامی. هیچ‌جا چنگیز یا ایلخانان نام برده نمی‌شوند. برخی از همین نکته نتیجه گرفته‌اند که سعدی از تاریخ بریده بود، یا به قول برخی، "فقط شعر می‌گفت".

سعدی: شاعر گریز یا مصلح واقع‌گرا؟

اما منتقدانی چون دکتر شفیعی کدکنی و داریوش شایگان از منظری دیگر به ماجرا نگریسته‌اند. شفیعی کدکنی در مقاله‌ای مشهور می‌نویسد:

«سعدی در دورانی زندگی می‌کرد که نظم عالم فروریخته بود. اما او برخلاف شاعران که عادت به مرثیه دارند، کوشید ضدِ آشوب بنویسد. او شاعر ترمیم بود، نه ثبت فاجعه.»

از این منظر، سکوت سعدی در برابر مغولان، نه از سر بی‌تفاوتی، بلکه از روی حکمت عملی بوده. در شرایطی که نظم اجتماعی در هم فرو ریخته، سعدی تلاش می‌کند مفاهیم بنیادینی چون عدالت، رأفت، عقلانیت، تعادل و اخلاق عمومی را بازسازی کند.

به بیان دیگر: سعدی از فاجعه عبور می‌کند، تا در دل آن تمدن باقی‌مانده‌ای را نجات دهد.

شواهدی از آگاهی سعدی به وضع زمانه
گرچه سعدی نامی از مغول نمی‌برد، اما جای‌جای گلستان و بوستان پر از نشانه‌هایی از ویرانی، ناامنی، سقوط حکومت‌ها و فساد حکام است. مثلاً در گلستان می‌نویسد:

«پادشاهی شنیدم که در اقلیم عدل خویش، بیداد می‌کرد و به رعیّت رحم نمی‌آورد... عاقبت کار او، زوال سلطنت بود.»


چنین حکایاتی در متن، به شکل غیرمستقیم، حاکی از فهم دقیق سعدی از شرایط روزگار است. او، همانند حکیمی قدیمی، نقد را در لفافه می‌گوید؛ بی‌آن‌که اسم ببرد، ضربه می‌زند.

سکوت سعدی، صدای حکمت
به‌جای آن‌که سعدی را به بی‌تفاوتی نسبت دهیم، شاید باید شیوه‌ی مواجهه‌اش با بحران تاریخی را به‌درستی بشناسیم: نه با مرثیه، نه با خشم، بلکه با آموزه‌هایی برای ماندن، ترمیم و توازن.

سعدی فریاد نزد، اما راه را نشان داد. و همین شاید دلیل آن باشد که هنوز، قرن‌ها بعد، صدایش آرام اما مؤثر در گوش جان ماست.

🔖 #یادداشت_روز #تاریخ #سعدی
🔗 Hamid Naghizadeh
👍4
اولین قدم، سخت‌ترین قدم است.

🔗 Hamid Naghizadeh
✍️ لختی با گلستان سعدی
باب اول؛ در سیرت پادشاهان / حکایت اول


پادشاهی را شنیدم به کُشتنِ اسیری اشارت کرد. بی‌چاره در آن حالتِ نومیدی مَلِک را دشنام دادن گرفت و سَقَط گفتن، که گفته‌اند: هر که دست از جان بشوید، هر چه در دل دارد بگوید.

وقتِ ضرورت چو نَمانَد گریز
دست بگیرَد سَرِ شَمشیرِ تیز

إِذا یَئِسَ الْإِنسانُ طالَ لِسانُهُ
کَسِنَّورٍ مَغْلُوبٍ یَصُولُ عَلَی الْکلبِ


مَلِک پرسید: «چه می‌گوید؟» یکی از وزرایِ نیک‌مَحضر گفت: «ای خداوند! همی‌گوید: وَ الْکاظِمِینَ الغَیْظَ وَ الْعافِینَ عَنِ النّاسِ». مَلِک را رحمت آمد و از سَرِ خونِ او درگذشت. وزیرِ دیگر که ضدّ او بود گفت: «ابنای جنسِ ما را نشاید در حضرتِ پادشاهان جز به راستی سخن گفتن. این مَلِک را دشنام داد و ناسزا گفت». مَلِک روی از این سخن در هم آورد و گفت: «آن دروغِ وی پسندیده‌تر آمد مَرا زین راست که تو گفتی، که رویِ آن در مصلحتی بود و بنایِ این بر خُبْثی». و خردمندان گفته‌اند: «دروغی مصلحت‌آمیز بِهْ که راستی فتنه‌انگیز».

هر که شاه آن کُنَد که او گوید
حیف باشد که جز نِکو گوید


بَر طاقِ ایوانِ فریدون نِبِشته بود:

جَهان اِی بَرادَر نَمانَد به کَس
دِل اَندَر جَهان‌آفرین بَند و بَس

مَکن تکیه بَر مُلْکِ دنیا و پُشت
که بسیار کَس چون تو پَروَرْد و کُشت

چو آهنگِ رَفتن کُنَد جانِ پاک
چه بَر تَخت مُردنْ، چه بَر رویِ خاک


🔖 #سعدی #گلستان_سعدی
🔗 Hamid Naghizadeh
✍️ یادداشت | هوش مصنوعی می‌داند، اما آیا درک می‌کند؟

نمی‌توان انکار کرد که تحولات فناورانه، به‌ویژه در حوزه هوش مصنوعی، شکل زندگی ما را دگرگون کرده‌اند. دیگر لازم نیست ماشین‌ها را فقط در کارخانه‌ها ببینیم. آن‌ها اکنون به اتاق فکر، کلاس درس، میز وکیل، مطب پزشک، و حتی به کنج خلوت نویسنده‌ها و هنرمندان هم سرک کشیده‌اند. اما این تحولات فنی، یک پرسش انسانی و فلسفی را هم پیش روی ما گذاشته‌اند:
در جهانی که ماشین‌ها می‌توانند «بفهمند»، ما چگونه باید انسان بمانیم؟

علوم انسانی همواره بر این نکته تأکید داشته‌اند که انسان، صرفاً موجودی محاسبه‌گر نیست. ما تنها با «توانستن» تعریف نمی‌شویم، بلکه با «خواستن»، «دوست داشتن»، «پرسیدن» و «تردید کردن» شناخته می‌شویم. در چنین جهانی، آموزش و مهارت‌آموزی نمی‌تواند محدود به مهارت‌های فنی و تخصصی باشد. ما باید توانایی زیستن در جهان نامطمئن را یاد بگیریم، نه صرفاً مهارت بقا در بازار کار.

