🔳⭕️داستان های مدیریتی(پول قاچاق)
⭕️▪️وقتی قطار که از فرانسه به انگلیس می رفت، پر شد، خانمی کنار یک مرد انگلیسی نشست؛ خانم فرانسوی خیلی نگران و پریشان بود؛ مرد انگلیسی پرسید چرا نگرانید؟ مشکلی هست؟
او گفت من با خودم 10000 یورو دارم که بیش از مقدار مجاز برای خارجی است، مرد انگلیسی گفت خب بیا نصفشان کنیم، اگر پلیس شما را گرفت، اقلا نصفشان حفظ شود؛ آدرستان در انگلیس را به من بدهید تا به شما برگردانم، همین کار را کردند.
در بازرسی مرزی خانم فرانسوی جلوی مرد انگلیسی بود و چمدانش را نگشتند، نوبت مرد انگلیسی شد.
مرد انگلیسی شروع به داد و قال کرد و گفت سرکار! این خانم ده هزار با خودش دارد؛ نصفش را داده به من تا رد کنم.
نصف دیگرش با خودش است، بگیریدش. من به وطنم خیانت نمی کنم، من با شما همکاری کردم تا ثابت کنم چقدر بریتانیای کبیر را دوست دارم.
زن را دوباره بازرسی کردند و پول را گرفتند، افسر پلیس از میهن دوستی سخن گفت و اینکه چقدر یک قاچاق ساده به اقتصاد کشور ضرر می زند و از مرد انگلیسی تقدیر کرد، قطار به راهش ادامه داد و به انگلیس رفت.
زن فرانسوی بعد از دو روز دید مرد انگلیسی جلوی منزلش است، با عصبانیت گفت آدم پر رو چی می خواهی از جان من؟
انگلیسی پاکتی حاوی 15000 یورو به وی داد و گفت این پول شما و این هم جایزه شما، تعجب نکنید!!
من می خواستم حواس آنها از کیف من که حاوی 3 میلیون یورو پول بود پرت شود، مجبور شدم همچین حیله ای به کار ببرم.
⭕️▪️نتیجه گیری راهبردی:
ممکن است کسی که ادعای دوستی می کند، دزد حقیقی باشد.
#داستان_های_مدیریتی
#دوستی
🌐کانال ترفند مدیریت
@franegar
Www.franegar.ir
Www.franegar.com
💐 💐 شاد و پیروز و فرانگر باشیم.
⭕️▪️وقتی قطار که از فرانسه به انگلیس می رفت، پر شد، خانمی کنار یک مرد انگلیسی نشست؛ خانم فرانسوی خیلی نگران و پریشان بود؛ مرد انگلیسی پرسید چرا نگرانید؟ مشکلی هست؟
او گفت من با خودم 10000 یورو دارم که بیش از مقدار مجاز برای خارجی است، مرد انگلیسی گفت خب بیا نصفشان کنیم، اگر پلیس شما را گرفت، اقلا نصفشان حفظ شود؛ آدرستان در انگلیس را به من بدهید تا به شما برگردانم، همین کار را کردند.
در بازرسی مرزی خانم فرانسوی جلوی مرد انگلیسی بود و چمدانش را نگشتند، نوبت مرد انگلیسی شد.
مرد انگلیسی شروع به داد و قال کرد و گفت سرکار! این خانم ده هزار با خودش دارد؛ نصفش را داده به من تا رد کنم.
نصف دیگرش با خودش است، بگیریدش. من به وطنم خیانت نمی کنم، من با شما همکاری کردم تا ثابت کنم چقدر بریتانیای کبیر را دوست دارم.
زن را دوباره بازرسی کردند و پول را گرفتند، افسر پلیس از میهن دوستی سخن گفت و اینکه چقدر یک قاچاق ساده به اقتصاد کشور ضرر می زند و از مرد انگلیسی تقدیر کرد، قطار به راهش ادامه داد و به انگلیس رفت.
