این روزا روزایین که عمیقا به پوچی رسیدم
نمیتونم خوشحال باشم حتی وقتی همه چی آرومه وقتی غذای مورد علاقمو درست میکنم ، تفریح مورد علاقمو انجام میدم ، یا هرکاری که فکر میکنم حالمو خوب میکنه انجام میدم بازم خوشحال نیستم
شدم مثل انبار باروت، باروتی که تلخه، تلخی که گاهی از شدتش خودم دلم میگیره ...
تو ذهنم هرلحظه دنبال جوابم جوابی که حداقل بفهمم چمه ولی حتی نمیدونم چمه
عمیقا نیاز به کمک دارم و حتی نمیدونم چه کمکی...
@gaspp
#دل_نوشته
نمیتونم خوشحال باشم حتی وقتی همه چی آرومه وقتی غذای مورد علاقمو درست میکنم ، تفریح مورد علاقمو انجام میدم ، یا هرکاری که فکر میکنم حالمو خوب میکنه انجام میدم بازم خوشحال نیستم
شدم مثل انبار باروت، باروتی که تلخه، تلخی که گاهی از شدتش خودم دلم میگیره ...
تو ذهنم هرلحظه دنبال جوابم جوابی که حداقل بفهمم چمه ولی حتی نمیدونم چمه
عمیقا نیاز به کمک دارم و حتی نمیدونم چه کمکی...
@gaspp
#دل_نوشته
گاهی وقتا دلم تنگ میشه برا شبایی که تا صبح میشستیم رو خرپشته ی خونه کاغذ سفید هی قهوه و هی سیگار و هی قهوه و هی سیگار و هی زیر و رو کردن گذشته
آره یادته شبایی که میشستیم میگفتیم چی یادمونه ؟ که حرف داشتیم؟!
دلم تنگ میشه برا روزایی که میتونستم حرف بزنم که انقد به تنهایی عادت نکرده بودم
الان دیگه من باشم و تو باشی و خرپشته و سیگارم باشه دیگه حرفه نیست
دیگه نمیتونم بهت بگم انقد اون لعنتی و نکش داری مغزتو از بین میبری چون حس میکنم میشه دخالت!
از من و تو و یه دنیا خاطره مونده و یه کوه حرفای نگفته
جفتمون انقد به کنج اتاقامون عادت کردیم که یادمون رفته چقد اصلا خونه نبودیم
دلم برا بد مستیامون تنگ شده رفیقِ من یار قدیمی
دنیا بیاد و بره برام همونی فقط میدونی چیه دیگه حوصله ی خودمم ندارم
میدونم که توام نداری ...
کاش ده سال پیش بود
چه خیالایی داشتیم
هیچکدوم که نشد ولی حداقل دلمون به خیالش خوش بود
#دل_نوشته
@gaspp
آره یادته شبایی که میشستیم میگفتیم چی یادمونه ؟ که حرف داشتیم؟!
دلم تنگ میشه برا روزایی که میتونستم حرف بزنم که انقد به تنهایی عادت نکرده بودم
الان دیگه من باشم و تو باشی و خرپشته و سیگارم باشه دیگه حرفه نیست
دیگه نمیتونم بهت بگم انقد اون لعنتی و نکش داری مغزتو از بین میبری چون حس میکنم میشه دخالت!
از من و تو و یه دنیا خاطره مونده و یه کوه حرفای نگفته
جفتمون انقد به کنج اتاقامون عادت کردیم که یادمون رفته چقد اصلا خونه نبودیم
دلم برا بد مستیامون تنگ شده رفیقِ من یار قدیمی
دنیا بیاد و بره برام همونی فقط میدونی چیه دیگه حوصله ی خودمم ندارم
میدونم که توام نداری ...
کاش ده سال پیش بود
چه خیالایی داشتیم
هیچکدوم که نشد ولی حداقل دلمون به خیالش خوش بود
#دل_نوشته
@gaspp
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
امید واقعا چیز خطرناکیه
@Gaspp
@Gaspp
تو چشماش نگاه کرد و به نظرش اومد چقد زود بود برای سی سالگی
چقدر کار نکرده داشت
چقدر هنوز عاشق عروسک و مهمونی بود چقدر هنوز از بودن تو جمع تینیجرا لذت میبرد
خسته بود ولی این خستگی از بچگی باهاش بود
برای بار هزارم دلش تنگ شد برای مدرسه
دلش تنگ شد برا کف حیات و و دلش تنگ شد برای ناظم مدرسه که تهدیدش میکرد انظباط و تجدید میشه
با خودش فک کرد یعنی چی میشه ازین جا به بعد
ازین همه تنهایی ترسید ازینکه حس میکرد هیشکی و نمیشناسه
و دوباره منتظر شد
منتظر آینده ای که نمیدونست چی میشه...
