چند روزي است که از بنیاننهادنِ رسانهیِ تلگرامیِ "درسنوشتارِ ایدهیِ خوب در نزدِ افلاطون" میگذرد و در این زمانِ کوتاه، یادداشتهایي بس ژرف و رهگشا، توسطِ استاد حامدِ صفّاریان، در آن منتشر شده است. یادداشتهایي که افزون بر متافیزیک، از «ما» و چگونگیِ رویاروییمان با فلسفه میگوید.
به هر روی، همانگونه که جنابِ صفّاریان، در یادداشتهایِ اخیر گفتهاند، درنگیدن بر رویِ افلاطون و اندیشهاش، برای ورود به فلسفه و داشتنِ درکي درست و عقلانی از «ما» ضروری است.
پیوستن به این رسانه را به همهیِ همراهانِ گرامی، سفارش میکنم:
@PlatonsAgathon
به هر روی، همانگونه که جنابِ صفّاریان، در یادداشتهایِ اخیر گفتهاند، درنگیدن بر رویِ افلاطون و اندیشهاش، برای ورود به فلسفه و داشتنِ درکي درست و عقلانی از «ما» ضروری است.
پیوستن به این رسانه را به همهیِ همراهانِ گرامی، سفارش میکنم:
@PlatonsAgathon
شما فرزانگانِ نامدار، باوقار میایستید و راست و خدنگ! هیچ بادي و خواستِ تُندي شما را از جای نمیبَرَد.
هیچ دیدهاید بادباني را که گِرد و آماسیده و در تپش از تُندیِ باد بر دریا میرود؟
فرزانگیام همچون بادباني در تپش از تُندیِ جان بر دریا میرود، فرزانگیِ توسنام!
امّا شما خدمتگارانِ مردم، شما فرزانگانِ نامدار، چهگونه با من توانید آمد؟
#فریدریش_نیچه
از کتابِ #چنین_گفت_زرتشت
دربارهیِ فرزانگانِ نامدار
برگردانِ داریوشِ آشوری
Join Link↘️
🆔 @fnietzsche
هیچ دیدهاید بادباني را که گِرد و آماسیده و در تپش از تُندیِ باد بر دریا میرود؟
فرزانگیام همچون بادباني در تپش از تُندیِ جان بر دریا میرود، فرزانگیِ توسنام!
امّا شما خدمتگارانِ مردم، شما فرزانگانِ نامدار، چهگونه با من توانید آمد؟
#فریدریش_نیچه
از کتابِ #چنین_گفت_زرتشت
دربارهیِ فرزانگانِ نامدار
برگردانِ داریوشِ آشوری
Join Link↘️
🆔 @fnietzsche
چگونه نیچه بخوانیم؟
✍ پوریا معقولی
[فرگردِ نخست]
از آغازِ بنیاننهادنِ این رسانه که به شرح و فروگشاییِ اندیشهیِ نیچه، از نگرگاهي فلسفی، اختصاص یافته است، هرروزه، بسیاري از همراهانِ گرامی، پیامهايي فرستاده و خواستارِ بهدستدادنِ یک راهنماییِ ورزیک [=عملی] برای آغازِ نیچهخوانی و ژرفکاویِ کتابهایِ این فیلسوف میشوند.
هرآینه، مایهیِ خُرسندی است که جنبشي خودجوش و همگانی برای فلسفهخوانی، در فرهنگِ گرانسنگ و مایهورِ ما آغاز شده و آشکار است که رُخدادهایِ اینچُنینی را باید به فالِ نیک بگیریم. امّا بهراستی، دراُفتادن با فلسفه، بهویژه فلسفهیِ روزگارِ مُدرن، کاري بس گران و دشخوار [=دُشوار] بوده و نباید این رویارویی را بهسانِ یک رویاروییِ هرروزینه و ساده بینگاریم. در این سلسلهنوشتارهایِ کوتاه، افزون بر درنگیدن بر چگونگیِ نیچهخوانی، برای بهدستدادنِ شیوهاي همگانی [=عمومی، کلّی] در فلسفهخوانی، شیوهاي که به همهیِ دُشخواریها تن داده و همچنین به فَرارَوری از آن همّت میگمارد، خواهم کوشید.
بیایید جُستارِ خود را از اینجا بیاغازیم که «فلسفه، یک دانش [=علم] (Knwoledge) (Wissenschaft) (ἐπιστήμη) است.» آشکار است که نشاندادن و اثباتِ این گزاره را باید به نوشتاري جداگانه و جُستاري دیگر واگذاشت. امّا چنانچه، گزارهیِ یادشده را بهسانِ یک پیشانگارهیِ [=پیشفرضِ] گذرا [=موقّت] بپذیریم، آنگاه باید به هستیِ فلسفه، بهسانِ یک دانش، خستو [=معترف] شویم. امّا این گزاره، که به نگر میرسید دارایِ یک پیشانگاره است، پس از درنگي کوتاه، خویشتن را بُردارِ [=حاملِ] سه پیشانگاشت، پدیدار میسازد: نخست اینکه، فلسفه «هست». [وجود دارد.]، دودیگر اینکه «فلسفه، دانش است.» و سهدیگر اینکه، «فلسفه، تنها در مقامِ دانش هست». ناگزیریم که واشکافیِ این پیشانگاشتها را به نوشتاري دیگر واگذاشته و جُستارِ خود را چنین ادامه دهیم: اگر فلسفه، دانش است، باید از شرطهایِ دانش [آنچه آن را دانش میخوانیم.] پیروی کند.
اکنون، بر همگان آشکار است، که هر دانشي آموختنی است و آموختنِ آن در گروِ پذیرفتنِ پارهاي دُشخواریها و سختیها است. از این روی، باید آموختن یا آموزاندنِ فلسفه را نیز در گروِ تندردادن به دُشخواریهایِ ویژهیِ این شاخه بدانیم. چارچوبِ [=فُرمِ] منطقیِ این گزاره چنین خواهد شد:
۱. هر دانشي آموختنی و هرگونه آموختن، در گروِ تندردادن به پارهاي از دُشخواریها است.
۲.فلسفه، دانش است.
از این روی، فلسفه نیز آموختنی است و آموختنِ آن در گروِ پذیرشِ پیشینیِ دشخواریها و سختیها است.
دنباله دارد...
Join Links↘️
🆔 @fnietzsche
🆔 @Pooria_mgh1844
✍ پوریا معقولی
[فرگردِ نخست]
از آغازِ بنیاننهادنِ این رسانه که به شرح و فروگشاییِ اندیشهیِ نیچه، از نگرگاهي فلسفی، اختصاص یافته است، هرروزه، بسیاري از همراهانِ گرامی، پیامهايي فرستاده و خواستارِ بهدستدادنِ یک راهنماییِ ورزیک [=عملی] برای آغازِ نیچهخوانی و ژرفکاویِ کتابهایِ این فیلسوف میشوند.
هرآینه، مایهیِ خُرسندی است که جنبشي خودجوش و همگانی برای فلسفهخوانی، در فرهنگِ گرانسنگ و مایهورِ ما آغاز شده و آشکار است که رُخدادهایِ اینچُنینی را باید به فالِ نیک بگیریم. امّا بهراستی، دراُفتادن با فلسفه، بهویژه فلسفهیِ روزگارِ مُدرن، کاري بس گران و دشخوار [=دُشوار] بوده و نباید این رویارویی را بهسانِ یک رویاروییِ هرروزینه و ساده بینگاریم. در این سلسلهنوشتارهایِ کوتاه، افزون بر درنگیدن بر چگونگیِ نیچهخوانی، برای بهدستدادنِ شیوهاي همگانی [=عمومی، کلّی] در فلسفهخوانی، شیوهاي که به همهیِ دُشخواریها تن داده و همچنین به فَرارَوری از آن همّت میگمارد، خواهم کوشید.
بیایید جُستارِ خود را از اینجا بیاغازیم که «فلسفه، یک دانش [=علم] (Knwoledge) (Wissenschaft) (ἐπιστήμη) است.» آشکار است که نشاندادن و اثباتِ این گزاره را باید به نوشتاري جداگانه و جُستاري دیگر واگذاشت. امّا چنانچه، گزارهیِ یادشده را بهسانِ یک پیشانگارهیِ [=پیشفرضِ] گذرا [=موقّت] بپذیریم، آنگاه باید به هستیِ فلسفه، بهسانِ یک دانش، خستو [=معترف] شویم. امّا این گزاره، که به نگر میرسید دارایِ یک پیشانگاره است، پس از درنگي کوتاه، خویشتن را بُردارِ [=حاملِ] سه پیشانگاشت، پدیدار میسازد: نخست اینکه، فلسفه «هست». [وجود دارد.]، دودیگر اینکه «فلسفه، دانش است.» و سهدیگر اینکه، «فلسفه، تنها در مقامِ دانش هست». ناگزیریم که واشکافیِ این پیشانگاشتها را به نوشتاري دیگر واگذاشته و جُستارِ خود را چنین ادامه دهیم: اگر فلسفه، دانش است، باید از شرطهایِ دانش [آنچه آن را دانش میخوانیم.] پیروی کند.
