📚 آقای ایزدی، بازنشستهای که قصد بازنشستگی ندارد
👴🏻 دوشنبهها با #گپتریا
📷 با عکسهای مجید افشار
▫️ محمدرضا ایزدی ۲۲ سال پس از بازنشستگی از آموزش و پرورش هنوز خیال بازنشستگی ندارد و نزدیک نیم قرن است که چراغ نخستین کتابفروشی گراش را روشن نگه داشته است.
▫️آقای ایزدی برای هر کدام از نسلهای گراش به یک عنوان شناخته میشود. برای عدهای آقای ایزدی مدیر گراشی دبستان هرمزی است، بعدیها آقای ایزدی را در قامت نماینده رسمی روزنامه کیهان به یاد دارند. جدیدترها آقای ایزدی را بیشتر با لوازم التحریر کوچک نوردانش میشناسند. آقای ایزدی در خیلی چیزها اولین است که در گپ کوتاه عصر پاییزی بعضی از آنها را مرور میکند.
💬 اولین معلم بومی گراش هستم که رسما در شهر گراش شروع به تدریس کردم.
💬 سال ۱۳۵۱ که آمدم گراش دیدم شهر ما نه کتابفروشی دارد و نه لوازم التحریری.
💬 در تمام انتخابات گراش نقش فعال داشتهایم.
🔻عکسهای بیشتر و متن کامل در هفتبرکه:
☑️7berkeh.ir/archives/140517
▪️👨🏻🦳▪️
🔴 7Berkeh.ir
✔️ t.me/HaftBerkeh
✔️ Whatsapp : bit.ly/7B-Wa
✔️ Instagram.com/7Berkeh
✔️ eitaa.com/Haftberkeh
✔️ Ble.ir/7Berkeh
👴🏻 دوشنبهها با #گپتریا
📷 با عکسهای مجید افشار
▫️ محمدرضا ایزدی ۲۲ سال پس از بازنشستگی از آموزش و پرورش هنوز خیال بازنشستگی ندارد و نزدیک نیم قرن است که چراغ نخستین کتابفروشی گراش را روشن نگه داشته است.
▫️آقای ایزدی برای هر کدام از نسلهای گراش به یک عنوان شناخته میشود. برای عدهای آقای ایزدی مدیر گراشی دبستان هرمزی است، بعدیها آقای ایزدی را در قامت نماینده رسمی روزنامه کیهان به یاد دارند. جدیدترها آقای ایزدی را بیشتر با لوازم التحریر کوچک نوردانش میشناسند. آقای ایزدی در خیلی چیزها اولین است که در گپ کوتاه عصر پاییزی بعضی از آنها را مرور میکند.
💬 اولین معلم بومی گراش هستم که رسما در شهر گراش شروع به تدریس کردم.
💬 سال ۱۳۵۱ که آمدم گراش دیدم شهر ما نه کتابفروشی دارد و نه لوازم التحریری.
💬 در تمام انتخابات گراش نقش فعال داشتهایم.
🔻عکسهای بیشتر و متن کامل در هفتبرکه:
☑️7berkeh.ir/archives/140517
▪️👨🏻🦳▪️
🔴 7Berkeh.ir
✔️ t.me/HaftBerkeh
✔️ Whatsapp : bit.ly/7B-Wa
✔️ Instagram.com/7Berkeh
✔️ eitaa.com/Haftberkeh
✔️ Ble.ir/7Berkeh
هفتبرکه گراش -گریشنا
📚 آقای ایزدی، بازنشستهای که قصد بازنشستگی ندارد 👴🏻 دوشنبهها با #گپتریا 📷 با عکسهای مجید افشار ▫️ محمدرضا ایزدی ۲۲ سال پس از بازنشستگی از آموزش و پرورش هنوز خیال بازنشستگی ندارد و نزدیک نیم قرن است که چراغ نخستین کتابفروشی گراش را روشن نگه داشته است. …
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
🧉 #گپتریا: حاج عباس، شیرین چون دیشاب
▫️ فصل پاییز فصل رونق صنعت شیرهپزی خرما و دیشابگیری است. کار از آبان شروع میشود و معمولا بیشتر شیرهپزیها بیش از سه ماه در سال فعال نیستند.
✔️ عباس زمانی در ۶۵ سالی که از خدا عمر گرفته است، تجربههای کاری متفاوتی داشته است. تا امروز که کار او به کلگه و دیشابپزی رسیده است. میگوید: «در جوانی چارواداری میکردم و خر داشتم. به کوه و صحرا میرفتم. بعد از آن مدتی رفتم دبی و در چند ماهی که دبی نبودم، کارم شیرهپزی بود. هم با کار شیرهپزی شوق میکنم و هم این که دو سه نفر در کنارم شاغل هستند و نان میخورند. من الحمدالله محتاج کِلَگه نیستم. اینجا چند تا دوست و رفیق و اینها دور من جمع میشوند. از فقیرها پول نمیگیرم یا از تاجرها بیشتر میگیرم و مهمتر از همه این است که دوستانم مرا تنها نمیگذارند و به اینجا میآیند.»
▫️ ۴۳ سال است که کار عباس شیرهپزی است. کار شیرهپزی به نوعی یک کسبوکار خانوادگی است. او کار را از عمویش یاد گرفته است و این روزها هم با کمک فرزندانش آن را میگرداند. عباس زمانی فرزند حسن، کار را از عمویش کولاجی (کربلایی حاجی) یاد گرفته است.
📍 کلگهی عباس حالا در محلی نزدیکی هفتبرکه قرار دارد، ولی او در این مدت چند بار جابجا شده است: «اول کلگهی من جای خانهی پسرم حیدر بود. از آنجا آمدم کنار کلگه رشیدی ولی به ما گفتند جمع کنید. بعد این زمین را به قیمت ۱۳۰ میلیون از پسر نوشاد خریدم. هفتاد پشتش را بیامرزد که این زمین را به من داد.»
🔖 آتش و آب و خرما در نهایت به تولید شیرهی خوشمزه خرما منتهی میشود. مهمترین کار در شیرهپزی، نسبتِ آب و خرما است: «۵۳ کیلو آب را با ۱۷ کیلو خرما قاطی میکنیم و اگر خرمای خوب باشد ۱۶ کیلو شیره تحویل میدهم. خرما اگر خوب نباشد، حاصل بیش از ۱۳ یا ۱۴ کیلو دیشاب نمیشود. دیشاب الان کیلویی ۲۵ هزار تومان و عمده ۲۲ هزار تومان است.»
📌 یکی دیگر از محصولات کلگهی عباس، کوته است.
📌 کاف دیشاب هم مشتریهای پروپاقرصی دارد: «هر کسی اینجا بیاید و کاف بخواهد به او میدهم و روی سرم میگذارمش.»
🧮 عباس در مورد مشتریهایش هم میگوید: «اگر فقیری بیاید و بدانم که فقیر است، خرما و دیشاب هم به او میدهم. مشتریهایی که دارم ۷۵ درصد از آنها از بیرون گراش است، مثل دیدهبان، اوز، ارد، فداغ و کوره است که بیشتر از اینجاها میآیند. مشتریهای گراشی تکی هستند ولی اینجاها سفارش عمده میدهند. به مغازهدارهای گراشی هم میدهم و از من میخرند ولی بیشتر بیرون از گراش است.»
👌 او کارش را تضمینی میداند: «تا حالا یک بار هم نشده کسی بگوید شیرهی من ترش یا خراب شده است. اگر خراب شد هم دو برابر پول پس میدهم. هر مشتری که دیشاب من را امتحان کند دیگر به جای دیگر نمیروند.»
▫️ عباس متولد سال ۱۳۳۷ و دارای پنج فرزند است. هنوز آنقدر چابک و سر حال است که به جز کار سنگین شیرهپزی، از پدرش هم مراقبت میکند. میگوید: «وقتی پدرم را اینجا میآورم، قلیان را چاق میکنم که بکشد. پدرم حاج حسن، الان افتاده است و پا ندارد و صبحها یک بار و عصرها هم یک بار او را به حمام میبرم و ظهرها هم میروم به او غذا میدهم و میخوابانمش...»
🔻 گزارش کامل در هفتبرکه:
☑️ 7Berkeh.ir/archives/141043
#آدمها
▪️▫️▪️
🔴 7Berkeh.ir
✔️ t.me/HaftBerkeh
✔️ Whatsapp : bit.ly/7B-Wa
✔️ Instagram.com/7Berkeh
✔️ eitaa.com/Haftberkeh
✔️ Ble.ir/7Berkeh
▫️ فصل پاییز فصل رونق صنعت شیرهپزی خرما و دیشابگیری است. کار از آبان شروع میشود و معمولا بیشتر شیرهپزیها بیش از سه ماه در سال فعال نیستند.
✔️ عباس زمانی در ۶۵ سالی که از خدا عمر گرفته است، تجربههای کاری متفاوتی داشته است. تا امروز که کار او به کلگه و دیشابپزی رسیده است. میگوید: «در جوانی چارواداری میکردم و خر داشتم. به کوه و صحرا میرفتم. بعد از آن مدتی رفتم دبی و در چند ماهی که دبی نبودم، کارم شیرهپزی بود. هم با کار شیرهپزی شوق میکنم و هم این که دو سه نفر در کنارم شاغل هستند و نان میخورند. من الحمدالله محتاج کِلَگه نیستم. اینجا چند تا دوست و رفیق و اینها دور من جمع میشوند. از فقیرها پول نمیگیرم یا از تاجرها بیشتر میگیرم و مهمتر از همه این است که دوستانم مرا تنها نمیگذارند و به اینجا میآیند.»
▫️ ۴۳ سال است که کار عباس شیرهپزی است. کار شیرهپزی به نوعی یک کسبوکار خانوادگی است. او کار را از عمویش یاد گرفته است و این روزها هم با کمک فرزندانش آن را میگرداند. عباس زمانی فرزند حسن، کار را از عمویش کولاجی (کربلایی حاجی) یاد گرفته است.
📍 کلگهی عباس حالا در محلی نزدیکی هفتبرکه قرار دارد، ولی او در این مدت چند بار جابجا شده است: «اول کلگهی من جای خانهی پسرم حیدر بود. از آنجا آمدم کنار کلگه رشیدی ولی به ما گفتند جمع کنید. بعد این زمین را به قیمت ۱۳۰ میلیون از پسر نوشاد خریدم. هفتاد پشتش را بیامرزد که این زمین را به من داد.»
🔖 آتش و آب و خرما در نهایت به تولید شیرهی خوشمزه خرما منتهی میشود. مهمترین کار در شیرهپزی، نسبتِ آب و خرما است: «۵۳ کیلو آب را با ۱۷ کیلو خرما قاطی میکنیم و اگر خرمای خوب باشد ۱۶ کیلو شیره تحویل میدهم. خرما اگر خوب نباشد، حاصل بیش از ۱۳ یا ۱۴ کیلو دیشاب نمیشود. دیشاب الان کیلویی ۲۵ هزار تومان و عمده ۲۲ هزار تومان است.»
📌 یکی دیگر از محصولات کلگهی عباس، کوته است.
📌 کاف دیشاب هم مشتریهای پروپاقرصی دارد: «هر کسی اینجا بیاید و کاف بخواهد به او میدهم و روی سرم میگذارمش.»
🧮 عباس در مورد مشتریهایش هم میگوید: «اگر فقیری بیاید و بدانم که فقیر است، خرما و دیشاب هم به او میدهم. مشتریهایی که دارم ۷۵ درصد از آنها از بیرون گراش است، مثل دیدهبان، اوز، ارد، فداغ و کوره است که بیشتر از اینجاها میآیند. مشتریهای گراشی تکی هستند ولی اینجاها سفارش عمده میدهند. به مغازهدارهای گراشی هم میدهم و از من میخرند ولی بیشتر بیرون از گراش است.»
👌 او کارش را تضمینی میداند: «تا حالا یک بار هم نشده کسی بگوید شیرهی من ترش یا خراب شده است. اگر خراب شد هم دو برابر پول پس میدهم. هر مشتری که دیشاب من را امتحان کند دیگر به جای دیگر نمیروند.»
▫️ عباس متولد سال ۱۳۳۷ و دارای پنج فرزند است. هنوز آنقدر چابک و سر حال است که به جز کار سنگین شیرهپزی، از پدرش هم مراقبت میکند. میگوید: «وقتی پدرم را اینجا میآورم، قلیان را چاق میکنم که بکشد. پدرم حاج حسن، الان افتاده است و پا ندارد و صبحها یک بار و عصرها هم یک بار او را به حمام میبرم و ظهرها هم میروم به او غذا میدهم و میخوابانمش...»