از این منظر، مهارت‌هایی که در دوران هوش مصنوعی حیاتی‌تر از همیشه‌اند، مهارت‌هایی‌اند که ریشه در انسان بودن ما دارند:

۱. مهارت‌هایی برای ماندن در مدار انسانیت
توانایی تأمل و پرسش‌گری فلسفی
نه برای یافتن پاسخ‌های قطعی، بلکه برای زیستن با سؤالاتی که پایانی ندارند. تفکر فلسفی ما را در برابر سرعت‌های سرسام‌آور فناوری، متعادل می‌کند.

۲. خلاقیت در مرز دانش‌ها و زبان‌ها
آفرینش‌هایی که از دل مواجهه‌ی ادبیات با فناوری، موسیقی با سیاست یا معماری با روان‌شناسی زاده می‌شوند، راه‌هایی نو برای درک و تغییر جهان‌اند.

۳. همدلی و توانایی گفت‌وگو
زیستن با دیگری، فهم دیگری، و سخن گفتن بدون سلطه و حذف، مهارتی‌ست که هوش مصنوعی ندارد و احتمالاً نخواهد داشت.

۴. مطالعه تاریخ و آموختن از روایت‌ها

اگر تاریخ، حافظه‌ی جمعی ماست، هوش مصنوعی هنوز کودکی فراموش‌کار است. انسان باید بماند تا روایت را حفظ کند.

۵. ساده‌زیستی دیجیتال و سکوت تأمل‌برانگیز

در جهان پر از داده و هشدار، توانایی خاموش‌کردن گوشی، بستن لپ‌تاپ و نگاه کردن به آسمان، یک مهارت نجات‌بخش است.

۶. زیستن در ابهام، بدون نیاز به قطعیت
ماشین‌ها نیاز به الگو دارند، انسان‌ها می‌توانند با تردید زندگی کنند. ما از شک ساخته شده‌ایم، نه از الگوریتم.

در نهایت، شاید مهم‌ترین مهارتی که باید در این دوران آموخت، بازآموزی معنای "موفقیت" و "زندگی خوب" است. ما به جای آنکه خود را با ماشین‌ها مقایسه کنیم، باید از آن‌ها فاصله بگیریم؛ نه از سر ترس، بلکه از سر حکمت. زیرا آنچه ما را به زندگی دعوت می‌کند، نه فقط دانستن، بلکه درک، تجربه و مشارکت در ساخت جهانی انسانی‌تر است.

🔖 #هوش_مصنوعی #علوم_انسانی
🔗 Hamid Naghizadeh
👍1
✍️ طراحان آینده: مدیریت محصول میان داده، شهود و فرهنگ

جایی که مرز میان ماشین و انسان، تحلیل و شهود، عدد و احساس روزبه‌روز کم‌رنگ‌تر می‌شود، مدیریت محصول دیگر فقط تنظیم جدول زمان‌بندی یا تحلیل بازار نیست. آنچه در سکوت نمودارهای داده و صدای آهسته‌ی رفتار کاربران پنهان است، دنیایی پیچیده از تفسیرهای فرهنگی، انگیزه‌های انسانی و نیازهایی‌ست که لزوماً در فرم پرسش‌نامه‌ها جای نمی‌گیرند.

مدیر محصول، در چنین میدانی، بیشتر به یک انسان‌شناس یا راوی فرهنگی شباهت دارد تا صرفاً یک مدیر پروژه. کسی که باید میان سیطره‌ی داده‌ها و وسوسه‌ی پیش‌بینی‌پذیری، با شهود انسانی و درک اجتماعی، راهی برای معنا بخشیدن به محصول پیدا کند.

مهارتی فراتر از ابزار
در بسیاری از دوره‌های آموزشی مدیریت محصول، تمرکز بر ابزارهای تحلیلی، فریم‌ورک‌ها و متدولوژی‌هایی مثل Agile، OKR یا User Journey Map است. اما سؤال اساسی این‌جاست: آیا با دانستن این ابزارها، می‌توان واقعاً فهمید که کاربران چه می‌خواهند؟ یا مهم‌تر، چرا چیزی را می‌خواهند؟ آیا صرفاً از روی تعداد کلیک‌ها می‌توان به معنا رسید؟

پاسخ، در عمق علوم انسانی نهفته است. جایی که تحلیل‌های جامعه‌شناسی و مردم‌نگاری (Ethnography) از کاربر، ما را از سطح عملکرد به لایه‌های عمیق‌تری از نیاز، هویت و فرهنگ می‌برد. کاربری که یک ویژگی جدید را رد می‌کند، ممکن است نه به خاطر ضعف فنی، بلکه به دلیل تضاد آن با ارزش‌های فرهنگی یا شیوه زندگی‌اش باشد.

میان داده و شهود، پل بزنیم
مدیر محصول امروز باید زبان داده را بفهمد، اما صرفاً در آن غرق نشود. باید بداند که شهود و تجربه زیسته، چه از دل مصاحبه با کاربران، و چه از مشاهده و زندگی در کنار آن‌ها، می‌تواند در تحلیل داده‌ها روشنگری ایجاد کند. هر نموداری، نیاز به روایت دارد. و هر روایت، نیاز به انسانی که بداند کجا سکوتِ داده‌ها بلندتر از عددهایش فریاد می‌زند.

فرهنگ، حلقه گمشده محصول
نمونه‌های زیادی از محصولات جهانی وجود دارد که در ورود به بازارهای بومی شکست خوردند؛ نه به‌خاطر کدهایشان، بلکه به‌خاطر ناآگاهی از زمینه فرهنگی. فرهنگ، نه پس‌زمینه‌ای حاشیه‌ای، که میدان اصلی بازی است. همان‌طور که زبان یک محصول، از متن دکمه‌ها تا انتخاب رنگ می‌تواند معناهایی اجتماعی و حتی سیاسی در خود داشته باشد، طراحی بدون آگاهی فرهنگی، گاه ناخواسته به حذف یا طرد برخی کاربران می‌انجامد.

مهارت‌هایی که باید جدی گرفت
اگر قرار است مدیران محصول آینده بتوانند واقعاً «طراحی معنادار» انجام دهند، نیازمند ترکیبی از مهارت‌های سخت و نرم هستند. از جمله:

▪️تحلیل داده پیشرفته، اما با تفسیر انسانی
▪️مصاحبه کاربر و مشاهده مردم‌نگارانه
▪️تفکر طراحی (Design Thinking) همراه با زمینه‌شناسی فرهنگی
▪️ارتباط مؤثر میان‌رشته‌ای با تیم‌های فنی، طراحی، بازاریابی و حتی جامعه‌شناسان
▪️درک روایت و زبان‌شناسی در تجربه کاربر
▪️حساسیت اخلاقی و مسئولیت اجتماعی نسبت به تأثیر محصول بر زندگی انسان‌ها

پایانِ مسیر، یا آغاز یک بازنگری؟
جهان آینده از مدیران محصول نمی‌خواهد که فقط تکنولوژی را مدیریت کنند، بلکه از آن‌ها می‌خواهد انسان را بفهمند. اینکه چه چیزی ما را به کلیک کردن، دوست داشتن، یا اعتماد کردن به یک محصول سوق می‌دهد، دیگر فقط در عددها خلاصه نمی‌شود. فهمیدن انسان، فهمیدن موفقیت است.

