انتقادهای_رسول_جعفریان_درباره_دو.pdf
297.4 KB
📒مقاله
📌 انتقادهای رسول جعفریان درباره دو تاریخ ساختگی
🖋 استاد #رسول_جعفریان
#️⃣ #علم_رجال #رجال_شناسی #عبدالعظیم_حسنی #شرح_حال #سیدالکریم #تاریخ_نگاری
🆔 @Rejal_science
📌 انتقادهای رسول جعفریان درباره دو تاریخ ساختگی
🖋 استاد #رسول_جعفریان
#️⃣ #علم_رجال #رجال_شناسی #عبدالعظیم_حسنی #شرح_حال #سیدالکریم #تاریخ_نگاری
🆔 @Rejal_science
غلوپژوهی
🔺 پژوهشی در مورد اصطلاح «تقصیر» با وجود اخبار بسیار زیاد اهل بیت ع در مذمت غلو و نیز با نبود تعبیر تقصیر به معنای فرقهای مصطلح امروز در روایات شریفه امامیه از ایشان، باز دیده میشود که برخی که خود را دلباخته اهل بیت میخوانند، فراوان دم از تقصیر شیعیان اهل…
🔺نسبت تفویض و غلو
مفوضه عقيده دارند خداوند امور عالم را به اهل بیت ع واگذار و قدرت و اختيار آفرينش و تدبير عالم و علم آن را به ایشان تفويض كرده است. و مدعیاند که خداوند و اهل بیت ع را یکی نمیدانند. (تصحیح الاعتقادات، ص133؛ اعتقادات الإمامية، ص98؛ بحارالأنوار، 25، ص347) ظاهراً از همین جهت مفوضه در روایات مشرک دانسته شده اند. (عيون أخبار الرضا ع، ج2، ص203 در برابر غلات قائل به حلول و تألیه که کافر شمرده شدهاند.)
در کتب سلف، «غالی» دو معنای عام و خاص دارد. به معنای اعم شامل هردو گروه مفوضه و غلات تألیهی میشود و به معنای اخص، منظور از آن تنها فرق غلو قائل به الوهیت امامان است و در برابر مفوضه است. در کتب برخی از قدما التفاتی به این نکته هست که برخی از غلات فراتر از تفویض رفته اند؛ و مثلاً تألیهی هستند. در این موارد غالباً تفویض و غلو در کنار هم به کار رفته اند. و چه بسا در مواردی در غیر آن هم منظورشان از غلات همین دسته اخیر باشد. به عنوان نمونه:
- «كتاب الرد على الغلاة و المفوضة»، از الحسين بن عبيد الله بن إبراهيم الغضائري (رجال النجاشي، ص69/ 166)
- «كتاب إبطال الغلو و التفويض» اثر شیخ صدوق (عيون أخبار الرضا ع، ج2، ص204؛ در نجاشی ظاهراً در ضبط نام تصحیف رخ داده است: نجاشي، ص389 محمد بن علي بن بابويه القمي أبو جعفر... كتاب إبطال الغلو و التقصير)
- شیخ صدوق همین تفصیل را در موارد متعدد دیگری هم دارد. (من لا يحضره الفقيه، ج1، 359؛ عيون أخبار الرضا ع، ج1، ص11، 215، 326، ج2، ص200، 203؛ إعتقادات الإمامية، ص97: الاعتقاد في نفي الغلو و التفويض و 101؛ علل الشرائع، ج1، ص227؛ الخصال، ج2، ص529)
- توضیحات مفید در ابتدای بحثش در «الغلو و التفويض» هم ظاهراً ناظر به همین معنای اخص از غلو است. (تصحيح اعتقادات الإمامية، ص131) و درأوائل المقالات، ص72 قد خالفنا فيه المنتمون إلى التفويض و طبقات الغلاة... و نیز نک: همان، ص67 و 313)
- و ر.ک تقريب المعارف، ص93، الغيبة للطوسي، ص21، 22، 23، 80، و...
شواهد این تفصیل در کتب نصیریه هم دیده می شود. که عنوان غلو را بر خود؛ و تفویض را بر غیر خود حمل کرده اند. (نمونه: رستباشیه1006، ص87؛ خصیبی، دیوان2001، ص103؛ الجواهر، ص43 و 94؛ حقائق2006، ص12 و 164-156؛ المصرية، ص49 و 367؛ آداب عبد المطلب2016، ص4، 14، 16؛ و... قس: عاصی، العلویون، ص337، خصیبی، دیوان، ص52 و خیر الصنیعة فی معرفة غلاة الشیعة)
(اما نیافتن استعمال غلو و تفویض در برابر هم در منابع عامه جای تعجب ندارد؛ چه آنکه آنها بعضاً دایره غلو را به امامیه هم کشانده اند، و کمتر دغدغه تمایز غلات و مفوضه را داشته اند.)
با این وجود نمونه های متعددی از استعمال معنای اعم برای غلو هم در کتب هست. مثلاً
- فرق الشيعة، ص84 «... و مذاهبهم مذاهب الغالية المفوضة في التفويض»؛ المقالات و الفرق، ص92
- مقالات الإسلاميين و اختلاف المصلين، ص16 [المفوضة] ... من اصناف الغالية؛ و نک: الأنساب(سمعاني)، ج12، ص: 377)
- شیخ مفید نیز مینویسد: «المفوضة صنف من الغلاة و قولهم الذي فارقوا به من سواهم من الغلاة اعترافهم بحدوث الأئمة و خلقهم و نفي القدم عنهم و إضافة الخلق و الرزق مع ذلك إليهم و دعواهم أن الله سبحانه و تعالى تفرد بخلقهم خاصة و أنه فوض إليهم خلق العالم بما فيه و جميع الأفعال» (تصحيح اعتقادات الإمامية، ص133)
این کلام این نکته را تأیید می کند که با فحص در منابع ملل و نحل و تراث غلات، مفوضه تقسیمات گسترده فرق غلات را نداشته، و از این جهت محدودتر بودهاند.
برای مفوضه عقاید غالیانه ای مانند تفویض و نفی بلایای ائمه ع و انکار وفیات ایشان و... را برشمرده اند. اما شاید از عواملی که موجب شده که جریان تفویض نتوانسته، فرقی مجزا مانند فرق متعد غلات داشته باشد، این است که از میان عقاید غلات، اموری مانند حلول و بابیت کمتر در میان ایشان رایج بوده است. و همین عقاید در تحزب غلات موثر بوده است. نکته دیگر اینکه مفوضه عقایدی بین غلات و امامیه داشته اند. و لذا گاه در غلات و گاه خارج از ایشان شمرده شده اند. (به مانند برخی رجال میان شیعه و سنی که مشخصا در یکی از دو دسته نیستند.) و این موقعیت بینابینی نیز ابهام در شناخت مفوضه را می افزاید. چه اینکه روحیات باطنی عموم غلوگرایان نیز شناخت ایشان را مشکل می کند. چنانکه فرقه خطابیه نیز در بدو تشکیل خود به سرعت شناخته نشد. و تا امروزه هم در مورد برخی از جریان های غلو باقی مانده ابهام های جدی وجود دارد.
به هر رو روشن است که در تقابل تعابیر غلو و تفویض در کتب قدما، چند جریان مدنظر بوده است. و دیدگاه برخی از معاصران در این راستا (نمونه: گرامی، تطور گفتمان تفويض در سده دوم هجري، ص31-32) جای نقد جدی دارد.
غلوپژوهی
@gholow2
مفوضه عقيده دارند خداوند امور عالم را به اهل بیت ع واگذار و قدرت و اختيار آفرينش و تدبير عالم و علم آن را به ایشان تفويض كرده است. و مدعیاند که خداوند و اهل بیت ع را یکی نمیدانند. (تصحیح الاعتقادات، ص133؛ اعتقادات الإمامية، ص98؛ بحارالأنوار، 25، ص347) ظاهراً از همین جهت مفوضه در روایات مشرک دانسته شده اند. (عيون أخبار الرضا ع، ج2، ص203 در برابر غلات قائل به حلول و تألیه که کافر شمرده شدهاند.)
در کتب سلف، «غالی» دو معنای عام و خاص دارد. به معنای اعم شامل هردو گروه مفوضه و غلات تألیهی میشود و به معنای اخص، منظور از آن تنها فرق غلو قائل به الوهیت امامان است و در برابر مفوضه است. در کتب برخی از قدما التفاتی به این نکته هست که برخی از غلات فراتر از تفویض رفته اند؛ و مثلاً تألیهی هستند. در این موارد غالباً تفویض و غلو در کنار هم به کار رفته اند. و چه بسا در مواردی در غیر آن هم منظورشان از غلات همین دسته اخیر باشد. به عنوان نمونه:
- «كتاب الرد على الغلاة و المفوضة»، از الحسين بن عبيد الله بن إبراهيم الغضائري (رجال النجاشي، ص69/ 166)
- «كتاب إبطال الغلو و التفويض» اثر شیخ صدوق (عيون أخبار الرضا ع، ج2، ص204؛ در نجاشی ظاهراً در ضبط نام تصحیف رخ داده است: نجاشي، ص389 محمد بن علي بن بابويه القمي أبو جعفر... كتاب إبطال الغلو و التقصير)
- شیخ صدوق همین تفصیل را در موارد متعدد دیگری هم دارد. (من لا يحضره الفقيه، ج1، 359؛ عيون أخبار الرضا ع، ج1، ص11، 215، 326، ج2، ص200، 203؛ إعتقادات الإمامية، ص97: الاعتقاد في نفي الغلو و التفويض و 101؛ علل الشرائع، ج1، ص227؛ الخصال، ج2، ص529)
- توضیحات مفید در ابتدای بحثش در «الغلو و التفويض» هم ظاهراً ناظر به همین معنای اخص از غلو است. (تصحيح اعتقادات الإمامية، ص131) و درأوائل المقالات، ص72 قد خالفنا فيه المنتمون إلى التفويض و طبقات الغلاة... و نیز نک: همان، ص67 و 313)
- و ر.ک تقريب المعارف، ص93، الغيبة للطوسي، ص21، 22، 23، 80، و...
شواهد این تفصیل در کتب نصیریه هم دیده می شود. که عنوان غلو را بر خود؛ و تفویض را بر غیر خود حمل کرده اند. (نمونه: رستباشیه1006، ص87؛ خصیبی، دیوان2001، ص103؛ الجواهر، ص43 و 94؛ حقائق2006، ص12 و 164-156؛ المصرية، ص49 و 367؛ آداب عبد المطلب2016، ص4، 14، 16؛ و... قس: عاصی، العلویون، ص337، خصیبی، دیوان، ص52 و خیر الصنیعة فی معرفة غلاة الشیعة)
(اما نیافتن استعمال غلو و تفویض در برابر هم در منابع عامه جای تعجب ندارد؛ چه آنکه آنها بعضاً دایره غلو را به امامیه هم کشانده اند، و کمتر دغدغه تمایز غلات و مفوضه را داشته اند.)
با این وجود نمونه های متعددی از استعمال معنای اعم برای غلو هم در کتب هست. مثلاً
- فرق الشيعة، ص84 «... و مذاهبهم مذاهب الغالية المفوضة في التفويض»؛ المقالات و الفرق، ص92
- مقالات الإسلاميين و اختلاف المصلين، ص16 [المفوضة] ... من اصناف الغالية؛ و نک: الأنساب(سمعاني)، ج12، ص: 377)
- شیخ مفید نیز مینویسد: «المفوضة صنف من الغلاة و قولهم الذي فارقوا به من سواهم من الغلاة اعترافهم بحدوث الأئمة و خلقهم و نفي القدم عنهم و إضافة الخلق و الرزق مع ذلك إليهم و دعواهم أن الله سبحانه و تعالى تفرد بخلقهم خاصة و أنه فوض إليهم خلق العالم بما فيه و جميع الأفعال» (تصحيح اعتقادات الإمامية، ص133)
این کلام این نکته را تأیید می کند که با فحص در منابع ملل و نحل و تراث غلات، مفوضه تقسیمات گسترده فرق غلات را نداشته، و از این جهت محدودتر بودهاند.
برای مفوضه عقاید غالیانه ای مانند تفویض و نفی بلایای ائمه ع و انکار وفیات ایشان و... را برشمرده اند. اما شاید از عواملی که موجب شده که جریان تفویض نتوانسته، فرقی مجزا مانند فرق متعد غلات داشته باشد، این است که از میان عقاید غلات، اموری مانند حلول و بابیت کمتر در میان ایشان رایج بوده است. و همین عقاید در تحزب غلات موثر بوده است. نکته دیگر اینکه مفوضه عقایدی بین غلات و امامیه داشته اند. و لذا گاه در غلات و گاه خارج از ایشان شمرده شده اند. (به مانند برخی رجال میان شیعه و سنی که مشخصا در یکی از دو دسته نیستند.) و این موقعیت بینابینی نیز ابهام در شناخت مفوضه را می افزاید. چه اینکه روحیات باطنی عموم غلوگرایان نیز شناخت ایشان را مشکل می کند. چنانکه فرقه خطابیه نیز در بدو تشکیل خود به سرعت شناخته نشد. و تا امروزه هم در مورد برخی از جریان های غلو باقی مانده ابهام های جدی وجود دارد.
به هر رو روشن است که در تقابل تعابیر غلو و تفویض در کتب قدما، چند جریان مدنظر بوده است. و دیدگاه برخی از معاصران در این راستا (نمونه: گرامی، تطور گفتمان تفويض در سده دوم هجري، ص31-32) جای نقد جدی دارد.
غلوپژوهی
@gholow2
🔺مفوضه و شهادت ثالثه در اذان
… شیخ صدوق روایت شاذ شهادت به ولایت امیرالمؤمنین ع در اذان را ساخته مفوضه میداند. (من لا يحضره الفقيه، ج1، ص291) برخی در راستای اعتبارتراشی برای این خبر بیسند مدعی شدهاند که قدما به کمترین بهانهای مانند اختلاف نظر در بحث سهو النبی راوی را به تفویض و غلو متهم میکردهاند (نمونه: سند، بحوث في مباني علم الرجال، ص330؛ همو، الشهادة الثالثة، ص154. و نک: t.me/gholow2/1084) و راوی آن روایت در واقع امامی بوده است.
ناقدان به این نکته توجه ندارند که قدمای امامی فرق و جریانهای متعددی برای غلات میشناختهاند، و با ذکر نام هر جریان آرای خاصی را به آن ها نسبت میدادهاند، و تفاوت معنای غلو و تفویض -که در مطلب قبل بدان پرداختیم- از همین سنخ، و در کلمات قدما روشن است. مفوضه در کنار اعتقاد به مخلوقیت امامان، باور داشتند خدا خلقت و تدبیر و رزق عالم به آنان واگذارده است.
برخی مانند آقای محمد سند فراتر از این رفتهاند. آقای سند مدعی است چون فقهای امامی از منابع غلات پرهیز داشتهاند؛ پس وقتی در نقد برخی آرای فقهی، آن را نظر غلات و مفوضه میشمرند، در واقع آن آرای فقهی نه از غلات که از دیگر امامیان بوده، و فقها به نوعی به دیگر صاحبنظران امامی اتهام غلو زدهاند.
درحالیکه باید در نظر داشت احتمال اثرگذاری رأی غلات نزدیک و کمتر شناخته شده بر برخی از ضعفای امامیه، انگیزهای کافی برای احتراز دادن فقها از آنان است؛ به ویژه در ابحاث مهمتر فقه. چنانکه گاه این تذکر به خاطر تبیین ریشه برخی اخبار نامعتبر بوده است؛ مانند یادکرد برخی آرای خطابیه در تهذیب. شیخ صدوق نیز در ذیل بحث شهادت ثالثه به این نکته تذکر داده است.
🌱هر چه هست به مانند اخبار اهل بیت ع، (وسائل الشيعة، ج5، ص413-423) در کتب فقها تا دوران صفویه، شهادت ثالثه جایگاهی نداشته است. چنانکه مثلاً شیخ طوسی میفرماید:
«ما روي في شواذ الأخبار من قول: «أشهد أن عليا ولي الله و آل محمد خير البرية» فمما لا يعمل عليه في الأذان و الإقامة. فمن عمل بها كان مخطئا»! (النهاية، ص69؛ المبسوط، ج1، ص99 با اختلاف نسخه)
در دوران بعد هم علامه حلی به صراحت میگوید شهادت ثالثه در اذان جایز نیست. او با ذکر کیفیت رایج اذان نزد قدما، آن را متواتر میداند (نهاية الإحكام في معرفة الأحكام؛ ج1، ص411؛ نیز نک: منتهى المطلب، ج4، ص374؛ تذكرة الفقهاء، ج3، ص41).
شهید اول (البيان؛ ص144؛ الدروس الشرعية، ج1، ص161؛ ذكرى الشيعة؛ ج3، ص199) و شهید ثانی نیز مواضع مشابهی دارند. الروضة البهية، ج1، ص572) شهید ثانی در روض الجنان (ج2، ص646) شهادت ثالثه بدعت دانسته است. امثال این مواضع را در بسیاری از آثار فقهی و حدیثی پیشاصفوی میتوان پی گرفت.
البته اینکه برخی بعداً تعبیر تضعیفی «شواذ الاخبار» در کلام شیخ طوسی را نشانه اعتبار و یا امامی بودن خبر گرفتهاند، (روضة المتقين، ج2، ص245) هیچ مدرک و قرینه ای ندارد، و خروج از مصطلح علم حدیث است. و بنا بر این انکار انتساب این خبر به اهل تفویض دلیل روشنی ندارد. به ویژه آنکه شیخ صدوق در این موضع برخلاف مواضع بسیار دیگر مفوضه را بدون عطف به غلات به کاربرده است. به نظر میآید این اتفاقی نیست. و اشاره به نکته مهمی دارد، و آن اینکه غلات تألیهی و غیر تفویضی شهادت ثالثه را نمیپسندند. چنانکه در مقاله ای نشان دادهام مثلاً نصیریه بسیاری از فضائل متواتر امیرالمؤمنین ع مانند خبر غدیر، ولایت و منزلت را که جنبه بشری دارد، برنمیتابند. (اکبری، رویکرد مصادر فرقه نصیریه به نصوص وصایت امیرالمؤمنین ع با تأکید بر حدیث غدیر) و لذا نصیریه علی ع را خدا میدانند؛ نه ولی خدا! و تا به امروز هم نصیریان با وجود غلو بی حسابشان، و نداشتن انگیزه بر تقیه در شهادت به ولایت، در برابر امامیه اذان خود را بدون شهادت ثالثه میشمرند. (العلویون، عاصی، ص371)
علاوه بر اینها برخی از متأخران مایل به غلو (مانند محمد جمیل حمود و…) بر وجوب گفتن شهادت ثالثه در اذان حکم داده اند، و نیز بسیاری از عوام معاصر شیعه به جزئیت شهادت ثالثه در اذان باور دارند و با وجود تصریحات عموم فقها بر خلاف آن، اذان بدون شهادت ثالثه را برنميتابند. اینها عمل به اذان مورد اتفاق قدمای امامیه و احتیاط در این زمینه را موجهتر میکند.