🔻 گزارش کامل در هفتبرکه:
☑️ 7Berkeh.ir/archives/141043
#آدمها
▪️▫️▪️
🔴 7Berkeh.ir
✔️ t.me/HaftBerkeh
✔️ Whatsapp : bit.ly/7B-Wa
✔️ Instagram.com/7Berkeh
✔️ eitaa.com/Haftberkeh
✔️ Ble.ir/7Berkeh
Telegram
هفتبرکه گراش -گریشنا
🔻هفتبرکه : خبر و فرهنگ در گراش
محصولی از موسسه فرهنگی هنری هفت برکه گراش
🔖 سایت: 7Berkeh.ir
🔖 نظرات شما: T.me/Gerash7
🔖 سردبیر: @MasoudGhafoori
🔖 سفارش آگهی: @Gerash
🔖 ارسال عکس: @Gerishna
محصولی از موسسه فرهنگی هنری هفت برکه گراش
🔖 سایت: 7Berkeh.ir
🔖 نظرات شما: T.me/Gerash7
🔖 سردبیر: @MasoudGhafoori
🔖 سفارش آگهی: @Gerash
🔖 ارسال عکس: @Gerishna
🗣 شاتم باکله قدیمیترین پاتوق شبانه گراش
📷 #گپتریا با عکسهای مجید افشار
از روزگاری که حاج زینل صمیمی کوچه به کوچه میگشت، شهرت «شاتم باکله» برای او مانده است. شاتم باکله در ۷۸ سالگی دیگر توان و حوصلهی سالهای پیش را ندارد، ولی هنوز درِ مغازهی خانگی او هر ساعتی که در بزنند، به روی همشهریان باز است و او و همسرش چراغِ قدیمیترین پاتوق شبانهی گراش را روشن نگه داشتهاند.
💬 از هفتسالگی در بحرین کار میکردم و آنجا هم کارم همین پختن و فروختن نخود بود. بعد آمدم گراش و کار بنایی میکردم. یک روز دیر سر کار رفتم و گفتند دیگر نیا. من هم رفتم تیلک، زودپز و کاسه برای نخود خریدم و ۳۵ سال در کوچهها جار میکشیدم.
🏠 اوایل دهه شصت، حاج زینل از همسایگی پیر پنهان به شهرک تازه تاسیس شهید دستغیب یا بنیاد بلئر آمد و کمکم یکی از اتاقهای همین خانه شد: «دکو شاتم باکله».
💬 به جز گراش، از لار و خور و اوز هم مشتری دارم.»
▫️صدای برخورد قاشق فلزی با کاسهی استیل، بخشی از مزهی نخود است.
🚭 برخلاف خیلی از گراشیها، حاج زینل در این سن اهل دود و قلیان نیست. میگوید: «فقط توی هشتسالگی توی بحرین یک نفس کشیدم و دیگر هیچ وقت نکشیدهام.
▫️به جز حاج زینل که این اتاق-مغازه پاتوق همیشگیاش است، پشت صحنه بخشی از کارها دست همسرش بیبی پرچمی است. حاصل زندگی آنها ۱۲ فرزند بوده که یکی را به جبهه و جنگ بخشیده و شهید شده و دیگری در یکسالگی فوت کرده است. سالها این دو نفر مغازه را میچرخاندهاند، اما الان اوضاع کمی فرق کرده است. حاج زینل کمی ناتوان و خسته شده است و همسرش بیشتر بار مغازهشان را به دوش میکشد.
💬 بیبی پرچمی : «کاسبیمو، چِه اِئکه، چِه اَنکه»؛ یعنی کاسبیمان چه آنجا که منظورش خانهی قبلیشان کنار پیر پنهان، و چه الان که در بلوار جانبازان است، یکی بوده است، همان نخود، باقله و پپسی شیشهای.
▫️مغازه به حیاط خانهشان در دارد و باعث شده کسبوکارشان دوتایی بشود و در نبود حاج زینل، همسرش هم بتواند آن را اداره بکند.
💬 حاج زینل دیگر آن حوصلهی همیشگی اش را ندارد. چرایش را از همسرش میپرسم. میگوید: «الان دِگه چُن کدیم نی، نِه مَجا مَچی شُئه، دِگه کَم دائن، حالا هرچی ریزیاِن». (الان دیگر مثل قدیم نیست و همهچی خیلی راحت در دسترس است و مشتری کم شده است و هر چی روزیمان است.)
🌷 بیبی پرچمی صحبت را به سمت فرزند شهیدش میبرد. شهید علی صمیمی از ۱۳ سالگی به مدرسه میرود و بعد جنگ و جبهه. میگوید: «اول رفت زیارت امام رضا(ع). بعد از هفت روز زیارت به من گفت که اگر عملیات است، برنمیگردم و اگر عملیات نبود برمیگردم و داماد میشوم. در عملیات کربلای ۵ به جای رخت دامادی کفن به تناش رفت.»
▫️کار شاتم باکله و بانو آنقدر که فکر میکنید راحت نیست و خیلی از افراد فقط برای اذیت به آنها سر میزنند. بیبی پرچمی حرف از آدمهایی میزند که خرید میکنند و نداشتن پول را بهانه میکنند و میروند که پول بیاورند و خب برگشتی هم ندارند؛ یا موقعی که حاج زینل در مغازه خواب است میآیند چیزی برمیدارند و میروند. ولی به نظرم الان دیگر کار آن آدمها سخت شده است چون دوربین مداربسته مغازه شاتم باکله همیشه روشن است.
✅ «دکون شاتم باکله» هر چند جنس زیادی ندارد اما برای گراشیها پر از نوستالژی است و آدمها نه به خاطر نخود که به هوای خاطره به آن سر میزنند.
🔻 متن کامل و عکسهای بیشتر در هفتبرکه:
☑️ 7Berkeh.ir/archives/141450
▪️▫️ ▪️
🔴 7Berkeh.ir
✔️ t.me/HaftBerkeh
✔️ Whatsapp : bit.ly/7B-Wa
✔️ Instagram.com/7Berkeh
✔️ eitaa.com/Haftberkeh
✔️ Ble.ir/7Berkeh
📷 #گپتریا با عکسهای مجید افشار
از روزگاری که حاج زینل صمیمی کوچه به کوچه میگشت، شهرت «شاتم باکله» برای او مانده است. شاتم باکله در ۷۸ سالگی دیگر توان و حوصلهی سالهای پیش را ندارد، ولی هنوز درِ مغازهی خانگی او هر ساعتی که در بزنند، به روی همشهریان باز است و او و همسرش چراغِ قدیمیترین پاتوق شبانهی گراش را روشن نگه داشتهاند.
💬 از هفتسالگی در بحرین کار میکردم و آنجا هم کارم همین پختن و فروختن نخود بود. بعد آمدم گراش و کار بنایی میکردم. یک روز دیر سر کار رفتم و گفتند دیگر نیا. من هم رفتم تیلک، زودپز و کاسه برای نخود خریدم و ۳۵ سال در کوچهها جار میکشیدم.
🏠 اوایل دهه شصت، حاج زینل از همسایگی پیر پنهان به شهرک تازه تاسیس شهید دستغیب یا بنیاد بلئر آمد و کمکم یکی از اتاقهای همین خانه شد: «دکو شاتم باکله».
💬 به جز گراش، از لار و خور و اوز هم مشتری دارم.»
▫️صدای برخورد قاشق فلزی با کاسهی استیل، بخشی از مزهی نخود است.
🚭 برخلاف خیلی از گراشیها، حاج زینل در این سن اهل دود و قلیان نیست. میگوید: «فقط توی هشتسالگی توی بحرین یک نفس کشیدم و دیگر هیچ وقت نکشیدهام.
▫️به جز حاج زینل که این اتاق-مغازه پاتوق همیشگیاش است، پشت صحنه بخشی از کارها دست همسرش بیبی پرچمی است. حاصل زندگی آنها ۱۲ فرزند بوده که یکی را به جبهه و جنگ بخشیده و شهید شده و دیگری در یکسالگی فوت کرده است. سالها این دو نفر مغازه را میچرخاندهاند، اما الان اوضاع کمی فرق کرده است. حاج زینل کمی ناتوان و خسته شده است و همسرش بیشتر بار مغازهشان را به دوش میکشد.
💬 بیبی پرچمی : «کاسبیمو، چِه اِئکه، چِه اَنکه»؛ یعنی کاسبیمان چه آنجا که منظورش خانهی قبلیشان کنار پیر پنهان، و چه الان که در بلوار جانبازان است، یکی بوده است، همان نخود، باقله و پپسی شیشهای.
▫️مغازه به حیاط خانهشان در دارد و باعث شده کسبوکارشان دوتایی بشود و در نبود حاج زینل، همسرش هم بتواند آن را اداره بکند.
💬 حاج زینل دیگر آن حوصلهی همیشگی اش را ندارد. چرایش را از همسرش میپرسم. میگوید: «الان دِگه چُن کدیم نی، نِه مَجا مَچی شُئه، دِگه کَم دائن، حالا هرچی ریزیاِن». (الان دیگر مثل قدیم نیست و همهچی خیلی راحت در دسترس است و مشتری کم شده است و هر چی روزیمان است.)
🌷 بیبی پرچمی صحبت را به سمت فرزند شهیدش میبرد. شهید علی صمیمی از ۱۳ سالگی به مدرسه میرود و بعد جنگ و جبهه. میگوید: «اول رفت زیارت امام رضا(ع). بعد از هفت روز زیارت به من گفت که اگر عملیات است، برنمیگردم و اگر عملیات نبود برمیگردم و داماد میشوم. در عملیات کربلای ۵ به جای رخت دامادی کفن به تناش رفت.»
▫️کار شاتم باکله و بانو آنقدر که فکر میکنید راحت نیست و خیلی از افراد فقط برای اذیت به آنها سر میزنند. بیبی پرچمی حرف از آدمهایی میزند که خرید میکنند و نداشتن پول را بهانه میکنند و میروند که پول بیاورند و خب برگشتی هم ندارند؛ یا موقعی که حاج زینل در مغازه خواب است میآیند چیزی برمیدارند و میروند. ولی به نظرم الان دیگر کار آن آدمها سخت شده است چون دوربین مداربسته مغازه شاتم باکله همیشه روشن است.
✅ «دکون شاتم باکله» هر چند جنس زیادی ندارد اما برای گراشیها پر از نوستالژی است و آدمها نه به خاطر نخود که به هوای خاطره به آن سر میزنند.
🔻 متن کامل و عکسهای بیشتر در هفتبرکه:
☑️ 7Berkeh.ir/archives/141450
▪️▫️ ▪️
🔴 7Berkeh.ir
✔️ t.me/HaftBerkeh
✔️ Whatsapp : bit.ly/7B-Wa
✔️ Instagram.com/7Berkeh
✔️ eitaa.com/Haftberkeh
✔️ Ble.ir/7Berkeh
💡 بابا برقی و هفت پسران
📷 #گپتریا با عکسهای مجید افشار
▫️حاج ماندنی پورشمسی متولد ۱۳۳۲ است و از ۷۰ سال عمر خود، ۵۶ سال برقکار بوده است. جریان برق در این خانواده از پدر به هفت پسرش منتقل شده و پسران او در الکتریکی گلستان و شرکت کلات، راه پدر را ادامه میدهند.
🔻یادگیری با باتری و سرپیچ
💬 صبحها که میرفتم مدرسه، مادرم یک ریال به من میداد و من با این یک ریال چیزی نمیخوردم و میرفتم از مغازه میر عبدالحسین میرزمانی در سابات روبهروی مسجد آخوند، یک روز لامپ میخریدم، یک روز سیم میخریدم و یا باتری میخریدم. خانه ما برق نداشتیم و در اتاق زمستانخانه که کامل سیاه بود، جالامپی یک و نیم ولتی کوچک زده بودم و با باتری آن را روشن میکردم. هر باتری برای چند شب دوام داشت و دوباره با همان پول توجیبی باتری میخریدم. یادگیری من هم کاملا تجربی و از باتری و چراغ قوه و سرپیچ بود.
🔻کارمند شرکت برق با روزی ۱۵ ریال
▫️ماندنی کار برقکشی را از سال ۱۳۴۶ و ترک تحصیل در کلاس چهارم ابتدایی شروع کرد. میگوید: «در آغاز با سلیمان حسینی با حقوق روزی ۱۵ ریال در شرکت برق گراش کار میکردم. مدتی گراش کار کردیم و بعد که در گراش کار کم بود، ۴۵ روز هم رفتیم هود و بیدشهر و بلوکات که درآمدمان روزی دو تومان و بیشتر بود.
🔻 سفر کاری به قطر و دبی
💬 بدون گذرنامه و با شناسنامه رفتم قطر و با مرحوم حاج غلامعباس حسنزاده در مغازه برادرم در ریحان قطر کار میکردم. ضمن کار، به علاقهام هم میرسیدم و خردهکاریهای برقکشی را هم انجام میدادم. بعد از دو سال برگشتم گراش و دوباره دو سفر ششماهه رفتم دبی و از سال ۱۳۵۴ دیگر سفر خارج نرفتم.
💬 عیالم خیلی موافق نبود که در گراش کار کنم، یادم است ۳۶ هزار تومان یک خاور پر از جنس از شیراز و تهران آوردم. دو دهنه مغازه کنار حسینیه اعظم در جایی که الان بیرونبر شهر غذا است اجاره کردم و این شروع کار من در گراش بود.
💬 مغازه حاج ماندنی تا چند ماه پیش در ابتدای خیابان امام، روبهروی پاساژ مرکزی بود: «آنجا زمین اوقافی بود و تعدادی نخل مرده داشت. از اوقاف اجاره کردیم و با حاج غلامعباس و برادرم حاج علی، شراکتی ساختمان را ساختیم.»