🔖 #مدیریت_محصول #علوم_انسانی
🔗 Hamid Naghizadeh
✍️ یادداشت | از اتاق فکر تا بازار: چرا مدیر محصول باید جامعه را بشناسد؟

محصول، فقط کُد و کامنت نیست
تعداد زیادی از مدیران محصول، روزشان را با جداول اولویت‌بندی، مستندات تکنیکی و جلسات اسکرام شروع می‌کنند؛ طبیعی هم هست. اما آنچه اغلب نادیده گرفته می‌شود، جهانی‌ست که آن محصول قرار است در آن زیست کند: جهانی پر از انسان‌هایی با دغدغه، فرهنگ، ترس، عادت و آرزو. مدیر محصول اگر فقط ذهنی عددی و ابزاری داشته باشد، احتمال دارد در پایان راه، با محصولی بی‌روح و نچسب روبه‌رو شود؛ چیزی که خوب کار می‌کند، اما کسی دوستش ندارد.

جامعه‌شناسی در پوست UX
دلیل اینکه برخی اپ‌ها در یک کشور موفق‌اند و در کشور دیگر شکست می‌خورند، همیشه فنی نیست. گاهی مردم فقط از «طریقه فکر کردن» آن محصول خوششان نمی‌آید. مفاهیمی مثل حریم خصوصی، سرعت، سادگی یا حتی زیبایی، در فرهنگ‌های مختلف معناهای متفاوتی دارند.

مدیر محصولی که جامعه را می‌شناسد، تنها به رفتار کاربران نگاه نمی‌کند، بلکه به دلایل پنهان پشت رفتارها توجه دارد. او تفاوت میان «نیاز گفته‌شده» و «نیاز واقعی» را می‌فهمد و می‌داند گاهی مردم آن‌چیزی را طلب می‌کنند که خودشان هم دقیقاً نمی‌دانند چیست.

مهارتی نرم، تأثیری سخت
آشنایی با مفاهیم علوم انسانی، برای مدیر محصول، نه یک تجمل فکری، بلکه ابزاری استراتژیک است. دانستن اینکه چرا افراد در یک جامعه خاص به فناوری بی‌اعتمادند، یا اینکه چطور سبک زندگی طبقه متوسط تغییر کرده، مستقیماً بر تصمیم‌گیری‌های مربوط به ویژگی‌های محصول، پیام برند یا حتی طراحی onboarding تأثیر می‌گذارد.

محصولی که با مردم حرف می‌زند
مدیر محصول موفق کسی‌ست که بتواند به‌جای اینکه کاربر را فقط در نقش یک عدد ببیند، او را به‌مثابه یک انسانِ زنده و پیچیده در نظر بگیرد. این نگاه انسانی باعث می‌شود طراحی محصول از صرف حل مسأله، به سمت خلق تجربه و معنا حرکت کند.

در چنین رویکردی، «همدلی» فقط یک واژه تزئینی در مستندات UX نیست؛ بلکه تبدیل به منش و زبان طراحی محصول می‌شود.

آینده، جایی‌ست که انسان مهم‌تر از تکنولوژی است
در جهانی که محصولات دیجیتال بیش از هر زمان دیگری در زندگی روزمره ما نفوذ کرده‌اند، مردم به‌دنبال ابزارهایی نیستند که فقط کار کنند؛ بلکه می‌خواهند با آن‌ها احساس تعلق، فهم و احترام داشته باشند. و این چیزی نیست که فقط با تحلیل داده یا ساخت MVP به دست بیاید.

آنچه مدیر محصول را در بازارهای آینده متمایز می‌کند، توانایی دیدن مردم است. نه به‌عنوان کاربر، بلکه به‌عنوان انسان.

🔖 #مدیریت_محصول #جامعه‌شناسی_کاربردی #استراتژی_بازار

🔗 Hamid Naghizadeh
برندگان کسانی هستند که تا لحظه آخر می‌جنگند.

🔗 Hamid Naghizadeh
👍2
✍️ بین دو نسخه: هنر مدیریت محصول در روزهای قبل از لانچ و بعد از آن

در فرآیند توسعه محصول، نقطه‌ای وجود دارد که مثل مرز میان دو جهان عمل می‌کند: «روز عرضه». پیش از آن، هر آنچه می‌سازیم پیش‌بینی و فرض است. پس از آن، با داده‌ها، رفتارهای واقعی کاربران و نوسانات بازار روبه‌رو می‌شویم. از این منظر، مدیریت محصول نه صرفاً یک نقش بلکه نوعی دوگانگی رفتاری است که مدیر محصول باید آن را درک کرده و آگاهانه میان این دو فاز، چرخش کند.

پیش از لانچ: قلمرو گمانه‌زنی‌های هوشمندانه

در دوره پیش از عرضه (pre-launch)، مدیر محصول بیش از هر چیز به‌مثابه یک نظریه‌پرداز عمل می‌کند. این مرحله، ترکیبی‌ست از شهود، تحلیل داده‌های اولیه، مصاحبه‌های کاربری، و مدل‌سازی ذهنی از نیازها و سناریوهای استفاده.

هرچند فرآیند «کشف محصول» (Product Discovery) ادبیاتی نسبتاً تثبیت‌شده دارد، اما آنچه در عمل رخ می‌دهد اغلب آمیزه‌ای است از «طراحی بر اساس فرضیه» و «اولویت‌دهی به ریسک‌های مجهول». مدیر محصول در این فاز بیشتر با مدل ذهنی «جهان ممکن» کار می‌کند، نه «جهان واقعی».

اینجا مهم نیست که پاسخ‌ها را دقیق بداند، بلکه مهم‌تر آن است که سوالات درستی طرح کند.

پس از لانچ: واقع‌گرایی در میدان داده
با لانچ، واقعیت وارد صحنه می‌شود. گزارش‌های واقعی از رفتار کاربر، نرخ حفظ (retention)، تعامل (engagement) و شکایات یا بازخوردها، مانند داده‌هایی از یک جهان تازه هستند که پیش‌تر تنها در حد پیش‌بینی وجود داشتند.

در این فاز، مدیر محصول به یک تحلیل‌گر میدان واقعی تبدیل می‌شود. رویکردهای تجربی (A/B Testing)، بهینه‌سازی تدریجی و تحلیل‌های رفتاری جای مدل‌سازی‌های مفهومی را می‌گیرند. از منظر فلسفی، اگر پیش از لانچ با پارادایم استقرایی و شهودی پیش می‌رفت، اکنون باید با قیاس و تفسیر داده‌های تجربی هدایت شود.

