شاگردان برای مزاح روی تخته سیاه نوشتن ! شورت آقا معلم گلگلیه ..
معلم دید و با خونسردی گفت : من کاری ندارم ولی هرکی نوشته مامانش خیلی دهن لقه !
معلما چقدر بی اعصاب شدن :))
#داستان
@funkade_hman
معلم دید و با خونسردی گفت : من کاری ندارم ولی هرکی نوشته مامانش خیلی دهن لقه !
معلما چقدر بی اعصاب شدن :))
#داستان
@funkade_hman
پیرمرده ميره آزمايش خون بده پرستار رگ دستشو می ماله،
پیرمرده میگه "آخی نازی" شما آزمایش ادرارم همینجوری میگیری ؟
#داستان
@funkade_hman
پیرمرده میگه "آخی نازی" شما آزمایش ادرارم همینجوری میگیری ؟
#داستان
@funkade_hman
یارو ﺑﻪ ﺭﻓﻴﻘﺶ ﻣﻴﮕﻪ : تو ﭼﺠﻮﺭﻱ دختر ﺑﻠﻨﺪ ﻣﻴﮑﻨﻲ ؟!
ﺭﻓﻴﻘﺶ ﻣﻴﮕﻪ : ﺑﺸﻴﻦ ﺗﻮ ﻣﺎﺷﻴﻦ ﺗﺎ ﻳﺎﺩﺕ ﺑﺪﻡ ...
ﺭﻓﻴﻘﺶ نزدیک ﻳﻪ ﺩﺍﻑ ﺗﺮﻣﺰ ﻣﻴﮑﻨﻪ ﻭ ﻣﻴﮕﻪ :
ﺧﺎﻧﻤﻲ ﻣﻌﻴﻦ ﺟﺪﻳﺪ ﺭﻭ ﮔﻮﺵ ﺩﺍﺩﻱ ؟؟
دختره ﺑﺎ ﻋﺸﻮﻩ ﻣﻴﮕﻪ : ﻧﻪ
ﻣﻴﮕﻪ : ﺑﻴﺎ ﺑﺎﻻ ﺑﺎ ﻫﻢ ﮔﻮﺵ ﮐﻨﻴﻢ !
زنه رو ﻣﻴﺒﺮن و ﮐﺎﺭﺷﻮ ﻣﻴﺴﺎﺯﻥ؛
ﻓﺮﺩﺍﺵ یارو ﻣﺎﺷﻴﻦ ﺭﻓﻴﻘﺸﻮ ﻣﻴﮕﻴﺮﻩ، ﻣﻴﺮﻩ ﺟﻠﻮﻱ ﻳﻪ ﺩﺍﻑ حق ﺗﺮﻣﺰ ﻣﻴﮑﻨﻪ ﻭ ﻣﻴﮕﻪ : ﻣﻌﻴﻦ ﺟﺪﻳﺪ ﺭﻭ ﮔﻮﺵ ﺩﺍﺩﻱ ؟!
دختره ﺑﺎ ﻋﺸﻮﻩ ﻣﻴﮕﻪ : ﻧﻪ
یارو ﻣﻴﮕﻪ : ﻳﻪ ﻭﻗﺖ ﮔﻮﺵ ﻧﺪﻳﺎ ... میکننت ...
#داستان
@funkade_hman
ﺭﻓﻴﻘﺶ ﻣﻴﮕﻪ : ﺑﺸﻴﻦ ﺗﻮ ﻣﺎﺷﻴﻦ ﺗﺎ ﻳﺎﺩﺕ ﺑﺪﻡ ...
ﺭﻓﻴﻘﺶ نزدیک ﻳﻪ ﺩﺍﻑ ﺗﺮﻣﺰ ﻣﻴﮑﻨﻪ ﻭ ﻣﻴﮕﻪ :
ﺧﺎﻧﻤﻲ ﻣﻌﻴﻦ ﺟﺪﻳﺪ ﺭﻭ ﮔﻮﺵ ﺩﺍﺩﻱ ؟؟
دختره ﺑﺎ ﻋﺸﻮﻩ ﻣﻴﮕﻪ : ﻧﻪ
ﻣﻴﮕﻪ : ﺑﻴﺎ ﺑﺎﻻ ﺑﺎ ﻫﻢ ﮔﻮﺵ ﮐﻨﻴﻢ !
