حافظ خوانی خصوصی
4K subscribers
469 photos
364 videos
10 files
573 links
در زندگی داستان‌هایی هستند که غافلگيرمان مي‌كنند، دست مان را می‌گیرند و به جایی دیگر می‌برند یا مثل آینه‌ای جادویی دنیای درون مان را نشان می‌دهند.


@alirezairanmehr نشانی ادمین
Download Telegram
Forwarded from Ali Vahdati
مجله‌ی بیدار - شماره‌ی ۴۸
منتشر شد

www.بیدار.com
www.bidarnameh.com
———

در این شماره:

📄 بررسی داستان «برف تابستانی و هفت ثانیه سکوت عشق» - علی رضایی وحدتی
اگر می‌خواهید داستانی عاشقانه بخوانید که عشق را دگرسان از رابطه‌های قالبی نشان می‌دهد، «برف تابستانی و هفت ثانیه سکوت عشق» از علیرضا ایرانمهر را از دست ندهید. داستانی که از شور و ناامیدی‌هایی که اغلب از رابطه‌های عاشقانه دیده‌ایم فراتر می‌رود. داستان به این می‌پردازد که چرا عاشق می‌شویم، چه چیزی در معشوق ما را دلباخته می‌کند، کِی و چگونه می‌توان عشق را شناخت، و چه کوله‌باری از تجربه‌ی این احساس برای خود ارمغان ببریم...
[از اینجا بخوانید]

📄 زوریگ - سودابه استقلال
بزرگترین اتفاق زندگی من زمانی بود که توانستم چشم‌بسته نقاشی بکشم؛ نقاشی‌هایی که آدم‌ها را خوشحال می‌کردند و احساس زنده‌ بودن می‌دادند‌. هشت‌نه ساله بودم. هیچ دوستی نداشتم و هیچ‌کس نمی‌خواست دوستم باشد‌. بچه‌ها من را بازی نمی‌دادند. وقتی نزدیک می‌شدم، یواشکی بازی را رها می‌کردند و می‌رفتند. بعضی‌ها از بهم ریختن بازی ناراحت می‌شدند. گریه می‌کردند. دست معلم یا مادرشان را می‌کشیدند. به من اشاره می‌کردند و می‌گفتند:
بگو این نباشه، بگو این نباشه.
کودکانه، هاج‌و‌‌ واج نگاه‌شان می‌کردم. نمی‌دانستم چرا! چرا نباید باشم؟! فقط می‌دانستم مثل بقیه بچه‌ها نمی‌توانم بدوم‌...
[از اینجا بخوانید]


📄 دفتر علوم - مینا افشاری
«یه ‌ساعت دیگه منتظرتم.»
مکث می‌کند و صدایش را بلندتر می‌کند و می‌گوید: «باشه عزیزم. فردا من میام محل کارت.»
بعد از این جمله، هیچ حرفی نمی‌زند. چند بار با انگشت سبابه روی دایره قرمز رنگ صفحه تلفن همراهش می‌کوبد تا تماس قطع شود. دستی به موهایش می‌کشد و موبایل را روی میز ناهارخوری ‌می‌سراند. موبایل از آن‌ور میز روی زمین می‌افتد و گرومپ صدا می‌دهد.
«لامصب.»
پسر بزرگ‌تر سرش را از اتاق بیرون می‌آورد. «چی شد مامان؟»...
[از اینجا بخوانید]

—————
در «بیدار»‌ به داستان کوتاه ایرانی می‌پردازیم. دستمایه‌ی کار ما، تصویرهایی از زندگی روزمره‌ی مردم ایران است، درد و شادی مردمان، تنهایی و عشق آدم‌ها، چهره‌ها و چشم‌هایی که سخن‌های نهفته دارند، قصه‌های نگفته در زندگی روزمره‌ی آدم‌های معمولی، فرزانگی و رویا و عشق و خرد و شهود، ماجراهای تاریخی یا هر آن چیزی که در زیر پوست جامعه‌ی امروز ایران می‌گذرد.