به تعبیر یکی از جملات راهنمای محصول‌نویسی در دنیای استارتاپ‌ها:

«اگر در فاز اول قمار می‌کنی، در فاز دوم باید حسابگر باشی.»


مهارت جابجایی: نرمی ذهن میان دو جهان
مسئله این نیست که کدام فاز اهمیت بیشتری دارد؛ بلکه نکته کلیدی آن است که مدیر محصول باید توانایی زیستن در هر دو جهان را داشته باشد. یکی از چالش‌های رایج در تیم‌های نوآور آن است که مدیران محصول در یکی از این دو فاز گیر می‌کنند. برخی در طراحی و کشف باقی می‌مانند و برخی دیگر تنها در بهینه‌سازی و اجرای داده‌محور غرق می‌شوند.

اما هنر اصلی، در تغییر شکل دادن است: همان‌گونه که یک معمار پس از طراحی، باید از نزدیک روند ساخت را دنبال کند، مدیر محصول نیز باید هم رویاپرداز باشد و هم واقع‌بین.

حرف آخر
در میان دو نسخه—یکی محصولی که می‌خواستیم بسازیم و دیگری چیزی که بازار به آن واکنش نشان می‌دهد—مدیریت محصول، نوعی تعامل فلسفی با «احتمال» است. اگر این نقش را صرفاً وظیفه‌ای اجرایی ببینیم، نه تنها از عمقش کاسته‌ایم بلکه ناکامی در یکی از فازها، مسیر کل تیم را به چالش می‌کشد.

به همین دلیل، مدیر محصول موفق، نه صرفاً تصمیم‌گیرنده بلکه «متعادل‌کننده دو جهان» است: جهان فرض و جهان واقع. هنر او در همین تعادل پنهان است.

🔖 #مدیریت_محصول  #استراتژی_بازار

🔗 Hamid Naghizadeh
👍1
✍️ یادداشت | فرهنگ شکرگزاری؛ ضرورتی در زمانه فراموشی

در جهانی آکنده از اضطراب و احساس کمبود، بازگشت به مفهوم اصیل شکرگزاری، نه یک رفتار فردی، بلکه یک ضرورت فرهنگی است.

بازگشت به یک فضیلت کهن
در روزگاری که گفت‌وگوها بیش از هر زمان دیگری به گلایه، بحران و نارضایتی گره خورده، سخن گفتن از شکرگزاری ممکن است ساده‌انگارانه یا حتی نامربوط به نظر برسد. با این‌حال، مرور متون کلاسیک فارسی و تأمل در سنت‌های زیسته مردم ایران نشان می‌دهد که شکرگزاری، نه یک امر زینتی، بلکه یکی از ستون‌های نگاه ما به زندگی بوده است. بازخوانی این نگاه، امروز بیش از گذشته اهمیت دارد.

گلستان از کجا آغاز می‌شود
سعدی، که نثرش هنوز هم معیار زبان فارسی‌ست، گلستان را نه با حکایت، بلکه با شکر آغاز می‌کند:

منت خدای را عزوجل که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزید نعمت.


او بلافاصله پس از آن، یکی از روشن‌ترین تأملات اخلاقی در ادبیات فارسی را بیان می‌کند:

هر نفسی که فرو می‌رود ممدّ حیات است و چون بر می‌آید مفرّح ذات؛ پس در هر نفسی دو نعمت موجود است و بر هر نعمتی شکری واجب.


در این چند سطر، شُکر نه یک واکنش احساسی، بلکه نوعی آگاهی عمیق نسبت به جریان هستی‌ست. سعدی به ما یادآوری می‌کند که حتی در ساده‌ترین عملکرد زیستی مانند نفس کشیدن دلیلی برای شُکرگزاری وجود دارد.

شُکر؛ آدابی برای دیدن
در ادبیات عرفانی ایران، شُکر اغلب به‌عنوان یکی از مراحل سلوک مطرح می‌شود. مولانا در مثنوی معنوی به‌صراحت از شُکر در برابر درد و بیماری سخن می‌گوید و از مخاطب می‌خواهد که نه‌تنها در آسایش، بلکه در رنج نیز شکرگزار باشد. چنین نگاهی نشان می‌دهد که شکرگزاری نزد اندیشمندان ما، نوعی زاویه‌دید به جهان بوده است. شاکر بودن یعنی تمرین دیدن. تمرین تمرکز بر آن‌چه هست، پیش از آن‌که آن‌چه نیست، ذهن را اشغال کند.

حضور شُکر در زندگی روزمره
فرهنگ شکرگزاری در ایران فقط در کتاب‌ها باقی نمانده است. در آیین‌های سنتی، در سفره‌های نذری، در جشن برداشت محصول، و حتی در تعارفات روزمره، می‌توان ردّی از این منش فرهنگی را دید. مردم برای سلامت عزیزان، برای عبور از خطر، برای تولد فرزند، یا حتی برای بازگشت مسافر، شُکرانه می‌دهند. این رفتارها حامل پیامی روشن‌اند: انسان ایرانی آموخته است که قدردانی، بخشی از حفظ تعادل زندگی‌ست.

چرا امروز به شکرگزاری نیاز داریم؟
در جهانی که با سرعتی بی‌سابقه پیش می‌رود و اضطراب‌های اجتماعی و اقتصادی به امری عادی بدل شده‌اند، شکرگزاری نه نشانه رضایت منفعلانه، بلکه پاسخی هوشمندانه به سیل گلایه و نومیدی است. شکرگزاری در معنای اصیل خود، دعوتی‌ست به بازنگری در الگوی نگاه. تمرینی برای تمرکز بر آن‌چه هست؛ حتی اگر موقت، محدود یا ناقص باشد.

حرف آخر
بازگشت به فرهنگ شکرگزاری، به‌ویژه در شرایط پرتنش امروز، تنها یادآوری یک فضیلت اخلاقی نیست؛ بلکه می‌تواند راهی برای ترمیم رابطه ما با خود، با دیگری، و با جهان پیرامون باشد. سنت ادبی و فرهنگی ما، شکر را امری سطحی نمی‌بیند، بلکه آن را تمرینی برای دیدن جهان از زاویه‌ای انسانی‌تر تلقی می‌کند.

🔖 #فرهنگ #ادبیات #شکرگزاری
🔗 Hamid Naghizadeh
✍️ یادداشت | هوش مصنوعی، بی‌کاری پنهان و شغل‌هایی که دارند ناپدید می‌شوند

وقتی حرف از هوش مصنوعی می‌زنیم، بیشتر مردم یاد چت‌بات‌ها، تصویرسازی با متن، یا ربات‌هایی می‌افتند که کارهای تکراری را بهتر از انسان انجام می‌دهند. اما تحولی که آرام و بی‌سروصدا در حال رخ دادن است، چیزی فراتر از این‌هاست: بی‌کاری پنهان.