زنه رو ﻣﻴﺒﺮن و ﮐﺎﺭﺷﻮ ﻣﻴﺴﺎﺯﻥ؛
ﻓﺮﺩﺍﺵ یارو ﻣﺎﺷﻴﻦ ﺭﻓﻴﻘﺸﻮ ﻣﻴﮕﻴﺮﻩ، ﻣﻴﺮﻩ ﺟﻠﻮﻱ ﻳﻪ ﺩﺍﻑ حق ﺗﺮﻣﺰ ﻣﻴﮑﻨﻪ ﻭ ﻣﻴﮕﻪ : ﻣﻌﻴﻦ ﺟﺪﻳﺪ ﺭﻭ ﮔﻮﺵ ﺩﺍﺩﻱ ؟!
دختره ﺑﺎ ﻋﺸﻮﻩ ﻣﻴﮕﻪ : ﻧﻪ
یارو ﻣﻴﮕﻪ : ﻳﻪ ﻭﻗﺖ ﮔﻮﺵ ﻧﺪﻳﺎ ... میکننت ...
#داستان
@funkade_hman
مرد اصفهانی:
مگه نگفتم حق نداری حامله شی؟
نيمیدونی خرج داره؟؟
زن: تقصیرى خوددِس، سه سالس میگم این کاندومى بى صَحَبا عوِضش کون،
میگوی نه یادگارى آقامِس
#داستان
@funkade_hman
مگه نگفتم حق نداری حامله شی؟
نيمیدونی خرج داره؟؟
زن: تقصیرى خوددِس، سه سالس میگم این کاندومى بى صَحَبا عوِضش کون،
میگوی نه یادگارى آقامِس
#داستان
@funkade_hman
زنه میره نجّاری،میگه آقا هر وقت اتوبوس رد میشه کمدِ ما خیلی میلرزه،میشه بیاید نگاه کنید؟
یارو میره یکم سفت کاری میکنه،ولی درست نمیشه!!!
بعد زنه میگه آقا اصلا بشین تو کمد اتوبوس اومد ببین مشکل از کجاست...!
تا یارو میشینه درو میبنده،شوهره زنه میاد خونه درِ کمدو باز میکنه،میگه تو اینجا چیکار میکنی؟؟؟
یارو میگه ناموووسن بگم منتظره اتوبوسم باورت میشه؟!!!
#داستان
یارو میره یکم سفت کاری میکنه،ولی درست نمیشه!!!
بعد زنه میگه آقا اصلا بشین تو کمد اتوبوس اومد ببین مشکل از کجاست...!
تا یارو میشینه درو میبنده،شوهره زنه میاد خونه درِ کمدو باز میکنه،میگه تو اینجا چیکار میکنی؟؟؟
یارو میگه ناموووسن بگم منتظره اتوبوسم باورت میشه؟!!!
#داستان
طرف هرچی با پسرش ریاضی کار میکرد یاد نمیگرفت ...
یه دفعه اعصابش کیری میشه میگه : اگه من پنج بار کون بدم و برادرت هم چهار بار رویِ هم چند تا میشه؟؟!
پسرش میگه : 9 بار
مرده میگه : خُب دیوث، حتماً باید کون بدیم تا تو ریاضی یاد بگیری؟؟
#داستان
یه دفعه اعصابش کیری میشه میگه : اگه من پنج بار کون بدم و برادرت هم چهار بار رویِ هم چند تا میشه؟؟!
پسرش میگه : 9 بار
مرده میگه : خُب دیوث، حتماً باید کون بدیم تا تو ریاضی یاد بگیری؟؟
#داستان
یارو میره انگلیس خونه برادرش، بلد نبود توالت فرنگی برینه
یواشکی تو گلدون میرینه خاک میریزه روش
بعد از برگشتنش به ایران برادرش زنگ میزنه میگه: اصغر کسکش فقط بگو کجا ریدی؟
سه تا خونه عوض کردم ولی هنوز بوی گُهت میاد
#داستان
یواشکی تو گلدون میرینه خاک میریزه روش
بعد از برگشتنش به ایران برادرش زنگ میزنه میگه: اصغر کسکش فقط بگو کجا ریدی؟
سه تا خونه عوض کردم ولی هنوز بوی گُهت میاد
#داستان
حکم اعداﻡ ﺑﻮﺩ ...
