نشسته اند هزاران کتاب در قفسه
زبون و ساکت و پر اضطراب، در قفسه
یکی بزرگ تر از دیگران؛ قدیمی تر
ملقّب اند به عالی جناب، در قفسه
مراقبش دو سه گردن کلفت، دور و برش
که تا تکان نخورد آب از آب در قفسه
خزانه دار عددهای دولتش شده اند
کتاب های درشتِ حساب در قفسه
کتاب های مقدّس؛ کتاب های ملول
خزیده اند به کنج ثواب در قفسه
کتاب های اصول و فروع بیداری
نشسته اند همه گیجِ خواب در قفسه
نشسته اند دو زانو کتاب های دعا
هزار وعده ی نامستجاب در قفسه
کتاب فلسفه با ژستِ عاقلانه ی پوچ
نشسته محکم و حاضر جواب در قفسه
کتاب شعر دهن بسته است و توی دلش
نخوانده مانده غزل های ناب در قفسه
کتابخانه ی تاریک و پرده های عبوس
هوای مرده ی بی آفتاب در قفسه
کبوتر دل دفترچه های خاطره، خون
شکسته بال و غریب و خراب در قفسه
کپک زده رد دندان به نان خشک خیال
کپک دمیده به بطری آب در قفسه
غروب، سکته و سیگار روشن شاعر
و رقص شعله و دود کباب در قفسه!
علیمحمد مودب
زبون و ساکت و پر اضطراب، در قفسه
یکی بزرگ تر از دیگران؛ قدیمی تر
ملقّب اند به عالی جناب، در قفسه
مراقبش دو سه گردن کلفت، دور و برش
که تا تکان نخورد آب از آب در قفسه
خزانه دار عددهای دولتش شده اند
کتاب های درشتِ حساب در قفسه
کتاب های مقدّس؛ کتاب های ملول
خزیده اند به کنج ثواب در قفسه
کتاب های اصول و فروع بیداری
نشسته اند همه گیجِ خواب در قفسه
نشسته اند دو زانو کتاب های دعا
هزار وعده ی نامستجاب در قفسه
کتاب فلسفه با ژستِ عاقلانه ی پوچ
نشسته محکم و حاضر جواب در قفسه
کتاب شعر دهن بسته است و توی دلش
نخوانده مانده غزل های ناب در قفسه
کتابخانه ی تاریک و پرده های عبوس
هوای مرده ی بی آفتاب در قفسه
کبوتر دل دفترچه های خاطره، خون
شکسته بال و غریب و خراب در قفسه
کپک زده رد دندان به نان خشک خیال
کپک دمیده به بطری آب در قفسه
غروب، سکته و سیگار روشن شاعر
و رقص شعله و دود کباب در قفسه!
علیمحمد مودب
اینایی هستن که تاریخ تولد اکانتشون رو میذارن صدوخوردهای ساله
خیلی حرکت جالب و جذاب و منحصر به فردیه لعنتیا، لطفا ادامه بدید
خیلی حرکت جالب و جذاب و منحصر به فردیه لعنتیا، لطفا ادامه بدید
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
حواسم نبود، سرکلاس داشتم با خودم اینو زمزمه میکردم.
