تکه‌ها
649 subscribers
75 photos
3 videos
3 files
33 links
هزارتوی حافظه
-فربد مهاجر
Download Telegram
ارو-گرو Ero-Guro
[سکس، وحشت و قهقهه]


نقاشی رویای زن مرد ماهیگیر رو دیدین؟
هم‌آغوشی زن ژاپنی با یه موجودی شبیه به اختاپوس.
سال ۱۸۱۴ بود که هوکوسای این اثر رو خلق کرد و سنگ بنای جنبشی رو گذاشت که اوایل دهه ۱۹۲۰ تو هنر و ادبیات ژاپن شکل گرفت.

ارو-گرو Ero-Guro
آمیزه‌ای از اروتیسم، گروتسک، خون، وحشت شهوانی، خنده و قهقهه‌های ترسناک.
از سکس‌های خشن پر از خون و زنی که پس از ارگاسم تبدیل به هیولا می‌شه تا داستان‌های سریالی دختر جوانی که وارد محفل‌های سری می‌شه.

رد این جریان رو همه جای هنر ژاپن می‌شه دید، از داستان کوتاه بگیرید تا مانگاهای سریالی و تئاتر. مثلا وقتی این جریان رو نو سینما دنبال می‌کنیم، می‌رسیم به سینمای Pink Film. جریانی که تاکید داره‌ روی جنبه‌های جنسی و تا اندازه‌ای می‌ره سمت پورنوگرافی خشن.

وقتی این سینما رو در ارتباط با جنبش ارو-گرو می‌خونیم، بازگشت‌های جذابی رو با همون نقاشی معروف هوکوسای و نقاش‌های دیگه تو این مسیر رو می‌بینیم.

@fragmentaaa
👍5👀21
آهوی مُرده کنار جاده
[شرح کابوس‌های دفن‌نشده]

از دوقلوها می‌ترسم. از دوقلوهایی که با لباس سفید توی تاریکی باغ می‌رقصن بیشتر می‌ترسم. از دوقلوهایی که وقت رقصیدن قهقهه می‌زنن بیشتر... از دوقلوهایی که کابوس مشترک‌شون جسد لزج یه نوزاد آهو با دو کله به هم چسبیده باشه، خیلی بیشتر...

اون شب وسط تابستون، همه خوشحال بودیم. یه کم مست، می‌رقصیدیم با قطره‌های عرق روی پیشونی‌هامون. جشن بیکران. هوای بوی دود و نعنا می‌داد...

ماهرخ و ماه‌سیما حق‌شناس، دوقلوهای همسان ۳۰ ساله‌ای بودن که وقتی رو صندلی نشسته بودم، دیدم توی تاریکی باغ با هم می‌رقصن و می‌خندن، هماهنگ، متقارن، زشت، زیبا... و هر از گاهی با هم عکس می‌گیرن.

ـ یه عکس ازمون می‌گیری؟

یکی از دوقلوها گوشی رو داد بهم و رفت پیش خواهرش، چسبیدن به هم، یکی سرش رو بالا گرفت و اون یکی سر رو آورد به سمت سینه‌ش.

ـ آماده؟ چندتا گرفتم ازتون

ـ عالی شد. ما از هفت هشت سالگی تا الآن، هزارتا عکس تو همین ژست داریم. این یه بچه‌آهو با دوتا کله‌اس.

آخر شب وقتی صدای موسیقی قطع شده بود و هر کس تو خلوت خودش بود، تعریف کردن که وقتی هفت سال‌شون بوده، با مامان بابا می‌رن سفر. تو جاده‌ی سبزوار ماشین بابا خراب می‌شه و شب رو کنار خیابون می‌مونن. نزدیک سحر، دوقلوها می‌رن پشت یه سنگ دستشویی کنن. یادشون نمی‌اومد که کدوم‌شون جیش داشت. پشت او صخره، تو تاریک و روشن هوا، جسد یه بچه آهوی لزج رو می‌بینن که از گردنش دوتا کله رشد کرده.

