💌#خاطرات_شهدا
🌕شهید مدافعحرم #نادر_حمید
🎙راوے: همسر شهید
🎈هیچ وقت روز تولدش و روزهای خاص رو فراموش نمیکردم. پارسال سوریه ساکن بودیم. آنجا یک تقویم در خانه داشتیم اما تاریخش به میلادی بود؛ حاجنادر به خاطر مشغلهی زیاد و دیرآمدن به خانه، یادش میرفت که تقویم ایرانی بیاورد.
🌟یادم رفته بود که شهریورماه نزدیکه و چند روز دیگر تولدش است. درست روز تولدش بود! ظهر برای ناهار آمده بود تا به خانه سَری بزند. سر سفره به شوخی و با خنده گفت: «چه خانم بیمعرفتی دارم! گفتم الان میروم خانه، باسلیقه خانه را تزئین کرده و کیک خیلی خوشمزه درست کرده باشد؛ اما مثل اینکه بانک از تو با معرفتتر هست، اول صبح با یک پیامک روز تولدم را تبریک گفت.»
🎈دخترمان، اُمّالبنین که متوجه شد روز تولد پدرش هست، پرید بغلش و او را غرقِ بوسه کرد؛ تا آنجا که نادر با خنده گفت: «بابا ولم کن، اشتباه گفتم! تولد همسایه بود! تولد من فردا هست.» برای یک لحظه شرمندهاش شدم. این خاطره و تمام خاطرات شیرینش را هیچوقت فراموش نمیکنم.»
🍂 @ferdows18 💯
#همهباهمهمراهتیمملیایران👍👍⚽️
🌕شهید مدافعحرم #نادر_حمید
🎙راوے: همسر شهید
🎈هیچ وقت روز تولدش و روزهای خاص رو فراموش نمیکردم. پارسال سوریه ساکن بودیم. آنجا یک تقویم در خانه داشتیم اما تاریخش به میلادی بود؛ حاجنادر به خاطر مشغلهی زیاد و دیرآمدن به خانه، یادش میرفت که تقویم ایرانی بیاورد.
🌟یادم رفته بود که شهریورماه نزدیکه و چند روز دیگر تولدش است. درست روز تولدش بود! ظهر برای ناهار آمده بود تا به خانه سَری بزند. سر سفره به شوخی و با خنده گفت: «چه خانم بیمعرفتی دارم! گفتم الان میروم خانه، باسلیقه خانه را تزئین کرده و کیک خیلی خوشمزه درست کرده باشد؛ اما مثل اینکه بانک از تو با معرفتتر هست، اول صبح با یک پیامک روز تولدم را تبریک گفت.»
🎈دخترمان، اُمّالبنین که متوجه شد روز تولد پدرش هست، پرید بغلش و او را غرقِ بوسه کرد؛ تا آنجا که نادر با خنده گفت: «بابا ولم کن، اشتباه گفتم! تولد همسایه بود! تولد من فردا هست.» برای یک لحظه شرمندهاش شدم. این خاطره و تمام خاطرات شیرینش را هیچوقت فراموش نمیکنم.»
🍂 @ferdows18 💯
#همهباهمهمراهتیمملیایران👍👍⚽️
💌#خاطرات_شهدا
🔵شهید مدافعحرم #یاسین_رحیمی
♨️کــارتِ عابــر بانــک
💙مادر شهید روایت میکند: یاسین اجازه نمیداد هیچکس از کار خِیری که انجام میداد، خبردار شود. به همین خاطر هم هیچکس از رفتنِ او به سوریه خبر نداشت و با اسم دیگری برای دفاع از حرم رفته بود.
❤️یادم میآید برای عید خرید کرده بود و چند جعبه میوه و شیرینی اضافه هم گرفته بود و عقب یک وانت گذاشته بود. روز تشییع پیکر یاسین، رانندهای که میوهها را بُرده بود، تعریف میکرد که یاسین آن میوهها را برای یک خانوادهی بیبضاعت و چند یتیم فرستاده بود.
💙بعد از چند روز فهمیدیم که یاسین، کارت عابر بانکش را به یک خانواده بیبضاعت داده بوده و هرماه، مَبلغی برای گذرانِ زندگی آنها به کارت واریز میکرده است؛ مبلغی که شاید تمامِ حقوق ماهانهاش بود.
🍂 @ferdows18 💯
#همهباهمهمراهتیمملیایران👍👍⚽️
🔵شهید مدافعحرم #یاسین_رحیمی
♨️کــارتِ عابــر بانــک
💙مادر شهید روایت میکند: یاسین اجازه نمیداد هیچکس از کار خِیری که انجام میداد، خبردار شود. به همین خاطر هم هیچکس از رفتنِ او به سوریه خبر نداشت و با اسم دیگری برای دفاع از حرم رفته بود.
❤️یادم میآید برای عید خرید کرده بود و چند جعبه میوه و شیرینی اضافه هم گرفته بود و عقب یک وانت گذاشته بود. روز تشییع پیکر یاسین، رانندهای که میوهها را بُرده بود، تعریف میکرد که یاسین آن میوهها را برای یک خانوادهی بیبضاعت و چند یتیم فرستاده بود.
💙بعد از چند روز فهمیدیم که یاسین، کارت عابر بانکش را به یک خانواده بیبضاعت داده بوده و هرماه، مَبلغی برای گذرانِ زندگی آنها به کارت واریز میکرده است؛ مبلغی که شاید تمامِ حقوق ماهانهاش بود.
