Forwarded from روزنوشتهای احسان محمدی
#اتفاق_خوب_روز
دو، سه تیکه پیتزا توی جعبه کوچکی دستش بود. نزدیک پیرمرد دستفروش ایستاد. آرام گفت:
- من اگر این غذا را که تمیز اما اضافه است به شما تعارف کنم جسارت نکردم؟
پیرمرد گفت:
- خودت چی؟ خوردی؟
+ آره!
تشکر کرد و گرفت.
🖋 @ehsanmohammadi95
دو، سه تیکه پیتزا توی جعبه کوچکی دستش بود. نزدیک پیرمرد دستفروش ایستاد. آرام گفت:
- من اگر این غذا را که تمیز اما اضافه است به شما تعارف کنم جسارت نکردم؟
پیرمرد گفت:
- خودت چی؟ خوردی؟
+ آره!
تشکر کرد و گرفت.
🖋 @ehsanmohammadi95
Forwarded from روزنوشتهای احسان محمدی
#اتفاق_خوب_روز
دوستی از تهران با اسنپ وسیله ای برایم فرستاد. راننده آدرس را پیدا نمی کرد، با مکافات رفتم و پیدایش کردم. دیدم توی ماشین مسافر دارد.
دوستم زنگ زد که مطمئن شود بسته رسیده. گفتم از امتیاز راننده کم کن، قبل از رسیدن مسافر زده بود برای همین دیر کرد. گفت نه! زنگ زد و از من اجازه گرفت بعد مسافر زد.
خوشحال شدم اشتباه کرده ام. اینکه راننده تماس گرفته بود بعد مسافر سوار کرده بود اتفاق خوبی بود. اینکه من پیشداوری کردم اشتباه من بود.
🖋 @ehsanmohammadi95
دوستی از تهران با اسنپ وسیله ای برایم فرستاد. راننده آدرس را پیدا نمی کرد، با مکافات رفتم و پیدایش کردم. دیدم توی ماشین مسافر دارد.
دوستم زنگ زد که مطمئن شود بسته رسیده. گفتم از امتیاز راننده کم کن، قبل از رسیدن مسافر زده بود برای همین دیر کرد. گفت نه! زنگ زد و از من اجازه گرفت بعد مسافر زد.
خوشحال شدم اشتباه کرده ام. اینکه راننده تماس گرفته بود بعد مسافر سوار کرده بود اتفاق خوبی بود. اینکه من پیشداوری کردم اشتباه من بود.
🖋 @ehsanmohammadi95