غلوپژوهی
📒 اشاره ای به مطالب کانال نقد غلات و صوفیه 💠 مجموعه روایاتی در مذمت شدید غلات و آشنایی اجمالی با آنها. از این پست ها به بعد: telegram.me/gholow2/4 telegram.me/gholow2/12 لزوم شناخت عقاید باطله و کفر برای تمییز بدعت از سنت: telegram.me/gholow2/56 💠 آشنایی اجمالی…
👆فهرست اجمالی و آدرس مطالب کانال
(پیشنهادات و انتقادات مستند شما کاربران گرامی ان شاء الله در اتقان بیشتر مطالب مفید خواهد بود.)
(پیشنهادات و انتقادات مستند شما کاربران گرامی ان شاء الله در اتقان بیشتر مطالب مفید خواهد بود.)
⛔️ ولنگاری عارفان و متصوفه در حوزه علوم حديث
[به قلم جناب آقای محمد باقر ملکیان]
با نگاهی به کتب اهل تصوف وعرفان (وحتی فلسفه دوران ملا صدرا به بعد که رنگ وبوی عرفانی می دهد)، احاديث بسیار زيادی در اين کتاب ها می یابیم، که در هيچ کتاب حديثی دست اول - وحتی دست دوم - فريقين به چشم نمی خورد.
از احياء العلوم غزالی - که کتابی است اخلاقی با صبغه عرفانی - گرفته تا شرح أسماء الحسنی ملاهادی سبزواری وشرح دعای سمات وشرح دعای جوشن کبير او، و شرح دعای کميل عبد الاعلی قاضی سبزواری (شاگرد ملا هادی). اگر ليست بلند بالايی از کتاب ها فراهم کنيم - که البته در صدر همه اش آثار محيی الدين خصوصاً فتوحات او و سپس إحياء العلوم غزالی قرار دارد - وأحاديث آنها را فهرست کنيم، با حجم وسيعی از احاديثی مواجه می شويم که نسبت قابل توجهی از آنها در هيچ مصدر دست اول يا دست دومی وجود ندراد، بلکه بسياری از اين احاديث در کتب علوم حديثی به عنوان حديث مجعول و موضوع معرفی شده است.
به نظر می رسد آنچه در کتب علوم حديثی درباره علل جعل حديث آمده درست مورد تأمّل قرار نگرفته است.
در کتب علوم حديثی آمده که بسياری از احاديث مجعول نه از سوی انسان های فاسد ولا ابالی، بلکه از سوی صالحان (!) وزاهدان (!) جعل شده است، به اين بهانه و عذر (و البته عذری بدتر از صد گناه) که مردم نسبت به مستحبّات، قرآن، دعا، اخلاق و.... بی رغبت شده اند، و ما برای ترغيب مردم به اين امور، احاديثی را جعل کرده ايم، وگويا برای کار خود منتظر پاداش ودست مريزاد هم هستند!
بلکه از برخی نقل شده که اگر مطلبی نيکو بود (يعنی قواعد عقلی ونقلی آن را تأييد کرد) آن را با سند و به صورت حديث نقل کن. (شرح صحيح مسلم نووی، ج1، ص32). واين مطلبی است که از کراميه و خوارج هم نقل شده است.
حقيقت اين است که اين گونه مطالب را خوانده ايم، ولی گمان می کنيم اين قبيل مطالب مربوط به داستان ها افسانه ای از قبيل رستم وسهراب است! ومثلا اگر کتاب احياء العلوم ويا المحجة البيضاء را دستمان گرفتيم آن گونه احاديث جعلی در اين کتاب ها نيست.
آنچه بيشتر از همه انسان را آزار می دهد بی دقتی و غفلت جمعی از علمای شيعه در اين زمينه است.
جناب سيد حيدر آملی در حوزه شيعه درس خوانده، اجازه نقل حديث گرفته وداده است. با اين حال کتبش - خصوصاً کتاب تفسير قرآن او - پر است از احاديث اين گونه. وهمين گونه است ابن أبي جمهور و کتاب عوالی اللئالی او.
سيّد بن طاوس هم ادعيه فراوانی از اين دست نقل کرده است؛ مانند اعمال ليلة الرغائب.
وشور بختانه آن که اين احاديث ساختگی را عارفان شيعه از مصادر عرفان اهل سنت به معارف شيعه وارد کرده اند، خصوصا آن که در حوزه اخلاق و عرفان، حساسيت فقه و مباحث کلامی هم نبوده است.
نکته قابل توجه آن که ممکن است کسی بگويد: اين که مثلاً ابن عربی رواياتی را نقل کرده که در مصادر معتبر نيامده، قدح او نيست، بلکه ممکن است او از مصادر غير مشهور در اين باره بهره برده باشد، واز سويی او نگاه محتوايی به احاديث دارد، يعنی وقتی می بيند حديثی با مبانی معرفتی او تناسب دارد، ديگر برای او مهم نيست که مثلاً سند و يا مصدر حديث در چه جايگاهی از اعتبار قرار دارد. واين شيوه او هر چند خلاف شيوه و منهج محدثين است، ولی قدحی در او نيست.
در جواب بايد گفت: کسی منکر اين احتمال نيست، ولی نگاه به کتب رجالی - خصوصاً رجال أهل سنت - نشان مي دهد که اگر کسی، احاديث زيادی را نقل کند که مصدر و مستند واضحی ندارد - وبه قول رجاليون: «لا أصل له» است - اين شخص متّهم به جعل حديث و وضع أخبار است.
بنابراين اگر بتوان أحاديث ابن عربی را از أحاديث «لا أصل له» دانست - که می شود - بالتبع ابن عربی از منظر رجالی متّهم به جعل حديث است.
به فرض که کسی مستندی کهن هم برای احاديث صوفيانه بيابد، با اين حال باز به نظر می رسد عارف مسلکان وصوفيه، برای نقل حديث، چندان در قيد و بند سند و مصدر نيستند، بلکه گاه مکاشفاتشان را به نام حديث جازده اند!
و گويا اين مبنای صوفيه و اهل عرفان است که اگر مکاشفه ای شد ويا خطورات قلبی ای روی داد می توان آن را به عنوان حديث نقل کرد. به اين نمونه ها بنگريد:
1. أخذتم علمكم ميّتاً عن ميّت وأخذنا علمنا عن الحيّ الذي لا يموت (به نقل از بايزيد. الفتوحات المکية، ج4، ص272؛ نفحات الأنس، ص41؛ تلبيس إبليس، ص375)
2. در گوشه مسجد جوانی بود سر به گريبان فرو برده. وی را گفتم: مردم بر عبد الرزاق حديث می خوانند و تو اينجا نشسته ای، چرا نروی و از وی حديث نشونی؟ گفت: من اينجا از رزاق مي شنوم، تو مرا با عبد الرزاق می خوانی؟! (نفحات الأنس، ص181)
3. ابوبکر کتانی را شاگرد مصطفی صلی الله عليه [وآله] وسلم می گفتند، از بس که وی را به خواب ديدی معلوم بودی که کدام روز وشب خواهد ديد. از وی سوال ها کردندی، وی آن سؤال ها را از مصطفی بپرسيدی، وجواب بشنيدی. (نفحات الأنس، ص182)
@gholow2
[به قلم جناب آقای محمد باقر ملکیان]
با نگاهی به کتب اهل تصوف وعرفان (وحتی فلسفه دوران ملا صدرا به بعد که رنگ وبوی عرفانی می دهد)، احاديث بسیار زيادی در اين کتاب ها می یابیم، که در هيچ کتاب حديثی دست اول - وحتی دست دوم - فريقين به چشم نمی خورد.
از احياء العلوم غزالی - که کتابی است اخلاقی با صبغه عرفانی - گرفته تا شرح أسماء الحسنی ملاهادی سبزواری وشرح دعای سمات وشرح دعای جوشن کبير او، و شرح دعای کميل عبد الاعلی قاضی سبزواری (شاگرد ملا هادی). اگر ليست بلند بالايی از کتاب ها فراهم کنيم - که البته در صدر همه اش آثار محيی الدين خصوصاً فتوحات او و سپس إحياء العلوم غزالی قرار دارد - وأحاديث آنها را فهرست کنيم، با حجم وسيعی از احاديثی مواجه می شويم که نسبت قابل توجهی از آنها در هيچ مصدر دست اول يا دست دومی وجود ندراد، بلکه بسياری از اين احاديث در کتب علوم حديثی به عنوان حديث مجعول و موضوع معرفی شده است.
به نظر می رسد آنچه در کتب علوم حديثی درباره علل جعل حديث آمده درست مورد تأمّل قرار نگرفته است.
در کتب علوم حديثی آمده که بسياری از احاديث مجعول نه از سوی انسان های فاسد ولا ابالی، بلکه از سوی صالحان (!) وزاهدان (!) جعل شده است، به اين بهانه و عذر (و البته عذری بدتر از صد گناه) که مردم نسبت به مستحبّات، قرآن، دعا، اخلاق و.... بی رغبت شده اند، و ما برای ترغيب مردم به اين امور، احاديثی را جعل کرده ايم، وگويا برای کار خود منتظر پاداش ودست مريزاد هم هستند!
بلکه از برخی نقل شده که اگر مطلبی نيکو بود (يعنی قواعد عقلی ونقلی آن را تأييد کرد) آن را با سند و به صورت حديث نقل کن. (شرح صحيح مسلم نووی، ج1، ص32). واين مطلبی است که از کراميه و خوارج هم نقل شده است.
حقيقت اين است که اين گونه مطالب را خوانده ايم، ولی گمان می کنيم اين قبيل مطالب مربوط به داستان ها افسانه ای از قبيل رستم وسهراب است! ومثلا اگر کتاب احياء العلوم ويا المحجة البيضاء را دستمان گرفتيم آن گونه احاديث جعلی در اين کتاب ها نيست.
آنچه بيشتر از همه انسان را آزار می دهد بی دقتی و غفلت جمعی از علمای شيعه در اين زمينه است.
جناب سيد حيدر آملی در حوزه شيعه درس خوانده، اجازه نقل حديث گرفته وداده است. با اين حال کتبش - خصوصاً کتاب تفسير قرآن او - پر است از احاديث اين گونه. وهمين گونه است ابن أبي جمهور و کتاب عوالی اللئالی او.
سيّد بن طاوس هم ادعيه فراوانی از اين دست نقل کرده است؛ مانند اعمال ليلة الرغائب.
وشور بختانه آن که اين احاديث ساختگی را عارفان شيعه از مصادر عرفان اهل سنت به معارف شيعه وارد کرده اند، خصوصا آن که در حوزه اخلاق و عرفان، حساسيت فقه و مباحث کلامی هم نبوده است.
نکته قابل توجه آن که ممکن است کسی بگويد: اين که مثلاً ابن عربی رواياتی را نقل کرده که در مصادر معتبر نيامده، قدح او نيست، بلکه ممکن است او از مصادر غير مشهور در اين باره بهره برده باشد، واز سويی او نگاه محتوايی به احاديث دارد، يعنی وقتی می بيند حديثی با مبانی معرفتی او تناسب دارد، ديگر برای او مهم نيست که مثلاً سند و يا مصدر حديث در چه جايگاهی از اعتبار قرار دارد. واين شيوه او هر چند خلاف شيوه و منهج محدثين است، ولی قدحی در او نيست.
در جواب بايد گفت: کسی منکر اين احتمال نيست، ولی نگاه به کتب رجالی - خصوصاً رجال أهل سنت - نشان مي دهد که اگر کسی، احاديث زيادی را نقل کند که مصدر و مستند واضحی ندارد - وبه قول رجاليون: «لا أصل له» است - اين شخص متّهم به جعل حديث و وضع أخبار است.
بنابراين اگر بتوان أحاديث ابن عربی را از أحاديث «لا أصل له» دانست - که می شود - بالتبع ابن عربی از منظر رجالی متّهم به جعل حديث است.
به فرض که کسی مستندی کهن هم برای احاديث صوفيانه بيابد، با اين حال باز به نظر می رسد عارف مسلکان وصوفيه، برای نقل حديث، چندان در قيد و بند سند و مصدر نيستند، بلکه گاه مکاشفاتشان را به نام حديث جازده اند!
و گويا اين مبنای صوفيه و اهل عرفان است که اگر مکاشفه ای شد ويا خطورات قلبی ای روی داد می توان آن را به عنوان حديث نقل کرد. به اين نمونه ها بنگريد:
1. أخذتم علمكم ميّتاً عن ميّت وأخذنا علمنا عن الحيّ الذي لا يموت (به نقل از بايزيد. الفتوحات المکية، ج4، ص272؛ نفحات الأنس، ص41؛ تلبيس إبليس، ص375)
2. در گوشه مسجد جوانی بود سر به گريبان فرو برده. وی را گفتم: مردم بر عبد الرزاق حديث می خوانند و تو اينجا نشسته ای، چرا نروی و از وی حديث نشونی؟ گفت: من اينجا از رزاق مي شنوم، تو مرا با عبد الرزاق می خوانی؟! (نفحات الأنس، ص181)
3. ابوبکر کتانی را شاگرد مصطفی صلی الله عليه [وآله] وسلم می گفتند، از بس که وی را به خواب ديدی معلوم بودی که کدام روز وشب خواهد ديد. از وی سوال ها کردندی، وی آن سؤال ها را از مصطفی بپرسيدی، وجواب بشنيدی. (نفحات الأنس، ص182)
@gholow2
4. هر گاه چيزی بر من مشکل شدی مصطفی صلی الله عليه [وآله] وسلم به خواب ديدمی وآن پرسيدمی. (نفحات الأنس، ص208 در احوالات ابو علی کاتب مصری)
5. إنّي اسمع الآن من ربّي - عزو جل - فاستعرض ممّا سمعت من غيره. (نفحات الأنس، ص262 در احوالات روزبهان بقلی)
6. هر آنچه ايشان آنجا به اسناد خبر مي گويند ما اينجا بی اسناد مي شنويم. پير گفت: از که مي شنوی؟ گفت: حدثنی قلبی عن ربي - جل جلاله - (تذکره الأولياء، ص122، در احوالات ابوبکر کتانی)
بلکه «حدثنی قلبی عن ربي» سندِ صحيح اعلائی بسياری از معارف عاليه (!) و باور جمع بسياری از صوفيه است. و اين امری است که عرفا إبائی از اقرار به آن ندارند. (برای نمونه نگاه کنيد به: الفتوحات المکية، ج1، ص257؛ ج4، ص272؛ شرح فصوص الحكم خوارزمی، ج1، ص40؛ شرح فصوص الحكم قيصری، ص297-298)
در نگاه صوفيه، مکاشفات مرتبه ای بس برتر از حديثی مسند دارد بلکه به نقل ابن عربی، اهل عرفان مستندشان برای حکم به صحت أحاديث خواب و مکاشفه است: «يقول من هو من أهل الله: رأيت رسول الله صلی الله عليه [وآله] وسلم في واقعتي ، فأعلمني بصحّة هذا الخبر المروي عنه وبحكمه عنده». (الفتوحات المکية، ج4، ص272)
با اين نگاه، اگر کسی پيامبر اکرم - صلی الله عليه وآله وسلم - را در خواب ببيند و أمری از حضرتش به او برسد، بسی ارزشمند تر است از حديثی که در صفحات کاغذی پوسيده آمده است، بلکه - به قول شيخ أبو مدين - مکاشفات، گوشت تازه است و احاديث نوشته شده در کتب، گوشت های کهنه نمک سود! (الفتوحات المکية، ج4، ص272)
از همين بابت است است که در شرح احولات اين اولياء، با حجم زيادی از احاديثی اين گونه (= الأخبار المنامية) رو به رو هستيم، که نمونه ای از آنها را جامی در نفحات الأنس به صورت پراکنده نقل کرده است:
1. تکلّم علی الناس (فرمان پيامبر اکرم به جنيد. نفحات الأنس، ص80)
2. العقل أدناه ترک الدنيا واعلاه ترک التفکّر في ذات الله تعالی. (نفحات الأنس، ص261)
3. التصوّف ترک الدعاوي وکتمان المعاني. (نفحات الأنس، ص260)
4. کلّ ما هجس ببالک أو خطر في خيالک فالله سبحانه بخلاف ذلک. التوحيد أن تنزّهه عن الشکّ والشرک والتعطيل. (نفحات الأنس، ص261)
5. طهّر ثيابک من الدنس تحظّ - بمدد الله - في کلّ نفس. (نفحات الأنس، ص566)
6. من أکل بشره أعمی الله عين قلبه. (نفحات الأنس، ص162)
ونيز نگاه کنيد به: نفحات الأنس، ص107 و208 و213 و238.
