Forwarded from Pooria Maghouli
ملاكِ حقيقت در افزايشِ احساسِ قدرت نهفته است.
#فردریش_نیچه
از كتاب: #اراده_قدرت
ترجمهيِ مجيد شريف
Join Link↘️
🆔 @fnietzsche
#فردریش_نیچه
از كتاب: #اراده_قدرت
ترجمهيِ مجيد شريف
Join Link↘️
🆔 @fnietzsche
اين خوشبختي نصيب من است كه پس از هزاران سال گمراهي و آشفتگي راهي يافته باشم بهسوي «یک آری» و بهسوي «یک نه» رهنمون باشد.
«نه» ميآموزانم نسبت به هرچه كه ناتوان كند، نسبت به هرچه از پاي در آورد.
«آری» ميآموزانم نسبت به هرچه نيرومند كند و نيرو افزايد، حس برتري و نيرومندي به كرسي نشاند و از آن جانبداري كند.
#فردریش_نیچه
از كتاب: #اراده_قدرت
قطعهي ٢٤
Join Link↘️
🆔 @fnietzsche
«نه» ميآموزانم نسبت به هرچه كه ناتوان كند، نسبت به هرچه از پاي در آورد.
«آری» ميآموزانم نسبت به هرچه نيرومند كند و نيرو افزايد، حس برتري و نيرومندي به كرسي نشاند و از آن جانبداري كند.
#فردریش_نیچه
از كتاب: #اراده_قدرت
قطعهي ٢٤
Join Link↘️
🆔 @fnietzsche
Daß Nichts von Dem wahr ist, was ehemals als wahr galt –. Was als unheilig, verboten, verächtlich, verhängnißvoll ehemals verachtet wurde –: alle diese Blumen wachsen heut am lieblichen Pfade der Wahrheit.
Diese ganze alte Moral geht uns Nichts mehr an: es ist kein Begriff darin, der noch Achtung verdiente. Wir haben sie überlebt, – wir sind nicht mehr grob und naiv genug, um in dieser Weise uns belügen lassen zu müssen ... Artiger gesagt: wir sind zu tugendhaft dazu ... Und wenn Wahrheit im alten Sinne nur deshalb »Wahrheit« war, weil die alte Moral zu ihr Ja sagte, Ja sagen durfte: so folgt daraus, daß wir auch keine Wahrheit von Ehedem mehr nöthig haben ... UnserKriterium der Wahrheit ist durchaus nicht die Moralität: wir widerlegen eine Behauptung damit, daß wir sie als abhängig von der Moral, als inspirirt durch edle Gefühle beweisen.
#Friedrich_Nietzsche
#Der_Wille_zur_Macht
هیچ یک از آن چیزهایی که در گذشته حقیقی پنداشته میشدند حقیقی نیستند. آنچه در گذشته به عنوان نامقدس، ممنوع، موهن و فاجعهآمیز خوار شمرده و تحقیر میشد، همگی این گلها، امروزه در مسیر جادههای دوستداشتنیِ حقیقت میرویند.
کل این اخلاق کهن دیگر به کار ما نمیآید. حتی یک مفهوم در آن وجود ندارد که هنوز شایستهٔ احترام باشد. ما از آن جان به در بردهایم؛ ما دیگر آن اندازه پیش پا افتاده و سادهاندیش نیستیم که ناچار باشیم خود را بدینگونه به دست فریب بسپاریم. و اگر حقیقت به معنای کهنِ آن فقط به این خاطر «حقیقت» میبود که اخلاق کهن آن را تأیید میکرد و حق تأیید آن را داشت، پس نتیجه میشود که ما هم دیگر نیازی به هیچگونه حقیقت پیشین نداریم. معیار ما برای حقیقت به هیچ روی اخلاق نیست: ما یک عقیده را با نشان دادنِ این که وابسته به اخلاق و ملهم از احساسات شریف است، رد میکنیم.