🍂 @ferdows18 💯
#همهباهمهمراهتیمملیایران👍👍⚽️
💌#خاطرات_شهدا
🟣شهید مدافعحرم #عبدالحمید_سالاری
🎙راوے: پدر شهید
🔮عبدالحمید اخلاقش با همه فرزندان متفاوت بود. او بسیار مهربان، عزیز، خوشرفتار و خوشاخلاق بود و با پدر، مادر، خواهر، برادر و فامیل به نیکی رفتار میکرد. به مادرش در آشپزی کمک میکرد و حتی لباسهای من و مادرش را میشست و از نظر اخلاقی واقعا بینظیر بود.
🔮زمانی که از مدرسه به خانه بازمیگشت، بیل را برمیداشت و به من در کارهایم کمک میکرد. به او میگفتم «پسرم تو خستهای، روزهای، گرسنه و تشنه میشوی» اما قبول نمیکرد و به من کمک میکرد تا کارهایم زودتر تمام شود و واقعاً از نظر اخلاق و رفتار بینظیر بود و هیچکدام نتوانستیم در تمامی طول عمرش او را بهخوبی بشناسیم.
🍂 @ferdows18 💯
#همهباهمهمراهتیمملیایران👍👍⚽️
🟣شهید مدافعحرم #عبدالحمید_سالاری
🎙راوے: پدر شهید
🔮عبدالحمید اخلاقش با همه فرزندان متفاوت بود. او بسیار مهربان، عزیز، خوشرفتار و خوشاخلاق بود و با پدر، مادر، خواهر، برادر و فامیل به نیکی رفتار میکرد. به مادرش در آشپزی کمک میکرد و حتی لباسهای من و مادرش را میشست و از نظر اخلاقی واقعا بینظیر بود.
🔮زمانی که از مدرسه به خانه بازمیگشت، بیل را برمیداشت و به من در کارهایم کمک میکرد. به او میگفتم «پسرم تو خستهای، روزهای، گرسنه و تشنه میشوی» اما قبول نمیکرد و به من کمک میکرد تا کارهایم زودتر تمام شود و واقعاً از نظر اخلاق و رفتار بینظیر بود و هیچکدام نتوانستیم در تمامی طول عمرش او را بهخوبی بشناسیم.
🍂 @ferdows18 💯
#همهباهمهمراهتیمملیایران👍👍⚽️
🌸🌼🌺🌼🌸🌺🌼🌸
🌸🌼🌺🌼🌸
🌸🌼🌺
🌸
📨#خاطرات_شهدا
🟢شهید مدافعحرم #علی_یزدانی
🔷روز شهادت منم بقیّه میان کمک
🌴خواهر شهید روایت میکند: علیآقا ۱۰ یا ۱۱سال بیشتر نداشت که در مسجد ناظریه فعالیت میکرد. زمانی بود که شهدای تفحّص را میآوردند. یک روز رفت مسجد و تا صبح به خونه برنگشت. خانواده هم همهجا را دنبالش گشتند. مسجد هم بعد نماز مغرب و عشا بسته شده بود و کسی ازش خبر نداشت.
🦋برادر بزرگم اونقدر دنبالش گشته بود که نااُمید و گریان به خونه برگشت. نصف شب بود و منم نخوابیده بودم و مُدام گریه میکردم تا اینکه برادر دیگرم را دیدم که گریه میکنه، خیلی ترسیدم. اومد همه جای خونه رو گشت و وسط حیات به سرش میزد و گریهکنان میگفت «بچه رو دزدیدهاند! من خونهی همه فامیل و آشنا رفتم، نبود؛ حتما بلایی سرش اومده!» طاقت نیاورد و دوباره از خونه زد بیرون. منم روی پلهها نشسته بودم و گریه میکردم.
🌴بعد از اذان صبح دیدم دَر میزنند! رفتم در رو باز کردم، دیدم علی اومده! از خوشحالی داد زدم! وقتی قیافهی خسته و بیخوابش رو دیدم، گفتم: «کجا بودی؟» گفت: «شهید آورده بودند! رفته بودیم خونه شهید تا خونوادهاش تنها نباشند و کمکشون کنیم.»
🦋بعدش علی شروع کرد برام به تعریفکردن و از شدت خستگی، خوابش بُرد. صبحش علی گفت: «اگه بازم شهید بیارن، میرم کمک. شاید منم شهید بشم! اون موقع اونا میان کمک خانواده من.» منم بهش گفتم: «خیلی فکر و خیال میکنی! جنگ تمام شده! تو چطوری میخوایی شهید بشی؟»
🌴خلاصه اینکه ما تو عالم بچّگی با هم بحث میکردیم ولی انگار شهادتنامهاش را خدا برایش امضا کرده بود. آری! علی شهید مدافع حرم شد و روز تشییع پیکرش، جمعیّت زیادی اومده بودند که یاد حرفهاش افتادم که میگفت:«روز شهادت منم بقیّه میآیند کمک». دلم براش خیلی تنگ شده و طاقت دوریش رو ندارم ولی هر لحظه احساسش میکنم و صدای حسینحسینگفتنش را که همیشه زمزمه میکرد، میشنوَم.
🍂 @ferdows18 💯
#همهباهمهمراهتیمملیایران👍👍⚽️
🌸🌼🌺🌼🌸
🌸🌼🌺
🌸
📨#خاطرات_شهدا
🟢شهید مدافعحرم #علی_یزدانی
🔷روز شهادت منم بقیّه میان کمک
🌴خواهر شهید روایت میکند: علیآقا ۱۰ یا ۱۱سال بیشتر نداشت که در مسجد ناظریه فعالیت میکرد. زمانی بود که شهدای تفحّص را میآوردند. یک روز رفت مسجد و تا صبح به خونه برنگشت. خانواده هم همهجا را دنبالش گشتند. مسجد هم بعد نماز مغرب و عشا بسته شده بود و کسی ازش خبر نداشت.
