💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
#داستانک
#قسمت_اول
#چه_ازدواج کرده باشید، #چه_نکرده باشید، حتما این را بخوانید⚠️
💔💔 #داستان_طلاق 🔴
وقتی آن شب از سر کار به خانه برگشتم، همسرم داشت غذا را آماده میکرد، دست او را گرفتم و گفتم، باید چیزی را به تو بگویم. او نشست و به آرامی مشغول غذا خوردن شد. غم و ناراحتی توی چشمانش را خوب میدیدم.
🌸🍃 @ghararasheghi2
یکدفعه نفهمیدم چطور دهانم را باز کردم. اما باید به او میگفتم که در ذهنم چه میگذرد. من طلاق میخواستم. به آرامی موضوع را مطرح کردم. به نظر نمیرسید که از حرفهایم ناراحت شده باشد، فقط به نرمی پرسید، چرا؟
از جواب دادن به سوالش سر باز زدم. این باعث شد عصبانی شود. ظرف غذایش را به کناری پرت کرد و سرم داد کشید، تو مرد نیستی! آن شب، دیگر اصلاً با هم حرف نزدیم. او گریه میکرد. میدانم دوست داشت بداند که چه بر سر زندگیاش آمده است. اما واقعاً نمیتوانستم جواب قانعکنندهای به او بدهم. من دیگر دوستش نداشتم، فقط دلم برایش میسوخت.
🌸🍃 @ghararasheghi2
با یک احساس گناه و عذاب وجدان عمیق، برگه طلاق را آماده کردم که در آن قید شده بود میتواند خانه، ماشین، و ۳۰% از سهم کارخانهام را بردارد. نگاهی به برگهها انداخت و آن را ریز ریز پاره کرد. زنی که ۱۰ سال زندگیش را با من گذرانده بود برایم به غریبهای تبدیل شده بود. از اینکه وقت و انرژیش را برای من به هدر داده بود متاسف بودم اما واقعاً نمیتوانستم به آن زندگی برگردم چون عاشق یک نفر دیگر شده بودم. آخر بلند بلند جلوی من گریه سر داد و این دقیقاً همان چیزی بود که انتظار داشتم ببینم. برای من گریه او نوعی رهایی بود. فکر طلاق که هفتهها بود ذهن من را به خود مشغول کرده بود، الان محکمتر و واضحتر شده بود.
🌸🍃 @ghararasheghi2
روز بعد خیلی دیر به خانه برگشتم و دیدم که پشت میز نشسته و چیزی مینویسد. شام نخورده بودم اما مستقیم رفتم بخوابم و خیلی زود خوابم برد چون واقعاً بعد از گذراندن یک روز لذت بخش با معشوقه جدیدم خسته بودم. وقتی بیدار شدم، هنوز پشت میز مشغول نوشتن بود. توجهی نکردم و دوباره به خواب رفتم.
صبح روز بعد او شرایط طلاق خود را نوشته بود: هیچ چیزی از من نمیخواست و فقط یک ماه فرصت قبل از طلاق خواسته بود. او درخواست کرده بود که در آن یک ماه هر دوی ما تلاش کنیم یک زندگی نرمال داشته باشیم. دلایل او ساده بود: وقت امتحانات پسرمان بود و او نمیخواست که فکر او بخاطر مشکلات ما مغشوش شود.
برای من قابل قبول بود. اما یک چیز دیگر هم خواسته بود. او از من خواسته بود زمانی که او را در روز عروسی وارد اتاقمان کردم به یاد آورم. از من خواسته بود که در آن یک ماه هر روز او را بغل کرده و از اتاقمان به سمت در ورودی ببرم. فکر میکردم که دیوانه شده است. اما برای اینکه روزهای آخر با هم بودنمان قابلتحملتر باشد، درخواست عجیبش را قبول کردم.
#ادامه_دارد..
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
@ghararasheghi2 ❤️
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
#داستانک
#قسمت_اول
#چه_ازدواج کرده باشید، #چه_نکرده باشید، حتما این را بخوانید⚠️
💔💔 #داستان_طلاق 🔴
وقتی آن شب از سر کار به خانه برگشتم، همسرم داشت غذا را آماده میکرد، دست او را گرفتم و گفتم، باید چیزی را به تو بگویم. او نشست و به آرامی مشغول غذا خوردن شد. غم و ناراحتی توی چشمانش را خوب میدیدم.