🔻 هفت پسر در دو شرکت برقی
▫️حاج ماندنی هفت پسر دارد که همه آنها زیر دست پدرشان وارد کار صنعت برق شدهاند
⚡️ من دیگر بازنشسته شدهام و بچههایم به مدیریت حاج حسینعلی و حاج عبدالنبی به ساختمان جدید در کمربندی ابتدای خیابان شهدای گمنام آمدهاند و محمد جواد و مهدی هم اینجا هستند. برای فروش تجهیزات برقی و گسترش شبکه هم دیگر پسرانم مجتبی، شکرالله و علی، شرکت برق کلات را راهاندازی کردهاند و بیشتر با اداره برق همکاری دارند. هر چند دو عده هستند ولی با هم کار میکنند.
▫️دو برادرم مشت عوض هنوز در کار برق است و حاج محمدعلی بازنشسته شده ولی روی تاکسی کار میکند.
🔻بسیجی قدیمی، نخلدار و خادم امام رضا(ع)
💬 بیشتر مسئولیت کارهای برقی مراسمها با سید حسین زیارتی بود و ما هم تا جایی که میشد همکاری میکردیم. جنگ که شروع شد هم با پایگاه امام حسین(ع) همکاری میکردم و به ویژه شبها آنجا بودیم. گاهی تا چهل نفر هم از طرف پایگاه گشت میزدیم.
💬 روزی یک بار یا دو روزی یک بار به گلستان یا شرکت کلات سر میزنم. البته اینجا بیشتر مینشینم و کاری ندارم. بقیه وقتها به صحرا و نخلها سر میزنم و به نخلها سرکشی میکنم. مراسم باشد هم شرکت میکنم. مشهد هم به عنوان خادم امام رضا(ع) میروم.
🔻اولینها در صنعت برق گراش
💬 اول کسی که در گراش مغازه داشت، مرحوم محمدحسنخان شکوه بود. دکان کوچکی جای مغازه راستی داشت و محمدحسنخان با سلیمان حسینی شریک بودند. یک نفر هم به نام همت احمدنیا بود که اهل جهرم بود، دوچرخهای داشت و در گراش برقکشی میکرد. یک نفر دیگر به نام میرزا بود. البته مغازه برقکشی و لوازم آن در گراش نبود و بیشتر سیار کار میکردند.
💬 حاج ماندنی ذکری هم از غفور پورغفور، مسئول کارخانه برق گراش، میکند و مثل دیگر گراشیها با عنوان مهندس از او یاد میکند: مهندس پورغفور تجربی بود اما از همه وسایل برقی سر در میآورد. از بلندگو گرفته تا موتور برق و پمپ چاه را تعمیر میکرد. من هم هر وقت چیزی لازم بود پیش ایشان سوال میکردم. یک بار کارخانه برق یاتاقان زده بود و در گراش تراشکاری نبود. با سمباده کار را انجام دادیم. خدا او را بیامرزد که برای برق گراش خیلی زحمت کشید.
🔻 مطلب کامل و عکسهای بیشتر در هفتبرکه:
☑️ 7Berkeh.ir/archives/141650
▪️▫️▪️
🔴 7Berkeh.ir
✔️ t.me/HaftBerkeh
✔️ Whatsapp : bit.ly/7B-Wa
✔️ Instagram.com/7Berkeh
✔️ eitaa.com/Haftberkeh
✔️ Ble.ir/7Berkeh
📷 #گپتریا با عکسهای مجید افشار
▫️حاج ماندنی پورشمسی متولد ۱۳۳۲ است و از ۷۰ سال عمر خود، ۵۶ سال برقکار بوده است. جریان برق در این خانواده از پدر به هفت پسرش منتقل شده و پسران او در الکتریکی گلستان و شرکت کلات، راه پدر را ادامه میدهند.
🔻یادگیری با باتری و سرپیچ
💬 صبحها که میرفتم مدرسه، مادرم یک ریال به من میداد و من با این یک ریال چیزی نمیخوردم و میرفتم از مغازه میر عبدالحسین میرزمانی در سابات روبهروی مسجد آخوند، یک روز لامپ میخریدم، یک روز سیم میخریدم و یا باتری میخریدم. خانه ما برق نداشتیم و در اتاق زمستانخانه که کامل سیاه بود، جالامپی یک و نیم ولتی کوچک زده بودم و با باتری آن را روشن میکردم. هر باتری برای چند شب دوام داشت و دوباره با همان پول توجیبی باتری میخریدم. یادگیری من هم کاملا تجربی و از باتری و چراغ قوه و سرپیچ بود.
🔻کارمند شرکت برق با روزی ۱۵ ریال
▫️ماندنی کار برقکشی را از سال ۱۳۴۶ و ترک تحصیل در کلاس چهارم ابتدایی شروع کرد. میگوید: «در آغاز با سلیمان حسینی با حقوق روزی ۱۵ ریال در شرکت برق گراش کار میکردم. مدتی گراش کار کردیم و بعد که در گراش کار کم بود، ۴۵ روز هم رفتیم هود و بیدشهر و بلوکات که درآمدمان روزی دو تومان و بیشتر بود.
🔻 سفر کاری به قطر و دبی
💬 بدون گذرنامه و با شناسنامه رفتم قطر و با مرحوم حاج غلامعباس حسنزاده در مغازه برادرم در ریحان قطر کار میکردم. ضمن کار، به علاقهام هم میرسیدم و خردهکاریهای برقکشی را هم انجام میدادم. بعد از دو سال برگشتم گراش و دوباره دو سفر ششماهه رفتم دبی و از سال ۱۳۵۴ دیگر سفر خارج نرفتم.
💬 عیالم خیلی موافق نبود که در گراش کار کنم، یادم است ۳۶ هزار تومان یک خاور پر از جنس از شیراز و تهران آوردم. دو دهنه مغازه کنار حسینیه اعظم در جایی که الان بیرونبر شهر غذا است اجاره کردم و این شروع کار من در گراش بود.
💬 مغازه حاج ماندنی تا چند ماه پیش در ابتدای خیابان امام، روبهروی پاساژ مرکزی بود: «آنجا زمین اوقافی بود و تعدادی نخل مرده داشت. از اوقاف اجاره کردیم و با حاج غلامعباس و برادرم حاج علی، شراکتی ساختمان را ساختیم.»
🔻 هفت پسر در دو شرکت برقی
▫️حاج ماندنی هفت پسر دارد که همه آنها زیر دست پدرشان وارد کار صنعت برق شدهاند
⚡️ من دیگر بازنشسته شدهام و بچههایم به مدیریت حاج حسینعلی و حاج عبدالنبی به ساختمان جدید در کمربندی ابتدای خیابان شهدای گمنام آمدهاند و محمد جواد و مهدی هم اینجا هستند. برای فروش تجهیزات برقی و گسترش شبکه هم دیگر پسرانم مجتبی، شکرالله و علی، شرکت برق کلات را راهاندازی کردهاند و بیشتر با اداره برق همکاری دارند. هر چند دو عده هستند ولی با هم کار میکنند.
▫️دو برادرم مشت عوض هنوز در کار برق است و حاج محمدعلی بازنشسته شده ولی روی تاکسی کار میکند.
🔻بسیجی قدیمی، نخلدار و خادم امام رضا(ع)
💬 بیشتر مسئولیت کارهای برقی مراسمها با سید حسین زیارتی بود و ما هم تا جایی که میشد همکاری میکردیم. جنگ که شروع شد هم با پایگاه امام حسین(ع) همکاری میکردم و به ویژه شبها آنجا بودیم. گاهی تا چهل نفر هم از طرف پایگاه گشت میزدیم.
💬 روزی یک بار یا دو روزی یک بار به گلستان یا شرکت کلات سر میزنم. البته اینجا بیشتر مینشینم و کاری ندارم. بقیه وقتها به صحرا و نخلها سر میزنم و به نخلها سرکشی میکنم. مراسم باشد هم شرکت میکنم. مشهد هم به عنوان خادم امام رضا(ع) میروم.
🔻اولینها در صنعت برق گراش
💬 اول کسی که در گراش مغازه داشت، مرحوم محمدحسنخان شکوه بود. دکان کوچکی جای مغازه راستی داشت و محمدحسنخان با سلیمان حسینی شریک بودند. یک نفر هم به نام همت احمدنیا بود که اهل جهرم بود، دوچرخهای داشت و در گراش برقکشی میکرد. یک نفر دیگر به نام میرزا بود. البته مغازه برقکشی و لوازم آن در گراش نبود و بیشتر سیار کار میکردند.
💬 حاج ماندنی ذکری هم از غفور پورغفور، مسئول کارخانه برق گراش، میکند و مثل دیگر گراشیها با عنوان مهندس از او یاد میکند: مهندس پورغفور تجربی بود اما از همه وسایل برقی سر در میآورد. از بلندگو گرفته تا موتور برق و پمپ چاه را تعمیر میکرد. من هم هر وقت چیزی لازم بود پیش ایشان سوال میکردم. یک بار کارخانه برق یاتاقان زده بود و در گراش تراشکاری نبود. با سمباده کار را انجام دادیم. خدا او را بیامرزد که برای برق گراش خیلی زحمت کشید.
🔻 مطلب کامل و عکسهای بیشتر در هفتبرکه:
☑️ 7Berkeh.ir/archives/141650
▪️▫️▪️
🔴 7Berkeh.ir
✔️ t.me/HaftBerkeh
✔️ Whatsapp : bit.ly/7B-Wa
✔️ Instagram.com/7Berkeh
✔️ eitaa.com/Haftberkeh
✔️ Ble.ir/7Berkeh
🛒 دکاندار محله روباد
👴🏻 دوشنبهها با #گپتریا
📷 با عکسهای مجید افشار
▫️مغازهای کوچک در محله روباد که تمام مشخصات یک «دکو محله» را دارد. کاسبی خوش برخورد که بعد از ۲۰ سال حضور در محله دیگر تکتک مشتریاناش را میشناسند. چند دقیقهای با زینل جعفری گپ میزنم.
💬 درباره سابقه کارش میگوید: «از هفت هشت سالگی همراه استاد بناها کار عملگی میرفتم. برای حقوق بزرگ و کوچکی در کار بود ما بچههای کوچکتر روز یک تومان حقوق میگرفتیم. مردها ۲۵ ریال و استاد بنا ۵ تا تک تومانی مزد میگرفت. من تا مزد ۱۴ تومان سر کار میرفتم و بعد رفتم سراغ دکانداری.»
💬 زینل جعفری میگوید: «بعد از آن هم مغازهی مردم دکانداری کردم. از خودم سرمایهای نداشتم، اینجا هم که ۲۰ سال است در این محله هستم دکان دیگران است.»
👨👩👦👦 زینل ۶۲ ساله دو دخترش را سر و سامان داده و یک پسر هم دارد.
🔻 در هفتبرکه:
☑️7berkeh.ir/archives/141733
▪️👨🏻🦳▪️
🔴 7Berkeh.ir
✔️ t.me/HaftBerkeh
✔️ Whatsapp : bit.ly/7B-Wa
✔️ Instagram.com/7Berkeh
✔️ eitaa.com/Haftberkeh
✔️ Ble.ir/7Berkeh
👴🏻 دوشنبهها با #گپتریا
📷 با عکسهای مجید افشار
▫️مغازهای کوچک در محله روباد که تمام مشخصات یک «دکو محله» را دارد. کاسبی خوش برخورد که بعد از ۲۰ سال حضور در محله دیگر تکتک مشتریاناش را میشناسند. چند دقیقهای با زینل جعفری گپ میزنم.
💬 درباره سابقه کارش میگوید: «از هفت هشت سالگی همراه استاد بناها کار عملگی میرفتم. برای حقوق بزرگ و کوچکی در کار بود ما بچههای کوچکتر روز یک تومان حقوق میگرفتیم. مردها ۲۵ ریال و استاد بنا ۵ تا تک تومانی مزد میگرفت. من تا مزد ۱۴ تومان سر کار میرفتم و بعد رفتم سراغ دکانداری.»
💬 زینل جعفری میگوید: «بعد از آن هم مغازهی مردم دکانداری کردم. از خودم سرمایهای نداشتم، اینجا هم که ۲۰ سال است در این محله هستم دکان دیگران است.»
👨👩👦👦 زینل ۶۲ ساله دو دخترش را سر و سامان داده و یک پسر هم دارد.
🔻 در هفتبرکه:
☑️7berkeh.ir/archives/141733
▪️👨🏻🦳▪️
🔴 7Berkeh.ir
✔️ t.me/HaftBerkeh
✔️ Whatsapp : bit.ly/7B-Wa
✔️ Instagram.com/7Berkeh
✔️ eitaa.com/Haftberkeh
✔️ Ble.ir/7Berkeh
😋 بوی خوش دلبره و زئگره از خانهی خانم عبدالی
📷 #گپتریا با عکسهای مجید افشار - هفته ۱۵
👨🍳هنرش، قنادی است. هنری که سالها پیش راه و روش آن را از مادر، بیبی و مادر شوهرش یاد گرفته است و حالا شده حرفهاش که از آن نان و درآمد حلال درمیآورد برای گذران زندگی.
▫️شیرینیهای زینب عبدالی، قناد خانگی گراشی، سالها است که به مذاق گراشیها خوش آمده و پایهی جشنها و عروسیها است.
