Forwarded from حافظ خوانی خصوصی (Alireza Iranmehr)
▪️
فرانک گفت:
دلم رنگی تازه گرفته است. چونان نانی که بر تابهی تنور نرم نرمک زرین فام میشود.
روزگاری تو در آغوش من گریه میکردی، اما امروز پسران بلند آوازهات با زنانی از فراسوی دریای پارس به خانه بازمیگردند.
پسرم، تو زمانی که به گرمای تن من نیاز داشتی، بر دامنه های سرد دماوند تنها بودی و از پستان گاوها شیر مینوشیدی و من از بیم روزبانان ضحاک در سرزمینهای فراسوی رود سند پنهان بودم.
پس دور نیست که تو نیز چون من معنای تنهایی را خوب بدانی، معنای آن دمادمی را که جز درون خویش جایی برای پناه بردن نداری. معنای آن دم را که نگاهی مهربان و لبخندی گرم از همه ی آن چه در جهان هست و نیست برای تو بیشتر میارزد.
پس این معنا را به فرزندان خود بیاموز تا حال زنانی را که در بسترشان میآرامند بهتر بشناسند. دخترانی که در بستر پسرانت دخترانگی خود را میکشند تا در سرزمینی تازه به سیمایی تازه زاده شوند و بانوی شاهزادگان ایرانزمین باشند.
پسرم، فریدون به پسران خود زنانگی را بیاموز تا معنای خانه و باروری را بهتر بشناسند. به پسرانت مهری را که خود از آن بی بهره ماندهای، به آنان مادرانگی را بیاموز تا جهان را با هر چه در آن هست دوست بدارند.
برای آنان که مادرانگی را آموختهاند هیچ چیز و هیچ کس در جهان بیگانه نیست، زیرا همهی مردمان به ناگزیر روزی از مادری زاده شدهاند و مردمانی که مادرانگی را آموخته اند به هر آن کس که روزی از مادری زاده شده باشد با مهر مینگرند، زیرا هر کس به ناگزیر فرزند مادری است و چنین است که در نگاه آنان هیچ کس بیگانه نیست، و این گونه جان شان آکنده از مهر و شادمانی خواهد شد.
برشی از رمان: #فریدون_پسر_فرانک
#علیرضا_ایرانمهر
▪️
اینجا رادیو ایرانمهر است، صدای داستان، شعر و گفتارهایی دربارهی زندگی
▶️ @hafezkk
▶️ @hafezkk
فرانک گفت:
دلم رنگی تازه گرفته است. چونان نانی که بر تابهی تنور نرم نرمک زرین فام میشود.
روزگاری تو در آغوش من گریه میکردی، اما امروز پسران بلند آوازهات با زنانی از فراسوی دریای پارس به خانه بازمیگردند.
پسرم، تو زمانی که به گرمای تن من نیاز داشتی، بر دامنه های سرد دماوند تنها بودی و از پستان گاوها شیر مینوشیدی و من از بیم روزبانان ضحاک در سرزمینهای فراسوی رود سند پنهان بودم.
پس دور نیست که تو نیز چون من معنای تنهایی را خوب بدانی، معنای آن دمادمی را که جز درون خویش جایی برای پناه بردن نداری. معنای آن دم را که نگاهی مهربان و لبخندی گرم از همه ی آن چه در جهان هست و نیست برای تو بیشتر میارزد.
پس این معنا را به فرزندان خود بیاموز تا حال زنانی را که در بسترشان میآرامند بهتر بشناسند. دخترانی که در بستر پسرانت دخترانگی خود را میکشند تا در سرزمینی تازه به سیمایی تازه زاده شوند و بانوی شاهزادگان ایرانزمین باشند.
پسرم، فریدون به پسران خود زنانگی را بیاموز تا معنای خانه و باروری را بهتر بشناسند. به پسرانت مهری را که خود از آن بی بهره ماندهای، به آنان مادرانگی را بیاموز تا جهان را با هر چه در آن هست دوست بدارند.
برای آنان که مادرانگی را آموختهاند هیچ چیز و هیچ کس در جهان بیگانه نیست، زیرا همهی مردمان به ناگزیر روزی از مادری زاده شدهاند و مردمانی که مادرانگی را آموخته اند به هر آن کس که روزی از مادری زاده شده باشد با مهر مینگرند، زیرا هر کس به ناگزیر فرزند مادری است و چنین است که در نگاه آنان هیچ کس بیگانه نیست، و این گونه جان شان آکنده از مهر و شادمانی خواهد شد.
برشی از رمان: #فریدون_پسر_فرانک
#علیرضا_ایرانمهر
▪️
اینجا رادیو ایرانمهر است، صدای داستان، شعر و گفتارهایی دربارهی زندگی
▶️ @hafezkk
▶️ @hafezkk
Pejman
<unknown>
انباشت بیهودگی
نویسنده: مریم پژمان
اجرا: بهناز بستان دوست
▪️
مجموعه داستان "انباشت بیهودگی" شامل ۹ داستان کوتاه ، نوشته مریم پژمان است.
این اثر ، اولین کتاب او ست که در انتشارات سیب سرخ در بهمن ۹۹ منتشر شدهاست.
داستان " رنج متبرک" در این کتاب برنده
نخستین دوره جایزه ادبی داستان زنان شده است.
در این مجموعه داستان ، نویسنده تلاش کرده است تا با نمایش احساسات درونی و پنهان شخصیت های داستانش ، رنج ناگزیر انسان در زمان ادراک حس بیهودگی در پی حوادث معمول زندگی را آشکار سازد.
خانم پژمان سال ها از هنرجویان ممتاز کارگاه های داستان نویسیم بودند. بهترین ها را برای شان آرزومندم.
▪️
اینجا رادیو ایرانمهر است، صدای داستان، شعر و گفتارهایی دربارهی زندگی
▶️ @hafezkk
▶️ @hafezkk
نویسنده: مریم پژمان
اجرا: بهناز بستان دوست
▪️
مجموعه داستان "انباشت بیهودگی" شامل ۹ داستان کوتاه ، نوشته مریم پژمان است.
این اثر ، اولین کتاب او ست که در انتشارات سیب سرخ در بهمن ۹۹ منتشر شدهاست.
داستان " رنج متبرک" در این کتاب برنده
نخستین دوره جایزه ادبی داستان زنان شده است.
در این مجموعه داستان ، نویسنده تلاش کرده است تا با نمایش احساسات درونی و پنهان شخصیت های داستانش ، رنج ناگزیر انسان در زمان ادراک حس بیهودگی در پی حوادث معمول زندگی را آشکار سازد.
خانم پژمان سال ها از هنرجویان ممتاز کارگاه های داستان نویسیم بودند. بهترین ها را برای شان آرزومندم.
▪️
اینجا رادیو ایرانمهر است، صدای داستان، شعر و گفتارهایی دربارهی زندگی
▶️ @hafezkk
▶️ @hafezkk
Forwarded from Ali Vahdati
مجلهی بیدار - شمارهی ۴۴
منتشر شد
www.بیدار.com
www.bidarnameh.com
———
در این شماره:
📄 بزن ولی نخوان - سعید قلیزاده
تابحال عاشق شده اید؟ من که خیلی عاشق شده ام. آنقدری که بالاخره یکروز تصمیم گرفتم دیگر عاشق نشوم. ولی چند ساعت بعد دوباره عاشق شدم. با خود می گفتم که اینبار دیگر عشق حقیقی را یافته ام. لحظهای که عاشق شدم را چندان به یاد ندارم. مثل کتاب «دایی جان ناپلئون» نه باغ آلبالویی در کار بود و نه یه ربع کمتر از سه بعد از ظهر. حتی روز و ماهش را هم یادم نیست. تنها چیزی که بر یاد دارم تخت خوابی بود که بر رویش دراز کشیده و گوشیای در دست و عکس دخترکی بر رویش. زیبا بود، شاید هم من زیبا میدیدمش، ولی هرچه بود آنقدری کفایت میکرد که دوباره عاشق بشوم...[از اینجا بخوانید]
📄 نذری آقاجون - آنا فرزین
به پدربزرگ میگفتیم آقاجون. از ایام جوانی موهایش سفید بود و یک وری آن را شانه میزد تا با پارافین حالت بدهد. در همان سن و سال هم ته ریش و سبیلش سپید شد که با آن نگاه مهربانش به او حالت پدربزرگی دوست داشتنی میداد.