🌸🍃 @ghararasheghi2
یکدفعه نفهمیدم چطور دهانم را باز کردم. اما باید به او میگفتم که در ذهنم چه میگذرد. من طلاق میخواستم. به آرامی موضوع را مطرح کردم. به نظر نمیرسید که از حرفهایم ناراحت شده باشد، فقط به نرمی پرسید، چرا؟
از جواب دادن به سوالش سر باز زدم. این باعث شد عصبانی شود. ظرف غذایش را به کناری پرت کرد و سرم داد کشید، تو مرد نیستی! آن شب، دیگر اصلاً با هم حرف نزدیم. او گریه میکرد. میدانم دوست داشت بداند که چه بر سر زندگیاش آمده است. اما واقعاً نمیتوانستم جواب قانعکنندهای به او بدهم. من دیگر دوستش نداشتم، فقط دلم برایش میسوخت.
🌸🍃 @ghararasheghi2
با یک احساس گناه و عذاب وجدان عمیق، برگه طلاق را آماده کردم که در آن قید شده بود میتواند خانه، ماشین، و ۳۰% از سهم کارخانهام را بردارد. نگاهی به برگهها انداخت و آن را ریز ریز پاره کرد. زنی که ۱۰ سال زندگیش را با من گذرانده بود برایم به غریبهای تبدیل شده بود. از اینکه وقت و انرژیش را برای من به هدر داده بود متاسف بودم اما واقعاً نمیتوانستم به آن زندگی برگردم چون عاشق یک نفر دیگر شده بودم. آخر بلند بلند جلوی من گریه سر داد و این دقیقاً همان چیزی بود که انتظار داشتم ببینم. برای من گریه او نوعی رهایی بود. فکر طلاق که هفتهها بود ذهن من را به خود مشغول کرده بود، الان محکمتر و واضحتر شده بود.
🌸🍃 @ghararasheghi2
روز بعد خیلی دیر به خانه برگشتم و دیدم که پشت میز نشسته و چیزی مینویسد. شام نخورده بودم اما مستقیم رفتم بخوابم و خیلی زود خوابم برد چون واقعاً بعد از گذراندن یک روز لذت بخش با معشوقه جدیدم خسته بودم. وقتی بیدار شدم، هنوز پشت میز مشغول نوشتن بود. توجهی نکردم و دوباره به خواب رفتم.
صبح روز بعد او شرایط طلاق خود را نوشته بود: هیچ چیزی از من نمیخواست و فقط یک ماه فرصت قبل از طلاق خواسته بود. او درخواست کرده بود که در آن یک ماه هر دوی ما تلاش کنیم یک زندگی نرمال داشته باشیم. دلایل او ساده بود: وقت امتحانات پسرمان بود و او نمیخواست که فکر او بخاطر مشکلات ما مغشوش شود.
برای من قابل قبول بود. اما یک چیز دیگر هم خواسته بود. او از من خواسته بود زمانی که او را در روز عروسی وارد اتاقمان کردم به یاد آورم. از من خواسته بود که در آن یک ماه هر روز او را بغل کرده و از اتاقمان به سمت در ورودی ببرم. فکر میکردم که دیوانه شده است. اما برای اینکه روزهای آخر با هم بودنمان قابلتحملتر باشد، درخواست عجیبش را قبول کردم.
#ادامه_دارد..
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
@ghararasheghi2 ❤️
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
#داستانک
💔💔 #داستان_طلاق🔴
#قسمت_دوم
#ادامه👇
🌸🍃 @ghararasheghi2
درمورد شرایط طلاق همسرم با معشوقهام حرف زدم. بلند بلند خندید و گفت که خیلی عجیب است. و بعد با خنده و استهزا گفت که هر حقهای هم که سوار کند باید بالاخره این طلاق را بپذیرد.