و نمونه کاملش، ماجرای تأليف فصوص الحکم است: «فإنّي رأيت رسول الله - صلى الله عليه [وآله] وسلم - في مُبشِّرة أُرِيتُها في العشر الآخِر من محرم سنة سبع وعشرونَ وستمائة بمحروسة دمشق ، وبيده - صلى الله عليه [وآله] وسلم - كتاب ، فقال لي : هذا كتاب فصوص الحكم، خذه واخرج به إلى الناس ينتفعون به». (فصوص الحکم، ج1، ص47)
وطرفه تر آن که با استناد به اين، ابن عربی را در چينش و محتوای کتاب معذور بدانيم. (ممد الهمم در شرح فصوص الحكم، حسن زاده آملی، ص644) گوييا همه کتاب حديثی است نبوی!
در اين ميان، صوفيه متنعّم به نعمتی ديگر نيز می باشند. و آن نقل احادث بسيار از حضرت خضر - عليه السلام - است. کثرت نقل از حضرت خضر - عليه السلام - توسط صوفيه به گونه ای است که به جرأت مي توان آن را چندين و چند برابر روايات صحيحه درباره ايشان دانست، به گونه ای که اگر اين گونه ادعاها را به کناری بنهيم، شايد برای اين پيامبر الهی چيز چندانی باقي نماند!
حکيم ترمذی (نفحات الأنس، ص118)، ابراهيم خواص (همان، ص139)، ابو بکر کتانی (همان ، ص181) أبو الحسن کردويه (همان، ص263)، أبو المظفّر ترمذی (همان ، ص282) و حمزه عقيلی (همان ، ص284) تنها بخشی از اين دسته مدّعيان مشاهده حضرت خضرند. (ونيز رک: نفحات الأنس، صص 294؛ 317؛ 337؛ 359؛ 371؛ 373؛ 383؛ 451؛ 473؛ 486؛ 487؛ 510؛ 516؛ 517؛ 523؛ 526؛ 546؛ 557؛ 594؛ 598؛ 607)
به همه اين ولنگاری ها، مسأله مضامين عاليه (در بررسی صحت و سقم خبر) را هم اگر اضافه کنيم، ديگر نور علی نور می شود. و اين مطلبی است که امروزه علاوه بر صوفی مسلکان، اهل منبر هم بر آتش آن دميده اند، وگويا در ميان اين آش نذری در پی گوشتی پر مايه بوده اند!
همه اين ها را اگر کنار هم بگذاريم، آن وقت قضاوت صحيح تری از مبانی معرفتی صوفيه نصیبمان خواهد شد، و آن وقت است که اگر ده درصد أحاديث أحياء العلوم توسط عراقی (حديث شناس نامی أهل سنت) ممهور به مهر «لا أصل له» شود ديگر شگفت زده نخواهيم شد، و حتی اگر عراقی بگويد: کثيراً ما يعبّر بذلک [أي جاء فی الخبر ] عن الإسرائيليات؛ يعنی غزالی در بسيار از موارد اسرائيليات تعبير به روايت مي کند (واين گونه آنها را به خوردِ مخاطب حديث ناشناس و خوش باورش می دهد). (احياء العلوم، ج4، ص159، حاشيه 2)
وقياس کن بر اين أحاديث فتوحات ابن عربی، وقوت القلوب ابو طالب مکی، و تفسير المحيط الأعظم سيد حيدر آملی، و عوالی اللئالی ابن أبي جمهور، کلمات مکنونه فیض و....
@gholow2
5. إنّي اسمع الآن من ربّي - عزو جل - فاستعرض ممّا سمعت من غيره. (نفحات الأنس، ص262 در احوالات روزبهان بقلی)
6. هر آنچه ايشان آنجا به اسناد خبر مي گويند ما اينجا بی اسناد مي شنويم. پير گفت: از که مي شنوی؟ گفت: حدثنی قلبی عن ربي - جل جلاله - (تذکره الأولياء، ص122، در احوالات ابوبکر کتانی)
بلکه «حدثنی قلبی عن ربي» سندِ صحيح اعلائی بسياری از معارف عاليه (!) و باور جمع بسياری از صوفيه است. و اين امری است که عرفا إبائی از اقرار به آن ندارند. (برای نمونه نگاه کنيد به: الفتوحات المکية، ج1، ص257؛ ج4، ص272؛ شرح فصوص الحكم خوارزمی، ج1، ص40؛ شرح فصوص الحكم قيصری، ص297-298)
در نگاه صوفيه، مکاشفات مرتبه ای بس برتر از حديثی مسند دارد بلکه به نقل ابن عربی، اهل عرفان مستندشان برای حکم به صحت أحاديث خواب و مکاشفه است: «يقول من هو من أهل الله: رأيت رسول الله صلی الله عليه [وآله] وسلم في واقعتي ، فأعلمني بصحّة هذا الخبر المروي عنه وبحكمه عنده». (الفتوحات المکية، ج4، ص272)
با اين نگاه، اگر کسی پيامبر اکرم - صلی الله عليه وآله وسلم - را در خواب ببيند و أمری از حضرتش به او برسد، بسی ارزشمند تر است از حديثی که در صفحات کاغذی پوسيده آمده است، بلکه - به قول شيخ أبو مدين - مکاشفات، گوشت تازه است و احاديث نوشته شده در کتب، گوشت های کهنه نمک سود! (الفتوحات المکية، ج4، ص272)
از همين بابت است است که در شرح احولات اين اولياء، با حجم زيادی از احاديثی اين گونه (= الأخبار المنامية) رو به رو هستيم، که نمونه ای از آنها را جامی در نفحات الأنس به صورت پراکنده نقل کرده است:
1. تکلّم علی الناس (فرمان پيامبر اکرم به جنيد. نفحات الأنس، ص80)
2. العقل أدناه ترک الدنيا واعلاه ترک التفکّر في ذات الله تعالی. (نفحات الأنس، ص261)
3. التصوّف ترک الدعاوي وکتمان المعاني. (نفحات الأنس، ص260)
4. کلّ ما هجس ببالک أو خطر في خيالک فالله سبحانه بخلاف ذلک. التوحيد أن تنزّهه عن الشکّ والشرک والتعطيل. (نفحات الأنس، ص261)
5. طهّر ثيابک من الدنس تحظّ - بمدد الله - في کلّ نفس. (نفحات الأنس، ص566)
6. من أکل بشره أعمی الله عين قلبه. (نفحات الأنس، ص162)
ونيز نگاه کنيد به: نفحات الأنس، ص107 و208 و213 و238.
و نمونه کاملش، ماجرای تأليف فصوص الحکم است: «فإنّي رأيت رسول الله - صلى الله عليه [وآله] وسلم - في مُبشِّرة أُرِيتُها في العشر الآخِر من محرم سنة سبع وعشرونَ وستمائة بمحروسة دمشق ، وبيده - صلى الله عليه [وآله] وسلم - كتاب ، فقال لي : هذا كتاب فصوص الحكم، خذه واخرج به إلى الناس ينتفعون به». (فصوص الحکم، ج1، ص47)
وطرفه تر آن که با استناد به اين، ابن عربی را در چينش و محتوای کتاب معذور بدانيم. (ممد الهمم در شرح فصوص الحكم، حسن زاده آملی، ص644) گوييا همه کتاب حديثی است نبوی!
در اين ميان، صوفيه متنعّم به نعمتی ديگر نيز می باشند. و آن نقل احادث بسيار از حضرت خضر - عليه السلام - است. کثرت نقل از حضرت خضر - عليه السلام - توسط صوفيه به گونه ای است که به جرأت مي توان آن را چندين و چند برابر روايات صحيحه درباره ايشان دانست، به گونه ای که اگر اين گونه ادعاها را به کناری بنهيم، شايد برای اين پيامبر الهی چيز چندانی باقي نماند!
حکيم ترمذی (نفحات الأنس، ص118)، ابراهيم خواص (همان، ص139)، ابو بکر کتانی (همان ، ص181) أبو الحسن کردويه (همان، ص263)، أبو المظفّر ترمذی (همان ، ص282) و حمزه عقيلی (همان ، ص284) تنها بخشی از اين دسته مدّعيان مشاهده حضرت خضرند. (ونيز رک: نفحات الأنس، صص 294؛ 317؛ 337؛ 359؛ 371؛ 373؛ 383؛ 451؛ 473؛ 486؛ 487؛ 510؛ 516؛ 517؛ 523؛ 526؛ 546؛ 557؛ 594؛ 598؛ 607)
به همه اين ولنگاری ها، مسأله مضامين عاليه (در بررسی صحت و سقم خبر) را هم اگر اضافه کنيم، ديگر نور علی نور می شود. و اين مطلبی است که امروزه علاوه بر صوفی مسلکان، اهل منبر هم بر آتش آن دميده اند، وگويا در ميان اين آش نذری در پی گوشتی پر مايه بوده اند!
همه اين ها را اگر کنار هم بگذاريم، آن وقت قضاوت صحيح تری از مبانی معرفتی صوفيه نصیبمان خواهد شد، و آن وقت است که اگر ده درصد أحاديث أحياء العلوم توسط عراقی (حديث شناس نامی أهل سنت) ممهور به مهر «لا أصل له» شود ديگر شگفت زده نخواهيم شد، و حتی اگر عراقی بگويد: کثيراً ما يعبّر بذلک [أي جاء فی الخبر ] عن الإسرائيليات؛ يعنی غزالی در بسيار از موارد اسرائيليات تعبير به روايت مي کند (واين گونه آنها را به خوردِ مخاطب حديث ناشناس و خوش باورش می دهد). (احياء العلوم، ج4، ص159، حاشيه 2)
وقياس کن بر اين أحاديث فتوحات ابن عربی، وقوت القلوب ابو طالب مکی، و تفسير المحيط الأعظم سيد حيدر آملی، و عوالی اللئالی ابن أبي جمهور، کلمات مکنونه فیض و....
@gholow2
[گفتنی است امروز همين روايات مجعول يا مجهول است كه بيشترين نقش را در مشروعيت بخشى به مبانى عرفان در حوزه هاى ما دارد. و در این میان افسانه های منسوب به عارفان که ناسازگاری های آن ها با قطعیات عقل و شرع و تاریخ بسیار است، در فضای تسامح شدید نسبت به داستان های علما، گاه حتی بیشتر از مجعولات منسوب به نبی اکرم ص مجال رواج یافته اند! بی شک مقایسه ضعف این اخبار به کلی مجهول با ضعف سند فلان خبر فقهی که در طریقش افتادگی است، بس متفوت است. وانگهى، رواياتى مثل الناس مسلطون پشتوانه عقلائى و عقلى دارد اما روايات عرفانى غالبا يا فاقد پشتوانه عقلى است و يا در تعارض با احكام روشن عقل قرار مى گيرد و از قضا، استناد به آنها هم براى جا انداختن غرائب و عجائب صوفیانی است که هرگز فضائل برساخته بی شمارشان به طرق روشن روایت نمی شود.]
@gholow2
@gholow2
🔺 علماء امّتی افضل من انبیاء بنی اسرائیل؟
این روایت که البته اثری از آن در مصادر معتبر نیست، از زمان ابن عربی به بعد فراوان مستمسک ادعاهای غالیانه فرقه صوفیه در بحث قطبیت سران این جریان ها بوده است.
در مقاله «درنگی در حدیث علماء امّتی افضل من أنبیاء بنی اسرائیل» آقای محسن زارع پور به بررسی منابع این روایت پرداخته شده، و نکات خوبی را در این زمینه آورده است. چکیده مقاله چنین است:
در عین شهرت امروزی روایت «علماء امّتی افضل من انبیاء بنی اسرائیل»، دربارۀ سند و متن این روایت شبهاتی وجود دارد. روایت مزبور در منابع حدیثیِ کهن به چشم نمی خورد، و اطمینان به صدور آن از رسول اکرم ص بسیار مشکل است. در فرض صدور هم، از آنجا که به حکم عقل و نقل، پیامبران بنی اسرائیل معصومند و تفضیل علمای غیرمعصوم بر انبیای معصوم صحیح نیست، «علما» را یا به قرینۀ اینکه در روایات متعددی، اهل بیت «علما» و شیعیان «متعلمان» معرفی شده اند، باید بر وجود ایشان تطبیق کرد...
🔻 در اینجا نکاتی را به مطلب ایشان می افزایم:
قابل توجه ترین مصادری که نویسنده در مورد این خبر معرفی کرده، خود جدا شبهه آفرین است:
- فقه رضوی،
بنا بر جدیدترین تحقیقات ما بخش عمده نسخه موجود این کتاب برگرفته از نسخه تصحیح نشده کتاب التکلیف شلمغانی، غالی مشهور ملعون است که پیشتر در مورد او بحث کردیم. (t.me/gholow2/392) و البته شواهد دیگری نیز از ارتباط شلمغانی و نیز نسخه کتاب مذکور با برخی از محافل باطنی در دست است.
- کتاب جامع الاخبار،
با وجود اختلاف گسترده در مورد تعیین مولف آن، خود منبع مرسلات متفرد و شاذ است، که محقق را نسبت به جایگاه مؤلف و یا مصادر اصلی کتاب به تردید می اندازد. مبالغه شدید در بیان ثواب ها و عقاب ها از ویژگی های خاص این کتاب است. و در عین حال نه از آثار متقدم است، و نه در ذکر خبر فوق، سندی دارد. (جامع الأخبار، ص38)
- مهم ترین مؤید خبر در رجال کشی (ص5/ ح8) نیز خود به روایت نصر بن صباح است، که عالم معاصر او، کشی او را غالی دانسته است.