زن فرانسوی بعد از دو روز دید مرد انگلیسی جلوی منزلش است، با عصبانیت گفت آدم پر رو چی می خواهی از جان من؟
انگلیسی پاکتی حاوی 15000 یورو به وی داد و گفت این پول شما و این هم جایزه شما، تعجب نکنید!!
من می خواستم حواس آنها از کیف من که حاوی 3 میلیون یورو پول بود پرت شود، مجبور شدم همچین حیله ای به کار ببرم.
⭕️▪️نتیجه گیری راهبردی:
ممکن است کسی که ادعای دوستی می کند، دزد حقیقی باشد.
#داستان_های_مدیریتی
#دوستی
🌐کانال ترفند مدیریت
@franegar
Www.franegar.ir
Www.franegar.com
💐 💐 شاد و پیروز و فرانگر باشیم.
🔳 ⭕️ داستان های مدیریتی(رقیب تازه)
⭕️ فردی تنها آرایشگر شهر بود که هیچ رقیبی نداشت و کسب و کارش پر رونق بود بعد از مدتی با بزرگ شدن شهر آرایشگاهی درست رو به روی مغازه اش با مضمون کوتاهی فر کردن مانیکور و همه خدمات تنها شش دلار باز شد ‼️
او همه مشتریانش را از دست داد و در ناامیدی پیش یک مشاور بازاریابی رفت.
〰️ آرایشگر گفت : همه چیزتمام شده است.
〰️ مشاور گفت : نه هنوز !
مشاور دستور چاپ یک پلاکارد بالای آرایشگاه با حروف بزرگ را داد.
" ما موهای خراب شده ی شما در آرایشگاه شش دلاری را درست می کنیم! "
🔆 رقابت الزاما بد نیست! سعی کنید یاد بگیرید چگونه در فضای رقابت پخته شوید و توانایی و انعطاف پذیرفتن تغییرات جدید در دنیای پیوسته در حال تغییر را در خود ایجاد کنید.
#داستان_های_مدیریتی
#بازاریابی_رقابتی
🌐کانال ترفند مدیریت
@franegar
Www.franegar.ir
Www.franegar.com
💐 💐 شاد و پیروز و فرانگر باشیم
⭕️ فردی تنها آرایشگر شهر بود که هیچ رقیبی نداشت و کسب و کارش پر رونق بود بعد از مدتی با بزرگ شدن شهر آرایشگاهی درست رو به روی مغازه اش با مضمون کوتاهی فر کردن مانیکور و همه خدمات تنها شش دلار باز شد ‼️
او همه مشتریانش را از دست داد و در ناامیدی پیش یک مشاور بازاریابی رفت.
〰️ آرایشگر گفت : همه چیزتمام شده است.
〰️ مشاور گفت : نه هنوز !
مشاور دستور چاپ یک پلاکارد بالای آرایشگاه با حروف بزرگ را داد.
" ما موهای خراب شده ی شما در آرایشگاه شش دلاری را درست می کنیم! "
🔆 رقابت الزاما بد نیست! سعی کنید یاد بگیرید چگونه در فضای رقابت پخته شوید و توانایی و انعطاف پذیرفتن تغییرات جدید در دنیای پیوسته در حال تغییر را در خود ایجاد کنید.
#داستان_های_مدیریتی
#بازاریابی_رقابتی
🌐کانال ترفند مدیریت
@franegar
Www.franegar.ir
Www.franegar.com
💐 💐 شاد و پیروز و فرانگر باشیم
🔳 ⭕️ داستان های مدیریتی (داستانی از اقتصاد بنگلادش)
🔴 دکتر یونس استاد دانشگاه وندربیلت آمریکا بود بود. وی در بخش ریاست دانشگاه چیتا کگانگ بنگلادش نیز فعال بود.
📌 وقتی به وطن برگشت فهمید تدریس وی با آنچه در مملکتش اتفاق می افتد تفاوت دارد از این رو تصمیم گرفت درباره اقتصاد مردمش به صورت میدانی تحقیق کند.
