گزینگ
3.35K subscribers
9.02K photos
2.61K videos
29 files
9.44K links
این کانال توسط روشندل غفور سلیمانی کارشناس ارشد علوم سیاسی، مدرس دانشگاه و فعال فرهنگی مدیریت می‌گردد.
گزینگ در زبان کوردی به معنی
اولین تابش آفتاب می باشد

جهت ارتباط و‌ارسال مطالب:
با آی دی زیر در ارتباط باشد:

@Ghaforsolaimani
Download Telegram
هنوز صداش خوب یادمه... فرقی نداشت سر صبح یا سر ظهر، هر وقت میومد با صدای بلند تو بلندگو داد می زد " کهنه بیار و نو ببر... " کارش همین بود... ظرف و قابلمه ی رویی قدیمی رو با نو عوض می کرد و یکم پول سر می گرفت... قدیما واسش صف می کشیدن و حسابی کاسبیش خوب بود... ولی از یه جایی به بعد روزگار عوض شد... دیگه کسی اصلا تو فکر این چیزا نبود... تا اینکه کاسبیش کساد شد و دیگه تو محل ندیدمش... چند باری از بقالی محل شنیدم بعد از بیکاری دیوونه شده... کارش کشیده به آسایشگاه روانی... می گفتن اونجا کاسبی راه انداخته ولی اصلا مگه می شه تو آسایشگاه روانی کاسبی راه انداخت؟!
انقدر کنجکاو شدم که رفتم سراغش... عجیب واسش صف کشیده بودن... با همون بلندگو وایساده بود ...به سختی و به بهونه ی سوال پرسیدن خودمو بهش رسوندم و گفتم چی می فروشی؟ گفت خاطره...
گفتم مگه میشه؟! بهش برخورد... گفت این جمعیت رو نگاه کن... دیوونه نیستنا... فقط دنبال روزای خوبشونن... روزایی که اگه ادامه داشت کارشون به اینجا نمی کشید... یه برگه سفید نشونم داد و گفت باید تو این خاطره ای که دوست داری رو بنویسی... بعد تا نیمه های شب بلند بلند خاطره های خوبت رو بخونی تا یادت بیاد چیو از دست دادی ... اونوقت که از خستگی خوابت برد میاد سراغت... دوباره به دستش میاری... بعد خندید و گفت حق داری باور نکنی ولی خوب منو نگاه کن... ببین چه صفی واسم کشیدن... برگشتم به روزای خوبم... الان وسط خوابم... وسط رویا...
هیچی نگفتم... فقط رفتم ته صف وایسادم...امشب باید خوابش رو می دیدم...!!!


https://t.me/gzeng
لینک کانال....
مارا به دوستان خود معرفی کنید... 

🟥 کانال گزینگ ⬅️ @Gzeng
🌙

یکی از واحدهای ارتش سوییس در یکی از مانورهای کوهستانی گم شده بود و ناامیدانه در کوه‌های آلپ سرگردان بود.
هوا سرد بود. ذخیره غذای گروه کم و محدود بود. ناگهان، یکی از اعضا نقشه منطقه را در کوله خود پیدا کرد.
آن‌ها نقشه را دنبال کردند و به اقامت‌گاه اولیه باز گشتند.
آن‌ها از مرگ نجات یافتند. وقتی نقشه را به فرمانده خود نشان داند، او متعجب شد و پرسید که چگونه با چنین نقشه‌ای راه را پیدا کرده‌اید؟
نقشه مربوط به کوه‌های آلپ نبود، بلکه مربوط به کوه‌های پیرنه بود.
آن‌ها راه خود را با پیروی از یک نقشه غلط پیدا کرده بودند.
اگر آن نقشه را نمی‌یافتند، ساعت‌ها و روزها به امید این‌که گروه‌های نجات آن‌ها را خواهند یافت، در جای خود می‌ماندند. اما آن‌ها با دیدن نقشه راه افتادند.
اغلب اوقات بهتر است حتی با نقشه غلط راه بیفتیم و به دنبال راه نجات بگردیم تا این‌که به امید رسیدن نیروی کمکی در جای خود متوقف شویم و از گرسنگی بمیریم.
وقتی از همه‌چیز ناامید هستید، دست به کاری بزنید.
آن‌ها که در رودخانه قایق سواری کرده‌اند، می‌دانند بیشترین حالت پایداری قایق، نه در سکون، بلکه در هنگام حرکت کردن و پارو زدن ایجاد می‌شود. شاید این گفته بر خلاف تصور عمومی و غریزه‌مان باشد، اما در درستی آن تردیدی نیست.

روبرت گانتر.



https://t.me/gzeng
لینک کانال....
مارا به دوستان خود معرفی کنید... 