از اون لحظه تا حالا هم عاشق اون صحنه‌ان، هم کابوس شب‌هاشون شده...

📌 پاره‌های غیر قابل استناد

@fragmentaaa
6👍3
Forwarded from /شایعات/ (Ghasem Najjary)
▫️«دیدارهایی در انتهای جهان یا ستایش‌نامه‌ی عکس‌های درِ یخچال» قطعه‌نویسی‌هایی بود از یک سفر در ٢۴ سالگی. از سفری که می‌رویم و به ما برمی‌گردد؛ از دوستی‌ها و عکس‌هایی که به درِ یخچال می‌زنیم.

* این متن جایی منتشر نشده و چند سال گوشه‌ی دسکتاپم بود؛ هیچ‌چیز نباید گوشه‌ی دسکتاپ بماند، به‌خصوص نوشته‌های دوستی.

روی Instant View بزنید و متن کامل را بخوانید.

@shaaayeat
4👍1🔥1🐳1
Sketch for a stage curtain for the opera Victory Over the Sun. 1913
Black Square 1915. Kazimir Malevich
🔥1
دیدنِ تصویر ویرانی یا دیدنِ چارگوش سیاه

سال ۱۹۱۳ تا ۱۹۱۵
همیشه دوست داشتم برای یک روز، حافظه‌ی این دو سال از زندگی مالویچ رو تو سرم داشته باشم. انگار یه فیلم تکه‌تکه از هر چیزی که مالویچ تو این دو سال بهش فکر کرده رو ببینم.

تصویر اول:
اینجا یکی از اتودهای مالویچ برای طراحی صحنه‌ی یه اجرای اپرا رو می‌بینیم، به لکه‌های سیاه نگاه کنید، سیاهچاله‌های این طرح و اولین قدم‌های ذهن مالویچ تو مسیری که دو سال بعد، همه چیز رو تکون می‌ده.

تصویر دوم:
گرداب... لحظه‌ای که نقاشی ما رو میخکوب می‌کنه. حذف همه‌ی خطوط و اشکال اضافه و رسیدن به یه مربع سیاه. تصویر ویرانی. به قول بوریس گرویس: تنها چیزی که از ویرانی جون سالم به در می‌بره، تصویر ویرانیه...

🔗 اینجا می‌تونید بیشتر بخونید.

@fragmentaaa
5👍2
نویسنده گروگان زودباور سکوت است. گاهی فکر می‌کند راه فرار را پیدا کرده. اما سرنخ نجات از هزارتو گم شده.
او همان فرزند سمجی است که در هزارتو، کورمال‌کورمال می‌گردد تا تکه‌هایی از برج بابلی را پیدا کند که پس از آن نفرین فرو ریخت.

📌 برج بابل، برج سکوت

@fragmentaaa
8
Forwarded from رادیو اَسفار | Asfar (Ghasem Najjary)
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔺کانال یوتیوبی مجوس: تاریخ زمین و زمان


🔸مجوس می‌خواد از پیچ‌وخم‌های تاریخ، آدمای فراموش‌شده، محافل سری، تئوری‌های توطئه، دیوانه‌ها و کلاهبردارا، استعمارگرا و مستعمره‌ها، شاه‌ها و برده‌ها و همه‌ی اون جاهای تاریکِ تاریخ حرف بزنه...

◽️اگه به این چیزا، تاریخ و ویدیوهای جالب علاقه‌ دارید
توی یوتیوب سرچ کنید Magus History
و دنبالمون کنید.
و (تقریباً) هر هفته منتظر ویدیوهای جدید باشید.

https://www.youtube.com/@magushistory
4
پازل: اشراق‌های خودمونی

یک
- امروز خنو بودم.
این جمله رو بعد از یه سکوت تقریبا طولانی گفت. حالا دستش رو گذاشته‌بود زیر چونه و منتظر بود تا من پازل این سه کلمه‌ رو کنار هم بچینم. خنو بودن... بعد ادامه داد:
- همون‌قدر ناکافی، همون‌قدر عقب و شاید خنده‌دار.

