اتاق زیر شیروانی .
Photo
و در پایان، هیچکس نمیماند
جانِ شیرینم...
شاید هم روزی
چنان کنند
که از خودت هم
چیزی نماند برایت.
اینان که پیش ما،
طبلِ توخالیاند..
پیشِ دیگری،
پوستینِ شیر و آهو بر تن دارند
• آنا نوشت
جانِ شیرینم...
شاید هم روزی
چنان کنند
که از خودت هم
چیزی نماند برایت.
اینان که پیش ما،
طبلِ توخالیاند..
پیشِ دیگری،
پوستینِ شیر و آهو بر تن دارند
• آنا نوشت
اتاق زیر شیروانی .
Photo
تو را خان نامند
چنان که دیاری را آباد کرده ای
اما من نقطه ای هرچند سنگین
پایین میکشم تا به فرش
تا تورا جان خوانمت و در عرش
جز من، دیگری جانت نباشد هرگز
• آنا نوشت
چنان که دیاری را آباد کرده ای
اما من نقطه ای هرچند سنگین
پایین میکشم تا به فرش
تا تورا جان خوانمت و در عرش
جز من، دیگری جانت نباشد هرگز
• آنا نوشت
اتاق زیر شیروانی .
Photo
آدمای باثبات یه لول دیگه ای از خوب بودن ان و باعث اطمینان خاطر اطرافیانشون هم میشن
حد و مرز روابطشون مشخصه، یعنی در عین حال که رفتار خشک و آزار دهنده ای ندارن، شوخی و صمیمیتشون هم نمک خاص خودش رو داره
از طرف دیگه لازم نیست نگران افکارشون نسبت به خودتون باشید و مدام ذهنتون درگیر این باشه که: اینو بگم؟ اونو نباید میگفتم؟ حالا با خودش چی میگه ..
شاید تعریف دیگه ای از امن بودن هم باشه!
و شاید فکرکنید بدیهیِ ولی بنظرم جای فکر داره ..
#یادداشت
حد و مرز روابطشون مشخصه، یعنی در عین حال که رفتار خشک و آزار دهنده ای ندارن، شوخی و صمیمیتشون هم نمک خاص خودش رو داره
از طرف دیگه لازم نیست نگران افکارشون نسبت به خودتون باشید و مدام ذهنتون درگیر این باشه که: اینو بگم؟ اونو نباید میگفتم؟ حالا با خودش چی میگه ..
شاید تعریف دیگه ای از امن بودن هم باشه!
و شاید فکرکنید بدیهیِ ولی بنظرم جای فکر داره ..
#یادداشت
مُشک را گفتند:
ﺗﻮ ﺭﺍ ﯾﮏ ﻋﯿﺐ ﻫﺴﺖ!
ﺑﺎ ﻫﺮﮐﻪ ﻧﺸﯿﻨﯽ، ﺍﺯ ﺑﻮﯼ ﺧﻮﺷﺖ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺩﻫﯽ.
ﮔﻔﺖ:
ﺯﯾﺮﺍ ﮐﻪ ﻧﻨﮕﺮﻡ ﺑﺎ ﮐﯽﺍﻡ،
ﺑﻪ ﺁﻥ ﺑﻨﮕﺮﻡ ﮐﻪ ﻣﻦ ﮐﯽﺍﻡ.
• مولانا، فیه ما فیه
ﺗﻮ ﺭﺍ ﯾﮏ ﻋﯿﺐ ﻫﺴﺖ!
ﺑﺎ ﻫﺮﮐﻪ ﻧﺸﯿﻨﯽ، ﺍﺯ ﺑﻮﯼ ﺧﻮﺷﺖ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺩﻫﯽ.
ﮔﻔﺖ:
ﺯﯾﺮﺍ ﮐﻪ ﻧﻨﮕﺮﻡ ﺑﺎ ﮐﯽﺍﻡ،
ﺑﻪ ﺁﻥ ﺑﻨﮕﺮﻡ ﮐﻪ ﻣﻦ ﮐﯽﺍﻡ.
• مولانا، فیه ما فیه
اتاق زیر شیروانی .
Photo
چه بختی دارند بعضی ..
آن از باد
که نوازشگر موهای خرمایی ات شده
آن هم از خورشید
که بوسه بر چشم هایت میگذارد
نام خود فراموش کرده و میخواهم
مجنون این روزها من باشم
که لیلی بودنت به جان نشسته
عزیزکرده.
• آنا نوشت
آن از باد
که نوازشگر موهای خرمایی ات شده
آن هم از خورشید
که بوسه بر چشم هایت میگذارد
نام خود فراموش کرده و میخواهم
مجنون این روزها من باشم
که لیلی بودنت به جان نشسته
عزیزکرده.
• آنا نوشت
اتاق زیر شیروانی .
Photo
راهی شدم میان کلمات
انبوهی از این عزیز واژه ها روی هم چندین فرسخ دورتر از ذهن و تصورم تلنبار شده بودند
قدم زنان جلو رفتم، قدشان تا فراتر از سقف خیال بالا رفته و سر به فلک کشیده بود
همچون درخت های تنومند جنگل ها
اما این حجم از اینان جز تاریکی با خود سوغاتی نداشت، حتی صدای خش خش چون برگ هم نمیدادند نوعی صدای تیز مثل کشیدن تیزی بر فلز بود
هر چه جلو تر میرفتی جز سنگینی سکوت وجودت را سرشار نمیکرد
دنبال خود میان این چند هزاره واژه گشتم اما نور از روزنه ای هر چند کوچک لازم بود برای پیدا شدن.
پس زمزمه کردم: من برای چه هست شدم! اصلا چطور میشود حکم ابطال موجودیت بر پیشانی زد و دنبال اینهمه هیچ نگشت؟
• آنا نوشت
انبوهی از این عزیز واژه ها روی هم چندین فرسخ دورتر از ذهن و تصورم تلنبار شده بودند
قدم زنان جلو رفتم، قدشان تا فراتر از سقف خیال بالا رفته و سر به فلک کشیده بود
همچون درخت های تنومند جنگل ها
اما این حجم از اینان جز تاریکی با خود سوغاتی نداشت، حتی صدای خش خش چون برگ هم نمیدادند نوعی صدای تیز مثل کشیدن تیزی بر فلز بود
هر چه جلو تر میرفتی جز سنگینی سکوت وجودت را سرشار نمیکرد
دنبال خود میان این چند هزاره واژه گشتم اما نور از روزنه ای هر چند کوچک لازم بود برای پیدا شدن.
پس زمزمه کردم: من برای چه هست شدم! اصلا چطور میشود حکم ابطال موجودیت بر پیشانی زد و دنبال اینهمه هیچ نگشت؟
• آنا نوشت