غلوپژوهی
5.52K subscribers
433 photos
57 videos
267 files
845 links
- مطالعات حدیثی، تاریخی و فرقه‌شناسی
- موضوع کانال منحصر به غلو فرقه‌ای نیست.

مدیر اصلی: @amid3

مروری بر مطالب قدیم:
t.me/gholow2/1000
اینستا:
instagram.com/gholow2
کانالهای وابسته:
معرفة الرجال:
@Al_Rijal
میراث امامان:
@Al_Meerath
سایت:
deraayaat.ir
Download Telegram
🔴ملاصدرا چگونه روایات را تفسیر می کند؟

نمونه اول: انا النذیر العریان

ملاصدرا برای اثبات تجرد روح به حدیث «أنا النذير العريان» استناد کرده است. (الحكمة المتعالية فى الاسفار العقلية الاربعة، ج‏۸، ص۳۰۶) او مدعی است در این حدیث «عریان» به معنای عاری از مادیت است: «روي عن النبي (ص) : أنا النذير العريان، و هذا إشارة إلى تجرد النفس عن علائق الأجرام.» (المبدأ و المعاد، ص ۳۰۳ )

بررسی:

تعبیر «انا النذیر العریان» در بین عرب ضرب المثل متداولی است. ابن منظور می نویسد: «عن ابن دريد قال: سأَلت أَبا حاتم عن قولهم أَنا النَّذِيرُ العُرْيان‏، فقال: سمعت أَبا عُبيدة يقول: هو الزبير بن عمرو الخثْعَمي، و كان ناكِحاً في بني زُبَيْد، فأَرادت بنو زبيد أَن يُغِيروا على خَثْعَمَ فخافوا أَن يُنْذِر قومَه فأَلقَوْا عليه بَراذِعَ و أَهْداماً و احتَفَظوا به فصادف غِرّة فحاضَرَهم و كان لا يُجارَى شَدًّا، فأَتى قومَه فقال: «أنا المُنْذِرُ العُرْيان يَنْبِذ ثَوبَه // إِذا الصَّدْقُ لا يَنْبِذْ لَكَ الثَّوبَ» كاذِبُ‏ الأَزهري: من أَمثال العرب في الإِنذار: أَنا النَّذِيرُ العُرْيان‏؛ قال أَبو طالب: إِنما قالوا أَنا النذِيرُ العريان‏ لأَنّ الرجُل إِذا رأَى الغارة قد فَجِئَتْهُم و أَراد إِنذار قومه تجرّد من ثيابه و أَشار بها ليُعلم أَن قد فَجِئَتْهُم الغارة، ثم صار مثلًا لكل شي‏ء تخاف مُفاجأَته.» (لسان العرب، ذیل «نذر»)

و ابن منظور همچنین می نویسد: «[قال]ابن السكيت في قولهم أَنا النَّذير العُريان‏: هو رجل من خَثْعَم، حَمَل عليه يومَ ذي الخَلَصة عوفُ بنُ عامر بن أبي عَوْف بن عُوَيْف بن مالك بن ذُبيان ابن ثعلبة بن عمرو بن يَشْكُر فقَطع يدَه و يد امرأَته، و كانت من بني عُتْوارة بن عامر بن ليث بن بكر بن عبد مناة بن كنانة. و في الحديث: أَن النبي، صلى الله عليه و سلم، قال‏: إنما مَثَلي و مَثَلُكم كمثل رجل أَنْذَر قومَه جَيْشاً فقال: أَنا النَّذير العُرْيان‏ أُنْذِركم جَيْشاً.» (لسان العرب، ذیل «نذر»)

بنابراین مفهوم این جمله انذار از امر مهم، ناگهانی و قریب الوقوع با دلیل آشکار است. به اصل حدیث که ابن منظور نقل کرده است توجه کنید. متن حدیث کاملا گویا است؛ ولی ملاصدرا و پیشنیان او با تقطیع نادرست معنای آن را مختل کرده اند.
@gholow2
نمونه دوم: کن اباذر

ملاصدرا در آغاز سفر سوم از کتاب اسفار اربعه، پس از تعریف و تمجید بسیار از خود و تکرار دعاوی بلند پروازانه و تحقیر مخالفان خود و توهین به جمهور علماء، به توصیف مقاماتی پرداخته که انسان با فلسفه و تصوف به آن دست می یابد:

«و لذلك‏ ورد في بعض الصحف المنزلة من الكتب السماوية أنه قال سبحانه: يا بن آدم خلقتك للبقاء و أنا حي لا أموت أطعني فيما أمرتك و انته عما نهيتك أجعلك مثلي حيا لا تموت‏ و ورد أيضا عن صاحب شريعتنا ص في صفة أهل الجنة أنه: يأتي إليهم الملك فإذا دخل عليهم ناولهم كتابا من عند الله بعد أن يسلم عليهم من الله فإذا في الكتاب من الحي القيوم الذي لا يموت‏ إلى الحي القيوم الذي لا يموت أما بعد فإني أقول للشي‏ء كن فيكون و قد جعلتك اليوم تقول للشي‏ء كن فيكون‏ فهذا مقام من المقامات التي يصل إليها الإنسان بالحكمة و العرفان و هو يسمى عند أهل التصوف بمقام كن كما ينقل‏ عن رسول الله ص في غزوة تبوك فقال كن أبا ذر فكان أبا ذر و له مقام فوق هذا يسمى بمقام الفناء في التوحيد ...» (الحكمة المتعالية فى الاسفار العقلية الاربعة، ج‏6، صص 9 -10)

بررسی:

ملاصدرا سخن رسول خدا (ص) را که در سفر تبوک فرمود: «کن اباذر» دلیل بر مقام «کن» نزد صوفیه دانسته که در آن انسان به هر چه بگوید: «باش» ، می شود!!

ماجرا از این قرار است که در سفر تبوک، ابوذر به دلیل ضعف شترش از سپاه عقب ماند و سرانجام پس از سه روز با پای پیاده خود را به سپاه رساند. سپاهیان از دور شخصی را دیدند که به سمت سپاه می آید. پیامبر فرمود: «کن اباذر» چیزی نگذشت که مردم گفتند: او ابوذر است. (تفسیر القمی، ج1، ص294)

ملاصدرا و پیشنیان او که هیچ شناختی از اصطلاحات عربی و لسان روایات ندارند –یا اطلاع دارند و مردم را فریب می دهند- ادعا کرده اند که در این جا پیامبر با گفتن «کن اباذر» در واقعیت تصرف و «کن فیکون» کرده است!!! در حالی که هر عاقلی با خواندن این داستان می داند که چنین چیزی نبوده و ابوذر از پیش به سمت سپاه در حال حرکت بود و به نزدیکی سپاه که رسید پیامبر فرمود: «کن اباذر» پس چگونه می توان کلام پیامبر را به منزله تصرف و مقام کن فیکون تلقی کرد؟!!

تعبیر «کن فلاناً» تعبیر رایجی است بین عرب که هنگامی که شبحی از دور می بینند و گمان می کنند و امیدوارند فلان شخص باشد، به کار می برند. چنان که در همین داستان تعبیر «کن اباخثیمة» نیز به کار رفته است. (تفسیر القمی، ج1، ص294) و یا در شرایط مشابهی تعبیر «کن علیّاً» به کار رفته است. (شرح الأخبار في فضائل الأئمة الأطهار عليهم السلام ؛ ج‏1 ؛ صص139 و 322)

ابن منظور در لسان العرب (ج‏13 ؛ ص369) می نویسد: « في حديث تَوْبةِ كَعْبٍ‏: رأَى رجلًا لا يَزُول به السَّرابُ فقال كُنْ أَبا خَيْثَمة. أَي صِرْهُ. يقال للرجل يُرَى من بُعْدٍ: كُن‏ فلاناً أَي أَنت فلان أَو هو فلان. و في حديث عمر، رضي الله عنه‏: أَنه دخل المسجد فرأَى رجلًا بَذَّ الهيئة، فقال: كُنْ‏ أَبا مسلم.»

این دو نمونه از تأویلات فلسفی-عرفانی ملاصدرا بود که صرفاً از جهل یا تجاهل به زبان و ادبیات عرب و متن اصلی روایت ناشی شده است و در عین حال به عنوان فهم عمیق از اسرار و دقائق تأویل بیان گردیده است.
@gholow2
نمونه سوم: من رآني فقد رأى الحق

ملاصدرا برای اثبات تجرد نفس به این حدیث نیز استناد جسته است:
«من رآني فقد رأى الحق» (هر که مرا ببینید حق را دیده است) (الاسفار العقلية الاربعة، ج‏۸، ص۳۰۶)
به ادعای او معنای حدیث این است که هر که رسول خدا صلی الله علیه و آله را ببیند؛ خدا را دیده است بنابراین بین وجود ایشان و خداوند مناسبتی هست بنابراین باید وجود ایشان مجرد باشد!