اﻋﺪﺍمی لحظه ای مکث کرد ﻭ ﺑﻮﺳﻪ ﺍی ﺑﺮ ﻃﻨﺎﺏ ﺩﺍﺭ ﺯﺩ ...
کلانتر ﮔﻔﺖ : ﺻـــﺒﺮ ﮐﻨﻴﺪ! ﺁﻗــﺎی ﺯندانی ﺍﻳﻦ ﭼﻪ کاﺭﻳﺴﺖ؟ ﺑﻮﺳﻪ ﻣﯿﺰنی بر آنچه جانت را ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ؟!
ﺯندانی خندﻩ ﺍی کرﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: کص نگو خارکوصه، ﻟﺒﻢ ﻣﯿﺨﺎﺭﻩ ...!
کلانتر عن شد ولی با حفظ خونسردی پاسخ داد : لبت ميخاره بيا بمال به كير من كصكش ...!
و زد زير چارپايه و اعدامي در مقابل جمعيت جان داد و ننش گاییده شد ...!
#داستان
اﻋﺪﺍمی لحظه ای مکث کرد ﻭ ﺑﻮﺳﻪ ﺍی ﺑﺮ ﻃﻨﺎﺏ ﺩﺍﺭ ﺯﺩ ...
کلانتر ﮔﻔﺖ : ﺻـــﺒﺮ ﮐﻨﻴﺪ! ﺁﻗــﺎی ﺯندانی ﺍﻳﻦ ﭼﻪ کاﺭﻳﺴﺖ؟ ﺑﻮﺳﻪ ﻣﯿﺰنی بر آنچه جانت را ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ؟!
ﺯندانی خندﻩ ﺍی کرﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: کص نگو خارکوصه، ﻟﺒﻢ ﻣﯿﺨﺎﺭﻩ ...!
کلانتر عن شد ولی با حفظ خونسردی پاسخ داد : لبت ميخاره بيا بمال به كير من كصكش ...!
و زد زير چارپايه و اعدامي در مقابل جمعيت جان داد و ننش گاییده شد ...!
#داستان
پیرمرد ﺍﻧﮕﻞ ﺩﺍشت ﻣﯿﺮﻩ ﺩﮐﺘﺮ
ﺩﮐﺘﺮ ﻣﯿﮕﻪ: ﯾﻪ ﺧﺮﺑﺰﻩ ﺷﯿﺮﯾﻦ ﺑﺮﺩﺍﺭ ﺳﺮﺷﻮ ببر بشین روش
ﺭﯾﯿﺲ ﮐﺮﻡ ﻫﺎ ﻣﯿﺎﺩ ﻣﺰﻩ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﻭ ﭼﻮﻥ ﺷﯿﺮﯾﻨﻪ ﺑﻘﯿﻪ ﺭﻭ ﻫﻢ ﺻﺪﺍ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﻭ ﻫﻤﻪ ﮐﺮﻣﻬﺎ ﺍﺯ ﺑﺪﻧﺖ ﺧﺎﺭﺝ ﻣﯿﺸﻦ.
پیرمرد ﺍﯾﻨﮑﺎﺭﻭ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﺭﯾﯿﺲ ﮐﺮﻡ ﻫﺎ ﻣﯿﺎﺩ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﺰﻩ ﻣﺰﻩ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﻣﯿﮕﻪ : ﺑﭽﻪ ﻫﺎ خيلی ﺷﯿﺮﯾﻨﻪ ﺑﯿﺎﺭﯾﺪﺵ ﺗﻮ !!!
ﺧﺪﺍﺑﯿﺎﻣﺮﺯﺩﺵ ...
كليداسرار این داستان : طبيب نادان
#داستان
@funkade_hman
ﺩﮐﺘﺮ ﻣﯿﮕﻪ: ﯾﻪ ﺧﺮﺑﺰﻩ ﺷﯿﺮﯾﻦ ﺑﺮﺩﺍﺭ ﺳﺮﺷﻮ ببر بشین روش
ﺭﯾﯿﺲ ﮐﺮﻡ ﻫﺎ ﻣﯿﺎﺩ ﻣﺰﻩ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﻭ ﭼﻮﻥ ﺷﯿﺮﯾﻨﻪ ﺑﻘﯿﻪ ﺭﻭ ﻫﻢ ﺻﺪﺍ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﻭ ﻫﻤﻪ ﮐﺮﻣﻬﺎ ﺍﺯ ﺑﺪﻧﺖ ﺧﺎﺭﺝ ﻣﯿﺸﻦ.