@gholow2
… شیخ صدوق روایت شاذ شهادت به ولایت امیرالمؤمنین ع در اذان را ساخته مفوضه میداند. (من لا يحضره الفقيه، ج1، ص291) برخی در راستای اعتبارتراشی برای این خبر بیسند مدعی شدهاند که قدما به کمترین بهانهای مانند اختلاف نظر در بحث سهو النبی راوی را به تفویض و غلو متهم میکردهاند (نمونه: سند، بحوث في مباني علم الرجال، ص330؛ همو، الشهادة الثالثة، ص154. و نک: t.me/gholow2/1084) و راوی آن روایت در واقع امامی بوده است.
ناقدان به این نکته توجه ندارند که قدمای امامی فرق و جریانهای متعددی برای غلات میشناختهاند، و با ذکر نام هر جریان آرای خاصی را به آن ها نسبت میدادهاند، و تفاوت معنای غلو و تفویض -که در مطلب قبل بدان پرداختیم- از همین سنخ، و در کلمات قدما روشن است. مفوضه در کنار اعتقاد به مخلوقیت امامان، باور داشتند خدا خلقت و تدبیر و رزق عالم به آنان واگذارده است.
برخی مانند آقای محمد سند فراتر از این رفتهاند. آقای سند مدعی است چون فقهای امامی از منابع غلات پرهیز داشتهاند؛ پس وقتی در نقد برخی آرای فقهی، آن را نظر غلات و مفوضه میشمرند، در واقع آن آرای فقهی نه از غلات که از دیگر امامیان بوده، و فقها به نوعی به دیگر صاحبنظران امامی اتهام غلو زدهاند.
درحالیکه باید در نظر داشت احتمال اثرگذاری رأی غلات نزدیک و کمتر شناخته شده بر برخی از ضعفای امامیه، انگیزهای کافی برای احتراز دادن فقها از آنان است؛ به ویژه در ابحاث مهمتر فقه. چنانکه گاه این تذکر به خاطر تبیین ریشه برخی اخبار نامعتبر بوده است؛ مانند یادکرد برخی آرای خطابیه در تهذیب. شیخ صدوق نیز در ذیل بحث شهادت ثالثه به این نکته تذکر داده است.
🌱هر چه هست به مانند اخبار اهل بیت ع، (وسائل الشيعة، ج5، ص413-423) در کتب فقها تا دوران صفویه، شهادت ثالثه جایگاهی نداشته است. چنانکه مثلاً شیخ طوسی میفرماید:
«ما روي في شواذ الأخبار من قول: «أشهد أن عليا ولي الله و آل محمد خير البرية» فمما لا يعمل عليه في الأذان و الإقامة. فمن عمل بها كان مخطئا»! (النهاية، ص69؛ المبسوط، ج1، ص99 با اختلاف نسخه)
در دوران بعد هم علامه حلی به صراحت میگوید شهادت ثالثه در اذان جایز نیست. او با ذکر کیفیت رایج اذان نزد قدما، آن را متواتر میداند (نهاية الإحكام في معرفة الأحكام؛ ج1، ص411؛ نیز نک: منتهى المطلب، ج4، ص374؛ تذكرة الفقهاء، ج3، ص41).
شهید اول (البيان؛ ص144؛ الدروس الشرعية، ج1، ص161؛ ذكرى الشيعة؛ ج3، ص199) و شهید ثانی نیز مواضع مشابهی دارند. الروضة البهية، ج1، ص572) شهید ثانی در روض الجنان (ج2، ص646) شهادت ثالثه بدعت دانسته است. امثال این مواضع را در بسیاری از آثار فقهی و حدیثی پیشاصفوی میتوان پی گرفت.
البته اینکه برخی بعداً تعبیر تضعیفی «شواذ الاخبار» در کلام شیخ طوسی را نشانه اعتبار و یا امامی بودن خبر گرفتهاند، (روضة المتقين، ج2، ص245) هیچ مدرک و قرینه ای ندارد، و خروج از مصطلح علم حدیث است. و بنا بر این انکار انتساب این خبر به اهل تفویض دلیل روشنی ندارد. به ویژه آنکه شیخ صدوق در این موضع برخلاف مواضع بسیار دیگر مفوضه را بدون عطف به غلات به کاربرده است. به نظر میآید این اتفاقی نیست. و اشاره به نکته مهمی دارد، و آن اینکه غلات تألیهی و غیر تفویضی شهادت ثالثه را نمیپسندند. چنانکه در مقاله ای نشان دادهام مثلاً نصیریه بسیاری از فضائل متواتر امیرالمؤمنین ع مانند خبر غدیر، ولایت و منزلت را که جنبه بشری دارد، برنمیتابند. (اکبری، رویکرد مصادر فرقه نصیریه به نصوص وصایت امیرالمؤمنین ع با تأکید بر حدیث غدیر) و لذا نصیریه علی ع را خدا میدانند؛ نه ولی خدا! و تا به امروز هم نصیریان با وجود غلو بی حسابشان، و نداشتن انگیزه بر تقیه در شهادت به ولایت، در برابر امامیه اذان خود را بدون شهادت ثالثه میشمرند. (العلویون، عاصی، ص371)
علاوه بر اینها برخی از متأخران مایل به غلو (مانند محمد جمیل حمود و…) بر وجوب گفتن شهادت ثالثه در اذان حکم داده اند، و نیز بسیاری از عوام معاصر شیعه به جزئیت شهادت ثالثه در اذان باور دارند و با وجود تصریحات عموم فقها بر خلاف آن، اذان بدون شهادت ثالثه را برنميتابند. اینها عمل به اذان مورد اتفاق قدمای امامیه و احتیاط در این زمینه را موجهتر میکند.
@gholow2
Telegram
غلو پژوهی
🔺آیا صدوق شیعه را غالی می دانسته؟!! (2)
در مورد گزارشی شاذ در بحث اذان که شیخ صدوق آن را تنها مروی مفوضه می داند، برخی چنین گفتاری در راستای اعتبارتراشی برای این خبر بی سند را مطرح کرده اند:
«شهادت صدوق به نقل خبر را می پذیریم و درایت ایشان را برای خودشان…
در مورد گزارشی شاذ در بحث اذان که شیخ صدوق آن را تنها مروی مفوضه می داند، برخی چنین گفتاری در راستای اعتبارتراشی برای این خبر بی سند را مطرح کرده اند:
«شهادت صدوق به نقل خبر را می پذیریم و درایت ایشان را برای خودشان…
⚠️ «اگر الآن همین در عربستان پخش شود، حرام است»!
جناب آقای محسن مهدیان در یادداشت تلگرامی خود -که در صفحات مختلفی و از جمله خبرگزاری فارس نشر یافت- ناظر به معضلات اجتماعی روز مانند بی حجابی ها و برخی موسیقی های تند و… نوشته است:
«جوانی که جهت گیری اصلی اش، منطبق بر جهت گیری انقلابی است، اشکالاتش نیز به مرور زمان اصلاح می شود؛ چه آنکه انقلاب اسلامی ظهور اسم هادی روی زمین است... جامعه ما ایمانی است؛ در ظواهر این روزها نمانیم.»
ایشان صریحاً ادعا می کند که انتشار «تصاویر صداوسیما از خانم های بدحجاب در راه پیمایی ها... به غایت ممدوح است.»
و می افزاید «انقلاب اسلامی... به ابزار و اشیا نیز معنا می دهد» که می شود آن را چنین خواند: «هدف وسیله را توجیه می کند!»
ایشان به عنوان مستند کلام خود گفتاری منسوب به امام خمینی را در مورد موسیقی آورده، که بنا بر آن «این چیزهایی که امروز از رادیوی جمهوری اسلامی پخش می شود برای ما حلال است، اما اگر همین ها در فلان کشور اجرا شود حرام است.»
البته نه مدرک آن را ذکر کرده، و نه مستند گوینده را (خواه امام خمینی باشد، یا غیر ایشان) آورده است. در حد فحص این حقیر این تعابیر که خود آقای مهدیان آن را در گیومه نهاده، به این شکل جایی یافت نشد. تنها در سایت جماران از سید عبدالله حسینی از حاج احمد خمینی نقل شده که در جلسه ای با حضور «آقای موسوی اردبیلی، مقام معظم رهبری، آقای هاشمی رفسنجانی و میرحسین موسوی... و امام خمینی»، «تلویزیون ناگهان یک موسیقی بسیار شاد پخش کرد طوری که اعتراض آقای موسوی اردبیلی در آمد و با حالت اعتراض به امام بالحنی که انگار «مچ گیری» است، گفتند که آقا شما همین را هم دیگر حلال می دانید؟ ... امام فرمودند که بله همین را هم حلال می دانم و بعد آقای اردبیلی گفتند شما همین موسیقی را قبل از انقلاب حرام نمی دانستید؟ امام فرمودند که چرا من همین آهنگ را قبل از انقلاب حرام می دانستم اما آقای اردبیلی این مهم است که کی و کجا و با چه هدفی پخش می شود. این موسیقی از تلویزیون جمهوری اسلامی پخش می شود و اگر همین الان همین آهنگ از تلویزیون عربستان پخش شود حرام است!
jamaran.ir/NewsContent-id_77597.aspx
با این حال در سایت آیت الله خامنه ای آمده:
«س 1140: موسیقی که از رادیو و تلویزیون جمهوری اسلامی پخش میشود، چه حکمی دارد؟ آیا این گفته که حضرت امام(قدّس سره) موسیقی را بهطور مطلق حلال اعلام کرده اند، صحیح است؟
ج: نسبت حلال دانستن موسیقی بهطور مطلق به راحل عظیم الشأن حضرت امام خمینی کذب و افتراء است. امام (قدّس سرّه) معتقد به حرمت موسیقی مناسب با مجالس معصیت بودند و نظر ما هم همین است، ولی اختلاف در دیدگاهها از تشخیص موضوع نشأت میگیرد ... پخش از رادیو و تلویزیون به تنهایی دلیل شرعی بر مباح و حلال بودن آنها محسوب نمیشود.»
farsi.khamenei.ir/treatise-content?id=99&pid=99&tid=-1
با وجود این اضطراب و با اذعان اجمالی به تغییر نظر امام خمینی پس از انقلاب، ما از نقد سندی مطلب چشم می پوشیم، و تنها به آقای مهدیان می گوییم نسبت چنین مطالب سنگینی به اشخاص بدون ارائه مدرک روا نیست.
اما در نقد محتوایی نیز میگوییم این ادبیات که غنای مطرب و بی حجابی و دروغ و استفاده ابزاری از زنان و قمار و تصرف در اموال مردم و در یک کلام محارم بر غیر ما حرام است، و بر ما حلال، این دقیقاً ادبیات غلات و صوفیه است. که «اذا عرفت الحق فاعمل ما شئت»، «حلال لکم معکم حرام مع غیرکم» و با خودتان حلال است، و با دیگران حرام! (پیشتر از مستندات آن بحث شد: t.me/gholow2/299 و t.me/gholow2/1409)
بنا بر این اگر به راستی مقصود نویسنده چیزی غیر از این است، جا دارد در ادبیات خود تجدید نظر کند.
@gholow2
جناب آقای محسن مهدیان در یادداشت تلگرامی خود -که در صفحات مختلفی و از جمله خبرگزاری فارس نشر یافت- ناظر به معضلات اجتماعی روز مانند بی حجابی ها و برخی موسیقی های تند و… نوشته است:
«جوانی که جهت گیری اصلی اش، منطبق بر جهت گیری انقلابی است، اشکالاتش نیز به مرور زمان اصلاح می شود؛ چه آنکه انقلاب اسلامی ظهور اسم هادی روی زمین است... جامعه ما ایمانی است؛ در ظواهر این روزها نمانیم.»
ایشان صریحاً ادعا می کند که انتشار «تصاویر صداوسیما از خانم های بدحجاب در راه پیمایی ها... به غایت ممدوح است.»
و می افزاید «انقلاب اسلامی... به ابزار و اشیا نیز معنا می دهد» که می شود آن را چنین خواند: «هدف وسیله را توجیه می کند!»
ایشان به عنوان مستند کلام خود گفتاری منسوب به امام خمینی را در مورد موسیقی آورده، که بنا بر آن «این چیزهایی که امروز از رادیوی جمهوری اسلامی پخش می شود برای ما حلال است، اما اگر همین ها در فلان کشور اجرا شود حرام است.»
البته نه مدرک آن را ذکر کرده، و نه مستند گوینده را (خواه امام خمینی باشد، یا غیر ایشان) آورده است. در حد فحص این حقیر این تعابیر که خود آقای مهدیان آن را در گیومه نهاده، به این شکل جایی یافت نشد. تنها در سایت جماران از سید عبدالله حسینی از حاج احمد خمینی نقل شده که در جلسه ای با حضور «آقای موسوی اردبیلی، مقام معظم رهبری، آقای هاشمی رفسنجانی و میرحسین موسوی... و امام خمینی»، «تلویزیون ناگهان یک موسیقی بسیار شاد پخش کرد طوری که اعتراض آقای موسوی اردبیلی در آمد و با حالت اعتراض به امام بالحنی که انگار «مچ گیری» است، گفتند که آقا شما همین را هم دیگر حلال می دانید؟ ... امام فرمودند که بله همین را هم حلال می دانم و بعد آقای اردبیلی گفتند شما همین موسیقی را قبل از انقلاب حرام نمی دانستید؟ امام فرمودند که چرا من همین آهنگ را قبل از انقلاب حرام می دانستم اما آقای اردبیلی این مهم است که کی و کجا و با چه هدفی پخش می شود. این موسیقی از تلویزیون جمهوری اسلامی پخش می شود و اگر همین الان همین آهنگ از تلویزیون عربستان پخش شود حرام است!
jamaran.ir/NewsContent-id_77597.aspx
با این حال در سایت آیت الله خامنه ای آمده:
«س 1140: موسیقی که از رادیو و تلویزیون جمهوری اسلامی پخش میشود، چه حکمی دارد؟ آیا این گفته که حضرت امام(قدّس سره) موسیقی را بهطور مطلق حلال اعلام کرده اند، صحیح است؟
ج: نسبت حلال دانستن موسیقی بهطور مطلق به راحل عظیم الشأن حضرت امام خمینی کذب و افتراء است. امام (قدّس سرّه) معتقد به حرمت موسیقی مناسب با مجالس معصیت بودند و نظر ما هم همین است، ولی اختلاف در دیدگاهها از تشخیص موضوع نشأت میگیرد ... پخش از رادیو و تلویزیون به تنهایی دلیل شرعی بر مباح و حلال بودن آنها محسوب نمیشود.»
farsi.khamenei.ir/treatise-content?id=99&pid=99&tid=-1
با وجود این اضطراب و با اذعان اجمالی به تغییر نظر امام خمینی پس از انقلاب، ما از نقد سندی مطلب چشم می پوشیم، و تنها به آقای مهدیان می گوییم نسبت چنین مطالب سنگینی به اشخاص بدون ارائه مدرک روا نیست.
اما در نقد محتوایی نیز میگوییم این ادبیات که غنای مطرب و بی حجابی و دروغ و استفاده ابزاری از زنان و قمار و تصرف در اموال مردم و در یک کلام محارم بر غیر ما حرام است، و بر ما حلال، این دقیقاً ادبیات غلات و صوفیه است. که «اذا عرفت الحق فاعمل ما شئت»، «حلال لکم معکم حرام مع غیرکم» و با خودتان حلال است، و با دیگران حرام! (پیشتر از مستندات آن بحث شد: t.me/gholow2/299 و t.me/gholow2/1409)
بنا بر این اگر به راستی مقصود نویسنده چیزی غیر از این است، جا دارد در ادبیات خود تجدید نظر کند.
@gholow2
... اما گذشته از این آقای مهدیان روایتی را نیز در توجیه دیدگاه خود آورده است:
«قطعاً عذاب می کنم هر کس که ولایت امام ظالمی را بپذیرد ولو آن آدم در رفتارها شخصی خود انسان نیکوکار و سالمی باشد. و قطعا میبخشم کسی را که ولایت امامی که از جانب خدا تعیین شده و عادل است قبول کرده است ولو در رفتارهای شخصی اش ظالم و گنهکار باشد.» (بحارالأنوار، علامه مجلسی، ج25، ص110)
فارغ از بحث سندی این خبر (المحاسن، ج1، ص94؛ الكافي، الإسلامية، ج1، ص376) از نظر دلالی میگوییم هم تعبیر «امام من الله» به معنای امام معصوم مفترض الطاعة است، چنانکه در یکی از اخبار مشابه چنین حملی صورت گرفته (تفسير العياشي، ج1، ص139) و همانطور که از دیگر اخبار بر می آید. (نمونه: الكافي، ج1، ص373-374) و از اساس موضوع خبر در عفو اعمال بد است، نه حسن و مدح آن؛ (هر چند مدح به فاعل باز گردد چنانکه در ادعای نویسنده آمده) و گذاشتن این روایت در کنار کلام منسوب به امام خمینی خلط مبحث است.
با این حال حدیث اخیر بر فرض صحت آن در فضایی صادر شده است که در حکومت امامی مانند امیرالمؤمنین ع نه با مفاسد اطرافیانشان تسامح می کردهاند، و نه از نقد مکرر آنان دریغ می داشتهاند، و نه از نهی از اشکالات اخلاقی به دعوای اینکه اینجا حکومت حق است، چشم می پوشیدهاند. (نمونه نک: الکافی، ج5، ص537؛ نهج البلاغه، خ25، 27، 29، 34، 39، 69، 71، 97، 106، 107، 108، 116، 119، 121، 125، 125، 126، 131، 135، 166، 171، 174، 175، 192، 204، 207، 208، ک3، 35، 40، 41، 71 و...) چه آنکه روشن است، اگر امام و حکومتی بر حق است، نشان حقانیتش در امر به خوبی ها و بازداشتن از بدی ها خود را می نماید. و البته اگر کسانی به امامت چنین امامی گردن نهند، و کلام او را حق بدانند، هرچند خود بدی هایی داشته باشند، اما مقر به بدی های خود هستند، و بر اساس دیگر اخبار هم خداوند، افراد مقر به بدی های خود را می بخشد. (الكافي، ج2، ص288 و 432) و البته اقرار و استغفار زمینه اصلاح است. وگرنه، کوچک شمردن گناه مانع بخشش الهی است. (الكافي، ج2، ص287و386) و اگر کسی بخواهد نهی از محرمات را فدای خوشایند دوستداران خود کند، و گناه را برای دیگران گناه شمارد، رفته رفته خود و دیگران را به انحطاط می کشد. اینجا دیگر چه جای سخن از حقانیت خود است؟!