اکنون، بر همگان آشکار است، که هر دانشي آموختنی است و آموختنِ آن در گروِ پذیرفتنِ پارهاي دُشخواریها و سختیها است. از این روی، باید آموختن یا آموزاندنِ فلسفه را نیز در گروِ تندردادن به دُشخواریهایِ ویژهیِ این شاخه بدانیم. چارچوبِ [=فُرمِ] منطقیِ این گزاره چنین خواهد شد:
۱. هر دانشي آموختنی و هرگونه آموختن، در گروِ تندردادن به پارهاي از دُشخواریها است.
۲.فلسفه، دانش است.
از این روی، فلسفه نیز آموختنی است و آموختنِ آن در گروِ پذیرشِ پیشینیِ دشخواریها و سختیها است.
دنباله دارد...
Join Links↘️
🆔 @fnietzsche
🆔 @Pooria_mgh1844
چگونه نیچه بخوانیم؟
✍ پوریا معقولی
[فرگردِ دوّم]
در نوشتارِ پیشین، نشان دادیم، که هر دانشي آموختنی و همهیِ آموختنها در گروِ پذیرشِ پارهاي دشخواریهایِ ویژه است. از سویِ دیگر، پذیرفتیم که فلسفه، تنها بهسانِ یک دانش، پابرجا است. دستاوردِ [=نتیجهیِ] دو گزارهیِ بالا، چنین آشکار شد: فلسفه، درست بهسانِ دانشهایِ دیگر، آموختنی و آموختنِ آن خواستارِ تندردادن به پارهاي دشخواریهایِ ویژه در این شاخه [=رشته] است. در این نوشتار، با درنگیدن بر چِمِ [=معنایِ] مفهومِ "آموختن" در پیشبُردِ جُستارِ خویش خواهیم کوشید.
بهراستی، آموختن چیست و چگونه رُخ میدهد؟ آشکار است که برای جُستنِ ریشههایِ فلسفیِ این مفهوم، پژوهشي دیگر باید. و ما نیز، در این نوشتارِ کوتاه، خواستارِ دراُفتادن با چگونگیِ رُخدادنِ فرایندِ «فهم» و «آموختن» نیستیم. روشن است که هر آموختني وابسته با تاریخ و در گروِ بودِشِ [حضورِ] همهیِ تاریخِ آن شاخه در هنگامهیِ آموختن است. بگذارید جُستارِ خود را با بهدستدادنِ یک نمونه [=مثال] دنبال کنیم. در نگر بگیرید، در یک کارگاهِ کفشدوزی هستیم. کارگراني را در نگر آورید که سرگرمِ دوختنِ کفشها و آمیختنِ [ترکیبِ] سوزن و نخ و چرم هستند. با اندکی ژرفنگری، بودِشِ تاریخ را در همهیِ کارگاه درمییابیم. از چگونگیِ آمیزشِ سوزن و چرم گرفته تا رنگهایِ گوناگونی که بر پیکرهیِ کفشها زده میشود. فرایندي که در کارگاهِ بهنگردرآمده [=تصوّر شده] میبینیم، برآیندِ تجربهاي است که بازماندهیِ آزمودنِ هنرِ کفشدوزی در ژرفنایِ هزارهها است. بهراستی، پسِپُشتِ کفشهایِ گوناگون و زیبایِ امروزی، هزاران سال، تجربهیِ تاریخی نهفته است. از نخستین دمپاییها [=صندلها] و پاپوشهايي که از پوستِ جانداران دوخته میشدند تا گیوهها و کفشکها و دیگرها.
از نمونهیِ [=مثالِ] بالا دریافتیم، که هر دانش یا هُنري همواره در وابستگی با تاریخاش بهسَرمیبرد. این بدان چِم [=معنا] است که هستیِ کنونیِ دانشها و هُنرها در گروِ بودِشِ همیشگیِ تاریخ و تجربههایِ پیشین، نزدِ آنها است. همچنین میتوان افزود، آنکَس که در دانش یا هنري استاد است، همهیِ تجربههایِ پیشینیان را، آگاهانه یا ناآگانه، گِردِ هم آورده و از آموزههایِ نیاکانِ دانشِ یادشده بَهره میجویَد. هرآینه توانستنی است [=ممکن است] که کارگرانِ کارگاهِ درنگرآمده، از تاریخِ هُنرِ خود، به گونهیِ نگریک [=نظری، تئوری] آگاه نباشند، امّا ناخودآگاه، از دستاوردِ تجربههایِ پیشینانِ این هُنر بهره خواهند بُرد.
اکنون، بگذارید تا به فلسفه بازگردیم. چهگونه میتوان فلسفه را، که پیشتر نشان دادیم یک دانش است، بیاز [=بدونِ] تاریخْ در نگر آورد؟ چگونه میتوان از پارههایِ گوناگونِ فلسفه، بدونِ در نگرآوردنِ تاریخ سخن گفت؟ چنانچه هستیِ همهیِ دانشها در گروِ بودِشِ همیشگیِ تاریخ است، فلسفه نیز، بهسانِ یک دانش، نباید جدا از تاریخ و پیوندش با دیگر پاربُنها نگریسته شود.
شاید بتوان کفشدوزي را در نگر آورد، که بیاز دانستنِ پیشینه و دگرگونیِ پیشهیِ کفشدوزی، کفشهایِ خوب بدوزد. امّا هرگز نمیتوان بدونِ آگاهی از تاریخِ فلسفه و چگونگیِ دگرگونیِ این دانش، در درازنایِ هزارهها، فلسفهیِ روزگار را مُدرن را به اندیشه درآورد. پیوستگیِ پاربُنهایِ فلسفه، بهگونهاي است که هر فیلسوف، سرگرمِ دیالوگ با فیلسوفانِ پیش از خود و هر پاربُن، دربَرگیرندهیِ پاربُنهایِ پیشین و پاسخي به آنها است. از اینروی، «آموختنِ فلسفه» چیزي نیست، مگر درنگیدن بر تاریخش و ژرفکاویِ پیوستگیِ پاربُنهایِ آن. بهراستی، آنکَس که به آموختنِ فلسفه دست مییازَد، باید زمانِ خویش را به خوانشِ تیزنگرانهیِ تاریخِ فلسفه بگذرانَد.
دنباله دارد...
Join Links↘️
🆔 @fnietzsche
🆔 @Pooria_mgh1844
✍ پوریا معقولی
[فرگردِ دوّم]
در نوشتارِ پیشین، نشان دادیم، که هر دانشي آموختنی و همهیِ آموختنها در گروِ پذیرشِ پارهاي دشخواریهایِ ویژه است. از سویِ دیگر، پذیرفتیم که فلسفه، تنها بهسانِ یک دانش، پابرجا است. دستاوردِ [=نتیجهیِ] دو گزارهیِ بالا، چنین آشکار شد: فلسفه، درست بهسانِ دانشهایِ دیگر، آموختنی و آموختنِ آن خواستارِ تندردادن به پارهاي دشخواریهایِ ویژه در این شاخه [=رشته] است. در این نوشتار، با درنگیدن بر چِمِ [=معنایِ] مفهومِ "آموختن" در پیشبُردِ جُستارِ خویش خواهیم کوشید.
بهراستی، آموختن چیست و چگونه رُخ میدهد؟ آشکار است که برای جُستنِ ریشههایِ فلسفیِ این مفهوم، پژوهشي دیگر باید. و ما نیز، در این نوشتارِ کوتاه، خواستارِ دراُفتادن با چگونگیِ رُخدادنِ فرایندِ «فهم» و «آموختن» نیستیم. روشن است که هر آموختني وابسته با تاریخ و در گروِ بودِشِ [حضورِ] همهیِ تاریخِ آن شاخه در هنگامهیِ آموختن است. بگذارید جُستارِ خود را با بهدستدادنِ یک نمونه [=مثال] دنبال کنیم. در نگر بگیرید، در یک کارگاهِ کفشدوزی هستیم. کارگراني را در نگر آورید که سرگرمِ دوختنِ کفشها و آمیختنِ [ترکیبِ] سوزن و نخ و چرم هستند. با اندکی ژرفنگری، بودِشِ تاریخ را در همهیِ کارگاه درمییابیم. از چگونگیِ آمیزشِ سوزن و چرم گرفته تا رنگهایِ گوناگونی که بر پیکرهیِ کفشها زده میشود. فرایندي که در کارگاهِ بهنگردرآمده [=تصوّر شده] میبینیم، برآیندِ تجربهاي است که بازماندهیِ آزمودنِ هنرِ کفشدوزی در ژرفنایِ هزارهها است. بهراستی، پسِپُشتِ کفشهایِ گوناگون و زیبایِ امروزی، هزاران سال، تجربهیِ تاریخی نهفته است. از نخستین دمپاییها [=صندلها] و پاپوشهايي که از پوستِ جانداران دوخته میشدند تا گیوهها و کفشکها و دیگرها.