🦋برادر بزرگم اونقدر دنبالش گشته بود که نااُمید و گریان به خونه برگشت. نصف شب بود و منم نخوابیده بودم و مُدام گریه میکردم تا اینکه برادر دیگرم را دیدم که گریه میکنه، خیلی ترسیدم. اومد همه جای خونه رو گشت و وسط حیات به سرش میزد و گریهکنان میگفت «بچه رو دزدیدهاند! من خونهی همه فامیل و آشنا رفتم، نبود؛ حتما بلایی سرش اومده!» طاقت نیاورد و دوباره از خونه زد بیرون. منم روی پلهها نشسته بودم و گریه میکردم.
🌴بعد از اذان صبح دیدم دَر میزنند! رفتم در رو باز کردم، دیدم علی اومده! از خوشحالی داد زدم! وقتی قیافهی خسته و بیخوابش رو دیدم، گفتم: «کجا بودی؟» گفت: «شهید آورده بودند! رفته بودیم خونه شهید تا خونوادهاش تنها نباشند و کمکشون کنیم.»
🦋بعدش علی شروع کرد برام به تعریفکردن و از شدت خستگی، خوابش بُرد. صبحش علی گفت: «اگه بازم شهید بیارن، میرم کمک. شاید منم شهید بشم! اون موقع اونا میان کمک خانواده من.» منم بهش گفتم: «خیلی فکر و خیال میکنی! جنگ تمام شده! تو چطوری میخوایی شهید بشی؟»
🌴خلاصه اینکه ما تو عالم بچّگی با هم بحث میکردیم ولی انگار شهادتنامهاش را خدا برایش امضا کرده بود. آری! علی شهید مدافع حرم شد و روز تشییع پیکرش، جمعیّت زیادی اومده بودند که یاد حرفهاش افتادم که میگفت:«روز شهادت منم بقیّه میآیند کمک». دلم براش خیلی تنگ شده و طاقت دوریش رو ندارم ولی هر لحظه احساسش میکنم و صدای حسینحسینگفتنش را که همیشه زمزمه میکرد، میشنوَم.
🍂 @ferdows18 💯
#همهباهمهمراهتیمملیایران👍👍⚽️
Telegram
attach 📎
💌#خاطرات_شهدا
🟣شهید مدافعحرم #پرویز_بامری_پور
🎙راوے: خواهر شهید
🔮برادرم بسیار مهربان، دلسوز و قدردان پدر و خانواده بود و همیشه توصیه به خوببودن و احترام به یکدیگر داشت و خود نیز آن را رعایت میکرد. اخلاق و رفتارش آنقدر جذبکننده بود که همه دوستش داشتند. هیچوقت با کسی دعوا نکرد. در دوران خدمت وقتی مرخصی میآمد، دوستانش دائم زنگ میزدند که برگرد!
🔮در یک دستنوشتهای که پس از شهادتش پیدا کردیم، برایمان همین چیزها را نوشته که مثلاً «هر که با شما بدی کرد، شما با خوبی پاسخش را بدهید! در سلامکردن پیشقدم باشید! شما سلام کنید؛ مهم نیست آدمها جوابت را بدهند یا ندهند!» و مسائل اینچنینی. همیشه پرویز از لباس و غذا و مال خودش میگذشت و به دیگران میداد. او روی حلال و حرام هم خیلی حسّاس بود.
🍂 @ferdows18 💯
#همهباهمهمراهتیمملیایران👍👍⚽️
🟣شهید مدافعحرم #پرویز_بامری_پور
🎙راوے: خواهر شهید
🔮برادرم بسیار مهربان، دلسوز و قدردان پدر و خانواده بود و همیشه توصیه به خوببودن و احترام به یکدیگر داشت و خود نیز آن را رعایت میکرد. اخلاق و رفتارش آنقدر جذبکننده بود که همه دوستش داشتند. هیچوقت با کسی دعوا نکرد. در دوران خدمت وقتی مرخصی میآمد، دوستانش دائم زنگ میزدند که برگرد!
🔮در یک دستنوشتهای که پس از شهادتش پیدا کردیم، برایمان همین چیزها را نوشته که مثلاً «هر که با شما بدی کرد، شما با خوبی پاسخش را بدهید! در سلامکردن پیشقدم باشید! شما سلام کنید؛ مهم نیست آدمها جوابت را بدهند یا ندهند!» و مسائل اینچنینی. همیشه پرویز از لباس و غذا و مال خودش میگذشت و به دیگران میداد. او روی حلال و حرام هم خیلی حسّاس بود.