وی در طول مطالعاتش با زنی مواجه شد که با درآمد روزانه 2 پنی بامبو را به صندلی تبدیل می کرد و دلیل آن هم این بود که وی پول لازم برای خرید بامبو را نداشت و مجبور بود در این بین واسطه گر باشد.
🌀 اگر او پول خرید داشت می توانست محصولش را هر زمانی به هر کسی می خواهد بفروشد و بعد از بررسی هزاران روستا متوجه شد 42 نفر از این افراد برای خرید اجناس تنها به 30 دلار سرمایه نیاز داشتند!
✅ او این پول را می توانست از جیب خودش به آن ها دهد اما راه حل اساسی نبود.
او نزد مدیران بانک ها رفت و خودش ضامن این افراد شد.
❗️ اما بانک ها با انجام یک سری موفق از این طرح بازهم خیلی موافق نبودند.
🔆 از این رو گرامین بانک که در حال حاضر 1048 شعبه و 2 میلیون وام گیرنده دارد ، تاسیس شد که با 35 هزار روستا در حال کار است.
🔆 سیستم بانکی این بانک پول قرض دادن به فقرا و حتی سهیم شدن در سهام بانک است.
90 درصد از وام گیرندگان خانم هستند.
⭕️ نتیجه گیری راهبردی :
اگر فکرهای بزرگ داری با قدم های کوچک شروع کن
#بانک
#داستان_های_مدیریتی
🌐کانال ترفند مدیریت
@franegar
Www.franegar.ir
Www.franegar.com
💐 💐 شاد و پیروز و فرانگر باشیم
🔴 دکتر یونس استاد دانشگاه وندربیلت آمریکا بود بود. وی در بخش ریاست دانشگاه چیتا کگانگ بنگلادش نیز فعال بود.
📌 وقتی به وطن برگشت فهمید تدریس وی با آنچه در مملکتش اتفاق می افتد تفاوت دارد از این رو تصمیم گرفت درباره اقتصاد مردمش به صورت میدانی تحقیق کند.
وی در طول مطالعاتش با زنی مواجه شد که با درآمد روزانه 2 پنی بامبو را به صندلی تبدیل می کرد و دلیل آن هم این بود که وی پول لازم برای خرید بامبو را نداشت و مجبور بود در این بین واسطه گر باشد.
🌀 اگر او پول خرید داشت می توانست محصولش را هر زمانی به هر کسی می خواهد بفروشد و بعد از بررسی هزاران روستا متوجه شد 42 نفر از این افراد برای خرید اجناس تنها به 30 دلار سرمایه نیاز داشتند!
✅ او این پول را می توانست از جیب خودش به آن ها دهد اما راه حل اساسی نبود.
او نزد مدیران بانک ها رفت و خودش ضامن این افراد شد.
❗️ اما بانک ها با انجام یک سری موفق از این طرح بازهم خیلی موافق نبودند.
🔆 از این رو گرامین بانک که در حال حاضر 1048 شعبه و 2 میلیون وام گیرنده دارد ، تاسیس شد که با 35 هزار روستا در حال کار است.
🔆 سیستم بانکی این بانک پول قرض دادن به فقرا و حتی سهیم شدن در سهام بانک است.
90 درصد از وام گیرندگان خانم هستند.
⭕️ نتیجه گیری راهبردی :
اگر فکرهای بزرگ داری با قدم های کوچک شروع کن
#بانک
#داستان_های_مدیریتی
🌐کانال ترفند مدیریت
@franegar
Www.franegar.ir
Www.franegar.com
💐 💐 شاد و پیروز و فرانگر باشیم
✅داستان های مدیریتی( ستاره هالی و شنود موثر)
✳️رييس يك كارخانه بزرگ معاون خود را احضار و به او مي گويد: «روز دوشنبه، حدود ساعت 7 غروب، ستاره دنباله دار هالي ديده خواهد شد.
💡نظر به اينكه چنين پديده اي هر 78 سال يكبار تكرار مي شود، به همه كارگران ابلاغ كنيد كه قبل از ساعت 7، با به سر داشتن كلاه ايمني، در حياط كارخانه حضور يابند تا توضيحات لازم داده شود.