پیرمرد ﺍﯾﻨﮑﺎﺭﻭ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﺭﯾﯿﺲ ﮐﺮﻡ ﻫﺎ ﻣﯿﺎﺩ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﺰﻩ ﻣﺰﻩ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﻣﯿﮕﻪ : ﺑﭽﻪ ﻫﺎ خيلی ﺷﯿﺮﯾﻨﻪ ﺑﯿﺎﺭﯾﺪﺵ ﺗﻮ !!!
ﺧﺪﺍﺑﯿﺎﻣﺮﺯﺩﺵ ...
كليداسرار این داستان : طبيب نادان
#داستان
@funkade_hman
مرد میره ارایشگاه از پشت شیشه به ارایشگر میگه: کی سرت خلوت میشه؟
ارایشگر میگه ۱۵دقیقه دیگه طرف میره نمیاد
فردا دوباره میاد میگه: کی سرت خلوت میشه؟
ارایشگر میگه ۴۵ دقیقه دیگه طرف باز میره نمیاد
فرداش میاد تا میخواد سوال کنه ارایشگر میگه : ۱ ساعت دیگه مرد میره نمیاد
ارایشگر به شاگردش میگه برو ببین این کجا کار میکنه کیه؟
شاگرد بعد چند دقیقه با خنده وارد میشه میگه: اوسداااا یارو رفت خونتون
#داستان
ارایشگر میگه ۱۵دقیقه دیگه طرف میره نمیاد
فردا دوباره میاد میگه: کی سرت خلوت میشه؟
ارایشگر میگه ۴۵ دقیقه دیگه طرف باز میره نمیاد
فرداش میاد تا میخواد سوال کنه ارایشگر میگه : ۱ ساعت دیگه مرد میره نمیاد
ارایشگر به شاگردش میگه برو ببین این کجا کار میکنه کیه؟
شاگرد بعد چند دقیقه با خنده وارد میشه میگه: اوسداااا یارو رفت خونتون
#داستان
پسره مشروب میخره ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﮐﺴﯽ ﻧﻔﻬﻤﻪ میریزه ﺗﻮ ﺷﯿﺸﻪ ﮔﻼﺏ، میذاره ﺗﻮ ﯾﺨﭽﺎﻝ
روز بعد ﺩﯾﺪ ﻫﻤﺸﻮﻥ ﺧﺎﻟﯿﻦ
گفت:ﭘﺲ ﮔﻼﺑﺎﯼ ﻣﻦ ﮐﻮ؟
ﻣﺎﺩﺭﺑﺰﺭگش ﻣﯿﮕﻪ: ﺳﻔﺮه ﺍﺑﻮﺍﻟﻔﻀﻞ ﺩﺍﺷﺘﻢ، ﻫﻤﺸﻮ ﺷﺮﺑﺖ ﮐﺮﺩﻡ ﺩﺍﺩﻡ به ﻣﻬﻤﻮﻧﺎ، خیر ببینی ننه، ﻣﺠﻠﺴﻤﻮﻥ ﯾﻪ ﺷﻮﺭ ﻭ حال عجیبی ﺩﺍشت، آﺧﺮ ﻣﻬﻤﻮﻧﯽ ﻫﻤﻪ ﻧﻌﺮه ﻣﯿﺰﺩن
#داستان
@funkade_hman
روز بعد ﺩﯾﺪ ﻫﻤﺸﻮﻥ ﺧﺎﻟﯿﻦ
گفت:ﭘﺲ ﮔﻼﺑﺎﯼ ﻣﻦ ﮐﻮ؟
ﻣﺎﺩﺭﺑﺰﺭگش ﻣﯿﮕﻪ: ﺳﻔﺮه ﺍﺑﻮﺍﻟﻔﻀﻞ ﺩﺍﺷﺘﻢ، ﻫﻤﺸﻮ ﺷﺮﺑﺖ ﮐﺮﺩﻡ ﺩﺍﺩﻡ به ﻣﻬﻤﻮﻧﺎ، خیر ببینی ننه، ﻣﺠﻠﺴﻤﻮﻥ ﯾﻪ ﺷﻮﺭ ﻭ حال عجیبی ﺩﺍشت، آﺧﺮ ﻣﻬﻤﻮﻧﯽ ﻫﻤﻪ ﻧﻌﺮه ﻣﯿﺰﺩن
#داستان
@funkade_hman
روزی ﺩﺧﺘﺮی ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﺷﯿﻄﻨﺖ ﺑﻪ پیر دانایی ﮔﻔﺖ : آﯾﺎ ﺩﺭ ﮔِﻞ آﺩﻣﯿﺰﺍﺩ ﮐﺎﻩ ﻫﻢ ﺑﻪ ﮐﺎﺭ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ؟!