🍂 @ferdows18 💯
#همهباهمهمراهتیمملیایران👍👍⚽️
🌸🌼🌺🌼🌸🌺🌼🌸
🌸🌼🌺🌼🌸
🌸🌼🌺
🌸
📨#خاطرات_شهدا
🟣شهید مدافعحرم #مسعود_عسگری
🔷کــــودکی پُر از شیطنــــت
مادر شهید روایت میکند: هشتم شهریور سال۱۳۶۹ مسعود را خدا به من هدیه داد تا به رشد و بالندگی برسد و برای خودش انتخابش کند. مسعود کودکی بسیار پر خطر و عجیبی داشت، اتفاقات بسیار زیادی برایش افتاد اما از هر اتفاق سالم بیرون میآمد💚☺️
دو مرتبه در همان کودکی دچار برقگرفتگی شد که هر دومرتبه هیچ اتفاقی برایش نیفتاد. یک مرتبه خواب بودم، ناگهان از صدای کوبیدهشدن چیزی به دیوار پریدم بالا🗿😨
هاج و واج چشمانم را که باز کردم، دیدم قیــــچی فلزی کوچک در پائین پریز بــــرق روی زمین افتاده و مسعود سالــــم است. موقعی من که خــــواب بودهام، او به دور از چشم من، قیــــچی را برداشته بود و داخــــل پریز برق فــــرو کرده بود و براثــــر بــــرقگرفتگی به دیــــوار پرتاب شده بــــود✂️🤭
یکبــــار دیگــــر هــــم سیــــم لخــــت بــــدون محافــــظ را داخــــل پریــــز بــــرق فــــرو بُــــرده بــــود کــــه کــــمی دستــــش سوخــــت و حتی دوسالــــش هم تمـام نشده بود🔌😶🌫
چهار سالش بود که پدرش تنها توی ماشین روشن گذاشته بود و رفته کاری انجام بدهد و برگردد که ناگهان دیدم دارند داد میزنند بچهتان ماشین روشن را به حرکت درآورده و رفته💨🚙
ماشین به داخل جوی آب افتاد و فقط خداوند به ما کمک کرد؛ چون جلوی ماشین یک مغازه نانــــوایی بود که تعداد زیادی آنجا بودند و اگر ماشیــــن داخل جــــوی آب نمیافتاد، تعداد زیادی جــــان خودشــــان را از دست میدادند. بعــــداً مسعــــود میگفت: راننــــدگی را پیچــــاندم و رفتــــم🛼😵💫
🌸🌼🌺🌼🌸
🌸🌼🌺
🌸
📨#خاطرات_شهدا
🟣شهید مدافعحرم #مسعود_عسگری
🔷کــــودکی پُر از شیطنــــت
مادر شهید روایت میکند: هشتم شهریور سال۱۳۶۹ مسعود را خدا به من هدیه داد تا به رشد و بالندگی برسد و برای خودش انتخابش کند. مسعود کودکی بسیار پر خطر و عجیبی داشت، اتفاقات بسیار زیادی برایش افتاد اما از هر اتفاق سالم بیرون میآمد💚☺️
دو مرتبه در همان کودکی دچار برقگرفتگی شد که هر دومرتبه هیچ اتفاقی برایش نیفتاد. یک مرتبه خواب بودم، ناگهان از صدای کوبیدهشدن چیزی به دیوار پریدم بالا🗿😨
هاج و واج چشمانم را که باز کردم، دیدم قیــــچی فلزی کوچک در پائین پریز بــــرق روی زمین افتاده و مسعود سالــــم است. موقعی من که خــــواب بودهام، او به دور از چشم من، قیــــچی را برداشته بود و داخــــل پریز برق فــــرو کرده بود و براثــــر بــــرقگرفتگی به دیــــوار پرتاب شده بــــود✂️🤭
یکبــــار دیگــــر هــــم سیــــم لخــــت بــــدون محافــــظ را داخــــل پریــــز بــــرق فــــرو بُــــرده بــــود کــــه کــــمی دستــــش سوخــــت و حتی دوسالــــش هم تمـام نشده بود🔌😶🌫
چهار سالش بود که پدرش تنها توی ماشین روشن گذاشته بود و رفته کاری انجام بدهد و برگردد که ناگهان دیدم دارند داد میزنند بچهتان ماشین روشن را به حرکت درآورده و رفته💨🚙
ماشین به داخل جوی آب افتاد و فقط خداوند به ما کمک کرد؛ چون جلوی ماشین یک مغازه نانــــوایی بود که تعداد زیادی آنجا بودند و اگر ماشیــــن داخل جــــوی آب نمیافتاد، تعداد زیادی جــــان خودشــــان را از دست میدادند. بعــــداً مسعــــود میگفت: راننــــدگی را پیچــــاندم و رفتــــم🛼😵💫
Telegram
attach 📎
📨#خاطرات_شهدا
🟢شهید مدافعحرم #جبار_عراقی
🔷فرمانده وظیفهشناس
🪖همسر شهید روایت میکند: جبار فرمانده گردان امام حسین علیهالسلام در کوت عبدالله بود. رزمایشهایی سهروزه در طی سال داشتند. زمان رزمایش، خیلی با احتیاط و مدبّرانه عمل میکرد.
💙روزی به منزل آمد و حالش بد بود. گفتم: «نمیشه در رزمایش حضور نداشته باشی؟! حالت بد است!» با اخم گفت:«حضورم الزامیست! حتی اگر بیمار باشم، با قرص خودم را نگه میدارم! بچههای بسیجی منو ببینند، روحیه میگیرند.»
🪖نزدیکتر آمد و گفت:«اگر بخوام بسیجیِ مخلص و خوب بار بیارم، اول باید خودم نسبت بهشون مخلص باشم؛ نه اینکه با یک بیماری وظیفهام را رها کنم.»
🍂 @ferdows18 💯
#فردوسبهشتمحلاتتهران 🍂
🟢شهید مدافعحرم #جبار_عراقی
🔷فرمانده وظیفهشناس
🪖همسر شهید روایت میکند: جبار فرمانده گردان امام حسین علیهالسلام در کوت عبدالله بود. رزمایشهایی سهروزه در طی سال داشتند. زمان رزمایش، خیلی با احتیاط و مدبّرانه عمل میکرد.