🟥 کانال گزینگ ⬅️ @Gzeng
چرا زندگی می کنیم؟
ممکن است سئوال دشواری به نظر برسد، اما در لحظه های مختلف و شرایط متفاوت ما زندگی مختلفی داریم، ما خود به مانند جزیی از طبیعت رنگارنگ و عجیب و غربب و بی نهایت پر از راز و رمز هستیم و چون دارای مغز و سیستم اعصاب می باشیم، درنتیجه نقش مهمی در قسمت بیشتر عمل کردهای بدن، از جمله اگاهی، حرکت، احساسات،افکار و گفتار و حافظه داریم، دستگاه عصبی یک سیستم ارتباطی کاملا سازمات یافته که در ان سلول های عصبی اطلاعات را دریافت، منتقل و انالیز کرده و به نواحی دیگر بدن مرتبط می سازند ، این فزایند ارتباط و انتقال ،مسئول توانایی فرد برای تعامل با محیط می باشد ، حاصل این عمل کرد توانایی درک تجربیات  حسی ، شروع حرکت و  انجام اعمال شناختی  توسط افراد می باشد و در اینجا انسان و بقیه موجودات فرقشان در زندگی هویدا می شود و شگفتی های حیات اغاز می شود و شعور تنها در انسان شکل می گیرد،همان چیزی که اصلی ترین عامل تعیین کننده زندگی و با تغییر و انعکاس ان زندگی نیز تغییر می کند.اجداد ما برای اینکه زندگی نمایند به غذا، مسکن و لباس ضرورت داشتند و برای اینکه غذا، مسکن و لباس داشته باشند باید به رزم و پیکار بزرگ با طبیعت سرکش می پرداختن، آنها  در مراحل ابتدائی زندگی و شرایط نا گوار طبیعی با رنج و فداکاری با ناسازگاری های طبعیت به نبرد برخاسته با مرگ و بیماری، با سیل و  طوفان، با زلزله و خشکسالی دست و پنجه نرم نموده اند، اوقیانوس های بیکران را می پیمودند، صحرا های سوزان را طی می کردند از کوهای سر به فلک کشیده و بیابان های یخ بندان می گذشتند، تا اینکه آرام آرام به کمک شعور خود به شناخت پیرامون خویش پرداخته و با وارد نمودن تغییر و دگرگونی، طبعیت سرکش را رام کرده و برای خود شرایط لازم فعالیتهای زندگی را ایجاد نموده و جامعه را تشکیل داده و آنرا  انسانی و اجتماعی نمودند و زندگی شکل دیگری به خود گرفت. شعور  که تنها ویژه انسانها می باشد در ادوار مختلف تاریخی در سطح معینی شناخت ما از جهان خارج در همان دوره قرار داشته است، یعنی شعور نه آنقدر نتیجه تکامل بیولوژیکی است، که نتیجه انعکاس جهان عینی و جامعه در مغز ما می باشد و انسانها به برکت فعال بودن اجتماعی توانسته اند با محیط ماهول خویش سازگاری پیدا نموده و در پروسه شناخت آن با تاثیر متقابل بالای محیط ماهول، آنرا را تغییر داده و برای خود شرایط لازم فعالیتهای زندگی را در جامعه ایجاد نمایند، و این ایجاد و تغییر نوعی خوشبختی و لذت به ارمغان اورد که من به ان  اشتیاق و  لذت می گویم .
برای مثال شادی و عشق و دوست داشتن، زمانی که روح انسان مست شیدایی می شود و جز او همه چیز فراموش می گردد و لحظه های خوشبختی و ارضا روحی و خوراک خوش مزه روحی مهیا می شود، اولین لذت عاشق شدن را همه ازمایش نموده و یا خواهند نمود و این یعنی زندگی، وقتی در دانشگاهی به موفقیت می رسی و به یک کار علمی دست می بابی و یا حتی یک غذای خوش مزه تناول می نمایی و یا فیلمی زیبا می بینی، کتابی پرمحتوا می خوانی، ترانه و موسیقی زیبایی را گوش می کنی و یا خبر خوشی را دریافت می نمایی، بعد از مدت ها شانس می دهد و با خویشاوندان نزدیک دیداری داری و در عروسی نزدیکان شرکت می کنی و به انها شادباش می گویی.وقتی که نوزادی به دنیای سفید قدم رنجه می نماید و شاد می شوی، وقتی که پدر و  مادر و مادرت سلامت هستند و می توانی به انها کمکی نمایی و با انها شادی کنی و بخندی و نگاهشان کنی و لذتی عجیب زا حس می نمایی، وقتی پرنده ای می خواند و گوش هایت می شنوند و احساس شادزی می کنی. وقتی اوازی زیبا به زبان مادریت زمزمه می شود و تو ان را با همه وجود درک می کنی و روانت را می نوردد، این لحظه ای زیبا از زندگی است. وقتی که در برابر خدا زانو می زنی و با عشق به او راز و رمز می نمایی ، لذت زیبای زندگی است. وقتی با پدرت دیداری داری و به تو می گوید روله بومه نذرت (فرزندم فدات شوم ) انگار در ابر ها قدم می زنی و این قطعه ای از سمفونی زندگی است.فراوان می شود گفت و این حرف ها صدای زندگی هستند.زندگی را دوست بداریم ، عاشق شویم ، هم دیگر را دوست بداریم.

کار عمر و زندگی پایان گرفت
کار من پایان نمی گیرد هنوز.


https://t.me/gzeng
لینک کانال....
مارا به دوستان خود معرفی کنید... 

🟥 کانال گزینگ ⬅️ @Gzeng
آمریکا در ته چاه است!!