شاید هنوز آمار بیکاری رسمی بالا نرفته باشد، اما اگر دقیق‌تر نگاه کنیم، می‌بینیم که در بسیاری از صنایع، نیاز به نیروی انسانی کاهش یافته بدون آن‌که اخراجی در کار باشد. شرکت‌ها پروژه‌ها را کوچک‌تر می‌کنند، افراد بیشتری مسئولیت‌های گسترده‌تری می‌گیرند، و استخدام‌ها متوقف شده‌اند.

هوش مصنوعی نه فقط مشاغل دستی بلکه شغل‌های فکری را هم هدف گرفته است؛ از طراحی گرافیکی گرفته تا تحلیل داده، از تولید محتوا تا پشتیبانی مشتری. تا چند سال پیش تصورش هم سخت بود که یک الگوریتم بتواند مثل یک انسان بنویسد، تصویر بکشد یا حتی تصمیم‌گیری کند. حالا این‌ها در بسیاری از موارد به واقعیت تبدیل شده‌اند.

جالب اینجاست که این تغییر، همیشه با سر و صدای زیاد همراه نیست. شرکت‌ها به‌جای اخراج رسمی، صرفاً از فرصت استفاده می‌کنند تا نیروی جدید استخدام نکنند. به این می‌گویند بی‌کاری پنهان؛ جایی که کار هست، اما دیگر کسی برای آن استخدام نمی‌شود چون هوش مصنوعی آن را انجام می‌دهد؛ بی‌وقفه، بی‌نیاز، و بدون مرخصی.

سؤال مهم این است: جامعه باید چه واکنشی نشان بدهد؟


پاسخ کوتاه این است که فقط ممنوع کردن یا کند کردن توسعه هوش مصنوعی راه‌حل نیست. این فناوری آمده که بماند. اما باید زیرساخت‌های اجتماعی، آموزشی و قانونی با آن هماهنگ شوند. آموزش‌ها باید به‌سمت مهارت‌هایی بروند که با هوش مصنوعی هم‌افزا هستند، نه قربانی آن. قوانین باید شفاف کنند که چه مشاغلی نیاز به انسان دارند، و در کجا استفاده از هوش مصنوعی باید محدود شود.

دولت‌ها هم باید واقع‌بینانه به آینده نگاه کنند. شاید لازم باشد در آینده نزدیک درباره درآمد پایه جهانی یا «مالیات ربات‌ها» بیشتر فکر کنیم؛ ایده‌ای که زمانی تخیلی به نظر می‌رسید اما حالا از زبان اقتصاددان‌های جدی شنیده می‌شود.

هوش مصنوعی قرار نیست همه مشاغل را بگیرد، اما در حال تغییر شکل کار است، و اگر ما خود را با آن وفق ندهیم، همین تغییر شکل به بی‌کاری پنهان دائمی تبدیل خواهد شد.

🔖 #هوش_مصنوعی
🔗 Hamid Naghizadeh
👍7👎1
✍️ یادداشت | موفقیت در مذاکره، قبل از جلسه شروع می‌شود

یکی از اشتباهات رایجی که میان مدیران، کارآفرینان و حتی مذاکره‌کنندگان حرفه‌ای دیده می‌شود، این است که مذاکره را محدود به زمان رسمی جلسه می‌دانند. لحظه‌ای که طرفین پشت میز می‌نشینند و شروع به بحث و گفت‌وگو می‌کنند. اما حقیقت این است که مذاکره واقعی، پیش از این‌که حرفی زده شود، آغاز شده است.

اگر بخواهیم با نگاهی سیستمی به مذاکره نگاه کنیم، می‌توان گفت جلسه فقط نقطه‌ی خروجی یک فرایند پنهان است. فرایندی که در آن، ذهنیت‌ها، انتظارات، برداشت‌های اولیه و حتی کیفیت رابطه‌ی قبلی بین طرفین، مثل ورودی‌های پنهان سیستم عمل می‌کنند.

نشانه‌های این ورودی‌ها زیادند:
زمان و مکان جلسه چگونه انتخاب شده؟ دعوت از سمت چه کسی آمده؟ پیش‌زمینه‌های ذهنی دو طرف درباره‌ی هم چیست؟ آیا یکی از طرفین حس می‌کند تحت فشار است یا وقت کافی ندارد؟ این عوامل، هرچند ظاهراً خارج از متن مذاکره‌اند، اما لحن جلسه، مواضع اولیه و میزان باز بودن طرفین برای شنیدن را عمیقاً شکل می‌دهند.

در فضای کسب‌وکار ایران نیز، این خطای ذهنی به‌وفور دیده می‌شود. بسیاری گمان می‌کنند مهارت در چانه‌زنی یا توانایی متقاعدسازی، مهم‌ترین ابزار مذاکره‌اند. در حالی که یکی از ابزارهای فراموش‌شده‌ی مذاکره‌کننده حرفه‌ای، آماده‌سازی ذهنی و محیطی مذاکره است.

مثالی واقعی از همین نگاه پیش‌نگرانه:
مدیری بازرگانی را می‌شناسم که در یکی از پروژه‌های صادراتی خود قصد داشت محصولات یک کارخانه رنگ‌سازی را به کشور ارمنستان صادر کند. او پیش از آن‌که وارد گفت‌وگوهای مالی و قراردادی شود، وقت گذاشت تا طرف مقابل را بشناسد. فهمید که تاجر ارمنی، به‌صورت خاص به پرورش کبوترهای نژاد زینتی علاقه دارد. به‌جای فرستادن کاتالوگ و ایمیل رسمی، تصمیم گرفت چند کبوتر نایاب ایرانی برای او بفرستد. هدیه‌ای عجیب، شخصی و هوشمندانه.

این حرکت، فقط یک لطف ساده نبود؛ پیام روشنی داشت: «تو را دیده‌ام و برای شناختن تو وقت گذاشته‌ام.» مذاکره‌ای که می‌توانست یک بازی سخت عدد و رقم باشد، به گفت‌وگویی دوستانه با زمینه‌ای از اعتماد تبدیل شد.

در یکی از کلاس‌های «تحلیل رفتار در مذاکره»، محمدرضا شعبانعلی جمله‌ای کلیدی دارد:

«مذاکره‌ خوب، مذاکره‌ای نیست که در آن امتیاز زیادی بگیری؛ مذاکره‌ای‌ست که پیش از شروع، خیلی چیزها را حل کرده باشی.»