#فریدریش_نیچه
از کتاب: #اراده_قدرت
قطعهی ۴۵۹
ترجمهی مجید شریف
Join Link↘️
🆔 @fnietzsche
Diese ganze alte Moral geht uns Nichts mehr an: es ist kein Begriff darin, der noch Achtung verdiente. Wir haben sie überlebt, – wir sind nicht mehr grob und naiv genug, um in dieser Weise uns belügen lassen zu müssen ... Artiger gesagt: wir sind zu tugendhaft dazu ... Und wenn Wahrheit im alten Sinne nur deshalb »Wahrheit« war, weil die alte Moral zu ihr Ja sagte, Ja sagen durfte: so folgt daraus, daß wir auch keine Wahrheit von Ehedem mehr nöthig haben ... UnserKriterium der Wahrheit ist durchaus nicht die Moralität: wir widerlegen eine Behauptung damit, daß wir sie als abhängig von der Moral, als inspirirt durch edle Gefühle beweisen.
#Friedrich_Nietzsche
#Der_Wille_zur_Macht
هیچ یک از آن چیزهایی که در گذشته حقیقی پنداشته میشدند حقیقی نیستند. آنچه در گذشته به عنوان نامقدس، ممنوع، موهن و فاجعهآمیز خوار شمرده و تحقیر میشد، همگی این گلها، امروزه در مسیر جادههای دوستداشتنیِ حقیقت میرویند.
کل این اخلاق کهن دیگر به کار ما نمیآید. حتی یک مفهوم در آن وجود ندارد که هنوز شایستهٔ احترام باشد. ما از آن جان به در بردهایم؛ ما دیگر آن اندازه پیش پا افتاده و سادهاندیش نیستیم که ناچار باشیم خود را بدینگونه به دست فریب بسپاریم. و اگر حقیقت به معنای کهنِ آن فقط به این خاطر «حقیقت» میبود که اخلاق کهن آن را تأیید میکرد و حق تأیید آن را داشت، پس نتیجه میشود که ما هم دیگر نیازی به هیچگونه حقیقت پیشین نداریم. معیار ما برای حقیقت به هیچ روی اخلاق نیست: ما یک عقیده را با نشان دادنِ این که وابسته به اخلاق و ملهم از احساسات شریف است، رد میکنیم.
#فریدریش_نیچه
از کتاب: #اراده_قدرت
قطعهی ۴۵۹
ترجمهی مجید شریف
Join Link↘️
🆔 @fnietzsche
نقطۀ ضعف فلسفۀ انتقادی کانت به تدریج حتی برای چشمان کم سو قابل رؤیت شده است: کانت دیگر حق ندارد این تمایز را میان «نمود» و «چیز در خویشتن» (بود) قائل شود. او خود را از این این حق محروم کرده بود که تمییز به این شیوۀ آشنای کهن را ادامه دهد، [...]
#فریدریش_نیچه
از کتاب: #اراده_قدرت
پارهیِ ۵۵۳
برگردانِ محیدِ شریف
در این باره بیندیشیم:
با نگر به روندِ ایدئالیسمِ آلمانی و درنگ بر جریانهایِ پساکانتی، به ویژه فلسفههایِ فیخته، شلینگ و هگل، در حقیقت، به تماشایِ دَراُفتادنِ این اندیشمندان، با مفهومِ «چیز در خویشتن» [=شیءِ فینفسه] (به آلمانی: Ding an sich) در نزدِ کانت هستیم. بهراستی، فلسفه نمیتوانست این محدودیتِ بنیادین و چنین تناقضي را در دستگاهِ خویش تاب آورَد. از این روی، همهیِ نیرویِ خود را برای از میان برداشتنِ مفهومِ چیزِ در خویشتن به کار بست. «اندکی پس از آن که کانت بدین گونه به فلسفه فرمان «ایست!» داد، فلسفه گویی پیروان خود را همچون فوجی از سپاهیان ظفرجوی بسیج کرد و با اطمینان به نیروی خویش، برای آگاهی یافتن بر همه چیز و گشودن دژ حقیقت، به واپسین حملۀ خود دست زد.» (والتر ترنس استیس، فلسفهیِ هگل، برگردانِ حمیدِ عنایت)
بیتردید یکي از پیشقراولان و تازندگانِ اصلی به چیزِ در خویشتن، "یوهان گوتلیب فیخته" بود. وی بهدرستی دریافت که ویژگیِ بنیادینِ چیزِ در خویشتن، رازآمیز بودنِ آن است. این ویژگی، حتا با وجودِ نثرِ دلکشِ کانت و کوششهایِ بیاماناش برای پوشاندنِ این تناقضِ مهم، نتوانست از چشمانِ تیزبینِ فیخته پوشیده بمانَد. توضیح آنکه، ابداعِ امري مطلقانه ناشناختنی، که نمیتوان هیچ سخنِ ایجابی از آن گفت، و قرار دادنِ بنیانهایِ تجربهیِ آدمی بر آن، خردمندانه نمینمایَد؛ امّا، از سویِ دیگر، نمیتوان از سخن گفتنِ ایجابی، پیرامونِ چیزِ در خویشتن _دستِ کم پیرامونِ وجود-اش_ خودداری کرد. چیزِ در خویشتن،به مثابهیِ پدیده، مفهومي است که بیرون از دستگاهِ فلسفی و شناختِ انسان جای دارد و در واقع، به فهمِ کرانمندِ پدیدارمحورِ ما تن نمیدهد.