تا زمان ناصر الدین شاه به عقیده مردم، آن هم مردمی که سواد داشتند و در صدر امور بودند، آمریکا در زیر زمین واقع بود و فکر می کردند با حفر یک چاه دویست ذرعی به این سرزمین خواهند رسید.

فتحعلیشاه قاجار در زمان دریافت استوارنامه سر هارد فورد جونز اولین سفیر بریتانیا در ایران، ضمن سوال از اوضاع انگلیس و جهان پرسید: «راستی آقای سفیر اینکه می گویند ینگه دنیا در زیر زمین است، حقیقت دارد و آیا اگر من دستور بدهم در این قصر یک چاه دویست ذرعی بکنند، به ینگه دنیا خواهم رسید؟» مستر جونز که هاج و واج مانده بود به شاه گفت: «اصلا ربطی به کندن زمین ندارد و ما با کشتی به آمریکا سفر می کنیم» فتحعلیشاه با شنیدن این پاسخ اوقاتش تلخ می شود و می گوید: «معلوم است حواست پرت است، سفیر عثمانی برای من قسم خورد که اگر دویست ذرع زمین را بکنیم به ینگه دنیا می رسیم!»

گذشت و گذشت تا اینکه در سال ۱۸۸۳، چستر آرتور رئیس جمهور جمهوریخواه آمریکا به خاطر همجواری ایران با عثمانی و روسیه، شخصی به نام بنجامین را به عنوان اولین سفیر ایالات متحده روانه تهران کرد. بعداز مدتی ناصرالدین شاه به فکر تعیین سفیر لایقی برای نمایندگی ایران در آمریکا افتاد و بعد از مطالعات زیاد و احضار چند تن از رجال، کسی حاضر به عهده دار شدن این ماموریت خطیر نشد. دلیل عمده این بی علاقگی هم ترس عده ای از رجال بود که خیال می کردند اگر به آمریکا بروند، مثل این است که در ته چاه رفته اند و خروج از ته چاه هم مشکل است. !!!


https://t.me/gzeng
لینک کانال....
مارا به دوستان خود معرفی کنید... 

🟥 کانال گزینگ ⬅️ @Gzeng
شما صاحب خانه اید یا مهمان ؟

نمی‌دانم وقتی غذایی که پیک موتوری رستوران برایتان می‌آورد سرد است، چه می‌کنید.

نمی‌دانم وقتی سوار تاکسی می‌شوید و می‌بینید کولر را روشن نکرده، چه می‌کنید.

نمی‌دانم وقتی کتابی را می‌خرید و می‌بینید که جلد آن تا شده یا صفحه‌ای از آن کثیف است چه می‌کنید.

نمی‌دانم وقتی از سوپرمارکت خرید می‌کنید و متوجه می‌شوید که یکی از اقلام، اشتباه ارسال شده چه می‌کنید.

نمی‌دانم وقتی در کافی‌شاپ، کمی از چای در نعلبکی ریخته یا نانی که می‌آورند کمی مانده است، چه می‌کنید.

من معمولاً چیزی نمی‌گویم، مگر اینکه مجبور شوم
(مثلاً کفشی بخرم و کفش دیگری تحویلم شود که در آنجا هم تا حد امکان، ایراد را گردن می‌گیرم و مثلاً می‌گویم ظاهراً من در توضیح مشخصات کفش اشتباه کرده‌ام یا خوب بیان نکردم).

قدیم‌ها چنین اخلاقی نداشتم.
اما چند سال پیش، دوستی من را با مفهوم
«مهمان دنیا» آشنا کرد.

او گفت: بعضی در دنیا، مثل صاحب‌خانه‌اند و برخی مثل مهمان.

وقتی به عنوان مهمان جایی می‌رویم، توقعات کمتری داریم. به طعم غذا، به کهنه بودن میوه، به رنگ در و دیوار، اعتراض نمی‌کنیم.

انگار «پیچِ پذیرش»‌مان را چرخانده‌اند و روی سطحِ دیگری تنظیم کرده‌اند. در دنیا می‌توان دو جور زیست. مثل صاحبان دنیا و مثل مهمان‌های دنیا.

یادم هست به او گفتم:

اگر هیچ‌کس اعتراض نکند، هیچ‌چیز بهتر نمی‌شود. همه‌چیز بد می‌ماند. این نسخه‌ی تو، نسخه‌ی سقوط و قهقراست.

اما او پاسخ داد: همیشه کسی هست که اعتراض کند.
دنیا، صاحبان فراوان دارد.
چیزی که کم است، مهمان است.

نگاه طلبکارانه – حتی وقتی حق با توست – بر روی روش و منش تو تأثیر می‌گذارد و از تو انسانی دیگر می‌سازد و تو را از جمع «اقلیت مهمان» به «اکثریت صاحب‌خانه» می‌راند.

دوستم دیگر بین ما نیست.
او از مهمانی دنیا رفته است.

اما حرفش هنوز گوشه‌ی ذهنم مانده.

دنیا، بازی بزرگی‌ست که من، در چند صحنه از آن، مهمان هستم. همین و نه بیشتر.

