حافظ خوانی خصوصی
3.73K subscribers
485 photos
366 videos
10 files
576 links
در زندگی داستان‌هایی هستند که غافلگيرمان مي‌كنند، دست مان را می‌گیرند و به جایی دیگر می‌برند یا مثل آینه‌ای جادویی دنیای درون مان را نشان می‌دهند.


@alirezairanmehr نشانی ادمین
Download Telegram
▪️▪️

دوره‌ی پیشرفته‌ی نویسندگی

(کارگاه مجازی)

▪️ با تمرکز بر شگردهای نشانه شناسی داستانی و پرداخت شخصیت.

▪️آشنایی با مبانی داستان و حضور فعال در تمرین‌های گروهی ضروری ست.

▪️همراهی برای انتشار آثار هنرجویان.

▪️از اردیبهشت تا شهریور ۱۳۹۹. شهریه سیصد تومان با پذیرش محدود.

▪️آموزگار: #علیرضا_ایرانمهر

آشنایی و ثبت‌نام در تلگرام:
@alirezairanmehr2
09902494087
▪️

این‌جا رادیو ایرانمهر است
▶️ @hafezkk
دوستانی که برای شرکت در کارگاه موزماهی در کانال تشریف دارند.

این دوره آزاد و رایگان است و برای شرکت در کارگاه فقط کافی ست متن ها و درسگفتارهایی را که با هشتگ #کارگاه_موزماهی منتشر می شوند دنبال کنید.

ارادتمند
علیرضا ایرانمهر
دهانم زیبا، چشمانم سبز
نویسنده: جی. دی . سالینجر
ترجمه: کاوه میر عباسی
(قسمت چهارم)

مرد مو جوگندمی گفت: « خیله خب، خیله خب. خودت هم می‌دونی این حرف ها ما رو به جایی نمی‌رسونه.» رو به دختر کرد، دو انگشتش را جلو دهانش گرفت و به او فهماند که سیگار می‌خواهد.

توی گوشی گفت: «اولا جنابعالی که آدم فوق العاده باهوشی هستی، بی‌ملاحظه‌ترین آدم دنیا هم به حساب می‌آی.»

قدری نیم خیز شد تا دختر بتواند پاکت سیگار را از پشت سرش بردارد.

ـ «این رو هم می‌شه توی زندگی خصوصیت دید و هم توی ...

ـ « افکار! آخ، خدایا ! این یکی دیگه من رو می‌کشه! خدای بزرگ! تا حالا دیده‌ای چطور کسی رو توصیف می‌کنه؟ منظورم مردهاست. هر وقت فرصت کردی، یه لطفي بهم بکن و بهش بگو یه مرد رو واست توصیف کنه. هر مردی رو می‌بینه، می گه طرف " فوق‌العاده جذابه ". حالا می‌خواد پیرترین و داغون ترین و چرک ترین آدم ...

مرد مو جوگندمی با تندی گفت: «خیله خب، آرتور. این حرفا هیچ فایدهای نداره، هیچ فایده ای.»

دختر دو نخ سیگار روشن کرده بود و مرد یکی شان را از او گرفت. دود را از سوراخ های بینی بیرون داد و گفت: «اینا به کنار، امروز اوضاع چطور بود؟ »

ـ «چی؟»

مرد مو جوگندمی تکرار کرد: « امروز اوضاع چطور بود؟ کار پرونده به کجا کشید؟»

«آخ، خدای من! نمی دونم. افتضاح. درست دو دقیقه قبل از اینکه شروع کنم به خوندن جمع بندی پرونده، وکیل مدافع خواهان، لیسبرگ، مثل اجل معلق سر رسید، دست توی دست اون کلفت خل و چل، با یه بغل ملافه که کار مدارک پرونده رو می‌کرد و از بالا تا پایین پر بود از لکه‌های ساس، خدای من!»