در پاسخ باید گفت به فرض که معنای حدیث همین باشد (حال آن که کاملا بی ربط است):
اولا مگر ملاصدرا در کتبش ادعا نکرده است که امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود ما رایت الله شیئا الا و رایت الله قبله و معه و بعده. (هر چند این چنین حدیثی را هم در هیچ کتاب معتبری نیافتم و تنها در کتب متاخرین صوفیه پیدا کردم) و مگر هر چیزی بر خداوند دلالت ندارد. در این صورت حدیث مذکور چه دلالتی بر تجرد دارد؟! غایت این که آیت عظمی رسول خدا صلی الله علیه و آله است.
ثانیا بر چه اساس رؤیت رسول خدا صلی الله علیه و آله را بر رؤیت روح ایشان حمل کرده است؟!!
ثالثا مگر تناسب بین خالق و مخلوق ممکن است؟ اگر تجرد مخلوق مثل تجرد خداوند است شرک لازم آید و اگر مثل هم نیست؛ پس تناسب لازم نیست و استدلال باطل است.
اما مساله ی مهم این است که اصلاً حدیث مذکور ربطی به این مسائل ندارد. صدرا طبق عادت همیشگی خود، متن حدیث را از قرائن لازم بریده و معنای آن را به کلی تحریف کرده است.
محدثان شیعه و اهل سنت این روایت را با الفاظ مختلف، در ابواب مربوط به خواب و رؤیا نقل کرده اند:
من رآني فی المنام فكأنما رآني في اليقظة. (أمالي المرتضى، دار الفكر العربي‏، ج‏2، ص: 394)
من رآني فقد رأى الحق فان الشيطان لا يتمثّل بي (مجمع الزوائد، دار الكتب العلمية، ج ۷، ص۱۸۱)
من رآني فقد رأى الحق فان الشيطان لا يتكوّنني (صحيح البخاري، دارالفکر، ج ۸، ص۷۲)
من رآني فقد رأى الحق فإن الشيطان لا يتزيّى بی (الجامع الصغیر، دارالفکر، ج۲، ص۶۰۲
من رآني فقد رآني فان الشيطان لا يتشبه بي (كنز الفوائد، دار الذخائر، ج‏2، ص: 63)

بنابراین مقصود حدیث این است که هر کس رسول خدا صلی الله علیه و آله را در خواب (یا بیداری) ببیند، به راستی او را دیده و رؤیایش صادقه است؛ زیرا شیطان نمی تواند به شکل رسول خدا صلی الله علیه و آله در خواب یا بیداری ظاهر شود. این معنایی است که عموم عالمان حدیث و لغت و عقلا فهمیده اند. (که البته متیقن از آن در مورد کسی است که حضرت ص را پیشتر دیده است.) اما صدرا «حق» را به معنای خداوند متعال دانسته و در مواضع متعدد به این حدیث استناد کرده است. این گونه تأویلات نشان می دهد صدرا از مقدمات ابتدایی فهم حدیث هم بی بهره است.
@gholow2
نمونه چهارم،
پاره گوشت پخته و سرد صد رایی!

مرحوم محدث نوري، در خاتمة المستدرك در ترجمه ملّا صدرا (ج2؛ ص 241) می نویسد:
«و من تصانيفه شرح أصول الكافي (إلى أن قال) و فيه منه أوهام عجيبة بل في كتاب التّوحيد منه وهم لم يسبقه إلى مثله أحد و لم يلحقه أحد!»

(و از تألیف های او شرح أصول الكافي است... که در این کتاب اوهام عجیبی است، و خصوصاً در کتاب التوحید آن توهمی است که پیش از صدرا کسی چنین چیزی نیاورده و کسی را هم نرسد که بعدها چنین خطایی بکند.)

اما شاهد مطلب در شرح خطبه بلیغ علوی در بحث توحید است که: «... الَّذِي لَا مِنْ شَيْ‏ءٍ كَانَ، وَ لَا مِنْ شَيْ‏ءٍ خَلَقَ مَا كَانَ، قُدْرَةٌ بَانَ بِهَا مِنَ الْأَشْيَاءِ، وَ بَانَتِ الْأَشْيَاءُ مِنْهُ...»
(متن و ترجمه کاملتر: telegram.me/sohof2/579)
صدرا در اینجا کلمه «قدرة» را «فدرة» خوانده و یا آنکه اشتباه ساده نسخه تصحیف شده را در نیافته است! «فدرة» لفظی نا مأنوس و نه چندان فصیح و البته نا متناسب با معنا و بلاغت حدیث است که معنای آن را «يك پاره گوشت پخته و سرد» ذکر کرده اند! (لسان العرب، ط-الهادی، ج‏5، ص: 50 و فرهنگ ابجدى، ط-اسلامی، ص: 657) و در احادیث امامیه اصلاً آن را نیافتیم! و به طور کلی چندان استعمال ندارد؛ چه برسد در چنین خطبه بلیغی!
از سوی دیگر صدرا فعل «خلق» را بدون متعلق رها کرده و «ما کان» را به فدره چسبانده و نا گزیر برای حل محل عبارت بعد نیز به مشکل برخورده است:
«قوله: ما كان فدرة بان بها من الاشياء...» (شرح أصول الكافي، صدرا، ج‏4، ص: 10)

محدث نوری رحمه الله تذکر می دهد که در عموم نسخه های صحیح کافی لفظ «قدرة» ثبت شده است؛ نه فدره، و اقوال بسیاری از علما را آورده و نشان می دهد شرح همه شرّاح کافی نیز بر همین معنای قدرت بوده است، (و البته شواهد بسیار دیگر نیز از احادیث و اقوال و آثار بر آن قابل اقامه است.) و تأکید می کند که گذشته از اشکالات نسخه شناسی و عدم فحص در اقوال و آثار، بنا بر برداشت صدرا حدیث نه از نظر نحوی صحیح است؛ و نه از نظر بلاغی و نه معنایی:

«و أنت خبير بأنّ (ما) موصولة، و جملة (ما كان) متعلّقة بخلق، و (لا) نافية كما عليه بناء كلامه، و يكون ابتداء الجملة و يصير قوله عليه السلام: (خلق) بلا متعلّق، ثم إن استعمال هذه الكلمة الغريبة الوحشيّة الغير المعهودة في كلماتهم (عليهم السلام) خصوصا في هذه الخطبة البليغة التي صرّح بأنّها في‏ أعلى درجة الفصاحة، ما لا يخفى. مع أنّ في التعبير عن الفصل المميّز بقطعة من اللحم من البرودة و البشاعة ما لا يحصى، بل على ما فسره فاللازم أن يكون الكلام هكذا: ما كان له فدرة أي فصل يميّزه عمّا عداه، و على ما ذكره في آخر كلامه من أن امتيازه عن الأشياء و امتيازها عنه تعالى بنفس ذاته المقدسة، فالمناسب حينئذ أن يكون (ما كان) متعلقا بالسابق، أو يكون القدرة خبرا للمحذوف، أي هو تعالى فدرة بان بها من الأشياء و بانت الأشياء منه، و هذا أحسن من نفيها عنه، كما لا يخفى.» (مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل، ط-آل البیت، الخاتمة،ج‏2، ص: 244)
@gholow2
... از جمله اشکالاتی که منتقدین صدرای شیرازی بر او وارد می کنند، نا به جا بودن اسلامی خواندن دعاوی فلسفی اوست. و البته این گذشته از ایراد های عقلی بسیاری که بر مبانی فلسفی صدرا ذکر می شود، (ر.ک معرفة الله بالله تعالی، حسن میلانی، ط-اعتقاد ما؛ و تنزیه المعبود، علی احمدی)
بسیاری از مدافعین این نظام فکری، که طبعاً بدون استفاده از نام دین، جایگاه خود را در بین غیر محققین متدین از دست خواهند داد، همواره بر دانش دینی و حدیثی سران این جریان تأکید می ورزند.
و لذا ارائه شواهد متعدد بر ضعف مستندات روایی سردمداران این جریان جدا اهمیت دارد. به نظر می آید امثال صدرا چنانکه برخی از پیروان معاصر او اذعان نموده اند، در استناد به اخبار بیشتر به دنبال یافتن شاهد مثال یر یافته های ذهن خود هستند، تا جست و جوی دلیلی عقلانی! و بر این اساس چندان اهتمامی به دقت در دلالت و اسناد اخبار ندارد. دیگر شواهد بسیار این مطلب را البته در نگاشته های دیگر گرد آورده ایم. پیشتر نیز گذشت که آقای حیدر الوکیل در کتاب مفید الإسفار عن نصوص الأسفار اشکالات بسیاری از اخبار اسفار را نمایانده است.

هم‌چنین، صدرا با در آمیختن فلسفه با عرفان که وامدار ابن عربی بود، در سهل انگاری در زمینه استفاده از نصوص هم راهی مشابه ابن عربی را در پیش گرفت. چه آنکه هیچ یک از آن دو برای الهی جلوه دادن یافته های خود از این رویکرد بی نیاز نبودند.
🔺 ادعاي اسلامي بودن فلسفه

مدافعين فلسفه در حوزه شيعي با اتفاقي که در ادعاي اسلامي بودن آن دارند در کيفيت و تطبيق اين معنا اختلاف نموده اند.