#محمدرضا_شعبانعلی.


https://t.me/gzeng
لینک کانال....
مارا به دوستان خود معرفی کنید... 

🟥 کانال گزینگ ⬅️ @Gzeng
شش پیر
نوشته ی اطلس اثنی عشری
شش پیر نام رودخانه ای در استان فارس است. این رودخانه در ۸ کیلومتری روستای برشنه از توابع بخش همای جان سپیدان است. از میان شکاف های کوه، چشمه ی شگفت انگیزی می جوشد. چشمه ای با آب سرد زلال، چند متر پایین تر از سرچشمه رودخانه ای خروشان جاری می شود. در سراسر راه دو سوی رود درخت هست و چشم اندازها سبز و خرّم. در سال های دورتر حتی تا بیست سال پیش، شش پیر بکر بود. رود بود و طبیعت و درختان بسیار بیشتری داشت. بعد کارخانه ی بزرگ آب معدنی شش پیر را ساختند. استخرهای پرورش ماهی قزل آلا ساختند. سکوهای سیمانی کنار رودخانه درست کردند و آنها را کرایه دادند تا مردم شب و روزی کنار رود زندگی کنند. چادر بزنند یا در آلاچیق باشند. جایی هم سپیدارهای انبوه کنار هم بود که همه را بُریدند و کم کم طبیعت چهره ی دیگری پیدا کرد. البته هنوز در راه تپه ها و دشت های بسیار زیبا رها هستند، بی تصرف آدم ها. ولی کوه را که خراشیده و تراشیده اند تا سنگ و شن و مصالح ساختمانی از آن بیرون بیاورند، سخت دل آدم را به درد می آورد. رودخانه ی شش پیر زمین های کشاورزی بسیاری را آبیاری می کند از باغ ها و درختستان ها می گذرد. به رودخانه ی فهلیان ممسنی می رسد و می رود تا با نام رودخانه ی زهره به خلیج فارس برسد. مردم محلی می گویند شش تن پیر حق بوده اند که اینجا می آیند و کنار چشمه زندگی می کنند تا روزی که از دنیا می روند. یا شش پیر که این جا ناپدید می شوند.  دیدگاه مهرداد بهار درباره ی نام چشمه ها در ایران را به یاد می آورم که پیر را همان پئیریکا می داند. تلفظ کهن کلمه ی پری که بعد در زبان مردم پئیریکا به پیر تبدیل شده و چشمه های بسیاری در ایران نام پیر دارند. در قدیم مردم چشمه ها را محل زندگی پری ها می دانستند. هرچند دین زرتشت این باور را رد کرد اما این عقیده در ذهن مردم هنوز هست، در قالب باورهای مذهبی نوین. مردم محلی شش پیر هم خاطراتی از نذر و نیاز به سرچشمه نقل می کنند. باور به قداست آب که البته در همه ی ایران و در فرهنگ جهانی هست، درباره ی چشمه ی شش پیر نیز هست. در قدیم در روزهای خاصی برای زیارت آب و ادای نذر یا حتی روشن کردن شمع به سرچشمه ی شش پیر می آمدند. حتی  پیمان بستن دختران و پسران برای ازدواج کنار آب، آیینی از مراسم پیوند بوده است. هم چنین آب شش پیر را مقدس و درمانگر می دانستند. من این ها را در تابستان ۱۳۷۸ از مردم محلی و پیرمردهای کهنسالی شنیدم که آنها هم از پیشینیان خود شنیده بودند و می گفتند تا جوانی شان هم این آیین ها بوده و کم کم از رونق افتاده است. حالا دیگر دور سرچشمه را با توری فلزی، حصار بسته اند. بعد یک حوضچه پرورش ماهی هست ، بعد دکه های مواد خوراکی و زغال و منقل و قلیان و قالی روی تخت و همین طور سکوی سیمانی و آلاچیق برای مسافران در دو سوی رود. شنیدم که قدمگاه و کتیبه ای هم در حوالی شش پیر هست. من ندیدم. این که اینجا در قدیم معبد آناهیتا بوده، قلعه بوده، چه روز و روزگارانی داشته من نمی دانم. چه بناها ویران شده تا امروز سکوی سیمانی و قلیان چاق باشد و مردم کنار رود به مخده ها تکیه بدهند، نمی دانم. داستان رود و مردمان و چه بسا جنگ ها بر سر آب و هزار قصه ی ناگفته ی از یاد رفته را نمی دانم. قصه ی پریان آب ها، پریان رود، پری های افسانه ای را نمی دانم. فقط دائم به گفته ی مهرداد بهار فکر می کردم و می کوشیدم حس اساطیری و کهن چشمه و جوشش آب را با تمام جانم حس کنم. پری هایی که ارواح درخت ها و چشمه ها هستند و ادامه ی آن باور مینوی، باعث شده  کنار رودها امامزاده بسازند. در فرهنگ مردم  باور از بین نرفته، از شکلی به شکل دیگر در آمده است. سنگ های کوه چشمه ی جوشان چه آدمیان دیده اند و باورها و آیین ها تا نوبت به ما رسیده، نمی دانم. به قول هراکلیتوس در یک رودخانه دو بار نمی توان پای نهاد. هر گام، آب دیگر است و من دیگر ! و همه ی این فکرها و کلمه ها پیش حقیقت رود جاری هیچ است. شش پیر رودخانه ای زیباست.
* درباره ی چشمه و پری صفحه ی ۲۶۱ کتاب از اسطوره تا تاریخ مهرداد بهار، نشر چشمه را بنگرید و نیز صفحه ۱۳۲ ما و جهان اساطیری، انتشارات نیلوفر.


https://t.me/gzeng
لینک کانال....
مارا به دوستان خود معرفی کنید... 