آقا جون مرد معتقدی بود و همیشه نذری میداد. زرشک پلو با مرغ. معمول بود که برای غذای نذری خورشت قیمه بدهند. چون به راحتی میشد که آب آن را زیاد کرد و حجم خورشت زیاد و زیادتر شود. ولی پدر بزرگ دوست داشت که نذری هایش زرشک پلو با مرغ باشند...[از اینجا بخوانید]
📄 همهی کارها جور دیگری انجام میشود - مهشید شیدایی
همسرم میگوید که من یک مجسمه متحرک هستم اما خودم فکر میکنم من کسی هستم که دارد از یک اغتشاش برمیگردد. مطمئنم تا به حال چندین بار مرا توی خیابان ها دیده اید. من همان عابر پیاده ایی هستم که دستهایش را توی جیبهایش فرو برده، سرش رو به زمین است و لاشهی سنگین ذهنش را تا خانه میکشد. ولی امروز از این ادا و اصولها خبری نیست...[از اینجا بخوانید]
—————
در «بیدار» به داستان کوتاه ایرانی میپردازیم. دستمایهی کار ما، تصویرهایی از زندگی روزمرهی مردم ایران است، درد و شادی مردمان، تنهایی و عشق آدمها، چهرهها و چشمهایی که سخنهای نهفته دارند، قصههای نگفته در زندگی روزمرهی آدمهای معمولی، فرزانگی و رویا و عشق و خرد و شهود، ماجراهای تاریخی یا هر آن چیزی که در زیر پوست جامعهی امروز ایران میگذرد.
▶️ @hafezkk
▶️ @hafezkk
اینجا رادیو ایرانمهر، صدای داستان، شعر و زندگی...
منتشر شد
www.بیدار.com
www.bidarnameh.com
———
در این شماره:
📄 بزن ولی نخوان - سعید قلیزاده
تابحال عاشق شده اید؟ من که خیلی عاشق شده ام. آنقدری که بالاخره یکروز تصمیم گرفتم دیگر عاشق نشوم. ولی چند ساعت بعد دوباره عاشق شدم. با خود می گفتم که اینبار دیگر عشق حقیقی را یافته ام. لحظهای که عاشق شدم را چندان به یاد ندارم. مثل کتاب «دایی جان ناپلئون» نه باغ آلبالویی در کار بود و نه یه ربع کمتر از سه بعد از ظهر. حتی روز و ماهش را هم یادم نیست. تنها چیزی که بر یاد دارم تخت خوابی بود که بر رویش دراز کشیده و گوشیای در دست و عکس دخترکی بر رویش. زیبا بود، شاید هم من زیبا میدیدمش، ولی هرچه بود آنقدری کفایت میکرد که دوباره عاشق بشوم...[از اینجا بخوانید]
📄 نذری آقاجون - آنا فرزین
به پدربزرگ میگفتیم آقاجون. از ایام جوانی موهایش سفید بود و یک وری آن را شانه میزد تا با پارافین حالت بدهد. در همان سن و سال هم ته ریش و سبیلش سپید شد که با آن نگاه مهربانش به او حالت پدربزرگی دوست داشتنی میداد.
آقا جون مرد معتقدی بود و همیشه نذری میداد. زرشک پلو با مرغ. معمول بود که برای غذای نذری خورشت قیمه بدهند. چون به راحتی میشد که آب آن را زیاد کرد و حجم خورشت زیاد و زیادتر شود. ولی پدر بزرگ دوست داشت که نذری هایش زرشک پلو با مرغ باشند...[از اینجا بخوانید]
📄 همهی کارها جور دیگری انجام میشود - مهشید شیدایی
همسرم میگوید که من یک مجسمه متحرک هستم اما خودم فکر میکنم من کسی هستم که دارد از یک اغتشاش برمیگردد. مطمئنم تا به حال چندین بار مرا توی خیابان ها دیده اید. من همان عابر پیاده ایی هستم که دستهایش را توی جیبهایش فرو برده، سرش رو به زمین است و لاشهی سنگین ذهنش را تا خانه میکشد. ولی امروز از این ادا و اصولها خبری نیست...[از اینجا بخوانید]
—————
در «بیدار» به داستان کوتاه ایرانی میپردازیم. دستمایهی کار ما، تصویرهایی از زندگی روزمرهی مردم ایران است، درد و شادی مردمان، تنهایی و عشق آدمها، چهرهها و چشمهایی که سخنهای نهفته دارند، قصههای نگفته در زندگی روزمرهی آدمهای معمولی، فرزانگی و رویا و عشق و خرد و شهود، ماجراهای تاریخی یا هر آن چیزی که در زیر پوست جامعهی امروز ایران میگذرد.
▶️ @hafezkk
▶️ @hafezkk
اینجا رادیو ایرانمهر، صدای داستان، شعر و زندگی...
عزیزم، هیچ وسیله یا نگرشی تا کنون در جهان اختراع نشده که بتونه جلوی رنجهای ناگزیر زندگی رو بگیره.
ولی تنها چیزی که باعث میشه بتونی رنجهای زندگیت رو با لذت تحمل کنی، عشقه.
▪️
برشی از کتاب: #حافظ_خوانی_خصوصی
این رمان ماجرای زندگی عجیب زن و مردی ست که با تعبیر غزلهای حافظ نگفتنیترین حرفهای خصوصی زندگیشان را میگویند و داستان هزاران زندگی دیگر که در هم تنیده میشوند.
این کتاب در نشر #چشمه منتشر خواهد شد
▪️
اینجا رادیو ایرانمهر است، صدای داستان، شعر و گفتارهایی دربارهی زندگی
▶️ @hafezkk
▶️ @hafezkk
ولی تنها چیزی که باعث میشه بتونی رنجهای زندگیت رو با لذت تحمل کنی، عشقه.
▪️
برشی از کتاب: #حافظ_خوانی_خصوصی
این رمان ماجرای زندگی عجیب زن و مردی ست که با تعبیر غزلهای حافظ نگفتنیترین حرفهای خصوصی زندگیشان را میگویند و داستان هزاران زندگی دیگر که در هم تنیده میشوند.
این کتاب در نشر #چشمه منتشر خواهد شد
▪️
اینجا رادیو ایرانمهر است، صدای داستان، شعر و گفتارهایی دربارهی زندگی
▶️ @hafezkk
▶️ @hafezkk
کمتر چیزی به اندازهی اندوه و بیتابی و ملال میتواند پول ساز باشد.
وقتی گرفتار بیتابی و ملال هستی مُدام نیازمند چیزی هستی که تو را سرگرم کند. چیزی که تو را از وحشت گذر زمان در سکوت نجات دهد.
پس کمپانیهای عظیم تولید سرگرمی و اخبار پدید می آیند تا پیوسته برای ذهن بیتاب و ملالزدهی تو سرگرمی و اخبار تازه تولید کنند.
شبکه های مجازی پدیدار می شوند که تو را از وحشت تنهایی نجات دهند با وجود انزوا فریب در جمع بودن را بخوری.
شبکههایی که در ظاهر به تو تفریح و آگاهی و اخبار میدهند اما در حقیقت فقط وابستگی تو را به چیزهایی بیرون از خودت بیشتر کردهاند.
وقتی تو گرفتار اندوه هستی نیازمند چیزی میشوی که کمی خوشحالت کند. چیزی که باعث شود از اندوه خود فاصله بگیری.
آن وقت کمپانیهای عظیمی پدیدار میشوند که به تو شادیهای موقتی میفروشند.
داروهایی برای فراموشی یا سرگرمیها و بازیچههایی که تو را برای دقایقی شاد می کنند تا اندوه عمیق پنهان شده در درون خود را فراموش کنی.
حتا کسانی هستند که از اندوه و ملال و بیتابی تو چیزهای دیگری تولید میکنند.
آنها اندوه تو را تبدیل به خشم و تعصب یا اعتقادی راسخ به عقیده ای میکنند. آن وقت تو ابزاری میشوی که بیارادهی خود برای کسانی دیگر رایگان کار میکنی. موجودی بدون هویت و استقلال فردی یا وسیلهای برای جنگ یا تثبیت قدرت دیگران میشوی.