💙روزی به منزل آمد و حالش بد بود. گفتم: «نمیشه در رزمایش حضور نداشته باشی؟! حالت بد است!» با اخم گفت:«حضورم الزامیست! حتی اگر بیمار باشم، با قرص خودم را نگه میدارم! بچههای بسیجی منو ببینند، روحیه میگیرند.»
🪖نزدیکتر آمد و گفت:«اگر بخوام بسیجیِ مخلص و خوب بار بیارم، اول باید خودم نسبت بهشون مخلص باشم؛ نه اینکه با یک بیماری وظیفهام را رها کنم.»
🍂 @ferdows18 💯
#فردوسبهشتمحلاتتهران 🍂
📨#خاطرات_شهدا
🟡شهید مدافعحرم #سعید_انصاری
🔷جهیزیّــــه دختــــر نیازمنــــد
🌻به روایت همسر شهید: سعید به صدقهدادن خیلی اهمیت میداد. هروقت میخواست صدقه بدهد یا به در راهماندهای پولی بدهد، درشتترین پولی را که در جیبش بود، میبخشید. بعدها شنیدم که هر ماه هزینهای را کنار میگذاشت و به یکی از آشنایان میداد تا در تهیّهی جهیزیه برای دختران نیازمند شریک باشد. وقتی سعید شهید شد از این موضوع مطلع شدم.
🌻دختری جوان در تشییع جنازه سعید، با هر قدم اشک میریخت. میگفت:«این شهید برایم پدری کرد. در بدترین شرایط، دستمان را گرفت. در آستانهی ازدواج بودم که پدرم به رحمت خدا رفت و مادرم بیمار شد. شهید انصاری جهیزیه را تمام و کمال تهیه کرد.»
❄️@ferdows18 💯
#فردوسبهشتمحلاتتهران ❄️
🟡شهید مدافعحرم #سعید_انصاری
🔷جهیزیّــــه دختــــر نیازمنــــد
🌻به روایت همسر شهید: سعید به صدقهدادن خیلی اهمیت میداد. هروقت میخواست صدقه بدهد یا به در راهماندهای پولی بدهد، درشتترین پولی را که در جیبش بود، میبخشید. بعدها شنیدم که هر ماه هزینهای را کنار میگذاشت و به یکی از آشنایان میداد تا در تهیّهی جهیزیه برای دختران نیازمند شریک باشد. وقتی سعید شهید شد از این موضوع مطلع شدم.
🌻دختری جوان در تشییع جنازه سعید، با هر قدم اشک میریخت. میگفت:«این شهید برایم پدری کرد. در بدترین شرایط، دستمان را گرفت. در آستانهی ازدواج بودم که پدرم به رحمت خدا رفت و مادرم بیمار شد. شهید انصاری جهیزیه را تمام و کمال تهیه کرد.»
❄️@ferdows18 💯
#فردوسبهشتمحلاتتهران ❄️
💌#خاطرات_شهدا
🌕شهید مدافعحرم #شاهرخ_دایی_پور
♨️از دفاع مقدس تا جبهه مقاومت
🌻شهید بزرگوار بسیار مردمدار، خاکی و متواضع بود و ارادهای قوی داشت و هر تصمیمی که داشت، انجام میداد تا به نتیجه برسد. حلّال مشکلات و دست به خیر بود.
❤️او از سال ۱۳۵۹ و ۱۳۶۰ با آغاز جنگ تحمیلی در جبههها حضور یافت و بعد از جنگ هم برای آموزش نیروهای حزبالله به لبنان رفت و بعد از بازنشستگی هم به آموزش پاسداران دعوت شد مشغول بود.
🌻شهید داییپور اولین کسی بود که در آموزش نیروهای حزبالله لبنان تانکهای مرکاوا را منهدم کرد و تا قبل از آن، این توان وجود نداشت.
🎙راوے: برادر شهید
❄️@ferdows18 💯
#فردوسبهشتمحلاتتهران ❄️
🌕شهید مدافعحرم #شاهرخ_دایی_پور
♨️از دفاع مقدس تا جبهه مقاومت
🌻شهید بزرگوار بسیار مردمدار، خاکی و متواضع بود و ارادهای قوی داشت و هر تصمیمی که داشت، انجام میداد تا به نتیجه برسد. حلّال مشکلات و دست به خیر بود.
❤️او از سال ۱۳۵۹ و ۱۳۶۰ با آغاز جنگ تحمیلی در جبههها حضور یافت و بعد از جنگ هم برای آموزش نیروهای حزبالله به لبنان رفت و بعد از بازنشستگی هم به آموزش پاسداران دعوت شد مشغول بود.
🌻شهید داییپور اولین کسی بود که در آموزش نیروهای حزبالله لبنان تانکهای مرکاوا را منهدم کرد و تا قبل از آن، این توان وجود نداشت.
🎙راوے: برادر شهید
❄️@ferdows18 💯
#فردوسبهشتمحلاتتهران ❄️
#خاطرات_شهید
●روز آخر به من گفت :«زيباترين كاري كه در شهادت من مي تواني بكني، اين است كه مثل حضرت زينب (س) صبور باشي تا من از شهادتم نهايت لذت را ببرم.»
○پسرم اباالفضل كه دو ساله بود بعد از شهادت پدرش مرتب مريض مي شد و دائماً سراغ بابا را از من مي گرفت. هر روز غروب موقع اذان كه مي شد، مي گفت: «عكس بابامو بدين.»