از نمونهیِ [=مثالِ] بالا دریافتیم، که هر دانش یا هُنري همواره در وابستگی با تاریخاش بهسَرمیبرد. این بدان چِم [=معنا] است که هستیِ کنونیِ دانشها و هُنرها در گروِ بودِشِ همیشگیِ تاریخ و تجربههایِ پیشین، نزدِ آنها است. همچنین میتوان افزود، آنکَس که در دانش یا هنري استاد است، همهیِ تجربههایِ پیشینیان را، آگاهانه یا ناآگانه، گِردِ هم آورده و از آموزههایِ نیاکانِ دانشِ یادشده بَهره میجویَد. هرآینه توانستنی است [=ممکن است] که کارگرانِ کارگاهِ درنگرآمده، از تاریخِ هُنرِ خود، به گونهیِ نگریک [=نظری، تئوری] آگاه نباشند، امّا ناخودآگاه، از دستاوردِ تجربههایِ پیشینانِ این هُنر بهره خواهند بُرد.
اکنون، بگذارید تا به فلسفه بازگردیم. چهگونه میتوان فلسفه را، که پیشتر نشان دادیم یک دانش است، بیاز [=بدونِ] تاریخْ در نگر آورد؟ چگونه میتوان از پارههایِ گوناگونِ فلسفه، بدونِ در نگرآوردنِ تاریخ سخن گفت؟ چنانچه هستیِ همهیِ دانشها در گروِ بودِشِ همیشگیِ تاریخ است، فلسفه نیز، بهسانِ یک دانش، نباید جدا از تاریخ و پیوندش با دیگر پاربُنها نگریسته شود.
شاید بتوان کفشدوزي را در نگر آورد، که بیاز دانستنِ پیشینه و دگرگونیِ پیشهیِ کفشدوزی، کفشهایِ خوب بدوزد. امّا هرگز نمیتوان بدونِ آگاهی از تاریخِ فلسفه و چگونگیِ دگرگونیِ این دانش، در درازنایِ هزارهها، فلسفهیِ روزگار را مُدرن را به اندیشه درآورد. پیوستگیِ پاربُنهایِ فلسفه، بهگونهاي است که هر فیلسوف، سرگرمِ دیالوگ با فیلسوفانِ پیش از خود و هر پاربُن، دربَرگیرندهیِ پاربُنهایِ پیشین و پاسخي به آنها است. از اینروی، «آموختنِ فلسفه» چیزي نیست، مگر درنگیدن بر تاریخش و ژرفکاویِ پیوستگیِ پاربُنهایِ آن. بهراستی، آنکَس که به آموختنِ فلسفه دست مییازَد، باید زمانِ خویش را به خوانشِ تیزنگرانهیِ تاریخِ فلسفه بگذرانَد.
دنباله دارد...
Join Links↘️
🆔 @fnietzsche
🆔 @Pooria_mgh1844
چگونه نیچه بخوانیم؟
✍ پوریا معقولی
[فرگردِ سوّم]
در دو نوشتارِ پیشین، کوشیدیم که دو چیز را نشان دهیم: نخست اینکه فلسفه، تنها بهسانِ دانش، پابرجا است؛ و دودیگر، اینکه آموختنِ فلسفه، در گروِ خوانش و ژرفکاویِ تاریخِ فلسفه است. در این نوشتار، بر یکي از دشخواریهایِ فلسفه درنگ خواهیم کرد.
در نگر آورید که یک کتابِ داستان را، که نویسندهاش آن را بهگونهاي پیوسته نگاشته و فرگردها [=فصلها]یِ گوناگونِ آن وابسته به یکدیگر نوشته شده است، از برگههایِ میانی یا برگههایِ پایانی گشوده و بخوانیم. آیا کوششهایِ پیگیرانهیِ ما برای جُستنِ چِمِ [=معنایِ] واژهها و برگههایِ یادشده، سودي خواهد داشت؟ آیا با کوششِ بیشتر و تلاشهایِ خستگیناپذیر، از هدفِ راستینِ خویش دور نمیاُفتیم؟ آیا به گونهاي کجفهمی و کژنگری دچار نخواهیم شد؟ بر روانهایِ خردمند و ژرفنگر، پوشیده نیست که پاسخِ همهیِ پرسشهایِ بالا «آری» است. افزون بر این، همهیِ داورانِ تیزبین، گواهی خواهند داد که چراییِ این کجفهمیها، خوانشِ بیبنیان و دلبخواهی و گُزینشیِ «پاره»هايي از یک نوشتار، بهجایِ خوانشِ ژرفنگرانهیِ «همه»یِ آن نویسه است. بهراستی، کاستیِ چنین خوانندگاني، همانا رویاروییِ بیمارگون و تبهگنی است که فرزندي چنین زشتروی و گجسته، برای جانهایشان میزایانَد؛ فرزندي که نمیتوان نامي بر آن نهاد، کودکي که دستآوردِ یک فراروندِ [=پروسهیِ] بیمار است.
اکنون، آیا آغازیدنِ خوانشِ فلسفه، از اندیشههایِ نیچه یا هگل، که برگههایِ پایانیِ کتابِ کُلُفتِ [=قطورِ] تاریخِ فلسفه هستند، خرمندانه است؟ هستیِ هر دانشي در گروِ بودشِ همیشگیِ تاریخ و برای آموختنِ هر دانش، یادگیریِ پاربُنهایِ تاریخیِ آن بایسته است. بهراستی، آنکَس که کتابِ فلسفه را میکاوَد، باید با بُردباریِ بسیار، برگههایِ کتابِ یادشده را، از آغاز تا پایان خوانده و بر هر کدام از برگهها، بِدِرَنگَد. این است آنچه بزرگانِ ما آنرا «شخمزدنِ کتاب» نام نهادهاند.
فلسفه، پیوستاري است که نمیتوان پاربُنهایِ تاریخیِ آن را از یکدیگر گُسست. زنجیري است که باید همهیِ آن را فراچنگ آورده و بنگریم؛ جداساختنِ هر کدام از پاربُنها برابر است با برهمزدنِ یگانگیِ تکّههایِ یادشده و پدیدارشدنِ پندارههایِ نادرست.
از این روی، بنیادیترین دشخواریِ فلسفه، همانا پیوندِ همیشگی و ناگزیرِ آن با تاریخ است. تاریخي که نه بهسانِ امري آهنجیده [=انتزاعی]، که بهسانِ یک شیوهیِ بایستهیِ ورزیک [=عملی] پدیدار میشود. این بدان چِم است، که برای نگریستنِ درست و هَرویسپ [=کامل] به یک پاربُن، درنگریستن به پاربُنهایِ پیشین و کوشیدن برای دریافتِ [=درکِ] دیالوگهایِ پدیدآمده، اندرمیانِ فیلسوفان، بایسته است.
اینجا است که میتوان سخنِ نابِ هگل را، بهسانِ دستآویزی برای بهپایانرساندنِ نوشتارِ کنونی بازگفت:
Die Geschichte [der Philosophie ist] nicht eine Sammlung zufälliger Meinungen, sondern [ein] notwendiger Zusammenhang, in ihren ersten Anfängen bis zu ihrer reichen
Ausbildung.
[تاریخِ فلسفه، گِردایهاي از نگرهایِ ناگهانی نیست، که یک بههمپیوستگیِ بایسته [=ضروری] [است] از نخستین آغازگاهها تا اوجِ پَروَردگیِ پُرمایهاش.]
دنباله دارد...
Join Links↘️
🆔 @fnietzsche
🆔 @Pooria_mgh1844
✍ پوریا معقولی
[فرگردِ سوّم]
در دو نوشتارِ پیشین، کوشیدیم که دو چیز را نشان دهیم: نخست اینکه فلسفه، تنها بهسانِ دانش، پابرجا است؛ و دودیگر، اینکه آموختنِ فلسفه، در گروِ خوانش و ژرفکاویِ تاریخِ فلسفه است. در این نوشتار، بر یکي از دشخواریهایِ فلسفه درنگ خواهیم کرد.
در نگر آورید که یک کتابِ داستان را، که نویسندهاش آن را بهگونهاي پیوسته نگاشته و فرگردها [=فصلها]یِ گوناگونِ آن وابسته به یکدیگر نوشته شده است، از برگههایِ میانی یا برگههایِ پایانی گشوده و بخوانیم. آیا کوششهایِ پیگیرانهیِ ما برای جُستنِ چِمِ [=معنایِ] واژهها و برگههایِ یادشده، سودي خواهد داشت؟ آیا با کوششِ بیشتر و تلاشهایِ خستگیناپذیر، از هدفِ راستینِ خویش دور نمیاُفتیم؟ آیا به گونهاي کجفهمی و کژنگری دچار نخواهیم شد؟ بر روانهایِ خردمند و ژرفنگر، پوشیده نیست که پاسخِ همهیِ پرسشهایِ بالا «آری» است. افزون بر این، همهیِ داورانِ تیزبین، گواهی خواهند داد که چراییِ این کجفهمیها، خوانشِ بیبنیان و دلبخواهی و گُزینشیِ «پاره»هايي از یک نوشتار، بهجایِ خوانشِ ژرفنگرانهیِ «همه»یِ آن نویسه است. بهراستی، کاستیِ چنین خوانندگاني، همانا رویاروییِ بیمارگون و تبهگنی است که فرزندي چنین زشتروی و گجسته، برای جانهایشان میزایانَد؛ فرزندي که نمیتوان نامي بر آن نهاد، کودکي که دستآوردِ یک فراروندِ [=پروسهیِ] بیمار است.