🔍در صورت بارندگي مشاهده هالي با چشم عريان (غير مسلح) ممكن نيست و به همين خاطر كارگران را به سالن نهارخوري هدايت كنيد تا از طريق نمايش فيلم با اين پديده شگفت آشنا شوند.»
معاون خطاب به مدير توليد مي گويد: «بنا بدستور جناب آقاي رييس، ستاره دنباله دار هالو روز دوشنبه بالاي كارخانه طلوع خواهد كرد. در صورت ريزش باران، كليه كارگران را با كلاه ايمني به سالن نهار خوري ببريد تا فيلم مستندي را درباره اين نمايش عجيب كه هر 78 سال يكبار در برابر چشمان عريان اتفاق مي افتد، تماشا كنند.»
🔎مدير توليد خطاب به سرپرست: «بنا به درخواست آقاي معاون، قرار است يك آدم 78 ساله هالو با كلاه ايمني و بدن عريان در نهارخوري كارخانه فيلم مستندي درباره امنيت در روزهاي باراني نمايش دهد.»
سرپرست خطاب به سركارگر: «همه كارگران بايستي روز دوشنبه ساعت 7 لخت و عريان در حياط كارخانه جمع شوند و با كلاه ايمني به آهنگ بارون بارونه با صداي يك خواننده پاپ به نام هالو گوش كنن.»
👈سركارگر خطاب به كارگران: «آقاي رييس روز دوشنبه 78 سالش مي شود و قرار است در حياط كارخانه و سالن نهار خوري بزن و بكوب راه بيفته و گروه هالو پشمالو برنامه اجرا كنه. هر كس مايل بود ميتونه برهنه بياد ولي كلاه ايمني لازمه.»
✳️نتیجه گیری راهبردی:
بهكارگیری مهارت شنود موثر، ارتباط مستقیمی با زندگی روزمره و زندگی شغلی افراد دارد. بهویژه در زندگی كاری، هنر گوش دادن موثر، كیفیت ارتباطات افراد را در سازمان بالا برده و آنان را قادر میسازد تا بتوانند با همكاری، همدلی و همفكری در كنار یكدیگر به كار بپردازند و سازمان را در جهت رسیدن به اهداف فردی و سازمانی یاری کنند.
#داستان_های_مدیریتی
#هالی
🌐 کانال ترفند مدیریت
@franegar
✳️رييس يك كارخانه بزرگ معاون خود را احضار و به او مي گويد: «روز دوشنبه، حدود ساعت 7 غروب، ستاره دنباله دار هالي ديده خواهد شد.
💡نظر به اينكه چنين پديده اي هر 78 سال يكبار تكرار مي شود، به همه كارگران ابلاغ كنيد كه قبل از ساعت 7، با به سر داشتن كلاه ايمني، در حياط كارخانه حضور يابند تا توضيحات لازم داده شود.
🔍در صورت بارندگي مشاهده هالي با چشم عريان (غير مسلح) ممكن نيست و به همين خاطر كارگران را به سالن نهارخوري هدايت كنيد تا از طريق نمايش فيلم با اين پديده شگفت آشنا شوند.»
معاون خطاب به مدير توليد مي گويد: «بنا بدستور جناب آقاي رييس، ستاره دنباله دار هالو روز دوشنبه بالاي كارخانه طلوع خواهد كرد. در صورت ريزش باران، كليه كارگران را با كلاه ايمني به سالن نهار خوري ببريد تا فيلم مستندي را درباره اين نمايش عجيب كه هر 78 سال يكبار در برابر چشمان عريان اتفاق مي افتد، تماشا كنند.»
🔎مدير توليد خطاب به سرپرست: «بنا به درخواست آقاي معاون، قرار است يك آدم 78 ساله هالو با كلاه ايمني و بدن عريان در نهارخوري كارخانه فيلم مستندي درباره امنيت در روزهاي باراني نمايش دهد.»