▶️ @hafezkk
▶️ @hafezkk
این‌جا رادیو ایرانمهر، صدای داستان، شعر و زندگی...
Forwarded from کتابدونی
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
داستان چیست؟ /گفتاری آموزشی از علیرضا ایرانمهر

📌 ثبت نام کارگاه رمان نویسی پیشرفته و داستان بلند
🎈مدرس علیرضا ایرانمهر
🎈مدت دوره ۱۰ جلسه
🎈تاریخ برگزاری: مرداد۱۴۰۱

هدف از برگزاری این دوره این است که نویسندگان به طرح مشخصی برسند و سپس با همراهی آقای ایرانمهر بر روی رمان و داستان خودشون تا زمان به چاپ رسیدن اثر کار کنند. پس از دوره پیشرفته طرح‌های داستانی مورد بررسی قرار می‌گیرد و بهترین‌ها برای چاپ برگزیده می‌شوند.

برای ثبت نام، حتما بگویید خواهان اطلاعات بیشتر در مورد #رمان_نویسی_پیشرفته هستید.
👇👇
@iranedu
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
چه طور جمله‌ها و صحنه های فراموش نشدنی در داستان خود خلق کنیم؟

#نکته‌های_مهم_نویسندگی_با_ایرانمهر

@hafezkk
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
چه طور ژانر داستان ها را تشخیص دهیم؟ چه چیزی در یک داستان باعث پدید آمدن ژانر می‌شود؟

#نکته‌های_مهم_نویسندگی_با_ایرانمهر

@hafezkk
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
تکنیک های ساخت شخصیت‌داستانی. تفاوت کارکرد مفاهیم و نشانه‌ها در ساخت شخصیت‌های ملموس و فراموش نشدنی.

#نکته‌های_مهم_نویسندگی_با_ایرانمهر

@hafezkk
رابطه‌ی قانون و اخلاق شگفت‌انگیز است. این نیروی اخلاق است که قانون را پدید می‌آورد اما رعایت قانون همیشه امری اخلاقی نیست. برخلاف تصور عمومی این احکام نیستند که اخلاق را پدید می‌آورند بلکه برعکس اخلاق از نیروی خارق العاده‌ی بشر در تشخیص خوب و بد پدید می‌آید و هر قانونی که در برابر این نیروی بنیادین انسانی بایستد محکوم به فنا ست. فرقی هم نمی‌کند این قانون آپارتاید باشد یا دادگاه‌های تفتیش عقاید، قانون لیبرال دموکراسی باشد یا بنیادگرایی دینی یا سوسیالیسم یا هر چیز دیگری. تاریخ هزاران بار ثابت کرده است قانونی که مقابل نیروی اخلاق می‌ایستد نابود خواهد شد. ماجرای شرم‌آور کشتن #مهسا_امینی نمونه آشکاری از شکست قانون در برابر اخلاق است. فرقی هم نمی‌کند این دختر جوان بر اثر سکته در گذشته باشد یا رفتار بی‌رحمانه‌ی ماموران #گشت_ارشاد . فرقی نمی‌کند که او بیماری قبلی داشته یا در سلامت کامل بوده است. رفتاری که با مهسا‌امینی شده است باهر توجیه قانونی از اساس غیراخلاقی است. به گمانم خون مهسا امینی تاوانی سهمگین برای هر قانونی ست که بخواهد آن را توجیه کند.
@hafezkk
می‌گویند آقا محمد خان قاجار در نوجوانی پرده‌های گران قیمت کاخ کریم خان را با چاقو پاره می‌کرد.  او در یکی از زیباترین کاخ های ایران اسیر بود ولی از آنجا نفرت داشت. خنده دار است که از آقامحمد نوجوان انتظار داشته باشیم در حفظ وسایل گران‌بهای کاخ احساس مسئولیت داشته باشد. زیرا در اسارت احساس مسئولیت معنای خود را از دست می‌دهد. آزادی و احساس مسئولیت رابطه تنگاتنگ باهم دارند و فقدان هر یک نشانه فقدان دیگری است. زیرا احساس مسئولیت فقط در شرایطی که شما آزاد هستید و می‌توانید انتخاب‌های مختلف داشته باشید معنا پیدا می‌کند. شاید برای همین باشد در جوامعی که برای هر کار ساده دستور و قانونی وجود دارد رفتار عمومی آدم‌ها معمولا بی قیدانه و تهی از حس مسولیت می‌شود. برخی می‌گویند آزادی مفهوم خیالی است. آزادی واقعی در هیچ کجا وجود ندارد و فقط مسئله بر سر اندازه‌ی قفس است. در برخی جوامع اندازه قفس بسیار تنگ است و در برخی جوامع دیگر بزرگتر. شاید این حرف تا حدی درست باشد اما همین اندازه‌ی قفس نیز روی خیلی از چیزها تاثیری تعیین کننده دارد. مثلاً آقامحمد نوجوان که در یک کاخ اسیر است با آن آقامحمدی که در یک شهر بزرگ اسیر است می‌توانند رفتاری متفاوت داشته باشند. به همین ترتیب احساس مسئولیت در آدم‌هایی که برای رفتار روزمره خود گرفتار محدودیت هستند با مردمی که در محیط زندگی خود احساس آزادی دارند کاملاً متفاوت است. این دامی است که بسیاری از حاکمان در آن گرفتار شده‌اند. آنها شهروندانی مطیع و مسئولیت پذیر می‌خواستند و برای رسیدن به این مقصود مدام محدوده‌ی آزادی و انتخاب آدم‌ها را تنگ‌تر کردند. در حالی که این محدودیت جز تخریب حس مسئولیت پذیری و میهن دوستی حاصلی نداشت.
@hafezkk
نوشتن گاه شبیه تونل شگفت‌انگیزی است که با آن به ناشناخته‌ترین لایه‌های درون خود سفر می‌کنیم. همچون گشودن کتابی ممنوعه که حرف‌های نگفته‌مان در آن ثبت شده است. نوشتن گاه شبیه خواندن خویشتن است. آن خود گمشده یا ناشناخته‌ای که سال‌ها همچون سایه در تعقیب‌مان بوده است.