اکنون، آیا آغازیدنِ خوانشِ فلسفه، از اندیشههایِ نیچه یا هگل، که برگههایِ پایانیِ کتابِ کُلُفتِ [=قطورِ] تاریخِ فلسفه هستند، خرمندانه است؟ هستیِ هر دانشي در گروِ بودشِ همیشگیِ تاریخ و برای آموختنِ هر دانش، یادگیریِ پاربُنهایِ تاریخیِ آن بایسته است. بهراستی، آنکَس که کتابِ فلسفه را میکاوَد، باید با بُردباریِ بسیار، برگههایِ کتابِ یادشده را، از آغاز تا پایان خوانده و بر هر کدام از برگهها، بِدِرَنگَد. این است آنچه بزرگانِ ما آنرا «شخمزدنِ کتاب» نام نهادهاند.
فلسفه، پیوستاري است که نمیتوان پاربُنهایِ تاریخیِ آن را از یکدیگر گُسست. زنجیري است که باید همهیِ آن را فراچنگ آورده و بنگریم؛ جداساختنِ هر کدام از پاربُنها برابر است با برهمزدنِ یگانگیِ تکّههایِ یادشده و پدیدارشدنِ پندارههایِ نادرست.
از این روی، بنیادیترین دشخواریِ فلسفه، همانا پیوندِ همیشگی و ناگزیرِ آن با تاریخ است. تاریخي که نه بهسانِ امري آهنجیده [=انتزاعی]، که بهسانِ یک شیوهیِ بایستهیِ ورزیک [=عملی] پدیدار میشود. این بدان چِم است، که برای نگریستنِ درست و هَرویسپ [=کامل] به یک پاربُن، درنگریستن به پاربُنهایِ پیشین و کوشیدن برای دریافتِ [=درکِ] دیالوگهایِ پدیدآمده، اندرمیانِ فیلسوفان، بایسته است.
اینجا است که میتوان سخنِ نابِ هگل را، بهسانِ دستآویزی برای بهپایانرساندنِ نوشتارِ کنونی بازگفت:
Die Geschichte [der Philosophie ist] nicht eine Sammlung zufälliger Meinungen, sondern [ein] notwendiger Zusammenhang, in ihren ersten Anfängen bis zu ihrer reichen
Ausbildung.
[تاریخِ فلسفه، گِردایهاي از نگرهایِ ناگهانی نیست، که یک بههمپیوستگیِ بایسته [=ضروری] [است] از نخستین آغازگاهها تا اوجِ پَروَردگیِ پُرمایهاش.]
دنباله دارد...
Join Links↘️
🆔 @fnietzsche
🆔 @Pooria_mgh1844
چگونه نیچه بخوانیم؟
✍ پوریا معقولی
[فرگردِ چهارم و پایانی]
پس از روشنساختنِ پیوستگیِ پاربُنهایِ تاریخِ فلسفه، که در نوشتارهایِ پیشین، بهسانِ برآیندِ دو کوتهنوشتارِ نخست، نشان داده شد، بهتر است که سرراستانه [=مستقیماً] پیگیرِ چگونگیِ نیچهخوانی شویم. امّا پیش از آن، بگذارید برآیندهایِ خود را برای واپسینبار بازنگری نماییم. گفتیم که فلسفه، تنها و تنها، بهسانِ یک دانش پابرجا است و آموختنِ هر دانش، در گروِ تندردادن به دشخواریها است. از سویِ دیگر، نشان داده شد که هر دانشي در پیوندِ همیشگی با تاریخاش آشکار شده و هستی میپذیرد. به دیگر سخن، نمیتوان دانشي را بیاز نگریستن به پاربُنهایِ پیشیناش به نگر درآورد.
از فتادها [=موردها]یِ بالا بیچونوچرا روشن است که آنکَس که خواستارِ دراُفتادن با گفتارهایِ نیچه است، باید پیش از آن، به فهمي بُوَندَگ [=کامل] از فرایندِ آشکاشدنِ خِرد، در درازنایِ تاریخِ فلسفه باشد. به دیگر سخن، فهمِ فلسفهیِ نیچه، بیاز نگریستن به فیلسوفانِ پیشین ناتوانستنی [=غیرِممکن] است. از این روی، در این نوشتار، میانگارم که خوانندگان با تاریخِ فلسفه و اندیشهیِ فیلسوفانِ باخترزمین و خاورزمین آشنا هستند. افزون بر این، نمیخواهم شیوهیِ پیشِ رو را بهسانِ یگانه شیوهیِ توانستنیِ خوانشِ فلسفهیِ نیچه بینگارم. امّا شاید بتوان شیوهیِ کنونی را بهسانِ یک توانش [=امکان]، در میانِ بیشمار توانشِ دیگر فرادیده گذاشت.
پس از گذرانِ دورهیِ تاریخِ فلسفه، برای آغازِ نیچهخوانی، کتابِ "چگونه نیچه بخوانیم؟"، نوشتهیِ "کیت انسل پیرسون" را پیشنهاد میکنم. اگرچه میتوان به مجموعهیِ "چگونه بخوانیم؟" خُردههایِ بسیار روا داشت، امّا نادیدهگرفتنِ رویکردهایِ بسیار خوب و نگریستهیِ فراگیرِ این کتابها، دور از دادمندی است.
پس از خوانشِ این کتاب، بهتر است با رویکردي فلسفی، خوانشِ "چنین گفت زرتشت" را بیاغازید. بهراستی، این کتاب را میتوان دربرگیرندهیِ سویههایِ گوناگونِ اندیشهیِ نیچه دانست؛ سویههايي که هر کدام در دیگر کتابهایِ این فیلسوف، پُررنگ واکاویده شده است. "چنین گفت زرتشت" با تاختن به رویکردِ اندیشمندانِ تاریخ آغاز شده و همهنگام با درانداختنِ ایدهیِ «اَبَرانسان" (به آلمانی: Übermensch) پیشمیرود. همچنین اندیشههایِ «خواستِ قدرت» (به آلمانی: Der Wille zur Macht) و «بازگشتِ جاودانه» (به آلمانی: Erwiege Wiederkehr) پیشِ رویِ خوانندگان مینشیند.
پس از خوانشِ "چنین گفت زرتشت"، بهتر است به خواندنِ "تبارشناسیِ اخلاق" بپردازید. نیچه در این کتاب، به واکاویِ تبارِ پنهانیِ واژهها و کینتوزیِ جانهایِ تبهگنِ بردگان، در درازنایِ تاریخ میپردازد. افزون بر این، خواننده با خوانشِ این نویسه، با برخي واژههایِ بنیادینِ فلسفهیِ نیچه و چگونگیِ استوارشدنِ آنها در دستگاهِ فلسفیِ این فیلسوف آشنا میشود.
"فراسویِ نیک و بد"، گزینهاي است که هیچ خوانندهیِ جانآگاه و ژرفنگري نمیتواند از آن بگذرد. این کتاب، که به گفتهیِ خودِ نیچه، برای روشنسازی و آسانسازیِ پارهاي از دشخواریهایِ "چنین گفت زرتشت" نگاشته شده است، باري دیگر به نیرومندترین سنگرهایِ تاریخِ فلسفهیِ باخترزمین تاخته و در ویرانساختنِ انگارههایِ فیلسوفان و آشکارساختنِ انگیزههایِ نهانِشان میکوشد.
گزینهیِ دیگر، "خواستِ قدرت" است. این کتاب، که پس از مرگِ نیچه گردآوردی و چاپ شده است، به واکاویِ تاریخِ هیچانگاری و دراُفتادن با بزرگترین فیلسوفانِ تاریخ پرداخته است.
"زایشِ تراژدی" را بهسانِ گزینهاي بس گرانمایه و پُرارج پیش مینهم. این کتاب، در جستوجویِ رهیافتي به تراژدیِ یونانی و بررسیِ توانشِ سخنگفتن از آن در موسیقیِ "ریشارت واگنر" است. اگرچه، میانهیِ نیچه و واگنر شکرآب شد؛ امّا نمیتوان از ارجِ این کتاب، برای رهیافت به برخي از بنیانهایِ فلسفهیِ نیچه چشم پوشید. همچنین میتوان همهنگام با خواندنِ این کتاب، به خوانشِ "فلسفه در عصرِ تراژیکِ یونانیان" اندیشید.
"غروبِ بتها"، گزینهاي است که بسیار آن را دوست دارم. واژگاني سرشار از خشم و بیپروا که میکوشد که «خود را در گیر-و-دارِ یک کارِ دلگیر و بیاندازه پُرمسئولیّت، سرزنده نگاه دارد.»
اکنون میتوان از گزینههایِ دیگر سخن گفت. از "حکمتِ شادان" گرفته تا "سپیدهدمان" و "دجّال". از "اینک انسان" تا "انسانی، زیاده انسانی" و دیگرها. امّا این گزینش را به خودِ خوانندگان واگذاشته و نوشتارِ خویش را با بازگفتنِ پارهاي از نیچه به پایان میبرم.