همهی اینها به این دلیل ساده است که تو از درک وجود خود عاجز شدهای. از سکوت می ترسی و درونت افسرده و غمگین است.
تو نمیتوانی از بودن خود در لحظه و سکوت، بدون هیچ دلیل و دستاویزی شادمان باشی.
مدام نیازمند چیزی هستی که تو را از خودت دور کند.
نیازمند انگیزه و وسیله و چیزی هستی که مدام ذهنت را مشغول کند، توجه تو را به چیزی غیر از خودت جلب کند.
شاید باور کردنش سخت باشد اما این اتفاق قرنها قبل از تولد ما رخ داده است.
ابزارها و عقاید و روشهایی بسیار ظریف و پیچیده تولید شدهاند که تو را از همان لحظهی تولد در مسیر فراموشی خویش قرار دهند. درونت را پر از تضاد و تبعیض و دروغ و غم کنند.
به ما آموزش داده اند که برای انجام هر کاری نیاز به وسیلهای داریم و بدون آن وسیله خود ما هیچ هستیم.
به ما آموزش داده اند که برای سرگرم شدن و شاد بودن حتماً باید اسباب بازی داشت.
حضور داشتن در سکوت و درک لحظه را هرگز به ما آموزش نمیدهند.
یا وحشتناک تر از آن کاری کردهاند تا چنین جملاتی تبدیل به شعارهای پوچ و توخالی شود که فقط به درد پشت قوطیهای نوشابه یا آرم برند های ورزشی می خورد.
در لحظه زندگی کن...
تو میتوانی، فقط انجامش بده...
شعارهای توخالی که بیش از عمل موثر باعث نومیدی و انکار میشوند.
زیرا وقتی واقعیتی تهی از معنا و شعاری و پیش پا افتاده می شود بر خلاف ماهیت واقعی خود عمل میکند.
آن وقت چیزی که می توانست نجاتت دهد تبدیل به ابزاری برای اسارت عمیقتر تو میشود.
و بیش از پیش اسیر ماشین هیولا واری میشوی که از همهی ما بردگانی مطیع می سازد.
اندوه و بی تابی و ملال در عمیق ترین لایه های وجود ما جاسازی شده است تا همواره خریدارانی برده وار و سربازان خوبی برای مردن باشیم.
پس به یاد داشته باش کسی که به تو قدرت سکوت و شادمانی درونی را می آموزد در حقیقت گوهر آزادی را به تو هدیه داده است.
#علیرضا_ایرانمهر
▪️
اینجا رادیو ایرانمهر است، صدای داستان، شعر و گفتارهایی دربارهی زندگی
▶️ @hafezkk
▶️ @hafezkk
وقتی گرفتار بیتابی و ملال هستی مُدام نیازمند چیزی هستی که تو را سرگرم کند. چیزی که تو را از وحشت گذر زمان در سکوت نجات دهد.
پس کمپانیهای عظیم تولید سرگرمی و اخبار پدید می آیند تا پیوسته برای ذهن بیتاب و ملالزدهی تو سرگرمی و اخبار تازه تولید کنند.
شبکه های مجازی پدیدار می شوند که تو را از وحشت تنهایی نجات دهند با وجود انزوا فریب در جمع بودن را بخوری.
شبکههایی که در ظاهر به تو تفریح و آگاهی و اخبار میدهند اما در حقیقت فقط وابستگی تو را به چیزهایی بیرون از خودت بیشتر کردهاند.
وقتی تو گرفتار اندوه هستی نیازمند چیزی میشوی که کمی خوشحالت کند. چیزی که باعث شود از اندوه خود فاصله بگیری.
آن وقت کمپانیهای عظیمی پدیدار میشوند که به تو شادیهای موقتی میفروشند.
داروهایی برای فراموشی یا سرگرمیها و بازیچههایی که تو را برای دقایقی شاد می کنند تا اندوه عمیق پنهان شده در درون خود را فراموش کنی.
حتا کسانی هستند که از اندوه و ملال و بیتابی تو چیزهای دیگری تولید میکنند.
آنها اندوه تو را تبدیل به خشم و تعصب یا اعتقادی راسخ به عقیده ای میکنند. آن وقت تو ابزاری میشوی که بیارادهی خود برای کسانی دیگر رایگان کار میکنی. موجودی بدون هویت و استقلال فردی یا وسیلهای برای جنگ یا تثبیت قدرت دیگران میشوی.
همهی اینها به این دلیل ساده است که تو از درک وجود خود عاجز شدهای. از سکوت می ترسی و درونت افسرده و غمگین است.
تو نمیتوانی از بودن خود در لحظه و سکوت، بدون هیچ دلیل و دستاویزی شادمان باشی.
مدام نیازمند چیزی هستی که تو را از خودت دور کند.
نیازمند انگیزه و وسیله و چیزی هستی که مدام ذهنت را مشغول کند، توجه تو را به چیزی غیر از خودت جلب کند.
شاید باور کردنش سخت باشد اما این اتفاق قرنها قبل از تولد ما رخ داده است.
ابزارها و عقاید و روشهایی بسیار ظریف و پیچیده تولید شدهاند که تو را از همان لحظهی تولد در مسیر فراموشی خویش قرار دهند. درونت را پر از تضاد و تبعیض و دروغ و غم کنند.
به ما آموزش داده اند که برای انجام هر کاری نیاز به وسیلهای داریم و بدون آن وسیله خود ما هیچ هستیم.
به ما آموزش داده اند که برای سرگرم شدن و شاد بودن حتماً باید اسباب بازی داشت.
حضور داشتن در سکوت و درک لحظه را هرگز به ما آموزش نمیدهند.
یا وحشتناک تر از آن کاری کردهاند تا چنین جملاتی تبدیل به شعارهای پوچ و توخالی شود که فقط به درد پشت قوطیهای نوشابه یا آرم برند های ورزشی می خورد.
در لحظه زندگی کن...
تو میتوانی، فقط انجامش بده...
شعارهای توخالی که بیش از عمل موثر باعث نومیدی و انکار میشوند.
زیرا وقتی واقعیتی تهی از معنا و شعاری و پیش پا افتاده می شود بر خلاف ماهیت واقعی خود عمل میکند.
آن وقت چیزی که می توانست نجاتت دهد تبدیل به ابزاری برای اسارت عمیقتر تو میشود.
و بیش از پیش اسیر ماشین هیولا واری میشوی که از همهی ما بردگانی مطیع می سازد.
اندوه و بی تابی و ملال در عمیق ترین لایه های وجود ما جاسازی شده است تا همواره خریدارانی برده وار و سربازان خوبی برای مردن باشیم.
پس به یاد داشته باش کسی که به تو قدرت سکوت و شادمانی درونی را می آموزد در حقیقت گوهر آزادی را به تو هدیه داده است.
#علیرضا_ایرانمهر
▪️
اینجا رادیو ایرانمهر است، صدای داستان، شعر و گفتارهایی دربارهی زندگی
▶️ @hafezkk
▶️ @hafezkk
Forwarded from حافظ خوانی خصوصی (Alireza Iranmehr)
همراهان امشب بعد از ساعت دوازده دیوان حافظ به سعی سایه را باز می کنم و غزلی را که آمد به نیت هر آن کسی که این صدا را میشنود میخوانم.
سپس در حد فهم خودم میکوشم کمی آن را تحلیل و معنی کنم.
و شما میتوانید آن را چون تفالی برای خود گوش کنید.
میتوانید دوست یا عزیزی را نیز دعوت کنید و آن را چون فال مشترک خود بشنوید.
علیرضا ایرانمهر
سپس در حد فهم خودم میکوشم کمی آن را تحلیل و معنی کنم.
و شما میتوانید آن را چون تفالی برای خود گوش کنید.
میتوانید دوست یا عزیزی را نیز دعوت کنید و آن را چون فال مشترک خود بشنوید.