از این روی، برای چیزِ در خویشتن، دو راه برجای میمانَد: یا باید یکسره نابود و از بیخوبُن بَرکنده شود، و یا با وارد شدن به دستگاهِ فلسفی، به ساحتِ پدیداری وارد گردد. فیخته، با برگزیدنِ راهِ نخست، به نابودیِ چیزِ در خویشتن کمر میبندد. اگر دستگاهِ کانتی، دُگماتیست [=جزماندیش] را فردِ خاطی از مرزهایِ تجربه و عقلگرایِ خشکسر [=متعصّب]ي تعریف میکرد که خوشباورانه پای از جزیرهیِ محدودیتهایِ شناختِ آدمی فراتر میگذارد، دستگاهِ فلسفیِ فیخته، با گسترشِ دامنهیِ تعریفِ دُگماتیست، خودِ کانت را هم بدان متهم میکند. در حقیقت، تعریفِ فیخته از دگماتیست، دامنِ کانت را هم میگیرد. [البته، فیخته هیچگاه بهروشنی، کانت را به دگماتیسم متهم نکرده و همواره کبادهیِ تفسیرِ درست از آموزهیِ کانت را بر دوش
میکشد!]
«شیء فینفسه که اصل بنیادی دگماتیست است همچنان که حتی قائلان به آن نیز میباید تصدیق کنند، جز آنچه ادعا شده که با این شرط که تجربه تنها میتواند با اتکا به بنیاد خودش تبیین شود به دست آمده است هیچ است و واقعیتی ندارد. ایدئالیست با تبیین تجربه به طریقی دیگر، این برهان را عقیم میگذارد: بدینقرار، وی دقیقاً همان چیزی را انکار میکند که دگماتیست بر آن اتکا دارد. [بنابراین] شیء فینفسه بهتمامی بدل به امری موهوم میشود؛ دیگر هیچ دلیلی به هیچروی برای فرض چنین چیزی وجود ندارد؛ و بدین وسیله کل عمارت دگماتیسم فرومیپاشد.» (فیخته، بنیاد آموزۀ فراگیر دانش، برگردانِ سیدمسعود حسینی) [شیوهیِ رسم خطِ این پاره، با شیوهیِ ایشان در این کتاب، هماهنگ شده است.]
پارههایِ بالا را با واپسین پاراگرافِ "سنجشِ خردِ ناب" بسنجید: «اگر من در اینجا در رابطه با روش جزماندیشانه، ولف پُرآوازه را نام برم، و در رابطه با روش شکگرایانه، دیوید هیوم را، پس میتوانم دیگران را همخواند با آهنگ کنونیی خود نامنابرده رها کنم. فقط راه سنجشگرانه است که هنوز بازمانده است. اگر خواننده لطف و حوصلهی لازم را داشته بوده باشد که در مصاحبت من این راه سنجشگرانه را بپوید، پس اکنون، _ چنانچه میل داشته باشد تا به سهم خود بکوشد این باریکهراه را به بزرگراهی تبدیل کند، _ نزد خود داوری تواند کرد که آیا توانستنی نخواهد بود آنچه که سدههای بسیار نتوانستهاند انجام دهند، باز تا پایان سدهی کنونی بدان دست یافته شود؟ و آن اینکه: خرد آدمی در پرسشهایی که دانشخواهیی او را همواره مشغول داشتهاند ولی تاکنون از آنها نتیجهای به دست نیامده است، به خرسندی کامل رهبری شود.» (ایمانوئل کانت، سنجشِ خردِ ناب، برگردانِ میرشمسالدین ادیبسلطانی)
Join Link↘️
🆔 @fnietzsche