مرد مو جوگندمی یک پک دیگر به سیگارش زد و پرسید: «خب، بعدش چی شد؟ پرونده رو باختی؟»

ـ «میدونی قاضی پرونده کی بود؟ اون ویتوریوی فلان فلان شده. سر در نمی آرم این مرتیکه چه پدرکشتگی‌ای با من داره. بعید می‌دونم هیچ وقت هم بفهمم. تا می‌آم دهنم رو باز کنم، حمله رو شروع می‌کنه. با همچین آدمی اصلا نمی‌شه بحث کرد. اصلا .»

مرد مو جوگندمی سرش را برگرداند ببیند دختر دارد چه کار می‌کند. دید زیر سیگاری را بر داشته و دارد آن را می گذارد بین خودشان. توی گوشی گفت: « پس پرونده رو باختی، هان؟»

ـ «چی؟»

ـ «پرسیدم پرونده رو باختی؟»

ـ « آره. می‌خواستم توی مهمونی بهت بگم، اما وسط اون همه سر و صدا فرصتش پیش نیومد. فکر می‌کنی جونیور از کوره در می‌ره؟ البته عین خیالم هم نیست‌ها، فقط می‌خواستم ببینم نظر تو چیه. فکر می‌کنی از کوره در می‌ره؟»

مرد مو جوگندمی با دست چپش سیگار را بر لبه‌ی زیرسیگاری چرخاند. بعد با خونسردی گفت: « بعید می دونم از کوره در بره، آرتور. البته مطمئنا از این قضیه ذوق‌زده هم نمی‌شه. می‌دونی چند وقته درگیر این سه تا هتل خراب شده‌ایم؟ شنلی پیر خودش کل این ماجرا رو ...

ـ‌ «می دونم، می دونم. جونیور تا حالا دست کم پنجاه بار قضیه‌ش رو واسم تعریف کرده. این یکی از قشنگ‌ترین قصه هاییه که توی عمرم شنیده م. خب، حالا پیش اومده دیگه: پرونده ی کوفتی رو باختم. اولا تقصیر من نبود. این ویتوریوی دیوونه که در تمام طول دادگاه داشت بهم نیش و کنایه می‌زد. اون کلفت احمق هم شروع کرد به دور گردوندن اون ملافه های پر از ساس و »

مرد مور جوگندمی گفت: «کسی نگفت تقصیر توئه، آرتور. ازم پرسیدی جونیور از کوره در می‌ره یا نه و من هم فقط یه جواب رک و راست ...

می دونم..... می دونم که... نمی دونم. گور باباش. به هر حال ممکنه برگردم به ارتش. بهت گفته بودم؟ »

درد مو جوگندمی دوباره سرش را به طرف دختر برگرداند، شاید برای آن که به او نشان دهد چهره اش چقدر بردبار و حتی خویشتن دار است. اما دختر چهره‌اش را ندید. همان موقع زانویش به زیرسیگاری خورده و آن را برگردانده بود و حالا داشت تند تند با انگشت هایش خاکسترهای پراکنده را جمع می‌کرد و به شکل کپه‌ی کوچکی روی هم می انباشت.
▪️
#کارگاه_موزماهی
#دهانم_زیبا_چشمانم_سبز
(توضیح داستان و درسگفتار در فایل صوتی تقدیم می‌شود)
▪️
این‌جا رادیو ایرانمهر است
▶️ @hafezkk
▶️ @hafezkk
حافظ خوانی خصوصی
دهانم زیبا، چشمانم سبز نویسنده: جی. دی . سالینجر ترجمه: کاوه میر عباسی (قسمت چهارم) مرد مو جوگندمی گفت: « خیله خب، خیله خب. خودت هم می‌دونی این حرف ها ما رو به جایی نمی‌رسونه.» رو به دختر کرد، دو انگشتش را جلو دهانش گرفت و به او فهماند که سیگار می‌خواهد.…
درسگفتار و نکته های مهم

(قسمت چهارم)

تکنیکی ساده و شگفت برای شناخت آدم ها

راه ورود به دنیای پنهان و نگفته‌ی آدم‌ها از چه مسیری می‌گذرد.