علیرضا ایرانمهر
حافظ خوانی خصوصی pinned «همراهان امشب بعد از ساعت دوازده دیوان حافظ به سعی سایه را باز می کنم و غزلی را که آمد به نیت هر آن کسی که این صدا را میشنود میخوانم. سپس در حد فهم خودم میکوشم کمی آن را تحلیل و معنی کنم. و شما میتوانید آن را چون تفالی برای خود گوش کنید. میتوانید دوست…»
حافظ خوانی خصوصی
همراهان امشب بعد از ساعت دوازده دیوان حافظ به سعی سایه را باز می کنم و غزلی را که آمد به نیت هر آن کسی که این صدا را میشنود میخوانم. سپس در حد فهم خودم میکوشم کمی آن را تحلیل و معنی کنم. و شما میتوانید آن را چون تفالی برای خود گوش کنید. میتوانید دوست…
نوشتن، آشکار ساختن خود انکار شدهی تو ست! آن خود فراموش شدهای که گاه به عمد نادیده گرفتهای. گویی با چکش به جان صخرهی بیشکل وجود خویش افتاده باشی و آن را خورد کنی تا تندیس پنهان شده در قلبش آشکار شود.
قصه نوشتن همچون تراشیدن خود است تا به شکلهای گوناگون دوباره خلق شوی. آفرینش شخصیتهایی که شاید هیچ شباهتی به تو نداشته باشند اما همچنان تکههایی از خود نامرئی تو هستند. پس وقتی کسی داستانی را که تو خلق کردهای میخواند به خصوصیترین بخش وجودت راه پیدا کرده و این لذتی درد آلود و باشکوه است.
در رمان «اسم تمام مردهای تهران علیرضا ست» زنی به نام پریسا این کار را با یک مرد واقعی میکند. داستان پر از آدمهایی ست که وجود هر یک سایهی زندگی کسی دیگر است.
حس شیرینی ست که این رمان در کمتر از پنج ماه به چاپ چهارم رسیده و احساس می کنم به تعداد تک تک کسانی که این کتاب را خواندهاند وجودی تازه یافتهام.
قدردان همراهیتان هستم. امیدوارم نگاه و نظرتان را دربارهی این قصه و آدمهایش برایم بفرستید.
کتاب را میتوانید از سایت نشر چشمه یا ایران کتاب به صورت کاغذی یا کتابالکترونیک تهیه کنید
▶️ @hafezkk
قصه نوشتن همچون تراشیدن خود است تا به شکلهای گوناگون دوباره خلق شوی. آفرینش شخصیتهایی که شاید هیچ شباهتی به تو نداشته باشند اما همچنان تکههایی از خود نامرئی تو هستند. پس وقتی کسی داستانی را که تو خلق کردهای میخواند به خصوصیترین بخش وجودت راه پیدا کرده و این لذتی درد آلود و باشکوه است.
در رمان «اسم تمام مردهای تهران علیرضا ست» زنی به نام پریسا این کار را با یک مرد واقعی میکند. داستان پر از آدمهایی ست که وجود هر یک سایهی زندگی کسی دیگر است.
حس شیرینی ست که این رمان در کمتر از پنج ماه به چاپ چهارم رسیده و احساس می کنم به تعداد تک تک کسانی که این کتاب را خواندهاند وجودی تازه یافتهام.
قدردان همراهیتان هستم. امیدوارم نگاه و نظرتان را دربارهی این قصه و آدمهایش برایم بفرستید.
کتاب را میتوانید از سایت نشر چشمه یا ایران کتاب به صورت کاغذی یا کتابالکترونیک تهیه کنید
▶️ @hafezkk
▪️
عزیزم، ما به شکل باور ناپذیری جذب شکنجهگران خودمون میشیم و این مثل یه تیغ خیلی نازک چنان پنهان و عمیق پوست روح مون رو میشکافه که مدتها بعد متوجه جراحت دردناکش میشیم.
مثل کسی که از حسادت بیزاره ولی بیاختیار جذب کسی میشه که هر رفتارش بر اساس حسادتی پنهان شکل گرفته!
مثل کسی که از رها شدن میترسه اما به سمت کسی کشیده میشه که اون رو کاملا وابستهی خودش میکنه تا وقتی روحش بی دفاع شد اون رو رها کنه، گاهی با ترک کردن واقعی و خیلی وقتها با موندن ولی چشم بستم به روی عواطف.
مثل کسی که از خائن بودن متنفره اما بیاختیار جذب کسی میشه که ناخودآگاه میدونه میتونه بهش خیانت کنه تا بعد از عذاب وجدان کاری که کرده خودش تبدیل به شکنجه گر خودش بشه.
مثل کسی که در جستجوی آرامشه اما دقیقاً سراغ کسی میره که آرامش زندگیش رو به هم بزنه...
میشه هزاران نمونه از اینها رو پشت سر هم ردیف کرد. اون قدر زیاد که توی زندگی هر کسی چند تاش پیدا میشه و معمولاً هم انکارش می کنیم. چون تقریباً همه ما با واقعیترین دردهامون طوری برخورد میکنیم که انگار مربوط به ما نیستن.
اما واقعیت مثل سایه است. هر چقدر تندتر از اش فرار کنی اونم تند تر تعقیبت میکنه.
خیلیها فکر میکنن باهوش و زرنگ اند و سعی میکنن بیشتر مراقب باشن. با دقت و وسواس برخورد میکنن، معیارهای سفت و محکمی برای خودشان میسازند که شکنجهگر تازهای رو به زندگیشون راه ندن.
این از اون چیزهایی است که هر چقدر بیشتر باهاش بجنگی بدتر میشه. هر چقدر خط قرمزهای انتخاب مون رو پر رنگ تر میکنیم فقط از شکنجه گر آشکار به سمت شکنجه گری پنهان و باهوشتر میریم که عمیقتر به روح مون زخم میزنه.
مثل وقتی خط قرمزهات رو پر رنگ میکنی که دوباره یه آدم وسواسی و اعصاب خورد کن به زندگیت نیاد ولی عملاً سراغ کسی رفتی که خودت رو تبدیل به آدمی وسواسی میکنه. این طوری شکنجهای درونی تر شده چون حالا خودت تبدیل به همون کسی شدی که ازش متنفری.
به گمونم دو راه بیشتر مقابل آدم نیست: یا بری تو یک کپسول ایزوله زندگی کنی و با هیچ کسی رابطهی قلبی نداشته باشی یا اینکه یاد بگیری چه طور عاشق شکنجه گر خود بشی و ماهیت درد رو تغییر بدی.
این شاید بزرگترین دستآورد عشق باشه. چون کمک میکنه با ریشههای واقعی درد روبرو بشی. احتمالا ما هرگز نمیتوانیم کسی رو پیدا کنیم که از ته دل دوستش داشته باشیم ولی ما را رنج نده!
چون عشق و درد دو روی یک سکه هستند و بدون این یکی اون یکی هم نمیتونه وجود داشته باشه. تاریخ ادبیات خیلی خوب این واقعیت رو نشون میده. هیچ رابطهی عاشقانهای رو در هیچ شعری و داستانی پیدا نمی کنی که توش درد نباشه. حافظ نازنین میگه:
چو عاشق می شدم گفتم که بردم گوهر مقصود
ندانستم که این دریا چه موج خون فشان دارد
انگار تا کسی حضورش دردناک نباشه اصلا نمیتونیم عاشقش بشیم و ارتباط بی عشق هم فقط معامله است. مثل موجودات ترحم انگیزی که فقط به اندکی دوست داشتن ملایم اکتفا میکنن به این خیال باطل که خودشون رو نجات دادن.
راه نجات فرار از درد نیست بلکه درک عمیق رعشههای درد و رسیدن به ریشههای خودته. در واقع این قانون ابدی و ازلی زندگیه: ما عاشق شکنجه گر خود می شیم تا واقعیت خودمون رو بشناسیم. چون بدون شناخت هیچ لذت عمیق و درونی رو تجربه نمیکنی و زندگی فقط به سرعت از سطح وجودت میگذره و حروم میشه.
عاشق شو ور نه روزی کار جهان سر آید
ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی
خواندن نقش مقصود از کارگاه هستی جز با عبور از این موج خون فشان ممکن نیست.
اگه بتونی معنای درد رو کشف کنی اون وقت شکنجه گر تو تبدیل به بزرگترین ناجی تو میشه. چون میفهمی دلیل واقعی درد انگشت کسی که روی زخمت تلنگر میزنه نیست، بلکه خود واقعیت زخمه. و این تازه آغاز سفر باشکوهی برای درمان زخمهای ناپیدا ست، زخمهایی که مثل جبر جغرافیایی گاه با اونها متولد شدی و به تو ارث رسیده. تازه اون وقته که سکه میچرخه و درد تبدیل به لذت ناب میشه.