سپیدی موهاشو دید و ندید
خستگی و دید و ندید
غم و نادیده گرفت و منتظر روشنی شد ...
بماند به یادگار
#سی_سالگی
#تولدم
#دل_نوشته
@gaspp
چقدر کار نکرده داشت
چقدر هنوز عاشق عروسک و مهمونی بود چقدر هنوز از بودن تو جمع تینیجرا لذت میبرد
خسته بود ولی این خستگی از بچگی باهاش بود
برای بار هزارم دلش تنگ شد برای مدرسه
دلش تنگ شد برا کف حیات و و دلش تنگ شد برای ناظم مدرسه که تهدیدش میکرد انظباط و تجدید میشه
با خودش فک کرد یعنی چی میشه ازین جا به بعد
ازین همه تنهایی ترسید ازینکه حس میکرد هیشکی و نمیشناسه
و دوباره منتظر شد
منتظر آینده ای که نمیدونست چی میشه...
سپیدی موهاشو دید و ندید
خستگی و دید و ندید
غم و نادیده گرفت و منتظر روشنی شد ...
بماند به یادگار
#سی_سالگی
#تولدم
#دل_نوشته
@gaspp
مرگ من روزی فرا خواهد رسید
در بهاری روشن از امواج نور
در زمستانی غبار آلود و دور
یا خزانی خالی از فریاد و شور
مرگ من روزی فرا خواهد رسید
روزی از این تلخ و شیرین روزها
روز پوچی همچو روزان دگر
سایه ای ز امروز ها ، دیروزها
دیدگانم همچو دالانهای تار
گونه هایم همچو مرمرهای سرد
ناگهان خوابی مرا خواهد ربود
من تهی خواهم شد از فریاد درد
می خزند آرام روی دفترم
دستهایم فارغ از افسون شعر
یاد می آرم که در دستان من
روزگاری شعله می زد خون شعر
خاک می خواند مرا هر دم به خویش
می رسند از ره که در خاکم نهند
آه شاید عاشقانم نیمه شب
گل به روی گور غمناکم نهند
بعد من ناگه به یکسو می روند
پرده های تیرهٔ دنیای من
چشمهای ناشناسی می خزند
روی کاغذها و دفترهای من
در اتاق کوچکم پا می نهد
بعد من ، با یاد من بیگانه ای
در بر آیینه می ماند به جای
تار مویی ، نقش دستی ، شانه ای
می رهم از خویش و می مانم ز خویش
هر چه بر جا مانده ویران می شود
روح من چون بادبان قایقی
در افقها دور و پنهان میشود
می شتابند از پی هم بی شکیب
روزها و هفته ها و ماه ها
چشم تو در انتظار نامه ای
خیره می ماند به چشم راه ها
لیک دیگر پیکر سرد مرا
می فشارد خاکِ دامنگیر خاک
بی تو دور از ضربه های قلب تو
قلب من می پوسد آنجا زیر خاک
بعد ها نام مرا باران و باد
نرم می شویند از رخسار سنگ
گور من گمنام می ماند به راه
فارغ از افسانه های نام و ننگ
@gaspp
در بهاری روشن از امواج نور
در زمستانی غبار آلود و دور
یا خزانی خالی از فریاد و شور
مرگ من روزی فرا خواهد رسید
روزی از این تلخ و شیرین روزها
روز پوچی همچو روزان دگر
سایه ای ز امروز ها ، دیروزها
دیدگانم همچو دالانهای تار
گونه هایم همچو مرمرهای سرد
ناگهان خوابی مرا خواهد ربود
من تهی خواهم شد از فریاد درد
می خزند آرام روی دفترم
دستهایم فارغ از افسون شعر
یاد می آرم که در دستان من
روزگاری شعله می زد خون شعر
خاک می خواند مرا هر دم به خویش
می رسند از ره که در خاکم نهند
آه شاید عاشقانم نیمه شب
گل به روی گور غمناکم نهند
بعد من ناگه به یکسو می روند
پرده های تیرهٔ دنیای من
چشمهای ناشناسی می خزند
روی کاغذها و دفترهای من
در اتاق کوچکم پا می نهد
بعد من ، با یاد من بیگانه ای
در بر آیینه می ماند به جای
تار مویی ، نقش دستی ، شانه ای
می رهم از خویش و می مانم ز خویش
هر چه بر جا مانده ویران می شود
روح من چون بادبان قایقی
در افقها دور و پنهان میشود