هیچی دیگه انگار یکم صداش بیشتر از زمزمه شدهبود😁
استاد میگفت خیلی خوبه، چندنفر چرت میزنن یکیم آواز میخونه 😂
هیچی دیگه انگار یکم صداش بیشتر از زمزمه شدهبود😁
استاد میگفت خیلی خوبه، چندنفر چرت میزنن یکیم آواز میخونه 😂
بُشْرَوی
حواسم نبود، سرکلاس داشتم با خودم اینو زمزمه میکردم. هیچی دیگه انگار یکم صداش بیشتر از زمزمه شدهبود😁 استاد میگفت خیلی خوبه، چندنفر چرت میزنن یکیم آواز میخونه 😂
به مژگان سیَه کردی هزاران رِخنه در دینم
بیا کز چَشمِ بیمارت هزاران دَرد برچینم
الا ای همنشینِ دل که یارانت بِرَفت از یاد
مرا روزی مباد آن دَم که بی یادِ تو بنشینم
جهان پیر است و بیبنیاد از این فرهادکُش فریاد
که کرد افسون و نیرنگش ملول از جانِ شیرینم
ز تابِ آتش دوری شدم غرقِ عرق چون گُل
بیار ای بادِ شبگیری نسیمی زان عرقچینم
جهانِ فانی و باقی فدایِ شاهد و ساقی
که سلطانیِّ عالَم را طُفیلِ عشق میبینم
اگر بر جایِ من غیری گزیند دوست، حاکم اوست
حرامم باد اگر من جان به جایِ دوست بُگزینم
صَباحَ الخیر زد بلبل، کجایی ساقیا؟ برخیز
که غوغا میکند در سر خیالِ خوابِ دوشینم
شبِ رحلت هم از بستر رَوَم در قصرِ حورُالعین
اگر در وقتِ جان دادن تو باشی شمعِ بالینم
حدیثِ آرزومندی که در این نامه ثبت افتاد
همانا بیغلط باشد، که حافظ داد تلقینم
بیا کز چَشمِ بیمارت هزاران دَرد برچینم
الا ای همنشینِ دل که یارانت بِرَفت از یاد
مرا روزی مباد آن دَم که بی یادِ تو بنشینم
جهان پیر است و بیبنیاد از این فرهادکُش فریاد
که کرد افسون و نیرنگش ملول از جانِ شیرینم
ز تابِ آتش دوری شدم غرقِ عرق چون گُل
بیار ای بادِ شبگیری نسیمی زان عرقچینم
جهانِ فانی و باقی فدایِ شاهد و ساقی
که سلطانیِّ عالَم را طُفیلِ عشق میبینم
اگر بر جایِ من غیری گزیند دوست، حاکم اوست
حرامم باد اگر من جان به جایِ دوست بُگزینم
صَباحَ الخیر زد بلبل، کجایی ساقیا؟ برخیز
که غوغا میکند در سر خیالِ خوابِ دوشینم
شبِ رحلت هم از بستر رَوَم در قصرِ حورُالعین
اگر در وقتِ جان دادن تو باشی شمعِ بالینم
حدیثِ آرزومندی که در این نامه ثبت افتاد
همانا بیغلط باشد، که حافظ داد تلقینم
بُشْرَوی
حواسم نبود، سرکلاس داشتم با خودم اینو زمزمه میکردم. هیچی دیگه انگار یکم صداش بیشتر از زمزمه شدهبود😁 استاد میگفت خیلی خوبه، چندنفر چرت میزنن یکیم آواز میخونه 😂
مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم
هوادارانِ کویش را چو جانِ خویشتن دارم
صفایِ خلوتِ خاطر از آن شمعِ چِگِل جویم
فروغِ چشم و نورِ دل از آن ماهِ خُتَن دارم
به کام و آرزویِ دل چو دارم خلوتی حاصل
چه فکر از خُبثِ بدگویان، میانِ انجمن دارم
مرا در خانه سروی هست کاندر سایهٔ قَدَّش
فَراغ از سروِ بستانی و شمشادِ چمن دارم
گَرَم صد لشکر از خوبان به قصدِ دل کمین سازند
بِحَمْدِ الله و الْمِنَّه بُتی لشکرشِکن دارم
سِزَد کز خاتمِ لَعلَش زَنَم لافِ سلیمانی
چو اسمِ اعظمم باشد، چه باک از اهرِمَن دارم؟
الا ای پیرِ فرزانه، مَکُن عیبم ز میخانه
که من در تَرکِ پیمانه دلی پیمانشِکن دارم
خدا را ای رقیب امشب زمانی دیده بر هم نِه
که من با لَعلِ خاموشش نهانی صد سخن دارم
چو در گلزارِ اِقبالش خرامانم بِحَمْدِالله
نه میلِ لاله و نسرین نه برگِ نسترن دارم
به رندی شهره شد حافظ میانِ همدمان، لیکن
چه غم دارم که در عالم قَوامُالدّین حَسَن دارم
هوادارانِ کویش را چو جانِ خویشتن دارم