نگارنده حقير مي گويم خود شاهد بر اين مطلب بوده ام که بعضي از اساتيد فلسفه در قم تأکيد دارند که وقتي فلسفه مي خوانيد قرآن و حديث را ببوسيد و کنار بگذاريد. تو گویی در متون قرآن و حدیث استدلال عقلی یافت نمی شود!
استاد بزرگ فلسفه آقاي سيد جلال آشتياني نیز در اعتراض به استادش آقاي طباطبايي که در موردي بر خلاف اغلب فلاسفه اراده را صفت ذات ندانسته است، از اين اعتقاد به «عقل را رها کردن و عنان کار را به حديث دادن»[1] تعبير کرده است. اين در حالي است که در روايات ادله عقلي زيادي بر اعتقاد فوق اقامه شده است.

شاهد ديگر از مدافعین فلسفه گفتار جناب ديناني در مصاحبه شبکه چهار سيماست که فلسفه را بي پدر و مادر خواندند. و يا آقای مظفر مي گوید: «فلسفه تعهد ديني ندارد و مسير معيني را دنبال نمي کند و از دين خاصي پيروي نمي کند»[2]

حتي بعضي از مشاهیر عرفان چون سيد علي قاضي نقل شده است: «در فلسفه از دين خبري نيست.»[3]

هم چنين بعضي از فلاسفه تصريح دارند که فلسفه علمي کاملا سکولار است و استناد موردي ظاهري به بعضي از آيات و روايات کاملا جنبه شاهد آوردن دارد. چنانکه آقاي جوادي مي گويد: «فلسفه يک جهانبيني آزاد و در بدو پيدايش سکولار است. نه الهي است و نه الحادي»[4].

اما ایشان همين علم با منشأ سکولار را اسلامي کننده همه علوم مي داند: «فلسفه، الهي کردن، ديني کردن و اسلامي کردن همه علوم را برعهده دارد... ما بايد علم را اسلامي و به دنبال آن دانشمندان را مسلمان كنيم و وقتي آنها مسلمان شدند مردم جامعه هم مسلمان مي‏شوند!»[5]

با این وجود اکثریت مدافعین شیعی فلسفه از ادعاي اسلامي بودن فلسفه دست بر نمي دارند.بلکه آقاي جوادي مي گويد: «فلسفه امامت همه علوم را به عهده دارد»[6] و در توجيه اين مطلب مدعي اند که فلسفه مبين هر علمي است، و عقلشان در فلسفه به همان چيزي مي رسد که اسلام مي گويد. و لذا نه فلسفه، که فلاسفه را هم رنگ تقدس می بخشند. [7]

پر واضح است که نظامی فکری نا کاملی که داده های صحیح و غیر صحیح و تعقل و توهم آن با هم شدیداً در آمیخته مساوی احکام عقل سلیم نیست. با بروز اين همه اختلاف بين فلاسفه، چگونه به چه مستندي سخن دين و فلاسفه يکي خواهد بود؟
روشن است که از این جهت اختلافات فلسفه با اختلافات فقهی نباید قیاس شود، چه آنکه فقیه نه گوید که حقیقت این است و جز این نیست. و نه مدعی کشف واقع است، و نه ذهن خود را از دستگیری معارف وحی بی نیاز دانسته است.
هم چنین با اثبات اختلاط تفکر فلسفي با وهم در موارد بسيار زياد، استبداد به رأي فلاسفه در برابر بهره گيري از استدلالات عقلاني معصومين ع به وهيچ وجه با مدعاي عقل گرايي آنان نمي سازد.
__________________
[1]. نقدي بر تهافت الفلاسفه غزالي، ص: 196 و مراجعه کنيد به فلسفه از منظر قرآن و عترت، مهدی نصيري، ص: 220.

[2]. فلسفه و کلام اسلامي ص101. البته مسير معين نداشتن فلسفه منافاتي با تأثر آن از طرق خاص و افراد ندارد.

[3]. عرفان متعالي / 193

[4]. yon.ir/r69T

[5]. مقاله «فلاسفه ي يونان هيچ گاه موحد نبودند»

آقای محمود طاهري (محقق و پژوهشگر) ذيل سخنان فوق مي نويسد: اين سخنان [آقاي جوادي آملي] نيز عجيب است ... اين ادعايي است كه نه اساس صحيحي دارد و نه سابقه روشني. واقعيت آن است كه مردمان هيچ جامعه‏ اي در طول تاريخ اسلام، به وسيله فلاسفه و شاگردان آنها به سوي اسلام جذب نشده‏اند و راههاي مسلماني مردم هميشه با مسير فيلسوفان تفاوت اساسي داشته است.

[6]. آقای ياسر فلاحي (محقق و پژوهشگر در فلسفه): اين عذر از محقّقان و متفلسفين معاصر چون استاد جوادي آملي که در عصر انفجار اطلاعات به سر مي‌‌‌‏برند پذيرفته نيست... که با وجود صدها اثر پژوهشي در رشته‏ها و موضوعات مختلف مثل توحيد واجب الوجود، واحد در اديان، علم باري، اراده‏ي باري، حدوث يا قدم عالم آن هم از ديدگاه محققّان معاصر در شرق و غرب، هنوز ايشان به مانند ملاصدرا فلسفه يونان را مأخوذ از مشکاة نبوت، يونانيان را موحّد و تازه از شاگردان ابراهيم خليل‏الرحمن بت‏شکن بدانند. (نورالصادق 18و19 مقاله الهيات يوناني:منطق توحيد تا منطق شرک)

و مي نويسد: بعضي از معاصرين (=آقاي جوادي) وي [ارسطو] را به همراه سقراط، شاگرد حضرت ابراهيم ع مي‌‌‌‏دانند. بايد به اين مهم اشاره کرد که اگر هم بنابر يک خبط و خلط تاريخي مراد از ارسطوي الهي افلوطين بوده باشد همين اشکالاتي که مطرح شد به نحوي ديگر از انحاء بر انديشه‏ي تثليث باور افلوطين وارد مي‌‌‌‏باشد. (همان)

[7.] مثلا آقای جوادی در کتاب شرح اسفار، ص103 می گوید: جا دارد که ملاصدرا با آوردن حکمت متعالیه بگوید: «الیوم اکملت لکم عقلکم و اتممت علیکم نعمتی»!!
@gholow2
🔺تخدیر عرفانی!

چنانکه گذشت برخی از بزرگان فلسفه و عرفان به اسلامی خواندن فلسفه اکتفا نمی کنند، و گاه تا حد معصوم خواندن مشایخ خود پیش رفته اند، مثال های بسیاری از این غلو آشکار در دست است.

صدراي شيرازي در زيارتنامه اي که براي فلاسفه يونان برساخته است، مشابه همان تعابير زيارت جامعه کبیره معصومين ع «عَصَمَكُمُ‏ اللَّهُ‏ مِنَ‏ الزَّلَل‏» را براي فلاسفه به کار مي برد. این در حالی است که شواهد تاریخی بسیار از انحرافات مختلف این افراد از شرک الهه های متعدد تا کمونیسم جنسی و هم جنس بازی را گزارش می دهد. (شواهد بسیار مطلب از آثار برجامانده آنان از قوانین تا ضیافت هویداست:)
telegram.me/gholow2/267

صدرا در رسالة فى الحدوث، ص: 242 آورده:
«تكملة الرّسالة بما سنح لنا في هذه الحالة من الكلام و لم نكن نرثها من أولئك الأكابر العظام و الأولياء الكرام‏،
فأقول- مخاطبا لهم و مواجها لأرواحهم-: ما أنطق برهانكم يا أهل الحكمة و أوضح بيانكم يا أولياء العلم و المعرفة! ما سمعت شيئا منكم إلّا مجّدتكم و عظّمتكم به: فلقد وصفتم العالم وصفا عجيبا إلهيّا، و علمتم آلاء اللّه علما شريفا برهانيّا، و نظمتم السّماء و الأرض نظما عقليّا، و رتّبتم الحقائق ترتيبا إلهاميّا حقيقيّا. جزاكم اللّه خير الجزاء! للّه درّ قوّة عقليّة سرت فيكم‏ و قوّمتكم و صانت عليكم و عصمتكم من الخطأ و الزّلل و أزاحت عنكم الآفة و الخلل و الأسقام و العلل؛ ما أعلى و أشمخ قلّتها و أجلّ و أشرف علّتها! عمر اللّه بكم دار الآخرة و السّرور، و بنى لكم درجات الجنّة و القصور، و أطال لكم عيش الملكوت الأصفى و البهجة العليا و النّور الأسنى مع النّبيّين و الصّدّيقين و الشّهداء و الصّالحين، و حسن أولئك رفيقا»!!!
🔺تخدیر عرفانی! (2)