- روایت دیگری که نویسنده به عنوان موید مطرح کرده و طریقی قوی دارد، خبر غبطه انبیا به شیعیان امیر المؤمنین علی ع است، (المحاسن، ج1، ص181) که البته دلالت آن خبر مورد بحث را تایید نمی کند؛ و مثلاً در روایات سخن از غبطه امام به بعضی از اصحاب نیز ذکر شده، که ناظر به جهتی خاص است، نه افضلیت؛ و نه حتی تقریب تشبیه علما به انبیاء از آن قابل استفاده است. (عن الإمام العسکری ع... أَغْبِطُ أَهْلَ خُرَاسَانَ لِمَكَانِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ وَ كَوْنِهِ بَيْنَ أَظْهُرِهِمْ. رجال الكشي، ص542/ ح1028)
اما گذشته از آثار پیش که درآن متقدم ترین روایت خبر از غلات است، از دوران میانی به بعد نیز این خبر فراوان مستمسک صوفیان غالی مسلکی چون ابن عربی (در فتوحات مکیه) بوده، که بر ولایت خود بر آن استناد می جسته اند!
این نکات گفتار مرحوم شیخ حر عاملی در احتمال جعلی بودن این خبر را به ذهن می آورد که: «یحتمل کونه من روایات الصوفیة أو موضوعاتهم، لإرادة إثبات ما یدّعونه من الکشف» (فوائد الطوسیة، ص376)
به هر حال اگر به فرض این خبر صحیح باشد، باز به احتمال قوی تر در مورد ائمه معصومین ع است. چه آنکه در ادامه خبر جامع الأخبار آمده است: «فَإِنِّي أَفْتَخِرُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ بِعُلَمَاءِ أُمَّتِي عَلَى سَائِرِ الْأَنْبِيَاءِ قَبْلِي أَلَا لَا تُكَذِّبُوا عَالِماً وَ لَا تَرُدُّوا عَلَيْهِ وَ لَا تُبْغِضُوهُ وَ أَحِبُّوهُ فَإِنَّ حُبَّهُمْ إِخْلَاصٌ وَ بُغْضَهُمْ نِفَاقٌ أَلَا وَ مَنْ أَهَانَ عَالِماً فَقَدْ أَهَانَنِي وَ مَنْ أَهَانَنِي فَقَدْ أَهَانَ اللَّهَ فَمَصِيرُهُ إِلَى النَّارِ وَ مَنْ أَكْرَمَ عَالِماً فَقَدْ أَكْرَمَنِي»
که خود مناسب تر به شأن معصوم است.
t.me/joinchat/BOTR3kClqv4FW6wIeS2l5A
این روایت که البته اثری از آن در مصادر معتبر نیست، از زمان ابن عربی به بعد فراوان مستمسک ادعاهای غالیانه فرقه صوفیه در بحث قطبیت سران این جریان ها بوده است.
در مقاله «درنگی در حدیث علماء امّتی افضل من أنبیاء بنی اسرائیل» آقای محسن زارع پور به بررسی منابع این روایت پرداخته شده، و نکات خوبی را در این زمینه آورده است. چکیده مقاله چنین است:
در عین شهرت امروزی روایت «علماء امّتی افضل من انبیاء بنی اسرائیل»، دربارۀ سند و متن این روایت شبهاتی وجود دارد. روایت مزبور در منابع حدیثیِ کهن به چشم نمی خورد، و اطمینان به صدور آن از رسول اکرم ص بسیار مشکل است. در فرض صدور هم، از آنجا که به حکم عقل و نقل، پیامبران بنی اسرائیل معصومند و تفضیل علمای غیرمعصوم بر انبیای معصوم صحیح نیست، «علما» را یا به قرینۀ اینکه در روایات متعددی، اهل بیت «علما» و شیعیان «متعلمان» معرفی شده اند، باید بر وجود ایشان تطبیق کرد...
🔻 در اینجا نکاتی را به مطلب ایشان می افزایم:
قابل توجه ترین مصادری که نویسنده در مورد این خبر معرفی کرده، خود جدا شبهه آفرین است:
- فقه رضوی،
بنا بر جدیدترین تحقیقات ما بخش عمده نسخه موجود این کتاب برگرفته از نسخه تصحیح نشده کتاب التکلیف شلمغانی، غالی مشهور ملعون است که پیشتر در مورد او بحث کردیم. (t.me/gholow2/392) و البته شواهد دیگری نیز از ارتباط شلمغانی و نیز نسخه کتاب مذکور با برخی از محافل باطنی در دست است.
- کتاب جامع الاخبار،
با وجود اختلاف گسترده در مورد تعیین مولف آن، خود منبع مرسلات متفرد و شاذ است، که محقق را نسبت به جایگاه مؤلف و یا مصادر اصلی کتاب به تردید می اندازد. مبالغه شدید در بیان ثواب ها و عقاب ها از ویژگی های خاص این کتاب است. و در عین حال نه از آثار متقدم است، و نه در ذکر خبر فوق، سندی دارد. (جامع الأخبار، ص38)
- مهم ترین مؤید خبر در رجال کشی (ص5/ ح8) نیز خود به روایت نصر بن صباح است، که عالم معاصر او، کشی او را غالی دانسته است.
- روایت دیگری که نویسنده به عنوان موید مطرح کرده و طریقی قوی دارد، خبر غبطه انبیا به شیعیان امیر المؤمنین علی ع است، (المحاسن، ج1، ص181) که البته دلالت آن خبر مورد بحث را تایید نمی کند؛ و مثلاً در روایات سخن از غبطه امام به بعضی از اصحاب نیز ذکر شده، که ناظر به جهتی خاص است، نه افضلیت؛ و نه حتی تقریب تشبیه علما به انبیاء از آن قابل استفاده است. (عن الإمام العسکری ع... أَغْبِطُ أَهْلَ خُرَاسَانَ لِمَكَانِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ وَ كَوْنِهِ بَيْنَ أَظْهُرِهِمْ. رجال الكشي، ص542/ ح1028)
اما گذشته از آثار پیش که درآن متقدم ترین روایت خبر از غلات است، از دوران میانی به بعد نیز این خبر فراوان مستمسک صوفیان غالی مسلکی چون ابن عربی (در فتوحات مکیه) بوده، که بر ولایت خود بر آن استناد می جسته اند!
این نکات گفتار مرحوم شیخ حر عاملی در احتمال جعلی بودن این خبر را به ذهن می آورد که: «یحتمل کونه من روایات الصوفیة أو موضوعاتهم، لإرادة إثبات ما یدّعونه من الکشف» (فوائد الطوسیة، ص376)
به هر حال اگر به فرض این خبر صحیح باشد، باز به احتمال قوی تر در مورد ائمه معصومین ع است. چه آنکه در ادامه خبر جامع الأخبار آمده است: «فَإِنِّي أَفْتَخِرُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ بِعُلَمَاءِ أُمَّتِي عَلَى سَائِرِ الْأَنْبِيَاءِ قَبْلِي أَلَا لَا تُكَذِّبُوا عَالِماً وَ لَا تَرُدُّوا عَلَيْهِ وَ لَا تُبْغِضُوهُ وَ أَحِبُّوهُ فَإِنَّ حُبَّهُمْ إِخْلَاصٌ وَ بُغْضَهُمْ نِفَاقٌ أَلَا وَ مَنْ أَهَانَ عَالِماً فَقَدْ أَهَانَنِي وَ مَنْ أَهَانَنِي فَقَدْ أَهَانَ اللَّهَ فَمَصِيرُهُ إِلَى النَّارِ وَ مَنْ أَكْرَمَ عَالِماً فَقَدْ أَكْرَمَنِي»
که خود مناسب تر به شأن معصوم است.
t.me/joinchat/BOTR3kClqv4FW6wIeS2l5A
Telegram
غلات و صوفیه
مقاله «درنگی در حدیث علماء امّتی افضل من أنبیاء بنی اسرائیل»
محسن زارع پور
این مقاله به بررسی منابع این روایت پرداخته شده، و نکات خوبی را در این زمینه آورده است.
چکیده:
در عین شهرت امروزی روایت «علماء امّتی افضل من انبیاء بنی اسرائیل»، دربارۀ سند و متن…
محسن زارع پور
این مقاله به بررسی منابع این روایت پرداخته شده، و نکات خوبی را در این زمینه آورده است.
چکیده:
در عین شهرت امروزی روایت «علماء امّتی افضل من انبیاء بنی اسرائیل»، دربارۀ سند و متن…
🔺حشوی گری قطب غلات نصیریه
#خصیبی
صاحب الهداية الکبری، ابن حمدان خصیبی در فقه الرساله (الرستباشیة، از ج2 تراث علوی ص148، فصل الحدیث فی الأخبار عند العامة) می نویسد:
«و من الأخبار و الرواية صح لنا التوحید. لأنا أمرنا أن نقبل کل ما ورد علینا. و ما کان هذا الا تقدمة للفعل. فلما قال قبل الفعل، کل ما ورد علیکم فردوه الینا، اراد أنه لنا و فعلنا لا اعتراض علیه و لا مداخلة فیه... فیجب علی کل عارف أن یأخذ علوم الله حیث وجدها و ظهرت له... فأهل الحق میّزوه و عرفوه و اهل الباطل انکروه و اهملوه...»
خصیبی در این جا معنای رد به اهل بیت ع، که به معنای برگرداندان علم مسائل به ایشان است را تحریف کرده، و گفته «یعنی بگویید هرچه بر شما وارد شد، از ماست»! (و آن را بپذیرید!) اما در روایات بسیاری می فرمایند هر جا ندانستید، سکوت کنید و علم آن را به ما واگذارید. (telegram.me/gholow2/330)
او در ادامه ادعا می کند این روایات باطنی به روایت ثقات است، و همه را از رسول خدا ص می داند: «کل ذلک عن الرسول» در حالی که پیشتر نشان دادیم، جاعل برخی از روایات بابیت در الهداية خود اوست!
و البته این سیره بین صاحبان کتب ضعیف رایج است، چرا که می خواهند افراد به خود تلقین کنند که در آنچه که بدان علم ندارند، نباید شک و توقف کنند. مانند رجب برسی که در کنار نقل بسیاری از اخبار نا معلوم و بی سند می گوید مبادا در اینها شک کنید، و یا در روایت نورانیت که شک کننده در حدیث را ناصب می خواند و...
بنگرید که رئیس این طائفه چه تناقضات آشکاری می گوید. و البته در بین غلات معاصر نیز این اعتقاد رایج است. تا آن جا که گاه حدیث متفردی را که همه روات آن افراد کذاب و یا متهم هستند، روایت صحیح می شمارند که ثقات آن را نقل کرده اند! و البته فراوان روات سند را هم نمی شناسند؛ مگر بعضی افراد متهم به غلو را که مورد علاقه نصیریه باشند.
از پیام زیر به بعد نیز مباحثی را در مورد خصیبی آورده بودیم:
telegram.me/gholow2/290
#خصیبی
صاحب الهداية الکبری، ابن حمدان خصیبی در فقه الرساله (الرستباشیة، از ج2 تراث علوی ص148، فصل الحدیث فی الأخبار عند العامة) می نویسد:
«و من الأخبار و الرواية صح لنا التوحید. لأنا أمرنا أن نقبل کل ما ورد علینا. و ما کان هذا الا تقدمة للفعل. فلما قال قبل الفعل، کل ما ورد علیکم فردوه الینا، اراد أنه لنا و فعلنا لا اعتراض علیه و لا مداخلة فیه... فیجب علی کل عارف أن یأخذ علوم الله حیث وجدها و ظهرت له... فأهل الحق میّزوه و عرفوه و اهل الباطل انکروه و اهملوه...»
خصیبی در این جا معنای رد به اهل بیت ع، که به معنای برگرداندان علم مسائل به ایشان است را تحریف کرده، و گفته «یعنی بگویید هرچه بر شما وارد شد، از ماست»! (و آن را بپذیرید!) اما در روایات بسیاری می فرمایند هر جا ندانستید، سکوت کنید و علم آن را به ما واگذارید. (telegram.me/gholow2/330)
او در ادامه ادعا می کند این روایات باطنی به روایت ثقات است، و همه را از رسول خدا ص می داند: «کل ذلک عن الرسول» در حالی که پیشتر نشان دادیم، جاعل برخی از روایات بابیت در الهداية خود اوست!
و البته این سیره بین صاحبان کتب ضعیف رایج است، چرا که می خواهند افراد به خود تلقین کنند که در آنچه که بدان علم ندارند، نباید شک و توقف کنند. مانند رجب برسی که در کنار نقل بسیاری از اخبار نا معلوم و بی سند می گوید مبادا در اینها شک کنید، و یا در روایت نورانیت که شک کننده در حدیث را ناصب می خواند و...
بنگرید که رئیس این طائفه چه تناقضات آشکاری می گوید. و البته در بین غلات معاصر نیز این اعتقاد رایج است. تا آن جا که گاه حدیث متفردی را که همه روات آن افراد کذاب و یا متهم هستند، روایت صحیح می شمارند که ثقات آن را نقل کرده اند! و البته فراوان روات سند را هم نمی شناسند؛ مگر بعضی افراد متهم به غلو را که مورد علاقه نصیریه باشند.
از پیام زیر به بعد نیز مباحثی را در مورد خصیبی آورده بودیم:
telegram.me/gholow2/290
Telegram
غلوپژوهی
❓هر چه خواستید؟ یا آن چه را که دانستید؟
روایات زیادی در بردارنده این مفهوم است که «نگوئید آنچه را که ما اهل بیت ع نمیگوییم»
آیا «نگوئید آنچه ما نمیگوییم» با «هرچه خواستید، بگویید» سازگار است!؟
🔸«بِحَسْبِكُمْ أَنْ تَقُولُوا مَا قُلْنَا وَ تَصْمُتُوا عَمَّا…
روایات زیادی در بردارنده این مفهوم است که «نگوئید آنچه را که ما اهل بیت ع نمیگوییم»
آیا «نگوئید آنچه ما نمیگوییم» با «هرچه خواستید، بگویید» سازگار است!؟
🔸«بِحَسْبِكُمْ أَنْ تَقُولُوا مَا قُلْنَا وَ تَصْمُتُوا عَمَّا…
🔺اندر فضائل سید کاظم رشتی
#شیخیه
افندی عبدالباقی عمری فاروقی موصلی، قصیده ای در مدح سلطان عثمانی دارد که در آن به حدیث شریف «أنَا مَدینَةُ العِلم و علیٌّ بابُها» از حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) در فضایل امیر مومنان علی (علیه السلام) اشاره می کند. مطلع شعر چنین است:
هذا رواق مدینة العلم الذی من بابها قد ضل من لابد خل
سید کاظم رشتی این بیت را شرح کرده و گفته است: «این مدینه ای عظیم در آسمان است و ائمه (علیهم السلام) در آن ساکن هستند.» سپس در توصیف آن می گوید که این مدینه، 21 محله و 360 کوچه دارد. سپس برای هر یک از آن ها نامی عجیب و صاحبی با اسم عجیب ذکر می کند.
وی در شرح القصیده در وصف این مدینه العلم، که آن را حقیقت محمدیه می داند، می نویسد:
«کوچه ای است که صاحبش به نام شلحلحون... در کوچه است که دارنده آن سگی به نام کلحلحون است... در کوچه 42، زنی است که دف می زند و نامش ضغض است و در کوچه 49، زنی است که نی می زند و نامش شطیحال است و در کوچه 71، زنی است که میمون ها با او زنا می کنند و نامش شطیثال است، در کوچه 277 زنی است که با زن دیگر ... و... .»