صفایِ خلوتِ خاطر از آن شمعِ چِگِل جویم
فروغِ چشم و نورِ دل از آن ماهِ خُتَن دارم
به کام و آرزویِ دل چو دارم خلوتی حاصل
چه فکر از خُبثِ بدگویان، میانِ انجمن دارم
مرا در خانه سروی هست کاندر سایهٔ قَدَّش
فَراغ از سروِ بستانی و شمشادِ چمن دارم
گَرَم صد لشکر از خوبان به قصدِ دل کمین سازند
بِحَمْدِ الله و الْمِنَّه بُتی لشکرشِکن دارم
سِزَد کز خاتمِ لَعلَش زَنَم لافِ سلیمانی
چو اسمِ اعظمم باشد، چه باک از اهرِمَن دارم؟
الا ای پیرِ فرزانه، مَکُن عیبم ز میخانه
که من در تَرکِ پیمانه دلی پیمانشِکن دارم
خدا را ای رقیب امشب زمانی دیده بر هم نِه
که من با لَعلِ خاموشش نهانی صد سخن دارم
چو در گلزارِ اِقبالش خرامانم بِحَمْدِالله
نه میلِ لاله و نسرین نه برگِ نسترن دارم
به رندی شهره شد حافظ میانِ همدمان، لیکن
چه غم دارم که در عالم قَوامُالدّین حَسَن دارم
بُشْرَوی
حواسم نبود، سرکلاس داشتم با خودم اینو زمزمه میکردم. هیچی دیگه انگار یکم صداش بیشتر از زمزمه شدهبود😁 استاد میگفت خیلی خوبه، چندنفر چرت میزنن یکیم آواز میخونه 😂
مرا چشمیست خونافشان ز دست آن کمانابرو
جهان بس فتنه خواهد دید از آن چشم و از آن ابرو
غلام چشم آن ترکم که در خواب خوش مستی
نگارین گلشنش روی است و مشکین سایبان ابرو
هلالی شد تنم زین غم که با طغرای ابرویش
که باشد مه که بنماید ز طاق آسمان ابرو؟
رقیبان غافل و ما را از آن چشم و جبین هر دم
هزاران گونه پیغام است و حاجب در میانْ ابرو
روان گوشهگیران را جبینش طرفه گلزاریست
که بر طرف سمنزارش همیگردد چمان ابرو
دگر حور و پری را کس نگوید با چنین حسنی
که این را این چنین چشم است و آن را آن چنان ابرو
تو کافردل نمیبندی نقاب زلف و میترسم
که محرابم بگرداند خم آن دلستان ابرو
اگر چه مرغ زیرک بود حافظ در هواداری
به تیر غمزه صیدش کرد چشم آن کمانابرو
جهان بس فتنه خواهد دید از آن چشم و از آن ابرو
غلام چشم آن ترکم که در خواب خوش مستی
نگارین گلشنش روی است و مشکین سایبان ابرو
هلالی شد تنم زین غم که با طغرای ابرویش
که باشد مه که بنماید ز طاق آسمان ابرو؟
رقیبان غافل و ما را از آن چشم و جبین هر دم
هزاران گونه پیغام است و حاجب در میانْ ابرو
روان گوشهگیران را جبینش طرفه گلزاریست
که بر طرف سمنزارش همیگردد چمان ابرو
دگر حور و پری را کس نگوید با چنین حسنی
که این را این چنین چشم است و آن را آن چنان ابرو
تو کافردل نمیبندی نقاب زلف و میترسم
که محرابم بگرداند خم آن دلستان ابرو
اگر چه مرغ زیرک بود حافظ در هواداری
به تیر غمزه صیدش کرد چشم آن کمانابرو
یه ریلز مشترک رو معلمی و شاکرین واسم فرستادن
حالا هرچی زنگ میزنم بهشون اون جمله تو ریلز رو بگم ورنمیدارن گوشی رو
حالا هرچی زنگ میزنم بهشون اون جمله تو ریلز رو بگم ورنمیدارن گوشی رو
دستورالعمل اسقف اعظم، جناب سنت اتِرنال، برای پیروزی جبهه جمهوریخواهان:
قربانی خوک
قربانی خوک
اگر چه از بر من بارها چو تیر بجستی
هم آخرم بکشیدیّ و چون کمان بشکستی
درآمدم که نشینم، برون شدی به شکایت
برون شدم که بیایم، درم به روی ببستی
مرا به داغ بکشتی، ولی ز باغ رخ خود
گلم به دست ندادی، دلم به خار بخستی
هلاک همچو منی در غم تو حیف نباشد؟
من ار ز پای درآیم چه باک؟ چون تو به دستی
مبین در آینه آن زلف و چهره را، که اگر تو
چنان جمال ببینی کسی دگر نپرستی
تو با کمال بزرگیّ و احتشام ندانم
که در درون دل تنگ من چگونه نشستی؟