🆔 @Pooria_mgh1844
#فریدریش_نیچه
از کتاب: #اراده_قدرت
پارهیِ ۵۵۳
برگردانِ محیدِ شریف
در این باره بیندیشیم:
با نگر به روندِ ایدئالیسمِ آلمانی و درنگ بر جریانهایِ پساکانتی، به ویژه فلسفههایِ فیخته، شلینگ و هگل، در حقیقت، به تماشایِ دَراُفتادنِ این اندیشمندان، با مفهومِ «چیز در خویشتن» [=شیءِ فینفسه] (به آلمانی: Ding an sich) در نزدِ کانت هستیم. بهراستی، فلسفه نمیتوانست این محدودیتِ بنیادین و چنین تناقضي را در دستگاهِ خویش تاب آورَد. از این روی، همهیِ نیرویِ خود را برای از میان برداشتنِ مفهومِ چیزِ در خویشتن به کار بست. «اندکی پس از آن که کانت بدین گونه به فلسفه فرمان «ایست!» داد، فلسفه گویی پیروان خود را همچون فوجی از سپاهیان ظفرجوی بسیج کرد و با اطمینان به نیروی خویش، برای آگاهی یافتن بر همه چیز و گشودن دژ حقیقت، به واپسین حملۀ خود دست زد.» (والتر ترنس استیس، فلسفهیِ هگل، برگردانِ حمیدِ عنایت)
بیتردید یکي از پیشقراولان و تازندگانِ اصلی به چیزِ در خویشتن، "یوهان گوتلیب فیخته" بود. وی بهدرستی دریافت که ویژگیِ بنیادینِ چیزِ در خویشتن، رازآمیز بودنِ آن است. این ویژگی، حتا با وجودِ نثرِ دلکشِ کانت و کوششهایِ بیاماناش برای پوشاندنِ این تناقضِ مهم، نتوانست از چشمانِ تیزبینِ فیخته پوشیده بمانَد. توضیح آنکه، ابداعِ امري مطلقانه ناشناختنی، که نمیتوان هیچ سخنِ ایجابی از آن گفت، و قرار دادنِ بنیانهایِ تجربهیِ آدمی بر آن، خردمندانه نمینمایَد؛ امّا، از سویِ دیگر، نمیتوان از سخن گفتنِ ایجابی، پیرامونِ چیزِ در خویشتن _دستِ کم پیرامونِ وجود-اش_ خودداری کرد. چیزِ در خویشتن،به مثابهیِ پدیده، مفهومي است که بیرون از دستگاهِ فلسفی و شناختِ انسان جای دارد و در واقع، به فهمِ کرانمندِ پدیدارمحورِ ما تن نمیدهد.
از این روی، برای چیزِ در خویشتن، دو راه برجای میمانَد: یا باید یکسره نابود و از بیخوبُن بَرکنده شود، و یا با وارد شدن به دستگاهِ فلسفی، به ساحتِ پدیداری وارد گردد. فیخته، با برگزیدنِ راهِ نخست، به نابودیِ چیزِ در خویشتن کمر میبندد. اگر دستگاهِ کانتی، دُگماتیست [=جزماندیش] را فردِ خاطی از مرزهایِ تجربه و عقلگرایِ خشکسر [=متعصّب]ي تعریف میکرد که خوشباورانه پای از جزیرهیِ محدودیتهایِ شناختِ آدمی فراتر میگذارد، دستگاهِ فلسفیِ فیخته، با گسترشِ دامنهیِ تعریفِ دُگماتیست، خودِ کانت را هم بدان متهم میکند. در حقیقت، تعریفِ فیخته از دگماتیست، دامنِ کانت را هم میگیرد. [البته، فیخته هیچگاه بهروشنی، کانت را به دگماتیسم متهم نکرده و همواره کبادهیِ تفسیرِ درست از آموزهیِ کانت را بر دوش
میکشد!]