از زمانیکه طلاق را به طور علنی عنوان کرده بودم من و همسرم هیچ تماس جسمی با هم نداشتیم. وقتی روز اول او را بغل کردم تا از اتاق بیرون بیاورم هر دوی ما احساس خامی و تازهکاری داشتیم. پسرم به پشتم زد و گفت اوه بابا رو ببین مامان رو بغل کرده. اول او را از اتاق به نشیمن آورده و بعد از آنجا به سمت در ورودی بردم. حدود ۱۰ متر او را در آغوشم داشتم. کمی ناراحت بودم. او را بیرون در خانه گذاشتم و او رفت که منتظر اتوبوس شود که به سر کار برود. من هم به تنهایی سوار ماشین شده و به سمت شرکت حرکت کردم.
🌸🍃 @ghararasheghi2
در روز دوم هر دوی ما برخورد راحتتری داشتیم. به سینه من تکیه داد. میتوانستم بوی عطری که به پیراهنش زده بود را حس کنم. فهمیدم که خیلی وقت است خوب به همسرم نگاه نکردهام. فهمیدم که دیگر مثل قبل جوان نیست. چروکهای ریزی روی صورتش افتاده بود و موهایش کمی سفید شده بود. یک دقیقه با خودم فکر کردم که من برای این زن چه کار کردهام.
در روز چهارم وقتی او را بغل کرده و بلند کردم، احساس کردم حس صمیمیت بینمان برگشته است. این آن زنی بود که ۱۰ سال زندگی خود را صرف من کرده بود. در روز پنجم و ششم فهمیدم که حس صمیمیت بینمان در حال رشد است. چیزی از این موضوع به معشوقهام نگفتم. هر چه روزها جلوتر میرفتند، بغل کردن او برایم راحتتر میشد. این تمرین روزانه قویترم کرده بود!
#ادامه_دارد
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
@ghararasheghi2 ❤️
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
#داستانک
💔💔 #داستان_طلاق🔴
#قسمت_دوم
#ادامه👇
🌸🍃 @ghararasheghi2
درمورد شرایط طلاق همسرم با معشوقهام حرف زدم. بلند بلند خندید و گفت که خیلی عجیب است. و بعد با خنده و استهزا گفت که هر حقهای هم که سوار کند باید بالاخره این طلاق را بپذیرد.
از زمانیکه طلاق را به طور علنی عنوان کرده بودم من و همسرم هیچ تماس جسمی با هم نداشتیم. وقتی روز اول او را بغل کردم تا از اتاق بیرون بیاورم هر دوی ما احساس خامی و تازهکاری داشتیم. پسرم به پشتم زد و گفت اوه بابا رو ببین مامان رو بغل کرده. اول او را از اتاق به نشیمن آورده و بعد از آنجا به سمت در ورودی بردم. حدود ۱۰ متر او را در آغوشم داشتم. کمی ناراحت بودم. او را بیرون در خانه گذاشتم و او رفت که منتظر اتوبوس شود که به سر کار برود. من هم به تنهایی سوار ماشین شده و به سمت شرکت حرکت کردم.
🌸🍃 @ghararasheghi2
در روز دوم هر دوی ما برخورد راحتتری داشتیم. به سینه من تکیه داد. میتوانستم بوی عطری که به پیراهنش زده بود را حس کنم. فهمیدم که خیلی وقت است خوب به همسرم نگاه نکردهام. فهمیدم که دیگر مثل قبل جوان نیست. چروکهای ریزی روی صورتش افتاده بود و موهایش کمی سفید شده بود. یک دقیقه با خودم فکر کردم که من برای این زن چه کار کردهام.
در روز چهارم وقتی او را بغل کرده و بلند کردم، احساس کردم حس صمیمیت بینمان برگشته است. این آن زنی بود که ۱۰ سال زندگی خود را صرف من کرده بود. در روز پنجم و ششم فهمیدم که حس صمیمیت بینمان در حال رشد است. چیزی از این موضوع به معشوقهام نگفتم. هر چه روزها جلوتر میرفتند، بغل کردن او برایم راحتتر میشد. این تمرین روزانه قویترم کرده بود!