... از دیگر شواهد این موضع غالیانه، اينکه ابن عربی، شيخ العرفاء کلمات دین ستیزانه خود را از وحي مي شمارد:
«فو الله ما کتبت منه حرفاً الاّ عن إملاء الهي و إلقاء ربّاني أو نفث روحاني في روع کياني…» (الفتوحات (4-ج)، جلد3، ص: 456 باب 89، و به نقل از عرفان حکمت متعاليه، ‌حسن زاده آملي، ص۴۶)
آقای حسن حسن زاده، و سید علی قاضی نیز تلویحاً بر این گزافه گویی مهر تأیید زده اند. حسن زاده در اوایل فص فاطمي و نشر اسرار توسط ابن عربی را به خاطر امر الهی به او می داند!! محمد حسین لاله زاری معروف به تهرانی نیز از استادش سيد علي قاضي چنين نقل نموده که محيي الدين، ابن عربی براي پاک کردن مطالب باطل احتمالي فتوحات اوراق آن را يک سال روي کعبه پهن کرد اما باران و آفتاب و باد يک کلمه از آن را هم محو نکرد!!! (روح مجرد، ص ۳۴۲)
و نیز مدعی است «کسي در معارف عرفاني بالاتر از او نيامده و نخواهد آمد.» (درياي عرفان، شرح حال سيد علي قاضي طباطبايي، ص ۳۲)

از نظر ابن عربی علومی وجود دارد که همه رسولان و از جمله خاتم الرسل آنها را فقط می توانند از مشکات خاتم الاولیاء اخذ کنند و از این جهت شخص خاتم الاولیا از شخص خاتم الرسل برتر است.
او مي نويسد: «وإن کان خاتم الأولياء تابعا في الحکم لما جاء به خاتم الرسل من التشريع، فذلک لا يقدح في مقامه ولا يناقض ما ذهبنا إليه، فإنّه من وجه يکون أنزل، کما أنّه من وجه يکون أعلي». (فصوص الحکم، ۶۲).
یعنی: اگر چه خاتم اولياء تابع احکام و شريعت خاتم الانبياء است اما اين تبعيت ضرري به مقام و جايگاه او نمي رساند و منافاتي با عقيده ما ندارد، (یعنی عقيده خاتم الاولياء بودن خودش) زيرا که خاتم الاولياء از جهتي پايين‌تر از خاتم الانبياء است و از جهتي بالاتر از اوست.

او بعد از مدح غالیانه بعضی از دوستانش که «کلامه حق» در تعريف از خودش مي گويد: «فكنا الأربعة الأركان التي قام عليها شخص العالم و الإنسان»
ما ارکان اربعه هستيم که عالم و انسان بر ما قائم است!! (الفتوحات (4-ج)، جلد1، ص: 10، و فتوحات مکيه ج ۱ ص ۷۲ تحقيق ابراهيم مدکور و عثمان يحيي)
و او همان است که گوید نه معراج داشته است! (ر.ک: کتاب الإسراء الي مقام الإسري سال ۱۳۶۷ ه.ق متضمّن رسائل ابن عربي. نیز ببینید: telegram.me/gholow2/271)

و يا کلام شمس تبريزي که مي‌گويد: «اگر از تو بپرسند که مولانا را چون شناختي؟ بگو: اگر از قولش مي‌پرسي «إنّما أمره إذا أراد شيئاً أن يقول له کن فيکون» و اگر از فعلش مي‌پرسي «کلّ‌يوم هو في شأن» و اگر از صفتش مي‌پرسي «قل هو اللّه أحد» و اگر از نامش مي‌پرسي «هو الله الذي لا إله إلّا هو عالم الغيب و الشهادة،‌ هو الرحمن الرحيم» و اگر از ذاتش مي‌پرسي «ليس کمثله شيء و هو السميع البصير». (مقالات شمس: 789، چاپ دوم،‌ انتشارات خوارزمی)

مولوي نيز حق مرادش شمس را به در کليات شمس اين چنين جبران مي کند:
پير من و مراد من، درد من و دواى من! *** فاش بگفتم اين سخن: شمس من و خداى من! (کليات شمس ص623 چاپ هند)
هم چنين ملاي رومی در مقدمه مثنوي اش کتابش را اصول اصول دين مي خواند و تعابير خداوند در مورد قرآن شريف را براي کشکولش به کار مي برد و کارش تا آنجا پيش مي رود که بر مريدش که مثنوي را تفسير قرآن دانسته و نه خود قرآن چنين مي تازد: «اي سگ! چرا (قرآن) نباشد؟ اي خر! چرا نباشد؟...» (ر.ک مناقب العارفین. و نکاتی در مورد این کتاب: telegram.me/gholow2/304)
🔺تخدیر عرفانی! (3)

#بایزید
عطار در تذکرة الأولياء در مورد بايزيد مي نويسد:
وقتى يكى از صوفيان كار كرده به نام «يحيى» از او دستورى خواست، گفت: «اگر صفوت آدم و قدس جبرئيل و خلت ابراهيم و شوق موسى و طهارت عيسى و محبت محمد عليهم السلام را به تو دهند، مبادا كه راضى شوى! بلكه ماوراء آن را طلب كن و صاحب همت باش و سر به هيچ چيز فرود نياور كه به هر چيز فرود آوردى، محجوب گردى!» (تذكره الأولياء؛ القسم ‏الاول؛ ص143)

نگارنده گويد: ملاحظه مى كنيد تا چه اندازه مقام شامخ پيغمبران بزرگ را كوچك مى شمرند و آنها را حجاب مى دانند!

شيخ عطار كتاب نقل مى كند كه بايزيد را گفتند: روز قيامت كه مى شود مردم در زير لواى محمد(صلى الله عليه وآله) خواهند بود؟ گفت: «به خدايى خداى كه لواء من از لواء محمّد زيادت است. كه خلايق و پيغمبران در تحت لواء من باشند»! (ر.ک تذكره الأولياء، القسم‏الاول، ص: 176)
عجب از عطار صوفی که آن را تأیید کرده و گوید: «بلى! لواء حق از لواء محمّد عظيم‏تر بود.»

سبحان الله، ابتدا بایزید را به جای خداوند نشانده که خود در غایت شناعت است. دیگر آنکه چگونه پرچم خداوند و پرچم رسول الله را چنین جدا دانسته است؟ پس «ان الدین عند الله الإسلام» چیست؟
عطار در ادامه نیز مدعی است که بایزید بعد از این گفتار معجزات عجیبی از خود نشان داده است.

و در همان جا از با یزید روایت مى كند كه مى گفت: «سبحانى ما اعظم شانى!» «منزهم من چقدر مقامم والا است»! (همان؛ ص140)

و نیز می گفت: «مى‏خواهم كه زودتر قيامت برخاستى تا من خيمه خود بر طرف‏ دوزخ‏ زدمى. كه چون دوزخ مرا بيند، پست شود. تا من سبب راحت خلق باشم»!! (همان، ص153)

پر واضح است که اینان مقام خود را بالاتر از انبیای مرسلین و ائمه معصومین ع می پنداشته اند؛ چه آنکه هیچ گاه درآیات و روایات، از اولیای خدا، تجری بر خداوند و عذاب او و ایمن پنداری خویش گزارش نشده است. چه برسد به این همه کفر گویی!
و این تفرعن تا بدانجا پیش می رود که صریحاً اعتراف می کنند که «انا ربکم الاعلی» گفتن را از فرعون و ابلیس آموخته اند. منصور حلاج در طاسین الازل شیطان را بسیار ستوده و گفته:
«فصاحبي و أستاذي إبليس و فرعون»
@gholow2
🔴 صدرا و طعن بر فقهاي شيعه و تکفير آنان

مرحوم محدث نوري رحمه الله در مستدرك الوسائل، الخاتمةج‏2، ص: 239 مي نويسد:

«ملا صدرا، محقق مطالب الحكمة، و مروّج دعاوي الصوفية بما لا مزيد عليه، صاحب التصانيف الشائعة التي عكف عليها من صدّقه في آرائه و أقواله، و نسج على منواله، و قد أكثر فيها من الطعن على الفقهاء حملة الدين، و تجهيلهم و خروجهم من زمرة العلماء، و عكس الأمر في حال ابن العربي صاحب الفتوحات فمدحه و وصفه في كلماته بأوصاف لا تنبغي إلّا للأوحدي من العلماء الراسخين، مع أنّه لم ير في علماء العامة و نواصبهم أشدّ نصبا منه...»

ترجمه:
«ملا صدرا، محقق مطالب فلسفی و مروج ادعاهای صوفیه [بود] به طوری که بیشتر از این نمی شود ادعاهای صوفیه را ترویج داد.
مولف کتب شایع و معروفی است که هم مسلکانش بسیار به آن ها اعتناء دارند.
و در تالیفاتش طعن های زیادی بر فقهاء که حاملان دین هستند وارد ساخته است و فقها را خارج از دین و خارج از زمره ی علما دانسته است.
و در عین حال در مورد ابن عربی صاحب فتوحات برعکس عمل کرده است و او را به اوصافی مدح کرده است که شایسته اوحدی از علمای راسخین نیست و این در حالی است که در بین علمای عامه و نواصبشان کسی از ابن عربی ناصبی تر دیده نشده است....»

از شواهد این گفتار مرحوم محدث نوری را در پیوست های زیر ببینید:
telegram.me/gholow2/249
telegram.me/gholow2/100
🔴 صدرا و طعن بر فقهای شیعه (2)

در میان اهل فلسفه این قاعده مشهور است که «الواحد لا يصدر عنه الا الواحد». (ممکن نيست از چيزي که واحد است جز يک شيء که در آن کثرتي نيست، صادر شود.) از آن جا که آن ها پيدايش موجودات را به صدور از ذات خداوند تعبير مي کنند؛ معتقدند از خداوند نيز جز يک شيء واحد صادر نميشود.