می شتابند از پی هم بی شکیب
روزها و هفته ها و ماه ها
چشم تو در انتظار نامه ای
خیره می ماند به چشم راه ها
لیک دیگر پیکر سرد مرا
می فشارد خاکِ دامنگیر خاک
بی تو دور از ضربه های قلب تو
قلب من می پوسد آنجا زیر خاک
بعد ها نام مرا باران و باد
نرم می شویند از رخسار سنگ
گور من گمنام می ماند به راه
فارغ از افسانه های نام و ننگ
@gaspp
نشستم گوشه ی اتاق و به این فکر کردم چقد باید خودمو یاد بقیه بندازم
به این فکر کردم که اگه نباشم کسی متوجه نبودمم نمیشه
به این فکر کردم چقد تنهام
چقدر تنهایی با پوست و گوشت و خونم عجین شده و چقدر کسی دیگه منو نمیفهمه
جالبه که توی اینهمه سال عمرم یه دونه رفیق داشتم که اونم دیگه ندارم یعنی دیگه *دلم* نخواست خودمو هی بهش یادآوری کنم
نمیدونم این من بودم که تنهایی و انتخاب کردم یا تنهایی من و ولی در کل گاهی دلم پر میشه ازش
#دلنوشته
@gaspp
به این فکر کردم که اگه نباشم کسی متوجه نبودمم نمیشه
به این فکر کردم چقد تنهام
چقدر تنهایی با پوست و گوشت و خونم عجین شده و چقدر کسی دیگه منو نمیفهمه
جالبه که توی اینهمه سال عمرم یه دونه رفیق داشتم که اونم دیگه ندارم یعنی دیگه *دلم* نخواست خودمو هی بهش یادآوری کنم
نمیدونم این من بودم که تنهایی و انتخاب کردم یا تنهایی من و ولی در کل گاهی دلم پر میشه ازش
#دلنوشته
@gaspp
این حوالی دخترکی میپلکد
چشمهایش برق جوانی را از دست داده
تار و پود سفیدی درونش روییده
به آنچه که پشت سر گذاشته نگاه میکند،
با خودش فکر میکند ، چگونه اینهمه رنج دید و زنده ماند؟!
به رو به رویش خیره میشود و نامفهوم از آنچه پیش رویش ایستاده فکر میکند کی اینهمه پیر شد و نفهمید
غم درونه نگاهش تبدیل به خشمی شده ناگفتنی
با خودش فکر میکند مُرد اون دخترکی که از آینده میترسید
این روزها خیز برمیدارد برای تمام شدنه هرآنچه که بود و هست و نیست تا تمام شود...تمامه تمامه تمام...
#دل_نوشته
@gaspp
چشمهایش برق جوانی را از دست داده
تار و پود سفیدی درونش روییده
به آنچه که پشت سر گذاشته نگاه میکند،
با خودش فکر میکند ، چگونه اینهمه رنج دید و زنده ماند؟!
به رو به رویش خیره میشود و نامفهوم از آنچه پیش رویش ایستاده فکر میکند کی اینهمه پیر شد و نفهمید
غم درونه نگاهش تبدیل به خشمی شده ناگفتنی
با خودش فکر میکند مُرد اون دخترکی که از آینده میترسید
این روزها خیز برمیدارد برای تمام شدنه هرآنچه که بود و هست و نیست تا تمام شود...تمامه تمامه تمام...
#دل_نوشته
@gaspp
بودن، یا نبودن: مسئله این است
آیا شایستهتر آن است که به تیر و تازیانهٔ تقدیر جفا پیشه تن دردهیم،
یا این که ساز و برگ نبرد برداشته، به جنگ مشکلات فراوان رویم
تا آن دشواریها را ز میان برداریم؟
مردن، آسودن - سرانجام همین است و بس؟
و در این خواب دریابیم که رنجها و هزاران زجری که این تن خاکی میکشد، به پایان آمده.
پس این نهایت و سرانجامی است که باید آرزومند آن بود.
مردن… آسودن… و باز هم آسودن… و شاید در احلام خویش فرورفتن.
ها! مشکل همین جاست؛ زیرا اندیشه اینکه در این خواب مرگ
پس از رهایی از این پیکر فانی، چه رویاهایی پدید میآید
ما را به درنگ وامیدارد؛ و همین مصلحتاندیشی است
که اینگونه بر عمر مصیبت میافزاید.