(ریحانةالادب، محمد علی مدرسی، ج2،ص 103. و تحلیلی بر تاریخ و عقاید فرقه شیخیه، احمد خدایی، ص81 به نقل از شرح القصیده سید کاظم رشتی، ص100. و نیز ر.ک در جستجوی حقیقت، استاد علیرضا روزبهانی بروجردی)
بدین سان رشتی هر فسق و فجوری را با نام های افسانه ای و داستان های رکیک در مدینة العلم گنجانده است!
افاضات کاظم رشتی به این مطالب شنیع و استخراج اسامی فوق خلاصه نمی شود و او در باب بلاد بهشت و آسمان و کیفیت زاد و ولد ابلیس و اسامی آنها به اندازه ای گفته است که نه در شیعه بلکه در گاه در بافته های عارفان ناصب و دین ستیزی چون ابن عربی هم نمونه و همتا ندارد.
@gholow2
#شیخیه
افندی عبدالباقی عمری فاروقی موصلی، قصیده ای در مدح سلطان عثمانی دارد که در آن به حدیث شریف «أنَا مَدینَةُ العِلم و علیٌّ بابُها» از حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) در فضایل امیر مومنان علی (علیه السلام) اشاره می کند. مطلع شعر چنین است:
هذا رواق مدینة العلم الذی من بابها قد ضل من لابد خل
سید کاظم رشتی این بیت را شرح کرده و گفته است: «این مدینه ای عظیم در آسمان است و ائمه (علیهم السلام) در آن ساکن هستند.» سپس در توصیف آن می گوید که این مدینه، 21 محله و 360 کوچه دارد. سپس برای هر یک از آن ها نامی عجیب و صاحبی با اسم عجیب ذکر می کند.
وی در شرح القصیده در وصف این مدینه العلم، که آن را حقیقت محمدیه می داند، می نویسد:
«کوچه ای است که صاحبش به نام شلحلحون... در کوچه است که دارنده آن سگی به نام کلحلحون است... در کوچه 42، زنی است که دف می زند و نامش ضغض است و در کوچه 49، زنی است که نی می زند و نامش شطیحال است و در کوچه 71، زنی است که میمون ها با او زنا می کنند و نامش شطیثال است، در کوچه 277 زنی است که با زن دیگر ... و... .»
(ریحانةالادب، محمد علی مدرسی، ج2،ص 103. و تحلیلی بر تاریخ و عقاید فرقه شیخیه، احمد خدایی، ص81 به نقل از شرح القصیده سید کاظم رشتی، ص100. و نیز ر.ک در جستجوی حقیقت، استاد علیرضا روزبهانی بروجردی)
بدین سان رشتی هر فسق و فجوری را با نام های افسانه ای و داستان های رکیک در مدینة العلم گنجانده است!
افاضات کاظم رشتی به این مطالب شنیع و استخراج اسامی فوق خلاصه نمی شود و او در باب بلاد بهشت و آسمان و کیفیت زاد و ولد ابلیس و اسامی آنها به اندازه ای گفته است که نه در شیعه بلکه در گاه در بافته های عارفان ناصب و دین ستیزی چون ابن عربی هم نمونه و همتا ندارد.
@gholow2
غلوپژوهی
👆از مواضعی که اقطاب شیخیه تصریح کرده اند که اهل بیت ع علل اربعه خلقت اند! (جوامع الكلم، ج9، 641و642) این عقیده تا به امروز نیز در میان اتباع این فرقه باقی مانده است. (یعنی اینکه حتی علت مادی و صوری عالم نیز اهل بیت ع باشند!!) اما پیشینه مدعاهای شیخیه در مورد…
🔺شیخیه و چهره واقعی ایشان
... در باره فرقه شیخیه، که به تعبیر برخی از محققین شناخت آن در فهم رویکرد غلات متقدم بسیار مفید است، نقد های متعددی نگاشته شده است.
و به خصوص در مورد مدعاهای شیخ احمد احسایی در باب توحید و اسماء و صفات الهی می توان به کتاب ارزشمند «کفایة الموحدین» نوشته مرحوم سید اسماعیل عقیلی طبرسی رجوع کرد، که بحثی بسیار مفصل و مفید دارد. (چاپ تحقیقی جدید آن در هشت مجلد در دست انتشار بلکه نزدیک به نشر است).
آثار مختصرتر مختلف دیگری نیز در خصوص نقد شیخیه در دست است، که از آن جمله کتاب «تحلیلی بر تاریخ و عقاید فرقه شیخیه» اثر احمد خدایی می باشد.
در پیام های پیشین و آدرس های کانال زیر نیز مطالبی در این زمینه وجود دارد:
telegram.me/erfanvatasavof/598
telegram.me/erfanvatasavof/967
هم چنین باید تذکر داد که برخی از کسانی که بر اساس نگاه سطحی و ظاهربینی در این زمینه قلم زده اند، توهم نموده اند که «شیخیه شیعیانی هستند که در جزئی و کلی سعی در تبعیت از امامان معصومین(ع) داشته و جز فرمایش آن بزرگواران که مسلماً مأخوذ از کتاب خدا و سنت پیغمبر (ص) است، به چیزی از یافتههای عقول ناقصه، قیاسها و سلیقههای شخصیه اشخاص عادی در دین خدا اعتماد نمیکنند.»
در حالی که بر محقق مخفی نیست که بسیاری از اهالی فرق منحرفه شعارهای زیبای لزوم تبعیت کامل از شرع و اهل بیت علیهم السلام را پوششی برای آراء باطل خود قرار داده اند. نمونه روشن این مطلب غلات نصیریه اند، که البته اخبار آنان مورد توجه شیخیه نیز بوده است. این فرقه گرچه شنیع ترین عقاید خلاف توحید مانند حلول و تفویض و حتی تألیه حجج و... را داشته اند، خود را اهل توحید می نامیده اند! و یا فرقه صوفیه که تشبیه خدا به خلق، و یا عالم پنداری خدا و حتی انکار خلق در جای جای آثار ایشان دیده می شود، دائم دم از خدا و توحيد مي زنند. تأکید اولیه برخی عارفان بر شرعیات، در ضمن دفاع شدید از اباحی گران و عبارات آنان در این زمینه؛ تأکید بر ولایت و برائت در کنار معصوم پنداری دشمن ترین نواصب و... مثال هایی از این دست است.
بنظر می آید ادعای توبه از غلو در اخبار بسیاری از متهمین به غلو نیز در همین راستا بوده باشد.
نیز ببینید:
telegram.me/gholow2/217
... در باره فرقه شیخیه، که به تعبیر برخی از محققین شناخت آن در فهم رویکرد غلات متقدم بسیار مفید است، نقد های متعددی نگاشته شده است.
و به خصوص در مورد مدعاهای شیخ احمد احسایی در باب توحید و اسماء و صفات الهی می توان به کتاب ارزشمند «کفایة الموحدین» نوشته مرحوم سید اسماعیل عقیلی طبرسی رجوع کرد، که بحثی بسیار مفصل و مفید دارد. (چاپ تحقیقی جدید آن در هشت مجلد در دست انتشار بلکه نزدیک به نشر است).
آثار مختصرتر مختلف دیگری نیز در خصوص نقد شیخیه در دست است، که از آن جمله کتاب «تحلیلی بر تاریخ و عقاید فرقه شیخیه» اثر احمد خدایی می باشد.
در پیام های پیشین و آدرس های کانال زیر نیز مطالبی در این زمینه وجود دارد:
telegram.me/erfanvatasavof/598
telegram.me/erfanvatasavof/967
هم چنین باید تذکر داد که برخی از کسانی که بر اساس نگاه سطحی و ظاهربینی در این زمینه قلم زده اند، توهم نموده اند که «شیخیه شیعیانی هستند که در جزئی و کلی سعی در تبعیت از امامان معصومین(ع) داشته و جز فرمایش آن بزرگواران که مسلماً مأخوذ از کتاب خدا و سنت پیغمبر (ص) است، به چیزی از یافتههای عقول ناقصه، قیاسها و سلیقههای شخصیه اشخاص عادی در دین خدا اعتماد نمیکنند.»
در حالی که بر محقق مخفی نیست که بسیاری از اهالی فرق منحرفه شعارهای زیبای لزوم تبعیت کامل از شرع و اهل بیت علیهم السلام را پوششی برای آراء باطل خود قرار داده اند. نمونه روشن این مطلب غلات نصیریه اند، که البته اخبار آنان مورد توجه شیخیه نیز بوده است. این فرقه گرچه شنیع ترین عقاید خلاف توحید مانند حلول و تفویض و حتی تألیه حجج و... را داشته اند، خود را اهل توحید می نامیده اند! و یا فرقه صوفیه که تشبیه خدا به خلق، و یا عالم پنداری خدا و حتی انکار خلق در جای جای آثار ایشان دیده می شود، دائم دم از خدا و توحيد مي زنند. تأکید اولیه برخی عارفان بر شرعیات، در ضمن دفاع شدید از اباحی گران و عبارات آنان در این زمینه؛ تأکید بر ولایت و برائت در کنار معصوم پنداری دشمن ترین نواصب و... مثال هایی از این دست است.
بنظر می آید ادعای توبه از غلو در اخبار بسیاری از متهمین به غلو نیز در همین راستا بوده باشد.
نیز ببینید:
telegram.me/gholow2/217
Telegram
عرفان و تصوف
🔻#شیخیه_بابیه_و_بهائیه_مولود_تصوف🔺
💢#شیخ_احمد_احسایی بنیانگذار مکتب شیخیه تا قبل از آشکار شدن انحرافاتش، یکی از علمای اخباری مسلک و متنفذ و مورد احترام شیعه محسوب می شد. اما می توان آغاز انحرافات و نقطه عطف زندگی شیخ احمد را ملاقات و سرسپردگی به " #قطب_…
💢#شیخ_احمد_احسایی بنیانگذار مکتب شیخیه تا قبل از آشکار شدن انحرافاتش، یکی از علمای اخباری مسلک و متنفذ و مورد احترام شیعه محسوب می شد. اما می توان آغاز انحرافات و نقطه عطف زندگی شیخ احمد را ملاقات و سرسپردگی به " #قطب_…
⛔️ حقیقت محمدیه، حلول و تناسخ
#شیخیه
پیشتر گذشت که عقیده التقاطی «حقیقت محمدیه» در میان غلات نصیریه و احتمالاً توسط سرکرده ایشان، ابن حمدان خصیبی ساخته و پرداخته شده است، و از آن برای تزیین عقاید حلول و تناسخ بهره می گرفته اند:
telegram.me/gholow2/297
حال قرائنی بیشتر در مورد جایگاه آن در فرقه شیخیه ببینید.
آقای احمد خدایی در کتاب فرقه شیخیه، ص: ۱۴۱ می نویسد:
تاکنون مکرر در این کتاب دیده شده که شیخ احمد احسائی پیغمبر اسلام ص و ائمهٔ أطهار ع را علل اربعهٔ جهان هستی دانسته است. و کتابهای او انباشته از این نوع مطالب است که نمونه هایی از آنها در همین کتاب ارائه شد، و در صفحهٔ ۱۸۹ کتاب شرح الزیارة مطالب گذشته را تکرار میکند و میگوید:
«تمام موجودات اعم از ذاتیات، صفات، جوهرها، عرضها، جسمها و غیر آنها، هر آن چیز که مخلوق خداست، هیچکدام آفریده نشدهاند مگر به واسطهٔ حقیقت محمدیه، که آن حقيقت مانند آب است و از آب همه چیز آفریده شده است...»
همانطور که ملاحظه میفرمایید، میگوید همه چیز بواسطهٔ حقیقت محمدیه آفریده شده و آن مانند آب است و آب اساس زندگی، پس حقیقت محمدیه اساس هستی است...
سید کاظم رشتی شاگرد و دست پروردهٔ او گفتهٔ استاد را تکمیل می کند در شرح القصیده میگوید:
«پیغمبر دو اسم داشت یک اسم در زمین و آن محمد است و یک اسم در آسمان و آن احمد است به اسم زمین در زمین قوس نزول سیر کرده تا ۱۲۰۰ سال در هر مائه (یکصد سال) یک بروز داشت و در ۱۳۰۰ به قوسی صعود سیر می کند و به نام «شیخ احمد» بروز نمود، پس شیخ احمد مروج و رئیس در راس این (مائه) است که مظهر قوس صعود و باطن پیغمبر میباشد. (کتاب مزدوران استعمار، صفحهٔ ۷۹)
شاگرد سید کاظم رشتی کریم خان کرمانی در کتاب ارشاد العوام در موارد متعدد که شغل خواهد شد تکامل همهٔ ادیان را در زمان شیخ احمد احسائی میداند از جمله در جلد چهارم می گوید:
«تا زمان شیخ احمد احسائی دنیا قابلیت اظهار حقائق را نداشته اما در این زمان چنین قابلیت پیدا شده جان و ریشهٔ دین تا این زمان به مردم گفته نشده بود و حقایق در سینهٔ رؤسای این فرقه یافت شده و البته این حقایق مخفی بوده تا آنکه در این اوقات که خداوند صلاح عالم را در ابراز ديد، آن نفوس زکیه را برانگیزانید و این علم را ابراز دادند.» (ارشاد العوام، ج4 ص84)
🔺نتیجه:
شیخ احمد احسائی به گفتهٔ شاگردش همان حقیقت محمدیه و باطن آن حضرت ص است. و عقائد شیخیه عصاره و خلاصهٔ تمام ادیان آسمانی و حقیقت شرع مقدس اسلام است و به گفتهٔ خود شیخ حقیقت محمدیه واسطهٔ ایجاد همهٔ عوامل هستی است، پس، شیخ احمد احسائی علت ایجاد تمام عوامل هستی می باشد و راه او راه تکامل یافتهٔ همهٔ شرائع آسمانی و الھی است.
#شیخیه
پیشتر گذشت که عقیده التقاطی «حقیقت محمدیه» در میان غلات نصیریه و احتمالاً توسط سرکرده ایشان، ابن حمدان خصیبی ساخته و پرداخته شده است، و از آن برای تزیین عقاید حلول و تناسخ بهره می گرفته اند:
telegram.me/gholow2/297
حال قرائنی بیشتر در مورد جایگاه آن در فرقه شیخیه ببینید.
آقای احمد خدایی در کتاب فرقه شیخیه، ص: ۱۴۱ می نویسد:
تاکنون مکرر در این کتاب دیده شده که شیخ احمد احسائی پیغمبر اسلام ص و ائمهٔ أطهار ع را علل اربعهٔ جهان هستی دانسته است. و کتابهای او انباشته از این نوع مطالب است که نمونه هایی از آنها در همین کتاب ارائه شد، و در صفحهٔ ۱۸۹ کتاب شرح الزیارة مطالب گذشته را تکرار میکند و میگوید:
«تمام موجودات اعم از ذاتیات، صفات، جوهرها، عرضها، جسمها و غیر آنها، هر آن چیز که مخلوق خداست، هیچکدام آفریده نشدهاند مگر به واسطهٔ حقیقت محمدیه، که آن حقيقت مانند آب است و از آب همه چیز آفریده شده است...»