🟥 کانال گزینگ ⬅️ @Gzeng
🔴 حسین لقمانیان و بدرقه دوست در سنندج
اجلال قوامی

🔸برای بدرقه ی دوست چندین و چند ساله اش آمده بود؛ ازهمدان به سنندج‌.چهره نام آشنا و صدای مردم در مجلس ششم.حسین لقمانیان دوست گرمایه و گلستان حسام الدین امین بود.اشک در چشمانش حلقه زده بود و دوست ادیب اش امین را صدا می زد.حسین لقمانیان هر چند خود گرد پیری در چهره و قد و قامت اش نمایان بود اما از شهامت و شجاعت سیاسی اش چیزی کم نشده بود.در فراق حسام الدین بسیار غمناک بود و او را استاد و راهنمای خود می دانست.با حسرت و آه از روزهایی می گفت که با دوست دیرین اش حسام الدین امین درباره مسائل روز سخن می گفتند و از رفیق شفیق اش چاره می خواست و مشورت می گرفت.حسین لقمانیان امروز داغدار و سوگوار دوستی است که برای او استاد هم بوده است.گریه امان حسین لقمانیان را برید و.....این قاب عکس هم به یادگار ماند در روزی که همه به بدرقه ادیب شهر  حسام الدین امین آمده بودند.


https://t.me/gzeng
لینک کانال....
مارا به دوستان خود معرفی کنید... 

🟥 کانال گزینگ ⬅️ @Gzeng
فردي چندين سال شاگرد نقاش بزرگي بود و تمامي فنون و هنر نقاشي را آموخت.
روزي استاد به او گفت: تو ديگر به حد كمال خود رسيده يي ديگر من چيزي ندارم كه به تو بياموزم.
شاگرد فكري به سرش رسيد، يك نقاشي فوق العاده كشيد و آنرا در ميدان شهر قرار داد مقدار رنگ و قلمي در كنار آن گذاشت.
از رهگذران خواهش كرد هرجايي عيبي ديديد يك علامت x بگذاريد.
شام كه برگشت ديد تمام تابلو علامت خورده است بسيار ناراحت و افسرده به استاد خود مراجعه كرد.
استاد گفت: ميتواني عين همان نقاشي را برايم بكشي؟
شاگرد نيز چنان كرد و استاد آن نقاشي را در همان ميدان قرار داد ولي اين بار رنگ و قلم را گذاشت و متني كه در كنار تابلو قرار داد اين بود : "اگر جايي از نقاشي عيبي دارد با اين رنگ و قلم اصلاح بفرمائيد"
شام برگشتند و ديدند تابلو دست نخورده است، استاد به شاگرد گفت:
همه انسانها قدرت انتقاد دارند ولي جرأت اصلاح نه !


https://t.me/gzeng
لینک کانال....
مارا به دوستان خود معرفی کنید... 

🟥 کانال گزینگ ⬅️ @Gzeng
دین، شاخص اخلاق نیست؛ بلکه اخلاق باید بر فهم ما از دین اثر بگذارد. اگر دین را در جایگاهی فراتر از اخلاق بنشانیم و آن را به سنگ عقل و دانش نپیماییم، چیزی از آن باقی نمی‌ماند جز ریاکاری و ظاهرگرایی.


📚 #دین_در_محدوده_عقل_تنها
👤 #ایمانوئل_کانت

#اندیشه.


https://t.me/gzeng
لینک کانال....
مارا به دوستان خود معرفی کنید... 

🟥 کانال گزینگ ⬅️ @Gzeng
صلح واقعی صرفاً نبود جنگ نیست، حضور عدالت است

#جین_آدامز

اولین زنی که جایزه صلح نوبل را در سال 1931 به خاطر فعالیت هایش در زمینه فلسفه و حقوق زنان دریافت کرد.
#اندیشه.



https://t.me/gzeng
لینک کانال....
مارا به دوستان خود معرفی کنید... 

🟥 کانال گزینگ ⬅️ @Gzeng
‏نیمی از ۱۰ کشور اول جهان با بیشترین سرعت اینترنت همراه همسایه ایران هستند؛
امارات رتبه ١
قطر رتبه ۲
کویت رتبه ۳
عربستان رتبه ۸
بحرین رتبه ۱۰

در این رقابت تنگاتنگ منطقه‌ای بر سر فتح «آینده»، سیاست ما چه بوده؟

+فیلترینگ، سرکوب سرعت و کیفیت اینترنت و محدودیت کسب و کارهای اینترنتی

💬 #احسان_بداغی

#اجتماعی #انتقادات

https://t.me/gzeng
لینک کانال....
مارا به دوستان خود معرفی کنید... 