بارها در کارگاه‌های نویسندگیم میان هنرجویانی که سودای خلق زیباترین داستان‌ها را داشتند با کسانی روبه‌رو شده‌ام که با نوشتن در جستجوی خود بودند، در جستجوی بخش‌های گمشده‌ای از خویشتن. تلاشی زیبا برای بیان ناگفته‌های خود یا جمع کردن تکه‌های متلاشی شده‌‌شان تا با آن خویشتنی تازه بسازند.

برای آشنایی با شرایط شرکت در کارگاه‌های خصوصی نویسندگی پیامی بفرستید.
#علیرضا_ایرانمهر
@hafezkk
توضیح در پست
حافظ خوانی خصوصی
توضیح در پست
یکی از فراموش نشدنی‌ترین سکوت‌های بغض‌آلود تاریخ‌ادبیات در فصل آخر رمان ابله اثر  داستایوفسکی اتفاق می‌افتد. لحظه‌ای که شاهزاده میشکین بر بالای سر جسد آناستازیا ایستاده است. زنی مغرور و غمگین با زیبای ویرانگر که شاهزاده میشکین تا یک قدمی وصال او پیشرفته ولی سرگردانی درونی مانع رسیدن به این زن خارق‌العاده می‌شود. آناستازیای زیبا با انگیزه‌ی حسادت به دست مردی خودخواه چاقو می‌خورد و کشته می‌شود. شاهزاده میشکین خود را در این فاجعه مقصر می‌داند. این یکی از تلخ‌ترین صحنه‌های فراموش نشدنی ادبیات جهان است که تضاد‌های زندگی قدرت فاجعه‌بار خود را نشان می‌دهند. خون اطراف جسد زن زیبا را پوشانده و شاهزاده میشکین در بالای سر او چاره‌ای جز سکوت ندارد. داستایوفسکی این سکوت هولناک را به شکلی استادانه با صدای یک مگس درشت ساخته است. مگس در فضای سالنی که آناستازیا  آنجا به قتل رسیده پرواز می‌کند وشاهزاده میشکین دور و نزدیک شدن صدای مگس را در اطراف جسد می‌شنود. این استفاده‌ای ماهرانه از بافت معکوس است. نویسنده از طریق صدا حجم سکوت را می‌سازد. به عبارت دیگر از یک عنصر متضاد برای نشان دادن آن چه می‌خواهد استفاده می‌کند. بافت معکوس یکی از قدرتمندترین ابزارهای نویسندگی است که در بسیاری از شاهکارهای تاریخ ادبیات به شکلی  سحرانگیز استفاده شده است. 

کارگاه یک نفره‌ی نوشتن

برای آشنایی با شرایط کارگاه پیامی بفرستید.