▫️وارد خانهی زینب عبدالی، که میشویم. بوی شیرینی فضای خانه را پر کرده است. او بعد از این که هفده سال پیش در تصادف همسرش حاج محمد را از دست داد قنادی خانگی را به عنوان شغل، جدیتر گرفت تا برکت زندگی خودش و چهار فرزند دختر و چهار فرزند پسرش باشد و به چرخ زندگیشان کمک کند.
💬 وقتی از او میپرسم چه شیرینیهایی درست میکند، میگوید:«قتلمه، زولبیا، کلوچه، سمبوسه، دلبره، زگره و ... درست میکنم و گاهی اوقات هم سفارش نانهای محلی مثل تپ تپی، لیتک و بالاتوه میگیرم.»
💬 شیرینی درست کردن را از مادرم و بی بی و مادرشوهرم مش فاطمه یاد گرفتم. حاج محمد که به رحمت خدا رفت من کارم را ادامه دادم. حالا دخترهایم و دو نوهام محدثه و زهرا نیز این هنر را از من یاد گرفتهاند و گاهی اوقات که وقت کنند به کمکم میآیند.
▫️درست کردن شیرینی از او وقت زیادی میگیرد، میگوید:«اول که درست کردن شیرینی مراحلی دارد که طی کردن آن و آماده کردن آرد و خمیر و تهیهی مواد لازم آن زمان میبرد و از طرفی دست تنها هم هستم چون خدا را شکر همه بچههایم سروسامان گرفتهاند و درگیر زندگی خودشان هستند و دیگر زیاد وقت نمیکنند به کمکم بیاید. هر چند من ازشان راضی هستم و هر زمان فرصت کنند کمکم میکنند.»
🎁 شیرینیهای او برای گراشیهای خارج نشین هم ارسال میشود، میگوید:«بیشتر سفارشهایی که میگیرم برای عروسیها است. سینی یا دیس میآورند که شیرینیها را درون آن بچینم، به خصوص بلئلزیها بیشتر من را میشناسند و بیشتر شیرینی سفارش میدهند.»
💬 گاهی اوقات هم مردم برای بردن هدیه، شیرینی سفارش میدهند همین امروز یک نفر زنگ زد و گفت ده جعبه نیم کیلویی زولبیا برای هدیه میخواهم. افراد زیادی هم هستند که عزیزانشان در دبی، کویت، قطر، کانادا و .... ساکن هستند و شیرینیهای گراشی را برای آنها به خارج از کشور ارسال میکنند. از شهرهای اطراف مثل لار و یا شهرهای بزرگ مثل شیراز و تهران هم سفارش میگیرم.
💝 خدا را شکر تا الان کسی نبوده و نشنیدهام که از کارم و طعم شیرینیهایی که درست میکنم ناراضی باشد.
▫️آخرین صحبت ما با خانم عبدالی قول گرفتن برای یاد دادن این شیرینیها به همشهریان گراشی است.
🔻عکسهای بیشتر در هفتبرکه:
☑️ 7berkeh.ir/archives/141980
▪️👨🏻🦳▪️
🔴 7Berkeh.ir
✔️ t.me/HaftBerkeh
✔️ Whatsapp : bit.ly/7B-Wa
✔️ Instagram.com/7Berkeh
✔️ eitaa.com/Haftberkeh
✔️ Ble.ir/7Berkeh
📷 #گپتریا با عکسهای مجید افشار - هفته ۱۵
👨🍳هنرش، قنادی است. هنری که سالها پیش راه و روش آن را از مادر، بیبی و مادر شوهرش یاد گرفته است و حالا شده حرفهاش که از آن نان و درآمد حلال درمیآورد برای گذران زندگی.
▫️شیرینیهای زینب عبدالی، قناد خانگی گراشی، سالها است که به مذاق گراشیها خوش آمده و پایهی جشنها و عروسیها است.
▫️وارد خانهی زینب عبدالی، که میشویم. بوی شیرینی فضای خانه را پر کرده است. او بعد از این که هفده سال پیش در تصادف همسرش حاج محمد را از دست داد قنادی خانگی را به عنوان شغل، جدیتر گرفت تا برکت زندگی خودش و چهار فرزند دختر و چهار فرزند پسرش باشد و به چرخ زندگیشان کمک کند.
💬 وقتی از او میپرسم چه شیرینیهایی درست میکند، میگوید:«قتلمه، زولبیا، کلوچه، سمبوسه، دلبره، زگره و ... درست میکنم و گاهی اوقات هم سفارش نانهای محلی مثل تپ تپی، لیتک و بالاتوه میگیرم.»
💬 شیرینی درست کردن را از مادرم و بی بی و مادرشوهرم مش فاطمه یاد گرفتم. حاج محمد که به رحمت خدا رفت من کارم را ادامه دادم. حالا دخترهایم و دو نوهام محدثه و زهرا نیز این هنر را از من یاد گرفتهاند و گاهی اوقات که وقت کنند به کمکم میآیند.
▫️درست کردن شیرینی از او وقت زیادی میگیرد، میگوید:«اول که درست کردن شیرینی مراحلی دارد که طی کردن آن و آماده کردن آرد و خمیر و تهیهی مواد لازم آن زمان میبرد و از طرفی دست تنها هم هستم چون خدا را شکر همه بچههایم سروسامان گرفتهاند و درگیر زندگی خودشان هستند و دیگر زیاد وقت نمیکنند به کمکم بیاید. هر چند من ازشان راضی هستم و هر زمان فرصت کنند کمکم میکنند.»
🎁 شیرینیهای او برای گراشیهای خارج نشین هم ارسال میشود، میگوید:«بیشتر سفارشهایی که میگیرم برای عروسیها است. سینی یا دیس میآورند که شیرینیها را درون آن بچینم، به خصوص بلئلزیها بیشتر من را میشناسند و بیشتر شیرینی سفارش میدهند.»
💬 گاهی اوقات هم مردم برای بردن هدیه، شیرینی سفارش میدهند همین امروز یک نفر زنگ زد و گفت ده جعبه نیم کیلویی زولبیا برای هدیه میخواهم. افراد زیادی هم هستند که عزیزانشان در دبی، کویت، قطر، کانادا و .... ساکن هستند و شیرینیهای گراشی را برای آنها به خارج از کشور ارسال میکنند. از شهرهای اطراف مثل لار و یا شهرهای بزرگ مثل شیراز و تهران هم سفارش میگیرم.
💝 خدا را شکر تا الان کسی نبوده و نشنیدهام که از کارم و طعم شیرینیهایی که درست میکنم ناراضی باشد.
▫️آخرین صحبت ما با خانم عبدالی قول گرفتن برای یاد دادن این شیرینیها به همشهریان گراشی است.
🔻عکسهای بیشتر در هفتبرکه:
☑️ 7berkeh.ir/archives/141980
▪️👨🏻🦳▪️
🔴 7Berkeh.ir
✔️ t.me/HaftBerkeh
✔️ Whatsapp : bit.ly/7B-Wa
✔️ Instagram.com/7Berkeh
✔️ eitaa.com/Haftberkeh
✔️ Ble.ir/7Berkeh
☁️ دیگر خبری از دنگانگ کمان حلاجی نیست
📷 #گپتریا با عکسهای مجید افشار - هفته ۱۶
▫️مغازه حلاجی حاج محمود رحمانیان نه تابلو دارد و نه اسم. یک مغازه تک افتاده در کوچهای نزدیک خیابان بازار گراش که اگر درش بسته باشد کسی نمیتواند نشانی آن را پیدا کند.
✅رحمانیان در آستانه ۸۰ سالگی با همراهی پسرش کار خانوادگی حلاجی را ادامه میدهد:
💬 این کار آبا و اجدادی ما است. از ۱۲ سالگی وارد این کار شدم. پدرم کارش حلاجی بود و من هم کنار دست او شروع کردم و بعد از او هم کار را ادامه دادم.
💬 قبلا در خانه کار میکردیم. بعد مدتی پایینتر در ساختمان هنر بودیم. سی سالی در مغازه چسبیده به دبیرستان اسعدی قدیم اجارهنشین حاج رضا مهیایی بودم و از سال ۱۳۹۳ آمدیم اینجا
📍حاج محمود در مغازه فعلی خود در نزدیکی خیابان بازار و مسجد امام رضا(ع) ۸ سال همسایه دفتر امام جمعه گراش بود و کمی بالاتر هم کوچه شهید رحمانیان قرار دارد که یاد ادریس فرزند شهیدش را زنده نگه میدارد.
☁️ تصویر مردم از پنبهزنی همان کمانهای حلاجی قدیمی است. اما سالهاست این شیوه پنبهزنی منسوخ شده است: «الان پنبه را میریزیم داخل دستگاه بعد هم تشکها را میدوزیم و کار ساده شده است. قبلا کمان حلاجی بود که دنگادنگ از صبح تا شب میزدیم. برای آماده کردن تشک و نیالی عروس و داماد ممکن بود چند روز در یک خانه مهمان باشیم. الان چهل سالی است که دستگاه داریم.»
▫️بیشتر مغازه کوچک حلاجی حاج محمود را دستگاه پنبهزنی و گونیهای پنبه پر کرده است و خودش معمولا بیرون از مغازه مشغول دوختن است. میگوید: «چارهای نداریم. اجاره سنگین است و خیابان اصلی در قوهی ما نیست که مغازه بگیریم. برای این کار هم جای بزرگتر از این صرف نمیکند.»
▫️مزد دست برای دوخت و پنبهگذاری هر بالش کوچک ۳۰ هزار تومان است. آقای رحمانیان میگوید: «به نسبت قیمتهای الان، قبلا همه چی مفتی و با صلوات بود. تمام لوازم را برای دامادی میدوختیم که کلش میشد ۵۰ تا تک تومانی. البته الان کار هم کمتر شده است و دیگر به جای پنبه از ابر و اینها استفاده میکنند.»
🔘 برخلاف خیلی از مغازههای گراش در مغازه حلاجی خبری از قلیان نیست. حاج محمود با آن لحن شوخ خود میگوید: «نه اهل قلیانم، نه اهل سیگار و نه اهل چایی حتی نمیدانم طعمش چه طور است به خاطر همین هم ۸۰ سال عمر کردهام.»
▫️محمود رحمانیان متولد ۱۳۲۵ است. پسر بزرگ او ادریس سال ۱۳۶۶ شهید شد. شعیب، مجتبی، صادق سه پسر دیگر هستند و پسر آخر هم به یاد برادر شهیدش باز ادریس نام دارد. سه دختر حاج محمود رفتهاند سر خانه و زندگی خودشان و او مانده و مادر بچهها.
▫️از میان چهار پسر، شعیب کمککار پدر است و کسب و کار خانوادگی پنبهزنی و لحافدوزی را ادامه میدهد.
🔻با عکسهای مجید افشار در هفتبرکه همراه شوید:
☑️ 7berkeh.ir/archives/142251
▪️👨🏻🦳▪️
🔴 7Berkeh.ir
✔️ t.me/HaftBerkeh
✔️ Whatsapp : bit.ly/7B-Wa
✔️ Instagram.com/7Berkeh
✔️ eitaa.com/Haftberkeh
✔️ Ble.ir/7Berkeh
📷 #گپتریا با عکسهای مجید افشار - هفته ۱۶
▫️مغازه حلاجی حاج محمود رحمانیان نه تابلو دارد و نه اسم. یک مغازه تک افتاده در کوچهای نزدیک خیابان بازار گراش که اگر درش بسته باشد کسی نمیتواند نشانی آن را پیدا کند.
✅رحمانیان در آستانه ۸۰ سالگی با همراهی پسرش کار خانوادگی حلاجی را ادامه میدهد:
💬 این کار آبا و اجدادی ما است. از ۱۲ سالگی وارد این کار شدم. پدرم کارش حلاجی بود و من هم کنار دست او شروع کردم و بعد از او هم کار را ادامه دادم.
💬 قبلا در خانه کار میکردیم. بعد مدتی پایینتر در ساختمان هنر بودیم. سی سالی در مغازه چسبیده به دبیرستان اسعدی قدیم اجارهنشین حاج رضا مهیایی بودم و از سال ۱۳۹۳ آمدیم اینجا
📍حاج محمود در مغازه فعلی خود در نزدیکی خیابان بازار و مسجد امام رضا(ع) ۸ سال همسایه دفتر امام جمعه گراش بود و کمی بالاتر هم کوچه شهید رحمانیان قرار دارد که یاد ادریس فرزند شهیدش را زنده نگه میدارد.
☁️ تصویر مردم از پنبهزنی همان کمانهای حلاجی قدیمی است. اما سالهاست این شیوه پنبهزنی منسوخ شده است: «الان پنبه را میریزیم داخل دستگاه بعد هم تشکها را میدوزیم و کار ساده شده است. قبلا کمان حلاجی بود که دنگادنگ از صبح تا شب میزدیم. برای آماده کردن تشک و نیالی عروس و داماد ممکن بود چند روز در یک خانه مهمان باشیم. الان چهل سالی است که دستگاه داریم.»