برشی از کتاب: #حافظ_خوانی_خصوصی
این رمان ماجرای زندگی عجیب زن و مردی ست که با تعبیر غزلهای حافظ نگفتنیترین حرفهای خصوصی زندگیشان را میگویند و داستان هزاران زندگی دیگر که در هم تنیده میشوند.
این کتاب در نشر #چشمه منتشر خواهد شد
▪️
اینجا رادیو ایرانمهر، صدای داستان، شعر و گفتارهایی دربارهی زندگی
▶️ @hafezkk
▶️ @hafezkk
عزیزم، ما به شکل باور ناپذیری جذب شکنجهگران خودمون میشیم و این مثل یه تیغ خیلی نازک چنان پنهان و عمیق پوست روح مون رو میشکافه که مدتها بعد متوجه جراحت دردناکش میشیم.
مثل کسی که از حسادت بیزاره ولی بیاختیار جذب کسی میشه که هر رفتارش بر اساس حسادتی پنهان شکل گرفته!
مثل کسی که از رها شدن میترسه اما به سمت کسی کشیده میشه که اون رو کاملا وابستهی خودش میکنه تا وقتی روحش بی دفاع شد اون رو رها کنه، گاهی با ترک کردن واقعی و خیلی وقتها با موندن ولی چشم بستم به روی عواطف.
مثل کسی که از خائن بودن متنفره اما بیاختیار جذب کسی میشه که ناخودآگاه میدونه میتونه بهش خیانت کنه تا بعد از عذاب وجدان کاری که کرده خودش تبدیل به شکنجه گر خودش بشه.
مثل کسی که در جستجوی آرامشه اما دقیقاً سراغ کسی میره که آرامش زندگیش رو به هم بزنه...
میشه هزاران نمونه از اینها رو پشت سر هم ردیف کرد. اون قدر زیاد که توی زندگی هر کسی چند تاش پیدا میشه و معمولاً هم انکارش می کنیم. چون تقریباً همه ما با واقعیترین دردهامون طوری برخورد میکنیم که انگار مربوط به ما نیستن.
اما واقعیت مثل سایه است. هر چقدر تندتر از اش فرار کنی اونم تند تر تعقیبت میکنه.
خیلیها فکر میکنن باهوش و زرنگ اند و سعی میکنن بیشتر مراقب باشن. با دقت و وسواس برخورد میکنن، معیارهای سفت و محکمی برای خودشان میسازند که شکنجهگر تازهای رو به زندگیشون راه ندن.
این از اون چیزهایی است که هر چقدر بیشتر باهاش بجنگی بدتر میشه. هر چقدر خط قرمزهای انتخاب مون رو پر رنگ تر میکنیم فقط از شکنجه گر آشکار به سمت شکنجه گری پنهان و باهوشتر میریم که عمیقتر به روح مون زخم میزنه.
مثل وقتی خط قرمزهات رو پر رنگ میکنی که دوباره یه آدم وسواسی و اعصاب خورد کن به زندگیت نیاد ولی عملاً سراغ کسی رفتی که خودت رو تبدیل به آدمی وسواسی میکنه. این طوری شکنجهای درونی تر شده چون حالا خودت تبدیل به همون کسی شدی که ازش متنفری.
به گمونم دو راه بیشتر مقابل آدم نیست: یا بری تو یک کپسول ایزوله زندگی کنی و با هیچ کسی رابطهی قلبی نداشته باشی یا اینکه یاد بگیری چه طور عاشق شکنجه گر خود بشی و ماهیت درد رو تغییر بدی.
این شاید بزرگترین دستآورد عشق باشه. چون کمک میکنه با ریشههای واقعی درد روبرو بشی. احتمالا ما هرگز نمیتوانیم کسی رو پیدا کنیم که از ته دل دوستش داشته باشیم ولی ما را رنج نده!
چون عشق و درد دو روی یک سکه هستند و بدون این یکی اون یکی هم نمیتونه وجود داشته باشه. تاریخ ادبیات خیلی خوب این واقعیت رو نشون میده. هیچ رابطهی عاشقانهای رو در هیچ شعری و داستانی پیدا نمی کنی که توش درد نباشه. حافظ نازنین میگه:
چو عاشق می شدم گفتم که بردم گوهر مقصود
ندانستم که این دریا چه موج خون فشان دارد
انگار تا کسی حضورش دردناک نباشه اصلا نمیتونیم عاشقش بشیم و ارتباط بی عشق هم فقط معامله است. مثل موجودات ترحم انگیزی که فقط به اندکی دوست داشتن ملایم اکتفا میکنن به این خیال باطل که خودشون رو نجات دادن.
راه نجات فرار از درد نیست بلکه درک عمیق رعشههای درد و رسیدن به ریشههای خودته. در واقع این قانون ابدی و ازلی زندگیه: ما عاشق شکنجه گر خود می شیم تا واقعیت خودمون رو بشناسیم. چون بدون شناخت هیچ لذت عمیق و درونی رو تجربه نمیکنی و زندگی فقط به سرعت از سطح وجودت میگذره و حروم میشه.
عاشق شو ور نه روزی کار جهان سر آید
ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی
خواندن نقش مقصود از کارگاه هستی جز با عبور از این موج خون فشان ممکن نیست.
اگه بتونی معنای درد رو کشف کنی اون وقت شکنجه گر تو تبدیل به بزرگترین ناجی تو میشه. چون میفهمی دلیل واقعی درد انگشت کسی که روی زخمت تلنگر میزنه نیست، بلکه خود واقعیت زخمه. و این تازه آغاز سفر باشکوهی برای درمان زخمهای ناپیدا ست، زخمهایی که مثل جبر جغرافیایی گاه با اونها متولد شدی و به تو ارث رسیده. تازه اون وقته که سکه میچرخه و درد تبدیل به لذت ناب میشه.
برشی از کتاب: #حافظ_خوانی_خصوصی
این رمان ماجرای زندگی عجیب زن و مردی ست که با تعبیر غزلهای حافظ نگفتنیترین حرفهای خصوصی زندگیشان را میگویند و داستان هزاران زندگی دیگر که در هم تنیده میشوند.
این کتاب در نشر #چشمه منتشر خواهد شد
▪️
اینجا رادیو ایرانمهر، صدای داستان، شعر و گفتارهایی دربارهی زندگی
▶️ @hafezkk
▶️ @hafezkk
حافظ خوانی خصوصی
▪️ عزیزم، ما به شکل باور ناپذیری جذب شکنجهگران خودمون میشیم و این مثل یه تیغ خیلی نازک چنان پنهان و عمیق پوست روح مون رو میشکافه که مدتها بعد متوجه جراحت دردناکش میشیم. مثل کسی که از حسادت بیزاره ولی بیاختیار جذب کسی میشه که هر رفتارش بر اساس…
آرزو می کنم سال نو سکهی درد و عشق تون بچرخه.
دوستان امشب آخرین فال حافظ قرن چهاردهم هجری خورشیدی را تقدیم تان می کنم.
آرزومندم با دل تان سخن بگوید.
ارادتمند
علیرضا ایرانمهر
آرزومندم با دل تان سخن بگوید.
ارادتمند
علیرضا ایرانمهر
حافظ خوانی خصوصی
دوستان امشب آخرین فال حافظ قرن چهاردهم هجری خورشیدی را تقدیم تان می کنم. آرزومندم با دل تان سخن بگوید. ارادتمند علیرضا ایرانمهر
پرواز با سنگی بزرگ
https://www.instagram.com/tv/CM7gcd0FDzS/?igshid=1bo9qeqmfuonk
▪️
اینجا رادیو ایرانمهر، صدای داستان، شعر و گفتارهایی دربارهی زندگی
▶️ @hafezkk
▶️ @hafezkk
https://www.instagram.com/tv/CM7gcd0FDzS/?igshid=1bo9qeqmfuonk
▪️
اینجا رادیو ایرانمهر، صدای داستان، شعر و گفتارهایی دربارهی زندگی
▶️ @hafezkk
▶️ @hafezkk
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
کشف حماقت و بیرحمیهای زندگی مثل اولین تجربهی ایستادن کودک است.