اين عقيده ي ظاهر البطلان (عقلا و نقلا) از اصول فلسفه شمرده مي شود. و البته خود فلاسفه هم نمی توانند به لوازم فاسد بسیار آن، مانند کلیت نظام طولی مخلوقات، و نفی نظام عرضی تن دهند.
ملاصدرا به پيروي از گذشتگان خود اين عقيده را از اصول اعتقادات و مخالفان آن را کافر مي داند!

او در اسفار (ج۷، ص۲۰۷ ) درباره ي اين خرافه مي نويسد:

«فلعل هذا الأصل من فطريات الطبع السليم و الذوق المستقيم كما مر ذكره إلا أن المعاندين لأهل الحق جحدوا هذا الأصل أشد جحودا كيلا ينفتح على أحد باب الحكمة و لا ينكشف إثبات النور المجرد و الجوهر المفارق و الصورة المفارقة عن المواد و الأجرام و الأبعاد في عالم الإمكان لأنهم لثقل طبائعهم عن الخروج إلى نشأة أخرى و مجاورة العاكفين حمى حرم الله و كعبة القدس و البيت الحرام قعدوا أول مرة مع القاعدين و لو أرادوا الخروج لأعدوا له عدة و لكن كره الله انبعاثهم و ثبطهم و قيل اقعدوا مع القاعدين- و يشبه أن يكون أكثر هؤلاء المجادلين خصماء الروحانيين و أعداء الملائكة المقربين ضميرا و قلبا و إن لم يصرحوا بما أضمروه لسانا و نطقا كاليهود كما في قوله تعالى قُلْ مَنْ كانَ عَدُوًّا لِجِبْرِيلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلى‏ قَلْبِكَ بِإِذْنِ اللَّهِ فلا جرم حاول أهل الحق إثبات هذا المطلب بالحجة القاطعة و دفع الشبه عنه صونا لعقائد الطالبين للحق عن شكوك المضلين المعطلين.»

مي بينيم که ملاصدرا مخالفان قاعده ي الواحد را دشمن اهل حق، دشمن حکمت، ثقيل الطبيعة، منافق و قاعد، دشمن ملائکه و مانند يهود مي داند.

بايد دانست که علماي شيعه اعم از فقهاء و متکلمين منکر قاعده الواحد بوده اند و کسي جز فيلسوفان به اين خرافه معتقد نبوده است. با اين ترتيب اکثر بزرگان شيعه در نزد صدرا کافراند. پر واضح است که خرافه الواحد نزد خواص و عوام شيعه بلکه مسلمين، جايگاهي ندارد؛ که ما در بعضي از تحقيقات مفصل شواهد آن را ذکر نموده ايم. براي نمونه خادم درگاه اهل بيت عليهم السلام علامه مجلسي قدس سره در کتاب شريف حق اليقين (ص 467) مي نويسد:

«كسى كه قائل باشد كه از واحد مگر واحد صادر نمى شود، گويد هر حادثى مسبوق است به ماده و گويد آن چه قدمش ثابت شد عدمش محال است و عقول و افلاك و هيولاى عناصر را قديم داند و انواع متوالده را قديم داند و اعاده‏ معدوم‏ را محال داند و افلاك را متصل به يكديگر داند و فاصله در ميان آنها قائل نباشد و خرق و التيام در فلكيات محال داند و عنصريّات را در افلاك محال داند و امثال اين عقايد باطله را قائل باشد چگونه اذعان می تواند كرد به آنكه خدا فاعل مختار است و آنچه خواهد می تواند كرد و عالم و آدم حادث اند و به حشر جسمانى و آن كه بهشت در آسمان است و مشتمل است بر حور و قصور و ابنيه و مساكن و اشجار و انهار و آنكه آسمانها شقّ می شوند و پيچيده ميشوند و كواكب بى ‏نور ميشوند و فرو ميريزند بلكه همه فانى می شوند و آنكه ملائكه اجسام اند و بالها دارند و آسمانها مملوّند از ايشان و به زمين مى ‏آيند و بالا می روند و آن كه حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله به معراج رفت و عيسى عليه السّلام و ادريس به آسمان رفتند و همچنين بسيارى از معجزات انبياء و اوصياء از شق قمر و احياى اموات.»

از مقلدين صدرا بايد پرسيد چگونه است که همه ي علما و فقهاي شيعه مانند خواجه طوسی و علامه حلی و علامه مجلسي و... دشمن ملائکه و مانند يهود و منافقاند و کساني چون ابن عربي و افلاطون و افلوطين –که صدرا آثار او را از آن ارسطو پنداشته- و غزالي و سهرودي و ابن سينا و بايزيد و حلاج – که لعن او بر قلم حجّت گذشته است- دوستان خدا و اهل الله و عرفاء بالله اند؟! قاعده ي الواحد را چه کساني ترويج داده اند؟
@gholow2
⛔️ ولنگاری عارفان و متصوفه در حوزه علوم حديث

[به قلم جناب آقای محمد باقر ملکیان]
با نگاهی به کتب اهل تصوف وعرفان (وحتی فلسفه دوران ملا صدرا به بعد که رنگ وبوی عرفانی می دهد)، احاديث بسیار زيادی در اين کتاب ها می یابیم، که در هيچ کتاب حديثی دست اول - وحتی دست دوم - فريقين به چشم نمی خورد.
از احياء العلوم غزالی - که کتابی است اخلاقی با صبغه عرفانی - گرفته تا شرح أسماء الحسنی ملاهادی سبزواری وشرح دعای سمات وشرح دعای جوشن کبير او، و شرح دعای کميل عبد الاعلی قاضی سبزواری (شاگرد ملا هادی). اگر ليست بلند بالايی از کتاب ها فراهم کنيم - که البته در صدر همه اش آثار محيی الدين خصوصاً فتوحات او و سپس إحياء العلوم غزالی قرار دارد - وأحاديث آنها را فهرست کنيم، با حجم وسيعی از احاديثی مواجه می شويم که نسبت قابل توجهی از آنها در هيچ مصدر دست اول يا دست دومی وجود ندراد، بلکه بسياری از اين احاديث در کتب علوم حديثی به عنوان حديث مجعول و موضوع معرفی شده است.
به نظر می رسد آنچه در کتب علوم حديثی درباره علل جعل حديث آمده درست مورد تأمّل قرار نگرفته است.
در کتب علوم حديثی آمده که بسياری از احاديث مجعول نه از سوی انسان های فاسد ولا ابالی، بلکه از سوی صالحان (!) وزاهدان (!) جعل شده است، به اين بهانه و عذر (و البته عذری بدتر از صد گناه) که مردم نسبت به مستحبّات، قرآن، دعا، اخلاق و.... بی رغبت شده اند، و ما برای ترغيب مردم به اين امور، احاديثی را جعل کرده ايم، وگويا برای کار خود منتظر پاداش ودست مريزاد هم هستند!
بلکه از برخی نقل شده که اگر مطلبی نيکو بود (يعنی قواعد عقلی ونقلی آن را تأييد کرد) آن را با سند و به صورت حديث نقل کن. (شرح صحيح مسلم نووی، ج1، ص32). واين مطلبی است که از کراميه و خوارج هم نقل شده است.
حقيقت اين است که اين گونه مطالب را خوانده ايم، ولی گمان می کنيم اين قبيل مطالب مربوط به داستان ها افسانه ای از قبيل رستم وسهراب است! ومثلا اگر کتاب احياء العلوم ويا المحجة البيضاء را دستمان گرفتيم آن گونه احاديث جعلی در اين کتاب ها نيست.
آنچه بيشتر از همه انسان را آزار می دهد بی دقتی و غفلت جمعی از علمای شيعه در اين زمينه است.
جناب سيد حيدر آملی در حوزه شيعه درس خوانده، اجازه نقل حديث گرفته وداده است. با اين حال کتبش - خصوصاً کتاب تفسير قرآن او - پر است از احاديث اين گونه. وهمين گونه است ابن أبي جمهور و کتاب عوالی اللئالی او.
سيّد بن طاوس هم ادعيه فراوانی از اين دست نقل کرده است؛ مانند اعمال ليلة الرغائب.
وشور بختانه آن که اين احاديث ساختگی را عارفان شيعه از مصادر عرفان اهل سنت به معارف شيعه وارد کرده اند، خصوصا آن که در حوزه اخلاق و عرفان، حساسيت فقه و مباحث کلامی هم نبوده است.
نکته قابل توجه آن که ممکن است کسی بگويد: اين که مثلاً ابن عربی رواياتی را نقل کرده که در مصادر معتبر نيامده، قدح او نيست، بلکه ممکن است او از مصادر غير مشهور در اين باره بهره برده باشد، واز سويی او نگاه محتوايی به احاديث دارد، يعنی وقتی می بيند حديثی با مبانی معرفتی او تناسب دارد، ديگر برای او مهم نيست که مثلاً سند و يا مصدر حديث در چه جايگاهی از اعتبار قرار دارد. واين شيوه او هر چند خلاف شيوه و منهج محدثين است، ولی قدحی در او نيست.
در جواب بايد گفت: کسی منکر اين احتمال نيست، ولی نگاه به کتب رجالی - خصوصاً رجال أهل سنت - نشان مي دهد که اگر کسی، احاديث زيادی را نقل کند که مصدر و مستند واضحی ندارد - وبه قول رجاليون: «لا أصل له» است - اين شخص متّهم به جعل حديث و وضع أخبار است.
بنابراين اگر بتوان أحاديث ابن عربی را از أحاديث «لا أصل له» دانست - که می شود - بالتبع ابن عربی از منظر رجالی متّهم به جعل حديث است.