سرپرست خطاب به سركارگر: «همه كارگران بايستي روز دوشنبه ساعت 7 لخت و عريان در حياط كارخانه جمع شوند و با كلاه ايمني به آهنگ بارون بارونه با صداي يك خواننده پاپ به نام هالو گوش كنن.»
👈سركارگر خطاب به كارگران: «آقاي رييس روز دوشنبه 78 سالش مي شود و قرار است در حياط كارخانه و سالن نهار خوري بزن و بكوب راه بيفته و گروه هالو پشمالو برنامه اجرا كنه. هر كس مايل بود ميتونه برهنه بياد ولي كلاه ايمني لازمه.»
✳️نتیجه گیری راهبردی:
بهكارگیری مهارت شنود موثر، ارتباط مستقیمی با زندگی روزمره و زندگی شغلی افراد دارد. بهویژه در زندگی كاری، هنر گوش دادن موثر، كیفیت ارتباطات افراد را در سازمان بالا برده و آنان را قادر میسازد تا بتوانند با همكاری، همدلی و همفكری در كنار یكدیگر به كار بپردازند و سازمان را در جهت رسیدن به اهداف فردی و سازمانی یاری کنند.
#داستان_های_مدیریتی
#هالی
🌐 کانال ترفند مدیریت
@franegar
🔳⭕️داستان های مدیریتی(نفع دشمن)
⚜ @tarfandemodiriat ™
⭕️◾️مردی ثروتمند وارد رستورانی شد. نگاهی به این طرف و آن طرف انداخت و دید زنی آفریقایی (سیاهپوست)، در گوشهای نشسته است. به سوی پیشخوان رفت و کیف پولش را در آورد و خطاب به گارسون فریاد زد، برای همه کسانی که اینجا هستند غذا میخرم، غیر از آن زن سیاهی که آنجا نشسته است!
گارسون پول را گرفته و به همه کسانی که در آنجا بودند غذای رایگان داد، جز زن آفریقایی...
زن سیاهپوست به جای آن که مکدر شود و چین بر جبین آشکار نماید، سرش را بالا گرفت و نگاهی به مرد کرده با لبخندی گفت، تشکّر میکنم؛
مرد ثروتمند خشمگین شد. دیگربار نزد گارسون رفت و کیف پولش را در آورد و به صدای بلند گفت، این دفعه یک پرس غذا به اضافۀ غذای مجّانی برای همه کسانی که اینجا هستند غیر از آن آفریقایی که در آن گوشه نشسته است.
دوباره گارسون پول را گرفت و شروع به دادن غذا و پرس اضافی به افراد حاضر در رستوران کرد و آن زن آفریقایی را مستثنی نمود. وقتی کارش تمام شد و غذا به همه داده شد، زن آفریقایی لبخندی دیگر زد و آرام به مرد گفت، سپاسگزارم.
مرد از شدت خشم دیوانه شد.
به سوی گارسون خم شد و از او پرسید:
این زن سیاهپوست دیوانه است؟
من برای همه غذا و نوشیدنی خریدم غیر از او و او به جای آن که عصبانی شود از من تشکر میکند و لبخند میزند و از جای خود تکان نمیخورد.
گارسون لبخندی به مرد ثروتمند زد و گفت، خیر قربان. او دیوانه نیست. او صاحب این رستوران است.
«شاید کارهایی که دشمنان ما در حق ما میکنند نادانسته به نفع ما باشد»👍
#داستان_های_مدیریتی
#سود_دشمنان
🌐کانال ترفند مدیریت
@franegar
⚜ @tarfandemodiriat ™
⭕️◾️مردی ثروتمند وارد رستورانی شد. نگاهی به این طرف و آن طرف انداخت و دید زنی آفریقایی (سیاهپوست)، در گوشهای نشسته است. به سوی پیشخوان رفت و کیف پولش را در آورد و خطاب به گارسون فریاد زد، برای همه کسانی که اینجا هستند غذا میخرم، غیر از آن زن سیاهی که آنجا نشسته است!
گارسون پول را گرفته و به همه کسانی که در آنجا بودند غذای رایگان داد، جز زن آفریقایی...