بنا بر این به نظر می آید این روایت کتاب شریف کافی، با اصول معارف امامی قابل تفسیر است، و البته اگر کسی معنای آن را به خوبی درنیافت، نباید در استفاده غلوآمیز از آن تسرع ورزد. چه آنکه پیش از آن کلام الله است، که حاکم بر اخبار است. و چه نیکو فرمود:
لَيْسَ بِأَمانِيِّكُمْ وَ لا أَمانِيِّ أَهْلِ الْكِتابِ مَنْ يَعْمَلْ سُوءاً يُجْزَ بِهِ وَ لا يَجِدْ لَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِيًّا وَ لا نَصيراً (النساء: 123)
گفتنی است، متأسفانه پیش از این، غلات از همین روایت در راستای اباحی گری خود بهره گرفته بوده اند. (حرانی، 2006حقائق، ص166؛ 2016، ص148؛ استناد برای ترجیح غلو بر تقصیر: جلی، حاوی للأسرار، ص198) و جا دارد، انسان دقت بیشتری در فهم روایات به خرج دهد.
غلوپژوهی
@gholow2
«قطعاً عذاب می کنم هر کس که ولایت امام ظالمی را بپذیرد ولو آن آدم در رفتارها شخصی خود انسان نیکوکار و سالمی باشد. و قطعا میبخشم کسی را که ولایت امامی که از جانب خدا تعیین شده و عادل است قبول کرده است ولو در رفتارهای شخصی اش ظالم و گنهکار باشد.» (بحارالأنوار، علامه مجلسی، ج25، ص110)
فارغ از بحث سندی این خبر (المحاسن، ج1، ص94؛ الكافي، الإسلامية، ج1، ص376) از نظر دلالی میگوییم هم تعبیر «امام من الله» به معنای امام معصوم مفترض الطاعة است، چنانکه در یکی از اخبار مشابه چنین حملی صورت گرفته (تفسير العياشي، ج1، ص139) و همانطور که از دیگر اخبار بر می آید. (نمونه: الكافي، ج1، ص373-374) و از اساس موضوع خبر در عفو اعمال بد است، نه حسن و مدح آن؛ (هر چند مدح به فاعل باز گردد چنانکه در ادعای نویسنده آمده) و گذاشتن این روایت در کنار کلام منسوب به امام خمینی خلط مبحث است.
با این حال حدیث اخیر بر فرض صحت آن در فضایی صادر شده است که در حکومت امامی مانند امیرالمؤمنین ع نه با مفاسد اطرافیانشان تسامح می کردهاند، و نه از نقد مکرر آنان دریغ می داشتهاند، و نه از نهی از اشکالات اخلاقی به دعوای اینکه اینجا حکومت حق است، چشم می پوشیدهاند. (نمونه نک: الکافی، ج5، ص537؛ نهج البلاغه، خ25، 27، 29، 34، 39، 69، 71، 97، 106، 107، 108، 116، 119، 121، 125، 125، 126، 131، 135، 166، 171، 174، 175، 192، 204، 207، 208، ک3، 35، 40، 41، 71 و...) چه آنکه روشن است، اگر امام و حکومتی بر حق است، نشان حقانیتش در امر به خوبی ها و بازداشتن از بدی ها خود را می نماید. و البته اگر کسانی به امامت چنین امامی گردن نهند، و کلام او را حق بدانند، هرچند خود بدی هایی داشته باشند، اما مقر به بدی های خود هستند، و بر اساس دیگر اخبار هم خداوند، افراد مقر به بدی های خود را می بخشد. (الكافي، ج2، ص288 و 432) و البته اقرار و استغفار زمینه اصلاح است. وگرنه، کوچک شمردن گناه مانع بخشش الهی است. (الكافي، ج2، ص287و386) و اگر کسی بخواهد نهی از محرمات را فدای خوشایند دوستداران خود کند، و گناه را برای دیگران گناه شمارد، رفته رفته خود و دیگران را به انحطاط می کشد. اینجا دیگر چه جای سخن از حقانیت خود است؟!
بنا بر این به نظر می آید این روایت کتاب شریف کافی، با اصول معارف امامی قابل تفسیر است، و البته اگر کسی معنای آن را به خوبی درنیافت، نباید در استفاده غلوآمیز از آن تسرع ورزد. چه آنکه پیش از آن کلام الله است، که حاکم بر اخبار است. و چه نیکو فرمود:
لَيْسَ بِأَمانِيِّكُمْ وَ لا أَمانِيِّ أَهْلِ الْكِتابِ مَنْ يَعْمَلْ سُوءاً يُجْزَ بِهِ وَ لا يَجِدْ لَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِيًّا وَ لا نَصيراً (النساء: 123)
گفتنی است، متأسفانه پیش از این، غلات از همین روایت در راستای اباحی گری خود بهره گرفته بوده اند. (حرانی، 2006حقائق، ص166؛ 2016، ص148؛ استناد برای ترجیح غلو بر تقصیر: جلی، حاوی للأسرار، ص198) و جا دارد، انسان دقت بیشتری در فهم روایات به خرج دهد.
غلوپژوهی
@gholow2
Forwarded from صُحُفٍ مُطَهَّرَه
🌱ارزش مداری اهل بیت ع (3)
⚠️ «اگر سبیل این و آن را چرب می کردید...»!
به چند طریق روایت است که «جمعی از شیعه نزد امیر المؤمنین ع آمدند و گفتند ای کاش از این بیت المال، اموالی را میان اشراف و رئیسان پخش می کردید، و حتی آنها را بر ما ترجیح میدادید، تا اینکه پایه های حکومتتان استوار شود؛ و بعداً عدالت و مساوات را را عایت می کردید. پس حضرت ع فرمود:
«أَ تَأْمُرُونِّي أَنْ أَطْلُبَ النَّصْرَ بِالْجَوْرِ فِيمَنْ وُلِّيتُ عَلَيْهِ وَ اللَّهِ لَا أَطُورُ بِهِ مَا سَمَرَ سَمِيرٌ وَ مَا أَمَّ نَجْمٌ فِي السَّمَاءِ نَجْماً وَ لَوْ كَانَ الْمَالُ لِي لَسَوَّيْتُ بَيْنَهُمْ فَكَيْفَ وَ إِنَّمَا الْمَالُ مَالُ اللَّه»
🔸 آيا به من امر مىكنيد تا با ستم كردن در حق كسانى كه بر آنان حكومت دارم، دنبال پيروزى باشم؟
به خدا سوگند تا شب و روز برقرار است، و ستارگان از پى هم طلوع و غروب مى كنند، هرگز چنين كارى نخواهم كرد.
اگر مال از آنِ خودم بود، همه را در پرداخت كردن برابر مىداشتم تا چه رسد به اينكه مال، مال خداست!! (و در برخی نسخ: مال مردم است.)
📚 الكافي (ط - الإسلامية)، ج4، ص: 31؛ الغارات (ط - القديمة)، ج1، ص: 48؛ نهج البلاغه، خطبه 126؛ الأمالي (للمفيد)، ص: 176
چنانکه در اخباری آمده که علی ع پیشنهاد گماردن معاویه بر کار را (تا شاید جنگ درنگیرد، و یا تا زمانی که پایه های دولت حضرت استوار شود) رد کرد. و فرمود: «لم يكن اللَّه ليراني أتّخذ المضلّين عضداً» (وقعة صفين، ص52؛ شرح الأخبار في فضائل الأئمة الأطهار عليهم السلام، ج1، ص356؛ الإمامةوالسياسة، ج1، ص116؛ نمونه مفصل تر: الاستيعاب في معرفة الأصحاب، ابن عبد البر، ج4، ص1447)
و بدین سان امیر مؤمنان ع عدالت را بر بقای حکومت خود ترجیح داد. چنانکه روشن است عدالت امیرالمؤمنین ع از همان ابتدا و در مخالفت با زیاده خواهی های اصحاب جمل، دولت ایشان را با چالش جدی مواجه کرد. و شواهد بسیاری نیز نشان میدهد، که حکومت امام ع در کوفه نیز در معرض از دست رفتن بود. (نک: نهج البلاغه، خ25، 27، 29، 34، 39، 69، 71، 97، 106، 107، 108، 116، 119، 121، 125، 125، 126، 131، 135، 166، 171، 174، 175، 192، 204، 207، 208 و...) و دوره کوتاه حکومت امام مجتبی، کاملاٌ ادامه حکومت امیر المؤمنین ع بود. و به نظر می آید اگر خود حضرت امیر ع هم در قید حیات می بودند، شاید طول حکومتشان چندان تفاوتی نمی کرد.
@gholow2
⚠️ «اگر سبیل این و آن را چرب می کردید...»!
به چند طریق روایت است که «جمعی از شیعه نزد امیر المؤمنین ع آمدند و گفتند ای کاش از این بیت المال، اموالی را میان اشراف و رئیسان پخش می کردید، و حتی آنها را بر ما ترجیح میدادید، تا اینکه پایه های حکومتتان استوار شود؛ و بعداً عدالت و مساوات را را عایت می کردید. پس حضرت ع فرمود:
«أَ تَأْمُرُونِّي أَنْ أَطْلُبَ النَّصْرَ بِالْجَوْرِ فِيمَنْ وُلِّيتُ عَلَيْهِ وَ اللَّهِ لَا أَطُورُ بِهِ مَا سَمَرَ سَمِيرٌ وَ مَا أَمَّ نَجْمٌ فِي السَّمَاءِ نَجْماً وَ لَوْ كَانَ الْمَالُ لِي لَسَوَّيْتُ بَيْنَهُمْ فَكَيْفَ وَ إِنَّمَا الْمَالُ مَالُ اللَّه»
🔸 آيا به من امر مىكنيد تا با ستم كردن در حق كسانى كه بر آنان حكومت دارم، دنبال پيروزى باشم؟
به خدا سوگند تا شب و روز برقرار است، و ستارگان از پى هم طلوع و غروب مى كنند، هرگز چنين كارى نخواهم كرد.
اگر مال از آنِ خودم بود، همه را در پرداخت كردن برابر مىداشتم تا چه رسد به اينكه مال، مال خداست!! (و در برخی نسخ: مال مردم است.)
📚 الكافي (ط - الإسلامية)، ج4، ص: 31؛ الغارات (ط - القديمة)، ج1، ص: 48؛ نهج البلاغه، خطبه 126؛ الأمالي (للمفيد)، ص: 176
چنانکه در اخباری آمده که علی ع پیشنهاد گماردن معاویه بر کار را (تا شاید جنگ درنگیرد، و یا تا زمانی که پایه های دولت حضرت استوار شود) رد کرد. و فرمود: «لم يكن اللَّه ليراني أتّخذ المضلّين عضداً» (وقعة صفين، ص52؛ شرح الأخبار في فضائل الأئمة الأطهار عليهم السلام، ج1، ص356؛ الإمامةوالسياسة، ج1، ص116؛ نمونه مفصل تر: الاستيعاب في معرفة الأصحاب، ابن عبد البر، ج4، ص1447)
و بدین سان امیر مؤمنان ع عدالت را بر بقای حکومت خود ترجیح داد. چنانکه روشن است عدالت امیرالمؤمنین ع از همان ابتدا و در مخالفت با زیاده خواهی های اصحاب جمل، دولت ایشان را با چالش جدی مواجه کرد. و شواهد بسیاری نیز نشان میدهد، که حکومت امام ع در کوفه نیز در معرض از دست رفتن بود. (نک: نهج البلاغه، خ25، 27، 29، 34، 39، 69، 71، 97، 106، 107، 108، 116، 119، 121، 125، 125، 126، 131، 135، 166، 171، 174، 175، 192، 204، 207، 208 و...) و دوره کوتاه حکومت امام مجتبی، کاملاٌ ادامه حکومت امیر المؤمنین ع بود. و به نظر می آید اگر خود حضرت امیر ع هم در قید حیات می بودند، شاید طول حکومتشان چندان تفاوتی نمی کرد.
@gholow2
غلوپژوهی
نگاهی_به_عرفان_مانوی_و_تطبیق_آن.pdf
اندیشههای_عرفانی_در_اعتقادات_مانوی،.pdf
152.7 KB
اندیشههای عرفانی در اعتقادات مانوی، امیر اکبری، فصلنامه تخصصی عرفان، سال چهارم، ش15، بهار87
بررسی شاخصه های عرفانی کیش مانوی و تأثیر گسترده آن بر عرفان و تصوف اسلامی
@gholow2
بررسی شاخصه های عرفانی کیش مانوی و تأثیر گسترده آن بر عرفان و تصوف اسلامی
@gholow2
غلوپژوهی
🔸محدودیت معجزات انبیاء (4) 💠 #رد_بر_تفویض_خلق_و_رزق (4) در آیات شریفه در برابر درخواست مشرکان برای معجزه، به رسول اکرم ص دستور داده می شود که بگوید این به دست خداوند، و چنین نیست که امور همه به رسول الله ص تفویض شده باشد، و با هر درخواست معجزه و آیه خود آن…
🔸محدودیت معجزات انبیاء (5)
💠 #رد_بر_تفویض_خلق_و_رزق (5)
عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: قَالَ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص سَأَلَ جَبْرَئِيلَ ع كَيْفَ كَانَ مَهْلَكُ قَوْمِ صَالِحٍ ع... فَقَالَ لَهُمْ صَالِحٌ ع سَلُونِي مَا شِئْتُمْ فَقَالُوا تَقَدَّمْ بِنَا إِلَى هَذَا الْجَبَلِ وَ كَانَ الْجَبَلُ قَرِيباً مِنْهُمْ فَانْطَلَقَ مَعَهُمْ صَالِحٌ فَلَمَّا انْتَهَوْا إِلَى الْجَبَلِ قَالُوا يَا صَالِحُ ادْعُ لَنَا رَبَّكَ يُخْرِجْ لَنَا مِنْ هَذَا الْجَبَلِ السَّاعَةَ نَاقَةً حَمْرَاءَ شَقْرَاءَ وَبْرَاءَ عُشَرَاءَ بَيْنَ جَنْبَيْهَا مِيلٌ فَقَالَ لَهُمْ صَالِحٌ لَقَدْ سَأَلْتُمُونِي شَيْئاً يَعْظُمُ عَلَيَّ وَ يَهُونُ عَلَى رَبِّي جَلَّ وَ عَزَّ قَالَ فَسَأَلَ اللَّهَ تَعَالَى صَالِحٌ ذَلِكَ فَانْصَدَعَ الْجَبَلُ صَدْعاً كَادَتْ تَطِيرُ مِنْهُ عُقُولُهُمْ لَمَّا سَمِعُوا ذَلِكَ ثُمَّ اضْطَرَبَ ذَلِكَ الْجَبَلُ اضْطِرَاباً شَدِيداً كَالْمَرْأَةِ إِذَا أَخَذَهَا الْمَخَاضُ ثُمَّ لَمْ يَفْجَأْهُمْ إِلَّا رَأْسُهَا قَدْ طَلَعَ عَلَيْهِمْ مِنْ ذَلِكَ الصَّدْعِ فَمَا اسْتُتِمَّتْ رَقَبَتُهَا حَتَّى اجْتَرَّتْ ثُمَّ خَرَجَ سَائِرُ جَسَدِهَا ثُمَّ اسْتَوَتْ قَائِمَةً عَلَى الْأَرْضِ فَلَمَّا رَأَوْا ذَلِكَ قَالُوا يَا صَالِحُ مَا أَسْرَعَ مَا أَجَابَكَ رَبُّك...
از امام باقر ع از رسول الله ص، ... صالح ع [به قومش] گفت: درخواست كنيد آنچه مىخواهيد. آنها گفتند: با ما نزديك اين كوه بيا- كوه در نزديكى آنها قرار داشت- صالح با آنها براه افتاد چون به كوه رسيدند گفتند: اى صالح! از پروردگارت بخواه تا هم اكنون از دل اين كوه براى ما يك ماده شتر سرخ مو و گلى رنگ و پر كرك و ده ماهه كه فاصله ميان دو پهلويش يك ميل باشد برآورد. صالح گفت: شما از من چيزى خواستيد كه بر من گران است ولى بر خداى من آسان. صالح اين تقاضا را از خداى خود درخواست كرد كه ناگاه كوه از هم بشكافت و بانگى كرد كه از صداى آن نزديك بود عقل از سر آنها بپرد، و سپس آن كوه پريشان و لرزان گشت چونان زنى كه درد زاييدن او را گرفته باشد، و ناگاه سر آن شتر بيرون آمد و هنوز همه گردنش بيرون نيامده بود كه شروع به نشخوار كردن نمود. آن گاه بقيه پيكر آن شتر بيرون آمد و سر پا ايستاد.
📚 الكافي (ط - الإسلامية)، ج8، ص186؛ و در تفسير العياشي، ج2، ص21 از محمد بن نصیر کشی به طریق محذوف از ابو حمزه ثمالی.
در این روایت با وجود تعبیر «سلونی» از صالح ع، در ادامه صالح می گوید آوردن شتر بر من سنگین و است، و این کار خدا است؛ و از خداوند در خواست میکند؛ نه اینکه خلق و رزق به این حجت الهی تفویض شده باشد.
این مضمون در روایات دیگری مثلاً ذیل آیهٔ مربوط به آصف بن برخیا نیز آمده، و یا مانند روایتی که نقش حضرت عیسی علیهالسلام در احیاء میت را مستجاب الدعوة بودن و نه نفْسِ آفرینش عنوان میداند (نمونه: عیون اخبار الرضا علیهالسلام، ج۱، ص۱۰۰؛ الکافي، ج۸، ص۳۳۷)
به همین صورت به عنوان نمونه تعبیر «سلونی قبل ان تفقدونی» از امیرمؤمنان ع دلالتی بر تفویض علم نامحدود به حضرت ندارد. و قابل حمل بر «اذا شاء علم» و علم یافتن به مسائل با درخواست از خداوند است. بلکه چه بسا در فضای آن جلسه «سلونی» منصرف به ملاحم (به تناسب ظاهر خبر) و علم دین و احکام و قرآن و امثال آن بوده است. چنانکه در خبر آمده همانجا جاهلی پرسید که تعداد موهای بدن من چقدر است. و حضرت جواب این سؤال نامربوط و بی فایده اش را ندادند. و به جایش مطلب مهمی با رنگ دینی از ملاحم و عاقبت خراب فرزندش فرمودند. (كامل الزيارات، ص74؛ امالی صدوق، ص134؛ الإرشاد، ص330؛ شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد، ج2، ص286 از الغارات) بنا بر این باز نمی توان از اطلاق «سلونی» علم غیب امام را مدعی شد.
تفویض خلق، رزق و #علم_غیب مجموعه ای از آرای غالیانه است که مفوضه به همگی باور داشته اند و به درستی که تفویض خلق مستلزم علم نامحدود است. چرا که اگر در علمِ خالق به خلقش محدودیت قائل شویم، چگونه آن خالق آنها را ساخته؟ و چگونه تدبیرشان می کند؟ و اگر همه عالم را با همه جزئیات کسی خلق کرده، چگونه به همه چیز خلق آگاه نباشد؟ و لذا در چارچوب اندیشه تفویضی همگی اینها پذیرفته می شود. هرچند که در تقابل آشکار با خیل بسیاری از آیات و اخبار است. (دقت شود این تلازم در مورد علم و قدرت مطلق مطرح میشود؛ وگرنه علم محدود به چیزی با قدرت بر آن تلازم ندارد.)