🟥 کانال گزینگ ⬅️ @Gzeng
کانال عصر ماندگار_Asr57@
آمده ام که سرنهم_استاد شجریان
استریو چریکه روانسر


https://t.me/gzeng
لینک کانال....
مارا به دوستان خود معرفی کنید... 

🟥 کانال گزینگ ⬅️ @Gzeng
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
🔴 برگی درخشان از نقش ایران در پی جنگ جهانی دوم در سازمان ملل: برای جلوگیری از جنگ چه باید کرد؟

🟫 وقتی جنگ جهانی دوم پایان یافت ، از تمام دنیا هیئت‌ هایی به آمریکا رفتند تا برنامه ای بریزند که پس از جنگ چه باید کرد که جنگ جهانی سومی روی ندهد .

🔶یک هیئت نیز از #ایران رفت که شامل دکتر غنی ، انتظام ، قاسم‌ زاده و دکتر سیاسی هم بود...

🔶در سانفرانسیسکو هیئت ایرانی گل کرد ، زیرا در جلسات ، سایرین هر کدام پیشنهاد می کردند ؛ که مثلاً
✔️تمام دنیا را باید خلع سلاح کرد تا جنگ نشود !
✔️یکی گفت که همه مردم را باید سیر کرد تا جنگ نشود !
✔️یکی گفت که تمام ثروت ها را باید تقسیم کرد تا دنیا متعادل شود ! جمعی می گفتند ؛ که
✔️باید مرز ها را برداشت تا جنگ های توسعه طلبانه پیش نیاید ...

🔶ناگفته پیدا است که هیچ کدام پیشنهاد ها عملی نبود و از جلسات خصوصی تجاوز نمیکرد و به جلسه عمومی نمی‌رسید ، تا اینکه نوبت به نماینده ایران رسید دکتر سیاسی به زبان انگلیسی و فرانسه مسلط بود ، رفت پشت تریبون و نگاهی عالمانه و مصداق " عاقل اندر سفیه " به حضار انداخت و گفت :

🔷خیر آقایان ! جنگ نه مربوط به شکم است و نه ثروت و نه مرز ! جنگ و دعوا تنها نتیجه " جهل " است !

☑️ مردم با فرهنگ های یکدیگر آشنایی ندارند و چون فرهنگ همدیگر را نمی‌شناسند ، به همدیگر احترام نمی‌گذارند و این توهین ها نتیجه ای جز جنگ ندارد .
پس باید کاری کرد که سطح دانش مردم و شناخت آنها از فرهنگ همسایگان و بیگانگان بالا برود .
در این صورت احتمال دارد که از میزان جنگ ها کاسته شود ...

🔶هنوز سخنش اتمام نیافته بود که ناگهان حضار بپا خواستند و صدای کف زدن های ممتد آنها نشان از تایید گفته های دکتر سیاسی بود . که تنها راز بقای سرزمین کهن ایران و هم زیستی مسالمت آمیز مردمش را به زبان آورده بود.

◼️بنابراین کمسیونی تشکیل شد که اساس آن بر شناختِ فرهنگ ها و بالا بردن تعلیم و تربیت عمومی باشد و این همان چیزی است که عنوان “یونسکو” به خود گرفت و بعد ها یکی از سازمان های بزرگ وابسته به سازمان ملل متحد به شمار رفت و مرکز آن پاریس شد .

◾️دکتر سیاسی نیز به همین دلیل تا پایان عمر همیشه از اعضای برجسته این سازمان بود و در تمامی جلسات اصلی آن شرکت داشته و در ایران نیز سال ها ریاست آن را داشت ، به همراه مرحوم علی اصغر حکمت مشترکاً آنرا اداره می کرد.


https://t.me/gzeng
لینک کانال....
مارا به دوستان خود معرفی کنید... 

🟥 کانال گزینگ ⬅️ @Gzeng
متنی کوتاه و درخور توجه:

مردی درحال مرگ بود وقتی كه متوجه مرگش شد.
خدا را با جعبه ای در دست دید.

*خدا: وقت رفتنه.

*مرد: به این زودی؟
من نقشه های زیادی داشتم.

*خدا: متاسفم ولی وقت رفتنه.

*مرد: در جعبه‌ات چي دارید؟

*خدا: متعلقات تو را.

*مرد: متعلقات من؟
یعنی همه چیزهای من،
  لباسهام،پولهایم و...

*خدا: آنها ديگر مال تو نیستند.
آنها متعلق به زمین هستند.

*مرد: خاطراتم چی؟

*خدا: آنها متعلق به زمان هستند.

*مرد: خانواده و دوستانم؟

*خدا: نه، آنها موقتي بودند.

*مرد: زن و بچه‌هایم؟

*خدا:آنها متعلق به قلبت بود.

*مرد: پس وسایل داخل جعبه حتما اعضاي
بدنم هستند؟

*خدا: نه، آنها متعلق به گردوغبار هستند.

*مرد: پس مطمئنا روحم است؟

*خدا: اشتباه می کنی روح تو متعلق به من است.
مرد با اشک در چشمهايش و با ترس زیاد
جعبه در دست خدا را گرفت
و باز كرد؛ دید خالی است!