«به آناني كه «راه» را از من پرسيدهاند، چنين پاسخ دادهام: «اين__اكنون راهِ من است. راهِ شما كدام است؟ زيرا راهِ مطلق در كار نيست.» (فریدریش نیچه، چنین گفت زرتشت، دربارهیِ جانِ سنگینی، برگردانِ داریوشِ آشوری)
Join Links↘️
🆔 @fnietzsche
🆔 @Pooria_mgh1844
✍ پوریا معقولی
[فرگردِ چهارم و پایانی]
پس از روشنساختنِ پیوستگیِ پاربُنهایِ تاریخِ فلسفه، که در نوشتارهایِ پیشین، بهسانِ برآیندِ دو کوتهنوشتارِ نخست، نشان داده شد، بهتر است که سرراستانه [=مستقیماً] پیگیرِ چگونگیِ نیچهخوانی شویم. امّا پیش از آن، بگذارید برآیندهایِ خود را برای واپسینبار بازنگری نماییم. گفتیم که فلسفه، تنها و تنها، بهسانِ یک دانش پابرجا است و آموختنِ هر دانش، در گروِ تندردادن به دشخواریها است. از سویِ دیگر، نشان داده شد که هر دانشي در پیوندِ همیشگی با تاریخاش آشکار شده و هستی میپذیرد. به دیگر سخن، نمیتوان دانشي را بیاز نگریستن به پاربُنهایِ پیشیناش به نگر درآورد.
از فتادها [=موردها]یِ بالا بیچونوچرا روشن است که آنکَس که خواستارِ دراُفتادن با گفتارهایِ نیچه است، باید پیش از آن، به فهمي بُوَندَگ [=کامل] از فرایندِ آشکاشدنِ خِرد، در درازنایِ تاریخِ فلسفه باشد. به دیگر سخن، فهمِ فلسفهیِ نیچه، بیاز نگریستن به فیلسوفانِ پیشین ناتوانستنی [=غیرِممکن] است. از این روی، در این نوشتار، میانگارم که خوانندگان با تاریخِ فلسفه و اندیشهیِ فیلسوفانِ باخترزمین و خاورزمین آشنا هستند. افزون بر این، نمیخواهم شیوهیِ پیشِ رو را بهسانِ یگانه شیوهیِ توانستنیِ خوانشِ فلسفهیِ نیچه بینگارم. امّا شاید بتوان شیوهیِ کنونی را بهسانِ یک توانش [=امکان]، در میانِ بیشمار توانشِ دیگر فرادیده گذاشت.
پس از گذرانِ دورهیِ تاریخِ فلسفه، برای آغازِ نیچهخوانی، کتابِ "چگونه نیچه بخوانیم؟"، نوشتهیِ "کیت انسل پیرسون" را پیشنهاد میکنم. اگرچه میتوان به مجموعهیِ "چگونه بخوانیم؟" خُردههایِ بسیار روا داشت، امّا نادیدهگرفتنِ رویکردهایِ بسیار خوب و نگریستهیِ فراگیرِ این کتابها، دور از دادمندی است.
پس از خوانشِ این کتاب، بهتر است با رویکردي فلسفی، خوانشِ "چنین گفت زرتشت" را بیاغازید. بهراستی، این کتاب را میتوان دربرگیرندهیِ سویههایِ گوناگونِ اندیشهیِ نیچه دانست؛ سویههايي که هر کدام در دیگر کتابهایِ این فیلسوف، پُررنگ واکاویده شده است. "چنین گفت زرتشت" با تاختن به رویکردِ اندیشمندانِ تاریخ آغاز شده و همهنگام با درانداختنِ ایدهیِ «اَبَرانسان" (به آلمانی: Übermensch) پیشمیرود. همچنین اندیشههایِ «خواستِ قدرت» (به آلمانی: Der Wille zur Macht) و «بازگشتِ جاودانه» (به آلمانی: Erwiege Wiederkehr) پیشِ رویِ خوانندگان مینشیند.
پس از خوانشِ "چنین گفت زرتشت"، بهتر است به خواندنِ "تبارشناسیِ اخلاق" بپردازید. نیچه در این کتاب، به واکاویِ تبارِ پنهانیِ واژهها و کینتوزیِ جانهایِ تبهگنِ بردگان، در درازنایِ تاریخ میپردازد. افزون بر این، خواننده با خوانشِ این نویسه، با برخي واژههایِ بنیادینِ فلسفهیِ نیچه و چگونگیِ استوارشدنِ آنها در دستگاهِ فلسفیِ این فیلسوف آشنا میشود.
"فراسویِ نیک و بد"، گزینهاي است که هیچ خوانندهیِ جانآگاه و ژرفنگري نمیتواند از آن بگذرد. این کتاب، که به گفتهیِ خودِ نیچه، برای روشنسازی و آسانسازیِ پارهاي از دشخواریهایِ "چنین گفت زرتشت" نگاشته شده است، باري دیگر به نیرومندترین سنگرهایِ تاریخِ فلسفهیِ باخترزمین تاخته و در ویرانساختنِ انگارههایِ فیلسوفان و آشکارساختنِ انگیزههایِ نهانِشان میکوشد.
گزینهیِ دیگر، "خواستِ قدرت" است. این کتاب، که پس از مرگِ نیچه گردآوردی و چاپ شده است، به واکاویِ تاریخِ هیچانگاری و دراُفتادن با بزرگترین فیلسوفانِ تاریخ پرداخته است.
"زایشِ تراژدی" را بهسانِ گزینهاي بس گرانمایه و پُرارج پیش مینهم. این کتاب، در جستوجویِ رهیافتي به تراژدیِ یونانی و بررسیِ توانشِ سخنگفتن از آن در موسیقیِ "ریشارت واگنر" است. اگرچه، میانهیِ نیچه و واگنر شکرآب شد؛ امّا نمیتوان از ارجِ این کتاب، برای رهیافت به برخي از بنیانهایِ فلسفهیِ نیچه چشم پوشید. همچنین میتوان همهنگام با خواندنِ این کتاب، به خوانشِ "فلسفه در عصرِ تراژیکِ یونانیان" اندیشید.
"غروبِ بتها"، گزینهاي است که بسیار آن را دوست دارم. واژگاني سرشار از خشم و بیپروا که میکوشد که «خود را در گیر-و-دارِ یک کارِ دلگیر و بیاندازه پُرمسئولیّت، سرزنده نگاه دارد.»
اکنون میتوان از گزینههایِ دیگر سخن گفت. از "حکمتِ شادان" گرفته تا "سپیدهدمان" و "دجّال". از "اینک انسان" تا "انسانی، زیاده انسانی" و دیگرها. امّا این گزینش را به خودِ خوانندگان واگذاشته و نوشتارِ خویش را با بازگفتنِ پارهاي از نیچه به پایان میبرم.
«به آناني كه «راه» را از من پرسيدهاند، چنين پاسخ دادهام: «اين__اكنون راهِ من است. راهِ شما كدام است؟ زيرا راهِ مطلق در كار نيست.» (فریدریش نیچه، چنین گفت زرتشت، دربارهیِ جانِ سنگینی، برگردانِ داریوشِ آشوری)
Join Links↘️
🆔 @fnietzsche
🆔 @Pooria_mgh1844
چنین گفت زرتشت و به شهرِ بزرگ نگاهي کرد و آهي کشید و دیري خاموش ماند. سرانجام چنین گفت:
نه تنها این دیوانه که این شهرِ بزرگ نیز مرا به تهوّع میآورد. در این و در آن چیزي نیست که بهتر شود یا بدتر.
وای بر این شهرِ بزرگ! ایکاش هماکنون میدیدم آن تَنورهیِ آتشي را که این شهر در آن خواهد سوخت!
زیرا چنین تَنورههایِ آتش میباید پیشدرآمدِ نیمروزِ بزرگ باشند. باری، این نیز هنگامِ خویش و تقدیرِ خویش را دارد!
امّا، ای دیوانه، برایِ بدرود این آموزه را به تو پیشکش میکنم: آنجا که دیگر نمیتوان عشق ورزید باید آن را گذاشت و گذشت!
چنین گفت زرتشت، و دیوانه و شهرِ بزرگ را گذاشت و گذشت.
#فریدریش_نیچه
از کتابِ #چنین_گفت_زرتشت
دربارهیِ گُذار از کنار
برگردانِ داریوشِ آشوری
Join Link↘️
🆔 @fnietzsche
نه تنها این دیوانه که این شهرِ بزرگ نیز مرا به تهوّع میآورد. در این و در آن چیزي نیست که بهتر شود یا بدتر.
وای بر این شهرِ بزرگ! ایکاش هماکنون میدیدم آن تَنورهیِ آتشي را که این شهر در آن خواهد سوخت!
زیرا چنین تَنورههایِ آتش میباید پیشدرآمدِ نیمروزِ بزرگ باشند. باری، این نیز هنگامِ خویش و تقدیرِ خویش را دارد!
امّا، ای دیوانه، برایِ بدرود این آموزه را به تو پیشکش میکنم: آنجا که دیگر نمیتوان عشق ورزید باید آن را گذاشت و گذشت!
چنین گفت زرتشت، و دیوانه و شهرِ بزرگ را گذاشت و گذشت.