غلوپژوهی
@gholow2
💠 #رد_بر_تفویض_خلق_و_رزق (5)
عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: قَالَ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص سَأَلَ جَبْرَئِيلَ ع كَيْفَ كَانَ مَهْلَكُ قَوْمِ صَالِحٍ ع... فَقَالَ لَهُمْ صَالِحٌ ع سَلُونِي مَا شِئْتُمْ فَقَالُوا تَقَدَّمْ بِنَا إِلَى هَذَا الْجَبَلِ وَ كَانَ الْجَبَلُ قَرِيباً مِنْهُمْ فَانْطَلَقَ مَعَهُمْ صَالِحٌ فَلَمَّا انْتَهَوْا إِلَى الْجَبَلِ قَالُوا يَا صَالِحُ ادْعُ لَنَا رَبَّكَ يُخْرِجْ لَنَا مِنْ هَذَا الْجَبَلِ السَّاعَةَ نَاقَةً حَمْرَاءَ شَقْرَاءَ وَبْرَاءَ عُشَرَاءَ بَيْنَ جَنْبَيْهَا مِيلٌ فَقَالَ لَهُمْ صَالِحٌ لَقَدْ سَأَلْتُمُونِي شَيْئاً يَعْظُمُ عَلَيَّ وَ يَهُونُ عَلَى رَبِّي جَلَّ وَ عَزَّ قَالَ فَسَأَلَ اللَّهَ تَعَالَى صَالِحٌ ذَلِكَ فَانْصَدَعَ الْجَبَلُ صَدْعاً كَادَتْ تَطِيرُ مِنْهُ عُقُولُهُمْ لَمَّا سَمِعُوا ذَلِكَ ثُمَّ اضْطَرَبَ ذَلِكَ الْجَبَلُ اضْطِرَاباً شَدِيداً كَالْمَرْأَةِ إِذَا أَخَذَهَا الْمَخَاضُ ثُمَّ لَمْ يَفْجَأْهُمْ إِلَّا رَأْسُهَا قَدْ طَلَعَ عَلَيْهِمْ مِنْ ذَلِكَ الصَّدْعِ فَمَا اسْتُتِمَّتْ رَقَبَتُهَا حَتَّى اجْتَرَّتْ ثُمَّ خَرَجَ سَائِرُ جَسَدِهَا ثُمَّ اسْتَوَتْ قَائِمَةً عَلَى الْأَرْضِ فَلَمَّا رَأَوْا ذَلِكَ قَالُوا يَا صَالِحُ مَا أَسْرَعَ مَا أَجَابَكَ رَبُّك...
از امام باقر ع از رسول الله ص، ... صالح ع [به قومش] گفت: درخواست كنيد آنچه مىخواهيد. آنها گفتند: با ما نزديك اين كوه بيا- كوه در نزديكى آنها قرار داشت- صالح با آنها براه افتاد چون به كوه رسيدند گفتند: اى صالح! از پروردگارت بخواه تا هم اكنون از دل اين كوه براى ما يك ماده شتر سرخ مو و گلى رنگ و پر كرك و ده ماهه كه فاصله ميان دو پهلويش يك ميل باشد برآورد. صالح گفت: شما از من چيزى خواستيد كه بر من گران است ولى بر خداى من آسان. صالح اين تقاضا را از خداى خود درخواست كرد كه ناگاه كوه از هم بشكافت و بانگى كرد كه از صداى آن نزديك بود عقل از سر آنها بپرد، و سپس آن كوه پريشان و لرزان گشت چونان زنى كه درد زاييدن او را گرفته باشد، و ناگاه سر آن شتر بيرون آمد و هنوز همه گردنش بيرون نيامده بود كه شروع به نشخوار كردن نمود. آن گاه بقيه پيكر آن شتر بيرون آمد و سر پا ايستاد.
📚 الكافي (ط - الإسلامية)، ج8، ص186؛ و در تفسير العياشي، ج2، ص21 از محمد بن نصیر کشی به طریق محذوف از ابو حمزه ثمالی.
در این روایت با وجود تعبیر «سلونی» از صالح ع، در ادامه صالح می گوید آوردن شتر بر من سنگین و است، و این کار خدا است؛ و از خداوند در خواست میکند؛ نه اینکه خلق و رزق به این حجت الهی تفویض شده باشد.
این مضمون در روایات دیگری مثلاً ذیل آیهٔ مربوط به آصف بن برخیا نیز آمده، و یا مانند روایتی که نقش حضرت عیسی علیهالسلام در احیاء میت را مستجاب الدعوة بودن و نه نفْسِ آفرینش عنوان میداند (نمونه: عیون اخبار الرضا علیهالسلام، ج۱، ص۱۰۰؛ الکافي، ج۸، ص۳۳۷)
به همین صورت به عنوان نمونه تعبیر «سلونی قبل ان تفقدونی» از امیرمؤمنان ع دلالتی بر تفویض علم نامحدود به حضرت ندارد. و قابل حمل بر «اذا شاء علم» و علم یافتن به مسائل با درخواست از خداوند است. بلکه چه بسا در فضای آن جلسه «سلونی» منصرف به ملاحم (به تناسب ظاهر خبر) و علم دین و احکام و قرآن و امثال آن بوده است. چنانکه در خبر آمده همانجا جاهلی پرسید که تعداد موهای بدن من چقدر است. و حضرت جواب این سؤال نامربوط و بی فایده اش را ندادند. و به جایش مطلب مهمی با رنگ دینی از ملاحم و عاقبت خراب فرزندش فرمودند. (كامل الزيارات، ص74؛ امالی صدوق، ص134؛ الإرشاد، ص330؛ شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد، ج2، ص286 از الغارات) بنا بر این باز نمی توان از اطلاق «سلونی» علم غیب امام را مدعی شد.
تفویض خلق، رزق و #علم_غیب مجموعه ای از آرای غالیانه است که مفوضه به همگی باور داشته اند و به درستی که تفویض خلق مستلزم علم نامحدود است. چرا که اگر در علمِ خالق به خلقش محدودیت قائل شویم، چگونه آن خالق آنها را ساخته؟ و چگونه تدبیرشان می کند؟ و اگر همه عالم را با همه جزئیات کسی خلق کرده، چگونه به همه چیز خلق آگاه نباشد؟ و لذا در چارچوب اندیشه تفویضی همگی اینها پذیرفته می شود. هرچند که در تقابل آشکار با خیل بسیاری از آیات و اخبار است. (دقت شود این تلازم در مورد علم و قدرت مطلق مطرح میشود؛ وگرنه علم محدود به چیزی با قدرت بر آن تلازم ندارد.)
غلوپژوهی
@gholow2
غلوپژوهی
نمونه چهارم، پاره گوشت پخته و سرد صد رایی! مرحوم محدث نوري، در خاتمة المستدرك در ترجمه ملّا صدرا (ج2؛ ص 241) می نویسد: «و من تصانيفه شرح أصول الكافي (إلى أن قال) و فيه منه أوهام عجيبة بل في كتاب التّوحيد منه وهم لم يسبقه إلى مثله أحد و لم يلحقه أحد!» (و…
جسم الهی صدرا؛ و پاسخ کوتاه شیخ طوسی به آن:
alasar.blog.ir/1398/04/23/mollasadra1
alasar.blog.ir/1398/04/23/mollasadra1
alasar.blog.ir
پاسخ کوتاه شیخ طوسی به تطویلات بیحاصل ملاصدرا :: آثار
ملاصدرا نوشته است:
ان ماهیة الجسم و معناه، یعنی الجوهر القابل للابعاد له، انحاء من الوجود بعضها اخس و ادنى و بعضها أشرف و اعلى، فمن الجسم ما هو جسم هو ارض فقط او ماء فقط او هواء او نار، و ...
ان ماهیة الجسم و معناه، یعنی الجوهر القابل للابعاد له، انحاء من الوجود بعضها اخس و ادنى و بعضها أشرف و اعلى، فمن الجسم ما هو جسم هو ارض فقط او ماء فقط او هواء او نار، و ...
⚠️ تعبیر «مِنْهُ السَّلَام» و استعمال غالیانه آن وبرخی از دیگر تعابیر
در منابع غالیان نصیریه استفاده از تعبیر «علیه السلام» برای امامان امر غریبی است. و عموماً به جای آن «منه السلام»، یا «منه الرحمة» به کار می برند.
در توضیح این روش گفتنی است که در تعبیر «علیه السلام» نوعی انفعال است که «منه السلام» آن را ندارد؛ تعبیر «منه السلام» در روایات ما تنها برای خداوند به کار می رود. مانند این خبر مشهور:
عن زرارة و حمران بن أعين و محمد بن مسلم عن أبي جعفر ع قال: حدث أبو سعيد الخدري أن رسول الله ص قال إن جبرئيل قال لي ليلة أسري بي و حين رجعت فقلت: يا جبرئيل هل لك من حاجة فقال: حاجتي أن تقرأ على خديجة من الله و مني السلام- و حدثنا عند ذلك- أنها قالت حين لقيها نبي الله عليه و آله السلام فقال لها الذي قال جبرئيل، قالت: إن الله هو السلام، و منه السلام، و إليه السلام، و على جبرئيل السلام (تفسير العياشي، ج2، ص279؛ مشابه آن با تعابیر و سند دیگر: الكافي، ط-الإسلامية، ج1، ص282؛ الأمالي للصدوق، ص553)
جالب آنکه غلات تعبیر علیه السلام را برای «ابواب» خود هم قدری محدود به کار می برند. و در موارد زیادی به جای آن «علینا سلامه» و «الیه التسلیم» می گویند. این نیز چه بسا به خاطر نگاه غالیانه ایشان است که حتی باب هم به سلام ما نیاز ندارد!
ایشان تعبیر «علیه السلام» و بیش از آن «قدس الله روحه» را برای مشایخ خود مانند خصیبی هم استفاده می کنند. هرچند که در خصوص خصیبی «نزه الله شخصه» را بیشتر می پسندند.
در ضمن تعبیر «منه السلام» در برخی از تراث غالیانه اسماعیلیه، و گزارش های منسوب به اسحاقیه هم هست. لذا معلوم نیست به تنهایی دلیلی بر نصیری بودن کتاب حاوی آن باشد.
به عنوان نمونه ای از تراث نصیریه، که با وجود اشارات نصیریِ بسیار آن، متأخران امامی -چنانکه اقتضای ناآشنایی با فرق غلات است- از آن غفلت نمودهاند، کتاب «الهدایة الکبری» اثر حسین بن حمدان خصیبی است، که بر خلاف کتب روایی ما در هشت موضع از آن پس از ذکر نام امام علیه السلام، از عبارت «مِنْهُ السَّلَام» استفاده شده است.
علت اینکه تعبیر علیه السلام در چاپ الهداية الکبری زیاد است، این است که کتاب را برای عامه، یعنی غیر نصیریان نوشته اند. و لذا سعی کرده اند، در حد امکان تعبیر «منه السلام» را از آن حذف کنند. اما هشت مورد «منه السلام» که در الهداية باقی مانده، ظاهراً به خاطر سهو نصیریان بوده، که روش خصوصی خود را در اثری عمومی فاش کرده اند. شاهد مطلب، آنکه این موارد عموماً در سند خبر -که مظنه وجود تعبیر منه السلام در آن است- نیامده. بلکه در لابلای احادیث که گاه نام امام تکرار شده، تعبیر منه السلام آمده، و نصیریان از اصلاحش غفلت کرده اند. تنها دو مورد در اواخر کتاب است که در سند هم تعبیر «منه السلام» بر جامانده است. و البته محتمل است خود خصیبی هم بر خلاف دیگر آثارش، در الهداية ابتدا از روی تقیه و برای اهدا با سیف الدولة حمدانی (نک: طبرانی، الجواهر، ص31؛ الرسالة المصریه، ص442) تعبیر «علیه السلام» را به کار برده است. و بعداً نساخ نصیری پیرو او برای نسخه های شخصی خودشان آن را به صورت «منه السلام» ضبط کرده اند، و در نهایت دیگر بار برای نشر عمومی نسخه ها، تعبیر «علیه السلام» در اکثر مواضع جایگزین شده باشد. با عنایت به ترکیب عبارات «منه السلام» در الهدایه این احتمال شاید قوی تر از سهو خود خصیبی در این موارد باشد.
این گونه کاربردها را میتوان به نحو گسترده تر هم بررسی کرد. مثلاً برخی از متأخران ما غافل از آنکه تعبیر «المعرفة بالنورانية» از مصطلحات به غایت رایج تراث غلات و نصیریه است، به تکلف خواستهاند خبر غالیانه و تناسخی نورانیت -که تنها در منابع متهمان به غلو است- را به خلقت نوری و امثاله ربط دهند. و به خیال خود در ارزشمندی یافتهاند.
و یا تعبیر السید برای حضرت محمد ص یک تعبیر بسیار رایج در روایات و آثار غلات از نحله های مختلف است. در حالی که در روایاتی که رنگ و بوی غالیانه ندارد، این تعبیر دیده نمی شود. اما در الهدایة (ط-البلاغ) حداقل سه بار تعبیر السید محمد آمده است. (ص336، 402، 405)
در رجال کشی نیز نصر بن صباح غالی تعبیر السید محمد را به کار برده است. (کشی، ص521) و در عیون المعجزات چندین بار تعبیر السید محمد به کار رفته. و قرینه دیگری در کنار شواهد بسیار دیگر در نسبت به این اثر به فرقه ای از غلات (احتمالاً مخمسه) است.
بدیهی است که کاربرد السید برای رسول خدا ص به خودی خود، دربردارنده هیچ غلوّی نیست؛ امّا نکته آنکه با آشنایی با ادبیات فرق غلو، کاربرد چنین تعابیری می تواند ما را به احتمال غالیانه بودن یا اثرپذیری یک اثر از غلات رهنمون سازد.
@gholow2
در منابع غالیان نصیریه استفاده از تعبیر «علیه السلام» برای امامان امر غریبی است. و عموماً به جای آن «منه السلام»، یا «منه الرحمة» به کار می برند.
در توضیح این روش گفتنی است که در تعبیر «علیه السلام» نوعی انفعال است که «منه السلام» آن را ندارد؛ تعبیر «منه السلام» در روایات ما تنها برای خداوند به کار می رود. مانند این خبر مشهور:
عن زرارة و حمران بن أعين و محمد بن مسلم عن أبي جعفر ع قال: حدث أبو سعيد الخدري أن رسول الله ص قال إن جبرئيل قال لي ليلة أسري بي و حين رجعت فقلت: يا جبرئيل هل لك من حاجة فقال: حاجتي أن تقرأ على خديجة من الله و مني السلام- و حدثنا عند ذلك- أنها قالت حين لقيها نبي الله عليه و آله السلام فقال لها الذي قال جبرئيل، قالت: إن الله هو السلام، و منه السلام، و إليه السلام، و على جبرئيل السلام (تفسير العياشي، ج2، ص279؛ مشابه آن با تعابیر و سند دیگر: الكافي، ط-الإسلامية، ج1، ص282؛ الأمالي للصدوق، ص553)
جالب آنکه غلات تعبیر علیه السلام را برای «ابواب» خود هم قدری محدود به کار می برند. و در موارد زیادی به جای آن «علینا سلامه» و «الیه التسلیم» می گویند. این نیز چه بسا به خاطر نگاه غالیانه ایشان است که حتی باب هم به سلام ما نیاز ندارد!
ایشان تعبیر «علیه السلام» و بیش از آن «قدس الله روحه» را برای مشایخ خود مانند خصیبی هم استفاده می کنند. هرچند که در خصوص خصیبی «نزه الله شخصه» را بیشتر می پسندند.
در ضمن تعبیر «منه السلام» در برخی از تراث غالیانه اسماعیلیه، و گزارش های منسوب به اسحاقیه هم هست. لذا معلوم نیست به تنهایی دلیلی بر نصیری بودن کتاب حاوی آن باشد.
به عنوان نمونه ای از تراث نصیریه، که با وجود اشارات نصیریِ بسیار آن، متأخران امامی -چنانکه اقتضای ناآشنایی با فرق غلات است- از آن غفلت نمودهاند، کتاب «الهدایة الکبری» اثر حسین بن حمدان خصیبی است، که بر خلاف کتب روایی ما در هشت موضع از آن پس از ذکر نام امام علیه السلام، از عبارت «مِنْهُ السَّلَام» استفاده شده است.
علت اینکه تعبیر علیه السلام در چاپ الهداية الکبری زیاد است، این است که کتاب را برای عامه، یعنی غیر نصیریان نوشته اند. و لذا سعی کرده اند، در حد امکان تعبیر «منه السلام» را از آن حذف کنند. اما هشت مورد «منه السلام» که در الهداية باقی مانده، ظاهراً به خاطر سهو نصیریان بوده، که روش خصوصی خود را در اثری عمومی فاش کرده اند. شاهد مطلب، آنکه این موارد عموماً در سند خبر -که مظنه وجود تعبیر منه السلام در آن است- نیامده. بلکه در لابلای احادیث که گاه نام امام تکرار شده، تعبیر منه السلام آمده، و نصیریان از اصلاحش غفلت کرده اند. تنها دو مورد در اواخر کتاب است که در سند هم تعبیر «منه السلام» بر جامانده است. و البته محتمل است خود خصیبی هم بر خلاف دیگر آثارش، در الهداية ابتدا از روی تقیه و برای اهدا با سیف الدولة حمدانی (نک: طبرانی، الجواهر، ص31؛ الرسالة المصریه، ص442) تعبیر «علیه السلام» را به کار برده است. و بعداً نساخ نصیری پیرو او برای نسخه های شخصی خودشان آن را به صورت «منه السلام» ضبط کرده اند، و در نهایت دیگر بار برای نشر عمومی نسخه ها، تعبیر «علیه السلام» در اکثر مواضع جایگزین شده باشد. با عنایت به ترکیب عبارات «منه السلام» در الهدایه این احتمال شاید قوی تر از سهو خود خصیبی در این موارد باشد.
این گونه کاربردها را میتوان به نحو گسترده تر هم بررسی کرد. مثلاً برخی از متأخران ما غافل از آنکه تعبیر «المعرفة بالنورانية» از مصطلحات به غایت رایج تراث غلات و نصیریه است، به تکلف خواستهاند خبر غالیانه و تناسخی نورانیت -که تنها در منابع متهمان به غلو است- را به خلقت نوری و امثاله ربط دهند. و به خیال خود در ارزشمندی یافتهاند.
و یا تعبیر السید برای حضرت محمد ص یک تعبیر بسیار رایج در روایات و آثار غلات از نحله های مختلف است. در حالی که در روایاتی که رنگ و بوی غالیانه ندارد، این تعبیر دیده نمی شود. اما در الهدایة (ط-البلاغ) حداقل سه بار تعبیر السید محمد آمده است. (ص336، 402، 405)
در رجال کشی نیز نصر بن صباح غالی تعبیر السید محمد را به کار برده است. (کشی، ص521) و در عیون المعجزات چندین بار تعبیر السید محمد به کار رفته. و قرینه دیگری در کنار شواهد بسیار دیگر در نسبت به این اثر به فرقه ای از غلات (احتمالاً مخمسه) است.