چه طور لایه‌های پنهان شخصیتی را بشناسیم یا بسازیم؟


چه طور به دنیای شگفت درون خود سفر کنیم؟

داستان‌های چگونه می‌توانند دلیل شکست‌ها یا رنج و شادی‌های توجیه‌ناپذیر ما را برای‌مان آشکار کنند؟
▪️
#کارگاه_موزماهی
#دهانم_زیبا_چشمانم_سبز
(توضیح داستان و درسگفتار در فایل صوتی تقدیم می‌شود)
▪️
این‌جا رادیو ایرانمهر است
▶️ @hafezkk
▶️ @hafezkk
Audio
برو توی پیراهن کسی که دوستش داری
(سعدی خوانی پست‌مدرن.یک)

چرا گاه یک روز از سفر
به اندازه ی هفته‌ای زندگی معمولی
در خاطر می مونه؟
▶️ @hafezkk
▶️ @hafezkk
این‌جا رادیو ایرانمهر، صدای داستان، شعر و زندگی...
🔺
Forwarded from حافظ خوانی خصوصی (Alireza Iranmehr)
می‌دونی تماشاگه‌راز کجاست عزیزم؟ همون جایی که حافظ می گه:

مدعی خواست که آید به تماشاگه راز

دست غیب آمد و بر سینه ی نامحرم زد

به نظرم تماشاگه‌راز احتمالا جاییه که توش یه جور شادمانی بی دلیل و اسرار آمیز داری! بعد یه احمقی می خواد سرک بکشه توی زندگیت و ببینه چه کار می‌کنی، چی می‌خوری، با کی هستی که این طوری شادی، وسط این همه درد و رنج بازم می‌خندی و خوشحالی؟!

اما مطمئنا هیچی نمی تونه ببینه! تماشاگه راز مثه یه باغ اسرار آمیزه که هر شب از توش صدای تنبور و تنبک می‌یاد، صدای خنده های پر از لذت و سرمستی زنانه و نفس های تند و بی تابانه‌ی مردها می یاد، و آدم های احمق رو به هوس خام می‌ندازه و فکر می‌کنن اگه اونا هم توی باغ بودن می‌تونستن حسابی عشق و حال کنن. بعد یواشکی از لب دیوار سرک می کشن ببینن توی این بهشت زمینی چه خبره. اما جز تاریکی مطلق هیچی نمی بینن!

چون خوشبختانه احمق ها يا همون هايي كه حافظ بهشون مي گه نامحرمان نمی تونن تماشاگه راز رو ببین! براي همين اين قدر زيبا و اسرار آميز و منحصر به فرده!

دنبالم بيا، مي خوام يه تيكه اش رو نشونت بدم عزيزم!

برشي از كتاب: #حافظ_خوانی_خصوصی
#عليرضا_ايرانمهر
@hafezkk
#رادیو_ایرانمهر
ارديبهشت سعدي
Audio
پاریس، خدا نگهدار
نویسنده: ایشتوان ارکنی
موسیقی: فرانک پورسل
اجرا و واکاوی داستان: #عليرضا_ايرانمهر

ملاقاتی کوتاه در روزگار جنگ

آیا می‌شود در یک جزیره دو زندگی داشت؟
▪️
این‌جا رادیو ایرانمهر است
▶️ @hafezkk
▶️ @hafezkk
▪️

دهانم زیبا، چشمانم سبز
نویسنده: جی. دی . سالینجر
ترجمه: کاوه میر عباسی
(قسمت پنجم)

اما دختر چهره‌اش را ندید. همان موقع زانویش به زیرسیگاری خورده و آن را برگردانده بود و حالا داشت تند تند با انگشت‌هایش خاکسترهای پراکنده را جمع می‌کرد و به شکل کپه‌ی کوچکی روی هم می انباشت. نگاهش با یک ثانیه تأخیر به او افتاد. مرد توی گوشی گفت:

ـ «نه، بهم نگفته بودی، آرتور. »

«آره، ممکنه همین کار رو بکنم. البته گشته مرده‌ی برگشتن به ارتش نیستم و اگه چاره‌ی دیگه‌ای داشته باشم، این کار رو نمی‌کنم. اما شاید مجبور بشم. هنوز نمی‌دونم. دست کم واسه فراموش کردن خوبه. اگه کلاهخود کوچولو و میز تحریر گنده و پت و پهن و پشه بند قشنگ و جا دارم رو بهم پس بدن، اون وقت شاید بدک ...

مرد مو جوگندمی گفت: «آخ اگه می‌تونستم یه ذره عقل توی این کله‌ت فرو کنم، پسر. کاش می‌تونستم. ناسلامتی تو آدم باهوشی به نظر می رسی، اما مثل یه بچه ی پنج ساله حرف می زنی. دارم در نهایت صداقت حرف می‌زنم. تو یه مشت موضوع پیش پا افتاده رو اون قدر گنده می‌کنی، اون قدر روی هم تلنبارشون می‌کنی، که کل مغزت رو اشغال می کنه، طوری که دیگه به درد هیچ ...

ـ « باید ولش می‌کردم. یه چیزی رو می‌دونی؟ تابستون پارسال باید قال قضیه رو می‌کندم، همون موقع که وضعم حسابی خوب بود. می‌فهمی چی می‌گم؟ می‌دونی چرا این کار رو نکردم؟ می‌خوای بدونی چرا؟»

« آرتور، تو رو خدا بس کن! این حرفا هیچ دردی رو از ما دوا نمی کنه.»

ـ «‌یه لحظه صبر کن. بذار بهت بگم چرا؟ دلت می‌خواد بدونی چرا این کار رو نکردم؟ می‌تونم علت دقیقش رو بهت بگم: دلم واسش سوخت. این عین حقیقته. دلم واسش سوخت.»

مرد مو جوگندمی گفت: «خب، چه می‌دونم؟ این ماجرا از حدود اختیارات من خارجه. ولی انگار یه چیزی رو فراموش می‌کنی، اینکه جوانی به زن بالغه. نمی‌دونم، ولی به نظرم می‌آد که...

ـ «یه زن بالغ! دیوونه شده ای؟! خدا می‌دونه که یه بچه ی بالغه! گوش کن، وقتی دارم اصلاح می‌کنم... حواست به منه؟ وقتی دارم اصلاح می کنم، یهو از اون سر این خونه‌ی خراب شده صدام می‌زنه. اون وقت می‌رم ببینم موضوع چیه، اون‌م درست وسط اصلاح، وقتی کل صورت صاب مرده‌م پر از کفه. می‌دونی واسه چی صدام کرده؟ می‌خواد بپرسه به نظرم باهوش هست یا نه. به خدا راست می‌گم. این زن رقت‌انگیزه، رقت انگیز. وقتی می‌خوابه، تماشاش می کنم. خوب می‌دونم چی دارم می‌گم، باور کن.»
.
مرد مو جوگندمی گفت: «خب، این چیزیه که خودت بهتر می‌دونی تا ... منظورم اینه که این موضوع از حدود اختیارات من خارجه. نکته اینه که... لعنت به‌ش... آخه تو هیچ قدم مثبتی بر نمی داری که ...