بزرگ ﮐﻪ ﺧﻮﺩ نیز ﺍﺯ خارکوصه ﻫﺎی ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﺑﻮﺩ ﺑﺎ ﻋﺼﺎﯾﺶ ﺩﺍﻣﻦ ﺩﺧﺘﺮ ﺭﺍ ﺑﺎﻻ ﺯﺩ ﻭ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺑﮕﻮﯾﺪ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺩﺍﺷﺖ ﺗﺮﮎ ﻧﻤﯿﺨﻮﺭﺩ ﮐﻪ ﺩﯾﺪ ﺩﺧﺘﺮ یک معامله سیاه 20 ﺳﺎﻧﺘﯽ ﺩﺍﺭﺩ ...
دختر دوجنسه لبخند دیوثانه ای زد ﻭ جوری بزرگ را مورد گایش قرار داد که تا دو هفته گشاد گشاد راه میرفت ...
#داستان
@funkade_hman
بزرگ ﮐﻪ ﺧﻮﺩ نیز ﺍﺯ خارکوصه ﻫﺎی ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﺑﻮﺩ ﺑﺎ ﻋﺼﺎﯾﺶ ﺩﺍﻣﻦ ﺩﺧﺘﺮ ﺭﺍ ﺑﺎﻻ ﺯﺩ ﻭ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺑﮕﻮﯾﺪ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺩﺍﺷﺖ ﺗﺮﮎ ﻧﻤﯿﺨﻮﺭﺩ ﮐﻪ ﺩﯾﺪ ﺩﺧﺘﺮ یک معامله سیاه 20 ﺳﺎﻧﺘﯽ ﺩﺍﺭﺩ ...
دختر دوجنسه لبخند دیوثانه ای زد ﻭ جوری بزرگ را مورد گایش قرار داد که تا دو هفته گشاد گشاد راه میرفت ...
#داستان
@funkade_hman
یه بار تخمام درد میگرفت رفتم دکتر
دکتره زن بود منم خجالت میکشیدم
بعدش گفت بکش پایین معاینه کنم
کشیدم پایین یکم مالید و ماساژ داد و گفت الان چه حسی داری؟گفتم حس میکنم کونت میخاره
#داستان
دکتره زن بود منم خجالت میکشیدم
بعدش گفت بکش پایین معاینه کنم
کشیدم پایین یکم مالید و ماساژ داد و گفت الان چه حسی داری؟گفتم حس میکنم کونت میخاره
#داستان
یارو میره دکتر میگه یکم از آلت تناسلی منو کوتاه کنید چون موقع نماز بجای 7جا 8 جام به زمین میخوره
دکتر به پرستار میگه برونگاه کن ببین چقدرشو باید کوتاه کنیم. پرستار میره میبینه میگه :
دکتر خیلی حیفه بزار دستشو قطع کنیم
#داستان
دکتر به پرستار میگه برونگاه کن ببین چقدرشو باید کوتاه کنیم. پرستار میره میبینه میگه :
دکتر خیلی حیفه بزار دستشو قطع کنیم
#داستان
زنه سرقبر شوهرش ميگفت :
کجایی صمد؟!!
قاسم کفش نداره !
حشمت شورت نداره !
جعفر شلوار نداره !
روح شوهرش شب مياد به خوابش ميگه :
سکینه دیوث من مُردم، نرفتم دبي جنس بيارم که !