به فرض که کسی مستندی کهن هم برای احاديث صوفيانه بيابد، با اين حال باز به نظر می رسد عارف مسلکان وصوفيه، برای نقل حديث، چندان در قيد و بند سند و مصدر نيستند، بلکه گاه مکاشفاتشان را به نام حديث جازده اند!
و گويا اين مبنای صوفيه و اهل عرفان است که اگر مکاشفه ای شد ويا خطورات قلبی ای روی داد می توان آن را به عنوان حديث نقل کرد. به اين نمونه ها بنگريد:

1. أخذتم علمكم ميّتاً عن ميّت وأخذنا علمنا عن الحيّ الذي لا يموت (به نقل از بايزيد. الفتوحات المکية، ج4، ص272؛ نفحات الأنس، ص41؛ تلبيس إبليس، ص375)
2. در گوشه مسجد جوانی بود سر به گريبان فرو برده. وی را گفتم: مردم بر عبد الرزاق حديث می خوانند و تو اينجا نشسته ای، چرا نروی و از وی حديث نشونی؟ گفت: من اينجا از رزاق مي شنوم، تو مرا با عبد الرزاق می خوانی؟! (نفحات الأنس، ص181)
3. ابوبکر کتانی را شاگرد مصطفی صلی الله عليه [وآله] وسلم می گفتند، از بس که وی را به خواب ديدی معلوم بودی که کدام روز وشب خواهد ديد. از وی سوال ها کردندی، وی آن سؤال ها را از مصطفی بپرسيدی، وجواب بشنيدی. (نفحات الأنس، ص182)
@gholow2
4. هر گاه چيزی بر من مشکل شدی مصطفی صلی الله عليه [وآله] وسلم به خواب ديدمی وآن پرسيدمی. (نفحات الأنس، ص208 در احوالات ابو علی کاتب مصری)
5. إنّي اسمع الآن من ربّي - عزو جل - فاستعرض ممّا سمعت من غيره. (نفحات الأنس، ص262 در احوالات روزبهان بقلی)
6. هر آنچه ايشان آنجا به اسناد خبر مي گويند ما اينجا بی اسناد مي شنويم. پير گفت: از که مي شنوی؟ گفت: حدثنی قلبی عن ربي - جل جلاله - (تذکره الأولياء، ص122، در احوالات ابوبکر کتانی)
بلکه «حدثنی قلبی عن ربي» سندِ صحيح اعلائی بسياری از معارف عاليه (!) و باور جمع بسياری از صوفيه است. و اين امری است که عرفا إبائی از اقرار به آن ندارند. (برای نمونه نگاه کنيد به: الفتوحات المکية، ج1، ص257؛ ج4، ص272؛ شرح فصوص الحكم خوارزمی، ج1، ص40؛ شرح فصوص الحكم قيصری، ص297-298)
در نگاه صوفيه، مکاشفات مرتبه ای بس برتر از حديثی مسند دارد بلکه به نقل ابن عربی، اهل عرفان مستندشان برای حکم به صحت أحاديث خواب و مکاشفه است: «يقول من هو من أهل الله: رأيت رسول الله صلی الله عليه [وآله] وسلم في واقعتي ، فأعلمني بصحّة هذا الخبر المروي عنه وبحكمه عنده». (الفتوحات المکية، ج4، ص272)
با اين نگاه، اگر کسی پيامبر اکرم - صلی الله عليه وآله وسلم - را در خواب ببيند و أمری از حضرتش به او برسد، بسی ارزشمند تر است از حديثی که در صفحات کاغذی پوسيده آمده است، بلکه - به قول شيخ أبو مدين - مکاشفات، گوشت تازه است و احاديث نوشته شده در کتب، گوشت های کهنه نمک سود! (الفتوحات المکية، ج4، ص272)
از همين بابت است است که در شرح احولات اين اولياء، با حجم زيادی از احاديثی اين گونه (= الأخبار المنامية) رو به رو هستيم، که نمونه ای از آنها را جامی در نفحات الأنس به صورت پراکنده نقل کرده است:
1. تکلّم علی الناس (فرمان پيامبر اکرم به جنيد. نفحات الأنس، ص80)
2. العقل أدناه ترک الدنيا واعلاه ترک التفکّر في ذات الله تعالی. (نفحات الأنس، ص261)
3. التصوّف ترک الدعاوي وکتمان المعاني. (نفحات الأنس، ص260)
4. کلّ ما هجس ببالک أو خطر في خيالک فالله سبحانه بخلاف ذلک. التوحيد أن تنزّهه عن الشکّ والشرک والتعطيل. (نفحات الأنس، ص261)
5. طهّر ثيابک من الدنس تحظّ - بمدد الله - في کلّ نفس. (نفحات الأنس، ص566)
6. من أکل بشره أعمی الله عين قلبه. (نفحات الأنس، ص162)
ونيز نگاه کنيد به: نفحات الأنس، ص107 و208 و213 و238.
و نمونه کاملش، ماجرای تأليف فصوص الحکم است: «فإنّي رأيت رسول الله - صلى الله عليه [وآله] وسلم - في مُبشِّرة أُرِيتُها في العشر الآخِر من محرم سنة سبع وعشرونَ وستمائة بمحروسة دمشق ، وبيده - صلى الله عليه [وآله] وسلم - كتاب ، فقال لي : هذا كتاب فصوص الحكم، خذه واخرج به إلى الناس ينتفعون به». (فصوص الحکم، ج1، ص47)
وطرفه تر آن که با استناد به اين، ابن عربی را در چينش و محتوای کتاب معذور بدانيم. (ممد الهمم در شرح فصوص الحكم، حسن زاده آملی، ص644) گوييا همه کتاب حديثی است نبوی!
در اين ميان، صوفيه متنعّم به نعمتی ديگر نيز می باشند. و آن نقل احادث بسيار از حضرت خضر - عليه السلام - است. کثرت نقل از حضرت خضر - عليه السلام - توسط صوفيه به گونه ای است که به جرأت مي توان آن را چندين و چند برابر روايات صحيحه درباره ايشان دانست، به گونه ای که اگر اين گونه ادعاها را به کناری بنهيم، شايد برای اين پيامبر الهی چيز چندانی باقي نماند!
حکيم ترمذی (نفحات الأنس، ص118)، ابراهيم خواص (همان، ص139)، ابو بکر کتانی (همان ، ص181) أبو الحسن کردويه (همان، ص263)، أبو المظفّر ترمذی (همان ، ص282) و حمزه عقيلی (همان ، ص284) تنها بخشی از اين دسته مدّعيان مشاهده حضرت خضرند. (ونيز رک: نفحات الأنس، صص 294؛ 317؛ 337؛ 359؛ 371؛ 373؛ 383؛ 451؛ 473؛ 486؛ 487؛ 510؛ 516؛ 517؛ 523؛ 526؛ 546؛ 557؛ 594؛ 598؛ 607)

به همه اين ولنگاری ها، مسأله مضامين عاليه (در بررسی صحت و سقم خبر) را هم اگر اضافه کنيم، ديگر نور علی نور می شود. و اين مطلبی است که امروزه علاوه بر صوفی مسلکان، اهل منبر هم بر آتش آن دميده اند، وگويا در ميان اين آش نذری در پی گوشتی پر مايه بوده اند!
همه اين ها را اگر کنار هم بگذاريم، آن وقت قضاوت صحيح تری از مبانی معرفتی صوفيه نصیبمان خواهد شد، و آن وقت است که اگر ده درصد أحاديث أحياء العلوم توسط عراقی (حديث شناس نامی أهل سنت) ممهور به مهر «لا أصل له» شود ديگر شگفت زده نخواهيم شد، و حتی اگر عراقی بگويد: کثيراً ما يعبّر بذلک [أي جاء فی الخبر ] عن الإسرائيليات؛ يعنی غزالی در بسيار از موارد اسرائيليات تعبير به روايت مي کند (واين گونه آنها را به خوردِ مخاطب حديث ناشناس و خوش باورش می دهد). (احياء العلوم، ج4، ص159، حاشيه 2)
وقياس کن بر اين أحاديث فتوحات ابن عربی، وقوت القلوب ابو طالب مکی، و تفسير المحيط الأعظم سيد حيدر آملی، و عوالی اللئالی ابن أبي جمهور، کلمات مکنونه فیض و....
@gholow2
[گفتنی است امروز همين روايات مجعول يا مجهول است كه بيشترين نقش را در مشروعيت بخشى به مبانى عرفان در حوزه هاى ما دارد. و در این میان افسانه های منسوب به عارفان که ناسازگاری های آن ها با قطعیات عقل و شرع و تاریخ بسیار است، در فضای تسامح شدید نسبت به داستان های علما، گاه حتی بیشتر از مجعولات منسوب به نبی اکرم ص مجال رواج یافته اند! بی شک مقایسه ضعف این اخبار به کلی مجهول با ضعف سند فلان خبر فقهی که در طریقش افتادگی است، بس متفوت است. وانگهى، رواياتى مثل الناس مسلطون پشتوانه عقلائى و عقلى دارد اما روايات عرفانى غالبا يا فاقد پشتوانه عقلى است و يا در تعارض با احكام روشن عقل قرار مى گيرد و از قضا، استناد به آنها هم براى جا انداختن غرائب و عجائب صوفیانی است که هرگز فضائل برساخته بی شمارشان به طرق روشن روایت نمی شود.]
@gholow2
🔺 علماء امّتی افضل من انبیاء بنی اسرائیل؟