ـ «جفت هم نیستیم، همین. کل ماجرا به همین سادگیه. اصلا و ابدأ جفت هم نیستیم. می‌دونی چه جور موجودی به دردش می‌خوره؟ یه حرومزاده‌ی گنده بک که زیاد اهل حرف زدن نباشه، هر از گاهی بیاد سراغش و یه دل سیر کتکش بزنه و بعد هم برگرده روزنامه‌ش رو بخونه. این کسیه که به دردش می‌خوره. من ضعیف تر از اونم که از پسش بر بیام. همون وقت که ازدواج کردیم این رو فهمیدم.. به خدا همون موقع فهمیدم. منظورم اینه که تو خیلی هفت خطی و هیچ وقت ازدواج نکرده‌ای. اما معمولا قبل از ازدواج یه جرقه هایی توی سر آدم می‌زنه و به آدم می فهمونه بعد از ازدواج به چه وضعی می‌افته. من این جرقه‌ها رو نادیده گرفتم. من كل جرقه‌های کوفتیم رو نادیده گرفتم. من ضعیفم. لب مطلب همینه. »

مرد مو جوگندمی سیگاری را که دختر تازه روشن کرده بود از او گرفت و گفت: «ضعیف نیستی. فقط از مغزت استفاده نمی‌کنی.»

« معلومه که ضعیفم. معلومه که ضعیفم. لعنت بر شیطون! خودم خوب میدونم ضعیف هستم یا نه! اگه ضعیف نبودم، خیال می‌کنی می‌ذاشتم همه چی این طور... اه ... حرف زدن چه فایده ای داره؟ شک نکن که ضعیفم... خدایا ! تمام شب بیدار نگه داشتمت. چرا گوشی رو نمی‌ذاری؟ جدی میگم. گوشی رو بذار.»

مرد مو جوگندمی گفت: «نمی خوام گوشی رو بذارم، آرتور. دلم میخواد تا جایی که ممکنه کمکت کنم. راستش، تو خودت بدترین دشمن خودت ...

▪️
#کارگاه_موزماهی
#دهانم_زیبا_چشمانم_سبز
(توضیح داستان و درسگفتار در فایل صوتی تقدیم می‌شود)
▪️
این‌جا رادیو ایرانمهر است
▶️ @hafezkk
▶️ @hafezkk
حافظ خوانی خصوصی pinned «▪️ دهانم زیبا، چشمانم سبز نویسنده: جی. دی . سالینجر ترجمه: کاوه میر عباسی (قسمت پنجم) اما دختر چهره‌اش را ندید. همان موقع زانویش به زیرسیگاری خورده و آن را برگردانده بود و حالا داشت تند تند با انگشت‌هایش خاکسترهای پراکنده را جمع می‌کرد و به شکل کپه‌ی کوچکی…»
حافظ خوانی خصوصی
▪️ دهانم زیبا، چشمانم سبز نویسنده: جی. دی . سالینجر ترجمه: کاوه میر عباسی (قسمت پنجم) اما دختر چهره‌اش را ندید. همان موقع زانویش به زیرسیگاری خورده و آن را برگردانده بود و حالا داشت تند تند با انگشت‌هایش خاکسترهای پراکنده را جمع می‌کرد و به شکل کپه‌ی کوچکی…
درسگفتار و نکته های مهم

(قسمت پنجم)

زندگی نیز چون داستان ها قدرت نشانه شناسی ما را به چالش می کشد

از کجا بفهمیم او خائن یا صادق است؟

چه طور ما با چیزهایی که نمی گوییم خود را بهتر بشناسیم؟
▪️
#کارگاه_موزماهی
#دهانم_زیبا_چشمانم_سبز
(توضیح داستان و درسگفتار در فایل صوتی تقدیم می‌شود)
▪️
این‌جا رادیو ایرانمهر است
▶️ @hafezkk
▶️ @hafezkk
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
▪️
بهترین شیوه‌ی برخورد با موجودات خودخواه

کسایی که فکر می‌کنن چیزهای خوشمزه هر چی بیشتر و گنده تر باشن، بهترن!!!

کسایی که فکر می‌کنن همه چی مال خودشونه!