#ادامه_دارد
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
@ghararasheghi2 ❤️
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
#داستانک
#ادامه_داستان_طلاق
#قسمت_سوم ( اخر)
🌸🍃 @ghararasheghi2
. . . یک روز داشت انتخاب میکرد چه لباسی تن کند. چند پیراهن را امتحان کرد اما لباس مناسبی پیدا نکرد. آه کشید و گفت که همه لباسهایم گشاد شدهاند. یکدفعه فهمیدم که چقدر لاغر شده است، به همین خاطر بود که میتوانستم اینقدر راحتتر بلندش کنم.
یکدفعه ضربه به من وارد شد. بخاطر همه این درد و غصههاست که اینطور شده است. ناخودآگاه به سمتش رفته و سرش را لمس کردم.
🌸🍃 @ghararasheghi2
همان لحظه پسرم وارد اتاق شد و گفت که بابا وقتش است که مامان را بغل کنی و بیرون بیاوری. برای او دیدن اینکه پدرش مادرش را بغل کرده و بیرون ببرد بخش مهمی از زندگیش شده بود. همسرم به پسرمان اشاره کرد که نزدیکتر شود و او را محکم در آغوش گرفت. صورتم را برگرداندم تا نگاه نکنم چون میترسیدم در این لحظه آخر نظرم را تغییر دهم. بعد او را در آغوش گرفته و بلند کردم و از اتاق خواب بیرون آورده و به سمت در بردم. دستانش را خیلی طبیعی و نرم دور گردنم انداخته بود. من هم او را محکم در آغوش داشتم. درست مثل روز عروسیمان.
اما وزن سبکتر او باعث ناراحتیم شد. در روز آخر، وقتی او را در آغوشم گرفتم به سختی میتوانستم یک قدم بردارم. پسرم به مدرسه رفته بود. محکم بغلش کردن و گفتم، واقعاً نفهمیده بودم که زندگیمان صمیمیت کم دارد. سریع سوار ماشین شدم و به سمت شرکت حرکت کردم. وقتی رسیدم حتی در ماشین را هم قفل نکردم. میترسیدم هر تاخیری نظرم را تغییر دهد. از پلهها بالا رفتم. معشوقهام که منشیام هم بود در را به رویم باز کرد و به او گفتم که متاسفم، دیگر نمیخواهم طلاق بگیرم.
🌸🍃 @ghararasheghi2
او نگاهی به من انداخت، تعجب کرده بود، دستش را روی پیشانیام گذاشت و گفت تب داری؟ دستش را از روی صورتم کشیدم. گفتم متاسفم. من نمیخواهم طلاق بگیرم. زندگی زناشویی من احتمالاً به این دلیل خستهکننده شده بود که من و زنم به جزئیات زندگیمان توجهی نداشتیم نه به این دلیل که من دیگر دوستش نداشتم. حالا میفهمم دیگر باید تا وقتی مرگ ما را از هم جدا کند هر روی او را در آغوش گرفته و از اتاق خوابمان بیرون بیاورم. معشوقهام احساس میکرد که تازه از خواب بیدار شده است. یک سیلی محکم به گوشم زد و بعد در را کوبید و زیر گریه زد. از پلهها پایین رفتم و سوار ماشین شدم. سر راه جلوی یک مغازه گلفروشی ایستادم و یک سبد گل برای همسرم سفارش دادم. فروشنده پرسید که دوست دارم روی کارت چه بنویسم. لبخند زدم و نوشتم، تا وقتی مرگ ما را از هم جدا کند هر روز صبح بغلت میکنم و از اتاق بیروم میآورمت.
🌸🍃 @ghararasheghi2
شب که به خانه رسیدم، با گلها دستهایم و لبخندی روی لبهایم پلهها را تند تند بالا رفتم و وقتی به خانه رسیدم در جا خشکم زد 😔 دیدم همسرم روی تخت دراز کشیده و برای همیشه آرام گرفته😭 او جان به جان آفرین سپرده بود! او ماهها بودکه با سرطان میجنگید و من اینقدر مشغول معشوقهام بودم که این را نفهمیده بودم.😔 او میدانست که خیلی زود خواهد مرد و میخواست من را از واکنشهای منفی پسرمان بخاطر طلاق حفظ کند.باز هم مهربانی کرد و من رو در نظر پسرمون شوهری ایده آل نشان داد.😔
😭از ان روز سالها میگذرد و من همچنان هر روز به اون تخت خیره میشم و اشک میریزم ولی ......