بدیهی است که کاربرد السید برای رسول خدا ص به خودی خود، دربردارنده هیچ غلوّی نیست؛ امّا نکته آنکه با آشنایی با ادبیات فرق غلو، کاربرد چنین تعابیری می تواند ما را به احتمال غالیانه بودن یا اثرپذیری یک اثر از غلات رهنمون سازد.
@gholow2
غلوپژوهی
🔺ابن عربی و تشبیه بر خلاف ضرورت معارف نقلی و عقلی، ابن عربي و مقلدانش مانند صدرا بارها به تصویر و تشبیه خداوند میل نمودهاند. ابن عربی زبان بسیار تند و صریح بر طعن بر تنزیه و مکتب اهل بیت ع می گشاید: «… و ليس إلا المشبهة خاصة فكل محب فلو لا التشبيه ما أحبه…
⚠️ بازخوانی نمونهای از لاابالی گری سران تصوف و عرفان
#ابن_عربی در فصوص در ماجراي گوساله پرستي بني اسرائيل و عتاب حضرت موسي عليه السّلام به برادرش هارون عليه السلام مدّعي است که اين سرزنش و عتاب بدان جهت بوده که چرا هارون، گوساله پرستي را برنتافته و زشت شمرده و سعه صدر نداشته است.
«فكان موسى أعلم بالأمر من هارون لأنه علم ما عبده أصحاب العجل، لعلمه بأن الله قد قضى ألَّا يُعْبَد إلا إياه و ما حكم الله بشيء إلا وقع. فكان عتب موسى أخاه هارون لِمَا وقع الأمر في إنكاره و عدم اتساعه. فإن العارف من يرى الحق في كل شيء...» (فصوص الحكم، الزهراء، ص192)
در این عبارات چند تفسیر به رأی خطرناک وجود دارد، که نمی توان به راحتی و ساده انگارانه آن را بر خطایی علمی و ناشی از کم سوادی گوينده پنداشت:
1- ابن عربی مدعی است، نبی خدا هارون ع، به خاطر انکار و مقابله با گوساله پرستی سزاوار سرزنش حضرت موسی ع شد! گذشته از اینکه این مدعا شرک آشکار و خلاف مهمترین ضرورت ادیان توحیدی است، از اساس در همین آیات و غیر آن هم صریحاً گوساله پرستی بنی اسرائیل مذمت بسیار شده است. (البقرة: 51، 54، 92، 93؛ النساء: 153؛ اعراف: 148-152؛ طه: 88 و92) و دستور قتل گوساله پرستان داده شده است. (بقره: 54) ابن عربی در مواضع دیگری نیز بر خلاف نص صریح آیات، در مقام دفاع از مشرکانی مانند قوم نوح و بتان ایشان بر آمده است. (فصوص، ج1، ص72) و بر انبیا طعن زده است. (همان، ص71 و ص181)
2- او قضای موجود در آیه «قضی ربك ألا تعبدوا إلا إياه» (اسراء: 23) را قضای تكوينى گرفته؛ و مدعی شده که خداوند چنان کرده که همه عبادت ها (مانند بت پرستی، عورت پرستی و...) عبادت او باشد! (و نیز نک: فصوص، ج1، ص72؛ شرح قیصری، ص524) و ناگزیر از ادامه آیه «و بالوالدین احساناً» چشم پوشیده است. چون معنا ندارد که بگوید خداوند تکویناً کاری کرده که به والدین نیکی شود! سیاق آیه به روشنی نشان می دهد که قضای در آن، به معنای قضای تشریعی است (نیز نک: صدوق التوحيد، ص382؛ تصحيح اعتقادات الإمامية، ص55؛ صحيح البخاري، ج7، ص282؛ تفسیر سفیان ثوری، ص60)
پیشتر گذشت که او آیه «لیس کمثله شیء» را نیز شاهدی بر تشبیه و همین دست عقاید انحرافی گرفته است. (t.me/gholow2/1005)
به راستی او در این موارد از تأویل به رأی فراتر رفته، و به نحوی آیات را به بازی گرفته است. متبادرترین وجه در این اظهارات این است که ابن عربی منتقد ادیان توحیدی بوده است، اما در فضای جامعه اسلامی، به جای تکذیب صریح آیات، ترجیح داده آن ها را به نفع پلوراليسم افراطی خود (نمونه: فصوص، ج1، ص113) تحریف کند. روشن است که جای این اشکال نیست که کسی بگوید، این وجه با عبارات ابن عربی در برخی دیگر از آثارش که همسو با اسلام گرایی اوست، سازگاری ندارد؛ چرا که تغییر حالات و روحیات مؤلفان در آثارشان امر غریبی نیست.
با این همه جای تعجب این است که برخی از معاصران شیعی، اصول ابتدایی فهم متن و آیات را نادیده گرفته، و در این نظر در پی ابن عربی صوفی افتاده اند. (حسن زاده، ممد الهمم در شرح فصوص الحکم، ص514؛ موسوی، تعليقات على شرح «فصوص الحكم» و «مصباح الأنس»، ص92)
غلوپژوهی
@gholow2
#ابن_عربی در فصوص در ماجراي گوساله پرستي بني اسرائيل و عتاب حضرت موسي عليه السّلام به برادرش هارون عليه السلام مدّعي است که اين سرزنش و عتاب بدان جهت بوده که چرا هارون، گوساله پرستي را برنتافته و زشت شمرده و سعه صدر نداشته است.
«فكان موسى أعلم بالأمر من هارون لأنه علم ما عبده أصحاب العجل، لعلمه بأن الله قد قضى ألَّا يُعْبَد إلا إياه و ما حكم الله بشيء إلا وقع. فكان عتب موسى أخاه هارون لِمَا وقع الأمر في إنكاره و عدم اتساعه. فإن العارف من يرى الحق في كل شيء...» (فصوص الحكم، الزهراء، ص192)
در این عبارات چند تفسیر به رأی خطرناک وجود دارد، که نمی توان به راحتی و ساده انگارانه آن را بر خطایی علمی و ناشی از کم سوادی گوينده پنداشت:
1- ابن عربی مدعی است، نبی خدا هارون ع، به خاطر انکار و مقابله با گوساله پرستی سزاوار سرزنش حضرت موسی ع شد! گذشته از اینکه این مدعا شرک آشکار و خلاف مهمترین ضرورت ادیان توحیدی است، از اساس در همین آیات و غیر آن هم صریحاً گوساله پرستی بنی اسرائیل مذمت بسیار شده است. (البقرة: 51، 54، 92، 93؛ النساء: 153؛ اعراف: 148-152؛ طه: 88 و92) و دستور قتل گوساله پرستان داده شده است. (بقره: 54) ابن عربی در مواضع دیگری نیز بر خلاف نص صریح آیات، در مقام دفاع از مشرکانی مانند قوم نوح و بتان ایشان بر آمده است. (فصوص، ج1، ص72) و بر انبیا طعن زده است. (همان، ص71 و ص181)
2- او قضای موجود در آیه «قضی ربك ألا تعبدوا إلا إياه» (اسراء: 23) را قضای تكوينى گرفته؛ و مدعی شده که خداوند چنان کرده که همه عبادت ها (مانند بت پرستی، عورت پرستی و...) عبادت او باشد! (و نیز نک: فصوص، ج1، ص72؛ شرح قیصری، ص524) و ناگزیر از ادامه آیه «و بالوالدین احساناً» چشم پوشیده است. چون معنا ندارد که بگوید خداوند تکویناً کاری کرده که به والدین نیکی شود! سیاق آیه به روشنی نشان می دهد که قضای در آن، به معنای قضای تشریعی است (نیز نک: صدوق التوحيد، ص382؛ تصحيح اعتقادات الإمامية، ص55؛ صحيح البخاري، ج7، ص282؛ تفسیر سفیان ثوری، ص60)
پیشتر گذشت که او آیه «لیس کمثله شیء» را نیز شاهدی بر تشبیه و همین دست عقاید انحرافی گرفته است. (t.me/gholow2/1005)
به راستی او در این موارد از تأویل به رأی فراتر رفته، و به نحوی آیات را به بازی گرفته است. متبادرترین وجه در این اظهارات این است که ابن عربی منتقد ادیان توحیدی بوده است، اما در فضای جامعه اسلامی، به جای تکذیب صریح آیات، ترجیح داده آن ها را به نفع پلوراليسم افراطی خود (نمونه: فصوص، ج1، ص113) تحریف کند. روشن است که جای این اشکال نیست که کسی بگوید، این وجه با عبارات ابن عربی در برخی دیگر از آثارش که همسو با اسلام گرایی اوست، سازگاری ندارد؛ چرا که تغییر حالات و روحیات مؤلفان در آثارشان امر غریبی نیست.
با این همه جای تعجب این است که برخی از معاصران شیعی، اصول ابتدایی فهم متن و آیات را نادیده گرفته، و در این نظر در پی ابن عربی صوفی افتاده اند. (حسن زاده، ممد الهمم در شرح فصوص الحکم، ص514؛ موسوی، تعليقات على شرح «فصوص الحكم» و «مصباح الأنس»، ص92)
غلوپژوهی
@gholow2
Telegram
غلو پژوهی
🔺ابن عربی و تشبیه
بر خلاف ضرورت معارف نقلی و عقلی، ابن عربي و مقلدانش مانند صدرا بارها به تصویر و تشبیه خداوند میل نمودهاند. ابن عربی زبان بسیار تند و صریح بر طعن بر تنزیه و مکتب اهل بیت ع می گشاید:
«… و ليس إلا المشبهة خاصة فكل محب فلو لا التشبيه ما أحبه…
بر خلاف ضرورت معارف نقلی و عقلی، ابن عربي و مقلدانش مانند صدرا بارها به تصویر و تشبیه خداوند میل نمودهاند. ابن عربی زبان بسیار تند و صریح بر طعن بر تنزیه و مکتب اهل بیت ع می گشاید:
«… و ليس إلا المشبهة خاصة فكل محب فلو لا التشبيه ما أحبه…
⚠️ ابن عربی و همه چیز پرستی!
آقای محمد حسن وکیلی رساله «وحدت وجود و عبادت تکوینی» را در دفاع از عبارات فص هارونی ابن عربی و شرح آقای حسن حسنزاده آملی در مورد گوساله پرستی بنی اسرائیل و منقصت حضرت هارون ع نگاشته است. اشتباهات بسیاری در رساله رخ داده است؛ از جمله آنکه از همان ابتدا ابن عربی را «عالم و عارف بزرگ و شیعه» خوانده، و به مانند برخی از عبارات آقای حسن زاده و جوادی آملی چارچوب بحث تاریخی را بهکلی نادیده گرفته و به جای توجه به قرائن بیشمار تسنن و تصوف ابنعربی، (نک: مرتضی، ابن عربی سنی متعصب و نیز: t.me/gholow2/482 و t.me/gholow2/277) به دلخواه خود و بی هیچ مدرک علمی برای شخص مورد علاقهشان مذهب حق تراشیده اند!
اصل جوابیه ایشان این است که مقصود ابن عربی از خداپرستیِ گوساله پرستان، عبادت تکوینی است، و نه عبادت تشریعی؛ و لذا مقصود او تأیید گوساله پرستی از منظر تشریعی نیست. (ص40) بنا بر این، گوساله پرست و مشرک و... «گرچه از صراط مستقیم خارج شده و نسبت به خود راه خطا میپیماید ولی بازهم از عموم «لله یسجد من فی السموات و الأرض»و «كل له قانتون» خارج نگشته است.» (ص41) ... «از همین رو در هنگامه قیامت که حقائق طلوع نموده و سراب توهمات و خیالات عالم کثرت به کنار میرود، وقتی از پرسند: «ثُمَّ قِيلَ لَهُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ تُشْرِكُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ» در پاسخ میگویند «قالُوا ضَلُّوا عَنَّا بَلْ لَمْ نَكُنْ نَدْعُوا مِنْ قَبْلُ شَيْئاً» آنچه میپرستیم از دست ما رفت بلکه در حقیقت ما چیزى را نمیپرستیدیم.»... «آرى، قرآن کریم نه فقط تأکید میفرماید که بر و فاجر و مؤمن و کافر همگی عبد خداوند و ساجد وى میباشند، بلکه نسبت بندگی و عبادت را با غیر خداوند مطلقا نفی میفرماید و آن را امرى وهمی و پندارى شمرده که در عالم آخرت که ظهور حقائق است، محو میگردد.» (ص42)
پاسخ: نخست آنکه پیشتر نشان دادیم که بنا بر سیاق آیات شریفه ادعای اطلاق ساجد و قانت بودن موجودات نسبت به انسان عاصی و کافر دلیلی ندارد. (t.me/gholow2/852)
اما اینکه ایشان به اقوال مشرکان در آیات شریفه استناد کرده، نیز عجیب است. روایت قول مشرکان چه دلالتی بر تأیید دارد؟ بلکه چرا ایشان آیه مشابه دیگر را در نظر نگرفته که صریحاً می گوید مشرکان در این دعاوی خود حتی در قیامت هم دروغ میگویند:
«ثُمَّ لَمْ تَكُنْ فِتْنَتُهُمْ إِلَّا أَنْ قالُوا وَ اللَّهِ رَبِّنا ما كُنَّا مُشْرِكِينَ. انْظُرْ كَيْفَ كَذَبُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ، وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَفْتَرُون» (انعام23 و 24)
آقای وکیلی با رد توضیحات عالمان شیعه «چون شیخ مفید و سید مرتضی و شیخ طوسی» در عدم اختلاف حضرت موسی و هارون، به اختلاف نظر آن دو نبی خدا اذعان می کند. (ص47 و48) و در تأیید ابن عربی می نویسد: «حضرت هارون غافل از این بوده که عالم همه تجلی خداوند است و هیچ موجودى از خود استقلال ندارد و هر عبادتی، نهایتا تکوینا به عبادت خداوند بر میگردد و گویا از حقیقت «لله یسجد من فی السموات و الأرض »و «ءاتی الرحمن عبدا» و «كل له قانتون» غافل شده بودند و فقط به ابعاد تشریعی این واقعه میاندیشیدند.» و لذا غضب حضرت موسی از «نقص معرفت حضرت هارون» بود. (ص49)
او مدعی است سخن ابن عربی موافق ظاهر آیه است. و روایتی ضعیف السند در مورد مشیت تکوینی را نیز شاهد مشیت خداوند بر گوساله پرستی گرفته است. (ص51)
پاسخ:
این عبارات تحریف اندر تحریف است!
اولاً از پاسخ حضرت هارون (اعراف: 150؛ طه: 94) کاملاً روشن است که وجه عتاب عدم ممانعت از گوساله پرستی قوم بود. لذا حضرت هارون جواب داده است که قوم مرا به ضعف کشاندند و می خواستند مرا بکشند و دو دستگی و تفرقه ایجاد میشد. روشن است که این پاسخها هیچ ربطی به تأویل ابن عربی و وکیلی ندارد. به راستی اگر غضب حضرت موسی به خاطر بیمعرفتی حضرت هارون بود، پاسخ به اینکه میخواستند مرا بکشند و... چه ربطی می داشت؟
و دیگر اینکه مشیت تکوینی خداوند بر اختیار انسانها و قدرت ایشان بر انجام کارهای بد، ربطی به ادعای ساجد و قانت بودن ایشان ندارد.
آقای محمد حسن وکیلی رساله «وحدت وجود و عبادت تکوینی» را در دفاع از عبارات فص هارونی ابن عربی و شرح آقای حسن حسنزاده آملی در مورد گوساله پرستی بنی اسرائیل و منقصت حضرت هارون ع نگاشته است. اشتباهات بسیاری در رساله رخ داده است؛ از جمله آنکه از همان ابتدا ابن عربی را «عالم و عارف بزرگ و شیعه» خوانده، و به مانند برخی از عبارات آقای حسن زاده و جوادی آملی چارچوب بحث تاریخی را بهکلی نادیده گرفته و به جای توجه به قرائن بیشمار تسنن و تصوف ابنعربی، (نک: مرتضی، ابن عربی سنی متعصب و نیز: t.me/gholow2/482 و t.me/gholow2/277) به دلخواه خود و بی هیچ مدرک علمی برای شخص مورد علاقهشان مذهب حق تراشیده اند!
اصل جوابیه ایشان این است که مقصود ابن عربی از خداپرستیِ گوساله پرستان، عبادت تکوینی است، و نه عبادت تشریعی؛ و لذا مقصود او تأیید گوساله پرستی از منظر تشریعی نیست. (ص40) بنا بر این، گوساله پرست و مشرک و... «گرچه از صراط مستقیم خارج شده و نسبت به خود راه خطا میپیماید ولی بازهم از عموم «لله یسجد من فی السموات و الأرض»و «كل له قانتون» خارج نگشته است.» (ص41) ... «از همین رو در هنگامه قیامت که حقائق طلوع نموده و سراب توهمات و خیالات عالم کثرت به کنار میرود، وقتی از پرسند: «ثُمَّ قِيلَ لَهُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ تُشْرِكُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ» در پاسخ میگویند «قالُوا ضَلُّوا عَنَّا بَلْ لَمْ نَكُنْ نَدْعُوا مِنْ قَبْلُ شَيْئاً» آنچه میپرستیم از دست ما رفت بلکه در حقیقت ما چیزى را نمیپرستیدیم.»... «آرى، قرآن کریم نه فقط تأکید میفرماید که بر و فاجر و مؤمن و کافر همگی عبد خداوند و ساجد وى میباشند، بلکه نسبت بندگی و عبادت را با غیر خداوند مطلقا نفی میفرماید و آن را امرى وهمی و پندارى شمرده که در عالم آخرت که ظهور حقائق است، محو میگردد.» (ص42)
پاسخ: نخست آنکه پیشتر نشان دادیم که بنا بر سیاق آیات شریفه ادعای اطلاق ساجد و قانت بودن موجودات نسبت به انسان عاصی و کافر دلیلی ندارد. (t.me/gholow2/852)
اما اینکه ایشان به اقوال مشرکان در آیات شریفه استناد کرده، نیز عجیب است. روایت قول مشرکان چه دلالتی بر تأیید دارد؟ بلکه چرا ایشان آیه مشابه دیگر را در نظر نگرفته که صریحاً می گوید مشرکان در این دعاوی خود حتی در قیامت هم دروغ میگویند:
«ثُمَّ لَمْ تَكُنْ فِتْنَتُهُمْ إِلَّا أَنْ قالُوا وَ اللَّهِ رَبِّنا ما كُنَّا مُشْرِكِينَ. انْظُرْ كَيْفَ كَذَبُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ، وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَفْتَرُون» (انعام23 و 24)
آقای وکیلی با رد توضیحات عالمان شیعه «چون شیخ مفید و سید مرتضی و شیخ طوسی» در عدم اختلاف حضرت موسی و هارون، به اختلاف نظر آن دو نبی خدا اذعان می کند. (ص47 و48) و در تأیید ابن عربی می نویسد: «حضرت هارون غافل از این بوده که عالم همه تجلی خداوند است و هیچ موجودى از خود استقلال ندارد و هر عبادتی، نهایتا تکوینا به عبادت خداوند بر میگردد و گویا از حقیقت «لله یسجد من فی السموات و الأرض »و «ءاتی الرحمن عبدا» و «كل له قانتون» غافل شده بودند و فقط به ابعاد تشریعی این واقعه میاندیشیدند.» و لذا غضب حضرت موسی از «نقص معرفت حضرت هارون» بود. (ص49)
او مدعی است سخن ابن عربی موافق ظاهر آیه است. و روایتی ضعیف السند در مورد مشیت تکوینی را نیز شاهد مشیت خداوند بر گوساله پرستی گرفته است. (ص51)
پاسخ:
این عبارات تحریف اندر تحریف است!