#نویسنده #نوشتن #داستایوفسکی
#کارگاه_نویسندگی #کارگاه_آنلاین #کارگاه_مجازی #نویسندگی #نویسندگی_خلاق #رمان

@hafezkk
حافظ خوانی خصوصی
Photo
می‌گویند آزادی مثل حق است. حق را نمی‌بخشند. باید آن را به چنگ آورد. تاریخ درستی این گزاره را بارها ثابت کرده. هیچ آزادی و حقی رایگان به دست نیامده. اما اگر چنین است چرا تلاش صد و پنجاه ساله‌ی مردم ایران برای رسیدن به آزادی تقریباً همواره بی‌ثمر مانده است؟ چرا باید امروز در جایی ایستاده باشیم که همه می‌بینید و می‌دانیم؟

پاسخ‌هایی که به این پرسش داده‌ایم معمولاً ناقص و غیر قابل باور است. مثلاً درباره‌ی دوران پهلوی می‌گویند دخالت خارجی و حاکمان مزدور و بی‌کفایت باعث ناکامی حکومت و انقلاب شد. برخی نیز صورت مسئله را به کل پاک می‌کنند و طوری از گذشته حرف می‌زنند که انگار همه چیز در عصر پهلوی گل و بلبل بوده و انقلاب پنجاه و هفت ناگهان از خلا و بی دلیل ظاهر شده است. هیچ کدام از این پاسخ‌ها واقعی و قانع کننده نیست.

این سردرگمی در پاسخ دادن به مهم‌ترین سوال‌های تاریخی در روزگار امروز نیز وجود دارد. ما می‌دانیم چه نمی‌خواهیم اما چه تجسم عقلانی و روشنی از آن چه می‌خواهیم داریم؟ تجسم ما از آزادی در نمادهای بسیار سطحی آن خلاصه می‌شود، در حالی که کمتر از بار سنگین مسئولیت آزادی می‌دانیم و حرف می‌زنیم.

اولین مسئولیت دشوار آزادی پذیرفتن آزاد بودن مخالف ماست. پذیرفتن این‌که حق آزادی باید برای همه یکسان تقسیم شود نه گروه و عقیده‌ای که صدای بلندتر دارد. آن‌چه امروز بیشتر می‌شنویم فریاد و فحاشی جریان‌های گوناگون بر سر یکدیگر است. 

اتفاقات این روزها از چند واقعیت پنهان جامعه‌ی ایران پرده برداشته است. شکاف‌ها و تضادهای عمیقی در جامعه‌ی ایران وجود دارد که مردم را به چندین قطب مخالف تکه پاره کرده است.  ساختار ملی کشور در حال تبدیل شدن به ساختار قبیله‌ای و قومیتی است. مهم‌تر آن‌که ما درک بسیار اندکی از یکدیگر داریم. ما کسی را که مخالف‌مان فکر می‌کند دشمن و خائن می‌پنداریم. فحاشی و تهدید و لات بازی کم‌کم جای زبان منطق و گفتگو را می‌گیرد. فعالان مجازی تعهد سیاسی خود را در دامن زدن به خشم و وحشت و نفرت عمومی می‌‌دانند. باورکردنی نیست اما حتی احمقانه‌ترین تئوری‌های شکست خورده‌ی سیاسی نیز در ایران چند میلیون طرفدار پر و پا قرص دارد.

با چنین رویکرد‌هایی اگر حکومت فعلی ایران پابرجا بماند یا هر حکومت دیگری با هر تفکری جایگزین آن شود برای بقای خود مجبور است چند میلیون ایرانی را قتل‌عام کند و یا با همان سیاست تهدید و ترس قدیمی بر این جامعه‌ی چند پاره حکومت کند که حاصل آن تکرار شرایط موجود است.

فقدان منطق گفتگو در جریانات امروز نیز آشکارا دیده می‌شود ما برای آزادی زنان و جوانان و جامعه فریاد می‌زنیم، اما همچون انقلاب مشروطه و پنجاه وهفت به سختی می‌توان روح آزادی را در این فریادها احساس کرد. چون بهای آزادی پذیرفتن مسولیت است چیزی که مدام از زیر آن شانه خالی می‌کنیم و همه چیز را  با نیروی انکار پیش می‌بریم. این به خوبی نشان می‌دهد چرا صد و پنجاه سال تلاش ما برای رسیدن به آزادی هرگز به ثمر نرسیده است. زیرا آزادی برای ما تنها تغییر صورت ظاهری خودکامگی بوده است و خود را محق می‌دانستیم که از هر روشی برای رسیدن به خواسته‌ی خود استفاده کنیم.