همانطور که ملاحظه میفرمایید، میگوید همه چیز بواسطهٔ حقیقت محمدیه آفریده شده و آن مانند آب است و آب اساس زندگی، پس حقیقت محمدیه اساس هستی است...
سید کاظم رشتی شاگرد و دست پروردهٔ او گفتهٔ استاد را تکمیل می کند در شرح القصیده میگوید:
«پیغمبر دو اسم داشت یک اسم در زمین و آن محمد است و یک اسم در آسمان و آن احمد است به اسم زمین در زمین قوس نزول سیر کرده تا ۱۲۰۰ سال در هر مائه (یکصد سال) یک بروز داشت و در ۱۳۰۰ به قوسی صعود سیر می کند و به نام «شیخ احمد» بروز نمود، پس شیخ احمد مروج و رئیس در راس این (مائه) است که مظهر قوس صعود و باطن پیغمبر میباشد. (کتاب مزدوران استعمار، صفحهٔ ۷۹)
شاگرد سید کاظم رشتی کریم خان کرمانی در کتاب ارشاد العوام در موارد متعدد که شغل خواهد شد تکامل همهٔ ادیان را در زمان شیخ احمد احسائی میداند از جمله در جلد چهارم می گوید:
«تا زمان شیخ احمد احسائی دنیا قابلیت اظهار حقائق را نداشته اما در این زمان چنین قابلیت پیدا شده جان و ریشهٔ دین تا این زمان به مردم گفته نشده بود و حقایق در سینهٔ رؤسای این فرقه یافت شده و البته این حقایق مخفی بوده تا آنکه در این اوقات که خداوند صلاح عالم را در ابراز ديد، آن نفوس زکیه را برانگیزانید و این علم را ابراز دادند.» (ارشاد العوام، ج4 ص84)
🔺نتیجه:
شیخ احمد احسائی به گفتهٔ شاگردش همان حقیقت محمدیه و باطن آن حضرت ص است. و عقائد شیخیه عصاره و خلاصهٔ تمام ادیان آسمانی و حقیقت شرع مقدس اسلام است و به گفتهٔ خود شیخ حقیقت محمدیه واسطهٔ ایجاد همهٔ عوامل هستی است، پس، شیخ احمد احسائی علت ایجاد تمام عوامل هستی می باشد و راه او راه تکامل یافتهٔ همهٔ شرائع آسمانی و الھی است.
Telegram
غلو پژوهی
#خصیبی، پیشوا و نظریهپرداز غالیان
در حد اطلاعات ناقص نگارنده، خصیبی چند اقدام ویژه داشته است که او را در میان غالیان بسیار مطرح کرده است:
اول، برخی از اصول كلام مذهب نصیریه بهدست حسین بن حمدان خصیبی (م 346 یا 358ق) نهاده شده، تعالیم وی پردازشی التقاط…
در حد اطلاعات ناقص نگارنده، خصیبی چند اقدام ویژه داشته است که او را در میان غالیان بسیار مطرح کرده است:
اول، برخی از اصول كلام مذهب نصیریه بهدست حسین بن حمدان خصیبی (م 346 یا 358ق) نهاده شده، تعالیم وی پردازشی التقاط…
⛔️ حشویگری، ابزار پیامبر تراشی!
کان ارسطاطالیس نبیا؟!
در ترجمۀ کتاب نزهة الارواح اثر شهرزوری آمده است:
روايت كردهاند كه چون عمر و بن العاص پيش حضرت رسول آمد از اسكندريه سؤال نمود حضرت ازو پرسيدند كه چه ديدى در اسكندريه؟ گفت يا رسول اللّه ديدم قومى را كه طيلسان بر خود راست كرده بودند و جمع مىشدند حلقه حلقه، و نام مىبردند مردى را كه نامش ارسطاطاليس بود پوشندۀ لباس كفر خدای لعنت برو كناد، آن حضرت فرمود كه بس كن اى عمرو، ارسطاطاليس نبى بود قوم او او را تكذيب و تجهيل كردند، چنين شنيدهايم ما و اللّه اعلم بالصواب.
جالب است که خود نویسنده، این حدیث را ضعیف و از شنیده های خود دانسته اما دیگر فیلسوفان حشوی مسلکِ متعصب، آن را سند حقانیت خود قرار داده اند و مثلاً حسن حسن زاده آملی در آثار خود با استناد به این خبر، مخالفان خود را به شدت تحقیر کرده است.
این حدیث را از کتاب محبوب القلوبِ دیلمی لاهیجی، ص14 از متفلسفان قرن یازدهم نیز نقل کردهاند.
همچنین در ترجمه کتاب شهروزی از رسول اکرم صلی الله علیه و آله نقل کرده است:
چون هرگاه يكى از نزديكان آن سرور به صفت دانائى موصوف مىشد، و قدر منزلت حكمت را مىشناخت؛ آن حضرت او را خطاب به اين طرز مىكرد: يا ارسطاطاليس هذه الامة! و اين تعريف است آن كس را به معرفت و حكمت.
آقای حسنزاده کلام دیگری را نیز او روایت کرده است:
«ديلمى پس از نقل روايت ياد شده گويد: مؤيد اين روايت است آنچه را كه سيد طاهر ذو المناقب و المفاخر رضى الدين على بن طاوس در كتاب فرج المهموم نقل قولا بان ابرخس و بطلميوس كانا من الانبياء، و ان اكثر الحكماء كانوا كذلك، و انما التبس على الناس امرهم لاجل اسمائهم اليونانية»! ...
سپس افزوده: گويا گستاخى ياوهگويان از روى بدبينى به «دانش ترازوست». (قرآن و عرفان و برهان از هم جدايى ندارند، ص10 و 11)
و خطابه ای مفصل ارائه کرده است.
ملاصدرا نوشته:
نقل عن النبي صلّى اللّه عليه و آله إنّه قال في حقّه: هو نبيّ من الأنبياء جهله قومه.
و قال لعليّ عليه السّلام: يا أرسطاطاليس هذه الامّة
و في رواية اخرى: «يا عليّ أنت أرسطاطاليس هذه الامّة و ذو قرنيها. و برواية: «أنا ذو قرنيها.
و قد روي إنّه ذكر في مجلس النبي صلّى اللّه عليه و آله أرسطاطاليس، فقال ص: لو عاش حتّى عرف ما جئت به لاتّبعني على ديني. (صدرا، تفسير القرآن الكريم، ج3، ص105)
فیض نیز در ده رساله، ص188 خبر مجهول اخیر را آورده است.
گفتار دیگر صدرای شیرازی و جناب آقای عبد الله جوادی آملی را نیز در این زمینه ببینید:
t.me/gholow2/422
t.me/gholow2/424
در ادامه به نقد این مدعا ها خواهیم پرداخت.
🔻بررسی منبع:
کتاب نزهة الارواح فاضل شهرزوری شرح تاریخ فلاسفه قبل از اسلام و بعد از آن است که در قرن هفتم نوشته شده و در قرن یازدهم توسط مقصود علی تبریزی ترجمه شده است. نویسنده، مشربی کاملا فلسفی و صوفیانه داشته و کتابش نقلهای فاسد و بیسند بسیاری دارد. مثلا در مورد حضرت ادریس علیه السلام نوشته است:
«قربانىها كه آن جناب به آن مأمور بود سه چيز بود: نحر كردنىها، و ذبح كردنىها، و خمر و چيزهاى زايد كه در وقت قربان كردن در ايام ربيع حاضر مىساختند از نو رسيدۀ هر چيز مثلا، از قسم رياحين گل سرخ، و از حبوب گندم و جو، و از ميوهها انگور، و از شربتها خمر.»
هم چنین صوفیانی چون حلاج و بایزید را اولیاء خدا و برادران خود نامیده و علمای دین را (که در رأس ایشان امام عصر و سپس جناب حسین بن روح است) جاهل نامیده است. در شرح حال سهروردی مینویسد:
«بدان كه هيچ كس را از حكما و علما و اوليا ميسر نشده است آنچه اين شيخ بزرگوار را ميسر گشته است...» (ص457)
و نیز از روی انحراف از حق و عناد با علمای دین، آنان را بی بهره از علوم حقيقى می خواند! و به مشایخ صوفیه چنین فخر می کند که «اخوان تجريد را مقاميست که در آن مقام قادرند بر ايجاد هر صورتى كه خواهند، و به اين مقام رسيده بودند با يزيد بسطامى و منصور حلاج و غير ايشان...» (ص459)
شهرزوری عقاید فاسدی چون تناسخ و یا اباحیگری نیز دارد (نمونه).
@gholow2
کان ارسطاطالیس نبیا؟!
در ترجمۀ کتاب نزهة الارواح اثر شهرزوری آمده است:
روايت كردهاند كه چون عمر و بن العاص پيش حضرت رسول آمد از اسكندريه سؤال نمود حضرت ازو پرسيدند كه چه ديدى در اسكندريه؟ گفت يا رسول اللّه ديدم قومى را كه طيلسان بر خود راست كرده بودند و جمع مىشدند حلقه حلقه، و نام مىبردند مردى را كه نامش ارسطاطاليس بود پوشندۀ لباس كفر خدای لعنت برو كناد، آن حضرت فرمود كه بس كن اى عمرو، ارسطاطاليس نبى بود قوم او او را تكذيب و تجهيل كردند، چنين شنيدهايم ما و اللّه اعلم بالصواب.
جالب است که خود نویسنده، این حدیث را ضعیف و از شنیده های خود دانسته اما دیگر فیلسوفان حشوی مسلکِ متعصب، آن را سند حقانیت خود قرار داده اند و مثلاً حسن حسن زاده آملی در آثار خود با استناد به این خبر، مخالفان خود را به شدت تحقیر کرده است.
این حدیث را از کتاب محبوب القلوبِ دیلمی لاهیجی، ص14 از متفلسفان قرن یازدهم نیز نقل کردهاند.
همچنین در ترجمه کتاب شهروزی از رسول اکرم صلی الله علیه و آله نقل کرده است:
چون هرگاه يكى از نزديكان آن سرور به صفت دانائى موصوف مىشد، و قدر منزلت حكمت را مىشناخت؛ آن حضرت او را خطاب به اين طرز مىكرد: يا ارسطاطاليس هذه الامة! و اين تعريف است آن كس را به معرفت و حكمت.
آقای حسنزاده کلام دیگری را نیز او روایت کرده است:
«ديلمى پس از نقل روايت ياد شده گويد: مؤيد اين روايت است آنچه را كه سيد طاهر ذو المناقب و المفاخر رضى الدين على بن طاوس در كتاب فرج المهموم نقل قولا بان ابرخس و بطلميوس كانا من الانبياء، و ان اكثر الحكماء كانوا كذلك، و انما التبس على الناس امرهم لاجل اسمائهم اليونانية»! ...
سپس افزوده: گويا گستاخى ياوهگويان از روى بدبينى به «دانش ترازوست». (قرآن و عرفان و برهان از هم جدايى ندارند، ص10 و 11)
و خطابه ای مفصل ارائه کرده است.
ملاصدرا نوشته:
نقل عن النبي صلّى اللّه عليه و آله إنّه قال في حقّه: هو نبيّ من الأنبياء جهله قومه.
و قال لعليّ عليه السّلام: يا أرسطاطاليس هذه الامّة
و في رواية اخرى: «يا عليّ أنت أرسطاطاليس هذه الامّة و ذو قرنيها. و برواية: «أنا ذو قرنيها.
و قد روي إنّه ذكر في مجلس النبي صلّى اللّه عليه و آله أرسطاطاليس، فقال ص: لو عاش حتّى عرف ما جئت به لاتّبعني على ديني. (صدرا، تفسير القرآن الكريم، ج3، ص105)
فیض نیز در ده رساله، ص188 خبر مجهول اخیر را آورده است.
گفتار دیگر صدرای شیرازی و جناب آقای عبد الله جوادی آملی را نیز در این زمینه ببینید:
t.me/gholow2/422
t.me/gholow2/424
در ادامه به نقد این مدعا ها خواهیم پرداخت.
🔻بررسی منبع:
کتاب نزهة الارواح فاضل شهرزوری شرح تاریخ فلاسفه قبل از اسلام و بعد از آن است که در قرن هفتم نوشته شده و در قرن یازدهم توسط مقصود علی تبریزی ترجمه شده است. نویسنده، مشربی کاملا فلسفی و صوفیانه داشته و کتابش نقلهای فاسد و بیسند بسیاری دارد. مثلا در مورد حضرت ادریس علیه السلام نوشته است:
«قربانىها كه آن جناب به آن مأمور بود سه چيز بود: نحر كردنىها، و ذبح كردنىها، و خمر و چيزهاى زايد كه در وقت قربان كردن در ايام ربيع حاضر مىساختند از نو رسيدۀ هر چيز مثلا، از قسم رياحين گل سرخ، و از حبوب گندم و جو، و از ميوهها انگور، و از شربتها خمر.»
هم چنین صوفیانی چون حلاج و بایزید را اولیاء خدا و برادران خود نامیده و علمای دین را (که در رأس ایشان امام عصر و سپس جناب حسین بن روح است) جاهل نامیده است. در شرح حال سهروردی مینویسد:
«بدان كه هيچ كس را از حكما و علما و اوليا ميسر نشده است آنچه اين شيخ بزرگوار را ميسر گشته است...» (ص457)
و نیز از روی انحراف از حق و عناد با علمای دین، آنان را بی بهره از علوم حقيقى می خواند! و به مشایخ صوفیه چنین فخر می کند که «اخوان تجريد را مقاميست که در آن مقام قادرند بر ايجاد هر صورتى كه خواهند، و به اين مقام رسيده بودند با يزيد بسطامى و منصور حلاج و غير ايشان...» (ص459)
شهرزوری عقاید فاسدی چون تناسخ و یا اباحیگری نیز دارد (نمونه).
@gholow2
Telegram
غلوپژوهی
🔺 ادعاي اسلامي بودن فلسفه
مدافعين فلسفه در حوزه شيعي با اتفاقي که در ادعاي اسلامي بودن آن دارند در کيفيت و تطبيق اين معنا اختلاف نموده اند.
نگارنده حقير مي گويم خود شاهد بر اين مطلب بوده ام که بعضي از اساتيد فلسفه در قم تأکيد دارند که وقتي فلسفه مي خوانيد…
مدافعين فلسفه در حوزه شيعي با اتفاقي که در ادعاي اسلامي بودن آن دارند در کيفيت و تطبيق اين معنا اختلاف نموده اند.
نگارنده حقير مي گويم خود شاهد بر اين مطلب بوده ام که بعضي از اساتيد فلسفه در قم تأکيد دارند که وقتي فلسفه مي خوانيد…
🔻بررسی خبر
... روایت نبوت ارسطو که تنها در کتب فیلسوفان صوفی مشرب متساهل، آن هم با ارسال چندصد ساله نقل شده است؛ هیچ اعتباری ندارد. خود شهروزی نقل خود را ضعیف دانسته است.