💐💐💐💐💐💐💐💐
💟 #نتیجه_اخلاقی
✅جزئیات ریز زندگی مهمترین چیزها در روابط ما هستند. خانه، ماشین، داراییها و سرمایه مهم نیست. اینها فقط محیطی برای خوشبختی فراهم میآورد اما خودشان خوشبختی نمیآورند.!
کمی بیشتر به صورت هم نگاه کنیم !
👈 برای دوستان خود به اشتراک بگذارید🙏
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
@ghararasheghi2 ❤️
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
#داستانک
#ادامه_داستان_طلاق
#قسمت_سوم ( اخر)
🌸🍃 @ghararasheghi2
. . . یک روز داشت انتخاب میکرد چه لباسی تن کند. چند پیراهن را امتحان کرد اما لباس مناسبی پیدا نکرد. آه کشید و گفت که همه لباسهایم گشاد شدهاند. یکدفعه فهمیدم که چقدر لاغر شده است، به همین خاطر بود که میتوانستم اینقدر راحتتر بلندش کنم.
یکدفعه ضربه به من وارد شد. بخاطر همه این درد و غصههاست که اینطور شده است. ناخودآگاه به سمتش رفته و سرش را لمس کردم.
🌸🍃 @ghararasheghi2
همان لحظه پسرم وارد اتاق شد و گفت که بابا وقتش است که مامان را بغل کنی و بیرون بیاوری. برای او دیدن اینکه پدرش مادرش را بغل کرده و بیرون ببرد بخش مهمی از زندگیش شده بود. همسرم به پسرمان اشاره کرد که نزدیکتر شود و او را محکم در آغوش گرفت. صورتم را برگرداندم تا نگاه نکنم چون میترسیدم در این لحظه آخر نظرم را تغییر دهم. بعد او را در آغوش گرفته و بلند کردم و از اتاق خواب بیرون آورده و به سمت در بردم. دستانش را خیلی طبیعی و نرم دور گردنم انداخته بود. من هم او را محکم در آغوش داشتم. درست مثل روز عروسیمان.
اما وزن سبکتر او باعث ناراحتیم شد. در روز آخر، وقتی او را در آغوشم گرفتم به سختی میتوانستم یک قدم بردارم. پسرم به مدرسه رفته بود. محکم بغلش کردن و گفتم، واقعاً نفهمیده بودم که زندگیمان صمیمیت کم دارد. سریع سوار ماشین شدم و به سمت شرکت حرکت کردم. وقتی رسیدم حتی در ماشین را هم قفل نکردم. میترسیدم هر تاخیری نظرم را تغییر دهد. از پلهها بالا رفتم. معشوقهام که منشیام هم بود در را به رویم باز کرد و به او گفتم که متاسفم، دیگر نمیخواهم طلاق بگیرم.
🌸🍃 @ghararasheghi2
او نگاهی به من انداخت، تعجب کرده بود، دستش را روی پیشانیام گذاشت و گفت تب داری؟ دستش را از روی صورتم کشیدم. گفتم متاسفم. من نمیخواهم طلاق بگیرم. زندگی زناشویی من احتمالاً به این دلیل خستهکننده شده بود که من و زنم به جزئیات زندگیمان توجهی نداشتیم نه به این دلیل که من دیگر دوستش نداشتم. حالا میفهمم دیگر باید تا وقتی مرگ ما را از هم جدا کند هر روی او را در آغوش گرفته و از اتاق خوابمان بیرون بیاورم. معشوقهام احساس میکرد که تازه از خواب بیدار شده است. یک سیلی محکم به گوشم زد و بعد در را کوبید و زیر گریه زد. از پلهها پایین رفتم و سوار ماشین شدم. سر راه جلوی یک مغازه گلفروشی ایستادم و یک سبد گل برای همسرم سفارش دادم. فروشنده پرسید که دوست دارم روی کارت چه بنویسم. لبخند زدم و نوشتم، تا وقتی مرگ ما را از هم جدا کند هر روز صبح بغلت میکنم و از اتاق بیروم میآورمت.