●عكس را بغل مي كرد و مي بوسيد و روي پاهايش مي گذاشت و به خيال خودش لالا،لالا مي گفت تا بابا بخوابد. گاهي هم دستهاي كوچكش را رو به آسمان بلند مي كرد و مي گفت: «خدا ! مگه تو بابا نداري؟ چرا باباي منو گرفتي؟» بي قراري هاي اين بچه همه را منقلب كرده بود.....
✍به روایت همسربزرگوارشهید
📎جانشین گردان یارسول لشگر ۲۵ کربلا
#سردارشهید_محمدحسین_باقرزاده🌷
#سالروز_شهادت
●ولادت : ۱۳۳۹/۶/۲۶ قائمشهر ، مازندران
●شهادت : ۱۳۶۴/۱۱/۲۴ فاو ، عملیات والفجر۸
❄️@ferdows18 💯
#فردوسبهشتمحلاتتهران ❄️
●روز آخر به من گفت :«زيباترين كاري كه در شهادت من مي تواني بكني، اين است كه مثل حضرت زينب (س) صبور باشي تا من از شهادتم نهايت لذت را ببرم.»
○پسرم اباالفضل كه دو ساله بود بعد از شهادت پدرش مرتب مريض مي شد و دائماً سراغ بابا را از من مي گرفت. هر روز غروب موقع اذان كه مي شد، مي گفت: «عكس بابامو بدين.»
●عكس را بغل مي كرد و مي بوسيد و روي پاهايش مي گذاشت و به خيال خودش لالا،لالا مي گفت تا بابا بخوابد. گاهي هم دستهاي كوچكش را رو به آسمان بلند مي كرد و مي گفت: «خدا ! مگه تو بابا نداري؟ چرا باباي منو گرفتي؟» بي قراري هاي اين بچه همه را منقلب كرده بود.....
✍به روایت همسربزرگوارشهید
📎جانشین گردان یارسول لشگر ۲۵ کربلا
#سردارشهید_محمدحسین_باقرزاده🌷
#سالروز_شهادت
●ولادت : ۱۳۳۹/۶/۲۶ قائمشهر ، مازندران
●شهادت : ۱۳۶۴/۱۱/۲۴ فاو ، عملیات والفجر۸
❄️@ferdows18 💯
#فردوسبهشتمحلاتتهران ❄️
#خاطرات_شهید
○بر سر مسائل اخلاقی و مذهبی دینش پافشاری خاصی داشتند از واجبات نماز اول وقت و امربه معروف و نهی از منکر تا انجام مستحبات، هنوز صدای گریه های نیمه شب او و العفوگفتنشان در خانه مان به گوش میرسد.
●رزق و روزی حلال را در مالش رعایت میکرد ، رضا اطاعت و احترام به پدر و مادرشان را بی چون و چرا عمل می نموند ، برای دیگران ارزش و احترامی خاصی قائل بودندکه حتی ایشان با سمتی که داشتند با نیروهای زیر دستشان برخورد صمیمی و پدرانه ایی داشتندکه آنها به او، بمانند پدری دلسوز احترام میگذاشتند
○ولایت مداری و اطاعت از رهبری از نمونه های شاخص خط مشی سیاسی شهید بود. از تبعیض ها و بی عدالتی ها که در بین جامعه اتفاق می افتاد ناراحت میشدند. وقتی دوستانشان در مورد بعضی افراد صاحب منصب و مقام ایرادی میکردند.
●ایشان میگفتند: شما تکلیفتان را چگونه ادا نمودیدکه اینگونه از دیگران انتقاد میکنید! شما وظیفه دینی و اسلامی خود را انجام دهید. انشالله آنها هم تعهد و وظیفه شناسی در قبال مردم را در راس کارهای خود قرار دهند.
✍به روایت همسربزرگوارشهید
📎فرماندهٔ پدافندهوایی لشگر ۱۰سیدالشهدا
#سردارشهید_رضا_ایزدیار🌷
#سالروز_شهادت
❄️@ferdows18 💯
#فردوسبهشتمحلاتتهران ❄️
○بر سر مسائل اخلاقی و مذهبی دینش پافشاری خاصی داشتند از واجبات نماز اول وقت و امربه معروف و نهی از منکر تا انجام مستحبات، هنوز صدای گریه های نیمه شب او و العفوگفتنشان در خانه مان به گوش میرسد.
●رزق و روزی حلال را در مالش رعایت میکرد ، رضا اطاعت و احترام به پدر و مادرشان را بی چون و چرا عمل می نموند ، برای دیگران ارزش و احترامی خاصی قائل بودندکه حتی ایشان با سمتی که داشتند با نیروهای زیر دستشان برخورد صمیمی و پدرانه ایی داشتندکه آنها به او، بمانند پدری دلسوز احترام میگذاشتند
○ولایت مداری و اطاعت از رهبری از نمونه های شاخص خط مشی سیاسی شهید بود. از تبعیض ها و بی عدالتی ها که در بین جامعه اتفاق می افتاد ناراحت میشدند. وقتی دوستانشان در مورد بعضی افراد صاحب منصب و مقام ایرادی میکردند.
●ایشان میگفتند: شما تکلیفتان را چگونه ادا نمودیدکه اینگونه از دیگران انتقاد میکنید! شما وظیفه دینی و اسلامی خود را انجام دهید. انشالله آنها هم تعهد و وظیفه شناسی در قبال مردم را در راس کارهای خود قرار دهند.
✍به روایت همسربزرگوارشهید
📎فرماندهٔ پدافندهوایی لشگر ۱۰سیدالشهدا
#سردارشهید_رضا_ایزدیار🌷
#سالروز_شهادت
❄️@ferdows18 💯
#فردوسبهشتمحلاتتهران ❄️
#خاطرات_شهید
●همیشه روی لبش لبخند بود نه از این بابت که مشکلی ندارد من خبر داشتم که او با کوهی از مشکلات دست و پنجه نرم می کرد...