▫️بیشتر مغازه کوچک حلاجی حاج محمود را دستگاه پنبهزنی و گونیهای پنبه پر کرده است و خودش معمولا بیرون از مغازه مشغول دوختن است. میگوید: «چارهای نداریم. اجاره سنگین است و خیابان اصلی در قوهی ما نیست که مغازه بگیریم. برای این کار هم جای بزرگتر از این صرف نمیکند.»
▫️مزد دست برای دوخت و پنبهگذاری هر بالش کوچک ۳۰ هزار تومان است. آقای رحمانیان میگوید: «به نسبت قیمتهای الان، قبلا همه چی مفتی و با صلوات بود. تمام لوازم را برای دامادی میدوختیم که کلش میشد ۵۰ تا تک تومانی. البته الان کار هم کمتر شده است و دیگر به جای پنبه از ابر و اینها استفاده میکنند.»
🔘 برخلاف خیلی از مغازههای گراش در مغازه حلاجی خبری از قلیان نیست. حاج محمود با آن لحن شوخ خود میگوید: «نه اهل قلیانم، نه اهل سیگار و نه اهل چایی حتی نمیدانم طعمش چه طور است به خاطر همین هم ۸۰ سال عمر کردهام.»
▫️محمود رحمانیان متولد ۱۳۲۵ است. پسر بزرگ او ادریس سال ۱۳۶۶ شهید شد. شعیب، مجتبی، صادق سه پسر دیگر هستند و پسر آخر هم به یاد برادر شهیدش باز ادریس نام دارد. سه دختر حاج محمود رفتهاند سر خانه و زندگی خودشان و او مانده و مادر بچهها.
▫️از میان چهار پسر، شعیب کمککار پدر است و کسب و کار خانوادگی پنبهزنی و لحافدوزی را ادامه میدهد.
🔻با عکسهای مجید افشار در هفتبرکه همراه شوید:
☑️ 7berkeh.ir/archives/142251
▪️👨🏻🦳▪️
🔴 7Berkeh.ir
✔️ t.me/HaftBerkeh
✔️ Whatsapp : bit.ly/7B-Wa
✔️ Instagram.com/7Berkeh
✔️ eitaa.com/Haftberkeh
✔️ Ble.ir/7Berkeh
💈 #گپتریا: نخهای رنگی زندگی گلآقا
📸 مجید افشار
✍️ راحله بهادر
💈 گلآقا، پیرمرد خوشروی خیاط، را خیلیها میشناسند. حداقل در بین کسبهی بازار شناخته شده است. پیرمرد خوشاخلاق و سادهپوش، نشسته در پشت چرخ خیاطیاش، کوتاه و مختصر حرف میزند و دوست دارد پارسی صحبت کند. او حرفهایش را با بسمالله شروع میکند. جزییات زیادی از خود، زندگی و کارش نمیگوید و چهل سال زندگی در گراش و ۶۳ سال عمرش را در تصویرهایی کوتاه خلاصه میکند.
🔻 گلآقا و مهاجرت به ایران
▫️ گلآقا انوری متولد ۱۳۴۰ در افغانستان است. داستان مهاجرت او به ایران مثل بسیاری از اتباع دیگر، ناشی از نابسامانیِ زندگی در افغانستان و کوچ اجباری است و در نقطهای در مرز دو کشور آغاز میشود. او در بیست و سه سالگی، در جستجوی جایی برای ثبات و آرامش و گذران آرام و بیدغدغهتر زندگی، جانش را برمیدارد و راهی ایران میشود. آنها اول از افغانستان به اردوگاه مرزی میروند و از آنجا به آنها نامه میدهند که به گراش بیاید و از آن زمان اینجا خانه و کاشانهی دوم آنها میشود. خانه و کاشانهای را رها کردن به امید ساختن خانهای دیگر در کشوری که به هر حال موطن او نیست، کار آسانی نبوده است اما حکایت گلآقا هم حکایت پرملال زندگی آدمیزاد در نبرد با ناامیدی و یافتن راهی به زندگیآباد است.
▫️ او هفت فرزند دارد؛ چهار دختر و سه پسر که همگی متولد گراش هستند. میگوید فقط یکی از بچههایش که به او مهندس محمد میگویند حرفهی او را ادامه داده است و در کنار او کار میکند، اگرچه باقی هم بلد هستند خیاطی کنند اما ازدواج کردهاند و هر یک راه زندگی خودشان را رفتهاند. او چهل سال است ساکن گراش است، در مراسمهای مختلف شرکت میکند و دیگر همشهری ماست.
🔻 گلآقا و شاگردهای او
▫️ میگوید در ابتدا وقتی به گراش میآید، فقط یک خیاطی در طبقهی بالای ملک آقای راستی بود که آن مرد اهل باغستان بود و فقط کت و شلوار میدوخت و هیچ خیاطی دیگری در گراش نبود. گلآقا کارش را شروع میکند و کمکم خیاطیهای دیگر که خیلیها شاگردهای خود او هستند شروع به کار میکنند.
▫️هنر گلآقا برای خیلیهای دیگر هم برکت داشته و نانی به سفرهشان آورده است. شاگردهای زیادی از گراش و شهرهای اطراف داشته که حالا برای خودشان استادی شدهاند و کسب و کاری راه انداختهاند و خیاطی دارند.
▫️اول خیاطیاش روبهروی بانک ملی بود به نام خیاطی مد روز. بعد در ملک حاجی محمود فرسوده شروع به کار میکند. و حالا ابتدای بلوار معلم به سمت شهرداری، سمت چپ، در خیاطیاش مشغول به کار است. شاگردش میگوید: «۲۵ سال میشود ما را به خیاطی گلآقا میشناسند.» مردانهدوز هستند و کت و شلوار و پیراهن میدوزند. پروانهی کسب او مثل مشاغل اتباع دیگر به اسم یک ایرانی است.
🔻دو وطن در یک قلب
▫️هنوز و بعد از ۴۰ سال زیستن در آب و خاک ایران، رشتههای پیوند قلبی گلآقا با افغانستان، زادگاه خود و اجدادش، نگسسته است و برای دیدار عزیزانش سالی یک بار به وطنش برمیگردد. زندگی او بین این دو خانه همچنان در جریان است. میگوید سالی یک مرتبه به افغانستان سر میزند، برادرها و اقوامش آنجا هستند و خودشان هم خانه و زندگی دارند.
▫️برش و دوخت زندگی گلآقا هم مثل خیاطی کردنش، فراز و نشیبهای زیادی داشته است؛ گاهی کوکهایی با دست، گاهی آسانتر با چرخ خیاطی، گاهی سوزنی که شکسته است، نخ قرقرهای که تمام میشود و یکی دیگر جایش را میگیرد و دوختن از نو؛ تا زندگی او به قواره و طرح اکنونش رسیده است. گلآقا همیشه خیاط است. خودش میگوید: «از اول خیاط بودهام و هنوز هم خیاطم.»
🔻 #گفتگو در هفتبرکه:
☑️ 7berkeh.ir/archives/146839
#آدمها
▪️▫️▪️
🔴 7Berkeh.ir
✔️ Whatsapp : bit.ly/wa-ger
✔️ Instagram.com/7Berkeh
✔️ eitaa.com/Haftberkeh
✔️ t.me/HaftBerkeh
✔️ Ble.ir/7Berkeh
📸 مجید افشار
✍️ راحله بهادر
💈 گلآقا، پیرمرد خوشروی خیاط، را خیلیها میشناسند. حداقل در بین کسبهی بازار شناخته شده است. پیرمرد خوشاخلاق و سادهپوش، نشسته در پشت چرخ خیاطیاش، کوتاه و مختصر حرف میزند و دوست دارد پارسی صحبت کند. او حرفهایش را با بسمالله شروع میکند. جزییات زیادی از خود، زندگی و کارش نمیگوید و چهل سال زندگی در گراش و ۶۳ سال عمرش را در تصویرهایی کوتاه خلاصه میکند.
🔻 گلآقا و مهاجرت به ایران
▫️ گلآقا انوری متولد ۱۳۴۰ در افغانستان است. داستان مهاجرت او به ایران مثل بسیاری از اتباع دیگر، ناشی از نابسامانیِ زندگی در افغانستان و کوچ اجباری است و در نقطهای در مرز دو کشور آغاز میشود. او در بیست و سه سالگی، در جستجوی جایی برای ثبات و آرامش و گذران آرام و بیدغدغهتر زندگی، جانش را برمیدارد و راهی ایران میشود. آنها اول از افغانستان به اردوگاه مرزی میروند و از آنجا به آنها نامه میدهند که به گراش بیاید و از آن زمان اینجا خانه و کاشانهی دوم آنها میشود. خانه و کاشانهای را رها کردن به امید ساختن خانهای دیگر در کشوری که به هر حال موطن او نیست، کار آسانی نبوده است اما حکایت گلآقا هم حکایت پرملال زندگی آدمیزاد در نبرد با ناامیدی و یافتن راهی به زندگیآباد است.
▫️ او هفت فرزند دارد؛ چهار دختر و سه پسر که همگی متولد گراش هستند. میگوید فقط یکی از بچههایش که به او مهندس محمد میگویند حرفهی او را ادامه داده است و در کنار او کار میکند، اگرچه باقی هم بلد هستند خیاطی کنند اما ازدواج کردهاند و هر یک راه زندگی خودشان را رفتهاند. او چهل سال است ساکن گراش است، در مراسمهای مختلف شرکت میکند و دیگر همشهری ماست.
🔻 گلآقا و شاگردهای او
▫️ میگوید در ابتدا وقتی به گراش میآید، فقط یک خیاطی در طبقهی بالای ملک آقای راستی بود که آن مرد اهل باغستان بود و فقط کت و شلوار میدوخت و هیچ خیاطی دیگری در گراش نبود. گلآقا کارش را شروع میکند و کمکم خیاطیهای دیگر که خیلیها شاگردهای خود او هستند شروع به کار میکنند.
▫️هنر گلآقا برای خیلیهای دیگر هم برکت داشته و نانی به سفرهشان آورده است. شاگردهای زیادی از گراش و شهرهای اطراف داشته که حالا برای خودشان استادی شدهاند و کسب و کاری راه انداختهاند و خیاطی دارند.
▫️اول خیاطیاش روبهروی بانک ملی بود به نام خیاطی مد روز. بعد در ملک حاجی محمود فرسوده شروع به کار میکند. و حالا ابتدای بلوار معلم به سمت شهرداری، سمت چپ، در خیاطیاش مشغول به کار است. شاگردش میگوید: «۲۵ سال میشود ما را به خیاطی گلآقا میشناسند.» مردانهدوز هستند و کت و شلوار و پیراهن میدوزند. پروانهی کسب او مثل مشاغل اتباع دیگر به اسم یک ایرانی است.
🔻دو وطن در یک قلب
▫️هنوز و بعد از ۴۰ سال زیستن در آب و خاک ایران، رشتههای پیوند قلبی گلآقا با افغانستان، زادگاه خود و اجدادش، نگسسته است و برای دیدار عزیزانش سالی یک بار به وطنش برمیگردد. زندگی او بین این دو خانه همچنان در جریان است. میگوید سالی یک مرتبه به افغانستان سر میزند، برادرها و اقوامش آنجا هستند و خودشان هم خانه و زندگی دارند.
▫️برش و دوخت زندگی گلآقا هم مثل خیاطی کردنش، فراز و نشیبهای زیادی داشته است؛ گاهی کوکهایی با دست، گاهی آسانتر با چرخ خیاطی، گاهی سوزنی که شکسته است، نخ قرقرهای که تمام میشود و یکی دیگر جایش را میگیرد و دوختن از نو؛ تا زندگی او به قواره و طرح اکنونش رسیده است. گلآقا همیشه خیاط است. خودش میگوید: «از اول خیاط بودهام و هنوز هم خیاطم.»
🔻 #گفتگو در هفتبرکه:
☑️ 7berkeh.ir/archives/146839
#آدمها
▪️▫️▪️
🔴 7Berkeh.ir
✔️ Whatsapp : bit.ly/wa-ger
✔️ Instagram.com/7Berkeh
✔️ eitaa.com/Haftberkeh
✔️ t.me/HaftBerkeh
✔️ Ble.ir/7Berkeh
هفتبرکه | گریشنا
گپتریا: نخهای رنگی زندگی گلآقا - هفتبرکه - گریشنا
هفتبرکه: گلآقا، پیرمرد خوشروی خیاط، را خیلیها میشناسند. حداقل در بین کسبهی بازار شناخته شده است. پیرمرد خوشاخلاق و سادهپوش، نشسته در پشت چرخ خیاطیاش،
📇 #گپتریا: مردی که دوست دارد مردم کتاب بخوانند
📸 مجید افشار
✍️ راحله بهادر
📚 آقای سرای هنر حالا گرد پیری روی موهایش نشسته و قرار است امسال حاجی شود، اما هنوز آن لبخند دلنشین در آن چهرهی مهربان سر جایش است. نسل دههی شصت و هفتاد «زیرزمینی» را خوب به یاد دارند؛ زیرزمینِ خاطراتِ کتاب و مدرسه و رمانهای پرفروش دههی هفتاد و هشتاد، کاغذکادوهای رنگی و وقتی با پولِ کم میشد کلی نوشتافزار خرید. از مسیر مدرسه یا بعد از ظهرها از پلهها که پایین میرفتیم، بوی کاغذ و انبوه نوشتافزار و کتابهای جور واجور به استقبالمان میآمد و محمدعلی، غلامحسین و جعفر رسولینژاد برادرانی بودند که همیشه با صبر و حوصله خریدهای ریز و درشت دانشآموزان را پاسخ میدادند. محمدعلی رسولینژاد ۳۵ سال است که در این نوشتافزاری کار میکند و گویی دارد بخشی از خاطرات کودکی و نوجوانی ما را هم ورق میزند.