پیشنهاد ساده‌ی امروز این است: پیش از هر مذاکره‌ی کاری، حتی جلسه‌ای معمولی، یک دقیقه وقت بگذارید و بنویسید:

▪️چه چیزی برای شما مهم است؟
▪️چه چیزی ممکن است برای طرف مقابل اهمیت داشته باشد؟
▪️می‌خواهید چه احساسی از شما به یاد طرف مقابل بماند؟

موفقیت در مذاکره، اغلب پیش از گفتن اولین کلمه آغاز شده است. آن‌کس که زودتر فکر کرده، زودتر برنده می‌شود.

🔖 #مذاکره #توسعه_فردی
🔗 Hamid Naghizadeh
👍3
✍️ یادداشت | قدرت، منزلت، و سایه همای

در حکایت سوم گلستان، سعدی داستان شاهزاده‌ای کوتاه‌قامت اما خردمندی را روایت می‌کند که به‌واسطه ظاهر نه‌چندان چشم‌نوازش، از سوی پدر و اطرافیان کم‌ارج شمرده می‌شود، اما در نهایت، به‌واسطه تدبیر، شجاعت و گفتار سنجیده، جایگاه خود را تثبیت می‌کند. حکایتی که در ظاهر، ستایش هوش و هنر در برابر ظاهر و نسب است، اما در لایه‌های زیرین خود، شبکه‌ای از مفاهیم پیچیده در حوزه‌های قدرت، مشروعیت، رقابت نابرابر و خشونت پنهان را بازتاب می‌دهد.

منزلت، مشروعیت، و بدنه ناپیدای قدرت
پسرِ کوتاه‌قامت، در ساختار نمادین دربار، در ابتدا کم‌منزلت است. نه‌تنها پدر که برادران و درباریان هم او را کم‌تر از دیگران می‌شمارند. این تقابل میان «ظاهر» و «باطن»، تنها یک تقابل اخلاقی نیست، بلکه بازتابی‌ست از چگونگی توزیع منزلت اجتماعی در نظام‌های سلسله‌مراتبی. بدن تنومند، قامت بلند، خوش‌چهرگی و فرزند ارشد بودن، همگی سازوکارهایی برای مشروعیت‌یابی‌اند. پسر اما می‌داند که در بازی قدرت، راهی جز اثبات عملی نیست. او باید از رویه‌ی نمایشی قدرت (زیبایی، نَسَب و شکل) عبور کند و وارد میدان خطر شود، یعنی میدان جنگ.

بدن به‌مثابه ابزار مشروعیت‌بخشی
در بزنگاه جنگ، بدنِ تحقیرشده پسر تبدیل به ابزار قدرت می‌شود. او نه‌تنها پیش‌قراول نبرد است، بلکه با فریاد «بکوشید یا جامهٔ زنان بپوشید» نقش مردانه‌ترین صدا را در میدان می‌گیرد. در این‌جا سعدی با زبانی پنهان، به کارکرد جنسیت در سیاست اشاره می‌کند: مردانگی به‌مثابه سرمایه‌ای اجتماعی که در بزنگاه می‌تواند ساختار قدرت را جابه‌جا کند. پسر، از طریق جسارت و خون‌ریزی، مشروعیت سیاسی کسب می‌کند. شاه، حالا دیگر فقط پدر نیست، بلکه پادشاهی است که سر و چشم پسر را می‌بوسد. این نوعی به رسمیت‌شناسی درونی قدرت تازه است.

حسادت و خشونت: بازگشت نابرابری
اما نظام منزلت به‌راحتی تن به جابه‌جایی قدرت نمی‌دهد. برادران، به‌مثابه نمایندگان نظم سابق، زهر در طعام او می‌ریزند. این همان لحظه‌ای‌ست که خشونت نمادین، به خشونت فیزیکی تبدیل می‌شود. حتی اگر قدرت با شجاعت به‌دست آمده باشد، حفظ آن نیازمند مدیریت دشمنی‌ها و حسادت‌های مزمن است. سعدی اینجا واقع‌گرایانه می‌نویسد:
محال است که هنرمندان بمیرند و بی‌هنران جای ایشان بگیرند.

اما همین گزاره، نیشخند حقیقتی پنهان است: در عمل، بارها خلاف آن روی می‌دهد!

حکمتِ تقسیم؛ نظم درون آشوب

پدر، پس از ناکامی در مدیریت رقابت فرزندان، به یک راه‌حل حکیمانه دست می‌زند: تقسیم قدرت. به هر یک از برادران سهمی از قلمرو می‌دهد تا نزاع فروبخوابد. این‌جا سعدی با نگاهی عمیق، به اصل سیاسی بسیار مهمی اشاره می‌کند: اقتدار، اگر متمرکز بماند، تولید خصومت می‌کند؛ اگر توزیع شود، می‌تواند تعادل ایجاد کند. در این فراز، نوعی پیش‌نمونه از نظریه تفکیک قوا و توزیع قدرت سیاسی دیده می‌شود.

حکایتی برای امروز
حکایت سعدی، فراتر از یک درس اخلاقی درباره زیبایی و خرد، بازتابی‌ست از واقعیت پیچیده‌ی مشروعیت، رقابت، منزلت، و خشونت در هر نظم اجتماعی. به‌ویژه در جوامعی که هنوز ظاهر، نَسَب، صدا و بدنه رسانه‌ای، تعیین‌کننده مشروعیت‌اند، این حکایت یادآوری می‌کند که آن‌چه جامعه را پیش می‌برد، نه شکل، بلکه عمل و اندیشه است. اما در عین حال، سعدی ساده‌لوح نیست؛ او به‌خوبی می‌داند که این جابه‌جایی، بدون هزینه نیست.

🔖 #سعدی #گلستان_سعدی
🔗 Hamid Naghizadeh
👍5
✍️ یادداشت | گلستان در عصر اسکرول

آمارهای غیررسمی و تجربه‌های روزمره نشان می‌دهد که حوصله انسان امروز برای خواندن به‌طرز محسوسی کوتاه شده است. ویدئوهای ۱۵ ثانیه‌ای، خبرهای دوخطی، و متن‌هایی که اگر بیش از سه پاراگراف شوند، کمتر کسی تا انتهایشان می‌خواند. این تغییر، صرفاً در شیوه مصرف محتوا خلاصه نمی‌شود؛ بلکه رابطه ما با حافظه فرهنگی و ادبیات کلاسیک را هم تحت تأثیر قرار داده است.

سعدی در آغاز گلستان می‌نویسد: «منت خدای را عزّوجل که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزید نعمت...» این دیباچه، برای مخاطب قرن هفتم هجری، نه فقط آغاز یک کتاب، که دعوتی به سکون و توجه بود. امروز، اما همین جمله ممکن است برای کاربر شبکه‌های اجتماعی طولانی و پرپیچ‌وخم به نظر برسد. فاصله‌ای که میان زبان کلاسیک و ذهن شتاب‌زده امروز افتاده، صرفاً تفاوت واژگان یا ساختار نحوی نیست؛ مسئله، ریتم است.