دو
خنو کیه/چیه؟
ویلیام خنو همون موزیسینی بود که تو دهه‌ی ۵۰ دو تا قطعه‌ی خوب برای فریدون فروغی ساخت:
زندون دل و همیشه غایب.
اما یه مشکلی بود:
همون موقع که خنو با خودش گفته آس موسیقی رو گذاشتم روی میز، دوتا کوچه بالاتر، شماعی‌زاده داشته شاهکار آینه رو برای فرهاد می‌ساخته، یا منفردزاده با خودش یه ملودی تازه زمزمه می‌کرده که بعدا شد جمعه.

ماجرا اینه که خنو خوب بود اما تو اون دوره زورش نمی‌رسید به ذهن‌های درخشان اطرافش. حالا تو تیکه‌کلام‌های خودمونی ما تبدیل شده به یکی از تصویرهای ناکافی بودن، تصویر کسی که همیشه چند قدم عقب‌تره.

سه
جان برجر یه جایی نوشت:
«انگار کلمات سرجای خود نیستند...» بعد هم می‌گفت چیزی که می‌خوام بگم رو بین همین کلمه‌ها ببین. یا یه چنین چیزی...

چهار
زبان خودمونی زیباست. کلمه‌های مشترک، ترکیب‌هایی که بیرون از این دایره شبیه به یه فایل زیپ می‌شن که قفل شدن. اما کنار آدم‌های نزدیک، انگار که داریم پیش از نابودی برج بابل زندگی می‌کنیم و زبان هنوز فرو نریخته.

@fragmentaaa
12👍1
اون سال‌ها وقتی یه یونانی می‌خواسته بگه «خون»، ده تا واژه جلوش بوده اما یکی‌شون اینه: Eima یا Ema
بعد به «شعر» گفت: Poiema یا Poema
یونانی‌ها فهمیده بودن که شعر رد خون و زخمه.

آرتور رمبو یه شعری داره به اسم:
چه مانده است برایمان قلب من
پر از خون و شیون، پر از زغال‌های گداخته و هزاران کشته و پر از ناامیدی از پیمان‌ها.

وقتی این شعر رو می‌خونی انگار روی یه زمین سوخته راه می‌ری و بادی که بهت می‌خوره، بوی جسد می‌ده. تو یه سطری رمبو می‌گه:

روح من میان زخم‌ها بگرد


دقیقا همین‌جاست که دیگه قدم نمی‌زنی. اینجا سیاهچاله‌ی این شعره، لحظه‌ای شاعر خودش رو می‌سپره به دست کلمه‌ها/زخم‌ها.

سال‌ها بعد وقتی که محمود درویش بعد از کلی آوارگی می‌رسه پاریس، یه شعری می‌نویسه که یه جاش می‌گه:

از سرزمین ما بیرون بروید
از گندم ما
از زخم ما...
ای کسانی که میان کلمات می‌چرخید


@fragmentaaa
8💔4👍2👌1
Forwarded from تکانه‌ها (Mohsen Emamverdi)
Tobacaria- Pessoa.pdf
931 KB
‌‌

‌  «تنباکوفروشی»


از: آلوارو دو کامپوس [فرناندو پِسوآ]
فارسیِ محسن امام‌وردی
صفحه‌آرایی: معین نایبی

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ



[...] دنیا برای آن‌هاست که برای تسخیرش زاییده شده‌اند،
نه برای آن‌ها که رویای تسخیرش را می‌بافند، حتا اگر حق با آن‌ها باشد.
من خودم خیال‌هایی داشته‌ام که ناپلئون نداشته.
بیشتر از مسیح انسان‌ها را بر سینه‌ی خیال‌ام فشرده‌ام.
در خفا فلسفه‌هایی بافته‌ام که کانت هیچ‌وقت ننوشت.
اما من مردی زیرشیروانی هستم، و احتمالاً همیشه خواهم بود،
حتّا اگر توی یکی‌شان زندگی نکنم.