#فریدریش_نیچه
از کتابِ #چنین_گفت_زرتشت
دربارهیِ گُذار از کنار
برگردانِ داریوشِ آشوری
Join Link↘️
🆔 @fnietzsche
Forwarded from چنین گفت نیچه
فلاسفه آن آزمایندگانند که خود را نیز در بوتهی آزمونشان مینهند. آنها «سنگینی بار و التزام مربوط به صدها تلاش و وسوسهی زندگی را» بر دوشِ خود احساس میکنند. «مدام به پیشبازِ خطر میروند» و بهره و ثمرهٔ شادی و شعف آنها از آزمونها «تجربههایی از نوع خطرناک» است. حتی چه بسا «احساس کنند که احمقانی ناخوشایند و علامت سؤالهایی خطرناکند.» اندیشههای آنها همواره حاوی پرسشهاست و پاسخهایشان هرگز واپسین پاسخها نیست. آنها «به هر جهت فلاسفهٔ اتفاقات پرخطرند.»
آنها همواره در زمان حال _در میان معاصران خود _وصلهٔ ناجورند. فلاسفه، در نتیجهٔ بینشی که در بارهٔ کل چیزها دارند، آن قدر میدانند که فریاد بردارند: «هر آینه چنین است! آن گاه که عمر دو نسل سپری گشته، هیچ یک از آنها به آن اعتقادات غالب که امروزه شما را به بردگی میکشد نمیآویزند.» اما این دانش صرفاً منفی نیست. مخالفت فلسفه با زمانهٔ خود متکی بر قابلیت نهان آنهاست در این که «عظمت نوظهور انسان و راه تازه و ناپیمودهای را که به سوی اعتلایِ او میرود بشناسند.»
#کارل_یاسپرس
از کتاب: #نیچه (درآمدی به فهم فلسفهورزی او)
ترجمهی سیاوش جمادی
Join Link↘️
🆔 @fnietzsche
آنها همواره در زمان حال _در میان معاصران خود _وصلهٔ ناجورند. فلاسفه، در نتیجهٔ بینشی که در بارهٔ کل چیزها دارند، آن قدر میدانند که فریاد بردارند: «هر آینه چنین است! آن گاه که عمر دو نسل سپری گشته، هیچ یک از آنها به آن اعتقادات غالب که امروزه شما را به بردگی میکشد نمیآویزند.» اما این دانش صرفاً منفی نیست. مخالفت فلسفه با زمانهٔ خود متکی بر قابلیت نهان آنهاست در این که «عظمت نوظهور انسان و راه تازه و ناپیمودهای را که به سوی اعتلایِ او میرود بشناسند.»
#کارل_یاسپرس
از کتاب: #نیچه (درآمدی به فهم فلسفهورزی او)
ترجمهی سیاوش جمادی
Join Link↘️
🆔 @fnietzsche
جنگل را دوست دارم. زندگی در شهر بد است. آنجا شهوتپرستان بسیار اند.
گرفتار آمدن در چنگِ یک جنایتکار آیا نه بهتر است از گرفتارشدن در رؤیاهایِ زني شهوتپرست؟
و امّا این مردان! چشمانِشان میگوید که بر رویِ زمین چیزي بِهْاز همخوابگی با زن نمیشناسند.
#فریدریش_نیچه
از کتابِ #چنین_گفت_زرتشت
دربارهیِ پارسایی
برگردانِ داریوشِ آشوری
Join Link↘️
🆔 @fnietzsche
گرفتار آمدن در چنگِ یک جنایتکار آیا نه بهتر است از گرفتارشدن در رؤیاهایِ زني شهوتپرست؟
و امّا این مردان! چشمانِشان میگوید که بر رویِ زمین چیزي بِهْاز همخوابگی با زن نمیشناسند.
#فریدریش_نیچه
از کتابِ #چنین_گفت_زرتشت
دربارهیِ پارسایی
برگردانِ داریوشِ آشوری
Join Link↘️
🆔 @fnietzsche
آنکه روزي آدمیان را پرواز خواهد آموخت، سنگچینهایِ مرزها را همه زیر-و-زبر خواهد کرد. سنگچینها همه خود در برابرِ او به هوا خواهند پرید، و او زمین را با نامِ «سَبُک» از نو تعمید خواهد داد.
شترمُرغ از هر اسبي تندتر میدود؛ امّا او نیز سرِ خود را سنگینوار به زمینِ سنگین فرومیافکند: همچنین است انساني که هنوز پرواز نمیتواند کرد.
زمین و زندگی بهرِ او سنگین است و جانِ سنگینی آن را همچنین میخواهد! امّا هر آن کس که میخواهد سبُک و پرندهوار شود باید خود را دوست بدارد: من چنین میآموزانم!
امّا بیگمان، نه با عشقِ بیماران و رنجوران؛ زیرا نزدِ آنان خویشتندوستی نیز بویناک است.
باید خویشتندوستی آموخت _ من چنین میآموزانم!_با عشقي سالم و درست، چندان که که بتوان نزدِ خویش ماند و
سرگردان نگشت!
#فریدریش_نیچه
از کتابِ #چنین_گفت_زرتشت
دربارهیِ جانِ سنگینی، فرگردِ دوّم
برگردانِ داریوشِ آشوری
Join Link↘️
🆔 @fnietzsche
شترمُرغ از هر اسبي تندتر میدود؛ امّا او نیز سرِ خود را سنگینوار به زمینِ سنگین فرومیافکند: همچنین است انساني که هنوز پرواز نمیتواند کرد.
زمین و زندگی بهرِ او سنگین است و جانِ سنگینی آن را همچنین میخواهد! امّا هر آن کس که میخواهد سبُک و پرندهوار شود باید خود را دوست بدارد: من چنین میآموزانم!
امّا بیگمان، نه با عشقِ بیماران و رنجوران؛ زیرا نزدِ آنان خویشتندوستی نیز بویناک است.
باید خویشتندوستی آموخت _ من چنین میآموزانم!_با عشقي سالم و درست، چندان که که بتوان نزدِ خویش ماند و
سرگردان نگشت!
#فریدریش_نیچه
از کتابِ #چنین_گفت_زرتشت
دربارهیِ جانِ سنگینی، فرگردِ دوّم
برگردانِ داریوشِ آشوری
Join Link↘️
🆔 @fnietzsche
در پاسخ به دوستاني، که از سَرِ مهر، علّت کمرنگشدنِ بودِشِ [= حضورِ] مرا در رسانههایِ همگانی جویا شدند، باید بگویم که چندي است درگیرِ نگارش و بازبینیِ نوشتاري زیرِ وَرنامِ [= عنوانِ] «ارسطو: گذار از منطق به متافیزیک» هستم. اُمیدوارم که پس از پایان یافتنِ کار، بتوانم پُررنگتر و با درنگي بیشتر به کارِ گردانندگیِ رسانههایِ "چنین گفت نیچه" و "یادداشتهایِ فلسفی" بازگردم.
همچنین، همهیِ سَرورانِ گرامی را که در هنگامهیِ سکوت، پیامهايي پیگیرانه و مهرآمیز برای من فرستادند، ژرفانه سپاس میگویم.
با ستایش و نیایش
پوریا معقولی
همچنین، همهیِ سَرورانِ گرامی را که در هنگامهیِ سکوت، پیامهايي پیگیرانه و مهرآمیز برای من فرستادند، ژرفانه سپاس میگویم.
با ستایش و نیایش
پوریا معقولی
Forwarded from چنین گفت نیچه
جلساتِ متنخوانی و شرحِ خط بهخطِ کتابِ "چنین گفت زرتشت".
در این نشستها کوشش کردم که در حدِّ دانشِ خویش، به واکاوی و بازاندیشیِ مفاهیمِ بنیادینِ نیچه با عنایتِ ویژه به مهمترین اثرِ او، یعنی کتابِ "چنین گفت زرتشت"، بپردازم. این دوره، که سالِ گذشته به اتمام رسید، اینک در قالبِ فایلهایِ صوتی و بصورتِ کامل، قابلِ تهیه میباشد.
گمان مبر که به پایان رسید کارِ مغان/ هزار بادهیِ ناخورده در دلِ تاک است.
تعدادِ جلسات: ۹۰ جلسه
متوسطِ زمانِ هر جلسه: ۴۰ دقیقه
قیمت: ۵۰۰۰۰ تومان
برای دریافتِ نمونهی تفاسیر و خریدِ این مجموعه، به آیدیِ زیر پیام دهید:
@Pooria_mgh123
در این نشستها کوشش کردم که در حدِّ دانشِ خویش، به واکاوی و بازاندیشیِ مفاهیمِ بنیادینِ نیچه با عنایتِ ویژه به مهمترین اثرِ او، یعنی کتابِ "چنین گفت زرتشت"، بپردازم. این دوره، که سالِ گذشته به اتمام رسید، اینک در قالبِ فایلهایِ صوتی و بصورتِ کامل، قابلِ تهیه میباشد.
گمان مبر که به پایان رسید کارِ مغان/ هزار بادهیِ ناخورده در دلِ تاک است.
