🛑آیا زمان دایروی است؟
✍معراج اکرادی⬇️⬇️⬇️
یکی از مشکلات شناختی رایج، فهم ایرانیان از زمان است. این مشکل شناختی با خود ادبیات خاصی را شکل داده است. از جمله این مفاهیم مفهوم قدیم در جدید در کانتکس تبیین ملت است. اگر قدیمی بخواهد جدید باشد لاجرم آنچه جدید خوانده می شود نیز در قدیم باید باشد آنگاه یعنی فهم ما دایروی است. در شناخت دایروی زمان است که مفهوم «#عقب_ماندگی» تبدیل به «انحطاط» یا «#زوال» می شود. چون وقتی از زوال می گوییم و بدان می اندیشیم آنگاه راه حل نیز مستتر در آن است. اگر زوال داریم پس بازگشت به عقب همان برون رفت از مشکل عقب ماندگی است. در مفهوم دایره است که ما می توانیم به عقب برگردیم.
از عواقب فهم دایروی از زمان همانا تولید مکرر #مرکز و #پیرامون است. از آنجائی مکرر است که بستگی به کانتکس موضوع دارد. در دید داخلی یک قوم مرکزی تولید خواهد کرد و دیگری در پیرامون باید باشد. در دید خارجی، دیگر کشورهای همسایه در راستای چند خط نیست بلکه آنها باید پیرامون فرض شوند.
از لحاظ تاریخی می توان گفت که این مشکل شناختی از تبیین شکست از روسیه در زمان قاجار نشات گرفته است چراکه تقریبا مقارن شد با عصر مدرنیت و پی به عقب ماندگی علمی و.. بصورت جدی برده شد. همان زمان ها بود که مفهوم دولت ملت وارد ادبیات سیاسی میشد. در راستای ایجاد ملت مدرن، عقب ماندگی را تاویل به انحطاط کردند از این رو باستان گرایی نقش پررنگی گرفت. باستان گرایی ایده مرکزی فهم دایروی از زمان است. این فهم باعث شد تا مدرنیته که قرار بود بین رعیت و ارباب ارتباط برقرار کند تا رعیت نیز فهم پذیر شود برعکس خیل عظیمی از رعیت، آنموقع بیگانه تلقی شده در پیرامون قرار بگیرند.
فهم دایروی مجبور است امپراتوری ها و سیستم های حکومتی قبل عصر مدرنیت را از واقعیت لخت کند. امپراتوری هایی که اختلاط فرهنگی از جمله واقعیت ها و مزیت های بسیار مهم آن است با قدیم دانستن ملت، آن را انکار کرده و با دید ذات انگارانه خود را در مرکز می پندارد. در این فهم واضح است که همه دستاوردهای گذشته منحصرا باید برای قوم یا جغرافیای سیاسی، مرکزی تلقی بشود. یعنی مرزها که در نتیجه وابستگی به زمان تاریخ دارند نیز از این مشکل شناختی در امان نیستند.
بنابراین می توان دید که این مشکل منظومه ای از تحریف ها و نتایج را به دنبال خود دارد. با توجه به پیشینه تاریخی مذکور این مشکل تقریبا ریشه دار است و #ایرانشهری نظام مند کردن فهم دایروی از زمان است. در واقع می توان گفت ایرانشهری یعنی بلوغ این نوع طرز تفکر. از طرفی هر بلوغی حکایت از نزدیکی به پیری نیز است. چراکه زمان دایروی نیست. زمان خطی است(با اغماض از بحث های تخصصی فیزیک ) ولی از بعد اجتماعی می توان آن را منحنی رو به جلو نامید. این منحنی اکسترمم های نسبی نیز دارد ولی همچنان رو به جلو است. قبول واقعیت رو به جلویی زمان پادزهری است برای این مشکل شناختی رایج.