تروتسکی یکی از رهبران انقلاب اکتبر روسیه که چند سال بعد ناگزیر به فرار از کشور خود شد، می‌گوید: برای رسیدن به پیروزی خون میلیون‌ها آزادیخواه بر زمین ریخته شد اما سرانجام به بن‌بست رسیدیم زیرا در این مسیر عشق به انسان و آزادی را گم کرده بودیم. (نقل به مضمون)



@hafekkk
نگاهی به رمان
اسم تمام مردهای تهران علیرضا ست

به مناسبت چاپ ششم.

کتاب از فضای فانتزی استفاده می‌کند تا به مساله عمیق‌تری بپردازد: این‌که هر کدام از ما چند نفر هستیم؟ آیا واقعا یک خود اصلی وجود دارد یا هر کدام از ما نسخه‌هایی از یکی دیگریم؟ تفاوت این نسخه‌ها در چیست؟ و درنهایت آیا رسیدن به یک نسخه کامل (از خودمان و دیگری) ما را راضی می‌کند؟

متن کامل را در سایت وینش بخوانید

@hafezkk
فرم ایرانی برای روایت رمان مدرن

روزنامه رویداد امروز

در ادامه بخوانید
حافظ خوانی خصوصی
فرم ایرانی برای روایت رمان مدرن روزنامه رویداد امروز در ادامه بخوانید
* علیرضا ایرانمهر را چقدر می شناسید؟ اگر بخواهید او را در یک جمله تعریف کنید چه می‌گویید؟

علیرضا ایرانمهر کسی است که تا آخر عمرم نمی‌توانم او را به طور کامل بشناسم و همین ماجرا را برایم هیجان‌انگیز می‌کند. همچون تماشای سریال جذابی که نمی‌دانی آخرش چه می‌شود یا شطرنج بازی تک نفره با خود. اگر بخواهم او را در یک جمله تعریف کنم می‌گویم: علیرضا ایرانمهر خانه‌ من است. زیرا او کسی است که من در درونش زندگی می‌کنم.

*شما برنامه و الگوی خاصی برای مطالعه دارید؟ شده است کتاب‌هایی که دوست ندارید را هم تا انتها بخوانید؟ چه الگویی را پیشنهاد می کنید؟

دو الگوی متفاوت برای مطالعه وجود دارد. در شکل نخست هدف از مطالعه پژوهش است که باید کاملاً به صورت منسجم و هدفمند انجام شود. اما در شکل دوم هدف لذت و سرگرمی است که البته به گمانم تاثیر عمیق‌تری می‌گذارد. رمان در ظاهر برای سرگرمی‌ست ولی در پس خود فلسفه‌ شگفت‌انگیزی دارد که آگاهی درونی و ضمیر نیمه هوشیارمان را هدایت می‌کند. در شکل نخست آثاری را که دوست نداشته باشم نیز تا آخر می‌خوانم ولی در شکل دوم فقط کاری را تا آخر می‌خوانم که از آن لذت ببرم و احساس کردم ارزش لحظه‌های تکرار نشدنی عمرم را دارد.

*چه شد که وارد حوزه‌ نوشتن شدید؟ به نظر شما اولین و مهم‌ترین درس داستان‌نویسی چیست؟

واقعا نمی‌دانم چطور پایم به این ماجرا کشیده شد. شاید انگیزه‌ام در نوجوانی نوعی جاه‌طلبی یا تلاش برای جلب توجه بوده است. ولی بعدها نوشتن تبدیل به نیروی خارق‌العاده‌ای شد که به هر چیز دیگری در زندگیم معنا می‌داد. به گمانم مهم‌ترین درس نویسندگی تلاش برای یافتن راهی برای لذت بردن کامل از نوشتن است. لذتی که حتی می‌تواند جسمانی باشد.