وقتی کودک برای اولین بار موفق میشود روی پاهای خود بایستد و تعادلش را حفظ کند از این تحول شگفتانگیز هیجان زده است.
اما کودک هنوز نمیداند که این آغاز سفری طولانی است. چون ایستادن در واقع مقدمه راه رفتن است، رفتن به هزاران مسیر مختلف.
بیشتر کودکان این شانس را دارند که بعد از ایستادند راه بروند. شاید به جایی برسند یا فقط مسیری را بروند و چشمانداز اطراف را تماشا کنند.
اما بیشتر ما این شانس را در زندگی درونی خود نمیآوریم که از اولین کشف خود قدمی فراتر بگذاریم.
بیشتر ما طوری درباره بیشعوری، حماقت، بیرحمی، بی عدالتی و پوچ بودن زندگی صحبت میکنیم که انگار کشف خودمان است.
یک جور احساس غرور پنهان در این کشف وجود دارد. انگار وقتی من توانستم عمق تباهی زندگی را کشف کنم از حماقت اطرافیانم که در آن غرق هستند متمایز شدهام.
اما وقتی از منظری فراگیر تر به زندگی نگاه کنی میبینی که این کشف مهمی نبوده است. زیرا زندگی مثل بدنی ست که همهی جای آن درد میکند و تو هر جا که انگشت بگذاری درد را احساس خواهی کرد.
کشف تباهی و دردهای زندگی مثل ایستادن یک کودک روی پاهای خود اتفاق مهمی است، اما تعیین کننده هیچ چیز نیست. ولی بیشتر ما مثل کودکی هستیم که تا پایان عمر فقط روی پاهای لرزان خود ایستاده است و به اینکه فقط میتواند بایستد افتخار میکند. بدون آن که به هیچ سوی قدمی برداشته باشد.
مثل افتخار درونی و پنهان بسیاری از ما به کشف تباهی و فساد و پوچی و درد که به ما احساس آگاه بودن و تمایز و تیزهوشی می دهد.
اما در واقع فقط زانوان لرزان کودکی است که روی پای خود ایستاده و جسارت برداشتن یک قدم تازه را ندارد.
و چه عجیب است این انفعال درباره بسیاری از بزرگان و حتی کتابها و فیلمهای معروف نیز مصداق دارد. کتابهایی که آخر حرفشان این است:
ببین چقدر سیاهی سیاه است!!!
انگار کشفی بزرگ را نشان میدهد. مثل کودکی که برای اولین بار روی پاهای خود ایستاده و جیغ میکشد تا همه او را ببینند که چطور توانسته روی زانوان لرزان خود بایستد.
اما گاه یک عمر میگذرد تا بفهمی زندگی واقعی با اولین قدمی که برداشتهی آغاز میشود.
#حافظ_خوانی_خصوصی
#علیرضا_ایرانمهر
▪️
اینجا رادیو ایرانمهر، صدای داستان، شعر و گفتارهایی دربارهی زندگی
▶️ @hafezkk
▶️ @hafezkk
وقتی کودک برای اولین بار موفق میشود روی پاهای خود بایستد و تعادلش را حفظ کند از این تحول شگفتانگیز هیجان زده است.
اما کودک هنوز نمیداند که این آغاز سفری طولانی است. چون ایستادن در واقع مقدمه راه رفتن است، رفتن به هزاران مسیر مختلف.
بیشتر کودکان این شانس را دارند که بعد از ایستادند راه بروند. شاید به جایی برسند یا فقط مسیری را بروند و چشمانداز اطراف را تماشا کنند.
اما بیشتر ما این شانس را در زندگی درونی خود نمیآوریم که از اولین کشف خود قدمی فراتر بگذاریم.
بیشتر ما طوری درباره بیشعوری، حماقت، بیرحمی، بی عدالتی و پوچ بودن زندگی صحبت میکنیم که انگار کشف خودمان است.
یک جور احساس غرور پنهان در این کشف وجود دارد. انگار وقتی من توانستم عمق تباهی زندگی را کشف کنم از حماقت اطرافیانم که در آن غرق هستند متمایز شدهام.
اما وقتی از منظری فراگیر تر به زندگی نگاه کنی میبینی که این کشف مهمی نبوده است. زیرا زندگی مثل بدنی ست که همهی جای آن درد میکند و تو هر جا که انگشت بگذاری درد را احساس خواهی کرد.
کشف تباهی و دردهای زندگی مثل ایستادن یک کودک روی پاهای خود اتفاق مهمی است، اما تعیین کننده هیچ چیز نیست. ولی بیشتر ما مثل کودکی هستیم که تا پایان عمر فقط روی پاهای لرزان خود ایستاده است و به اینکه فقط میتواند بایستد افتخار میکند. بدون آن که به هیچ سوی قدمی برداشته باشد.
مثل افتخار درونی و پنهان بسیاری از ما به کشف تباهی و فساد و پوچی و درد که به ما احساس آگاه بودن و تمایز و تیزهوشی می دهد.
اما در واقع فقط زانوان لرزان کودکی است که روی پای خود ایستاده و جسارت برداشتن یک قدم تازه را ندارد.
و چه عجیب است این انفعال درباره بسیاری از بزرگان و حتی کتابها و فیلمهای معروف نیز مصداق دارد. کتابهایی که آخر حرفشان این است:
ببین چقدر سیاهی سیاه است!!!
انگار کشفی بزرگ را نشان میدهد. مثل کودکی که برای اولین بار روی پاهای خود ایستاده و جیغ میکشد تا همه او را ببینند که چطور توانسته روی زانوان لرزان خود بایستد.
اما گاه یک عمر میگذرد تا بفهمی زندگی واقعی با اولین قدمی که برداشتهی آغاز میشود.
#حافظ_خوانی_خصوصی
#علیرضا_ایرانمهر
▪️
اینجا رادیو ایرانمهر، صدای داستان، شعر و گفتارهایی دربارهی زندگی
▶️ @hafezkk
▶️ @hafezkk
عزیزم، یکی از عجیب ترین چیزهای زندگی از خودگذشتگیهای خودخواهانه است.
آدمهایی زیادی رو دیدم که وجودی شون با آتش خودخواهی گرم میشه، آدمهایی که بیشتر افکار و عقاید و رفتارشان با احساس عمیق دلسوزی برای خود ساخته شده، آدمهایی که همیشه نگران از دست دادن چیزی از خودشون هستن یا احساس میکنن همیشه بخشیدن و باختن ... خیلی عجیبه که زندگی بیشتر این آدمها واقعا پر از فداکاری و نادیده گرفتن خودشونه.
این آدمها به فراوانی برای دیگران وقت، انرژی، محبت و حتا عمر و موقعیتهای عاطفی و شغلی و خانوادگی شون رو فدا میکنن.
آٔدمهایی که حاضرن یه عمر برای بقای تصوری ذهنی بجنگن. ولی وقتی به اعماق قلب شون نگاه میکنی ترسی بزرگ میبینی. ترس از دست دادن، ترس محبوب نبودن، ترس باختن و عقب موندن ... و از خودگذشتگی های بیشماری که از خودخواهی عمیق ریشه می گیرن.
آدمهایی که حتا در خلوت نیاز دارن به خودشون ثابت کنن فداکار و مهربون هستن و از این که خودشون رو برای دیگران نادیده گرفتن لذت میبرن.
جالبه که هر چقدر خودخواهیت عمیق و پنهان تر باشه میزان فداکاری و از دست دادن چیزهای واقعی در زندگیت هم بیشتر میشه.
انگار در عمق وجودت بوی ناخوشایند خودخواهی چنان آزارنده است که برای فراموش کردنش باید مدام چیزی از خودت رو برای این و اون فدا کنی. مدام ایثارگرانه رفتار کنی تا آتش سوزان خودخواهی درونت رو فراموش کنی. سالهای گذشتهی عمرت مانع تغییر آینده میشن.
قلب خیلی از ما مثل آینه است. وقتی توی آینه نگاه میکنی انگار داره خودت رو نشون می ده ولی وقتی دست راستت رو روی صورتت میذاری میبینی تصویر توی آینه دست چپ رو روی صورتش گذاشته.