مرا ز مستی و عشقست نام زلف تو بردن
که قصههای پریشان ز عشق خیزد و مستی
نماز شام ندیدی؟ که پیش روی چو ماهت
چگونه مهر عدم شد ز شرم با همه هستی
مبر ستیزه، چو من کام دل ز لعل تو جویم
چه حاجتست خصومت؟ بیار بوسه و رستی
تو خود نیایی و من پیشت آمدن نتوانم
مگر به دست رسولم حکایتی بفرستی
اگر هزار دلست از غمت یکی نرهانم
که باد و غمزهٔ چون تیر و باد و زلف چو شستی
مترس در غمش ای اوحدی، ز خواری و محنت
که اوفتاده نترسد ز خاکساری و پستی
گر آن دو نرگس جادو به جان خلاص دهندت
زهی عنایت و دولت! برو! که نیک برستی
هم آخرم بکشیدیّ و چون کمان بشکستی
درآمدم که نشینم، برون شدی به شکایت
برون شدم که بیایم، درم به روی ببستی
مرا به داغ بکشتی، ولی ز باغ رخ خود
گلم به دست ندادی، دلم به خار بخستی
هلاک همچو منی در غم تو حیف نباشد؟
من ار ز پای درآیم چه باک؟ چون تو به دستی
مبین در آینه آن زلف و چهره را، که اگر تو
چنان جمال ببینی کسی دگر نپرستی
تو با کمال بزرگیّ و احتشام ندانم
که در درون دل تنگ من چگونه نشستی؟
مرا ز مستی و عشقست نام زلف تو بردن
که قصههای پریشان ز عشق خیزد و مستی
نماز شام ندیدی؟ که پیش روی چو ماهت
چگونه مهر عدم شد ز شرم با همه هستی
مبر ستیزه، چو من کام دل ز لعل تو جویم
چه حاجتست خصومت؟ بیار بوسه و رستی
تو خود نیایی و من پیشت آمدن نتوانم
مگر به دست رسولم حکایتی بفرستی
اگر هزار دلست از غمت یکی نرهانم
که باد و غمزهٔ چون تیر و باد و زلف چو شستی
مترس در غمش ای اوحدی، ز خواری و محنت
که اوفتاده نترسد ز خاکساری و پستی
گر آن دو نرگس جادو به جان خلاص دهندت
زهی عنایت و دولت! برو! که نیک برستی
آدما هميشه بين شادی و غم میمونن
شادی و غم، تنها جفتیاَن كه با هم میمونن
اونا كه بينِ غم و شادی باشن، بهشتیاَن
اونا كه غرقِ يكی شَن تو جهنم میمونن
بعضی دردا رُ با گريه میگی و خلاص میشی
بعضی از غصهها هستن كه با آدم میمونن
يه چيزایی هس كه بايد با نگفتن بگيشون
مثِ بیگناهیِ حضرتِ مريم میمونن
ابرا كوهای بخارن، كوها ابر سنگیاَن
نه كه ابرا رُ گمون كنی كه محكم میمونن
نه که مثلِ ابرا از راه ببَرن بادا تو رُ
نکنه گمون کنی بادای عالم میمونن
دلاشون هزار تای چشمه و درياس، آدما
پشتِ شيشههای دنيا قدِ شبنم میمونن
دلاشون تنگِ برای جاهای دور، آدما
مرغای دريا كنارِ بركهها كم میمونن
علیمحمد مودب
شادی و غم، تنها جفتیاَن كه با هم میمونن
اونا كه بينِ غم و شادی باشن، بهشتیاَن
اونا كه غرقِ يكی شَن تو جهنم میمونن
بعضی دردا رُ با گريه میگی و خلاص میشی
بعضی از غصهها هستن كه با آدم میمونن
يه چيزایی هس كه بايد با نگفتن بگيشون
مثِ بیگناهیِ حضرتِ مريم میمونن
ابرا كوهای بخارن، كوها ابر سنگیاَن
نه كه ابرا رُ گمون كنی كه محكم میمونن
نه که مثلِ ابرا از راه ببَرن بادا تو رُ
نکنه گمون کنی بادای عالم میمونن
دلاشون هزار تای چشمه و درياس، آدما
پشتِ شيشههای دنيا قدِ شبنم میمونن
دلاشون تنگِ برای جاهای دور، آدما
مرغای دريا كنارِ بركهها كم میمونن
علیمحمد مودب
بُشْرَوی
آدما هميشه بين شادی و غم میمونن شادی و غم، تنها جفتیاَن كه با هم میمونن اونا كه بينِ غم و شادی باشن، بهشتیاَن اونا كه غرقِ يكی شَن تو جهنم میمونن بعضی دردا رُ با گريه میگی و خلاص میشی بعضی از غصهها هستن كه با آدم میمونن يه چيزایی هس كه بايد با…
علیمحمد مودب برعکس ظاهرش خیلی عاطفی و احساسیه😔
نگا توروخدا
نگا توروخدا