به کانال گله جه گین یولو بپیوندید 🔰🔰
@Galajayinyolu
✍معراج اکرادی⬇️⬇️⬇️
یکی از مشکلات شناختی رایج، فهم ایرانیان از زمان است. این مشکل شناختی با خود ادبیات خاصی را شکل داده است. از جمله این مفاهیم مفهوم قدیم در جدید در کانتکس تبیین ملت است. اگر قدیمی بخواهد جدید باشد لاجرم آنچه جدید خوانده می شود نیز در قدیم باید باشد آنگاه یعنی فهم ما دایروی است. در شناخت دایروی زمان است که مفهوم «#عقب_ماندگی» تبدیل به «انحطاط» یا «#زوال» می شود. چون وقتی از زوال می گوییم و بدان می اندیشیم آنگاه راه حل نیز مستتر در آن است. اگر زوال داریم پس بازگشت به عقب همان برون رفت از مشکل عقب ماندگی است. در مفهوم دایره است که ما می توانیم به عقب برگردیم.
از عواقب فهم دایروی از زمان همانا تولید مکرر #مرکز و #پیرامون است. از آنجائی مکرر است که بستگی به کانتکس موضوع دارد. در دید داخلی یک قوم مرکزی تولید خواهد کرد و دیگری در پیرامون باید باشد. در دید خارجی، دیگر کشورهای همسایه در راستای چند خط نیست بلکه آنها باید پیرامون فرض شوند.
از لحاظ تاریخی می توان گفت که این مشکل شناختی از تبیین شکست از روسیه در زمان قاجار نشات گرفته است چراکه تقریبا مقارن شد با عصر مدرنیت و پی به عقب ماندگی علمی و.. بصورت جدی برده شد. همان زمان ها بود که مفهوم دولت ملت وارد ادبیات سیاسی میشد. در راستای ایجاد ملت مدرن، عقب ماندگی را تاویل به انحطاط کردند از این رو باستان گرایی نقش پررنگی گرفت. باستان گرایی ایده مرکزی فهم دایروی از زمان است. این فهم باعث شد تا مدرنیته که قرار بود بین رعیت و ارباب ارتباط برقرار کند تا رعیت نیز فهم پذیر شود برعکس خیل عظیمی از رعیت، آنموقع بیگانه تلقی شده در پیرامون قرار بگیرند.
فهم دایروی مجبور است امپراتوری ها و سیستم های حکومتی قبل عصر مدرنیت را از واقعیت لخت کند. امپراتوری هایی که اختلاط فرهنگی از جمله واقعیت ها و مزیت های بسیار مهم آن است با قدیم دانستن ملت، آن را انکار کرده و با دید ذات انگارانه خود را در مرکز می پندارد. در این فهم واضح است که همه دستاوردهای گذشته منحصرا باید برای قوم یا جغرافیای سیاسی، مرکزی تلقی بشود. یعنی مرزها که در نتیجه وابستگی به زمان تاریخ دارند نیز از این مشکل شناختی در امان نیستند.
بنابراین می توان دید که این مشکل منظومه ای از تحریف ها و نتایج را به دنبال خود دارد. با توجه به پیشینه تاریخی مذکور این مشکل تقریبا ریشه دار است و #ایرانشهری نظام مند کردن فهم دایروی از زمان است. در واقع می توان گفت ایرانشهری یعنی بلوغ این نوع طرز تفکر. از طرفی هر بلوغی حکایت از نزدیکی به پیری نیز است. چراکه زمان دایروی نیست. زمان خطی است(با اغماض از بحث های تخصصی فیزیک ) ولی از بعد اجتماعی می توان آن را منحنی رو به جلو نامید. این منحنی اکسترمم های نسبی نیز دارد ولی همچنان رو به جلو است. قبول واقعیت رو به جلویی زمان پادزهری است برای این مشکل شناختی رایج.
به کانال گله جه گین یولو بپیوندید 🔰🔰
@Galajayinyolu