بیشتر ما خیلی زود متوجه می شیم آینه همه چیز رو برعکس نشون میده و رفتارمون رو با این بازتاب معکوس هماهنگ میکنیم. اما آدمهای کمی این خوششانسی رو پیدا میکنن که بفهمن ذهن شون هم دقیقا آینهای ست که همه چیز رو دربارهی خودشون برعکس نشون میده. قضاوتی اشتباه دربارهی واقعیت خودت که بهای اون از دست دادن بهترین فرصت های زندگی ست.
. چون معمولا خیلی دیر میفهمیم بیشتر فداکاریهای مون برای این بوده که شجاعت رو در رو شدن با ترسها و خودخواهیها عمیق مون رو نداشتیم. تصویری دروغین و معکوس از خودمون که تنها با نابودی تدریجی ما باقی میمونه.
این دروغگویی مادام العمر مجازاتی سنگین داره: در حالی که هر روز بیشتر دلت برای خودت میسوزه، ناچاری چیزهایی بیشتری از خودت رو فدا کنی تا تصویر خیالی که خودت برای خودت ساختی خراب نشه.
شکنجهای برای تمام عمر.
خود واقعی تو کم کم نابود میشه و تبدیل به همون تصویر معکوس توی آینهی ذهنت میشی. اون وقت دست به هر کاری که می زنی خراب شدنش رو میبینی، پر از برنامه های ناتمام و پروژههای شکست خورده و روابط عاطفی شکننده و تصمیمهای ناگهانی و موقتی و ارادهی متزلزل و هیجانات سطحی میشی و از بهترین تصمیم های زندگیت هم نتیجه برعکس میگیری. تبدیل به بزرگ ترین قربانی خودت میشی. پر از فداکاریهای خودخواهانه.
راستی بهت گفتم امروز چه اتفاقی توی بلوار کشاورز افتاد؟
برشی از کتاب: #حافظ_خوانی_خصوصی
این رمان ماجرای زندگی عجیب زن و مردی ست که با تعبیر غزلهای حافظ نگفتنیترین حرفهای خصوصی زندگیشان را میگویند و داستان هزاران زندگی دیگر که در هم تنیده میشوند.
این کتاب در نشر #چشمه منتشر خواهد شد
▪️
اینجا رادیو ایرانمهر، صدای داستان، شعر و گفتارهایی دربارهی زندگی
▶️ @hafezkk
▶️ @hafezkk
آدمهایی زیادی رو دیدم که وجودی شون با آتش خودخواهی گرم میشه، آدمهایی که بیشتر افکار و عقاید و رفتارشان با احساس عمیق دلسوزی برای خود ساخته شده، آدمهایی که همیشه نگران از دست دادن چیزی از خودشون هستن یا احساس میکنن همیشه بخشیدن و باختن ... خیلی عجیبه که زندگی بیشتر این آدمها واقعا پر از فداکاری و نادیده گرفتن خودشونه.
این آدمها به فراوانی برای دیگران وقت، انرژی، محبت و حتا عمر و موقعیتهای عاطفی و شغلی و خانوادگی شون رو فدا میکنن.
آٔدمهایی که حاضرن یه عمر برای بقای تصوری ذهنی بجنگن. ولی وقتی به اعماق قلب شون نگاه میکنی ترسی بزرگ میبینی. ترس از دست دادن، ترس محبوب نبودن، ترس باختن و عقب موندن ... و از خودگذشتگی های بیشماری که از خودخواهی عمیق ریشه می گیرن.
آدمهایی که حتا در خلوت نیاز دارن به خودشون ثابت کنن فداکار و مهربون هستن و از این که خودشون رو برای دیگران نادیده گرفتن لذت میبرن.
جالبه که هر چقدر خودخواهیت عمیق و پنهان تر باشه میزان فداکاری و از دست دادن چیزهای واقعی در زندگیت هم بیشتر میشه.
انگار در عمق وجودت بوی ناخوشایند خودخواهی چنان آزارنده است که برای فراموش کردنش باید مدام چیزی از خودت رو برای این و اون فدا کنی. مدام ایثارگرانه رفتار کنی تا آتش سوزان خودخواهی درونت رو فراموش کنی. سالهای گذشتهی عمرت مانع تغییر آینده میشن.
قلب خیلی از ما مثل آینه است. وقتی توی آینه نگاه میکنی انگار داره خودت رو نشون می ده ولی وقتی دست راستت رو روی صورتت میذاری میبینی تصویر توی آینه دست چپ رو روی صورتش گذاشته.
بیشتر ما خیلی زود متوجه می شیم آینه همه چیز رو برعکس نشون میده و رفتارمون رو با این بازتاب معکوس هماهنگ میکنیم. اما آدمهای کمی این خوششانسی رو پیدا میکنن که بفهمن ذهن شون هم دقیقا آینهای ست که همه چیز رو دربارهی خودشون برعکس نشون میده. قضاوتی اشتباه دربارهی واقعیت خودت که بهای اون از دست دادن بهترین فرصت های زندگی ست.
. چون معمولا خیلی دیر میفهمیم بیشتر فداکاریهای مون برای این بوده که شجاعت رو در رو شدن با ترسها و خودخواهیها عمیق مون رو نداشتیم. تصویری دروغین و معکوس از خودمون که تنها با نابودی تدریجی ما باقی میمونه.
این دروغگویی مادام العمر مجازاتی سنگین داره: در حالی که هر روز بیشتر دلت برای خودت میسوزه، ناچاری چیزهایی بیشتری از خودت رو فدا کنی تا تصویر خیالی که خودت برای خودت ساختی خراب نشه.
شکنجهای برای تمام عمر.
خود واقعی تو کم کم نابود میشه و تبدیل به همون تصویر معکوس توی آینهی ذهنت میشی. اون وقت دست به هر کاری که می زنی خراب شدنش رو میبینی، پر از برنامه های ناتمام و پروژههای شکست خورده و روابط عاطفی شکننده و تصمیمهای ناگهانی و موقتی و ارادهی متزلزل و هیجانات سطحی میشی و از بهترین تصمیم های زندگیت هم نتیجه برعکس میگیری. تبدیل به بزرگ ترین قربانی خودت میشی. پر از فداکاریهای خودخواهانه.
راستی بهت گفتم امروز چه اتفاقی توی بلوار کشاورز افتاد؟
برشی از کتاب: #حافظ_خوانی_خصوصی
این رمان ماجرای زندگی عجیب زن و مردی ست که با تعبیر غزلهای حافظ نگفتنیترین حرفهای خصوصی زندگیشان را میگویند و داستان هزاران زندگی دیگر که در هم تنیده میشوند.
این کتاب در نشر #چشمه منتشر خواهد شد
▪️
اینجا رادیو ایرانمهر، صدای داستان، شعر و گفتارهایی دربارهی زندگی
▶️ @hafezkk
▶️ @hafezkk
از خلاف آمد عادت بطلب کام که من
کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم
عزیزم هیچ حقیقتی به اندازهی دروغ هایی که ذره ذره روی هم می چینیم و می سازیم باورپذیر نیستن.
هيچ چيز توي زندگي به اندازهي چيزهايي كه هيچ وقت جدي شون نميگرفتي جدي نيستن. مثه بچه احمق و بامزه ای که کم کم بزرگ می شه یا طلوع ماه کامل وسط چراغ های شهری بزرگ که سالها بعد به یاد مییاری…
گاهی با تماشای بدبختی دیگران خوشحال میشیم که به اندازه اونها رنج نمی کشیم...
ما معمولا وقتی کنار بقیه راحتیم که به حضورشون عادت میکنیم. ولی هميشه چيزهايي كه عادت ها رو مي شكنن ما رو با هم یا حتا با خودمون مهربون تر ميكنه…
ما فکر میکنیم احساسات مون درون ما حضور دارن ولی خیلی وقت ها تا غم و شادی مون رو به دیگران نشون ندیم برای مون واقعیت پیدا نمیکنه. ما با تظاهر برای دیگران خودمون رو درک میکنیم.