این روایت که البته اثری از آن در مصادر معتبر نیست، از زمان ابن عربی به بعد فراوان مستمسک ادعاهای غالیانه فرقه صوفیه در بحث قطبیت سران این جریان ها بوده است.

در مقاله «درنگی در حدیث علماء امّتی افضل من أنبیاء بنی اسرائیل» آقای محسن زارع پور به بررسی منابع این روایت پرداخته شده، و نکات خوبی را در این زمینه آورده است. چکیده مقاله چنین است:

در عین شهرت امروزی روایت «علماء امّتی افضل من انبیاء بنی اسرائیل»، دربارۀ سند و متن این روایت شبهاتی وجود دارد. روایت مزبور در منابع حدیثیِ کهن به چشم نمی خورد، و اطمینان به صدور آن از رسول اکرم ص بسیار مشکل است. در فرض صدور هم، از آنجا که به حکم عقل و نقل، پیامبران بنی اسرائیل معصومند و تفضیل علمای غیرمعصوم بر انبیای معصوم صحیح نیست، «علما» را یا به قرینۀ اینکه در روایات متعددی، اهل بیت «علما» و شیعیان «متعلمان» معرفی شده اند، باید بر وجود ایشان تطبیق کرد...

🔻 در اینجا نکاتی را به مطلب ایشان می افزایم:

قابل توجه ترین مصادری که نویسنده در مورد این خبر معرفی کرده، خود جدا شبهه آفرین است:

- فقه رضوی،
بنا بر جدیدترین تحقیقات ما بخش عمده نسخه موجود این کتاب برگرفته از نسخه تصحیح نشده کتاب التکلیف شلمغانی، غالی مشهور ملعون است که پیشتر در مورد او بحث کردیم. (t.me/gholow2/392) و البته شواهد دیگری نیز از ارتباط شلمغانی و نیز نسخه کتاب مذکور با برخی از محافل باطنی در دست است.
- کتاب جامع الاخبار،
با وجود اختلاف گسترده در مورد تعیین مولف آن، خود منبع مرسلات متفرد و شاذ است، که محقق را نسبت به جایگاه مؤلف و یا مصادر اصلی کتاب به تردید می اندازد. مبالغه شدید در بیان ثواب ها و عقاب ها از ویژگی های خاص این کتاب است. و در عین حال نه از آثار متقدم است، و نه در ذکر خبر فوق، سندی دارد. (جامع الأخبار، ص38)
- مهم ترین مؤید خبر در رجال کشی (ص5/ ح8) نیز خود به روایت نصر بن صباح است، که عالم معاصر او، کشی او را غالی دانسته است.
- روایت دیگری که نویسنده به عنوان موید مطرح کرده و طریقی قوی دارد، خبر غبطه انبیا به شیعیان امیر المؤمنین علی ع است، (المحاسن، ج‏1، ص181) که البته دلالت آن خبر مورد بحث را تایید نمی کند؛ و مثلاً در روایات سخن از غبطه امام به بعضی از اصحاب نیز ذکر شده، که ناظر به جهتی خاص است، نه افضلیت؛ و نه حتی تقریب تشبیه علما به انبیاء از آن قابل استفاده است. (عن الإمام العسکری ع... أَغْبِطُ أَهْلَ خُرَاسَانَ لِمَكَانِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ وَ كَوْنِهِ بَيْنَ أَظْهُرِهِمْ. رجال الكشي، ص542/ ح1028)

اما گذشته از آثار پیش که درآن متقدم ترین روایت خبر از غلات است، از دوران میانی به بعد نیز این خبر فراوان مستمسک صوفیان غالی مسلکی چون ابن عربی (در فتوحات مکیه) بوده، که بر ولایت خود بر آن استناد می جسته اند!
این نکات گفتار مرحوم شیخ حر عاملی در احتمال جعلی بودن این خبر را به ذهن می آورد که: «یحتمل کونه من روایات الصوفیة أو موضوعاتهم، لإرادة إثبات ما یدّعونه من الکشف» (فوائد الطوسیة، ص376)
به هر حال اگر به فرض این خبر صحیح باشد، باز به احتمال قوی تر در مورد ائمه معصومین ع است. چه آنکه در ادامه خبر جامع الأخبار آمده است: «فَإِنِّي أَفْتَخِرُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ بِعُلَمَاءِ أُمَّتِي عَلَى سَائِرِ الْأَنْبِيَاءِ قَبْلِي أَلَا لَا تُكَذِّبُوا عَالِماً وَ لَا تَرُدُّوا عَلَيْهِ وَ لَا تُبْغِضُوهُ وَ أَحِبُّوهُ فَإِنَّ حُبَّهُمْ إِخْلَاصٌ وَ بُغْضَهُمْ نِفَاقٌ أَلَا وَ مَنْ أَهَانَ عَالِماً فَقَدْ أَهَانَنِي وَ مَنْ أَهَانَنِي فَقَدْ أَهَانَ اللَّهَ فَمَصِيرُهُ إِلَى النَّارِ وَ مَنْ أَكْرَمَ عَالِماً فَقَدْ أَكْرَمَنِي‏»
که خود مناسب تر به شأن معصوم است.
t.me/joinchat/BOTR3kClqv4FW6wIeS2l5A
🔺حشوی گری قطب غلات نصیریه

#خصیبی
صاحب الهداية الکبری، ابن حمدان خصیبی در فقه الرساله (الرستباشیة، از ج2 تراث علوی ص148، فصل الحدیث فی الأخبار عند العامة) می نویسد:
«و من الأخبار و الرواية صح لنا التوحید. لأنا أمرنا أن نقبل کل ما ورد علینا. و ما کان هذا الا تقدمة للفعل. فلما قال قبل الفعل، کل ما ورد علیکم فردوه الینا، اراد أنه لنا و فعلنا لا اعتراض علیه و لا مداخلة فیه... فیجب علی کل عارف أن یأخذ علوم الله حیث وجدها و ظهرت له... فأهل الحق میّزوه و عرفوه و اهل الباطل انکروه و اهملوه...»

خصیبی در این جا معنای رد به اهل بیت ع، که به معنای برگرداندان علم مسائل به ایشان است را تحریف کرده، و گفته «یعنی بگویید هرچه بر شما وارد شد، از ماست»! (و آن را بپذیرید!) اما در روایات بسیاری می فرمایند هر جا ندانستید، سکوت کنید و علم آن را به ما واگذارید. (telegram.me/gholow2/330)
او در ادامه ادعا می کند این روایات باطنی به روایت ثقات است، و همه را از رسول خدا ص می داند: «کل ذلک عن الرسول» در حالی که پیشتر نشان دادیم، جاعل برخی از روایات بابیت در الهداية خود اوست!
و البته این سیره بین صاحبان کتب ضعیف رایج است، چرا که می خواهند افراد به خود تلقین کنند که در آنچه که بدان علم ندارند، نباید شک و توقف کنند. مانند رجب برسی که در کنار نقل بسیاری از اخبار نا معلوم و بی سند می گوید مبادا در اینها شک کنید، و یا در روایت نورانیت که شک کننده در حدیث را ناصب می خواند و...
بنگرید که رئیس این طائفه چه تناقضات آشکاری می گوید. و البته در بین غلات معاصر نیز این اعتقاد رایج است. تا آن جا که گاه حدیث متفردی را که همه روات آن افراد کذاب و یا متهم هستند، روایت صحیح می شمارند که ثقات آن را نقل کرده اند! و البته فراوان روات سند را هم نمی شناسند؛ مگر بعضی افراد متهم به غلو را که مورد علاقه نصیریه باشند.