مرد دل شکسته گفت :
من هرگز چیزی نداشتم؟

*خدا: درسته، تو مالك هیچ چیز نبودی!

*مرد: پس من چی داشتم؟

*خدا: لحظات زندگی مال تو بود.
هر لحظه که زندگی کردی مال تو بود.
زندگی فقط لحظه ها هستند.
قدر لحظه ها را بدانیم و لحظه ها را
دوست داشته باشیم.

آنچه از سر، گذشت؛ شد سر گذشت.
حیف بی دقت گذشت؛ اما گذشت!
تا که دل میخواست «روزی خوش کند»
بر در خانه نوشتند:
⇦در گذشت⇨

قدر همدیگر و لحظات خوب رو بدونيم.🌹

🌺❤️🤔این متن برنده جایزه ادبی کوتاه آلمان شد
.


https://t.me/gzeng
لینک کانال....
مارا به دوستان خود معرفی کنید... 

🟥 کانال گزینگ ⬅️ @Gzeng
دردهجران
سید علی اصغر کردستانی
سلام: صبح بخیر: قشنگیهای این جهان سهم امروز و هر روزتان.

به کانال خبری فرهنگی گزینگ بپیوندیم 




https://t.me/gzeng
لینک کانال....
مارا به دوستان خود معرفی کنید... 


🟥 کانال گزینگ ⬅️ @Gzeng
کجا ایستاده‌ای؟
در امتداد کدام خاطره‌ی نیامده؟
می‌نویسم
کلمات تغییر شکل می‌دهند
تجسم محتوای مانده در ذهن
هوا پر می‌شود از خواستن
واژه‌ها
هوشمندانه پاییز را انتخاب می‌کنند
میان کهکشان‌ها که می‌چرخی
قطعه‌ی پاییزی را اجرا کن
بگذار زمین ستاره باران شود
.
بر شانه‌های سست من
تمام هستی انگار
صف کشیده است
پاییز بهانه است
.
و اینک
چشمم را بر انتهای آذر می‌دوزم
وقتی برف ببارد
بر دستانم می‌نشینند
بلورهای فکر
آنوقت می‌نویسم تو آوازش کن
.
می خواهم بذر ترانه بپاشم
بر این زمانه‌ی غمناک
شاید ابرها از دل سیاهشان
شادی ببارند..!
حمید حمیدی
.


https://t.me/gzeng
لینک کانال....
مارا به دوستان خود معرفی کنید... 

🟥 کانال گزینگ ⬅️ @Gzeng
🪐
چند توصیۀ بسیار زیبا از "پیکاسو" برای آرامسازی:

1 : تمام عددهای غیرضروری را از زندگیتان بیرون بریزید!!!!
این عددها شامل: سن، قد، وزن و سایز هستند....

2 : با دوستان شاد و سرحال معاشرت کنید...

3 : به آموختن ادامه دهید و همیشه مشغول یادگیری باشید...

4 : تا می توانید بخندید...

5 : وقتی اشک هایتان سرازیر می شوند آنها را بپذیرید! تحمل کنید! و به پیشروی ادامه دهید...

6 : رنگ های مشکی و خاکستری و تیره را از زندگیتان پاک کنید...

7 : احساساتتان را بیان کنید، تا هیچ وقت زیبایی هایی را که احاطه یتان کرده اند را از دست ندهید...

8 : شادی هایتان را به اطرافیانتان پراکنده کنید...

9 : با حدّ و حصرهایی که گذشته به شما تحمیل کرده مبارزه كنید.

10 : از بهترین سرمایه هایتان که سلامتی یتان است؛ بهره ببرید...

11 : از جاده خارج شوید و از شهر و کشورهای غریب دیدن کنید...

12 : روی خاطرات بد توقف نکنید فراموششان کنید...

13 : هیچ فرصتی را برای گفتن دوستت دارم به آن هایی که دوستشان دارید، از دست ندهید...

14 : همیشه به خودتان بگوید که: زندگی تعداد دم و بازدم های مکرر نیست، بلکه لحظاتی است که،قلبمان"
می تپد.


https://t.me/gzeng
لینک کانال....
مارا به دوستان خود معرفی کنید... 