بلکه بنا بر کتب تاریخ، عمروعاص بعد از اسلام آوردنش (هرچند ظاهری) تا زمان شهادت پیامبر ص هرگز پا به مصر نگذاشته که بخواهد گروهی را که ارسطو را لعن می کنند، ببیند! او تا زمان شهادت حضرت در عمان بوده، و گزارش ورود او به مصر در منابع مختلف مربوط به دوره عمر و زمان فتح مصر است. (نک: الإستیعاب لإبن عبد البر، ط-دار الجیل بیروت، ج3، ص1186)
همچنین بنا بر اخبار نامعتبر موجود در منابع متأخر امامی نیز ابداً ارسطو نبی دانسته نمیشود:
در کتاب الإحتجاج طبرسی (ج2، ص341) از امام صادق علیه السلام خبری مرسل به روایت هشام بن الحکم نقل شده که در مناظره با یکی از زنادقه ارسطو را در صفی کاملاً جدا نسبت به انبیاء قرار داده و آن دسته چنین وصف کرده است:
«... قَد مَاتَ أَرَسطَاطَالِيسُ مُعَلِّمُ الأَطِبَّاءِ وَ أَفلَاطوُنُ... وَ لَم يَألُوا حِفظَ أَنفُسِهِم وَ النَّظَرَ لِمَا يُوَافِقُهَا كَم مَرِيضاً قَد زَادَهُ المُعَالِجُ سُقماً... إِنَّ أَكثَرَ الأَطِبَّاءِ قَالُوا إِنَّ عِلمَ الطِّبِّ لَم تَعرِفهُ الأَنبِيَاءُ... إِنِّي وَجَدتُ أَنَّ أَكثَرَهُم يَتَنَكَّبُ فِي مَذهَبِهِ سُبُلَ الأَنبِيَاءِ وَ يُكَذِّبُ الكُتُبَ المُنزَلَةَ عَلَيهِم...»
همچنین در خبر توحيد المفضل، ص181 نیز با تردیدها در اصالت آن، هیچ اشاره به نبوت یا موحد بودن ارسطو نشده، و تنها مقابله او با برخی از جریانهای منحرف اشاره شده است. و عجیب اینکه متساهلانی چون آقای حسن زاده به این فراز مجمل ضعیف نیز استناد جسته؛ (هزار و يك كلمه، ج2، ص21) اما عبارت دیگر توحید مفضل را نیاوردهاند که: «فتبّاً و خيبةً و تعساً لِمُنتَحِلي الفلسفه!» (فلاکت، حرمان و هلاکت بر کساني که پيرو فلسفه شدهاند. توحيد المفضل، ص69) هرچند اصالت این اخبار محل تردید جدی است.
از هیچ یک از متکلمان و عالمان شیعه بلکه مسلمان، دیده نشده است که ارسطو را نبی بدانند؛ بلکه همواره، آراء او را در مقابل عقاید اسلام و اهل کتاب نقل می کنند.
هشام بن حکم صحابی بزرگ امام صادق علیه السلام، کتابی به نام «الرد علی ارسطاطالیس فی التوحید» داشته است. (این کتاب را نجاشی در رجال؛ ص433 و شیخ طوسی در الفهرست، ص494 نام برده اند.)
همچنین ابوالقاسم علی بن احمد کوفی شیعی گذشته از بحثها در مورد مذهبش کتابی با نام «الرد علی ارسطاطالیس» نوشته بوده است. (رجال نجاشی، ص265)
موضع منفی امثال شیخ مفید نیز نسبت به فلاسفه مخفی نیست.
از همه این ها گذشته، آن چه از آثار ارسطو، افلاطون، سقراط و مانند آن ها مانده است بهترین شاهد بر دروغ بودن نقل های این متفلسفه است. نه تنها اندیشه ها، روش و سخنان آن ها هیچ شباهتی با انبیاء و عالمان دین ندارد؛ در بسیاری موارد در تضاد با آن است. علاوه بر این طبیعیات این افراد امروز باطل شده و خرافه بودن آن معلوم گشته است. چگونه می توان چنین افرادی را پیامبر دانست؟!
البته روند اتباع این جریان است که در برابر اشکالات بسیار، فراوان به تجهیل و «شما نمی فهمید!» قناعت کنند!
پیامبر اکرم (ص) چه زیبا می فرماید: «إِنَّا مَعَاشِرَ الْأَنْبِیَاءِ أُمِرْنَا أَنْ نُکَلِّمَ النَّاسَ عَلَى قَدْرِ عُقُولِهِم» (الکافی، ج1، ص 23)
همانا به ما پیامبران دستور داده شده که با مردم به اندازه درک و فهمشان صحبت کنیم.
و این کلام شریف نبوی، پاسخ محکمی در برابر امثال لاهیجی است؛ چه آنکه متفلسفه کلام ارسطو و دیگر فلاسفه را فراتر از فهم عالمان دین می خوانند، چه برسد به عموم مردم!
اما در مورد گزارش لاهیجی از فرج المهموم نیز باید گفت، ابن طاوس هر چند با رویکرد تسامح آمیزش، نبوت فلاسفه را تأیید نکرده است. گویا مقصود لاهیجی عبارت فرج المهموم، ص151 است که تنها با تعبیر یقال احتمال نبوت برخی از فلاسفه را آورده، و در ص174 در فصل «من كان عالما بالنجوم من غير الشيعة من المسلمين» هم حکایتی از شخصی به نام نعمان در تأیید نجوم را شاهد قول او به این علم گرفته است. در این خبر عامی بیسند که سید نیز سخنی از تأیید آن نیاورده، بی هیچ مدرک متقنی از منجم یونان باستان قول به توحید الله روایت شده است!
از این بگذریم که آیا این مطلب با گزارشهای تاریخی سازگار است، یا خیر، اما به هر حال توهم نبوت بطلیموس (با آن آرای عجیبش) از آن هیچ توجیهی ندارد، و عجیبتر نسب نبوت ابرخس و اکثر فلاسفه یونان است!
در مورد دو خبر دیگر در کلام صدرا و فیض نیز چنانکه محققین این کتب (مانند آقای جعفریان، حاشیه ده رساله، ص11؛ محمد امامی کاشانی، مجموعه رسائل فيض، ج-1-الإنصاف، ص13) اذعان کردهاند، خبر اخیر در هیچ منبعی یافت نمی شود. در زمینه وضعیت آشفته خبر «أنت أرسطاطاليس هذه الامة» نیز نک:
t.me/bawarnakon/402
... روایت نبوت ارسطو که تنها در کتب فیلسوفان صوفی مشرب متساهل، آن هم با ارسال چندصد ساله نقل شده است؛ هیچ اعتباری ندارد. خود شهروزی نقل خود را ضعیف دانسته است.
بلکه بنا بر کتب تاریخ، عمروعاص بعد از اسلام آوردنش (هرچند ظاهری) تا زمان شهادت پیامبر ص هرگز پا به مصر نگذاشته که بخواهد گروهی را که ارسطو را لعن می کنند، ببیند! او تا زمان شهادت حضرت در عمان بوده، و گزارش ورود او به مصر در منابع مختلف مربوط به دوره عمر و زمان فتح مصر است. (نک: الإستیعاب لإبن عبد البر، ط-دار الجیل بیروت، ج3، ص1186)
همچنین بنا بر اخبار نامعتبر موجود در منابع متأخر امامی نیز ابداً ارسطو نبی دانسته نمیشود:
در کتاب الإحتجاج طبرسی (ج2، ص341) از امام صادق علیه السلام خبری مرسل به روایت هشام بن الحکم نقل شده که در مناظره با یکی از زنادقه ارسطو را در صفی کاملاً جدا نسبت به انبیاء قرار داده و آن دسته چنین وصف کرده است:
«... قَد مَاتَ أَرَسطَاطَالِيسُ مُعَلِّمُ الأَطِبَّاءِ وَ أَفلَاطوُنُ... وَ لَم يَألُوا حِفظَ أَنفُسِهِم وَ النَّظَرَ لِمَا يُوَافِقُهَا كَم مَرِيضاً قَد زَادَهُ المُعَالِجُ سُقماً... إِنَّ أَكثَرَ الأَطِبَّاءِ قَالُوا إِنَّ عِلمَ الطِّبِّ لَم تَعرِفهُ الأَنبِيَاءُ... إِنِّي وَجَدتُ أَنَّ أَكثَرَهُم يَتَنَكَّبُ فِي مَذهَبِهِ سُبُلَ الأَنبِيَاءِ وَ يُكَذِّبُ الكُتُبَ المُنزَلَةَ عَلَيهِم...»
همچنین در خبر توحيد المفضل، ص181 نیز با تردیدها در اصالت آن، هیچ اشاره به نبوت یا موحد بودن ارسطو نشده، و تنها مقابله او با برخی از جریانهای منحرف اشاره شده است. و عجیب اینکه متساهلانی چون آقای حسن زاده به این فراز مجمل ضعیف نیز استناد جسته؛ (هزار و يك كلمه، ج2، ص21) اما عبارت دیگر توحید مفضل را نیاوردهاند که: «فتبّاً و خيبةً و تعساً لِمُنتَحِلي الفلسفه!» (فلاکت، حرمان و هلاکت بر کساني که پيرو فلسفه شدهاند. توحيد المفضل، ص69) هرچند اصالت این اخبار محل تردید جدی است.
از هیچ یک از متکلمان و عالمان شیعه بلکه مسلمان، دیده نشده است که ارسطو را نبی بدانند؛ بلکه همواره، آراء او را در مقابل عقاید اسلام و اهل کتاب نقل می کنند.
هشام بن حکم صحابی بزرگ امام صادق علیه السلام، کتابی به نام «الرد علی ارسطاطالیس فی التوحید» داشته است. (این کتاب را نجاشی در رجال؛ ص433 و شیخ طوسی در الفهرست، ص494 نام برده اند.)
همچنین ابوالقاسم علی بن احمد کوفی شیعی گذشته از بحثها در مورد مذهبش کتابی با نام «الرد علی ارسطاطالیس» نوشته بوده است. (رجال نجاشی، ص265)
موضع منفی امثال شیخ مفید نیز نسبت به فلاسفه مخفی نیست.
از همه این ها گذشته، آن چه از آثار ارسطو، افلاطون، سقراط و مانند آن ها مانده است بهترین شاهد بر دروغ بودن نقل های این متفلسفه است. نه تنها اندیشه ها، روش و سخنان آن ها هیچ شباهتی با انبیاء و عالمان دین ندارد؛ در بسیاری موارد در تضاد با آن است. علاوه بر این طبیعیات این افراد امروز باطل شده و خرافه بودن آن معلوم گشته است. چگونه می توان چنین افرادی را پیامبر دانست؟!
البته روند اتباع این جریان است که در برابر اشکالات بسیار، فراوان به تجهیل و «شما نمی فهمید!» قناعت کنند!
پیامبر اکرم (ص) چه زیبا می فرماید: «إِنَّا مَعَاشِرَ الْأَنْبِیَاءِ أُمِرْنَا أَنْ نُکَلِّمَ النَّاسَ عَلَى قَدْرِ عُقُولِهِم» (الکافی، ج1، ص 23)
همانا به ما پیامبران دستور داده شده که با مردم به اندازه درک و فهمشان صحبت کنیم.
و این کلام شریف نبوی، پاسخ محکمی در برابر امثال لاهیجی است؛ چه آنکه متفلسفه کلام ارسطو و دیگر فلاسفه را فراتر از فهم عالمان دین می خوانند، چه برسد به عموم مردم!
اما در مورد گزارش لاهیجی از فرج المهموم نیز باید گفت، ابن طاوس هر چند با رویکرد تسامح آمیزش، نبوت فلاسفه را تأیید نکرده است. گویا مقصود لاهیجی عبارت فرج المهموم، ص151 است که تنها با تعبیر یقال احتمال نبوت برخی از فلاسفه را آورده، و در ص174 در فصل «من كان عالما بالنجوم من غير الشيعة من المسلمين» هم حکایتی از شخصی به نام نعمان در تأیید نجوم را شاهد قول او به این علم گرفته است. در این خبر عامی بیسند که سید نیز سخنی از تأیید آن نیاورده، بی هیچ مدرک متقنی از منجم یونان باستان قول به توحید الله روایت شده است!
از این بگذریم که آیا این مطلب با گزارشهای تاریخی سازگار است، یا خیر، اما به هر حال توهم نبوت بطلیموس (با آن آرای عجیبش) از آن هیچ توجیهی ندارد، و عجیبتر نسب نبوت ابرخس و اکثر فلاسفه یونان است!
در مورد دو خبر دیگر در کلام صدرا و فیض نیز چنانکه محققین این کتب (مانند آقای جعفریان، حاشیه ده رساله، ص11؛ محمد امامی کاشانی، مجموعه رسائل فيض، ج-1-الإنصاف، ص13) اذعان کردهاند، خبر اخیر در هیچ منبعی یافت نمی شود. در زمینه وضعیت آشفته خبر «أنت أرسطاطاليس هذه الامة» نیز نک:
t.me/bawarnakon/402
Telegram
غلات و صوفیه
⚠️ استناد نابهجا به توحید منسوب به مفضل برای تأیید فلاسفه
ما با فحص در اخبار برجامانده از اهل بیت عصمت و طهارت، بر هیچ گزارش اصیلی در مدح و ذم صریحی نسبت به فلاسفهای چون ارسطو دست نیافتیم، و ظاهراً روایات برجامانده با تصریح بر نام یا عنوان اصیل نیستند…
ما با فحص در اخبار برجامانده از اهل بیت عصمت و طهارت، بر هیچ گزارش اصیلی در مدح و ذم صریحی نسبت به فلاسفهای چون ارسطو دست نیافتیم، و ظاهراً روایات برجامانده با تصریح بر نام یا عنوان اصیل نیستند…
🔺ریشه های احتمالی اخبار فوق
این جدایی فلاسفه از اهل ادیان در آثار مختلف مولفین قدیم هویدا است. (مثلاً در ملل و نحل شهرستانی فهرست فلاسفه را در فصل دوم کتابش آورده و نه فصل اول که ارباب ادیان است.)
... احتمال دارد که اخبار بی سند فوق در همین سده های اخیر توسط صوفیان متفلسف جعل شده باشد. اما در عین حال مصادر متقدم تری برای مدح فلاسفه یونان وجود دارد، و متفلسفه معاصر از آن غافل بوده اند؛ یعنی آثار باطنیه و غلات نصیریه.
خصیبی سرکرده غلات، به نحو بسیار روشنی به فلاسفه غیر اسلامی و برخی از آموزه های شرک آمیز آنان و عرفان های کاذب گرایش دارد. به عنوان نمونه در کتاب مائده و بعضی کتب دیگرش در کنار روایات منسوب به ائمه نقل های بسیار زیادی را از فلاسفه و بعضی از صوفیه می آورد، تا آن جا که حتی کتاب را با نقلی از ارسطو شروع می کند. و بعد از نقل های فراوان از او در صفحات مختلف کتاب، به این جا می رسد که به سند ضعیف روایت می کند که امام صادق ع اعلمیت ارسطو در زمانش را تقریر کرده و فرموده: «انه کان موحدا!» (خصیبی، المائده، ص255؛ مهلهلی بغدادی، الرسالة البغدادية، ص387)
هم چنان که در آثار شاگردان او نیز گرایش به فلسفه و نقل از مطالب فلسفی یونیان مانند افلاطون و ارسطو بسیار شائع است. که نمونه های آن را در کتاب الأصیفر و حجة العارف از آثار حرانیین می توان دید.