زن سیاهپوست به جای آن که مکدر شود و چین بر جبین آشکار نماید، سرش را بالا گرفت و نگاهی به مرد کرده با لبخندی گفت، تشکّر میکنم؛
مرد ثروتمند خشمگین شد. دیگربار نزد گارسون رفت و کیف پولش را در آورد و به صدای بلند گفت، این دفعه یک پرس غذا به اضافۀ غذای مجّانی برای همه کسانی که اینجا هستند غیر از آن آفریقایی که در آن گوشه نشسته است.
دوباره گارسون پول را گرفت و شروع به دادن غذا و پرس اضافی به افراد حاضر در رستوران کرد و آن زن آفریقایی را مستثنی نمود. وقتی کارش تمام شد و غذا به همه داده شد، زن آفریقایی لبخندی دیگر زد و آرام به مرد گفت، سپاسگزارم.
مرد از شدت خشم دیوانه شد.
به سوی گارسون خم شد و از او پرسید:
این زن سیاهپوست دیوانه است؟
من برای همه غذا و نوشیدنی خریدم غیر از او و او به جای آن که عصبانی شود از من تشکر میکند و لبخند میزند و از جای خود تکان نمیخورد.
گارسون لبخندی به مرد ثروتمند زد و گفت، خیر قربان. او دیوانه نیست. او صاحب این رستوران است.
«شاید کارهایی که دشمنان ما در حق ما میکنند نادانسته به نفع ما باشد»👍
#داستان_های_مدیریتی
#سود_دشمنان
🌐کانال ترفند مدیریت
@franegar
🔳⭕️داستان های مدیریتی(ایمان به خواسته ها)
⭕️▪️روزی حاکم نیشابور برای گردش به بیرون از شهر رفته بود که مرد میانسالی را در حال کار بر روی زمین کشاورزی دید.
حاکم پس از دیدن آن مرد بی مقدمه به کاخ برگشت و دستور داد کشاورز را به کاخ بیاورند.
روستایی بی نوا با ترس و لرز در مقابل تخت حاکم ایستاد.
👈به دستور حاکم لباس گران بهایی بر او پوشاندند.
حاکم گفت یک قاطر راهوار به همراه افسار و پالان خوب هم به او بدهید.
حاکم که از تخت پایین آمده بود و آرام قدم میزد به مرد کشاورز گفت میتوانی بر سر کارت برگردی.
ولی همین که دهقان بینوا خواست حرکت کند، حاکم کشیده ای محکم پس گردن او نواخت❗️
😳همه حیران از آن عطا و حکمت این جفا، منتظر توضیح حاکم بودند
حاکم از کشاورز پرسید : مرا می شناسی❓
کشاورز بیچاره گفت: شما تاج سر رعایا و حاکم شهر هستید.
حاکم گفت: آیا بیش از این مرا میشناسی❓
سکوت مرد حاکی از استیصال و درماندگی او بود.
حاکم گفت: بخاطر داری 20 سال قبل که من و تو با هم دوست بودیم،
〰در یک شب بارانی که درِ رحمت خدا باز بود، من رو به آسمان کردم و گفتم خدایا به حقّ این باران و رحمتت، مرا حاکم نیشابور کن❗️
و تو محکم بر گردن من زدی و گفتی که ای ساده دل❗️
من سالهاست از خدا یک قاطر با پالان برای کار کشاورزیم می خواهم، هنوز اجابت نشده، آن وقت تو حکومت نیشابور را می خواهی️
🗯یک باره خاطرات گذشته در ذهن دهقان مرور شد.
حاکم گفت: این هم قاطر و پالانی که می خواستی، این کشیده هم تلافی همان کشیده ای که به من زدی...
☝️فقط می خواستم بدانی که برای خدا، حکومت نیشابور یا قاطر و پالان فرق ندارد،
فقط ایمان و اعتقاد من و توست که فرق دارد. از خدا بخواه، و زیاد هم بخواه... خدا بی نهایت بخشنده و مهربان است و در بخشیدن بی انتهاست،
ولی به خواسته ات ایمان داشته باش.