#سرگرمی

▪️
این‌جا رادیو ایرانمهر است
▶️ @hafezkk
▶️ @hafezkk
Forwarded from حافظ خوانی خصوصی (Alireza Iranmehr)
دوستانی که برای شرکت در کارگاه موزماهی در کانال تشریف دارند.

این دوره آزاد و رایگان است و برای شرکت در کارگاه فقط کافی ست متن ها و درسگفتارهایی را که با هشتگ #کارگاه_موزماهی منتشر می شوند دنبال کنید.

ارادتمند
علیرضا ایرانمهر
Forwarded from حافظ خوانی خصوصی (Alireza Iranmehr)
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
کارگاه موزماهی

(مجازی و رایگان)

(توضیح چند و چون این دوره)

دوره‌های خودکاوی و انسانی شناسی با داستان

در این کارگاه از طریق خواندن داستان و تحلیل آن به ذهن و روان خود می‌نگریم.

ویژگی‌های مهم داستان‌ها را بهتر می‌شناسیم.

شیوه‌های خواندن عمیق و لذت بخش‌تر داستان‌ها را تمرین می‌کنیم.

و با مفاهیم مهم روانشناسی از طریق خواندن قصه‌ها آشنا می‌شویم.

دوره‌ها در کانال رادیو ایرانمهر ارائه می‌شوند

▶️ @hafezkk
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
خاطره‌ای جذاب از روزگار جوانی نصرت کریمی

نوازنده‌ی پیر قنات باغ فردوس و سر پل تجریش

و روشنفکر ساده‌دل ایرانی که همه چیز را از زاویه‌ی رویا می‌بینه.

و چه عجیبه که بعد از هفتاد سال هنوز این نگاه ظاهرا منتقدانه‌ ولی در عمل خام و کودکانه هنوز از ذهن بسیاری پاک نشده!!!
▪️
این‌جا رادیو ایرانمهر است
▶️ @hafezkk
▶️ @hafezkk
▪️
دهانم زیبا، چشمانم سبز
نویسنده: جی. دی . سالینجر
ترجمه: کاوه میر عباسی
(قسمت ششم)

مرد مو جوگندمی گفت: «نمی خوام گوشی رو بذارم، آرتور. دلم میخواد تا جایی که ممکنه کمکت کنم. راستش، تو خودت بدترین دشمن خودت ...

ـ «بهم احترام نمی‌ذاره. خدا می‌دونه که حتی دوستم هم نداره! اساسا - خوب که بهش فکر می‌کنم - می‌بینم من هم دیگه دوستش ندارم. نمی‌دونم. دارم و ندارم. احساسم مدام تغییر می کنه. نوسان داره. خدایا ! هر دفعه تصمیم می گیرم که دیگه کوتاه نیام، یه چیزی پیش می‌آد. مثلا به په مناسبتی می‌ریم بیرون شام بخوریم. یه جایی قرار می‌ذاریم و اون با دستکش های سفید لعنتیش یا یه همچین چیزی از راه می‌رسه. نمی‌دونم. یا یاد اولین باری می‌افتم که با هم رفتیم نیو هیون تماشای مسابقه ی تیم پرینستون. همین که از بزرگراه اومدیم بیرون، یکی از لاستیک‌ها پنچر شد. سرمایی بود که نگو و نپرس. موقعی که داشتم لاستیک بی صاحاب رو عوض می کردم، اون چراغ قوه رو واسم نگه داشته بود... می‌دونی که منظورم چیه. نمی‌دونم. یا این که می‌رم توی فکر... خدایا، شرم آوره... می‌رم توی فکر اون شعر لعنتی‌ای که اوایل آشنایی‌مون واسش فرستادم:

گونه های من، سفید و گلگون/ دهانم زیبا، چشمانم سبز.

خدایا، شرم آوره... همیشه من رو یاد اون می‌ندازه. چشم های اون که سبز نیستن... رنگ گوش ماهی‌های کوفتی آن. با این حال فقط یاد اون می‌افتم....... نمی‌دونم. حرف زدن چه فایده‌ای داره؟ دارم دیوونه میشم. گوشی رو بذار. چرا نمی‌ذاری؟ جدی می‌گم.»