🔻 زندگی: از کودکی تا نوهها
▫️ محمدعلی رسولینژاد متولد سوم اردیبهشت ۱۳۳۵ است و ۶۸ سال سن دارد. بین سه رسولینژاد سرای هنر او برادر وسطی بین جعفر و غلامحسین است. مدرسهی ابتدایی را در نوبنیاد و ابدی و سیکل پایهی نهم را هم در مدرسهی ابدی میگذراند. برای ادامه تحصیل به دبیرستان شاهپور در شیراز میرود و بیست سال هم آنجا زندگی میکند. پسربچه که بوده سال ۱۳۴۴ به خاطر علاقهی زیاد به کتاب و کتابخوانی چند جلد کتاب میخرد و به کتابخانهی مدرسهی ابدی هدیه میدهد. در دوران دبستان و دبیرستان به والیبال، پینگپنگ، خطاطی و روزنامهدیواری علاقهی خاصی داشته است.
▫️ سال ۱۳۵۹ ازدواج میکند و چهار فرزند دختر دارد که همگی تحصیلات دانشگاهی دارند و ازدواج کردهاند. دو تا از دخترها مهندس و یکی معلم قرآن و دیگری لیسانس مترجمی زبان انگلیسی است. عارفه آخرین دختر آقای رسولینژاد هم به نوعی در فضای کتاب و کتابخوانی فعال است البته در یک کتابفروشی آنلاین. رسولینژاد شش نوه هم دارد.
▫️ برادر بزرگترش حاجی جعفر در رشتهی دکترای ادبیات فارسی در مشهد مشغول به تحصیل است و غلامحسین هم معلم و مدیر دانشآموزان و اکنون پس از آخرین سمتش یعنی معاونت آموزش و پرورش، بازنشسته شده است.
🔻 کسب و کار در شیراز و سرای هنر گراش
✏️ سرای هنرِ او و برادرانش قدیمیترین نوشتافزاری در گراش بعد از مغازهی نوردانش آقای ایزدی است. سال ۱۳۵۵ او با دوستانش محمدرضا ایزدی، مرحوم محمدعلی فروزان، مرحوم حاج علی اکبر فانی و آقای خواجهزاده نوشتافزاری نور دانش را افتتاح میکنند.
▫️ سال ۱۳۶۸ سرای هنر افتتاح شد. از سال ۱۳۶۸ تا سال ۱۴۰۱ که سرای هنر در پاساژ سعادت قرار داشت، به زیرزمینی معروف بود. بعد هم چاپخانهی نقشینهی بهار جنوب به این مجموعه کارهای فرهنگی اضافه شد.
📌 از دو سال قبل نوشتافزاری رسولینژاد به روبروی بانک تجارت، کوچهی شهید باقرپور نقل مکان کرده است.
🔻 پخش مجله و روزنامه و کتابهای درسی
📚 سرای هنر فقط فروش نوشتافزار نداشت. آن سالها که تعداد نوشتافزاریهای شهر به تعداد انگشتان یک دست هم نبود، کجا میشد کتابهای درسی را تهیه کرد جز سرای هنر؟!
🗞 ۱۵ یا ۱۶ سال نمایندگی روزنامهی همشهری را هم داشتند و توزیع میکردند. رسولینژاد میگوید آن وقتها خواندن مجله و روزنامه حسابی طرفدار داشت و روزانه در گراش حدود ۱۰۰ نسخه روزنامه و هر دو هفته ۵۰ یا ۶۰ مجله مصرف میشد و مردم بیشتر کتاب و مجله میخواندند.
➖ کارهای اجرایی و فعالیتهای اجتماعی در گراش و شیراز
➖ روزهای انقلاب و فعالیتهای انقلابی
📚 صدای اذان بلند میشود و این پایان گفتگو است. آقای رسولینژاد امیدوار است بعضی چیزها سر جای اولش برگردد مثلا کتاب خواندن. دوست دارد باز بتواند هم کتاب توزیع کند و هم مردم دوباره به خواندن کتابِ کاغذی روی بیاورند. میگوید فضای مجازی خوب است اما در دست گرفتن کتاب و خواندن آن لطف دیگری دارد. او میگوید: «پیشرفت مملکت در گرو فرهنگ است و من در طول عمرم آنقدر که به فکر فرهنگ بودهام به تجارت فکر نکردهام. دست به هر کاری زدهایم برای فرهنگ بوده. شاکر و سپاسگزار و قانعم و روزیرسان خداست.»
🕋 او به زودی عازم سفر حج است و از طریق این گفتگو از دوستانش حلالیت میطلبد و دعاگوی همه در جوار مسجدالحرام و مسجدالنبی و خانهی خدا است.
🔻 گفتگوی کامل در هفتبرکه:
☑️ 7berkeh.ir/archives/146794
▪️▫️▪️
🔴 7Berkeh.ir
✔️ Whatsapp : bit.ly/wa-ger
✔️ Instagram.com/7Berkeh
✔️ eitaa.com/Haftberkeh
✔️ t.me/HaftBerkeh
✔️ Ble.ir/7Berkeh
📸 مجید افشار
✍️ راحله بهادر
📚 آقای سرای هنر حالا گرد پیری روی موهایش نشسته و قرار است امسال حاجی شود، اما هنوز آن لبخند دلنشین در آن چهرهی مهربان سر جایش است. نسل دههی شصت و هفتاد «زیرزمینی» را خوب به یاد دارند؛ زیرزمینِ خاطراتِ کتاب و مدرسه و رمانهای پرفروش دههی هفتاد و هشتاد، کاغذکادوهای رنگی و وقتی با پولِ کم میشد کلی نوشتافزار خرید. از مسیر مدرسه یا بعد از ظهرها از پلهها که پایین میرفتیم، بوی کاغذ و انبوه نوشتافزار و کتابهای جور واجور به استقبالمان میآمد و محمدعلی، غلامحسین و جعفر رسولینژاد برادرانی بودند که همیشه با صبر و حوصله خریدهای ریز و درشت دانشآموزان را پاسخ میدادند. محمدعلی رسولینژاد ۳۵ سال است که در این نوشتافزاری کار میکند و گویی دارد بخشی از خاطرات کودکی و نوجوانی ما را هم ورق میزند.
🔻 زندگی: از کودکی تا نوهها
▫️ محمدعلی رسولینژاد متولد سوم اردیبهشت ۱۳۳۵ است و ۶۸ سال سن دارد. بین سه رسولینژاد سرای هنر او برادر وسطی بین جعفر و غلامحسین است. مدرسهی ابتدایی را در نوبنیاد و ابدی و سیکل پایهی نهم را هم در مدرسهی ابدی میگذراند. برای ادامه تحصیل به دبیرستان شاهپور در شیراز میرود و بیست سال هم آنجا زندگی میکند. پسربچه که بوده سال ۱۳۴۴ به خاطر علاقهی زیاد به کتاب و کتابخوانی چند جلد کتاب میخرد و به کتابخانهی مدرسهی ابدی هدیه میدهد. در دوران دبستان و دبیرستان به والیبال، پینگپنگ، خطاطی و روزنامهدیواری علاقهی خاصی داشته است.
▫️ سال ۱۳۵۹ ازدواج میکند و چهار فرزند دختر دارد که همگی تحصیلات دانشگاهی دارند و ازدواج کردهاند. دو تا از دخترها مهندس و یکی معلم قرآن و دیگری لیسانس مترجمی زبان انگلیسی است. عارفه آخرین دختر آقای رسولینژاد هم به نوعی در فضای کتاب و کتابخوانی فعال است البته در یک کتابفروشی آنلاین. رسولینژاد شش نوه هم دارد.
▫️ برادر بزرگترش حاجی جعفر در رشتهی دکترای ادبیات فارسی در مشهد مشغول به تحصیل است و غلامحسین هم معلم و مدیر دانشآموزان و اکنون پس از آخرین سمتش یعنی معاونت آموزش و پرورش، بازنشسته شده است.
🔻 کسب و کار در شیراز و سرای هنر گراش
✏️ سرای هنرِ او و برادرانش قدیمیترین نوشتافزاری در گراش بعد از مغازهی نوردانش آقای ایزدی است. سال ۱۳۵۵ او با دوستانش محمدرضا ایزدی، مرحوم محمدعلی فروزان، مرحوم حاج علی اکبر فانی و آقای خواجهزاده نوشتافزاری نور دانش را افتتاح میکنند.
▫️ سال ۱۳۶۸ سرای هنر افتتاح شد. از سال ۱۳۶۸ تا سال ۱۴۰۱ که سرای هنر در پاساژ سعادت قرار داشت، به زیرزمینی معروف بود. بعد هم چاپخانهی نقشینهی بهار جنوب به این مجموعه کارهای فرهنگی اضافه شد.
📌 از دو سال قبل نوشتافزاری رسولینژاد به روبروی بانک تجارت، کوچهی شهید باقرپور نقل مکان کرده است.
🔻 پخش مجله و روزنامه و کتابهای درسی
📚 سرای هنر فقط فروش نوشتافزار نداشت. آن سالها که تعداد نوشتافزاریهای شهر به تعداد انگشتان یک دست هم نبود، کجا میشد کتابهای درسی را تهیه کرد جز سرای هنر؟!
🗞 ۱۵ یا ۱۶ سال نمایندگی روزنامهی همشهری را هم داشتند و توزیع میکردند. رسولینژاد میگوید آن وقتها خواندن مجله و روزنامه حسابی طرفدار داشت و روزانه در گراش حدود ۱۰۰ نسخه روزنامه و هر دو هفته ۵۰ یا ۶۰ مجله مصرف میشد و مردم بیشتر کتاب و مجله میخواندند.
➖ کارهای اجرایی و فعالیتهای اجتماعی در گراش و شیراز
➖ روزهای انقلاب و فعالیتهای انقلابی
📚 صدای اذان بلند میشود و این پایان گفتگو است. آقای رسولینژاد امیدوار است بعضی چیزها سر جای اولش برگردد مثلا کتاب خواندن. دوست دارد باز بتواند هم کتاب توزیع کند و هم مردم دوباره به خواندن کتابِ کاغذی روی بیاورند. میگوید فضای مجازی خوب است اما در دست گرفتن کتاب و خواندن آن لطف دیگری دارد. او میگوید: «پیشرفت مملکت در گرو فرهنگ است و من در طول عمرم آنقدر که به فکر فرهنگ بودهام به تجارت فکر نکردهام. دست به هر کاری زدهایم برای فرهنگ بوده. شاکر و سپاسگزار و قانعم و روزیرسان خداست.»
🕋 او به زودی عازم سفر حج است و از طریق این گفتگو از دوستانش حلالیت میطلبد و دعاگوی همه در جوار مسجدالحرام و مسجدالنبی و خانهی خدا است.
🔻 گفتگوی کامل در هفتبرکه:
☑️ 7berkeh.ir/archives/146794
▪️▫️▪️
🔴 7Berkeh.ir
✔️ Whatsapp : bit.ly/wa-ger
✔️ Instagram.com/7Berkeh
✔️ eitaa.com/Haftberkeh
✔️ t.me/HaftBerkeh
✔️ Ble.ir/7Berkeh
🌿 #گپتریا: شفاخانهی عطرآگین آقای مدرسی
📸 مجید افشار
✍️ راحله بهادر
🎋 وارد مغازه که میشوی، بوی خوش ادویهجات و داروهای گیاهی مشامت را پر میکند. در یک فضای کوچک، از جلوی در مغازه تا روی قفسهها، زمین و پیشخوان، همه چیز با نظم چیده شده است. اینجا همه چیز پیدا میشود، از سنبلالطیب و عسل کوهی تا داروهای بستهبندیشدهی گیاهی. اسم عطاری آقای حاج محمدعلی مدرسی، «شفا» است؛ باغ کوچکی از گل و گیاهان خشکشدهای که شاید شفای دردی باشد.
📌 ما میهمان یکی دیگر از بزرگترهای شهرمان هستیم تا از زندگی و کارش بگوید.
🔻 از تجارت در بحرین ...
▫️ رایحهی رنگارنگ و دوستداشتنی مغازه در حرفهای آقای مدرسی میپیچد و او داستان کوتاه زندگیاش را به گویش گراشی برایمان تعریف میکند.
▫️ حاج محمدعلی متولد سال ۱۳۲۹ است و هفتاد و چهار سال سن دارد. پنج دختر و یک پسر دارد که همگی ازدواج کردهاند. پسر و پدر در یک خانه با هم زندگی میکنند و پسرش به کار دیگری مشغول است.