*رابطه‌ی شما با فضای مجازی چطور است؟ چه فرصت‌هایی در این فضا برای نویسنده وجود دارد؟

رابطه‌ من با فضای مجازی زمانی بسیار خوب بود ولی در یک اختلاف اساسی ناگهان از هم طلاق گرفتیم وامروز رابطه‌ زیادی با هم نداریم. به گمانم فضای مجازی فقط یک ابزار است و مثل هر ابزار دیگری شیوه‌ استفاده‌ ما از آن می‌تواند سود یا زیانباربودن آن را تعیین کند. ولی در مجموع آن‌چه در طول این سال‌ها تجربه کرده‌ام باعث شده به این نتیجه برسم که فضای مجازی چیزی شبیه به تلویزیون است که کفه‌ زیانبار آن سنگین‌تر از سودش است.

*داستان‌نویس بودن چه کمکی به یک نویسنده‌ فیلمنامه و نمایشنامه می‌کند؟

من هر دو فضا را تجربه کرده‌ام . شباهت‌های زیادی میان داستان و فیلمنامه وجود دارد ولی تجربه‌ من نشان می‌دهد، دوستانی که به صورت مستقیم وارد دنیای فیلمنامه‌نویسی می‌شوند از داستان نویسانی که بعدها تلاش کرده‌اند فیلمنامه بنویسند، بسیار موفق‌تر بودند. به گمانم داستان نویسی کار بسیار پیچیده‌تری ا‌ست. وقتی این پیچیدگی را وارد دنیای فیلمنامه و سینما می‌کنید نتیجه‌ چندان مثبتی به بار نمی‌آورد.

*داستان «ابر صورتی» چگونه آغاز شد و چه طور به جایی که امروز ایستاده‌ است رسید؟

ابر صورتی رویای غم‌انگیز روزگار کودکی من است. روزگاری که صبح روزهای پنجشنبه تابوت شهیدان جنگ را در خیابان‌های شهر تشییع می‌کردند. روی هر تابوت عکسی چسبانده بودند و من فکر می‌کردم چه داستانی درون هر تابوت خوابیده است. این داستان سال‌ها درون من زندگی می‌کرد و جرات نوشتن آن را نداشتم. زمانی هم که داستان را نوشتم تا مدت‌ها نمی‌توانستم جایی منتشرش کنم. به گمانم حوالی سال هشتاد و دو بود که این داستان را برای جشنواره‌ بهرام صادقی فرستادم. داستان در آن جشنواره به مقام اول رسید و پس از آن به صورت گسترده خوانده شد. سپس چندین ترجمه‌ مختلف از آن به زبان انگلیسی انجام شد. در چندین مجله‌ بین‌المللی این اثر را معرفی کردند و به فاصله‌ کوتاه به زبان های گوناگون ترجمه و منتشر شد. اگر اشتباه نکنم تا امروز به یازده زبان ترجمه شده است. بعدها این داستان در کتابی به همین نام در نشر چشمه به انتشار رسید.

*ماجرای «اسم تمام مردان تهران علیرضاست» چیست؟ این نام عجیب از کجا آمده است؟

این رمان ماجرای زندگی زن تنها و غمگینی است که می‌تواند مردانی را که نام‌شان علیرضا است تکثیر کند و از آن‌ها نسخه‌ بهتری بسازد. با این کار چیزی در درون خود او نیز تغییر می‌کند. سپس متوجه می‌شود آدم‌های زیادی در تهران زندگی می‌کنند که دانسته یا ندانسته به وسیله کسانی دیگر تکثیر و ویرایش شده‌اند. این داستان در ظاهری فانتزی برخی از پیچیدگی‌های دنیای درونی انسان‌ها را واکاوی کند. نام این رمان هم آوا با شعری از شادروان سپانلو است که عباس معروفی نیز داستانی بر اساس آن نوشته است. داستان من رابطه‌ای پنهان از نوع ایهام و کنایه با این آثار دارد که از نگاه ظریفان نکته بین پوشیده نیست.
ادامه دارد...
@hafezkk
حافظ خوانی خصوصی
فرم ایرانی برای روایت رمان مدرن روزنامه رویداد امروز در ادامه بخوانید
قسمت دوم گفتگو