وگرنه کیست که خفّت و ذلّت زمانه، ظلم ظالم،
اهانت فخرفروشان، رنجهای عشق تحقیرشده، بی شرمی منصب داران
و دست ردّی که نااهلان بر سینه شایستگان شکیبا میزنند، همه را تحمل کند،
در حالی که میتواند خویش را با خنجری برهنه خلاص کند؟
کیست که این بار گران را تاب آورد،
و زیر بار این زندگی زجرآور، ناله کند و خون دل خورد؟
اما هراس از آنچه پس از مرگ پیش آید،
از سرزمینی ناشناخته که از مرز آن هیچ مسافری بازنگردد،
اراده آدمی را سست نماید.
و وا میداردمان که مصیبتهای خویش را تاب آوریم،
نه اینکه به سوی آنچه بگریزیم که از آن هیچ نمیدانیم.
و این آگاهی است که ما همه را جبون ساخته،
و این نقش مبهم اندیشه است که رنگ ذاتی عزم ما را بیرنگ میکند.
و از این رو اوج جرئت و جسارت ما
از جریان ایستاده
و ما را از عمل بازمیدارد.
دیگر دم فرو بندیم، ای اوفلیا مهربان! ای پریرو، در نیایشهای خویش، گناهان مرا نیز به یاد آر.
#شکسپیر
@gaspp
آیا شایستهتر آن است که به تیر و تازیانهٔ تقدیر جفا پیشه تن دردهیم،
یا این که ساز و برگ نبرد برداشته، به جنگ مشکلات فراوان رویم
تا آن دشواریها را ز میان برداریم؟
مردن، آسودن - سرانجام همین است و بس؟
و در این خواب دریابیم که رنجها و هزاران زجری که این تن خاکی میکشد، به پایان آمده.
پس این نهایت و سرانجامی است که باید آرزومند آن بود.
مردن… آسودن… و باز هم آسودن… و شاید در احلام خویش فرورفتن.
ها! مشکل همین جاست؛ زیرا اندیشه اینکه در این خواب مرگ
پس از رهایی از این پیکر فانی، چه رویاهایی پدید میآید
ما را به درنگ وامیدارد؛ و همین مصلحتاندیشی است
که اینگونه بر عمر مصیبت میافزاید.
وگرنه کیست که خفّت و ذلّت زمانه، ظلم ظالم،
اهانت فخرفروشان، رنجهای عشق تحقیرشده، بی شرمی منصب داران
و دست ردّی که نااهلان بر سینه شایستگان شکیبا میزنند، همه را تحمل کند،
در حالی که میتواند خویش را با خنجری برهنه خلاص کند؟
کیست که این بار گران را تاب آورد،
و زیر بار این زندگی زجرآور، ناله کند و خون دل خورد؟
اما هراس از آنچه پس از مرگ پیش آید،
از سرزمینی ناشناخته که از مرز آن هیچ مسافری بازنگردد،
اراده آدمی را سست نماید.
و وا میداردمان که مصیبتهای خویش را تاب آوریم،
نه اینکه به سوی آنچه بگریزیم که از آن هیچ نمیدانیم.
و این آگاهی است که ما همه را جبون ساخته،
و این نقش مبهم اندیشه است که رنگ ذاتی عزم ما را بیرنگ میکند.
و از این رو اوج جرئت و جسارت ما
از جریان ایستاده
و ما را از عمل بازمیدارد.
دیگر دم فرو بندیم، ای اوفلیا مهربان! ای پریرو، در نیایشهای خویش، گناهان مرا نیز به یاد آر.
#شکسپیر
@gaspp
آینده
تراژدی غمگینِ امروز که فکر میکنیم ده سال دیگه کجا وایسادیم
و وقتی ده سالِ بعد میرسه میبینیم که درواقع کجا هستیم
من و تو باهم بزرگ شدیم قد کشیدیم تجربه کردیم و در انتها وقتی خوب بزرگ شدیم تصمیم گرفتیم رو به روی هم بایستیم
غمگینه
روزی منتظر بودیم منِ قبلی برگرده
و امروز من یقیین دارم ما، منِ قبلی و باهم زنده زنده خاکش کردیم
با بی رحمی تموم تو چشمای مظلومش نگاه کردیم و نخواستیم دیگه هیچی مثل سابق بشه
گذشته ؟! نه
سکوت و شب و سیگار و هی سیگار و هی سیگار
.
#دلنوشته
@gaspp
تراژدی غمگینِ امروز که فکر میکنیم ده سال دیگه کجا وایسادیم
و وقتی ده سالِ بعد میرسه میبینیم که درواقع کجا هستیم
من و تو باهم بزرگ شدیم قد کشیدیم تجربه کردیم و در انتها وقتی خوب بزرگ شدیم تصمیم گرفتیم رو به روی هم بایستیم
غمگینه
روزی منتظر بودیم منِ قبلی برگرده
و امروز من یقیین دارم ما، منِ قبلی و باهم زنده زنده خاکش کردیم
با بی رحمی تموم تو چشمای مظلومش نگاه کردیم و نخواستیم دیگه هیچی مثل سابق بشه
گذشته ؟! نه
سکوت و شب و سیگار و هی سیگار و هی سیگار
.