▫️ حاج محمدعلی از قدیمیهای کار و تجارت در بحرین است و اینجا خاطراتش بوی دریا و صدای امواج و داغی آفتاب جِنگ تابستان را میگیرد و ما را با خودش به جوانیهایش میبرد و سالهایی که با امکانات کم، کار و رفت و آمد در غربت بسیار سخت بوده است. میگوید مدت چهل سال با حاجتقی حسینی در بحرین کار میکرده است. تجارت میکردند و همه چیز خوب پیش میرفت. تا اینکه اوضاع بحرین سخت شد و مجبور میشود مغازه را جمع کند و با ضرر مالی زیاد به ایران برگردد. حاج محمدعلی میگوید: «از ایران مبلغ هنگفتی پول به بحرین فرستادیم و بدهکاری کل بازار را دادیم. چکی که از طرفمان داشتیم هم وصول نشد و به ایران برگشتیم.»
▫️ قبل از انقلاب با شرکت مینو ایران کار میکرد و تنقلاتی مثل چیپس و پفک میخریدند و بعد از انقلاب به خاطر سختگیریهایی که دولت بحرین برای رابطه با ایران داشته، با سنگاپور تجارت میکنند. تا آن مشکل مالی اتفاق میافتد و حاجمحمدعلی به ایران برمیگردد و کار تازهای را شروع میکند.
🔻 تا عطاری در گراش
🌿 او سررشتهای برای شروع کار عطاری نداشته است، اما مثل بسیاری از گپتریا که از بیکاری بیزار هستند و دوست دارند همیشه وقتشان با کار و تلاشی بگذرد، مغازهی عطاری را راه میاندازد. سیزده سال است عطاری شفا را دارد و مشتریهای متنوعی میآیند و میروند. مغازهی کوچک او در خیابان امام، روبهروی پاساژ صادق قرار دارد.
✔️ حاج محمدعلی میگوید: «بیکاری مریضی است و به خاطر سن بالا و بیکار نبودن، این مغازه را میگردانم. عطاریام کوچک است اما به خاطر سن بالا بیشتر از این از ما برنمیآید.»
▫️ ساعات کار مغازه طولانی است. صبحها مغازه را از ساعت هشت و عصرها از ساعت چهار باز میکند. مسجد رفتن از کارهای روزانهی او است و در برنامههای انقلابی، هر جا در گراش برگزار شود، شرکت میکند.
💠 حاج محمدعلی هم در انجام کار خیر سهمی دارد و برای کار خیر از سود زیاد برای خودش چشمپوشی میکند. او عضو هیئت امنای موسسهی امام علیابن ابیطالب (ع) و جزو خیرین گراش است. کار خیر در گراش به هزار طرح و رنگ است و ثمرهی سالهای دراز کار و زندگی در آن سوی آبها. او هم معتمد چند نفر از خیرین گراشی است که از کشورهای حوزهی خلیج فارس برای انجام این کار نیک برایش پول میفرستند. او وسایل و مواد غذایی ضروری برای نیازمندان بومی را از بین اجناس مغازهی خودش با سود کمتر نسبت به بازار بستهبندی میکند و به آقای مهیایی، عضو دیگر این موسسهی خیریه، میسپرد تا در بین آنها توزیع کند.
▫️ گفتگوی ما با همراهی یکی از دوستان آقای مدرسی که مهمان او است به پایان میرسد. از مغازه که بیرون میآییم انگار لباسمان هم بوی باغ کوچک او را گرفته است و عطر عطاری شفا برای ما به یادگار میماند.
🔻 #گفتگو و عکسهای بیشتر در هفتبرکه:
☑️ 7berkeh.ir/archives/147623
▪️▫️▪️
🔴 7Berkeh.ir
✔️ Whatsapp : bit.ly/wa-ger
✔️ Instagram.com/7Berkeh
✔️ eitaa.com/Haftberkeh
✔️ t.me/HaftBerkeh
✔️ Ble.ir/7Berkeh
📸 مجید افشار
✍️ راحله بهادر
🎋 وارد مغازه که میشوی، بوی خوش ادویهجات و داروهای گیاهی مشامت را پر میکند. در یک فضای کوچک، از جلوی در مغازه تا روی قفسهها، زمین و پیشخوان، همه چیز با نظم چیده شده است. اینجا همه چیز پیدا میشود، از سنبلالطیب و عسل کوهی تا داروهای بستهبندیشدهی گیاهی. اسم عطاری آقای حاج محمدعلی مدرسی، «شفا» است؛ باغ کوچکی از گل و گیاهان خشکشدهای که شاید شفای دردی باشد.
📌 ما میهمان یکی دیگر از بزرگترهای شهرمان هستیم تا از زندگی و کارش بگوید.
🔻 از تجارت در بحرین ...
▫️ رایحهی رنگارنگ و دوستداشتنی مغازه در حرفهای آقای مدرسی میپیچد و او داستان کوتاه زندگیاش را به گویش گراشی برایمان تعریف میکند.
▫️ حاج محمدعلی متولد سال ۱۳۲۹ است و هفتاد و چهار سال سن دارد. پنج دختر و یک پسر دارد که همگی ازدواج کردهاند. پسر و پدر در یک خانه با هم زندگی میکنند و پسرش به کار دیگری مشغول است.
▫️ حاج محمدعلی از قدیمیهای کار و تجارت در بحرین است و اینجا خاطراتش بوی دریا و صدای امواج و داغی آفتاب جِنگ تابستان را میگیرد و ما را با خودش به جوانیهایش میبرد و سالهایی که با امکانات کم، کار و رفت و آمد در غربت بسیار سخت بوده است. میگوید مدت چهل سال با حاجتقی حسینی در بحرین کار میکرده است. تجارت میکردند و همه چیز خوب پیش میرفت. تا اینکه اوضاع بحرین سخت شد و مجبور میشود مغازه را جمع کند و با ضرر مالی زیاد به ایران برگردد. حاج محمدعلی میگوید: «از ایران مبلغ هنگفتی پول به بحرین فرستادیم و بدهکاری کل بازار را دادیم. چکی که از طرفمان داشتیم هم وصول نشد و به ایران برگشتیم.»
▫️ قبل از انقلاب با شرکت مینو ایران کار میکرد و تنقلاتی مثل چیپس و پفک میخریدند و بعد از انقلاب به خاطر سختگیریهایی که دولت بحرین برای رابطه با ایران داشته، با سنگاپور تجارت میکنند. تا آن مشکل مالی اتفاق میافتد و حاجمحمدعلی به ایران برمیگردد و کار تازهای را شروع میکند.
🔻 تا عطاری در گراش
🌿 او سررشتهای برای شروع کار عطاری نداشته است، اما مثل بسیاری از گپتریا که از بیکاری بیزار هستند و دوست دارند همیشه وقتشان با کار و تلاشی بگذرد، مغازهی عطاری را راه میاندازد. سیزده سال است عطاری شفا را دارد و مشتریهای متنوعی میآیند و میروند. مغازهی کوچک او در خیابان امام، روبهروی پاساژ صادق قرار دارد.
✔️ حاج محمدعلی میگوید: «بیکاری مریضی است و به خاطر سن بالا و بیکار نبودن، این مغازه را میگردانم. عطاریام کوچک است اما به خاطر سن بالا بیشتر از این از ما برنمیآید.»
▫️ ساعات کار مغازه طولانی است. صبحها مغازه را از ساعت هشت و عصرها از ساعت چهار باز میکند. مسجد رفتن از کارهای روزانهی او است و در برنامههای انقلابی، هر جا در گراش برگزار شود، شرکت میکند.
💠 حاج محمدعلی هم در انجام کار خیر سهمی دارد و برای کار خیر از سود زیاد برای خودش چشمپوشی میکند. او عضو هیئت امنای موسسهی امام علیابن ابیطالب (ع) و جزو خیرین گراش است. کار خیر در گراش به هزار طرح و رنگ است و ثمرهی سالهای دراز کار و زندگی در آن سوی آبها. او هم معتمد چند نفر از خیرین گراشی است که از کشورهای حوزهی خلیج فارس برای انجام این کار نیک برایش پول میفرستند. او وسایل و مواد غذایی ضروری برای نیازمندان بومی را از بین اجناس مغازهی خودش با سود کمتر نسبت به بازار بستهبندی میکند و به آقای مهیایی، عضو دیگر این موسسهی خیریه، میسپرد تا در بین آنها توزیع کند.
▫️ گفتگوی ما با همراهی یکی از دوستان آقای مدرسی که مهمان او است به پایان میرسد. از مغازه که بیرون میآییم انگار لباسمان هم بوی باغ کوچک او را گرفته است و عطر عطاری شفا برای ما به یادگار میماند.
🔻 #گفتگو و عکسهای بیشتر در هفتبرکه:
☑️ 7berkeh.ir/archives/147623
▪️▫️▪️
🔴 7Berkeh.ir
✔️ Whatsapp : bit.ly/wa-ger
✔️ Instagram.com/7Berkeh
✔️ eitaa.com/Haftberkeh
✔️ t.me/HaftBerkeh
✔️ Ble.ir/7Berkeh
🌻 حاجی «مهرعلی» مردی که با آفتاب طلوع میکند
📸 مجید افشار
✍️ راحله بهادر
🧮 فروشگاه خیبر که دیگر تابلوی آن رنگ و رویی ندارد، بخشی از شناسنامه و تاریخ اصناف در گراش است و چند نسل از گراش و شهرهای همسایه مشتری آن هستند. «دکون حاجی مهرعلی» آنقدر پابرجا مانده که یکی از نشانهای آدرسدهی گراش است. روز گراش وقتی شروع میشود که قفل فروشگاه خیبر باز شود و آبپاشی جلو مغازه، نسیم خنک را از آسفالت به مشام رهگذران برساند. ساعت ۵ صبح، خیلی پیشتر از کارمندان خسته و دانشآموزان بازیگوش، درهای دکان حاج مهرعلی رو به مهر گشوده شده است.
🎋 حاجی مهرعلی مثل بسیاری دیگر از نسل کهنسال، بخشی از تاریخ شفاهی گراش هم است که شیرین و شمرده شمرده از خاطرات کارش در قطر و گراش نقل میکند. مهر صحبتهای حاجی مهرعلی در حرفها و صدای خشدارش، که در میان ظروف سفالی و فلزی و شیشهای نشسته است، گذر زمان را از یاد ما میبرد.
⛰ کودکی در کوه و صحرای گراش، جوانی و میانسالی در قطر
▫️حاجی مهرعلی تاریخ تولدش را به خاطر ندارد و پسرش میگوید متولد ۱۳۱۱ است. حاجی میگوید شناسنامهاش را کوچکتر گرفتهاند و در اصل ۹۵ ساله است و ۷۷ سال است مغازهداری میکند. او هم مثل بسیاری از همنسلانش تجربهی کار در دشت و کوه و صحراهای گراش را دارد.
▫️در نوجوانی از کوه هیمه، عسل، پونه و مرو تلخ و انواع گیاهان دیگر میآورده و بعد از هجده سالگی و پایان سربازی، راهی قطر میشود. او بیش از بیست سال در قطر کار و زندگی میکند و معتمد بازار بوده است. سه مغازه در قطر داشته و با وجود بیسوادیاش، مثل خیلی از قدیمیهای دیگر، به لطف حافظهی خوبش آنها را میگردانده است.
💈 بازگشت به ایران و دلبستگی به کار
▫️او به ایران بر میگردد و اسم حاجی مهرعلی سند سجلد این مغازه میشود. مغازه را ۷۰ سال است دارد و ۴۰ – ۵۰ سال اخیر، ساعت ۵ صبح درِ دکانش باز میشود. سالهای گذشته مغازه یکسره از صبح تا اوایل شب باز بود، اما الان دو شیفت است و پسرش مختار مغازهدار اصلی است. حالا فقط روزهای جمعه به صحرا میرود. کار زیاد و کارگر کمکار و کسی به دلسوزی صاحبی که برای مال زحمت کشیده، نیست.
🏠 باغِ آبادِ خانوادهی حاجی مهر علی
▫️ باغِ حاجی مهرعلی آباد است. او ده فرزند دارد؛ دو دختر و هشت پسر حاصل زندگی مشترک او با همسرش دختربست (فاطمه) شمسی است. عروسهایش را «فرشته» توصیف میکند که به او و همسرش به خاطر ناتوانی جسمی به نوبت رسیدگی میکنند. دخترهایش مریم و مرضیه نام دارند؛ و پسرهایش به ترتیب امیرحمزه و حاج ابراهیم، اساتید بازنشستهی دانشگاه هستند و در گراش به دلیل فعالیتهای اجتماعی و فرهنگی نامهایی شناخته شدهاند؛ یعقوب کارگاه درب و پنجرهسازی دارد، مختار در مغازهی پدرش کار میکند، خلیل معاون مدیر عامل بانک سینا در تهران است، مهدی معاون مدیر کل بانک سپه در جنوب استان فارس است، سلمان از مدیران اداره کل راه و شهرسازی لارستان است و محمد ارشد معماری دارد و طراحی ساختمان انجام میدهد. حاجی مهرعلی ۳۵ نوه دارد و نبیره و نتیجههایش هم پر برکت است.
🎈 به یاد کِزِ براتی و دلتنگ دوستان قدیم
▫️او با بغضی که نشان از دلتنگی است از دوستانش هم یادی میکند. همیشه وقت اذان سر سجاده نشسته و آدمهای زیادی از مقام دولتی تا یک کارگر ساده هم به دیدارش بروند به همه یکسان احترام میگذارد چون مرامش بر اصل انسانیت است.