ما فکر میکنیم شخصیتی درون بدن خودمون هستیم ولی زندگي ما بيش از اون چيزي كه فكر مي كنيم با ديگران در آميخته است و اصلا عجيب نيست كه يه روز بفهمي سال ها با دست هاي كسي ديگه غذا مي خوردي، با لب هاي كسي ديگه مي بوسيدي و با فكرهاي كساني ديگه حرف مي زدي…
زندگی پر از تضادهایی ست که به اون ها عادت می کنیم. تضادهایی که برخی به ما نیرو می دن و برخی ویران مون میکنن، ما رو از هم متلاشی میکنن. این تضادها رو فقط با شکستن عادت ها می تونی ببینی.
برای همین حافظ عزیز میگه از خلاف آمد عادت به مجموع شدن درونی میرسه، از شکستن عادتها درون خودش یگانه می شه، با پریشانی از پریشانی نجات پیدا میکنه.
و این جادوی زلف پریشان معشوق و ذات عشقه. ذات عشق پریشانی مییاره و عادتهات رو میشکنه تا تضادهات رو ببینی و با خودت یگانه بشی. مثل همین چیزی که الان داره بین من و تو اتفاق میافته. همهی این اتفاقهای باور نکردنی.
برشی از کتاب: #حافظ_خوانی_خصوصی
این رمان ماجرای زندگی عجیب زن و مردی ست که با تعبیر غزلهای حافظ نگفتنیترین حرفهای خصوصی زندگیشان را میگویند و داستان هزاران زندگی دیگر که در هم تنیده میشوند.
این کتاب در نشر #چشمه منتشر خواهد شد
▪️
اینجا رادیو ایرانمهر، صدای داستان، شعر و گفتارهایی دربارهی زندگی
▶️ @hafezkk
▶️ @hafezkk
کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم
عزیزم هیچ حقیقتی به اندازهی دروغ هایی که ذره ذره روی هم می چینیم و می سازیم باورپذیر نیستن.
هيچ چيز توي زندگي به اندازهي چيزهايي كه هيچ وقت جدي شون نميگرفتي جدي نيستن. مثه بچه احمق و بامزه ای که کم کم بزرگ می شه یا طلوع ماه کامل وسط چراغ های شهری بزرگ که سالها بعد به یاد مییاری…
گاهی با تماشای بدبختی دیگران خوشحال میشیم که به اندازه اونها رنج نمی کشیم...
ما معمولا وقتی کنار بقیه راحتیم که به حضورشون عادت میکنیم. ولی هميشه چيزهايي كه عادت ها رو مي شكنن ما رو با هم یا حتا با خودمون مهربون تر ميكنه…
ما فکر میکنیم احساسات مون درون ما حضور دارن ولی خیلی وقت ها تا غم و شادی مون رو به دیگران نشون ندیم برای مون واقعیت پیدا نمیکنه. ما با تظاهر برای دیگران خودمون رو درک میکنیم.
ما فکر میکنیم شخصیتی درون بدن خودمون هستیم ولی زندگي ما بيش از اون چيزي كه فكر مي كنيم با ديگران در آميخته است و اصلا عجيب نيست كه يه روز بفهمي سال ها با دست هاي كسي ديگه غذا مي خوردي، با لب هاي كسي ديگه مي بوسيدي و با فكرهاي كساني ديگه حرف مي زدي…
زندگی پر از تضادهایی ست که به اون ها عادت می کنیم. تضادهایی که برخی به ما نیرو می دن و برخی ویران مون میکنن، ما رو از هم متلاشی میکنن. این تضادها رو فقط با شکستن عادت ها می تونی ببینی.
برای همین حافظ عزیز میگه از خلاف آمد عادت به مجموع شدن درونی میرسه، از شکستن عادتها درون خودش یگانه می شه، با پریشانی از پریشانی نجات پیدا میکنه.
و این جادوی زلف پریشان معشوق و ذات عشقه. ذات عشق پریشانی مییاره و عادتهات رو میشکنه تا تضادهات رو ببینی و با خودت یگانه بشی. مثل همین چیزی که الان داره بین من و تو اتفاق میافته. همهی این اتفاقهای باور نکردنی.
برشی از کتاب: #حافظ_خوانی_خصوصی
این رمان ماجرای زندگی عجیب زن و مردی ست که با تعبیر غزلهای حافظ نگفتنیترین حرفهای خصوصی زندگیشان را میگویند و داستان هزاران زندگی دیگر که در هم تنیده میشوند.
این کتاب در نشر #چشمه منتشر خواهد شد
▪️
اینجا رادیو ایرانمهر، صدای داستان، شعر و گفتارهایی دربارهی زندگی
▶️ @hafezkk
▶️ @hafezkk
عزیزم، ویرانگر ترین دردها اونهایی ست که هیچ وقت احساس شون نمیکنیم. پرسش هایی است که هیچ وقت نمی پرسیم. جای خالی هایی است که هیچوقت نمیبینیم. آدم هایی که هیچ وقت از حضورشون در زندگی مون تعجب نمیکنیم.
بزرگترین رنجهای زندگی حاصل دردهایی هستن که هیچ وقت احساس نمیشن، پس وقتی از چیزی درد میکشی یعنی بهش آگاه شدی و شایستگی درمانش رو پیدا کردی.
حافظ نازنین میگه:
طبیب عشق مسیحا دم است و مشفق لیک
چو درد در تو نبیند که را دوا بکند؟
بزرگترین اشتباه اینه که فکر کنی این بیت ستایش کردن درده.
اصلاً اینطور نیست!
این ستایش آگاهی ست به درد!
این رسیدن به اون مرتبه عالیه انسانی است که شایستگی درمان دردی رو پیدا می کنی.
تازه اون وقته که متوجه حضورش میشی و درد های واقعی را احساس میکنی.
درد لحظه باشکوهی ست که قدرت متوقف کردن رنج و ویرانی و تباهی و سقوط رو پیدا میکنی.
ما به هیچ دردی تا قدرت درمانش رو نداشته باشی آگاه نمیشیم.
به نظرم عشق دقیقا از چنین نقطه ای شروع میشه. نقطهای که قدرت درمان دردی رو پیدا می کنی و طبیب عشق میشی.
برشی از رمان: #حافظ_خوانی_خصوصی
این رمان ماجرای زندگی عجیب زن و مردی ست که با تعبیر غزلهای حافظ نگفتنیترین حرفهای خصوصی زندگیشان را میگویند و داستان هزاران زندگی دیگر که در هم تنیده میشوند.
این کتاب در نشر #چشمه منتشر خواهد شد
▪️
اینجا رادیو ایرانمهر، صدای داستان، شعر و گفتارهایی دربارهی زندگی
▶️ @hafezkk
▶️ @hafezkk
بزرگترین رنجهای زندگی حاصل دردهایی هستن که هیچ وقت احساس نمیشن، پس وقتی از چیزی درد میکشی یعنی بهش آگاه شدی و شایستگی درمانش رو پیدا کردی.
حافظ نازنین میگه:
طبیب عشق مسیحا دم است و مشفق لیک
چو درد در تو نبیند که را دوا بکند؟
بزرگترین اشتباه اینه که فکر کنی این بیت ستایش کردن درده.
اصلاً اینطور نیست!
این ستایش آگاهی ست به درد!
این رسیدن به اون مرتبه عالیه انسانی است که شایستگی درمان دردی رو پیدا می کنی.
تازه اون وقته که متوجه حضورش میشی و درد های واقعی را احساس میکنی.
درد لحظه باشکوهی ست که قدرت متوقف کردن رنج و ویرانی و تباهی و سقوط رو پیدا میکنی.
ما به هیچ دردی تا قدرت درمانش رو نداشته باشی آگاه نمیشیم.
به نظرم عشق دقیقا از چنین نقطه ای شروع میشه. نقطهای که قدرت درمان دردی رو پیدا می کنی و طبیب عشق میشی.
برشی از رمان: #حافظ_خوانی_خصوصی
این رمان ماجرای زندگی عجیب زن و مردی ست که با تعبیر غزلهای حافظ نگفتنیترین حرفهای خصوصی زندگیشان را میگویند و داستان هزاران زندگی دیگر که در هم تنیده میشوند.
این کتاب در نشر #چشمه منتشر خواهد شد
▪️
اینجا رادیو ایرانمهر، صدای داستان، شعر و گفتارهایی دربارهی زندگی
▶️ @hafezkk
▶️ @hafezkk