از پیام زیر به بعد نیز مباحثی را در مورد خصیبی آورده بودیم:
telegram.me/gholow2/290
🔺اندر فضائل سید کاظم رشتی
#شیخیه

افندی عبدالباقی عمری فاروقی موصلی، قصیده ای در مدح سلطان عثمانی دارد که در آن به حدیث شریف «أنَا مَدینَةُ العِلم و علیٌّ بابُها» از حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) در فضایل امیر مومنان علی (علیه السلام) اشاره می کند. مطلع شعر چنین است:

هذا رواق مدینة العلم الذی من بابها قد ضل من لابد خل

سید کاظم رشتی این بیت را شرح کرده و گفته است: «این مدینه ای عظیم در آسمان است و ائمه (علیهم السلام) در آن ساکن هستند.» سپس در توصیف آن می گوید که این مدینه، 21 محله و 360 کوچه دارد. سپس برای هر یک از آن ها نامی عجیب و صاحبی با اسم عجیب ذکر می کند.

وی در شرح القصیده در وصف این مدینه العلم، که آن را حقیقت محمدیه می داند، می نویسد:

«کوچه ای است که صاحبش به نام شلحلحون... در کوچه است که دارنده آن سگی به نام کلحلحون است... در کوچه 42، زنی است که دف می زند و نامش ضغض است و در کوچه 49، زنی است که نی می زند و نامش شطیحال است و در کوچه 71، زنی است که میمون ها با او زنا می کنند و نامش شطیثال است، در کوچه 277 زنی است که با زن دیگر ... و... .»

(ریحانةالادب، محمد علی مدرسی، ج2،ص 103. و تحلیلی بر تاریخ و عقاید فرقه شیخیه، احمد خدایی، ص81 به نقل از شرح القصیده سید کاظم رشتی، ص100. و نیز ر.ک در جستجوی حقیقت، استاد علیرضا روزبهانی بروجردی)

بدین سان رشتی هر فسق و فجوری را با نام های افسانه ای و داستان های رکیک در مدینة العلم گنجانده است!
افاضات کاظم رشتی به این مطالب شنیع و استخراج اسامی فوق خلاصه نمی شود و او در باب بلاد بهشت و آسمان و کیفیت زاد و ولد ابلیس و اسامی آنها به اندازه ای گفته است که نه در شیعه بلکه در گاه در بافته های عارفان ناصب و دین ستیزی چون ابن عربی هم نمونه و همتا ندارد.
@gholow2
غلوپژوهی
👆از مواضعی که اقطاب شیخیه تصریح کرده اند که اهل بیت ع علل اربعه خلقت اند! (جوامع الكلم، ج9، 641و642) این عقیده تا به امروز نیز در میان اتباع این فرقه باقی مانده است. (یعنی اینکه حتی علت مادی و صوری عالم نیز اهل بیت ع باشند!!) اما پیشینه مدعاهای شیخیه در مورد…
🔺شیخیه و چهره واقعی ایشان

... در باره فرقه شیخیه، که به تعبیر برخی از محققین شناخت آن در فهم رویکرد غلات متقدم بسیار مفید است، نقد های متعددی نگاشته شده است.
و به خصوص در مورد مدعاهای شیخ احمد احسایی در باب توحید و اسماء و صفات الهی می توان به کتاب ارزشمند «کفایة الموحدین» نوشته مرحوم سید اسماعیل عقیلی طبرسی رجوع کرد، که بحثی بسیار مفصل و مفید دارد. (چاپ تحقیقی جدید آن در هشت مجلد در دست انتشار بلکه نزدیک به نشر است).
آثار مختصرتر مختلف دیگری نیز در خصوص نقد شیخیه در دست است، که از آن جمله کتاب «تحلیلی بر تاریخ و عقاید فرقه شیخیه» اثر احمد خدایی می باشد.
در پیام های پیشین و آدرس های کانال زیر نیز مطالبی در این زمینه وجود دارد:
telegram.me/erfanvatasavof/598
telegram.me/erfanvatasavof/967

هم چنین باید تذکر داد که برخی از کسانی که بر اساس نگاه سطحی و ظاهربینی در این زمینه قلم زده اند، توهم نموده اند که «شیخیه شیعیانی هستند که در جزئی و کلی سعی در تبعیت از امامان معصومین(ع) داشته و جز فرمایش آن بزرگواران که مسلماً مأخوذ از کتاب خدا و سنت پیغمبر (ص) است، به چیزی از یافته‌های عقول ناقصه، قیاس‌ها و سلیقه‌های شخصیه اشخاص عادی در دین خدا اعتماد نمی‌کنند.»
در حالی که بر محقق مخفی نیست که بسیاری از اهالی فرق منحرفه شعارهای زیبای لزوم تبعیت کامل از شرع و اهل بیت علیهم السلام را پوششی برای آراء باطل خود قرار داده اند. نمونه روشن این مطلب غلات نصیریه اند، که البته اخبار آنان مورد توجه شیخیه نیز بوده است. این فرقه گرچه شنیع ترین عقاید خلاف توحید مانند حلول و تفویض و حتی تألیه حجج و... را داشته اند، خود را اهل توحید می نامیده اند! و یا فرقه صوفیه که تشبیه خدا به خلق، و یا عالم پنداری خدا و حتی انکار خلق در جای جای آثار ایشان دیده می شود، دائم دم از خدا و توحيد مي زنند. تأکید اولیه برخی عارفان بر شرعیات، در ضمن دفاع شدید از اباحی گران و عبارات آنان در این زمینه؛ تأکید بر ولایت و برائت در کنار معصوم پنداری دشمن ترین نواصب و... مثال هایی از این دست است.
بنظر می آید ادعای توبه از غلو در اخبار بسیاری از متهمین به غلو نیز در همین راستا بوده باشد.
نیز ببینید:
telegram.me/gholow2/217
⛔️ حقیقت محمدیه، حلول و تناسخ

#شیخیه
پیشتر گذشت که عقیده التقاطی «حقیقت محمدیه» در میان غلات نصیریه و احتمالاً توسط سرکرده ایشان، ابن حمدان خصیبی ساخته و پرداخته شده است، و از آن برای تزیین عقاید حلول و تناسخ بهره می گرفته اند:
telegram.me/gholow2/297

حال قرائنی بیشتر در مورد جایگاه آن در فرقه شیخیه ببینید.
آقای احمد خدایی در کتاب فرقه شیخیه، ص: ۱۴۱ می نویسد:

تاکنون مکرر در این کتاب دیده شده که شیخ احمد احسائی پیغمبر اسلام ص و ائمهٔ أطهار ع را علل اربعهٔ جهان هستی دانسته است. و کتابهای او انباشته از این نوع مطالب است که نمونه هایی از آنها در همین کتاب ارائه شد، و در صفحهٔ ۱۸۹ کتاب شرح الزیارة مطالب گذشته را تکرار میکند و میگوید:
«تمام موجودات اعم از ذاتیات، صفات، جوهرها، عرضها، جسمها و غیر آنها، هر آن چیز که مخلوق خداست، هیچکدام آفریده نشدهاند مگر به واسطهٔ حقیقت محمدیه، که آن حقيقت مانند آب است و از آب همه چیز آفریده شده است...»
همانطور که ملاحظه میفرمایید، میگوید همه چیز بواسطهٔ حقیقت محمدیه آفریده شده و آن مانند آب است و آب اساس زندگی، پس حقیقت محمدیه اساس هستی است...

سید کاظم رشتی شاگرد و دست پروردهٔ او گفتهٔ استاد را تکمیل می کند در شرح القصیده میگوید:
«پیغمبر دو اسم داشت یک اسم در زمین و آن محمد است و یک اسم در آسمان و آن احمد است به اسم زمین در زمین قوس نزول سیر کرده تا ۱۲۰۰ سال در هر مائه (یکصد سال) یک بروز داشت و در ۱۳۰۰ به قوسی صعود سیر می کند و به نام «شیخ احمد» بروز نمود، پس شیخ احمد مروج و رئیس در راس این (مائه) است که مظهر قوس صعود و باطن پیغمبر میباشد. (کتاب مزدوران استعمار، صفحهٔ ۷۹)

شاگرد سید کاظم رشتی کریم خان کرمانی در کتاب ارشاد العوام در موارد متعدد که شغل خواهد شد تکامل همهٔ ادیان را در زمان شیخ احمد احسائی میداند از جمله در جلد چهارم می گوید:
«تا زمان شیخ احمد احسائی دنیا قابلیت اظهار حقائق را نداشته اما در این زمان چنین قابلیت پیدا شده جان و ریشهٔ دین تا این زمان به مردم گفته نشده بود و حقایق در سینهٔ رؤسای این فرقه یافت شده و البته این حقایق مخفی بوده تا آنکه در این اوقات که خداوند صلاح عالم را در ابراز ديد، آن نفوس زکیه را برانگیزانید و این علم را ابراز دادند.» (ارشاد العوام، ج4 ص84)

🔺نتیجه:
شیخ احمد احسائی به گفتهٔ شاگردش همان حقیقت محمدیه و باطن آن حضرت ص است. و عقائد شیخیه عصاره و خلاصهٔ تمام ادیان آسمانی و حقیقت شرع مقدس اسلام است و به گفتهٔ خود شیخ حقیقت محمدیه واسطهٔ ایجاد همهٔ عوامل هستی است، پس، شیخ احمد احسائی علت ایجاد تمام عوامل هستی می باشد و راه او راه تکامل یافتهٔ همهٔ شرائع آسمانی و الھی است.