تعدادِ جلسات: ۹۰ جلسه
متوسطِ زمانِ هر جلسه: ۴۰ دقیقه
قیمت: ۵۰۰۰۰ تومان
برای دریافتِ نمونهی تفاسیر و خریدِ این مجموعه، به آیدیِ زیر پیام دهید:
@Pooria_mgh123
در پاسخ به دوستاني که، بدونِ داشتنِ پیشزمینه، بهدنبالِ فهمِ اندیشههایِ نیچه هستند، باید بازگویم که راهي بیهوده میپیمایند.
همانگونه، که بارها و بارها، نشان دادم، فلسفهیِ نیچه را باید بهسانِ یک واکُنش در برابرِ مُدرنیتهیِ باختری دانست؛ مُدرنیتهاي که به نگرِ این فیلسوف، با ژرفترین سویههایِ افلاطونگرایی و دینِ مسیحی پیوند خورده است. از این روی، پیش از آغازیدنِ خوانشِ نیچه، خوانشِ ژرفانهیِ فلسفهیِ پیشینیان _ بهویژه افلاطون، ارسطو، آوگوستینوس، آکوئیناس، دکارت، کانت، هگل، کیِرکِگور و شوپنهاور_بایسته [= ضروری] است.
گفتارِ خویش را با سخني بسیار درنگیدنی، از مارتین هایدگر، اَبَرفیلسوفِ سدهیِ بیستم، به پایان میبَرم:
"Darum ist es ratsam, Sie verschieben die Nietzschelektiire einstweilen und studieren zuvor zehn oder fiinfzehn Jahre hindurch Aristoteles."
Martin Heidegger, Was Heißt Denken?, Von VI zu VII.
«هم از این روی مصلحتدید من آن است که عجالتاً خوانش نیچه را به تعویق افکنید و ابتدا ده یا پانزده سالی را به مطالعهٔ ارسطو بپردازید.»
(مارتین هایدگر، چه باشد آنچه خوانندش تفکر؟، گذار از درسگفتارِ ۶ به ۷، برگردانِ سیاوشِ جمادی.)
بهراستی، که بهکار بستنِ این اَندرزِ هایدگر، در میانِ ما، بس بایسته مینمایَد.
همانگونه، که بارها و بارها، نشان دادم، فلسفهیِ نیچه را باید بهسانِ یک واکُنش در برابرِ مُدرنیتهیِ باختری دانست؛ مُدرنیتهاي که به نگرِ این فیلسوف، با ژرفترین سویههایِ افلاطونگرایی و دینِ مسیحی پیوند خورده است. از این روی، پیش از آغازیدنِ خوانشِ نیچه، خوانشِ ژرفانهیِ فلسفهیِ پیشینیان _ بهویژه افلاطون، ارسطو، آوگوستینوس، آکوئیناس، دکارت، کانت، هگل، کیِرکِگور و شوپنهاور_بایسته [= ضروری] است.
گفتارِ خویش را با سخني بسیار درنگیدنی، از مارتین هایدگر، اَبَرفیلسوفِ سدهیِ بیستم، به پایان میبَرم:
"Darum ist es ratsam, Sie verschieben die Nietzschelektiire einstweilen und studieren zuvor zehn oder fiinfzehn Jahre hindurch Aristoteles."
Martin Heidegger, Was Heißt Denken?, Von VI zu VII.
«هم از این روی مصلحتدید من آن است که عجالتاً خوانش نیچه را به تعویق افکنید و ابتدا ده یا پانزده سالی را به مطالعهٔ ارسطو بپردازید.»
(مارتین هایدگر، چه باشد آنچه خوانندش تفکر؟، گذار از درسگفتارِ ۶ به ۷، برگردانِ سیاوشِ جمادی.)
بهراستی، که بهکار بستنِ این اَندرزِ هایدگر، در میانِ ما، بس بایسته مینمایَد.
هان! من به شما اَبَرانسان را میآموزانم.
اَبَرانسان معنای زمین است. بادا که ارادهیِ شما بگوید: اَبَرانسان معنایِ زمین باد!
برادران، شما را سوگند میدهم که به زمین وفادار مانید و باور ندارید آناني را که با شما از امیدهایِ اَبَرزمینی سخن میگویند. اینان زهرپالای اند، چه خود دانند یا ندانند.
اینان خوارشمارندگانِ زندگی اند و خود زهر نوشیده و رو به زوال، که زمین از ایشان به ستوه است. پس بِهِل تا سرِ خویش گیرند.
#فریدریش_نیچه
از کتابِ #چنین_گفت_زرتشت
پیشگفتارِ زرتشت، پارهیِ سوّم
برگردانِ داریوشِ آشوری
Join Link↘️
🆔 @fnietzsche
اَبَرانسان معنای زمین است. بادا که ارادهیِ شما بگوید: اَبَرانسان معنایِ زمین باد!
برادران، شما را سوگند میدهم که به زمین وفادار مانید و باور ندارید آناني را که با شما از امیدهایِ اَبَرزمینی سخن میگویند. اینان زهرپالای اند، چه خود دانند یا ندانند.
اینان خوارشمارندگانِ زندگی اند و خود زهر نوشیده و رو به زوال، که زمین از ایشان به ستوه است. پس بِهِل تا سرِ خویش گیرند.
#فریدریش_نیچه
از کتابِ #چنین_گفت_زرتشت
پیشگفتارِ زرتشت، پارهیِ سوّم
برگردانِ داریوشِ آشوری
Join Link↘️
🆔 @fnietzsche
فلسفهیِ نیچه، چونان انبوهاي از پیشداوریها:
✍ پوریا معقولی
دَراُفتادن با فلسفه و گُندآوری در «نبردِ غولها» (γιγαντομαχεία) از توانشِ کنونیِ ما بیرون است؛ و روشِ کنونیِ ما نیز به جايي رَه نخواهد بُرد. فلسفهخوانی، برای ما، نه همچون یک کارِ «جدّی» که بهسانِ بازیچه و دستآویزي برای خودنمایی و افزاري برای نام و ننگ به کار میرود. در این میان، به نگر میرسد که دامنِ برخي از فیلسوفان، بیش از دیگران، از گَندآبهیِ کنونی، آلوده شده و فلسفهیِ راستینِشان، از این کوشیدنهایِ دُژمنشانه، دُژدیسیده است. افلاطون، هگل، شوپنهاور، نیچه و هایدگر، فیلسوفاني هستند که سادهپنداشتنِ آنها، این دُژدیسی را به بار آورده؛ تو گفتی که درنگیدن و رویاروییِ دانشیک [= علمی] رخت بَربسته است.
امّا، به نگر میرسد، که ما با یک «رویاروییِ بیمارگون» رویاروی نیستم؛ زیرا، در این آشفتهبازار، کَسي با این فیلسوفان «رویاروی» نمیشود. سراسرِ فهمِ ما از فیلسوفانِ یاد شده، «پیشداوری» است. همین پیشداوریها، پیش از هرگونه رویارویی، فلسفهیِ نیچه را زنستیزانه، «برچسب» میگذارند. همین پیشداوری است که بیاز [= بدونِ] خاستگاههایِ دانشیک و بر پایهیِ یاوهسُراییِ رسانههایِ همگانی، باورِ خودکُشیِ نیچه را در جانِ ما افگنده و پَرورانده است. همین دُژدیسیها است که گاهي در گزافهگوییهایِ کَسي گُمنام در رسانههایِ همگانی پدیدار شده و گاهي در داستاني بیسَر و تَه، از داستاننویسِ پُرآوازهیِ آمریکایی.
سرانجام نیز، گردآمدنِ همین دُژدیسیها و کژنگریها است که «فهمِ» کنونیِ ما را از نیچه و فلسفه به بار میآورد. فهمي که خشتِ نخستِ آن را کژ گذاشته و این دیوارِ کژ، هماکنون، تا ثریا سَربرآورده است!
«راست شو صائب، نخواهی کَج اگر آثارِ خویش؛/ سایه اُفتد بر زمینْ کَج، چون بُوَد دیوارْ کج.» (صائبِ تبریزی، دیوان، غزلیّات، شمارهیِ ۲۲۶۵)
✍ پوریا معقولی
دَراُفتادن با فلسفه و گُندآوری در «نبردِ غولها» (γιγαντομαχεία) از توانشِ کنونیِ ما بیرون است؛ و روشِ کنونیِ ما نیز به جايي رَه نخواهد بُرد. فلسفهخوانی، برای ما، نه همچون یک کارِ «جدّی» که بهسانِ بازیچه و دستآویزي برای خودنمایی و افزاري برای نام و ننگ به کار میرود. در این میان، به نگر میرسد که دامنِ برخي از فیلسوفان، بیش از دیگران، از گَندآبهیِ کنونی، آلوده شده و فلسفهیِ راستینِشان، از این کوشیدنهایِ دُژمنشانه، دُژدیسیده است. افلاطون، هگل، شوپنهاور، نیچه و هایدگر، فیلسوفاني هستند که سادهپنداشتنِ آنها، این دُژدیسی را به بار آورده؛ تو گفتی که درنگیدن و رویاروییِ دانشیک [= علمی] رخت بَربسته است.