#دلنوشته
@gaspp
آینده
تراژدی غمگینِ امروز که فکر میکنیم ده سال دیگه کجا وایسادیم
و وقتی ده سالِ بعد میرسه میبینیم که درواقع کجا هستیم
دیروز، ۱۱ دی وقتی تو کلنجار با بقیه اصرار داشتم که هنوز ۲۹ سالمه ، گو اینکه در دهه ی قبل زندگی خیلی از لحظات لذت برده بودم؟!
شبی که تا صبح نخوابیدم و با افکار منفی که چی قرار بود بشه و چی شد !
حس جا موندن عمیقی تمام سلول های بدنم رو گرفته بود
صبح روز بعد به خودش فکر کردم
به خودِ خودِش که چقدر در ده سال اخیر در حقش ظلم کرده بودم ،
و چقدر بهش سخت گرفته بودم ،
به اون طناب لعنتی که دور گردنش انداخته بودم و تمام این سالها با خودم کشیده بودمش که آدمِ بهتری باشه برای بقیه، دوست بهتری برای دوستاش، همسرِ بهتری، همکار بهتری و حتی کارمند بهتری
و ناگهان با خودم احساس کردم که چقدر رنج بهترینِ بهترین ها بودن به این منِ تنهای آزرده خاطر ظلم کرد!!!
و تمام بدنش از کوفتگی ده سال قبلی که هنوز اصرار به موندن درش رو داشت درد گرفت،
و در سی و یک سالگی به خودش قول داد
به اون منِ تنهایِ درونش قول داد که یکم بهترینِ خودش باشه
ازین ده سالِ پیش رو جوری استفاده کنه که نخواد زمان به عقب برگرده .
.
#دلنوشته
@gaspp
تراژدی غمگینِ امروز که فکر میکنیم ده سال دیگه کجا وایسادیم
و وقتی ده سالِ بعد میرسه میبینیم که درواقع کجا هستیم
دیروز، ۱۱ دی وقتی تو کلنجار با بقیه اصرار داشتم که هنوز ۲۹ سالمه ، گو اینکه در دهه ی قبل زندگی خیلی از لحظات لذت برده بودم؟!
شبی که تا صبح نخوابیدم و با افکار منفی که چی قرار بود بشه و چی شد !
حس جا موندن عمیقی تمام سلول های بدنم رو گرفته بود
صبح روز بعد به خودش فکر کردم
به خودِ خودِش که چقدر در ده سال اخیر در حقش ظلم کرده بودم ،
و چقدر بهش سخت گرفته بودم ،
به اون طناب لعنتی که دور گردنش انداخته بودم و تمام این سالها با خودم کشیده بودمش که آدمِ بهتری باشه برای بقیه، دوست بهتری برای دوستاش، همسرِ بهتری، همکار بهتری و حتی کارمند بهتری
و ناگهان با خودم احساس کردم که چقدر رنج بهترینِ بهترین ها بودن به این منِ تنهای آزرده خاطر ظلم کرد!!!
و تمام بدنش از کوفتگی ده سال قبلی که هنوز اصرار به موندن درش رو داشت درد گرفت،
و در سی و یک سالگی به خودش قول داد
به اون منِ تنهایِ درونش قول داد که یکم بهترینِ خودش باشه
ازین ده سالِ پیش رو جوری استفاده کنه که نخواد زمان به عقب برگرده .
.
#دلنوشته
@gaspp
به عنوان کسیکه در تمام زندگیش قوی بوده
گاهی قلبم عمیقا میشکنه ازینکه زبون درازم مانع این شده که دیده بشم
گاهی قلبم عمیقا میشکنه ازینکه زبون درازم مانع این شده که دیده بشم
تنها به دنیا میایم
در تمام طول زندگیمون دنبال پر کردن اون تنهایی هستیم
به هرچیزی و هر کسی پناه میبریم که تنها نمونیم
و در نهایت تنهای تنها میمیریم
انقدر از تنهایی نترسید ....
#دلنوشته
در تمام طول زندگیمون دنبال پر کردن اون تنهایی هستیم
به هرچیزی و هر کسی پناه میبریم که تنها نمونیم
و در نهایت تنهای تنها میمیریم
انقدر از تنهایی نترسید ....
#دلنوشته