«شیء فینفسه که اصل بنیادی دگماتیست است همچنان که حتی قائلان به آن نیز میباید تصدیق کنند، جز آنچه ادعا شده که با این شرط که تجربه تنها میتواند با اتکا به بنیاد خودش تبیین شود به دست آمده است هیچ است و واقعیتی ندارد. ایدئالیست با تبیین تجربه به طریقی دیگر، این برهان را عقیم میگذارد: بدینقرار، وی دقیقاً همان چیزی را انکار میکند که دگماتیست بر آن اتکا دارد. [بنابراین] شیء فینفسه بهتمامی بدل به امری موهوم میشود؛ دیگر هیچ دلیلی به هیچروی برای فرض چنین چیزی وجود ندارد؛ و بدین وسیله کل عمارت دگماتیسم فرومیپاشد.» (فیخته، بنیاد آموزۀ فراگیر دانش، برگردانِ سیدمسعود حسینی) [شیوهیِ رسم خطِ این پاره، با شیوهیِ ایشان در این کتاب، هماهنگ شده است.]
پارههایِ بالا را با واپسین پاراگرافِ "سنجشِ خردِ ناب" بسنجید: «اگر من در اینجا در رابطه با روش جزماندیشانه، ولف پُرآوازه را نام برم، و در رابطه با روش شکگرایانه، دیوید هیوم را، پس میتوانم دیگران را همخواند با آهنگ کنونیی خود نامنابرده رها کنم. فقط راه سنجشگرانه است که هنوز بازمانده است. اگر خواننده لطف و حوصلهی لازم را داشته بوده باشد که در مصاحبت من این راه سنجشگرانه را بپوید، پس اکنون، _ چنانچه میل داشته باشد تا به سهم خود بکوشد این باریکهراه را به بزرگراهی تبدیل کند، _ نزد خود داوری تواند کرد که آیا توانستنی نخواهد بود آنچه که سدههای بسیار نتوانستهاند انجام دهند، باز تا پایان سدهی کنونی بدان دست یافته شود؟ و آن اینکه: خرد آدمی در پرسشهایی که دانشخواهیی او را همواره مشغول داشتهاند ولی تاکنون از آنها نتیجهای به دست نیامده است، به خرسندی کامل رهبری شود.» (ایمانوئل کانت، سنجشِ خردِ ناب، برگردانِ میرشمسالدین ادیبسلطانی)
Join Link↘️
🆔 @fnietzsche
🆔 @Pooria_mgh1844
در گذشته دربارۀ هرگونه اخلاق چنین میگفتند: «آنها را از میوههایشان خواهید شناخت.» من دربارهیِ هر اخلاق میگویم: «آن خود میوهای است که با آن زمینی را که از آن سَر زد شناسایی میکنم.
#فریدریش_نیچه
از کتابِ #اراده_قدرت
پارهیِ ۲۵۷
برگردانِ مجیدِ شریف
پ. ن: نیچه با بازگفتنِ این گزاره، خود را رویارویِ عیسایِ ناصری، قرار میدهد. عیسا، در «موعظه بر فرازِ کوه» میگوید (انجیلِ متّا، بابِ هفتم، آیهیِ بیستم):
"ἄρα γε ἀπὸ τῶν καρπῶν αὐτῶν ἐπιγνώσεσθε αὐτούς."
[همانا ایشان را از میوههایِشان خواهید شناخت.]
بسنجید با (نیچه، این است انسان، چرا من تقدیر هستم؟، پارهیِ نُهم):
"Hat man mich verstanden? Dionysos gegen den Gekreuzigten..."
[آیا مرا درمییابند؟ دیونیزوس رویارویِ آن مصلوب...]
Join Link↘️
🆔 @fnietzsche
#فریدریش_نیچه
از کتابِ #اراده_قدرت
پارهیِ ۲۵۷
برگردانِ مجیدِ شریف
پ. ن: نیچه با بازگفتنِ این گزاره، خود را رویارویِ عیسایِ ناصری، قرار میدهد. عیسا، در «موعظه بر فرازِ کوه» میگوید (انجیلِ متّا، بابِ هفتم، آیهیِ بیستم):
"ἄρα γε ἀπὸ τῶν καρπῶν αὐτῶν ἐπιγνώσεσθε αὐτούς."
[همانا ایشان را از میوههایِشان خواهید شناخت.]
بسنجید با (نیچه، این است انسان، چرا من تقدیر هستم؟، پارهیِ نُهم):
"Hat man mich verstanden? Dionysos gegen den Gekreuzigten..."
[آیا مرا درمییابند؟ دیونیزوس رویارویِ آن مصلوب...]