🟥 کانال گزینگ ⬅️ @Gzeng
🔴 قشنگه بخونید 🌹
سالها پیش پسر بچه ی فقیری از جلوی یه مغازه ی میوه فروشی رد میشد که بطور اتفاقی چشمش به میوه های داخل مغازه افتاد، صاحب مغازه که پسرک را تو اون حال دید دلش سوخت و رفت یه سیب از روی میوه ها برداشت و داد به پسر بچه. پسربچه باولع زیاد سیب را به دهانش برد و خواست یه گاز محکم به سیب بزند که یه فکری به ذهنش خطور کرد، اون با خودش گفت بهتره این سیب را ببرم دم یه مغازه ی دیگه و با دوتا سیب کوچکتر عوض کنم و این کارا انجام داد و بعد یکی از سیبها را خورد و اون یکی را هم به یه نفر فروخت و با پولش دوباره دوتا سیب خرید و این کار را اینقدر انجام داد تا اینکه تونست یه مقدار پول جمع کنه و بعدش با این پول ها دیگه برای خرید سیب سراغ میوه فروش نمیرفت و مستقیمأ از جایی که میوه فروش میوه تهیه میکرد میوه میخرید. چند سال گذشت و حالا دیگه اون پسرک بزرگتر شده بود و با این کارش موفق شده بود مغازه ای دست وپا کنه و کم کم با این مغازه اوضاع مالیش خوب شده بود. اون جوان دیگه به این پول ها راضی نمیشد و سعی کرد برای خودش یه کار دیگه ای دست و پا کنه و با همین هدف یه شرکت کوچیک تولید قطعات الکترونیک دست و پا کرد و چند نفر را هم سرکار گذاشت چند سالی گذشت و اون شرکتش را گسترش داد و بجای چند نفر، چندین هزار نفر رو استخدام کرد و بجای تولید قطعات شروع به ساخت موبایل ولب تاب کرد و موفق به تولید بزرگترین و باکیفیت ترین موبایلهای دنیا شد، اون شخص کسی نبود بجز "استیوجابز" مالک معتبرترین برند موبایل و لب تاب دنیا "اپل"
اون توی یه مصاحبه گفته علت اینکه شکل مارک جنسهای من عکسه سیبه، به این دلیله که یادم نره کی بودم و هرگاه خواستم مغرور بشم گذشته م رو بادیدن این سیب به یادبیارم...



https://t.me/gzeng
لینک کانال....
مارا به دوستان خود معرفی کنید... 

🟥 کانال گزینگ ⬅️ @Gzeng
‍ ‍ ‍ برگی از تقویم تاریخ

۱۸ مهر سالروز درگذشت زهرا سعادت

(زاده ۱۲ بهمن ۱۳۰۴ شیراز - درگذشته ۱۸ مهر ۱۴۰۲ شیراز) بانوی نیکوکار

او نخست به تحصیل در رشته حقوق روی آورد، اما به دلیل علاقه‌اش به ادبیات، به تحصیل در آن رشته پرداخت و مدرک کارشناسی گرفت. سپس معلم آموزش و پرورش شد و چندین بار به‌ عنوان معلم نمونه انتخاب شد.
متاسفانه وقتی تنها فرزندش مبتلا به بیماری مهلک سرطان شد، چون پزشکان گفتند چاره‌ای جز قطع پایش نیست، برای جراحی به فرانسه رفت و آنجا پای پسرش قطع شد، اما بیماری به قطع پا رضایت نداد تا اینکه در سال ۱۳۶۶ فرزندش را از دست داد. اندوه و افسردگی شدید مادر داغدیده آن‌چنان شد که نزدیک بود وی را نیز از پای بیندازد.
خود او در گفتگو با یک منبع خبری درباره آن دوران گفت: «از دنیا بریده و به‌شدت غمگین شده بودم. من فقط همین یک فرزند را داشتم، تمام دلخوشی‌ام او بود. اگر به هر حال با قطع پای او قلبم شکسته بود، درگذشتش کمرم را نیز شکست... اما بلند شدم؛ دست روی زانوانم گذاشتم و برخاستم. گفتم باید حتماً برخیزم و کاری کنم.»
او به هر زحمتی که بود در محل زاد و زندگی‌اش، شیراز، بیمارستانی به یاد فرزندش‌ امیر حقایق بنا کرد.
این مرکز درمانی اکنون با عنوان «بیمارستان آنکولوژی امیر» شناخته می‌شود و او اداره آنرا به دانشگاه علوم پزشکی شیراز سپرد.
این بانوی نیکوکار علاوه بر اینها، اقدامات خیرخواهانه و نوعدوستانه دیگری نیز انجام داده که افتتاح بنیاد فرهنگی زهرا سعادت نیز از جمله آنها بود.
این بنیاد که در ساختمانی کنار بیمارستان امیر واقع شده، به مرکزی برای پژوهش درباره سرطان تبدیل شده، تا گامی در جهت درمان این بیماری برداشته شود.
هزینه‌های ساختمان این مرکز که آپارتمانی ۱۲ واحدی است، تماما توسط وی پرداخت شد. خانم سعادت به منظور بهره‌برداری صحیح‌تر مالکیت آن را نیز به دانشگاه علوم پزشکی واگذار کرد.
خانم سعادت می‌گوید: «من در دوران معلمی، چند بار به‌عنوان معلم نمونه نیز انتخاب شده بودم و آن زمان این‌طور بود که انتخاب معلم نمونه با اختصاص حقوقی جداگانه علاوه بر مدال‌ها و تقدیرنامه‌ها همراه می‌شد. بنابراین اکنون مخارج زندگی‌ام از حقوق بازنشستگی و نمونه شدن تامین می‌شود.» او تاکید می‌کند: «هرکسی در برابر انسان‌های دیگر مسئولیت و وظیفه‌ای دارد و من هم با اقدامات خود فقط به وظیفه انسانی‌ام عمل کرده‌ام».
این بانوی نیکوکار ۱۸ مهر در شیراز درگذشت.



https://t.me/gzeng
لینک کانال....
مارا به دوستان خود معرفی کنید... 

🟥 کانال گزینگ ⬅️ @Gzeng