🌸🍃 @ghararasheghi2
شب که به خانه رسیدم، با گلها دستهایم و لبخندی روی لبهایم پلهها را تند تند بالا رفتم و وقتی به خانه رسیدم در جا خشکم زد 😔 دیدم همسرم روی تخت دراز کشیده و برای همیشه آرام گرفته😭 او جان به جان آفرین سپرده بود! او ماهها بودکه با سرطان میجنگید و من اینقدر مشغول معشوقهام بودم که این را نفهمیده بودم.😔 او میدانست که خیلی زود خواهد مرد و میخواست من را از واکنشهای منفی پسرمان بخاطر طلاق حفظ کند.باز هم مهربانی کرد و من رو در نظر پسرمون شوهری ایده آل نشان داد.😔
😭از ان روز سالها میگذرد و من همچنان هر روز به اون تخت خیره میشم و اشک میریزم ولی ......
💐💐💐💐💐💐💐💐
💟 #نتیجه_اخلاقی
✅جزئیات ریز زندگی مهمترین چیزها در روابط ما هستند. خانه، ماشین، داراییها و سرمایه مهم نیست. اینها فقط محیطی برای خوشبختی فراهم میآورد اما خودشان خوشبختی نمیآورند.!
کمی بیشتر به صورت هم نگاه کنیم !
👈 برای دوستان خود به اشتراک بگذارید🙏
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
@ghararasheghi2 ❤️
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
#ویژه_مجردین
#نیمه_دیگرم #خواستگاری
1⃣
قبل از انتخاب همسر باید خودمون، مسیر و هدف زندگی خودمون رو انتخاب کرده باشیم.
باید بدونیم هدفمون از زندگی چیه تا بعدش بفهمیم کسی که میخوایم انتخابش کنیم چقدر هدفش به هدف ما نزدیکه و آیا به هم میخوریم.
تا مسیر مشخص نباشه که نمیشه همسفر انتخاب کرد. پس قبل از تصمیم برای ازدواج، خودتون و هدفتون از زندگی رو درست بشناسید.
امروز یکم بهش فکر کنید😊
#ادامه_دارد
شماره های بعدی رو جهت فهم بیشتر وبهتر تعقیب کنید .
ادامه دارد....
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
به ما بپیوندید در قرار عاشقی ❤️
https://telegram.me/joinchat/BkhecTvs5lMBgQ_CW2cRVw
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
#ویژه_مجردین
#نیمه_دیگرم #خواستگاری
1⃣
قبل از انتخاب همسر باید خودمون، مسیر و هدف زندگی خودمون رو انتخاب کرده باشیم.
باید بدونیم هدفمون از زندگی چیه تا بعدش بفهمیم کسی که میخوایم انتخابش کنیم چقدر هدفش به هدف ما نزدیکه و آیا به هم میخوریم.
تا مسیر مشخص نباشه که نمیشه همسفر انتخاب کرد. پس قبل از تصمیم برای ازدواج، خودتون و هدفتون از زندگی رو درست بشناسید.
امروز یکم بهش فکر کنید😊
#ادامه_دارد
شماره های بعدی رو جهت فهم بیشتر وبهتر تعقیب کنید .
ادامه دارد....
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
به ما بپیوندید در قرار عاشقی ❤️
https://telegram.me/joinchat/BkhecTvs5lMBgQ_CW2cRVw
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
#ویژه_مجردین
#نیمه_دیگرم #خواستگاری
2⃣ـ
#معیارها
معیارهای انتخاب همسر باید واقع گرایانه باشن.
وقتی داریم روزها و هفته ها برای مشخص کردن معیارهامون فکر میکنم نباید خیلی تو آسمونا سیر کنیم.
باید واقع بین باشیم.
مثلا اگه یک دختر خانم بگه که داشتن خونه شخصی، اتومبیل، حقوق چند میلیونی و ... جزء معیارهاییِ که باید طرف مقابلم داشته باشه؛
زیاد واقع بینانه فکر نکرده، چون اکثر جوونهایی که در سن ازدواج با ایشون هستن هنوز اول راهن و قطعا این چیزا رو ندارن.
کسایی هم که این معیارا رو داشته باشن احتمالا اینقدر سنشون زیاده که خود این دختر خانم تمایلی به ازدواج باهاشون نداره.