*«فریدون پسر فرانک» چگونه متولد شد؟

این رمان آغاز طرح بسیار بزرگی بود که متاسفانه به سرانجام نرسید. قرار بود که من شاهنامه را به شکل مجموعه‌ای از رمان‌های مدرن بنویسم. این پروژه دو هدف بزرگ داشت. نخست رسیدن به فرمی بومی و ایرانی برای روایت رمان مدرن و دوم استفاده از درون مایه‌های داستانی درخشان شاهنامه برای روزگار امروز. در پشت این کار فلسفه‌ ویژه‌ای وجود داشت. زیرا من بر این باور بودم که تبدیل متون بزرگی مثل شاهنامه به نثر یا ارائه یک روایت داستانی ساده از آن در عمل باعث نابودی بخش بزرگی از ارزش‌های درونی اثر می‌شود. برای روایت چنین آثار بزرگی در روزگار امروز باید به فرم و زبانی تازه دست یافت در غیر این صورت بهتر است شاهنامه را به همان زبان اصلی آن بخوانیم تا دست‌کم بخشی از زیبایی آن درک شود. در رمان «فریدون پسر فرانک» کوشیدم با استفاده از شگردهای روایت چند صدایی که برآمده از نیازها و شرایط جامعه‌ای مدرن است بر اساس شاهنامه داستانی برای روزگار امروز خلق کنم.

*خودتان را بیشتر یک فیلمنامه نویس می‌دانید، داستان‌نویس و یا یک مدرس ادبیات؟

من همه‌ این کارها را در زندگی انجام دادم اما خود را بیشتر داستان‌نویس می‌داند یا دست کم تلاش می کنم که چنین باشم.

*شما سراغ نقد رفتید یا نقد سراغ شما آمد؟

من به سراغ نقد رفتم و این در ادامه‌ مسیر ناگزیر شناختن ادبیات بود. چند سال بعد از آن‌که کار نوشتن را به صورت جدی دنبال می‌کردم متوجه شدم به شدت نیازمند درک درونی ادبیات و فلسفه‌ آن و شناخت مفاهیم زبان شناسی هستم. جستجو در سرزمین فلسفه ادبیات مرا به سمت نقد ادبی کشاند و باعث شد چندین سال ساکن این سرزمین باشم. ولی سکونت در این سرزمین آن‌قدر طولانی شد که در اوایل دهه‌ی هشتاد بسیاری از دوستانم مرا بیشتر یک منتقد ادبی می‌دانستند تا نویسنده. ولی بعد از چاپ چند کتاب خوشبختانه این جریان به پایان رسید.


*بهترین نقدهایی که انجام دادید، کدام‌ها بوده‌اند؟

به گمانم بهترین نقدهایم در مجله‌ ادبیات و فلسفه منتشر شده است. همین‌طور مجموعه‌ای از گفتارهای داستانی که در اوایل دهه‌ هشتاد از شبکه فرهنگ رادیو پخش می‌شد.

*ژانرهای مانند وحشت چقدر می توانند برای جامعه ما مفید باشند؟ تجربه این ژانر را داشته‌اید؟

من از اساس به پدیده ژانر چندان باور ندارم. زیرا براین گمان هستم که تمام آثار بزرگ دارای ساحت‌های گوناگونی هستند که هر کدام می‌تواند در یک ژانر متفاوت تعریف شود. البته اهمیت و ارزش کار دوستانی را که در حوزه‌ ژانر فعالیت می‌کنند کاملا درک می‌کنم. ژانر کمک می‌کند که بهتر بتوان خوانندگان را طبقه بندی کنیم و مردم نیز بهتر بتوانند اثر مورد علاقه خود را انتخاب کنند. ولی گمان می¬کنم اگر قرار باشد ادبیات فراتر از سرگرمی کاری انجام دهد و فلسفه‌ای در درون خود داشته باشد دیگر نمی¬توان آن را به راحتی در قالب ژانر طبقه‌بندی کرد. دسته‌بندی آثار در قالب ژانر مثل آن است که انسانی را با همه پیچیدگی‌های درونی¬اش بخواهیم از طریق شماره‌ شناسنامه و سایز لباس یا رنگ موهایش بشناسیم. این‌ها مولفه‌های بسیار ابتدایی از یک موجودی بسیار پیچیده به نام انسان را بیان می‌کنند و به سختی می‌توانند راهی برای درک عمیق وجود او فراهم آورند. من از تم ترس و حس وحشت فراوان در داستان‌هایم استفاده می‌کنم اما این باعث نمی‌شود که هیچ کدام از آن‌ها در ژانر وحشت یا هر گونه‌ی ادبی دیگری قرار بگیرند.