‌[...]
8
ساعت شش صبح. اتوبان ستاری. شهر ساکت بود. خیلی ساکت. چشم‌هام از بی‌خوابی دیشب می‌سوخت، خیلی هم نه. از بالای شهران یک ستون دود رفته بود بالا. هنوز هم داشت می‌رفت بالاتر. یکی هم پشت سرم در جنوب شهر. عجب تصویر دلگیری... به شهر حمله شده. چرخ ماشین از روی یک چاله رد شد. می‌شد اشک توی چشم‌هام جمع شود. نگذاشتم.
هیچوقت فکر نمی‌کردم با کلمه‌هایی خسته‌کننده از دود سیاهی بنویسم که در این شهر، در سکوت بالا می‌رود.

یکشنبه. ۲۵ خرداد. ۰۴
تهران

@fragmentaaa
8💔4
رادیولوژی ساعت‌های بی‌شکل

روز چهارم بود. ساعت هشت و بیست دقیقه‌ی شب از خانه زده بودم بیرون، دنبال ده لیتر بنزین. چراغ چشمک‌زن بنزین مرا ترسانده بود. نکند وسط اتوبان بمانم؟ جلوی پمپ بنزین‌ها صف‌های دو کیلومتری ماشین کشیده شده بود. همه‌ی اتوبان‌هایی که به کرج و جاده‌های شمال می‌رسند قفل بودند. همه در خانه‌ها را قفل کرده‌ و با وحشت داشتند اینجا را ترک می‌کردند. همه نه. خیلی‌ها هم مانده‌اند. خیلی‌ها هم نشد که بروند.

شهر خالی؟
/ کلمه‌هایی مشکوک، دسیسه‌گر با بوی خام‌سوزی

اگر بخواهم خانه را بگذارم و بروم، تکلیف لباس‌های تمیز توی کمد چه می‌شود؟ یا آن لباس‌هایی که نه آنقدر تمیزند که توی کمد باشند، نه آنقدر کثیف که در سبد، آن‌هایی که روی مبل مانده‌اند...
یا مثلا کتاب‌ها، کتاب‌های کثیف خاک‌خورده...

دختر بچه‌ای توی ماشین بغلی می‌گفت: من معده‌م می‌سوزه، می‌خوام بالا بیارم‌...
یاد دعوایی افتادم که ظهر در پمپ بنزین دیدم. آن چهار نفری که افتاده بودند روی سر آن مرد. آن لحظه معده‌م درد گرفته بود...

یعنی وقتی همینگوی در وداع با اسلحه از دل‌پیچه و ترس می‌گفت یا احمد محمود (با نثری که دوستش ندارم) از بوی باروت و زمین سوخته می‌گفت، درباره‌ی همین تصویرها حرف می‌زنند؟

اشباح کجایند؟ آن‌ها می‌مانند؟ یا بعد از خلوت‌شدن جاده، می‌زنند به دل اتوبان؟

به اینجا حمله شده!
/ جمله‌ای همچنان دور از من با هرم یک روز بهاری زیر تیغ آفتاب

برای دیروز ۲۶ خرداد. ۰۴
تهران

@fragmentaaa
11
سفر به انتهای شب
لویی فردینان سلین


بیایید این واژه‌ها را زیر دستگاه رادیولوژی ببینیم. این رگ و پی تاریکی را. این سرما را که به جان کلمه‌ها افتاده.
6
تکه‌ها
سفر به انتهای شب لویی فردینان سلین بیایید این واژه‌ها را زیر دستگاه رادیولوژی ببینیم. این رگ و پی تاریکی را. این سرما را که به جان کلمه‌ها افتاده.
🔗 نمی‌دونم اون دیزاینر ایرانی وقتی «سفر به انتهای شب» رو خوند، چی تو ذهنش گذشت که به این طرح جلد رسید.
🥴8🌚6😁2