Join Link↘️
🆔 @fnietzsche
اینک مدّتی است که کُلّ فرهنگ اروپایی ما گویی به جانب فاجعهای پیش تاخته است، با تنش عذابآلودی که دهه به دهه در حال افزایش است: بیقرار، پرتوان و سراسیمه، به مانند رودی که میخواهد به مقصد رسد، که دیگر به خود بازنمینگرد، چه میترسد به خود باز بنگرد.
#فریدریش_نیچه
از کتابِ #اراده_قدرت
دیباچه، پارهیِ دوّم
برگردانِ محیدِ شریف
[شیوهیِ نگارش، با نویسهیِ اصلی هماهنگ شده است.]
Join Link↘️
🆔 @fnietzsche
#فریدریش_نیچه
از کتابِ #اراده_قدرت
دیباچه، پارهیِ دوّم
برگردانِ محیدِ شریف
[شیوهیِ نگارش، با نویسهیِ اصلی هماهنگ شده است.]
Join Link↘️
🆔 @fnietzsche
ما ناتوانیم از این که یک چیز را و همان چیز را هم تأیید و هم تکذیب کنیم: این یک قانونِ تجربیِ ذهنی است، نه بیان هیچ «ضرورتی» بلکه تنها بیان یک ناتوانی.
#فریدریش_نیچه
از کتابِ #اراده_قدرت
پارهیِ ۵۱۶
برگردانِ مجیدِ شریف
● پیرامونِ این پاره بیندیشیم:
اصلِ امتناعِ تناقض، بدیهیترین اصلِ هستیشناسی و معرفتشناسی است و همهیِ محالات در فلسفه، باید به اجتماع یا ارتفاعِ نقیضین منجر شوند.
ارسطو، این اصل را حاکم بر هستی و معرفتِ بشری اِنگاشته و باور دارد که بدونِ آن، هستی (در مقامِ امري جوهری و ثابت) و معرفت (که به امرِ ثابت تعلّق میگیرد) بَرجای نخواهد بود. امّا، نیچه، این اصلِ بدیهی را نیز به چالش کشیده و صِرفاً آن را یک پیشداوریِ معرفتی، برای حفظِ امکانِ پیوستگیِ تجاربِ بشری میداند. به همین سان، اصولِ حاکم بر منطق را نباید بهسانِ قاعدههایِ جهان، بلکه سنجهاي برای آفرینشِ «واقعیّت»هایِ انسانی دانست. نیچه در دُنبالهیِ همین پاره مینویسد: «منطق تلاشی است برای این که دنیای واقعی را به یاری طرحی که توسطِ خودِ ما ریخته شده است درک نماییم؛ به عبارت درستتر، برای این که آن را برای خود ضابطهپذیر و قابلِ محاسبه سازیم.»
Join Link↘️
🆔 @fnietzsche
#فریدریش_نیچه
از کتابِ #اراده_قدرت
پارهیِ ۵۱۶
برگردانِ مجیدِ شریف
● پیرامونِ این پاره بیندیشیم:
اصلِ امتناعِ تناقض، بدیهیترین اصلِ هستیشناسی و معرفتشناسی است و همهیِ محالات در فلسفه، باید به اجتماع یا ارتفاعِ نقیضین منجر شوند.
ارسطو، این اصل را حاکم بر هستی و معرفتِ بشری اِنگاشته و باور دارد که بدونِ آن، هستی (در مقامِ امري جوهری و ثابت) و معرفت (که به امرِ ثابت تعلّق میگیرد) بَرجای نخواهد بود. امّا، نیچه، این اصلِ بدیهی را نیز به چالش کشیده و صِرفاً آن را یک پیشداوریِ معرفتی، برای حفظِ امکانِ پیوستگیِ تجاربِ بشری میداند. به همین سان، اصولِ حاکم بر منطق را نباید بهسانِ قاعدههایِ جهان، بلکه سنجهاي برای آفرینشِ «واقعیّت»هایِ انسانی دانست. نیچه در دُنبالهیِ همین پاره مینویسد: «منطق تلاشی است برای این که دنیای واقعی را به یاری طرحی که توسطِ خودِ ما ریخته شده است درک نماییم؛ به عبارت درستتر، برای این که آن را برای خود ضابطهپذیر و قابلِ محاسبه سازیم.»
Join Link↘️
🆔 @fnietzsche