مرد مو جوگندمی صدایش را صاف کرد و گفت: « خیال ندارم گوشی رو بذارم، آرتور. فقط اینکه...

ـ « یه بار واسم یه دست کت و شلوار خرید. با پول خودش. بهت گفته بودم؟»

ـ «نه، من »

ـ «خودش رفت فروشگاه... به گمونم تریپلر و خریدش. من حتی همراهش هم نرفتم. منظورم اینه که خیر سرش خصوصیات خوب هم داره. جالب این جاست که بفهمی نفهمی اندازه‌م هم بود. فقط ناچار شدم بدم یه کم خشتکش رو درز بگیرن و یه ذره هم قدش رو کوتاه کنن. خلاصه خیر سرش خصوصیات خوب هم داره...

مرد مو جوگندمی لحظه‌ای دیگر هم به حرف‌هایش گوش داد. بعد یکباره رو به دختر کرد. فقط نیم نگاهی به او انداخت، اما همین کافی بود تا کاملا به او بفهماند آن سوی خط ورق برگشته است.

مرد توی گوشی گفت: «خب، آرتور، گوش کن. این جوری هیچ گره‌ای از کار باز نمی‌شه. واقعا هیچ گرهی باز نمی‌شه. جدی می‌گم. حالا گوش کن. این رو صادقانه می‌گم. بیا مثل یه پسر خوب لباست رو در بیار و برو توی تختت، باشه؟ برو یه کم استراحت کن. شاید سر و کله‌ی جوانی تا دو دقیقه‌ی دیگه پیدا بشه. تو که نمی‌خوای توی این وضع ببیندت، می‌خوای؟ احتمالا اون النبوگن‌های عوضی هم همراهش می‌آن. تو که نمی‌خوای همه شون با هم توی این وضع ببیننت، هان؟»

چند لحظه ساکت ماند. «آرتور، صدام رو می شنوی؟ »

ـ «خدایا ! تمام شب بیدار نگهت داشتم. هر کاری که می‌کنم باز...

مرد مو جوگندمی گفت: «تو من رو تمام شب بیدار نگه نداشتی. حتی فکرش رو هم نکن. بهت که گفتم: من هر شب فقط حدود چهار ساعت می‌خوابم، اما دلم می خواد چیکار کنم؟ دلم می‌خواد کمکت کنم، پسر، البته اگه اصلا کاری از دست کسی ساخته باشه.»

باز لحظاتی ساکت ماند. «آرتور؟ گوشی دستته؟»

ـ «آره، دستمه. ببین، تمام شب نذاشتم بخوابی. میشه یه سر بیام خونه‌ت با هم لبی‌تر کنیم؟ اشکالی نداره؟»

مرد مو جوگندمی صاف نشست، کف دست آزادش را روی سرش گذاشته گفت: « یعنی همین الان؟»

ـ «آره. البته اگه مزاحمت نمی‌شم. یه دقیقه بیشتر نمی‌مونم. فقط دلم می‌خواد یه جایی بشینم و ... نمی‌دونم. اشکالی نداره بیام؟»

مرد مو جوگندمی دستش را از روی سرش پایین آورد و گفت: «نه. اما به نظرم بهتره این کار رو نکنی، آرتور. منظورم اینه که قدمت روی چشم، اما راستش به نظرم بهتره همون جا بمونی و آروم باشی تا سر و کله‌ی جوانی پیدا بشه. صادقانه می‌گم. خودت هم دلت می‌خواد همین کار رو بکنی. دلت می‌خواد وقتی سر و کله ش پیدا می‌شه، همون جا باشی. راست می‌گم یا نه؟»

«آره. نمی دونم. به خدا نمی‌دونم.»