آثار کلاسیک فارسی، از گلستان و بوستان تا شاهنامه، مثنوی و تاریخ بیهقی، با ریتمی نفس‌دار نوشته شده‌اند. آن‌ها به مکث، به بازخوانی و به تکرار نیاز دارند. تجربه خواندن‌شان، شبیه راه رفتن در باغی است که هر پیچ آن منظره تازه‌ای رو می‌کند. در مقابل، ذهن امروز به پیاده‌روی تند در خیابان عادت کرده؛ به مقصد رسیدن مهم‌تر از دیدن مسیر است.

اینجاست که پرسش اساسی پیش می‌آید: آیا باید برای رساندن سعدی به نسل امروز، او را «خلاصه» و «سریع» کرد؟ آیا باید گلستان را به پست‌های اینستاگرامی و نقل‌قول‌های کوتاه تقلیل داد؟ یا این‌که وظیفه اصلی ما، بازآموزی حوصله ادبی به خواننده است؟ تجربه نشان داده که خلاصه‌سازی، اگرچه دسترسی را آسان‌تر می‌کند، اما عمق را می‌گیرد. نقل‌قول‌های کوتاه از سعدی و حافظ می‌توانند جرقه‌ای برای آشنایی باشند، اما جان این آثار در پیوستگی‌شان است، نه در قطعه‌قطعه شدن‌شان.

بازخوانی کلاسیک‌ها در عصر کوتاه‌خوانی، تنها رجوع به گذشته نیست؛ نوعی مقاومت فرهنگی است. مقاومت در برابر سرعتی که کیفیت تجربه را قربانی کمیت کرده است. همان‌طور که دیدن یک تابلوی مینیاتور در اندازه بندانگشت، هیچ‌گاه جای ایستادن مقابل نسخه اصلی را نمی‌گیرد، خواندن یک بیت جدا از بسترش هم جایگزین هم‌نشینی با متن کامل نمی‌شود.

شاید مهم‌ترین وظیفه ما این باشد که نسل امروز را قانع کنیم «کند خواندن» نه ضعف، که مهارت است. گلستان سعدی گلستان است چون وقت می‌گیرد، و این وقت گرفتن، بخشی از معنای آن است. اگر بتوانیم این حوصله را دوباره در زندگی ادبی‌مان جا بدهیم، شاید هنوز هم بشود در میانه عصر اسکرول، صدای آرام سعدی را شنید.

🔖 #سعدی #گلستان_سعدی
🔗 Hamid Naghizadeh
👍8
✍️ یادداشت | محصول: موتور تصمیم، نه صندوق پیشنهادات

یکی از بدترین برچسب‌هایی که روی تیم محصول زده می‌شود این است که آن‌ها «پشتیبان تیم‌های دیگر» هستند. یعنی هرکس ایده‌ای، فیچری، یا نیاز فوری داشت، به سراغ تیم محصول می‌آید، آن‌ها بررسی می‌کنند، اولویت می‌دهند، و تحویل می‌دهند. به‌ظاهر منطقی به نظر می‌رسد؛ مثل یک مرکز خدمات داخلی.
اما این دقیقاً نقطه‌ای است که تیم محصول از یک نقش استراتژیک به یک نقش اجرایی سقوط می‌کند.

در واقع، تیم محصول باید مرکز تصمیم‌گیری برای مسیر آینده کسب‌وکار باشد؛ با استفاده از داده، بینش بازار، و درک عمیق از کاربر. اگر محصول فقط واکنش نشان بدهد، دیگر محصول نیست؛ پروژه‌ای است که منتظر سفارش می‌نشیند.

مشکل اصلی اینجاست که وقتی محصول را پشتیبان می‌بینیم:

▪️تصمیم‌ها را کسانی می‌گیرند که شاید دید کامل به بازار و کاربر ندارند.
▪️تیم محصول وقتش را صرف پاسخ‌گویی به درخواست‌ها می‌کند، نه کشف فرصت‌های جدید.
▪️استراتژی محصول به سندی بی‌جان تبدیل می‌شود که هر روز با «خواسته‌های جدید» بازنویسی می‌شود.

اما وقتی محصول را موتور تصمیم‌گیری ببینیم، داستان فرق می‌کند:

▪️محصول درک می‌کند که چه چیزی باید ساخته شود و مهم‌تر چه چیزی نباید ساخته شود.
▪️بحث‌ها از «این فیچر را می‌سازیم یا نه؟» به «چطور این هدف را بهتر محقق می‌کنیم؟» تغییر می‌کند.
▪️تیم محصول هم‌زمان به کاربر، کسب‌وکار و تکنولوژی فکر می‌کند و بین این سه‌گانه تعادل می‌سازد.

این تغییر نگرش آسان نیست. چون نیازمند:

‌۱) اعتماد رهبری سازمان به تیم محصول است که تصمیم‌های بزرگ را در دست آن‌ها بگذارد.
۲) توانمندی PMها برای تحلیل، استدلال و ایستادن پای انتخاب‌هایشان.
۳) شفافیت معیار موفقیت که بر مبنای «نتیجه» سنجیده شود، نه حجم کار تحویلی.

تیم محصول به‌عنوان یک تیم تصمیم‌ساز، گاهی محبوب نخواهد بود. چون باید نه بگوید. چون باید مسیر عوض کند. چون باید با داده و شواهد، انتظارات را به چالش بکشد.
اما این همان چیزی است که کسب‌وکار را از روزمرگی و واکنش‌های مقطعی نجات می‌دهد.

اگر تیم محصول شما امروز بیشتر شبیه Help Desk است تا ستاد فرماندهی، وقت آن رسیده که نقش‌ها را بازتعریف کنید. وگرنه اسمش را «محصول» نگذارید؛ چون در اصل دارید «پروژه» اجرا می‌کنید.

🔖 #مدیریت_محصول

🔗 Hamid Naghizadeh
👍4
✍️ یادداشت | هوش مصنوعی؛ موتور نوآوری یا آغاز رکود پنهان؟

هوش مصنوعی دیگر محدود به آزمایشگاه‌ها و پروژه‌های نمایشی نیست. از نوشتن متن و خلق تصویر تا طراحی مواد پیشرفته، کشف دارو و بهینه‌سازی زنجیره تأمین، این فناوری عملاً به زیرساختی جهانی برای نوآوری تبدیل شده است. همان‌طور که در گزارش «پارادوکس اقتصادی هوش مصنوعی» اشاره شده، آنچه در ظاهر هیجان‌انگیز و سرگرم‌کننده است، در لایه‌های عمیق‌تر می‌تواند پیامدهای اقتصادی نگران‌کننده‌ای داشته باشد.