اولاً از پاسخ حضرت هارون (اعراف: 150؛ طه: 94) کاملاً روشن است که وجه عتاب عدم ممانعت از گوساله پرستی قوم بود. لذا حضرت هارون جواب داده است که قوم مرا به ضعف کشاندند و می خواستند مرا بکشند و دو دستگی و تفرقه ایجاد میشد. روشن است که این پاسخها هیچ ربطی به تأویل ابن عربی و وکیلی ندارد. به راستی اگر غضب حضرت موسی به خاطر بیمعرفتی حضرت هارون بود، پاسخ به اینکه میخواستند مرا بکشند و... چه ربطی می داشت؟
و دیگر اینکه مشیت تکوینی خداوند بر اختیار انسانها و قدرت ایشان بر انجام کارهای بد، ربطی به ادعای ساجد و قانت بودن ایشان ندارد.
Telegram
غلو پژوهی
... ثانیاً ابن عربی در عبارات فص هارونی و غیر آن صریحاً میگوید امکان عبادت جز خدا نیست. (قضى ألَّا يُعْبَد إلا إياه: و ما حكم اللَّه بشيء إلا وقع... فإن العارف من يرى الحق في كل شيء، بل يراه كل شيء: فصوص، ج1، ص192) لذا در این عبارات جایی برای تخطئه تشریعی گوسالهپرستی باقی نمانده است. چرا که بنا بر نظر ابن عربی گوساله پرستان موضوعاً خدا را پرستیده اند و غیر خدا را نپرستیده اند. پس مگر می شود از خدا پرستی نهی کرد؟ چنانکه او در مواضع دیگر مانند فص نوحی نیز تصریح کرده که اگر قوم نوح بتان خود را رها می کردند، از معرفت بخشی از حقیقت محروم میشدند. چرا که بتان و هرچیز دیگری صورتهای حق هستند. (همان، ص72) او فقط تذکر میدهد که خود را محدود نکنید، و تنها بت پرست و گوساله پرست نباشید. بلکه همه چیز پرست باشید. و نه حتی مانند نوح و الیاس و هارون که فقط به «الله» دعوت می کردند. (همان، ص71 و 181 و 192) او فراتر از این میرود، و اساس خفای معارفش را «الله» می داند و در شرح آیه «انما حرم ربی الفواحش» میگوید خدا مانع شده که حقیقت معارفی را که من ذکر میکنم، بشناسید: «فلما حرم الفواحش أي منع أن تعرف حقيقة ما ذكرناه، و هي أنه عين الأشياء، فسترها بالغيرة» و می افزاید همه آیات قرآن تحدید حق است!! (همان، ص110) پس خداوند به هر حدی، محدود است! (فهو محدود بحد كل محدود: ص111) لذا [با این کمکاری انبیا و الله] ناگزیر خود ابن عربی حقیقت را معرفی میکند و می گوید همه چیز را خدای خود قرار بده. «خدا در اعتقادات [اشخاص] امری جعلی است!» (فالإله في الاعتقادات بالجعل) «پس مبادا عقیده ات را به چیز خاصی محدود کنی، و به غیر آن کفر بورزی، که خیر کثیری از دستت برود!» (ص113)
غلوپژوهی
@gholow2
غلوپژوهی
@gholow2
غلوپژوهی
✍️ ملاصدرا و ادعای عصمت! گرچه مکتب فلسفه صدرایی در میان عموم به خردورزی شناخته می شود، اما در واقع «نوعی سنت عرفانی ـ فلسفی است که هم متکی به واردات قلبی و ترکیبی از آن با عقل بحثی بوده»، و هم نظر ورزی عقلی آن در سایه تأثیرگیری از آرای مکاتب و فرق مختلف بوده…
🔴 صدرا و طعن بر فقهای شیعه (5)
#ملاصدرا در موضعی دیگر از کتابش با خودستایی بسیار، شدیداً بر عالمان عصرش طعن زده، و آنان را شقی تر از جهال و کم شعور و اهل آموختن اباطیل می شمارد:
«...أن يرجع إلى طريقتنا في المعارف و العلوم الحاصلة لنا بالممازجة بين طريقة المتألهين من الحكماء و المليين من العرفاء فإن ما تيسر لنا بفضل الله و رحمته و ما وصلنا إليه بفضله و جوده من خلاصة أسرار المبدإ و المعاد، مما لست أظن أن قد وصل إليه أحد ممن أعرفه من شيعة المشائين و متأخريهم دون أئمتهم و متقدميهم، كأرسطو و من سبقه، و لا أزعم إن كان يقدر على إثباته بقوة البحث و البرهان شخص من المعروفين بالمكاشفة و العرفان من مشايخ الصوفية من سابقيهم و لاحقيهم،👈 و ظني أن هذه المزية إنما حصلت لهذا العبد المرحوم من أمة المرحومة، عن الواهب العظيم و الجواد الرحيم، لشدة اشتغاله بهذا المطلب العالي و كثرة احتماله عن الجهلة و الأرذال و قلة شفقة الناس في حقه و عدم التفاتهم إلى جانبه، حتى أنه كان في الدنيا مدة مديدة كئيبا حزينا ما كان له عند الناس رتبة أدنى من آحاد طلبة العلم 👈و لا عند علمائهم الذين أكثرهم أشقى من الجهال، قدر أقل من تلاميذهم، و ذلك لعدم معرفتهم بطريق التحصيل إلا من جهة القال و القيل و قلة شعورهم بالكمال و التكميل إلا من مدارسة الأباطيل، إلى أن تداركني الرحمة الأزلية و لحقتني الأضواء الأحدية و الألطاف القيومية فاستراحت نفسي من إقرارهم و إنكارهم، و خلصت من إضرارهم و أسرارهم، فأطلعني الله على أسرار و رموز لم أكن أطلع عليها إلى ذلك الزمان و انكشف لي حقائق لم يكن منكشفة هذا الانكشاف من الحجة و البرهان من المسائل الربوبية و المعارف الإلهية و تحقيق النفس الإنسانية التي هي سلم المعارف و مرقاة العلوم، و غيرها من أحوال المبدإ و أسرار المعاد، و خصوصا هذه المسألة التي نحن بصدد بيانها على وجه يسع له البحث و البرهان دون ما انكشف للضمير بقوة الإيمان، إذ ليس يحتمله الأذهان و لا يفي به العبارة و البيان لنمهد لبيانه أصولا.» (المبدأ و المعاد، ص382)
ملاصدرا در این جا نیز به مانند مواضع بسیار دیگر شدیداً بر عالمان شیعه طعن زده یا ایشان را تکفیر کرده است. (نمونه های دیگر: مفاتیح الغیب، ص604) و از کمی توجه ایشان به او گلایه کرده است. از جناب ملاصدرا می پرسیم:
وقتی شما علمای شیعه را کافر و گمراه می دانید، چه طور انتظار دارید ایشان در پی شما بیایند؟!
آخر عالمان شیعه چه کنند که در کتابتان دیده اند که ابلیس را در اوج فتوت نشانده اید، (مفاتيح الغيب، ص173) و به اعتقاد ایشان این خلاف ضرورت دین قرآن است.
و یا چه کنند وقتی مهم ترین مبانی الهیاتی شما مانند وحدت وجود را در تضاد با معارف دین می دانند؟
و یا چه کنند وقتی می بینند فصلی در مورد شاهدبازی در کتاب خود آورده اید؟ (الأسفار، ج7، ص171) و بدتر آنکه بسیاری از این مطالب انتحال از آثار دیگران است. (نک: اسلامی، ملاصدرا و معضل انتحال، آينه پژوهش د22، ش131، ص23-16 یا t.me/gholow2/1205)
و آیا می بایست پیرو مطالب ضعیفتان در علوم حدیث و تأویلات نابهجای اخبار به نفع معتقدات صوفیه شوند؟ (نمونه نک: t.me/gholow2/416)
و یا...
به گمانم اگر توهم عصمت و خودبرتربینی نباشد، توقعات پایینتر میآید! اما چه کنیم که در دورانی واقع شده ایم که برخی هرچه بیشتر در حق خود غلو کنند، بیشتر باورشان میکنند. نه ملاصدرا و ابن عربی که مطالبی را گرد هم آورده اند، بلکه اگر در دیوان شاه نعمةاللهی خود به جز مدح و دعوی خدایی خود هیچ نداشته باشی، باز مریدانی یافت می شوند که خود را در آستانت قربانی کنند!
دیگر نمونه های طعن و لعن های تند و تیز صدرا بر عالمان امامی:
t.me/gholow2/427
t.me/gholow2/428
t.me/gholow2/855
t.me/gholow2/249
@gholow2
#ملاصدرا در موضعی دیگر از کتابش با خودستایی بسیار، شدیداً بر عالمان عصرش طعن زده، و آنان را شقی تر از جهال و کم شعور و اهل آموختن اباطیل می شمارد:
«...أن يرجع إلى طريقتنا في المعارف و العلوم الحاصلة لنا بالممازجة بين طريقة المتألهين من الحكماء و المليين من العرفاء فإن ما تيسر لنا بفضل الله و رحمته و ما وصلنا إليه بفضله و جوده من خلاصة أسرار المبدإ و المعاد، مما لست أظن أن قد وصل إليه أحد ممن أعرفه من شيعة المشائين و متأخريهم دون أئمتهم و متقدميهم، كأرسطو و من سبقه، و لا أزعم إن كان يقدر على إثباته بقوة البحث و البرهان شخص من المعروفين بالمكاشفة و العرفان من مشايخ الصوفية من سابقيهم و لاحقيهم،👈 و ظني أن هذه المزية إنما حصلت لهذا العبد المرحوم من أمة المرحومة، عن الواهب العظيم و الجواد الرحيم، لشدة اشتغاله بهذا المطلب العالي و كثرة احتماله عن الجهلة و الأرذال و قلة شفقة الناس في حقه و عدم التفاتهم إلى جانبه، حتى أنه كان في الدنيا مدة مديدة كئيبا حزينا ما كان له عند الناس رتبة أدنى من آحاد طلبة العلم 👈و لا عند علمائهم الذين أكثرهم أشقى من الجهال، قدر أقل من تلاميذهم، و ذلك لعدم معرفتهم بطريق التحصيل إلا من جهة القال و القيل و قلة شعورهم بالكمال و التكميل إلا من مدارسة الأباطيل، إلى أن تداركني الرحمة الأزلية و لحقتني الأضواء الأحدية و الألطاف القيومية فاستراحت نفسي من إقرارهم و إنكارهم، و خلصت من إضرارهم و أسرارهم، فأطلعني الله على أسرار و رموز لم أكن أطلع عليها إلى ذلك الزمان و انكشف لي حقائق لم يكن منكشفة هذا الانكشاف من الحجة و البرهان من المسائل الربوبية و المعارف الإلهية و تحقيق النفس الإنسانية التي هي سلم المعارف و مرقاة العلوم، و غيرها من أحوال المبدإ و أسرار المعاد، و خصوصا هذه المسألة التي نحن بصدد بيانها على وجه يسع له البحث و البرهان دون ما انكشف للضمير بقوة الإيمان، إذ ليس يحتمله الأذهان و لا يفي به العبارة و البيان لنمهد لبيانه أصولا.» (المبدأ و المعاد، ص382)
ملاصدرا در این جا نیز به مانند مواضع بسیار دیگر شدیداً بر عالمان شیعه طعن زده یا ایشان را تکفیر کرده است. (نمونه های دیگر: مفاتیح الغیب، ص604) و از کمی توجه ایشان به او گلایه کرده است. از جناب ملاصدرا می پرسیم:
وقتی شما علمای شیعه را کافر و گمراه می دانید، چه طور انتظار دارید ایشان در پی شما بیایند؟!
آخر عالمان شیعه چه کنند که در کتابتان دیده اند که ابلیس را در اوج فتوت نشانده اید، (مفاتيح الغيب، ص173) و به اعتقاد ایشان این خلاف ضرورت دین قرآن است.
و یا چه کنند وقتی مهم ترین مبانی الهیاتی شما مانند وحدت وجود را در تضاد با معارف دین می دانند؟
و یا چه کنند وقتی می بینند فصلی در مورد شاهدبازی در کتاب خود آورده اید؟ (الأسفار، ج7، ص171) و بدتر آنکه بسیاری از این مطالب انتحال از آثار دیگران است. (نک: اسلامی، ملاصدرا و معضل انتحال، آينه پژوهش د22، ش131، ص23-16 یا t.me/gholow2/1205)
و آیا می بایست پیرو مطالب ضعیفتان در علوم حدیث و تأویلات نابهجای اخبار به نفع معتقدات صوفیه شوند؟ (نمونه نک: t.me/gholow2/416)
و یا...
به گمانم اگر توهم عصمت و خودبرتربینی نباشد، توقعات پایینتر میآید! اما چه کنیم که در دورانی واقع شده ایم که برخی هرچه بیشتر در حق خود غلو کنند، بیشتر باورشان میکنند. نه ملاصدرا و ابن عربی که مطالبی را گرد هم آورده اند، بلکه اگر در دیوان شاه نعمةاللهی خود به جز مدح و دعوی خدایی خود هیچ نداشته باشی، باز مریدانی یافت می شوند که خود را در آستانت قربانی کنند!
دیگر نمونه های طعن و لعن های تند و تیز صدرا بر عالمان امامی:
t.me/gholow2/427
t.me/gholow2/428
t.me/gholow2/855
t.me/gholow2/249
@gholow2
Telegram
غلو پژوهی
«ملا صدرا و معضل انتحال»
t.me/gholow2/1204
- در بخشی از مقاله نویسنده (آقای حسن اسلامی) شواهد بسیاری را از گذشتگان نسبت به ذم سرقت علمی گرد آورده است، که نشان می دهد -بر خلاف ادعای برخی از امروزیان- انتحال از قدیم، آسیب شمرده می شده است.
(البته وقوع انتحال…
t.me/gholow2/1204
- در بخشی از مقاله نویسنده (آقای حسن اسلامی) شواهد بسیاری را از گذشتگان نسبت به ذم سرقت علمی گرد آورده است، که نشان می دهد -بر خلاف ادعای برخی از امروزیان- انتحال از قدیم، آسیب شمرده می شده است.
(البته وقوع انتحال…
گزارش تأمل برانگیز سید مصطفی خمینی درباره ملاصدرا:
«ملاصدرا در نقل کلمات بزرگان صوفیه متهم است، و از پدرم، عارف جامع در عمل و علم شنیدم که ملاصدرا اهل این علم (تصوف) نیست؛ و جا ندارد که در کلمات ایشان تصرف کند. و لذا می بینید که بعضی از بدیهیات نزد صوفیه را انکار می کند؛ مانند قاعده «کل شیء فی کل شیء» که بر خردورزان مخفی است، و برای اهل شهود آشکار!» (کتاب تعلیقات اسفار، سید مصطفی خمینی، ص619)
*بی تردید این عبارات منافاتی با تاثیر گیری گسترده ملاصدرا از صوفیه ندارد. (چنانکه از آثار او مشهود است، و بسیاری بدان اذعان کرده اند؛ نمونه: جوادی، سرچشمه انديشه، ج3، ص420) بلکه در رد برخی نقدهای او به صوفیه است.
غلوپژوهی
@gholow2
«ملاصدرا در نقل کلمات بزرگان صوفیه متهم است، و از پدرم، عارف جامع در عمل و علم شنیدم که ملاصدرا اهل این علم (تصوف) نیست؛ و جا ندارد که در کلمات ایشان تصرف کند. و لذا می بینید که بعضی از بدیهیات نزد صوفیه را انکار می کند؛ مانند قاعده «کل شیء فی کل شیء» که بر خردورزان مخفی است، و برای اهل شهود آشکار!» (کتاب تعلیقات اسفار، سید مصطفی خمینی، ص619)
*بی تردید این عبارات منافاتی با تاثیر گیری گسترده ملاصدرا از صوفیه ندارد. (چنانکه از آثار او مشهود است، و بسیاری بدان اذعان کرده اند؛ نمونه: جوادی، سرچشمه انديشه، ج3، ص420) بلکه در رد برخی نقدهای او به صوفیه است.
غلوپژوهی
@gholow2
Forwarded from غلوپژوهی
🔥دفاعیات صدرای شیرازی از ابلیس
صدرای شیرازی در کتاب مشهور خود، مفاتيح الغيب، ص: 173 گوید: «قال الحلاج ما صحت الفتوة إلا لأحمد و إبليس كأنه قال هذان المظهران كل منهما كامل في بابه متفرد في شأنه أحدهما مظهر أسماء المحبة و الآخر مظهر أسماء القهر...»
این سخن به غایت سطحی است؛ زیرا ابلیس در مقهوریت به غایت رسیده است نه در قاهریت و معلوم است که مقهور مظهر قهر نیست بلکه قاهر مظهر قهر است. اگر پادشاهی بر یکی از رعایا به شدت خشم بگیرد کسی نمی گوید که آن رعیت مظهر خشم پادشاه است ولی اگر یکی از ولات و عمال آن پادشاه بر کسی خشم بگیرد می گویند آن والی یا عامل مظهر خشم پادشاه است.
نزد اهل خرد مظهر قهر خداوند امیرالمؤمنین علیه السلام و امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف و مانند ایشان است. علی است که آسمان و زمین در مدح او می سراید لا سیف الا ذوالفقار و لا فتی الا علی. اما قلمی فراموشکار نخامه ای را که از دهان مرتدی بیرون جهیده است؛ سردفتر خود می کند که ما صحّت الفتوة الا لابلیس!
و البته صدرا شروع بحثش را چنین می آورد: «اعلم أنه ما من شيء في العالم إلا و أصله من حقيقة إلهية و سره من اسم إلهي و هذا لا يعرفه إلا الكاملون»
و گویا با این تعبیر می خواهد بگوید که خود از اولیاء کاملین است.