🇮🇷 اخراج از قطر به خاطر حمایت از ایران
▫️حاجی مهرعلی در زمان انقلاب قطر بوده و در مبارزات نقش داشته است. پسرش حاج ابراهیم میگوید زمان انقلاب شخصی داشته از ایران بدگویی میکرده و پدرم به همین خاطر با او درگیر و برای همین اخراج میشود و اجبارا مغازهاش را به یکبیستم قیمت میفروشد و راهی ایران میشود.
🌻 خستگیناپذیر و راضی به رضای خدا
▫️حاجی مهرعلی میگوید: «۹۵ ساله هستم اما هنوز از مغازهداری سیر نشدهام. هنوز عمرم را با نشستن در جلوی مغازه سر میکنم و همین که میآیم چهار تا دوست و برادر را میبینم برایم بس است.»
▫️دلِ پیرمرد به بودن بین مردم و بسته نبودن مغازهاش خوش است و میگوید: «جلوی مغازه مینشینم اما کاری ازم برنمیآید، فقط برای آبادی.» حاجی مهرعلی میگوید راضی به رضای خدا است و ما را با دعای «سلامتی» بدرقه میکند.
🔻 #گفتگو کامل در هفتبرکه:
☑️ 7berkeh.ir/archives/148242
#گپتریا
▪️▫️▪️
🔴 7Berkeh.ir
✔️ Whatsapp : bit.ly/wa-ger
✔️ Instagram.com/7Berkeh
✔️ eitaa.com/Haftberkeh
✔️ t.me/HaftBerkeh
✔️ Ble.ir/7Berkeh
📸 مجید افشار
✍️ راحله بهادر
🧮 فروشگاه خیبر که دیگر تابلوی آن رنگ و رویی ندارد، بخشی از شناسنامه و تاریخ اصناف در گراش است و چند نسل از گراش و شهرهای همسایه مشتری آن هستند. «دکون حاجی مهرعلی» آنقدر پابرجا مانده که یکی از نشانهای آدرسدهی گراش است. روز گراش وقتی شروع میشود که قفل فروشگاه خیبر باز شود و آبپاشی جلو مغازه، نسیم خنک را از آسفالت به مشام رهگذران برساند. ساعت ۵ صبح، خیلی پیشتر از کارمندان خسته و دانشآموزان بازیگوش، درهای دکان حاج مهرعلی رو به مهر گشوده شده است.
🎋 حاجی مهرعلی مثل بسیاری دیگر از نسل کهنسال، بخشی از تاریخ شفاهی گراش هم است که شیرین و شمرده شمرده از خاطرات کارش در قطر و گراش نقل میکند. مهر صحبتهای حاجی مهرعلی در حرفها و صدای خشدارش، که در میان ظروف سفالی و فلزی و شیشهای نشسته است، گذر زمان را از یاد ما میبرد.
⛰ کودکی در کوه و صحرای گراش، جوانی و میانسالی در قطر
▫️حاجی مهرعلی تاریخ تولدش را به خاطر ندارد و پسرش میگوید متولد ۱۳۱۱ است. حاجی میگوید شناسنامهاش را کوچکتر گرفتهاند و در اصل ۹۵ ساله است و ۷۷ سال است مغازهداری میکند. او هم مثل بسیاری از همنسلانش تجربهی کار در دشت و کوه و صحراهای گراش را دارد.
▫️در نوجوانی از کوه هیمه، عسل، پونه و مرو تلخ و انواع گیاهان دیگر میآورده و بعد از هجده سالگی و پایان سربازی، راهی قطر میشود. او بیش از بیست سال در قطر کار و زندگی میکند و معتمد بازار بوده است. سه مغازه در قطر داشته و با وجود بیسوادیاش، مثل خیلی از قدیمیهای دیگر، به لطف حافظهی خوبش آنها را میگردانده است.
💈 بازگشت به ایران و دلبستگی به کار
▫️او به ایران بر میگردد و اسم حاجی مهرعلی سند سجلد این مغازه میشود. مغازه را ۷۰ سال است دارد و ۴۰ – ۵۰ سال اخیر، ساعت ۵ صبح درِ دکانش باز میشود. سالهای گذشته مغازه یکسره از صبح تا اوایل شب باز بود، اما الان دو شیفت است و پسرش مختار مغازهدار اصلی است. حالا فقط روزهای جمعه به صحرا میرود. کار زیاد و کارگر کمکار و کسی به دلسوزی صاحبی که برای مال زحمت کشیده، نیست.
🏠 باغِ آبادِ خانوادهی حاجی مهر علی
▫️ باغِ حاجی مهرعلی آباد است. او ده فرزند دارد؛ دو دختر و هشت پسر حاصل زندگی مشترک او با همسرش دختربست (فاطمه) شمسی است. عروسهایش را «فرشته» توصیف میکند که به او و همسرش به خاطر ناتوانی جسمی به نوبت رسیدگی میکنند. دخترهایش مریم و مرضیه نام دارند؛ و پسرهایش به ترتیب امیرحمزه و حاج ابراهیم، اساتید بازنشستهی دانشگاه هستند و در گراش به دلیل فعالیتهای اجتماعی و فرهنگی نامهایی شناخته شدهاند؛ یعقوب کارگاه درب و پنجرهسازی دارد، مختار در مغازهی پدرش کار میکند، خلیل معاون مدیر عامل بانک سینا در تهران است، مهدی معاون مدیر کل بانک سپه در جنوب استان فارس است، سلمان از مدیران اداره کل راه و شهرسازی لارستان است و محمد ارشد معماری دارد و طراحی ساختمان انجام میدهد. حاجی مهرعلی ۳۵ نوه دارد و نبیره و نتیجههایش هم پر برکت است.
🎈 به یاد کِزِ براتی و دلتنگ دوستان قدیم
▫️او با بغضی که نشان از دلتنگی است از دوستانش هم یادی میکند. همیشه وقت اذان سر سجاده نشسته و آدمهای زیادی از مقام دولتی تا یک کارگر ساده هم به دیدارش بروند به همه یکسان احترام میگذارد چون مرامش بر اصل انسانیت است.
🇮🇷 اخراج از قطر به خاطر حمایت از ایران
▫️حاجی مهرعلی در زمان انقلاب قطر بوده و در مبارزات نقش داشته است. پسرش حاج ابراهیم میگوید زمان انقلاب شخصی داشته از ایران بدگویی میکرده و پدرم به همین خاطر با او درگیر و برای همین اخراج میشود و اجبارا مغازهاش را به یکبیستم قیمت میفروشد و راهی ایران میشود.
🌻 خستگیناپذیر و راضی به رضای خدا
▫️حاجی مهرعلی میگوید: «۹۵ ساله هستم اما هنوز از مغازهداری سیر نشدهام. هنوز عمرم را با نشستن در جلوی مغازه سر میکنم و همین که میآیم چهار تا دوست و برادر را میبینم برایم بس است.»
▫️دلِ پیرمرد به بودن بین مردم و بسته نبودن مغازهاش خوش است و میگوید: «جلوی مغازه مینشینم اما کاری ازم برنمیآید، فقط برای آبادی.» حاجی مهرعلی میگوید راضی به رضای خدا است و ما را با دعای «سلامتی» بدرقه میکند.
🔻 #گفتگو کامل در هفتبرکه:
☑️ 7berkeh.ir/archives/148242
#گپتریا
▪️▫️▪️
🔴 7Berkeh.ir
✔️ Whatsapp : bit.ly/wa-ger
✔️ Instagram.com/7Berkeh
✔️ eitaa.com/Haftberkeh
✔️ t.me/HaftBerkeh
✔️ Ble.ir/7Berkeh
🛍 حاصل عمر: تیار کردن جهیزیهی چند نسل
📸 مجید افشار
✍️ راحله بهادر
▫️حاج اسد قربانی از قدیمیهای صنف لوازم خانگی است و مغازهاش هم تغییر مکانی زیادی نداشته است. مغازهی لوازم خانگی او در ابتدای خیابان بسیج، روبهروی پاساژ ولیعصر قرار دارد.
🍳 در قفسهها، فلاسک، کتری، ماهیتابه و قابلمه و بسیاری لوازم خرد و درشت دیگر، برای جان دادن به آشپزخانه صف کشیدهاند. اینجا آدم را یاد جهیزیه و گرمی و صفای خانه و کاشانه میاندازد. تا وقتی گراش این همه مغازهی لوازم خانگی نداشت، بسیاری از زنهای قدیمیتر گراش، خرید از مغازهی او برای جهیزیهی دخترانشان را به یاد دارند.
▫️ حاج اسد متولد ۱۳۲۷ و ۷۶ ساله است. بر خلاف بیشتر آدمهای نسل قدیم، خانوادهی پرجمعیتی ندارد. یک دختر و یک پسر، حاصل عمر او است که هر دو ازدواج کردهاند. او نزدیک ۳۴ سال است این حرفه را دارد و سالیان سال با سختکوشی، علاقه و مراقبت مداوم، آن را ادامه داده است.
▫️ مغازهی او قبلا جای دیگری بود اما اینجا قدیمیترین مغازهی او است و میگوید ۲۷ سال است در اینجا کار میکند. او هم بخشی از نوجوانی و جوانیاش در دبی و کار در یک سوپرمارکت گذشته است، اما ۳۳ قبل به گفتهی خودش از دبی «دست میکشد» و گراش تا امروز وطن و روزیبخش او است. حاج اسد مغازه را تنهایی میگرداند و شاگردی ندارد و میگوید پسرش به کار دیگری مشغول است.
▫️ حاج اسد هم مثل بسیاری از همنسلانش سحرخیز است و مغازهاش صبح ساعت ۷:۳۰ تا ساعت ۱۳ و عصر از ساعت ۴ تا ۸ شب باز است.
▫️ حاج اسد کمحرف است و سکوت و آرامش مغازهی او در حرفهای کوتاهش شنیدنی است. او اول برای بقیه دعا میکند و بعد از خدا میخواهد در این نعمت سلامتی و تندرستی، او هم شریک باشد.
🔻 عکسهای دیگر در هفتبرکه:
☑️ 7berkeh.ir/archives/148563
#گپتریا
▪️▫️▪️
🔴 7Berkeh.ir
✔️ whatsapp.com/channel/0029VaRz2bh35fM0vnYDtv3K
✔️ Instagram.com/7Berkeh
✔️ eitaa.com/Haftberkeh
✔️ t.me/HaftBerkeh
✔️ Ble.ir/7Berkeh
📸 مجید افشار
✍️ راحله بهادر
▫️حاج اسد قربانی از قدیمیهای صنف لوازم خانگی است و مغازهاش هم تغییر مکانی زیادی نداشته است. مغازهی لوازم خانگی او در ابتدای خیابان بسیج، روبهروی پاساژ ولیعصر قرار دارد.
🍳 در قفسهها، فلاسک، کتری، ماهیتابه و قابلمه و بسیاری لوازم خرد و درشت دیگر، برای جان دادن به آشپزخانه صف کشیدهاند. اینجا آدم را یاد جهیزیه و گرمی و صفای خانه و کاشانه میاندازد. تا وقتی گراش این همه مغازهی لوازم خانگی نداشت، بسیاری از زنهای قدیمیتر گراش، خرید از مغازهی او برای جهیزیهی دخترانشان را به یاد دارند.
▫️ حاج اسد متولد ۱۳۲۷ و ۷۶ ساله است. بر خلاف بیشتر آدمهای نسل قدیم، خانوادهی پرجمعیتی ندارد. یک دختر و یک پسر، حاصل عمر او است که هر دو ازدواج کردهاند. او نزدیک ۳۴ سال است این حرفه را دارد و سالیان سال با سختکوشی، علاقه و مراقبت مداوم، آن را ادامه داده است.
▫️ مغازهی او قبلا جای دیگری بود اما اینجا قدیمیترین مغازهی او است و میگوید ۲۷ سال است در اینجا کار میکند. او هم بخشی از نوجوانی و جوانیاش در دبی و کار در یک سوپرمارکت گذشته است، اما ۳۳ قبل به گفتهی خودش از دبی «دست میکشد» و گراش تا امروز وطن و روزیبخش او است. حاج اسد مغازه را تنهایی میگرداند و شاگردی ندارد و میگوید پسرش به کار دیگری مشغول است.
▫️ حاج اسد هم مثل بسیاری از همنسلانش سحرخیز است و مغازهاش صبح ساعت ۷:۳۰ تا ساعت ۱۳ و عصر از ساعت ۴ تا ۸ شب باز است.
▫️ حاج اسد کمحرف است و سکوت و آرامش مغازهی او در حرفهای کوتاهش شنیدنی است. او اول برای بقیه دعا میکند و بعد از خدا میخواهد در این نعمت سلامتی و تندرستی، او هم شریک باشد.
🔻 عکسهای دیگر در هفتبرکه:
☑️ 7berkeh.ir/archives/148563
#گپتریا
▪️▫️▪️
🔴 7Berkeh.ir
✔️ whatsapp.com/channel/0029VaRz2bh35fM0vnYDtv3K
✔️ Instagram.com/7Berkeh
✔️ eitaa.com/Haftberkeh
✔️ t.me/HaftBerkeh
✔️ Ble.ir/7Berkeh