از جمله اقوال فلاسفه که او درگیر آنهاست، ازلیت خلق است، چه آنکه در المائده ص263 عقل را ازلی می خواند، و آن را به همین عقل انسانی تفسیر می کند. و چنانکه در الهداية الکبری، ص380 هم ازلیت خلق را البته در تعبیری با ظاهر متهافت روایت کرده است.
روایات نصیریه این تمایل به اخبار ملت های دیگر را به مشایخ امامیه هم نسبت داده اند. در فهارس معاصر نصیریه، به وجود نسخه ای از محمد بن ابراهیم محدثی در قرن چهار برخوردم. در کتاب اعلام العلویین مؤلف بخش هایی از این نسخه را روایت کرده است. نکته در خور توجه در این روایت آن است که مؤلف گذشته از پرداختن به روایات اسلامی، فراوان از فلاسفه یونان نقل قول می کند. رویکردی که گرچه بین علمای امامیه آن دوره به چشم نمی خورد، اما در آثار نصیریان مواردش بسیار است!
همه این موارد را می توان در ضمن روحیه التقاط شدید غلات و جمع خرافات ادیان مختلف جای دارد. چه آنکه در اسناد جعلی این فرق، آثار فرق مختلف ادیان ایران باستان، مجوس، مسیحیت، صائبی گری، و... کاملاً هویداست. نمونهای دیگر:
t.me/gholow2/197
t.me/gholow2/195
این جدایی فلاسفه از اهل ادیان در آثار مختلف مولفین قدیم هویدا است. (مثلاً در ملل و نحل شهرستانی فهرست فلاسفه را در فصل دوم کتابش آورده و نه فصل اول که ارباب ادیان است.)
... احتمال دارد که اخبار بی سند فوق در همین سده های اخیر توسط صوفیان متفلسف جعل شده باشد. اما در عین حال مصادر متقدم تری برای مدح فلاسفه یونان وجود دارد، و متفلسفه معاصر از آن غافل بوده اند؛ یعنی آثار باطنیه و غلات نصیریه.
خصیبی سرکرده غلات، به نحو بسیار روشنی به فلاسفه غیر اسلامی و برخی از آموزه های شرک آمیز آنان و عرفان های کاذب گرایش دارد. به عنوان نمونه در کتاب مائده و بعضی کتب دیگرش در کنار روایات منسوب به ائمه نقل های بسیار زیادی را از فلاسفه و بعضی از صوفیه می آورد، تا آن جا که حتی کتاب را با نقلی از ارسطو شروع می کند. و بعد از نقل های فراوان از او در صفحات مختلف کتاب، به این جا می رسد که به سند ضعیف روایت می کند که امام صادق ع اعلمیت ارسطو در زمانش را تقریر کرده و فرموده: «انه کان موحدا!» (خصیبی، المائده، ص255؛ مهلهلی بغدادی، الرسالة البغدادية، ص387)
هم چنان که در آثار شاگردان او نیز گرایش به فلسفه و نقل از مطالب فلسفی یونیان مانند افلاطون و ارسطو بسیار شائع است. که نمونه های آن را در کتاب الأصیفر و حجة العارف از آثار حرانیین می توان دید.
از جمله اقوال فلاسفه که او درگیر آنهاست، ازلیت خلق است، چه آنکه در المائده ص263 عقل را ازلی می خواند، و آن را به همین عقل انسانی تفسیر می کند. و چنانکه در الهداية الکبری، ص380 هم ازلیت خلق را البته در تعبیری با ظاهر متهافت روایت کرده است.
روایات نصیریه این تمایل به اخبار ملت های دیگر را به مشایخ امامیه هم نسبت داده اند. در فهارس معاصر نصیریه، به وجود نسخه ای از محمد بن ابراهیم محدثی در قرن چهار برخوردم. در کتاب اعلام العلویین مؤلف بخش هایی از این نسخه را روایت کرده است. نکته در خور توجه در این روایت آن است که مؤلف گذشته از پرداختن به روایات اسلامی، فراوان از فلاسفه یونان نقل قول می کند. رویکردی که گرچه بین علمای امامیه آن دوره به چشم نمی خورد، اما در آثار نصیریان مواردش بسیار است!
همه این موارد را می توان در ضمن روحیه التقاط شدید غلات و جمع خرافات ادیان مختلف جای دارد. چه آنکه در اسناد جعلی این فرق، آثار فرق مختلف ادیان ایران باستان، مجوس، مسیحیت، صائبی گری، و... کاملاً هویداست. نمونهای دیگر:
t.me/gholow2/197
t.me/gholow2/195
Telegram
غلو پژوهی
💠پشت پرده ی روایت «انبیاء و بساط» در الهدایة الکبری و مشارق الانوار
حسین بن حمدان در الهداية الكبرى (نشر البلاغ، بیروت، ص335) روایتی عجیب نقل می کند که در طی آن امام حسن عسکری علیه السلام آثار انبیاء و اوصیاء را بر بساط خود نشان می دهد و می فرماید:
...…
حسین بن حمدان در الهداية الكبرى (نشر البلاغ، بیروت، ص335) روایتی عجیب نقل می کند که در طی آن امام حسن عسکری علیه السلام آثار انبیاء و اوصیاء را بر بساط خود نشان می دهد و می فرماید:
...…
🔺نمونه ای دیگر از پیشینه برخی از اقوال غلات و صوفیه در ادیان پیش از اسلام
هرچند شواهد تاثیر پذیری شدید این جریان ها از نحله های مختلف بیشمار است، اما نمونه های زیر در مورد تکثر خالق در عین وحدت و مساله تناسخ بسیار جالب است.
در الملل و النحل، شهرستانی، ج2، ص: 365 در مورد فرقه ای از کیش صابئی آمده:
«الفصل الرابع الحرنانيّة و مقالاتهم
و هم جماعة من الصابئة، قالوا: إن الصانع المعبود واحد و كثير. أما واحد ففي الذات، و الأول، و الأصل، و الأزل. و أما كثير فلأنه يتكسر بالأشخاص في رأي العين، و هي المدبرات السبعة و الأشخاص الأرضية الخيرة، العالمة، الفاضلة. فإنه يظهر بها، و يتشخص بأشخاصها. و لا تبطل وحدته في ذاته...
القول بالتناسخ و الحلول
و إنما نشأ أصل التناسخ و الحلول من هؤلاء القوم.
فإن التناسخ هو أن تتكرر الأكوار و الأدوار إلى ما لا نهاية له. و يحدث في كل دور مثل ما حدث في الأول. و الثواب و العقاب في هذه الدار؛ لا في دار أخرى لا عمل فيها.»
در خور توجه است که منطقه حران هم مرکز صابئيان، و هم از پایگاههای مهم نصیریه بوده است.
@gholow2
هرچند شواهد تاثیر پذیری شدید این جریان ها از نحله های مختلف بیشمار است، اما نمونه های زیر در مورد تکثر خالق در عین وحدت و مساله تناسخ بسیار جالب است.
در الملل و النحل، شهرستانی، ج2، ص: 365 در مورد فرقه ای از کیش صابئی آمده:
«الفصل الرابع الحرنانيّة و مقالاتهم
و هم جماعة من الصابئة، قالوا: إن الصانع المعبود واحد و كثير. أما واحد ففي الذات، و الأول، و الأصل، و الأزل. و أما كثير فلأنه يتكسر بالأشخاص في رأي العين، و هي المدبرات السبعة و الأشخاص الأرضية الخيرة، العالمة، الفاضلة. فإنه يظهر بها، و يتشخص بأشخاصها. و لا تبطل وحدته في ذاته...
القول بالتناسخ و الحلول
و إنما نشأ أصل التناسخ و الحلول من هؤلاء القوم.
فإن التناسخ هو أن تتكرر الأكوار و الأدوار إلى ما لا نهاية له. و يحدث في كل دور مثل ما حدث في الأول. و الثواب و العقاب في هذه الدار؛ لا في دار أخرى لا عمل فيها.»
در خور توجه است که منطقه حران هم مرکز صابئيان، و هم از پایگاههای مهم نصیریه بوده است.
@gholow2
⛔️ ولنگاری متصوفه در تاریخ و رجال
(گزارش های صوفیه و تهافت های تاریخی)
#حسن_بصری
عطار در تذکرة الاولیاء درباره حسن بصری (پس از توصیف های بلند و بالایی که معمولاً در مقدمه شرح احوال ها می آورد) چنین نوشته است:
«چون مادرش به کاری مشغول شدی حسن در گریه آمدی. ام سلمه رضی الله عنها پستان در دهانش نهادی تا او بمکیدی. قطره ای چند شیر پدید آمدی. چندان هزار برکات که حق ازو پدید آورد، همه از اثر شیر ام سلمه بود.
نقل است که حسن طفل بود، یک روز از کوزه پیغامبر علیه السلام آب خورد، در خانه ام سلمه. پیغامبر گفت: این آب که خورد؟
گفتند: حسن. گفت: چندان که از این آب خورد علم من به او سرایت کند.
نقل است که روزی پیغامبر علیه السلام به خانه ام سلمه درآمد، حسن را در کنار وی نهادند. پیغامبر علیه السلام بدو دعا کرد. هرچه یافت از برکات دعای او یافت.
نقل است که چون حسن در وجود آمد او را پیش عمر آوردند. گفت: سموه حسنا فانه حسن الوجه. او را نام حسن کنید که نیکوروی است. (تذکرة الاولیاء، جلد اول صفحه سی و چهار، به تصحیح علامه قزوینی)
همه این شرح کرامت و بزرگی حسن بصری در کلام عطار (که البته در برخی از دیگر متون اهل تصوف هم آمده) مستندی جزء خیال ندارد و زاییده مناقب نگاری های صوفیانه است.
توضیح مطلب این که:
حسن بصری همپای شخصیت صوفیانه اش، نزد اهل سنت راوی سرشناسی نیز به شمار میرود و بالتبع شرح حال او در بسیاری از کتب رجالی اهل سنت به تفصیل آمده است.
نگاهی مختصر به کتاب های رجالی اهل سنت نشان می دهد که به تصریح همه آنها حسن بصری نه تنها پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را درک نکرده و ندیده است بلکه خلیفه اول را هم درک نکرده است، بلکه در این که عثمان را هم درک کرده باشد اختلاف است، حتی در برخی از مصادر رجالی اهل سنت ملاقات حسن بصری با امیر المؤمنین علیه السلام هم مورد تردید قرار گرفته است (مزی در تهذیب الکمال در بررسی زندگانی حسن بصری به تفصیل به این مسأله پرداخته است. ابن حجر نیز خلاصه ای از آن را در تهذیب التهذیب آورده است.) برخی نیز میلاد حسن را در دو سال پایانی عمر عُمَر دانسته اند. (أخبار القضاة، ص: 233، و وفيات الأعيان و أنباء أبناء الزمان، ج3، ص: 15 بنقل از خلیفة بن خیاط)
گفتنی است که در اخبار امامیه و عامه مخالفت حسن بصری با معصومین ع و ذم شدید او فراوان روایت شده است. (ر.ک قاموس الرجال، ج3، ص: 197)
اکثر صوفیه از او سرمشق میگیرند و او را به عنوان رهبر خود قبول دارند و به عنوان قبله اهل تصوف معروف است. برخی از شاگردان او از سران صوفیه شدند، شاگرد دیگرش واصل بن عطاء پیشگام فرقه معتزله شد، (الأنساب، سمعاني، ج12، ص: 339) فرقه قدریه نیز به او منسوب است. (رجال الكشي، ص: 97 و ر.ک الملل و النحل) و نیز مشهور است که بزرگ دهریه، ابن ابی العوجاء نیز شاگرد او بود. (ر.ک الكافي، ط - الإسلامية، ج4، ص: 197) و حتی در بعضی از روایات «سامری این امت» شمرده شده است. (الإحتجاج على أهل اللجاج، طبرسي، ج1، ص: 172)
@gholow2
(گزارش های صوفیه و تهافت های تاریخی)
#حسن_بصری
عطار در تذکرة الاولیاء درباره حسن بصری (پس از توصیف های بلند و بالایی که معمولاً در مقدمه شرح احوال ها می آورد) چنین نوشته است:
«چون مادرش به کاری مشغول شدی حسن در گریه آمدی. ام سلمه رضی الله عنها پستان در دهانش نهادی تا او بمکیدی. قطره ای چند شیر پدید آمدی. چندان هزار برکات که حق ازو پدید آورد، همه از اثر شیر ام سلمه بود.
نقل است که حسن طفل بود، یک روز از کوزه پیغامبر علیه السلام آب خورد، در خانه ام سلمه. پیغامبر گفت: این آب که خورد؟
گفتند: حسن. گفت: چندان که از این آب خورد علم من به او سرایت کند.
نقل است که روزی پیغامبر علیه السلام به خانه ام سلمه درآمد، حسن را در کنار وی نهادند. پیغامبر علیه السلام بدو دعا کرد. هرچه یافت از برکات دعای او یافت.
نقل است که چون حسن در وجود آمد او را پیش عمر آوردند. گفت: سموه حسنا فانه حسن الوجه. او را نام حسن کنید که نیکوروی است. (تذکرة الاولیاء، جلد اول صفحه سی و چهار، به تصحیح علامه قزوینی)
همه این شرح کرامت و بزرگی حسن بصری در کلام عطار (که البته در برخی از دیگر متون اهل تصوف هم آمده) مستندی جزء خیال ندارد و زاییده مناقب نگاری های صوفیانه است.
توضیح مطلب این که:
حسن بصری همپای شخصیت صوفیانه اش، نزد اهل سنت راوی سرشناسی نیز به شمار میرود و بالتبع شرح حال او در بسیاری از کتب رجالی اهل سنت به تفصیل آمده است.
نگاهی مختصر به کتاب های رجالی اهل سنت نشان می دهد که به تصریح همه آنها حسن بصری نه تنها پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را درک نکرده و ندیده است بلکه خلیفه اول را هم درک نکرده است، بلکه در این که عثمان را هم درک کرده باشد اختلاف است، حتی در برخی از مصادر رجالی اهل سنت ملاقات حسن بصری با امیر المؤمنین علیه السلام هم مورد تردید قرار گرفته است (مزی در تهذیب الکمال در بررسی زندگانی حسن بصری به تفصیل به این مسأله پرداخته است. ابن حجر نیز خلاصه ای از آن را در تهذیب التهذیب آورده است.) برخی نیز میلاد حسن را در دو سال پایانی عمر عُمَر دانسته اند. (أخبار القضاة، ص: 233، و وفيات الأعيان و أنباء أبناء الزمان، ج3، ص: 15 بنقل از خلیفة بن خیاط)
گفتنی است که در اخبار امامیه و عامه مخالفت حسن بصری با معصومین ع و ذم شدید او فراوان روایت شده است. (ر.ک قاموس الرجال، ج3، ص: 197)
اکثر صوفیه از او سرمشق میگیرند و او را به عنوان رهبر خود قبول دارند و به عنوان قبله اهل تصوف معروف است. برخی از شاگردان او از سران صوفیه شدند، شاگرد دیگرش واصل بن عطاء پیشگام فرقه معتزله شد، (الأنساب، سمعاني، ج12، ص: 339) فرقه قدریه نیز به او منسوب است. (رجال الكشي، ص: 97 و ر.ک الملل و النحل) و نیز مشهور است که بزرگ دهریه، ابن ابی العوجاء نیز شاگرد او بود. (ر.ک الكافي، ط - الإسلامية، ج4، ص: 197) و حتی در بعضی از روایات «سامری این امت» شمرده شده است. (الإحتجاج على أهل اللجاج، طبرسي، ج1، ص: 172)
@gholow2
⛔️ مشایخ صوفیه و اختلالات روانی
قرائن بر اختلالات روانی بسیاری از مشایخ صوفیه فراوان است. بیماری اسکیزوفرنی یکی از این موارد است که در این نوشتار نکاتی در این مورد آمده است:
telegram.me/erfanvatasavof/436
در مقاله زیر نیز علائم اين بيماری در گزارش های مربوط به حلاج بررسی شده است.