و در ادامه می نویسد گردن کشی ابلیس در برابر خداوند، حجتی بوده که خداوند به او آموخته: «فمن أمره ظاهرا بسجدة آدم في قوله اسْجُدُوا لِآدَمَ كان نهاه في السر عن سجدة غيره فألهمه و ألقنه الحجة بقوله أَ أَسْجُدُ لِمَنْ خَلَقْتَ طِيناً فافهم يا حبيبي هذه الكلمات و قد انتهت إلى ما يتبلد الأذهان عن دركها و يتحرك سلسلة الحمقى و المجانين عن سماعها و يشمئز قلوبهم عن روائحها كاشمئزاز المزكوم عن رائحة الورد الأحمر و المسك الأذفر و تنبه لما قيل إن نور إبليس من نار العزة لقوله تعالى خَلَقْتَنِي مِنْ نارٍ و لو أظهر نوره للخلائق لعبدوه»
صدرا که فراوان در تکفیر مخالفان افراط نموده، این بار بیش تر پای از گلیم فرانهاده و انکار شیطان ستایی اش را که همانا فعل انبیا و امامان معصومین ع است، حماقت و جنون می شمارد! آیا نمی داند در روایات بسیار زیادی مدعای ابلیس ملعون به شدت رد شده است؟
و صد افسوس که امروزه آن قدر دانش دین از میان برخی مقدس نمایان رخت بر بسته است که ترسم اگر مستندات را ذکر نکنم چنین پندارند که شاید این خرافات وجهی داشته باشد!! در آیات و روایات استدلال ابلیس به شدت تخطئه شده:
وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ أَبى وَ اسْتَكْبَرَ وَ كانَ مِنَ الْكافِرِينَ (البقرة: 34)
قالَ فَاهْبِطْ مِنْها فَما يَكُونُ لَكَ أَنْ تَتَكَبَّرَ فِيها فَاخْرُجْ إِنَّكَ مِنَ الصَّاغِرِينَ، قالَ أَنْظِرْنِي إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ قالَ إِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرِينَ قالَ فَبِما أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَكَ الْمُسْتَقِيمَ ثُمَّ لَآتِيَنَّهُمْ مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ أَيْمانِهِمْ وَ عَنْ شَمائِلِهِمْ وَ لا تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شاكِرِينَ قالَ اخْرُجْ مِنْها مَذْؤُماً مَدْحُوراً لَمَنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْكُمْ أَجْمَعِينَ (الأعراف: 13-18)
قالَ فَاخْرُجْ مِنْها فَإِنَّكَ رَجِيمٌ وَ إِنَّ عَلَيْكَ اللَّعْنَةَ إِلى يَوْمِ الدِّينِ (الحجر: 34 و 35)
وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ كانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ (الكهف: 50)
فَسَجَدَ الْمَلائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ إِلَّا إِبْلِيسَ اسْتَكْبَرَ وَ كانَ مِنَ الْكافِرِينَ... قالَ فَاخْرُجْ مِنْها فَإِنَّكَ رَجِيمٌ وَ إِنَّ عَلَيْكَ لَعْنَتِي إِلى يَوْمِ الدِّينِ... قالَ فَالْحَقُّ وَ الْحَقَّ أَقُولُ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْكَ وَ مِمَّنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ أَجْمَعِين (ص: 73-82)
اما روایات در ذم قیاس ابلیس نیز که صدرا آن را حجت الهی می داند، بسیار زیاد و مشهور است. به عنوان نمونه، ر.ک به: علل الشرائع، ج1، ص: 60/ 1 المحاسن، ج1، ص: 211/ 80 و 81، تفسير القمي، ج1، ص: 42، ج2، ص: 245، الكافي، ج1، ص: 58/ 20 و...
@gholow2
صدرای شیرازی در کتاب مشهور خود، مفاتيح الغيب، ص: 173 گوید: «قال الحلاج ما صحت الفتوة إلا لأحمد و إبليس كأنه قال هذان المظهران كل منهما كامل في بابه متفرد في شأنه أحدهما مظهر أسماء المحبة و الآخر مظهر أسماء القهر...»
این سخن به غایت سطحی است؛ زیرا ابلیس در مقهوریت به غایت رسیده است نه در قاهریت و معلوم است که مقهور مظهر قهر نیست بلکه قاهر مظهر قهر است. اگر پادشاهی بر یکی از رعایا به شدت خشم بگیرد کسی نمی گوید که آن رعیت مظهر خشم پادشاه است ولی اگر یکی از ولات و عمال آن پادشاه بر کسی خشم بگیرد می گویند آن والی یا عامل مظهر خشم پادشاه است.
نزد اهل خرد مظهر قهر خداوند امیرالمؤمنین علیه السلام و امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف و مانند ایشان است. علی است که آسمان و زمین در مدح او می سراید لا سیف الا ذوالفقار و لا فتی الا علی. اما قلمی فراموشکار نخامه ای را که از دهان مرتدی بیرون جهیده است؛ سردفتر خود می کند که ما صحّت الفتوة الا لابلیس!
و البته صدرا شروع بحثش را چنین می آورد: «اعلم أنه ما من شيء في العالم إلا و أصله من حقيقة إلهية و سره من اسم إلهي و هذا لا يعرفه إلا الكاملون»
و گویا با این تعبیر می خواهد بگوید که خود از اولیاء کاملین است.
و در ادامه می نویسد گردن کشی ابلیس در برابر خداوند، حجتی بوده که خداوند به او آموخته: «فمن أمره ظاهرا بسجدة آدم في قوله اسْجُدُوا لِآدَمَ كان نهاه في السر عن سجدة غيره فألهمه و ألقنه الحجة بقوله أَ أَسْجُدُ لِمَنْ خَلَقْتَ طِيناً فافهم يا حبيبي هذه الكلمات و قد انتهت إلى ما يتبلد الأذهان عن دركها و يتحرك سلسلة الحمقى و المجانين عن سماعها و يشمئز قلوبهم عن روائحها كاشمئزاز المزكوم عن رائحة الورد الأحمر و المسك الأذفر و تنبه لما قيل إن نور إبليس من نار العزة لقوله تعالى خَلَقْتَنِي مِنْ نارٍ و لو أظهر نوره للخلائق لعبدوه»
صدرا که فراوان در تکفیر مخالفان افراط نموده، این بار بیش تر پای از گلیم فرانهاده و انکار شیطان ستایی اش را که همانا فعل انبیا و امامان معصومین ع است، حماقت و جنون می شمارد! آیا نمی داند در روایات بسیار زیادی مدعای ابلیس ملعون به شدت رد شده است؟
و صد افسوس که امروزه آن قدر دانش دین از میان برخی مقدس نمایان رخت بر بسته است که ترسم اگر مستندات را ذکر نکنم چنین پندارند که شاید این خرافات وجهی داشته باشد!! در آیات و روایات استدلال ابلیس به شدت تخطئه شده:
وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ أَبى وَ اسْتَكْبَرَ وَ كانَ مِنَ الْكافِرِينَ (البقرة: 34)
قالَ فَاهْبِطْ مِنْها فَما يَكُونُ لَكَ أَنْ تَتَكَبَّرَ فِيها فَاخْرُجْ إِنَّكَ مِنَ الصَّاغِرِينَ، قالَ أَنْظِرْنِي إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ قالَ إِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرِينَ قالَ فَبِما أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَكَ الْمُسْتَقِيمَ ثُمَّ لَآتِيَنَّهُمْ مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ أَيْمانِهِمْ وَ عَنْ شَمائِلِهِمْ وَ لا تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شاكِرِينَ قالَ اخْرُجْ مِنْها مَذْؤُماً مَدْحُوراً لَمَنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْكُمْ أَجْمَعِينَ (الأعراف: 13-18)
قالَ فَاخْرُجْ مِنْها فَإِنَّكَ رَجِيمٌ وَ إِنَّ عَلَيْكَ اللَّعْنَةَ إِلى يَوْمِ الدِّينِ (الحجر: 34 و 35)
وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ كانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ (الكهف: 50)
فَسَجَدَ الْمَلائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ إِلَّا إِبْلِيسَ اسْتَكْبَرَ وَ كانَ مِنَ الْكافِرِينَ... قالَ فَاخْرُجْ مِنْها فَإِنَّكَ رَجِيمٌ وَ إِنَّ عَلَيْكَ لَعْنَتِي إِلى يَوْمِ الدِّينِ... قالَ فَالْحَقُّ وَ الْحَقَّ أَقُولُ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْكَ وَ مِمَّنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ أَجْمَعِين (ص: 73-82)
اما روایات در ذم قیاس ابلیس نیز که صدرا آن را حجت الهی می داند، بسیار زیاد و مشهور است. به عنوان نمونه، ر.ک به: علل الشرائع، ج1، ص: 60/ 1 المحاسن، ج1، ص: 211/ 80 و 81، تفسير القمي، ج1، ص: 42، ج2، ص: 245، الكافي، ج1، ص: 58/ 20 و...
@gholow2
⚠️روایت سندی ساختگی برای حدیث طولانی کساء
چنان که در تصویر زیر می بینیم؛ آقای سید صادق شیرازی حدیث کساء را با واسطه پدرش از شیخ عباس قمی رحمه الله از میرزا حسین نوری رحمه الله نقل کرده است!
t.me/gholow/145
آدرس سند در سایت آقای شیرازی
این در حالی است که شیخ عباس قمی رحمه الله در کتاب شریف منتهی الآمال می فرماید:
«و امّا حديث معروف به حديث كساء كه در زمان ما شايع است به اين كيفيّت در كتب معتبره معروفه و اصول حديث و مجامع متقنه محدّثين ديده نشده، مى توان گفت از خصايص كتاب منتخب است.» (منتهى الآمال، نشر دلیل ما، ج2، ص1018)
شیخ عباس قمی تصریح نموده که جز منتخب طریحی منبعی برای حدیث کساء به نحو متداول نمی شناسد! و حال آن که می دانیم در آن کتاب هم همه اخبار و از جمله این خبر بدون ذکر سند می آید.
شیخ عباس در پایان کتاب منتهی الآمال (نشر دلیل ما، ج3، ص2148) تاریخ اتمام تألیف کتاب را شب 23 ماه رمضان سال 1350 هجری قمری ثبت کرده است. وفات شیخ عباس قمی در سال 1359 هجری قمری بوده است. (مستدركات أعيان الشيعة، ج1، ص81) بنابراین ایشان در اواخر عمر شریف خود تصریح نموده که به جز منتخب طریحی، منبعی برای حدیث کساء نمی شناسد. منتهی الآمال در زمان حیات محدّث قمی چند بار به زیور طبع آراسته و کتاب نیز به وسیله ایشان تصحیح شده است. منتهی الآمال در حیات مؤلّف به طبع رسیده و چاپ دوم آن به خطّ طاهر خوشنویس توّسط خود مولف تصحیح شده.
حال اگر کسی بگوید از کجا معلوم که شیخ عباس در نه سال آخر عمر خود این سند را نیافته است؛ پاسخ می دهیم:
بنا بر سندی که آقای سید صادق شیرازی ادعا کرده، شیخ عباس حدیث کساء را از استادش میرزا حسین نوری نقل کرده است. میرزا حسین نوری به تصریح شاگردش آقابزرگ در سال 1320 هجری قمری از دنیا رفته است. (الذريعة، ج21، ص7) بنابراین در زمانی که شیخ عباس در کتاب منتهی الآمال می گوید جز منتخب طریحی منبعی برای حدیث کساء نمی شناسد؛ حدود سی سال از مرگ استادش گذشته بوده است!!
با این حساب بی تردید، سندی که آقای شیرازی ادعا کرده؛ ساختگی است و حتی قابل حمل بر «اجازه» هم نیست.
ضمن این که عادةً محال است که رجال نامبرده در این سند که همگی از مشاهیر و بزرگان اند؛ هیچ کدام این حدیث را در هیچ یک از کتب خود نقل نکرده باشند!! و هیچ شاهد و حتی اشاره ای پیش از این بر روایت خبر کساء توسط این اعلام نبوده باشد، و ناگهان همگی در این سند، راوی خبر شوند.
بنا بر این مطالب باید خاندان شیرازی توضیح دهند که چگونه چنین سندی را مستقیماً به شیخ عباس قمی نسبت می دهند؟! چه اینکه این مطلب حتی با برخی از مبانی نادرست امروزی در تعویض سند هم قابل توجیه نیست.
گفتنی است مرحوم محدث قمی این خبر را در مفاتیح الجنان نیز نیاورده است. و حتی در انتهای کتاب نیز شدیداً از اینکه دیگران چیزی بدان بیفزایند تحذیر داده است. با این حال برخی از کاتبان سفارش آن عالم را زیر پای گذاشته و خبر طولانی کساء را بعد از اتمام کلام شیخ عباس به نسخه افزوده اند. (مدارک آن ان شاء الله در ادامه می آید...)
@gholow2
چنان که در تصویر زیر می بینیم؛ آقای سید صادق شیرازی حدیث کساء را با واسطه پدرش از شیخ عباس قمی رحمه الله از میرزا حسین نوری رحمه الله نقل کرده است!
t.me/gholow/145
آدرس سند در سایت آقای شیرازی
این در حالی است که شیخ عباس قمی رحمه الله در کتاب شریف منتهی الآمال می فرماید:
«و امّا حديث معروف به حديث كساء كه در زمان ما شايع است به اين كيفيّت در كتب معتبره معروفه و اصول حديث و مجامع متقنه محدّثين ديده نشده، مى توان گفت از خصايص كتاب منتخب است.» (منتهى الآمال، نشر دلیل ما، ج2، ص1018)
شیخ عباس قمی تصریح نموده که جز منتخب طریحی منبعی برای حدیث کساء به نحو متداول نمی شناسد! و حال آن که می دانیم در آن کتاب هم همه اخبار و از جمله این خبر بدون ذکر سند می آید.
شیخ عباس در پایان کتاب منتهی الآمال (نشر دلیل ما، ج3، ص2148) تاریخ اتمام تألیف کتاب را شب 23 ماه رمضان سال 1350 هجری قمری ثبت کرده است. وفات شیخ عباس قمی در سال 1359 هجری قمری بوده است. (مستدركات أعيان الشيعة، ج1، ص81) بنابراین ایشان در اواخر عمر شریف خود تصریح نموده که به جز منتخب طریحی، منبعی برای حدیث کساء نمی شناسد. منتهی الآمال در زمان حیات محدّث قمی چند بار به زیور طبع آراسته و کتاب نیز به وسیله ایشان تصحیح شده است. منتهی الآمال در حیات مؤلّف به طبع رسیده و چاپ دوم آن به خطّ طاهر خوشنویس توّسط خود مولف تصحیح شده.
حال اگر کسی بگوید از کجا معلوم که شیخ عباس در نه سال آخر عمر خود این سند را نیافته است؛ پاسخ می دهیم:
بنا بر سندی که آقای سید صادق شیرازی ادعا کرده، شیخ عباس حدیث کساء را از استادش میرزا حسین نوری نقل کرده است. میرزا حسین نوری به تصریح شاگردش آقابزرگ در سال 1320 هجری قمری از دنیا رفته است. (الذريعة، ج21، ص7) بنابراین در زمانی که شیخ عباس در کتاب منتهی الآمال می گوید جز منتخب طریحی منبعی برای حدیث کساء نمی شناسد؛ حدود سی سال از مرگ استادش گذشته بوده است!!
با این حساب بی تردید، سندی که آقای شیرازی ادعا کرده؛ ساختگی است و حتی قابل حمل بر «اجازه» هم نیست.
ضمن این که عادةً محال است که رجال نامبرده در این سند که همگی از مشاهیر و بزرگان اند؛ هیچ کدام این حدیث را در هیچ یک از کتب خود نقل نکرده باشند!! و هیچ شاهد و حتی اشاره ای پیش از این بر روایت خبر کساء توسط این اعلام نبوده باشد، و ناگهان همگی در این سند، راوی خبر شوند.
بنا بر این مطالب باید خاندان شیرازی توضیح دهند که چگونه چنین سندی را مستقیماً به شیخ عباس قمی نسبت می دهند؟! چه اینکه این مطلب حتی با برخی از مبانی نادرست امروزی در تعویض سند هم قابل توجیه نیست.
گفتنی است مرحوم محدث قمی این خبر را در مفاتیح الجنان نیز نیاورده است. و حتی در انتهای کتاب نیز شدیداً از اینکه دیگران چیزی بدان بیفزایند تحذیر داده است. با این حال برخی از کاتبان سفارش آن عالم را زیر پای گذاشته و خبر طولانی کساء را بعد از اتمام کلام شیخ عباس به نسخه افزوده اند. (مدارک آن ان شاء الله در ادامه می آید...)
@gholow2
Telegram
غلات و صوفیه
سندی که آقای سید صادق شیرازی برای حدیث کساء ادعا کرده است. جعلی بودن این سند در کانال غلوپژوهی ثابت شده است:
t.me/gholow2/1625
@gholow2
t.me/gholow2/1625
@gholow2
⚠️ بیاعتباری خبر طولانی کساء و بررسی منابع آن
واقعه نزول آیه تطهیر در شأن پنج تن آل کساء ع روایات بسیاری در منابع کهن دارد. اما خبر داستان طولانی و رایج کساء متأخر است، و محققانی چون علامه عسکری، آقای ریشهری و شیخ حسین الراضی در بیاعتباریش نوشتهاند. پژوهش نشرنیافته رسول جزینی نیز ابحاث نسخهشناسی مفیدی دارد که بسیاری از نکات زیر برگرفته از آن است.
📚 منابع خبر
از عجایب حدیث طولانی کساء آنکه در همه منابعی که برایش شمردهاند، تنها در برخی نسخههای این کتب آمده و در برخی نیامده. بررسی مصادر:
1- غرر الاخبار
در نسخه دانشگاه طهران از این اثر فقط بخش بسیار کوتاهی از حدیث طولانی، و بدون ذکر هیچ سندی و بدون نسبت به هیچ معصومی آمده: «حتّى أنّهم ذكروا». و در نسخه سماوی از اساس نیامده (غرر، ص298، حاشیه) لذا نمیتوان آن را مصدر خبر شمرد. البته مؤلف، محمد بن حسن دیلمی نزد امامیه شناخته نشده و بسیار به خصیبی توجه دارد. (ادعای نصیری بودن او: عاصی، العلویون، ص306)
2- منتخب طریحی(م1085) منبعی متأخر و ضعیف است، و حاوی متفردات بسیار که به هیچ وجه مصدرش مشخص نیست. (نقد ریحانه کربلا، ص23-37) و این خبر هم در آن هیچ سندی ندارد. (المنتخب، ص254) بلکه در الذریعه به اختلاف نُسَخ کتاب، و از جمله آن نبود خبر کساء در متن برخی نسخ، و روایت آن از نهج المهجه پسر شیخ احمد احسایی در حاشیه کتاب اشاره شده است. (الذريعة، ج22، ص420)
3- در سند خبر در حاشیه از نسخهای از عوالم العلوم چند اشکال وجود دارد:
- برخلاف معمول اخبار عوالم، ازمصدر آن نام نبرده.
- در این سند سید هاشم بحرانی (م1107) از سید ماجد بحرانی (م1028) نقل می کند. سید ماجد از مشایخ سید هاشم نیست، و بین وفات آن دو حدود 80 سال فاصله است.