○اما هادی مصداق واقعی همان حدیثی بود که می فرماید: مومن شادی هایش در چهرهاش
وحزن و اندوهش در درونش می باشد.
●اولین چیزی که از هادی در ذهن دوستان نقش بسته، چهرهای بـود کـه با لبـخند آراسـته شده بـود و رفـاقت با او هیچ کـس را خسته نمی کرد.
📎بہ دلـمـ لڪ زده
با خنـده ے تو جـاݩ بدهمـ
طـرح لبـخند تـو
پایاݩ پریشانـے هاست
#شهید #محمدهادی_ذوالفقاری🌷
#سالروز_شهادت
●ولادت : ۱۳۶۷/۱۱/۱۳ تهران
●شهادت : ۱۳۹۳/۱۱/۲۶ عراق
❄️@ferdows18 💯
#فردوسبهشتمحلاتتهران ❄️
●همیشه روی لبش لبخند بود نه از این بابت که مشکلی ندارد من خبر داشتم که او با کوهی از مشکلات دست و پنجه نرم می کرد...
○اما هادی مصداق واقعی همان حدیثی بود که می فرماید: مومن شادی هایش در چهرهاش
وحزن و اندوهش در درونش می باشد.
●اولین چیزی که از هادی در ذهن دوستان نقش بسته، چهرهای بـود کـه با لبـخند آراسـته شده بـود و رفـاقت با او هیچ کـس را خسته نمی کرد.
📎بہ دلـمـ لڪ زده
با خنـده ے تو جـاݩ بدهمـ
طـرح لبـخند تـو
پایاݩ پریشانـے هاست
#شهید #محمدهادی_ذوالفقاری🌷
#سالروز_شهادت
●ولادت : ۱۳۶۷/۱۱/۱۳ تهران
●شهادت : ۱۳۹۳/۱۱/۲۶ عراق
❄️@ferdows18 💯
#فردوسبهشتمحلاتتهران ❄️
#خاطرات_شهید
●ما از زمانی که عقد کردیم ماموریتهای حمیدرضا به سوریه شروع شد. اگر اشتباه نکنم در طول این مدت زندگی مشترکمان، شش تا هفت بار سوریه رفت. هربار هم تقریبا ۴۰ تا ۵۰ روز ماموریتش طول میکشید
●حمیدرضا همان جلسه اول به من گفت که جزو نیروی سپاه قدس است. گفت حاج قاسم سلیمانی از ما خواسته که خانوادههایتان باید در جریان این موضوع باشند به این دلیل که شما یک شهید زنده هستید و به خاطر رفت و آمدتان در مناطق درگیر جنگ باید هرلحظه منتظر شهادتتان باشید
●من زمان شهادت همسرم در سوریه بودم
✍راوی: همسر شهید
#شهید #حمیدرضا_باب_الخانی
🌷
●ولادت : 1367/10/17 ،اصفهان
●تاریخ شهادت : 1398/11/28 ،حلب ،سوریه
🕊🕊🌹🌹🕊🕊
❄️@ferdows18 💯
#فردوسبهشتمحلاتتهران ❄️
●ما از زمانی که عقد کردیم ماموریتهای حمیدرضا به سوریه شروع شد. اگر اشتباه نکنم در طول این مدت زندگی مشترکمان، شش تا هفت بار سوریه رفت. هربار هم تقریبا ۴۰ تا ۵۰ روز ماموریتش طول میکشید
●حمیدرضا همان جلسه اول به من گفت که جزو نیروی سپاه قدس است. گفت حاج قاسم سلیمانی از ما خواسته که خانوادههایتان باید در جریان این موضوع باشند به این دلیل که شما یک شهید زنده هستید و به خاطر رفت و آمدتان در مناطق درگیر جنگ باید هرلحظه منتظر شهادتتان باشید
●من زمان شهادت همسرم در سوریه بودم
✍راوی: همسر شهید
#شهید #حمیدرضا_باب_الخانی
🌷
●ولادت : 1367/10/17 ،اصفهان
●تاریخ شهادت : 1398/11/28 ،حلب ،سوریه
🕊🕊🌹🌹🕊🕊
❄️@ferdows18 💯
#فردوسبهشتمحلاتتهران ❄️
📨#خاطرات_شهدا
🟢شهید مدافعحرم #حبیب_روحی
🔷خیررسانی
💚به روایت پدر شهید: حبیب خیلی به مردم کمک میکرد. مثلاً روزی سوار ماشینش بود، خانمی را دید که وسایلش را در فُرقون گذاشته و به سختی حرکت میکند؛ حبیب ماشینش را گذاشت و به کمک آن خانم رفت و فرقون را تا منزل آن خانم برد و موجبات شرمندگی آن خانم را فراهم آورد. آن خانم پرسید:«چرا این کار را کردی؟»، حبیب گفت:«ثواب دارد و خدا را خوش میآید.»
💙حبیب به همسرش وصیت کرده بود: «یک دستگاه خودرو سمند و دو عدد موتورسیکلت دارم و از همسرم میخواهم آنها را صرف ساخت مسجد یا مدرسه کند و اگر خداوند به این بنده حقیر توفیق شهادت داد، از همه دوستان، مادرم، همسرم و فرزندانم میخواهم که حلالم کنند و اگر مرگ مغزی شدم، تمام اعضای بدنم را اهدا کنید که شاید مورد لطف و رحمت خدا قرار گیرم!» و ما هم به این وصیّتش عمل کردیم.