(اگر خواستار مطلب بیشتر در این زمینه اید، به عنوان نمونه می توانید به کتاب تنوع تجربه دینی (جیمز، نشر حکمت) مراجعه بفرمایید.
ذکر این نکته حائز اهمیت است كه با اثبات این اختلال ها ابداً خدشه ای به سختگیری و تکفیر بسیاری از فقها نسبت به امثال حلاج وارد نمی شود؛ چه آنکه اولاً زمینه این اختلال ها فراوان رفتارهای غیر شرعی خود این افراد است، و از سوی دیگر ریاست طلبی و کم تقوایی برخی از سران این جریان ها، آنان را بر دروغ پردازی و کرامت بافی بر می انگیزد، و در این میان روحیه حشوی گری نیز به جمع کردن هر کذب و عقیده ناصوابی نیز یاری می رساند. بنا بر این، رفتارها و مطالب انحرافی بیشمار این جریان های غالیانه را تنها به صرف این نوع بیماری ها نمی توان تحلیل نمود.
@gholow2
قرائن بر اختلالات روانی بسیاری از مشایخ صوفیه فراوان است. بیماری اسکیزوفرنی یکی از این موارد است که در این نوشتار نکاتی در این مورد آمده است:
telegram.me/erfanvatasavof/436
در مقاله زیر نیز علائم اين بيماری در گزارش های مربوط به حلاج بررسی شده است.
(اگر خواستار مطلب بیشتر در این زمینه اید، به عنوان نمونه می توانید به کتاب تنوع تجربه دینی (جیمز، نشر حکمت) مراجعه بفرمایید.
ذکر این نکته حائز اهمیت است كه با اثبات این اختلال ها ابداً خدشه ای به سختگیری و تکفیر بسیاری از فقها نسبت به امثال حلاج وارد نمی شود؛ چه آنکه اولاً زمینه این اختلال ها فراوان رفتارهای غیر شرعی خود این افراد است، و از سوی دیگر ریاست طلبی و کم تقوایی برخی از سران این جریان ها، آنان را بر دروغ پردازی و کرامت بافی بر می انگیزد، و در این میان روحیه حشوی گری نیز به جمع کردن هر کذب و عقیده ناصوابی نیز یاری می رساند. بنا بر این، رفتارها و مطالب انحرافی بیشمار این جریان های غالیانه را تنها به صرف این نوع بیماری ها نمی توان تحلیل نمود.
@gholow2
Telegram
عرفان و تصوف
#شهود رحمانی یا اسکیزوفرنی؟!
📝تشابهات فراوانی که میان رفتار و گفتار بیماران اسکیزوفرنی و شیوخ #صوفیه و فرقه داران وجود دارد احتمال ابتلای آنها به این بیماری را دو چندان کرده است. جالب است که بیش از 60 درصد از افراد مبتلا به اسکیزوفرنی، دارای ویژگی خود بزرگ…
📝تشابهات فراوانی که میان رفتار و گفتار بیماران اسکیزوفرنی و شیوخ #صوفیه و فرقه داران وجود دارد احتمال ابتلای آنها به این بیماری را دو چندان کرده است. جالب است که بیش از 60 درصد از افراد مبتلا به اسکیزوفرنی، دارای ویژگی خود بزرگ…
🔺کرامات صوفیه و معجزات انبياء
در این مقاله گرچه کرامات صوفیه را به کلی مردود ندانسته، اما اختلافات مهمی بین آن ها و معجزات انبیا برشمرده است. و از آن جمله از جماعتی از صوفیه این فرق ها را روایت می کند:
1- مخفی بودن کرامات صوفیه و لزوم کتمان آن در برابر آشکار بودن معجزات انبياء، (سراج طوسی ۱۹۹۰م : ۳۹۳- ۳۹۵، قشیری ۱۳۸۱ه؛۹۲، هجویری ۱۳۸۱: ۲۷۸)
2- عدم تحدی صوفیه و شخصی بودن کرامات آنها برای ارتقای ایمان خودشان، (سجادی ۱۳۹۹، ج ۳: ۱۵۹۹) در برابر تحدی انبیا و آشکار كردن آن برای نشان دادن آیت الهی به مردم،
همین دو مورد نشان می دهد که کرامات صوفیه برای مردم علم آور نیستند.
می توان برای موید موارد زیر را نیز افزود:
3- کرامات صوفیه عموما یا حاوی امری خارق عادت نیستند، و یا امر خارق عادت بدون سند، و یا از طریقی ضعیف و متفرد روایت می شود، بلکه بنا بر گفته های برخی صوفیان علنی کردن کرامات صوفیه جائز نیست! در حالی که برخی از کرامات انبیا و ائمه به روایت بزرگان سرشناس و با طرق فراوان روايت شده است.
4- برخي از عجايب صوفيه بر اساس امور آموختنی یا تجربی است، و لذا در میان طیف وسیعی از آنان رایج می شود، برخلاف معجزات انبیا.
نکته جالب دیگر در مقاله تحقیر بزرگان تصوف و عرفان نسبت به کرامات دیگر عارفان دوره خود است! و از آن جمله راه رفتن عارف روی آب یا در هوا را کار مگس خوانده اند؛ (عطار نیشابوری ،1374: 70) و طلا شدن قطرات آب وضو را دادن اسباب بازی به کودک! (سراج طوسی 1960م: 400) و...
تلقی نویسنده از این داستان ها این بوده که:
«چنانکه در نمونه های یادشده دیدیم، ابوسعید، رابعه، سهل و بایزید، سنگین ترین ضربه ها را بر کرامت فروشان وارد می کنند و آشکارا بر آنان می تازند، اما این بدان معنا نیست که ایشان، کرامات را مطلقاً نفی می کرده اند بلکه نیش انتقاد آنان همواره متوجه صوفی نمایانی است که در هر گوشه و خانقاهی، دامی گسترده اند و از این راه ارتزاق می کنند.»
این در حالی است که کسانی را که نویسنده «کرامت فروشان» خوانده، خود از سرشناسان تصوف اند! حال اگر این داستان های کرامات راست باشد، پس آیت خداست و تحقیر آن وجهی ندارد. و اگر دروغ است، باز این توجیهات بی وجه می شود.
حقیقت آنکه هرگز نشنیده ایم که هیچ یک از انبیا و ائمه عليهم السلام کرامات دیگر انبیا و اوصیا را تحقیر کنند! در آیات قرآن نیز معاجز، همواره آیات الهی و حائز اهمیت دانسته می شود.
تحقیر کرامات ادعایی امروزه نیز بین عرفا وجود دارد، که نمونه آن داستان بی اعتنایی قاضی طباطبایی نسبت به ادعای غیبی حسین یعقوبی است، که وقتی گفت حضرت علی ع قاضی را برای ملاقات فراخوانده اند، قاضی گفت که برای آمدن نزد امیر المؤمنین ع (!) استخاره زده، و استخاره بد آمده!!
بنظر می آید حقیقت این تحقیر کرامات مطلبی غیر از پندار نویسنده باشد. با عنایت به رویکرد عارف نمایان نیک روشن است که عموم آنان بر نقل کرامات عارفان گذشته اصرار دارند. یکی از کارکرد های تکرار بسیار کرامات گذشتگان صوفیه این است که اتباع آنان گمان می برند که صوفیان امروز نیز همین جایگاه را دارند، و طبعاً موجب تثبیت جایگاه قطب زنده در دل عوام می شود. اما درعین حال این خود موجب آن می شود که بزرگان صوفیه در برابر انتظارهای برآمده از این اعتقاد عوام، توجیهی برای عدم ظهور این کرامات برای قطب زنده ارائه دهند. گویا ایشان چند راهکار را بدین منظور در پیش گرفته اند:
- ادعای وجوب کتمان کرامات خویش!
- پیش و پا افتاده جلوه دادن کرامت؛ تا مخاطب گمان برد که قطب به مرحله ای فراتر از نیاز به کرامت رسیده است!
- تحقیر کرامات عارفان معاصر، به جای تکذیب آن؛ تا ضمن رد برتری رقیب، زمینه تشکیک در صحت کرامات منسوب به خویش در نزد اتباع فراهم نشود.
- اظهار کراماتی کاملاً شخصی که امکان راستی آزمایی ندارد.
- روایت کرامات دست نایافتنی توسط اتباع، به طرقی که در صورت اثبات جعلی بودن توسط منتقدین، انگشت اتهام به سوی قطب نباشد.
و...
نیز ببینید:
telegram.me/erfanvatasavof/1661
▶️ @gholow2
در این مقاله گرچه کرامات صوفیه را به کلی مردود ندانسته، اما اختلافات مهمی بین آن ها و معجزات انبیا برشمرده است. و از آن جمله از جماعتی از صوفیه این فرق ها را روایت می کند:
1- مخفی بودن کرامات صوفیه و لزوم کتمان آن در برابر آشکار بودن معجزات انبياء، (سراج طوسی ۱۹۹۰م : ۳۹۳- ۳۹۵، قشیری ۱۳۸۱ه؛۹۲، هجویری ۱۳۸۱: ۲۷۸)
2- عدم تحدی صوفیه و شخصی بودن کرامات آنها برای ارتقای ایمان خودشان، (سجادی ۱۳۹۹، ج ۳: ۱۵۹۹) در برابر تحدی انبیا و آشکار كردن آن برای نشان دادن آیت الهی به مردم،
همین دو مورد نشان می دهد که کرامات صوفیه برای مردم علم آور نیستند.
می توان برای موید موارد زیر را نیز افزود:
3- کرامات صوفیه عموما یا حاوی امری خارق عادت نیستند، و یا امر خارق عادت بدون سند، و یا از طریقی ضعیف و متفرد روایت می شود، بلکه بنا بر گفته های برخی صوفیان علنی کردن کرامات صوفیه جائز نیست! در حالی که برخی از کرامات انبیا و ائمه به روایت بزرگان سرشناس و با طرق فراوان روايت شده است.
4- برخي از عجايب صوفيه بر اساس امور آموختنی یا تجربی است، و لذا در میان طیف وسیعی از آنان رایج می شود، برخلاف معجزات انبیا.
نکته جالب دیگر در مقاله تحقیر بزرگان تصوف و عرفان نسبت به کرامات دیگر عارفان دوره خود است! و از آن جمله راه رفتن عارف روی آب یا در هوا را کار مگس خوانده اند؛ (عطار نیشابوری ،1374: 70) و طلا شدن قطرات آب وضو را دادن اسباب بازی به کودک! (سراج طوسی 1960م: 400) و...
تلقی نویسنده از این داستان ها این بوده که:
«چنانکه در نمونه های یادشده دیدیم، ابوسعید، رابعه، سهل و بایزید، سنگین ترین ضربه ها را بر کرامت فروشان وارد می کنند و آشکارا بر آنان می تازند، اما این بدان معنا نیست که ایشان، کرامات را مطلقاً نفی می کرده اند بلکه نیش انتقاد آنان همواره متوجه صوفی نمایانی است که در هر گوشه و خانقاهی، دامی گسترده اند و از این راه ارتزاق می کنند.»
این در حالی است که کسانی را که نویسنده «کرامت فروشان» خوانده، خود از سرشناسان تصوف اند! حال اگر این داستان های کرامات راست باشد، پس آیت خداست و تحقیر آن وجهی ندارد. و اگر دروغ است، باز این توجیهات بی وجه می شود.
حقیقت آنکه هرگز نشنیده ایم که هیچ یک از انبیا و ائمه عليهم السلام کرامات دیگر انبیا و اوصیا را تحقیر کنند! در آیات قرآن نیز معاجز، همواره آیات الهی و حائز اهمیت دانسته می شود.
تحقیر کرامات ادعایی امروزه نیز بین عرفا وجود دارد، که نمونه آن داستان بی اعتنایی قاضی طباطبایی نسبت به ادعای غیبی حسین یعقوبی است، که وقتی گفت حضرت علی ع قاضی را برای ملاقات فراخوانده اند، قاضی گفت که برای آمدن نزد امیر المؤمنین ع (!) استخاره زده، و استخاره بد آمده!!
بنظر می آید حقیقت این تحقیر کرامات مطلبی غیر از پندار نویسنده باشد. با عنایت به رویکرد عارف نمایان نیک روشن است که عموم آنان بر نقل کرامات عارفان گذشته اصرار دارند. یکی از کارکرد های تکرار بسیار کرامات گذشتگان صوفیه این است که اتباع آنان گمان می برند که صوفیان امروز نیز همین جایگاه را دارند، و طبعاً موجب تثبیت جایگاه قطب زنده در دل عوام می شود. اما درعین حال این خود موجب آن می شود که بزرگان صوفیه در برابر انتظارهای برآمده از این اعتقاد عوام، توجیهی برای عدم ظهور این کرامات برای قطب زنده ارائه دهند. گویا ایشان چند راهکار را بدین منظور در پیش گرفته اند:
- ادعای وجوب کتمان کرامات خویش!
- پیش و پا افتاده جلوه دادن کرامت؛ تا مخاطب گمان برد که قطب به مرحله ای فراتر از نیاز به کرامت رسیده است!
- تحقیر کرامات عارفان معاصر، به جای تکذیب آن؛ تا ضمن رد برتری رقیب، زمینه تشکیک در صحت کرامات منسوب به خویش در نزد اتباع فراهم نشود.
- اظهار کراماتی کاملاً شخصی که امکان راستی آزمایی ندارد.
- روایت کرامات دست نایافتنی توسط اتباع، به طرقی که در صورت اثبات جعلی بودن توسط منتقدین، انگشت اتهام به سوی قطب نباشد.
و...
نیز ببینید:
telegram.me/erfanvatasavof/1661
▶️ @gholow2
Telegram
عرفان و تصوف
🔻اینهمانی شهود و وحی ؟
از مهمترین مبانی عرفا، یکسان دانستن وحی با شهود خود است.
همچنین اساس نظریه موهوم#سروش بر مبنای اینهمانی تجربه دینی(شهود) با وحی است. و عبارت اخری کتاب بسط تجربه نبوی، بسط مکاشفات یک صوفی است، نه بسط وحی پیامبر الهی !
بنابراین با نقد…
از مهمترین مبانی عرفا، یکسان دانستن وحی با شهود خود است.
همچنین اساس نظریه موهوم#سروش بر مبنای اینهمانی تجربه دینی(شهود) با وحی است. و عبارت اخری کتاب بسط تجربه نبوی، بسط مکاشفات یک صوفی است، نه بسط وحی پیامبر الهی !
بنابراین با نقد…