- با وجود ذکر عالمان سرشناس بسیار در سند ادعایی، آثار ایشان و دیگر عالمان روایت خبر را توسط ایشان تایید نمیکند. مثلاً سید هاشم بحرانی تألیفات متعددی دارد که با وجود شهرت و گستردگی آثارش، در هیچ یک از منقولات از او این حدیث نیامده؛ حتی در آثار مرتبط و مفصلی چون تفسیر البرهان و غایه المرام و… در البرهان بیش از 60 حدیث از منابع قریقین نقل کرده که اشاره به داستان نزول آیه تطهیر و داستان کساء دارد. در کتاب غایه المرام 73 حدیث آورده است؛ اما هیچ اشارهای به این خبر ندارد. بحرانی با وسعت مشربش در نقل احادیث، اگر این حدیث در اختیارش بود حتماً ذکر میکرد.
- این مطلب حاشیهای نسخه عوالم منسوب به مؤلف، با خطی دارای وجوه شباهت وتفاوت به نسخه افزوده شده، و اصالت آن جای تردید جدی دارد. (t.me/gholow/144)
- در سند غرائبی مانند روایت ابو بصیر از ابان بن تغلب، روایت ابوبصیر اسدی از ابوبصیر دیگر (مرادی؟) به چشم میخورد!
4- مفاتيح الجنان،
افزون بر آنچه که در نادرستی نسبت خبر به شیخ عباس قمی (م 1359ق) گذشت، این خبر در نسخه اصلی مفاتیح (تألیف: 1344ق؛ چاپ اول: تبریز، 1346ق) نبوده است. محدث قمی در چاپ دوم هشت مطلب بر مفاتیح میافزاید -که البته در آن خبر کسا نیست- ولی به علتی که خود میگوید آن را در آخر کتاب و به عنوان «ملحقات مفاتیح الجنان» قرارداده و مینویسد «… دیدم هرگاه این کار را کنم فتح بابى شود براى تصرّف در کتاب مفاتیح و بسا شود بعضى از فضولان بعد از این در آن کتاب ادعیه دیگر بیفزایند یا از آن کم کنند و به اسم مفاتیح الجنان در میان مردم رواج دهند چنانکه در مفتاح الجنان مشاهده مىشود لاجرم کتاب را به همان حال خود گذاشتم و این هشت مطلب را بعد از تمام شدن مفاتیح ملحق به آن نمودم و به لعنت خداوند قَهّار و نفرین رسول خدا و ائمه اطهار ع واگذار نمودم کسى را که در مفاتیح تصرّف کند…» (مفاتیح، نشر اسوه، ص571)
علیرغم نفرین مؤلف، در چاپ سوم مطالبی از جمله حدیث کساء به مفاتیح افزوده میشود. در یکی از نسخههای چاپ شده در سه سال قبل از وفات مرحوم قمی، در رجب 1356 بعد از اتمام کتاب، و اشاره به اینکه نسخه از روی نسخه مؤلف مقابله شده، تاریخ آمده؛ اما خبر کساء به صورت مجزا و در خارج از ابواب کتاب به آن افزوده شده است. (t.me/gholow/138) که «تصرف بیجا» بوده است. (مفاخر اسلام، ج11، ص658)
چاپ پنجم کتاب در تهران سال 1360ق انجام گرفته. در مقدمه این چاپ تصریح شده که کتاب «… از روی نسخهای که به قلم مؤلف تصحیح شده بود مقابله و غلط گیری کردهاند…» کاتب (طاهر خوشنویس) در پایان کتاب مینویسد «با تأییدات حضرت باری... به نوشتن پنچمین نسخه مفاتیح الجنان موفق آمد در تاریخ روز جمعه آخر ماه مبارک رمضان1359ق» 👈یعنی حدود 2 ماه قبل از رحلت مولف. در این چاپ از حدیث کساء و نه حتی ملحقات خبری نیست؛ بلکه با دعای مکارمالاخلاق تمام میشود. (t.me/gholow/140)
این مطلب موافق با صریح گفتار شیخ عباس در نبود حدیث کساء در «کتب معتبره معروفه» و اختصاصش به طریحی است. (منتهی الآمال، ج2، ص1018)
@gholow2
واقعه نزول آیه تطهیر در شأن پنج تن آل کساء ع روایات بسیاری در منابع کهن دارد. اما خبر داستان طولانی و رایج کساء متأخر است، و محققانی چون علامه عسکری، آقای ریشهری و شیخ حسین الراضی در بیاعتباریش نوشتهاند. پژوهش نشرنیافته رسول جزینی نیز ابحاث نسخهشناسی مفیدی دارد که بسیاری از نکات زیر برگرفته از آن است.
📚 منابع خبر
از عجایب حدیث طولانی کساء آنکه در همه منابعی که برایش شمردهاند، تنها در برخی نسخههای این کتب آمده و در برخی نیامده. بررسی مصادر:
1- غرر الاخبار
در نسخه دانشگاه طهران از این اثر فقط بخش بسیار کوتاهی از حدیث طولانی، و بدون ذکر هیچ سندی و بدون نسبت به هیچ معصومی آمده: «حتّى أنّهم ذكروا». و در نسخه سماوی از اساس نیامده (غرر، ص298، حاشیه) لذا نمیتوان آن را مصدر خبر شمرد. البته مؤلف، محمد بن حسن دیلمی نزد امامیه شناخته نشده و بسیار به خصیبی توجه دارد. (ادعای نصیری بودن او: عاصی، العلویون، ص306)
2- منتخب طریحی(م1085) منبعی متأخر و ضعیف است، و حاوی متفردات بسیار که به هیچ وجه مصدرش مشخص نیست. (نقد ریحانه کربلا، ص23-37) و این خبر هم در آن هیچ سندی ندارد. (المنتخب، ص254) بلکه در الذریعه به اختلاف نُسَخ کتاب، و از جمله آن نبود خبر کساء در متن برخی نسخ، و روایت آن از نهج المهجه پسر شیخ احمد احسایی در حاشیه کتاب اشاره شده است. (الذريعة، ج22، ص420)
3- در سند خبر در حاشیه از نسخهای از عوالم العلوم چند اشکال وجود دارد:
- برخلاف معمول اخبار عوالم، ازمصدر آن نام نبرده.
- در این سند سید هاشم بحرانی (م1107) از سید ماجد بحرانی (م1028) نقل می کند. سید ماجد از مشایخ سید هاشم نیست، و بین وفات آن دو حدود 80 سال فاصله است.
- با وجود ذکر عالمان سرشناس بسیار در سند ادعایی، آثار ایشان و دیگر عالمان روایت خبر را توسط ایشان تایید نمیکند. مثلاً سید هاشم بحرانی تألیفات متعددی دارد که با وجود شهرت و گستردگی آثارش، در هیچ یک از منقولات از او این حدیث نیامده؛ حتی در آثار مرتبط و مفصلی چون تفسیر البرهان و غایه المرام و… در البرهان بیش از 60 حدیث از منابع قریقین نقل کرده که اشاره به داستان نزول آیه تطهیر و داستان کساء دارد. در کتاب غایه المرام 73 حدیث آورده است؛ اما هیچ اشارهای به این خبر ندارد. بحرانی با وسعت مشربش در نقل احادیث، اگر این حدیث در اختیارش بود حتماً ذکر میکرد.
- این مطلب حاشیهای نسخه عوالم منسوب به مؤلف، با خطی دارای وجوه شباهت وتفاوت به نسخه افزوده شده، و اصالت آن جای تردید جدی دارد. (t.me/gholow/144)
- در سند غرائبی مانند روایت ابو بصیر از ابان بن تغلب، روایت ابوبصیر اسدی از ابوبصیر دیگر (مرادی؟) به چشم میخورد!
4- مفاتيح الجنان،
افزون بر آنچه که در نادرستی نسبت خبر به شیخ عباس قمی (م 1359ق) گذشت، این خبر در نسخه اصلی مفاتیح (تألیف: 1344ق؛ چاپ اول: تبریز، 1346ق) نبوده است. محدث قمی در چاپ دوم هشت مطلب بر مفاتیح میافزاید -که البته در آن خبر کسا نیست- ولی به علتی که خود میگوید آن را در آخر کتاب و به عنوان «ملحقات مفاتیح الجنان» قرارداده و مینویسد «… دیدم هرگاه این کار را کنم فتح بابى شود براى تصرّف در کتاب مفاتیح و بسا شود بعضى از فضولان بعد از این در آن کتاب ادعیه دیگر بیفزایند یا از آن کم کنند و به اسم مفاتیح الجنان در میان مردم رواج دهند چنانکه در مفتاح الجنان مشاهده مىشود لاجرم کتاب را به همان حال خود گذاشتم و این هشت مطلب را بعد از تمام شدن مفاتیح ملحق به آن نمودم و به لعنت خداوند قَهّار و نفرین رسول خدا و ائمه اطهار ع واگذار نمودم کسى را که در مفاتیح تصرّف کند…» (مفاتیح، نشر اسوه، ص571)
علیرغم نفرین مؤلف، در چاپ سوم مطالبی از جمله حدیث کساء به مفاتیح افزوده میشود. در یکی از نسخههای چاپ شده در سه سال قبل از وفات مرحوم قمی، در رجب 1356 بعد از اتمام کتاب، و اشاره به اینکه نسخه از روی نسخه مؤلف مقابله شده، تاریخ آمده؛ اما خبر کساء به صورت مجزا و در خارج از ابواب کتاب به آن افزوده شده است. (t.me/gholow/138) که «تصرف بیجا» بوده است. (مفاخر اسلام، ج11، ص658)
چاپ پنجم کتاب در تهران سال 1360ق انجام گرفته. در مقدمه این چاپ تصریح شده که کتاب «… از روی نسخهای که به قلم مؤلف تصحیح شده بود مقابله و غلط گیری کردهاند…» کاتب (طاهر خوشنویس) در پایان کتاب مینویسد «با تأییدات حضرت باری... به نوشتن پنچمین نسخه مفاتیح الجنان موفق آمد در تاریخ روز جمعه آخر ماه مبارک رمضان1359ق» 👈یعنی حدود 2 ماه قبل از رحلت مولف. در این چاپ از حدیث کساء و نه حتی ملحقات خبری نیست؛ بلکه با دعای مکارمالاخلاق تمام میشود. (t.me/gholow/140)
این مطلب موافق با صریح گفتار شیخ عباس در نبود حدیث کساء در «کتب معتبره معروفه» و اختصاصش به طریحی است. (منتهی الآمال، ج2، ص1018)
@gholow2
Telegram
غلات و صوفیه
حدیث کساء در حاشیه نسخه عوالم العلوم بحرانی که اتحاد آن با خط مؤلف جای تردید جدی دارد.
@gholow2
@gholow2
... نویسندگان بسیاری به نبود حدیث طولانی کساء در مفاتیح الجنان تصریح کردهاند. (نمونه: محمدحسین سجاد، مصحح مفاتیح با همکاری چند نفر و با مقابله با نسخه ای که توسط شیخ عباس قمی غلط گیری شده؛ مکارم، مفاتیح نوین، ص1197؛ مطهری، آشنایی با قرآن، ج11، ص 80 و افزوده: «به این ترتیب هیچ سند درستی ندارد»)
مرحوم آقای دوانی از نویسندگان مدقق، از میرزا محسن محدث زاده (فرزند شیخ عباسی قمی) نقل کرده که ایشان تصریح می کند ناشری بدون اجازه حدیث کساء را به کتاب افزوده است و شیخ عباس از این کار بشدت نارحت می شود و می گوید «... حدیث کساء را من در سندش تردید دارم و به همین جهت در مفاتیح نیاوردم» (مفاخر اسلام، ج11، بخش دوم، ص656-658؛ t.me/gholow/142) گرچه گزارش دیگری از آقای محدث زاده نیز بر خلاف این در دست است. (پژوهشی در حدیث کساء، ص56) ولی روشن شد که مدارک و شواهد کاملاً نادرستی نسبت حدیث کساء به مفاتیح را ثابت می کند.
🔍 دیگر آنکه متن خبر نیز از نظر زبان شناسی تاریخی تناسب روشنی با طبقه حضرت زهرا س ندارد، و عبارات تفصیلی آن متناسب با روایات آن دوران نیست. و البته بنا بر اخبار اصیل کساء، این جریان نه در منزل حضرت زهرا س، که در منزل ام سلمه واقع شده است. و این مطلب کاملاً مشهور است. (نمونه: الكافي، ط - الإسلامية، ج1، ص287؛ إحقاق الحق و إزهاق الباطل، ج22، ص3-27)
نکته دیگر اینکه در فراز پایانی خبر «ما ذكر خبرنا هذا في محفل...» به سان بعضی از گزارش های متأخر (به ویژه اخبار جعلی) وعده منافع بسیار گسترده برای ناشران خبر داده شده است. می بینیم خیل زیادی از معاصران خبر طولانی کساء را بعد از بیش از ده قرن و با وجود مناقشات در مورد آن، با جدیت بسیار ترویج می دهند! (نک مقاله: بازخوانی دیدگاه ها و مناقشات در باب روایت شیخ طریحی از حدیث کساء، جعفریان-توحیدینیا) و خبر در هر کوی و برزنی رواج یافته است. با این حال هیچ شاهدی نداریم که عالمان سرشناس موجود در سند ادعایی خبر، با وجود باقی ماندن صدها کتاب از ایشان و شاگردانشان، خبر حدیث طولانی و جدید کساء را روایت کرده باشند. بلکه ایشان و دیگر قدمای امامیه واقعه کساء را به نحو دیگری روایت کردهاند. اینجا است که با اطمینان می شود گفت: «لوکان لظهر و بان!» اگر چنین سندی می بود، معلوم و آشکار می شد!
بنا بر این مطالب، ظاهراً روایت نوظهوری از واقعه کساء که در نسخه کتاب منتخب طریحی (قرن11) آمده، در دوران بعد سندی نیز پیدا کرده، و با توجه به مضمون خاصش، مجال نشر در فضای پرتسامح قرون اخیر یافته است.
غلوپژوهی
@gholow2
مرحوم آقای دوانی از نویسندگان مدقق، از میرزا محسن محدث زاده (فرزند شیخ عباسی قمی) نقل کرده که ایشان تصریح می کند ناشری بدون اجازه حدیث کساء را به کتاب افزوده است و شیخ عباس از این کار بشدت نارحت می شود و می گوید «... حدیث کساء را من در سندش تردید دارم و به همین جهت در مفاتیح نیاوردم» (مفاخر اسلام، ج11، بخش دوم، ص656-658؛ t.me/gholow/142) گرچه گزارش دیگری از آقای محدث زاده نیز بر خلاف این در دست است. (پژوهشی در حدیث کساء، ص56) ولی روشن شد که مدارک و شواهد کاملاً نادرستی نسبت حدیث کساء به مفاتیح را ثابت می کند.
🔍 دیگر آنکه متن خبر نیز از نظر زبان شناسی تاریخی تناسب روشنی با طبقه حضرت زهرا س ندارد، و عبارات تفصیلی آن متناسب با روایات آن دوران نیست. و البته بنا بر اخبار اصیل کساء، این جریان نه در منزل حضرت زهرا س، که در منزل ام سلمه واقع شده است. و این مطلب کاملاً مشهور است. (نمونه: الكافي، ط - الإسلامية، ج1، ص287؛ إحقاق الحق و إزهاق الباطل، ج22، ص3-27)
نکته دیگر اینکه در فراز پایانی خبر «ما ذكر خبرنا هذا في محفل...» به سان بعضی از گزارش های متأخر (به ویژه اخبار جعلی) وعده منافع بسیار گسترده برای ناشران خبر داده شده است. می بینیم خیل زیادی از معاصران خبر طولانی کساء را بعد از بیش از ده قرن و با وجود مناقشات در مورد آن، با جدیت بسیار ترویج می دهند! (نک مقاله: بازخوانی دیدگاه ها و مناقشات در باب روایت شیخ طریحی از حدیث کساء، جعفریان-توحیدینیا) و خبر در هر کوی و برزنی رواج یافته است. با این حال هیچ شاهدی نداریم که عالمان سرشناس موجود در سند ادعایی خبر، با وجود باقی ماندن صدها کتاب از ایشان و شاگردانشان، خبر حدیث طولانی و جدید کساء را روایت کرده باشند. بلکه ایشان و دیگر قدمای امامیه واقعه کساء را به نحو دیگری روایت کردهاند. اینجا است که با اطمینان می شود گفت: «لوکان لظهر و بان!» اگر چنین سندی می بود، معلوم و آشکار می شد!
بنا بر این مطالب، ظاهراً روایت نوظهوری از واقعه کساء که در نسخه کتاب منتخب طریحی (قرن11) آمده، در دوران بعد سندی نیز پیدا کرده، و با توجه به مضمون خاصش، مجال نشر در فضای پرتسامح قرون اخیر یافته است.
غلوپژوهی
@gholow2
Telegram
غلات و صوفیه
بازخوانی_دیدگاه_ها_و_مناقشات_در.pdf
477.7 KB
مقاله جالب «بازخوانی دیدگاه ها و مناقشات در باب روایت شیخ طریحی(م1087) از حدیث کساء»
رسول جعفریان، روح الله توحیدینیا
مجله علوم حدیث
در این مقاله با اذعان به مورد اتفاق بودن اصل ماجرای کساء، به توصیف منازعات و مناقشات گسترده شخصیت های معاصر امامیه در مورد حدیث طولانی و جدید کساء پرداخته است.
@gholow2
رسول جعفریان، روح الله توحیدینیا
مجله علوم حدیث
در این مقاله با اذعان به مورد اتفاق بودن اصل ماجرای کساء، به توصیف منازعات و مناقشات گسترده شخصیت های معاصر امامیه در مورد حدیث طولانی و جدید کساء پرداخته است.
@gholow2
برخی دیگر از اشکالات متنی حدیث طولانی کساء در نوشتار آیة الله سید محمد علی مبارکه ای
ایشان شواهدی از اضطراب متن خبر را ذکر کرده است؛ مانند تغییر راوی خبر در طول روایت آن.
در ادامه نیر به تفاوت معنای کساء با عباء در صدر اسلام، و نا معهود بودن جمع شدن پنج نفر زیر کساء اشاره کرده است.
هم چنین اثر گذاری های احتمالی خواندن حدیث را به خاطر اعتقاد افراد و یا تلقین دانسته اند. (نیز گفته شده عالمانی مانند آقای شبیری اثرات حدیث را بخاطر اصل توسل به خمسه طاهره ع علیهم السلام دانسته و آن را دلیل بر صحت حدیث مشهور نمی شمارند.)
(نشر تصویر دستخط توسط کانال بزم قدسیان)
@gholow2
ایشان شواهدی از اضطراب متن خبر را ذکر کرده است؛ مانند تغییر راوی خبر در طول روایت آن.
در ادامه نیر به تفاوت معنای کساء با عباء در صدر اسلام، و نا معهود بودن جمع شدن پنج نفر زیر کساء اشاره کرده است.
هم چنین اثر گذاری های احتمالی خواندن حدیث را به خاطر اعتقاد افراد و یا تلقین دانسته اند. (نیز گفته شده عالمانی مانند آقای شبیری اثرات حدیث را بخاطر اصل توسل به خمسه طاهره ع علیهم السلام دانسته و آن را دلیل بر صحت حدیث مشهور نمی شمارند.)
(نشر تصویر دستخط توسط کانال بزم قدسیان)
@gholow2