مرد مو جوگندمی گفت: « عوضش من می‌دونم، خوب هم می‌دونم. ببین، چرا همین حالا نمی‌پری توی رختخواب و یه کم استراحت نمی‌کنی؟ بعدش اگه دوست داشتی، یه زنگی بهم بزن، یعنی اگه باز دوست داشتی با کسی حرف بزنی بی‌خود هم نگران نباش. اصل مطلب همینه. می شنوی چی میگم؟ کاری رو که گفتم می‌کنی؟»

ـ« باشه...

مرد مو جوگندمی لحظه ای دیگر هم گوشی را نزدیک گوشش نگه داشت و بعد آن را قطع کرد.

دختر بلافاصله پرسید: «چی میگفت؟»

مرد سیگارش را از روی زیر سیگاری برداشت، یعنی از بین انبوه سیگارهای کشیده و نیمه کشیده. پکی زد و گفت: «می خواست بیاد این جا با هم لبی تر کنیم»
▪️
#کارگاه_موزماهی
#دهانم_زیبا_چشمانم_سبز
(توضیح داستان و درسگفتار در فایل صوتی تقدیم می‌شود)
▪️

▶️ @hafezkk
▶️ @hafezkk
حافظ خوانی خصوصی pinned «▪️ دهانم زیبا، چشمانم سبز نویسنده: جی. دی . سالینجر ترجمه: کاوه میر عباسی (قسمت ششم) مرد مو جوگندمی گفت: «نمی خوام گوشی رو بذارم، آرتور. دلم میخواد تا جایی که ممکنه کمکت کنم. راستش، تو خودت بدترین دشمن خودت ... ـ «بهم احترام نمی‌ذاره. خدا می‌دونه که حتی…»
درود استاد عزیز

چقدر این روزها این داستان‌ها من رو مجذوب خودشون کردن. کم کم داره برام مشخص میشه چرا نویسنده های مشهور ، مشهور شدن.


در مورد داستان اخیر کارگاه موز ماهی ؛ دهانم زیبا ، چشمهایم سبز.

در قسمت چهارم که فرستادید چقدر ماهرانه کارایی دیالوگ خودش رو نشون داده و این سلینجرِ پنجه طلا با تمام دانش و آگاهی که داره با دیالوگ پیشینه سازی می کنه و من رو محو داستان کرده.

یه کار دیگه ای که کرده چند قدم از یه دیالوگ جلوتر رفته؛ درونمایه و شخصیت سازی پنهانی رو ساخته که معرکه ست.

نکته‌ی دیگه اینه که تو داستان سه شخصیت داریم ؛ دو شخصیت که با هم گفتگو می کنند و یک شخصیت که تمام بحث سر اونه ساکت بی سروصدا گوشه ای نشسته و این دوتا رو به نظر من به جون هم انداخته . یعنی یه جورایی حرفهاشو کاراش رو قبلا کرده و الان داره نتیجه ی کارشو تماشا می کنه.

نکته دیگه که همین الان حین تایپ به ذهنم رسید اینه که شخصیت ها به ترتیب گناه و نتیجه‌ی کارشون صداشون طبقه بندی شده و داستان به شدت موسیقی داره شاید دوباره از اول بخونم اصلا بشه منحنی شو رسم کرد.

دلیل:
آرتور بی گناه فلک زده مورد ستم قرار گرفته داره همش داد می زنه و شاکیه
مرد مو جو گندی شریک گناه صداش پایین تره و همش داره سر آرتور شیره می ماله تا قضیه ماس مالی بشه و جوآنی گناه کار در سکوت مطلق داره آشی رو که پخته هم میزنه و فقط نظاره گره .

و کشف این ترتیب موسیقی صدا برام بی نظیر بود.

سپاس که هستید و همراهی می کنید استاد گرانقدر
▪️


این نگاه و برداشت یکی از همراهان دوره موزماهی درباره داستان سالینجر است #لیدا_سلیمانی_رها