قدرت پنهان فراتر از چت‌بات‌ها
مردم معمولاً هوش مصنوعی را با ابزارهایی مثل ChatGPT یا MidJourney می‌شناسند، اما این تنها سطح ماجراست. شرکت‌هایی مثل گوگل، مایکروسافت و IBM از AI برای بهینه‌سازی مراکز داده، طراحی خودکار مواد جدید، یا حتی ایجاد «سیستم‌های خودترمیم» در زیرساخت‌های فناوری استفاده می‌کنند. در علم مواد، DeepMind توانسته ویژگی‌های بیش از ۲.۲ میلیون ماده معدنی را پیش‌بینی کند؛ جهشی که با روش‌های سنتی دهه‌ها زمان می‌برد. در پزشکی، AI روند کشف دارو را از سال‌ها به ماه‌ها یا هفته‌ها کاهش داده است.

پارادوکسی به نام بهره‌وری بدون اشتغال
اما پشت این تحولات، تناقضی جدی نهفته است؛ همان چیزی که مقاله مورد اشاره از آن با عنوان «پارادوکس اقتصادی هوش مصنوعی» یاد می‌کنند. منطق اقتصادی سنتی می‌گوید افزایش بهره‌وری به رشد اشتغال و رفاه منجر می‌شود. اما در مدل فعلی AI، بهره‌وری جهش می‌کند در حالی که نیاز به نیروی انسانی کاهش می‌یابد. مشاغل ورودی برنامه‌نویسی، بخش‌هایی از خدمات مشتریان، طراحی گرافیک و حتی تولید محتوای تبلیغاتی با سرعت قابل توجهی در حال حذف یا کوچک‌شدن هستند.

طبق آمار ۳۷٪ از شرکت‌هایی که از AI استفاده می‌کنند، نیروهای خود را کاهش داده‌اند و ۴۴٪ نیز انتظار کاهش نیرو در آینده نزدیک دارند. این یعنی فناوری که قرار است رشد ایجاد کند، ممکن است توان خرید در جامعه را کاهش دهد و به تقاضای پایین‌تر برای همان کالاها و خدمات منجر شود، و این یک چرخه معیوب اقتصادی خواهد بود.

هشدار برای آینده
این روند، اگر بدون اصلاح پیش برود، می‌تواند بنیان اقتصادی بسیاری از صنایع را متزلزل کند. حتی شرکت‌هایی که بر پایه AI سرمایه‌گذاری‌های کلان کرده‌اند، مثل تسلا با پروژه ربات‌های انسان‌نما، ممکن است با بازار کوچکی روبه‌رو شوند، اگر مصرف‌کنندگان توان مالی خرید محصولاتشان را از دست بدهند.

چه باید کرد؟
کلید ماجرا، هماهنگ کردن سرعت نوآوری با مدل‌های اقتصادی جدید است. این یعنی بازآفرینی سیاست‌های اشتغال، سرمایه‌گذاری در آموزش مهارت‌های مکمل AI، و شاید طراحی نظام‌های حمایتی مثل درآمد پایه همگانی. به بیان ساده، ما فقط در حال ساخت ماشین‌های هوشمند نیستیم؛ داریم آینده کار، ثروت و نقش انسان را بازتعریف می‌کنیم.

🔖 #هوش_مصنوعی #اقتصاد #آینده
🔗 Hamid Naghizadeh
👍5
✍️ یادداشت | هنر «زودتر رها کردن»

سال‌هاست شعار «هرگز تسلیم نشو» در کتاب‌ها، سخنرانی‌ها و حتی روی دیوار مدارس تکرار می‌شود. اما در واقعیت جامعه امروز ایران، گاهی اصرار بی‌جا، بیش از شکست، به زندگی لطمه می‌زند.

تصور کنید دانشجویی که سه سال است در رشته‌ای ادامه می‌دهد که هیچ علاقه‌ای به آن ندارد؛ نه امیدی به بازار کار دارد و نه ارتباطی با استعدادهایش. تنها دلیلی که ادامه می‌دهد، ترس از برچسب «ول کردن» است. نتیجه چه می‌شود؟ سال‌های جوانی‌اش در مسیری فرسایشی تلف می‌شود، بدون آنکه مهارتی کاربردی کسب کند. یا کارمندی را ببینید که سال‌ها در اداره‌ای بی‌اثر مشغول است، نه پیشرفتی می‌کند و نه رضایتی دارد، اما همچنان می‌ماند چون «نمی‌شود رها کرد». این‌ها نمونه‌هایی واقعی از بی‌عملی پوشیده تحت نام پایداری هستند.

رها کردن هوشمندانه، درست نقطه مقابل این وضعیت است. یعنی زود تشخیص بدهیم کدام مسیر بی‌ثمر است، پیش از آنکه همه چیز از دست برود. این مهارت می‌تواند در ایرانِ امروز، که بازار کار ناپایدار و منابع محدود است، تفاوت بزرگی ایجاد کند.

▪️جوانی که از همان ابتدا رشته تحصیلی بی‌علاقه‌اش را تغییر می‌دهد، فرصت دارد انرژی‌اش را صرف مهارتی کند که بازار نیازمند آن است، مثل برنامه‌نویسی یا علوم داده.

▪️کارآفرینی که یک طرح شکست‌خورده را زود متوقف می‌کند، می‌تواند سرمایه‌اش را به سمت پروژه‌ای ببرد که شانس بیشتری برای موفقیت دارد، به‌جای آنکه سال‌ها درگیر زیان انباشته شود.

▪️حتی در زندگی روزمره، کسی که یک کلاس، پروژه یا همکاری بی‌فایده را ترک می‌کند، در واقع دارد به رشد شخصی و آرامش روانی‌اش «بله» می‌گوید.

رها کردن به معنای تسلیم شدن نیست؛ به معنای انتخاب دوباره است. تفاوت میان شکست و بلوغ در همین نقطه شکل می‌گیرد: کسی که می‌داند کجا باید متوقف شود، شانس بیشتری دارد که در مسیر درست حرکت کند.

جامعه ما به جای تقدیس لجاجت، باید فرهنگ تصمیم‌گیری آگاهانه را ترویج دهد. همان‌طور که استاد دانشگاه یا مدیر سازمان وظیفه دارد به دانشجو یا کارمند بگوید «این مسیر برای تو مناسب نیست»، ما هم باید یاد بگیریم از خودمان همین سؤال را بپرسیم.

در کشوری که منابع، وقت و فرصت‌ها محدودند، رها کردن به‌موقع گاهی بهترین سرمایه‌گذاری است. شاید وقت آن رسیده باشد که به جای «هرگز تسلیم نشو»، شعاری واقعی‌تر را باور کنیم:
«به‌موقع رها کن، تا به‌موقع به دست بیاوری.»

🔖 #شکست #پیروزی #موفقیت
🔗 Hamid Naghizadeh
👍8