میعارهای معنویتون رو هم واقع گرایانه تعیین کنین.
#ادامه_دارد
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
به ما بپیوندید در قرار عاشقی ❤️
https://telegram.me/joinchat/BkhecTvs5lMBgQ_CW2cRVw
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
#ویژه_مجردین
#نیمه_دیگرم #خواستگاری
2⃣ـ
#معیارها
معیارهای انتخاب همسر باید واقع گرایانه باشن.
وقتی داریم روزها و هفته ها برای مشخص کردن معیارهامون فکر میکنم نباید خیلی تو آسمونا سیر کنیم.
باید واقع بین باشیم.
مثلا اگه یک دختر خانم بگه که داشتن خونه شخصی، اتومبیل، حقوق چند میلیونی و ... جزء معیارهاییِ که باید طرف مقابلم داشته باشه؛
زیاد واقع بینانه فکر نکرده، چون اکثر جوونهایی که در سن ازدواج با ایشون هستن هنوز اول راهن و قطعا این چیزا رو ندارن.
کسایی هم که این معیارا رو داشته باشن احتمالا اینقدر سنشون زیاده که خود این دختر خانم تمایلی به ازدواج باهاشون نداره.
میعارهای معنویتون رو هم واقع گرایانه تعیین کنین.
#ادامه_دارد
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
به ما بپیوندید در قرار عاشقی ❤️
https://telegram.me/joinchat/BkhecTvs5lMBgQ_CW2cRVw
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
#ویژه_مجردین
#نیمه_دیگرم
ـ3⃣
برای انتخاب همسر باید ((معیار)) داشته باشیم. این معیار ها باید طوری باشن که بشه طرف مقابل رو با اون معیارها سنجید. معیار باید جزئی و دقیق مشخص بشه. اینکه بگید معیار من اینه که همسرم عفاف داشته باشه و طرف مقابلتون هم قبول کنه و بگه که منم با عفاف موافقم، پس تفاهم داریم در این مورد؛ این درست نیست.
باید دقیق و جزئی بگید که مفهوم عفاف از نظر شما چیه؟ شاید شما خنده و شوخی همسرتون با پسرعمو یا پسرداییشو بر خلاف عفاف بدونید اما همسرتون بگه که این خلاف عفاف نیست. پس معیار رو دقیق مشخص کنید و یک مفهوم کلی رو به عنوان معیار قرار ندید.
#ادامه_دارد
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
به ما بپیوندید در قرار عاشقی ❤️
https://telegram.me/joinchat/BkhecTvs5lMBgQ_CW2cRVw
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
#ویژه_مجردین
#نیمه_دیگرم
ـ3⃣
برای انتخاب همسر باید ((معیار)) داشته باشیم. این معیار ها باید طوری باشن که بشه طرف مقابل رو با اون معیارها سنجید. معیار باید جزئی و دقیق مشخص بشه. اینکه بگید معیار من اینه که همسرم عفاف داشته باشه و طرف مقابلتون هم قبول کنه و بگه که منم با عفاف موافقم، پس تفاهم داریم در این مورد؛ این درست نیست.
باید دقیق و جزئی بگید که مفهوم عفاف از نظر شما چیه؟ شاید شما خنده و شوخی همسرتون با پسرعمو یا پسرداییشو بر خلاف عفاف بدونید اما همسرتون بگه که این خلاف عفاف نیست. پس معیار رو دقیق مشخص کنید و یک مفهوم کلی رو به عنوان معیار قرار ندید.
#ادامه_دارد
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
به ما بپیوندید در قرار عاشقی ❤️
https://telegram.me/joinchat/BkhecTvs5lMBgQ_CW2cRVw
#آقایون_بدونن
جملاتی که زنان را #سرد و غیر صمیمی میکند
دوباره #شروع کردی
چقدر دیگه میخوای #ادامه بدی
دوست ندارم درباره آن #صحبت کنم
🌸🍃 @ghararasheghi2 ❤️
جملاتی که زنان را #سرد و غیر صمیمی میکند
دوباره #شروع کردی
چقدر دیگه میخوای #ادامه بدی
دوست ندارم درباره آن #صحبت کنم
🌸🍃 @ghararasheghi2 ❤️