*شما دلیل کم خواندن کتاب در جامعه را چه می‌دانید؟ سهم نویسندگان در این بین چقدر است؟

پایین بودن سرانه‌ مطالعه در کشورهایی مثل ایران شبیه بیماری سرطان است. این بیماری هرگز یک دلیل مشخص ندارد بلکه ترکیبی از مجموعه دلیل‌های گوناگون و ساختاری باعث آن می‌شوند. مشکل مطالعه در ایران نیز دقیقاً به همین ترتیب است. ترکیبی از مشکلات اجتماعی و سیاسی و فرهنگی و اقتصادی و غیره باعث آن است که نویسند‌ه‌ ایرانی نیز در آن سهمی دارد. به گمانم آن‌چه به خانواده نویسندگان ایرانی برمی‌گردد تولید انبوه آثار ملال‌آور و تکراری با دیدگاهی محدود ا‌ست که بیشترشان ارزش خوانده شدن ندارند. ما با عشق و امید بسیار می‌نویسیم و دل‌مان می‌خواهد آن‌چه نوشته‌ایم به صورت گسترده منتشر و خوانده شود. ولی واقعیت آن است که بیشترین کتاب‌های ما در مقایسه با آثار بزرگ جهانی عملاً هیچ حرف تازه‌ای برای گفتن ندارند. در این میان نویسندگان انگشت‌شماری که توانسته‌اند کیفیت اثر خود را به ادبیات جهان نزدیک کنند به موفقیت‌های نسبی در ایران دست یافته و گاه حتی موفقیت‌های جزئی در بازار جهانی یافته‌اند.

*اقلیم، جغرافیا، موقعیت و زادبوم شما چه تاثیری در کارهای شما داشته است؟
حافظ خوانی خصوصی
فرم ایرانی برای روایت رمان مدرن روزنامه رویداد امروز در ادامه بخوانید
من خود را تکه‌ای از خاک و انرژی این سیاره‌ سنگی می‌دانم و در هر نقطه از آن که زیستم با خاکش در آمیخته‌ام. خاطرات کودکی و نوجوانی من در مشهد و شیراز شکل گرفته است ولی به عنوان یک نویسنده در تهران متولد شدم. در گوشه و کنار ایران ماه‌ها و سال ها زندگی کرده و هر اقلیم و فرهنگ ردی از خود بر جان و جسم من بر جای گذاشته است. تمام نوشته‌های من چیزی جز بازتاب همین تاثیر نیست.
@hafezkk
این یادداشتی ست از خانم فرناز شهید ثالث درباره‌ی کتاب: اسم تمام مردهای تهران علیرضا ست.
من سال‌ها برای چنین لحظه ای نوشتم. یادداشت ایشان را در اینجا برایتان منتشر می.کنم
@hafezkk
حافظ خوانی خصوصی
این یادداشتی ست از خانم فرناز شهید ثالث درباره‌ی کتاب: اسم تمام مردهای تهران علیرضا ست. من سال‌ها برای چنین لحظه ای نوشتم. یادداشت ایشان را در اینجا برایتان منتشر می.کنم @hafezkk
آمده بود سراغ یکی از کتاب‌های انگیزشی معروف که روزی چند نفر دنبالش می‌آیند. دختر جوان زیبا که برق چشم‌هاش کم فروغ بود.کتاب را دستش دادم پرسید «چطوره؟» گفتم خیلی طرفدار داره.» گفت «می‌خوام حالم خوب شه هر چی از این کتابا بوده خوندم نمی.دونم چرا این رو
نخوندم.»
حتماً می‌خواست برق چشم‌هاش برگردد
«چرا رمان نمی‌خونی»؟»
نگاهم کرد انگار که عجیب ترین حرف
دنیا را شنیده باشد. «واقعاً؟ رمان
حال آدم رو خوب می‌کنه؟» گفتم خب امتحان کن!» قبول کرد چند رمان جلوش گذاشتم ترجمه و تألیف. رمان‌هایی که تو را از اینجا که هستی بر می‌دارد و یک جای دیگر می‌بردت.
جابه جایی بزرگ
نشست به ورق زدن و خواندن چند
خطی از هر کدام
وقتی بلند شد «اسم» تمام مردهای تهران
علیرضاست» دستش بود.
گفتم: اگه حالت بهتر شد بیا تا بیشتر از رمان حرف بزنیم.
حال خودم خوب شد. به رمان بعدی
که بخواهم به دختر پیشنهاد کنم فکر
می کنم.
@hafezkk
شب داستان های حماسی

@hafezkk