#داستان_های_مدیریتی
#ایمان_به_خواسته_ها
🌐کانال ترفند مدیریت
#فرانگر
#آموزش
#مشاوره
#کسب_و_کار
#بازاریابی_و_فروش
@franegar
💐💐شاد و پیروز و #فرانگر_باشیم
Www.franegar.ir
www.instagram.com/franegar.ir
⭕️▪️روزی حاکم نیشابور برای گردش به بیرون از شهر رفته بود که مرد میانسالی را در حال کار بر روی زمین کشاورزی دید.
حاکم پس از دیدن آن مرد بی مقدمه به کاخ برگشت و دستور داد کشاورز را به کاخ بیاورند.
روستایی بی نوا با ترس و لرز در مقابل تخت حاکم ایستاد.
👈به دستور حاکم لباس گران بهایی بر او پوشاندند.
حاکم گفت یک قاطر راهوار به همراه افسار و پالان خوب هم به او بدهید.
حاکم که از تخت پایین آمده بود و آرام قدم میزد به مرد کشاورز گفت میتوانی بر سر کارت برگردی.
ولی همین که دهقان بینوا خواست حرکت کند، حاکم کشیده ای محکم پس گردن او نواخت❗️
😳همه حیران از آن عطا و حکمت این جفا، منتظر توضیح حاکم بودند
حاکم از کشاورز پرسید : مرا می شناسی❓
کشاورز بیچاره گفت: شما تاج سر رعایا و حاکم شهر هستید.
حاکم گفت: آیا بیش از این مرا میشناسی❓
سکوت مرد حاکی از استیصال و درماندگی او بود.
حاکم گفت: بخاطر داری 20 سال قبل که من و تو با هم دوست بودیم،
〰در یک شب بارانی که درِ رحمت خدا باز بود، من رو به آسمان کردم و گفتم خدایا به حقّ این باران و رحمتت، مرا حاکم نیشابور کن❗️
و تو محکم بر گردن من زدی و گفتی که ای ساده دل❗️
من سالهاست از خدا یک قاطر با پالان برای کار کشاورزیم می خواهم، هنوز اجابت نشده، آن وقت تو حکومت نیشابور را می خواهی️
🗯یک باره خاطرات گذشته در ذهن دهقان مرور شد.
حاکم گفت: این هم قاطر و پالانی که می خواستی، این کشیده هم تلافی همان کشیده ای که به من زدی...
☝️فقط می خواستم بدانی که برای خدا، حکومت نیشابور یا قاطر و پالان فرق ندارد،
فقط ایمان و اعتقاد من و توست که فرق دارد. از خدا بخواه، و زیاد هم بخواه... خدا بی نهایت بخشنده و مهربان است و در بخشیدن بی انتهاست،
ولی به خواسته ات ایمان داشته باش.
#داستان_های_مدیریتی
#ایمان_به_خواسته_ها
🌐کانال ترفند مدیریت
#فرانگر
#آموزش
#مشاوره
#کسب_و_کار
#بازاریابی_و_فروش
@franegar
💐💐شاد و پیروز و #فرانگر_باشیم
Www.franegar.ir
www.instagram.com/franegar.ir
🔳⭕️داستان های مدیریتی (اخراج استیو جابز از اپل، شرکتی که خود از صفر ساخته بود!)
⭕️▪️وقتی كه فقط 30 سال داشتم هيات مديرهی اپل من را از شركت اخراج كرد. چطور يک نفر میتواند از شركتی كه خودش تاسيس کرده اخراج شود❓
خيلی ساده. در مورد استراتژی آينده شركت اختلاف پيدا كردیم و هيات مديره از شخص دیگری حمايت كرد. احساس میكردم كل دستاورد زندگیام را از دست دادهام، ولی يک احساس در وجودم شروع به رشد كرد. احساسی كه من خيلی دوستش داشتم و اتفاقات اپل خيلی تغييرش نداده بود.
〰احساس شروع كردن از نو.
سنگينی موفقيت با سبكی يک شروع تازه جايگزين شده بود و من كاملا آزاد بودم. آن دوره از زندگی من پر از خلاقيت بود.