امّا، به نگر میرسد، که ما با یک «رویاروییِ بیمارگون» رویاروی نیستم؛ زیرا، در این آشفتهبازار، کَسي با این فیلسوفان «رویاروی» نمیشود. سراسرِ فهمِ ما از فیلسوفانِ یاد شده، «پیشداوری» است. همین پیشداوریها، پیش از هرگونه رویارویی، فلسفهیِ نیچه را زنستیزانه، «برچسب» میگذارند. همین پیشداوری است که بیاز [= بدونِ] خاستگاههایِ دانشیک و بر پایهیِ یاوهسُراییِ رسانههایِ همگانی، باورِ خودکُشیِ نیچه را در جانِ ما افگنده و پَرورانده است. همین دُژدیسیها است که گاهي در گزافهگوییهایِ کَسي گُمنام در رسانههایِ همگانی پدیدار شده و گاهي در داستاني بیسَر و تَه، از داستاننویسِ پُرآوازهیِ آمریکایی.
سرانجام نیز، گردآمدنِ همین دُژدیسیها و کژنگریها است که «فهمِ» کنونیِ ما را از نیچه و فلسفه به بار میآورد. فهمي که خشتِ نخستِ آن را کژ گذاشته و این دیوارِ کژ، هماکنون، تا ثریا سَربرآورده است!
«راست شو صائب، نخواهی کَج اگر آثارِ خویش؛/ سایه اُفتد بر زمینْ کَج، چون بُوَد دیوارْ کج.» (صائبِ تبریزی، دیوان، غزلیّات، شمارهیِ ۲۲۶۵)
خدا پنداري ست. امّا نخواهم پندارِتان از ارادهیِ آفرینندهیِ شما فراتر رود.
خدایي توانید آفرید؟ پس، از خدایان هیچ مگویید! امّا اَبَرانسان را چه نیک توانید آفرید!
برادران، ای بسا خود نتوانید؛ امّا توانید خود را چنان بازآفرید که پدران و نیاکانِ اَبَرانسان باشید. و این باد بهین آفرینشِ شما!
خدا پنداري ست. امّا نخواهم پندارِتان از آنچه اندیشیدنی ست فراتر رود.
#فریدریش_نیچه
از کتابِ #چنین_گفت_زرتشت
در جزایرِ شادکامان
برگردانِ داریوشِ آشوری
Join Link↘️
🆔 @fnietzsche
خدایي توانید آفرید؟ پس، از خدایان هیچ مگویید! امّا اَبَرانسان را چه نیک توانید آفرید!
برادران، ای بسا خود نتوانید؛ امّا توانید خود را چنان بازآفرید که پدران و نیاکانِ اَبَرانسان باشید. و این باد بهین آفرینشِ شما!
خدا پنداري ست. امّا نخواهم پندارِتان از آنچه اندیشیدنی ست فراتر رود.
#فریدریش_نیچه
از کتابِ #چنین_گفت_زرتشت
در جزایرِ شادکامان
برگردانِ داریوشِ آشوری
Join Link↘️
🆔 @fnietzsche
برخي دوستان پُرسیدهاند که در این روزگارِ خانهنشینی و رواجِ بیماری، چرا بهسانِ دیگر رسانهها، به برگزاریِ نشستهایِ آموزشِ فلسفه نمیپردازم. در پاسخ به سرورانِ والاگُهرِ خویش، باید برای چندمینبار بازگویم که فلسفه، برای من، یک کُنشِ ارجمند و جدّی است؛ من نمیتوانم گزارشِ خود از اسپینوزا، کانت یا هگل را به دَه یا پانزده نشستِ اینستاگرامی فروبکاهم؛ من توانِ فروگشاییِ ارسطو را بیاز [= بدونِ] خوانشِ ژرفانه و خطّبه خطِّ متافیزیکش ندارم؛ برای من ارجِ فلسفه در «کلّیتِ» آن است. از این روی، باورمند هستم که برای فروگشاییِ اندیشهیِ فیلسوفان، هیچ راهي وجود ندارد مگر رویارویی با کتابهایِ ایشان.
روزگاري توانستم تا در کنارِ دوستانِ خِردوَرز و ژرفبین، نشستهایِ خوانشِ "چنین گفت زرتشت" را به پایان بُرده و بهگونهاي بنیادین و روشمند، بر نیچه و فلسفهاش بِدَرنگم. امّا اکنون، به نگر میرسد که زمانِ چنین کاري را ندارم.
باید پذیرفت که برای آموختن و آموزاندنِ فلسفه، هیچ «راهِ شاهانه»اي وجود ندارد؛ از این روی، تا پیدا شدنِ زمانِ چنین کارِ دُشخوار و سترگ و بنیادیني، از برگزاریِ نشستهایِ فروکاستگرایانه خودداری خواهم کرد.
با درود و ستایش
پوریا معقولی.
روزگاري توانستم تا در کنارِ دوستانِ خِردوَرز و ژرفبین، نشستهایِ خوانشِ "چنین گفت زرتشت" را به پایان بُرده و بهگونهاي بنیادین و روشمند، بر نیچه و فلسفهاش بِدَرنگم. امّا اکنون، به نگر میرسد که زمانِ چنین کاري را ندارم.
باید پذیرفت که برای آموختن و آموزاندنِ فلسفه، هیچ «راهِ شاهانه»اي وجود ندارد؛ از این روی، تا پیدا شدنِ زمانِ چنین کارِ دُشخوار و سترگ و بنیادیني، از برگزاریِ نشستهایِ فروکاستگرایانه خودداری خواهم کرد.
با درود و ستایش
پوریا معقولی.
همه میدانند که من فیلسوف را بدان فرامیخوانم که خویش را فراسویِ نیک و بد نهد و __پندارِ داوریِ اخلاقی را فرودستِ خویش گذارد. این فراخوان از آن بینشي برمیآید که نخستینبار من آن را فرمولبندی کردهام: این که هیچگونه واقعیّتِ اخلاقی در کار نیست. داوریِ اخلاقی و داوریِ دینی هر دو به حقیقتهايي باور دارند که وجود ندارند. اخلاق تفسیري ست از پدیدهها، آن هم تفسیرِ نادرست.
#فریدریش_نیچه
از کتابِ #غروب_بتها
بخشِ «بهبودبخشانِ» بشریّت
پارهیِ نخست
برگردانِ داریوشِ آشوری
Join Link↘️
🆔 @fnietzsche
#فریدریش_نیچه
از کتابِ #غروب_بتها
بخشِ «بهبودبخشانِ» بشریّت
پارهیِ نخست
برگردانِ داریوشِ آشوری
Join Link↘️
🆔 @fnietzsche
آن که بر فرازِ بلندترین کوه رفته باشد، خنده میزند بر همهیِ نمایشهایِ غمناک و جدّیبودنهایِ غمناک.
خِرد ما را اینگونه میخواهد: دلیر، بیخیال، سُخرهگر، پرخاشجوی. او زن است و همواره جنگاوران را دوست میدارد و بس.
#فریدریش_نیچه
از کتابِ #چنین_گفت_زرتشت
دربارهیِ خواندن و نوشتن
برگردانِ داریوشِ آشوری
Join Link↘️
🆔 @fnietzsche
خِرد ما را اینگونه میخواهد: دلیر، بیخیال، سُخرهگر، پرخاشجوی. او زن است و همواره جنگاوران را دوست میدارد و بس.
#فریدریش_نیچه
از کتابِ #چنین_گفت_زرتشت
دربارهیِ خواندن و نوشتن
برگردانِ داریوشِ آشوری
Join Link↘️
🆔 @fnietzsche
باری، این است وعظِ من برایِ گوشهایِ ایشان: من ام زرتشت، مردِ بیخدا، که میگوید: «کی ست بیخداتر از من تا من از آموزشهایِ او لذت برم.»
من ام زرتشت، مردِ بیخدا! همانندانِ خویش را کجا توانم یافت؟ و همانندانِ من همانان اند که خود خواستِ خویش را به خود میدهند و هرچه تسلیم-و-رضا ست از خود میرانند.
من ام زرتشت، مردِ بیخدا! من هنوز هر پیشامدي را در دیگِ خویش میپزم و چون نیک پخته شود، همچون خوراکي بهرِ خویش او را خوشآمد میگویم.
#فریدریش_نیچه
از کتابِ #چنین_گفت_زرتشت
دربارهیِ فضیلتِ کوچککُننده
پارهیِ سوّم
برگردانِ داریوشِ آشوری
Join Link↘️
🆔 @fnietzsche
من ام زرتشت، مردِ بیخدا! همانندانِ خویش را کجا توانم یافت؟ و همانندانِ من همانان اند که خود خواستِ خویش را به خود میدهند و هرچه تسلیم-و-رضا ست از خود میرانند.
من ام زرتشت، مردِ بیخدا! من هنوز هر پیشامدي را در دیگِ خویش میپزم و چون نیک پخته شود، همچون خوراکي بهرِ خویش او را خوشآمد میگویم.
#فریدریش_نیچه
از کتابِ #چنین_گفت_زرتشت
دربارهیِ فضیلتِ کوچککُننده
پارهیِ سوّم
برگردانِ داریوشِ آشوری
Join Link↘️
🆔 @fnietzsche