#داستان
کجایی صمد؟!!
قاسم کفش نداره !
حشمت شورت نداره !
جعفر شلوار نداره !
روح شوهرش شب مياد به خوابش ميگه :
سکینه دیوث من مُردم، نرفتم دبي جنس بيارم که !
#داستان
زن جوانی برای خرید تخت خواب به مغازه رفت ...
فروشنده هر تختی که نشان میداد زن ایراد می گرفت که ارتفاعش کم است ...!
عاقبت که دید فروشنده حالیش نمیشه لخت شد و روی تخت خوابید و از فروشنده خواست همینکار را بکنه!
اون هم از خداخواسته لباساشو دراورد تا اومد مشغول بشه
زن داد زد : آخ آخ ... شوهرم ...!
فروشنده از ترس خواست بره زیرتخت اما چون ارتفاعش کم بود نتونست!
زن گفت: حالا فهمیدی کصخل ؟!!
#داستان
فروشنده هر تختی که نشان میداد زن ایراد می گرفت که ارتفاعش کم است ...!
عاقبت که دید فروشنده حالیش نمیشه لخت شد و روی تخت خوابید و از فروشنده خواست همینکار را بکنه!
اون هم از خداخواسته لباساشو دراورد تا اومد مشغول بشه
زن داد زد : آخ آخ ... شوهرم ...!
فروشنده از ترس خواست بره زیرتخت اما چون ارتفاعش کم بود نتونست!
زن گفت: حالا فهمیدی کصخل ؟!!
#داستان
مرد اصفهانی:
مگه نگفتم حق نداری حامله شی؟
نيمیدونی خرج داره؟؟
زن: تقصیرى خوددِس، سه سالس میگم این کاندومى بى صَحَبا عوِضش کون،
میگوی نه یادگارى آقامِس
#داستان
مگه نگفتم حق نداری حامله شی؟
نيمیدونی خرج داره؟؟
زن: تقصیرى خوددِس، سه سالس میگم این کاندومى بى صَحَبا عوِضش کون،
میگوی نه یادگارى آقامِس
#داستان
کشاورزی مشغول پاشیدن بذر بود، ثروتمند مغروری به او رسید و با تکبر گفت: بکار که از تو کاشتن است و از ما خوردن!
کشاورز نگاه معنا داری به او انداخت و گفت: گِت دِ فاک اوت آو مای فیس بِچ، دارم یونجه میکارم ننه جنده ...!
#داستان
کشاورز نگاه معنا داری به او انداخت و گفت: گِت دِ فاک اوت آو مای فیس بِچ، دارم یونجه میکارم ننه جنده ...!
#داستان
زن به زودپز گفت : چته انقد فس فس میکنی ؟
زودپز گفت : خودت 100 گرم گوشت داخلت میندازن این همه اوف اوف میکنی
میخوای من با 1 کیلو گوشت فس فس نکنم
#داستان
زودپز گفت : خودت 100 گرم گوشت داخلت میندازن این همه اوف اوف میکنی
میخوای من با 1 کیلو گوشت فس فس نکنم
#داستان
زن جوانی برای خرید تخت خواب به مغازه رفت ...
فروشنده هر تختی که نشان میداد زن ایراد می گرفت که ارتفاعش کم است ...!
عاقبت که دید فروشنده حالیش نمیشه لخت شد و روی تخت خوابید و از فروشنده خواست همینکار را بکنه!
اون هم از خداخواسته لباساشو دراورد تا اومد مشغول بشه
زن داد زد : آخ آخ ... شوهرم ...!
فروشنده از ترس خواست بره زیرتخت اما چون ارتفاعش کم بود نتونست!
زن گفت: حالا فهمیدی کصخل ؟!!
#داستان
فروشنده هر تختی که نشان میداد زن ایراد می گرفت که ارتفاعش کم است ...!
عاقبت که دید فروشنده حالیش نمیشه لخت شد و روی تخت خوابید و از فروشنده خواست همینکار را بکنه!
اون هم از خداخواسته لباساشو دراورد تا اومد مشغول بشه
زن داد زد : آخ آخ ... شوهرم ...!
فروشنده از ترس خواست بره زیرتخت اما چون ارتفاعش کم بود نتونست!
زن گفت: حالا فهمیدی کصخل ؟!!
#داستان