➰در طول پنج سال بعد يک شركت به اسم نكست تاسيس كردم و يک شركت ديگر به اسم پيكسار و با يک زن خارقالعاده آشنا شدم كه بعدا با او ازدواج كردم.
👤پيكسار اولين انيميشن كامپيوتری دنيا را با اسم "توی استوری" به وجود آورد و الان موفقترين استوديوی توليد انيميشن در دنياست. در يک سير خارقالعادهی اتفاقات، شركت اپل نكست را خريد و اين باعث شد من دوباره به اپل برگردم و تكنولوژی ابداع شده در نكست انقلابی در اپل ايجاد كرد.
📱اگر من از اپل اخراج نمیشدم شايد هيچكدام از اين اتفاقات نمیافتاد. اين اتفاق مثل داروی تلخی بود كه به يک مريض میدهند ولی مريض واقعا به آن احتياج دارد. بعضی وقتها زندگی مثل سنگ بر سر شما میكوبد ولی شما ايمانتان را از دست ندهيد. من مطمئن هستم تنها چيزی كه باعث شد من در زندگیام هميشه در حركت باشم، اين بود كه كاری را انجام میدادم كه واقعا دوستش داشتم.
#داستان_های_مدیریتی
#اخراج_استیو_جابز
منبع : جایزه مدیریت ایران
#فرانگر
#آموزش
#مشاوره
#کسب_و_کار
#بازاریابی_و_فروش
@franegar
💐💐شاد و پیروز و #فرانگر_باشیم
Www.franegar.ir
Www.instagran.com/faranegar.1
⭕️▪️وقتی كه فقط 30 سال داشتم هيات مديرهی اپل من را از شركت اخراج كرد. چطور يک نفر میتواند از شركتی كه خودش تاسيس کرده اخراج شود❓
خيلی ساده. در مورد استراتژی آينده شركت اختلاف پيدا كردیم و هيات مديره از شخص دیگری حمايت كرد. احساس میكردم كل دستاورد زندگیام را از دست دادهام، ولی يک احساس در وجودم شروع به رشد كرد. احساسی كه من خيلی دوستش داشتم و اتفاقات اپل خيلی تغييرش نداده بود.
〰احساس شروع كردن از نو.
سنگينی موفقيت با سبكی يک شروع تازه جايگزين شده بود و من كاملا آزاد بودم. آن دوره از زندگی من پر از خلاقيت بود.
➰در طول پنج سال بعد يک شركت به اسم نكست تاسيس كردم و يک شركت ديگر به اسم پيكسار و با يک زن خارقالعاده آشنا شدم كه بعدا با او ازدواج كردم.
👤پيكسار اولين انيميشن كامپيوتری دنيا را با اسم "توی استوری" به وجود آورد و الان موفقترين استوديوی توليد انيميشن در دنياست. در يک سير خارقالعادهی اتفاقات، شركت اپل نكست را خريد و اين باعث شد من دوباره به اپل برگردم و تكنولوژی ابداع شده در نكست انقلابی در اپل ايجاد كرد.
📱اگر من از اپل اخراج نمیشدم شايد هيچكدام از اين اتفاقات نمیافتاد. اين اتفاق مثل داروی تلخی بود كه به يک مريض میدهند ولی مريض واقعا به آن احتياج دارد. بعضی وقتها زندگی مثل سنگ بر سر شما میكوبد ولی شما ايمانتان را از دست ندهيد. من مطمئن هستم تنها چيزی كه باعث شد من در زندگیام هميشه در حركت باشم، اين بود كه كاری را انجام میدادم كه واقعا دوستش داشتم.
#داستان_های_مدیریتی
#اخراج_استیو_جابز
منبع : جایزه مدیریت ایران
#فرانگر
#آموزش
#مشاوره
#کسب_و_کار
#بازاریابی_و_فروش
@franegar
💐💐شاد و پیروز و #فرانگر_باشیم
Www.franegar.ir
Www.instagran.com/faranegar.1