✨هدیه به روح مطهر شهید صلوات
❣اَللهُمَّصَلِّعَلَىمُحمَّـدٍوآلمُحَمَّد❣
❄️@ferdows18 💯
#فردوسبهشتمحلاتتهران ❄️
🟢شهید مدافعحرم #حبیب_روحی
🔷خیررسانی
💚به روایت پدر شهید: حبیب خیلی به مردم کمک میکرد. مثلاً روزی سوار ماشینش بود، خانمی را دید که وسایلش را در فُرقون گذاشته و به سختی حرکت میکند؛ حبیب ماشینش را گذاشت و به کمک آن خانم رفت و فرقون را تا منزل آن خانم برد و موجبات شرمندگی آن خانم را فراهم آورد. آن خانم پرسید:«چرا این کار را کردی؟»، حبیب گفت:«ثواب دارد و خدا را خوش میآید.»
💙حبیب به همسرش وصیت کرده بود: «یک دستگاه خودرو سمند و دو عدد موتورسیکلت دارم و از همسرم میخواهم آنها را صرف ساخت مسجد یا مدرسه کند و اگر خداوند به این بنده حقیر توفیق شهادت داد، از همه دوستان، مادرم، همسرم و فرزندانم میخواهم که حلالم کنند و اگر مرگ مغزی شدم، تمام اعضای بدنم را اهدا کنید که شاید مورد لطف و رحمت خدا قرار گیرم!» و ما هم به این وصیّتش عمل کردیم.
✨هدیه به روح مطهر شهید صلوات
❣اَللهُمَّصَلِّعَلَىمُحمَّـدٍوآلمُحَمَّد❣
❄️@ferdows18 💯
#فردوسبهشتمحلاتتهران ❄️
💌#خاطرات_شهدا
🌕شهید مدافعحرم #محمد_جاودانی
♨️مدافع حجاب زینبی
🌟به روایت مادر شهید: محمد تأکید زیادی بر حجاب زنان و خانمهای جامعه داشت و همیشه به خواهرانش میگفت: «امام حسین تا لحظهای که زنده بود، اجازه نداد لشکر دشمن به طرف خانوادهاش برود؛ ما هم که پیرو امام حسین هستیم، باید تعصّب درباره حجاب و ناموس را از امام حسین علیهالسلام بیاموزیم! دشمن از حجاب شما بیشتر میترسد تا از توپ و تانک ما.»
🌟یکی از دوستانش تعریف میکرد وقتی محمد در گشتهای ارشاد و امر به معروف با خانم یا دختر بیحجابی برخورد میکرد، چهرهاش از ناراحتی سرخ میشد؛ با وجود این، وظیفهی هدایتگری و ارشادی خود را فراموش نمیکرد و با استدلالهای عقلی بهشون میفهماند که بیحجابی، آزادی نیست بلکه تهدیدی برای سلامت و زندگی خود آنان است. پسرم تا زنده بود، بر حجاب و عفاف خانمها تأکید داشت و از این بابت نگران بود.
✨هدیه به روح مطهر شهید صلوات
🎉اَللهُمَّصَلِّعَلَىمُحمَّـدٍوآلمُحَمَّد🎉
❄️@ferdows18 💯
#فردوسبهشتمحلاتتهران ❄️
🌕شهید مدافعحرم #محمد_جاودانی
♨️مدافع حجاب زینبی
🌟به روایت مادر شهید: محمد تأکید زیادی بر حجاب زنان و خانمهای جامعه داشت و همیشه به خواهرانش میگفت: «امام حسین تا لحظهای که زنده بود، اجازه نداد لشکر دشمن به طرف خانوادهاش برود؛ ما هم که پیرو امام حسین هستیم، باید تعصّب درباره حجاب و ناموس را از امام حسین علیهالسلام بیاموزیم! دشمن از حجاب شما بیشتر میترسد تا از توپ و تانک ما.»
🌟یکی از دوستانش تعریف میکرد وقتی محمد در گشتهای ارشاد و امر به معروف با خانم یا دختر بیحجابی برخورد میکرد، چهرهاش از ناراحتی سرخ میشد؛ با وجود این، وظیفهی هدایتگری و ارشادی خود را فراموش نمیکرد و با استدلالهای عقلی بهشون میفهماند که بیحجابی، آزادی نیست بلکه تهدیدی برای سلامت و زندگی خود آنان است. پسرم تا زنده بود، بر حجاب و عفاف خانمها تأکید داشت و از این بابت نگران بود.
✨هدیه به روح مطهر شهید صلوات
🎉اَللهُمَّصَلِّعَلَىمُحمَّـدٍوآلمُحَمَّد🎉
❄️@ferdows18 💯
#فردوسبهشتمحلاتتهران ❄️
💌#خاطرات_شهدا
🟠شهید مدافعحرم #حسین_بواس
♨️بــــارِ قاچــــاق
☄به روایت پدر و همرزم شهید: اولین سرمشق کاری حسین در کرمانشاه، مرز ایران و عراق در منطقه شیخصالح بود. بعد از آن ماموریت، برای نوبت دوم با همرزمانش راهی پیرانشهر سنندج شد و مدتی هم در آنجا و در لب مرز، مشغول مرزداری بود.
🧨روزی تصمیم گرفتیم صبح علیالطلوع جلوی کاروان قاچاق را بگیریم. رفتیم توی کوه و کمر؛ یکی از محلیها شروع کرد به کولیبازی درآوردن و با تلفن با خانوادهاش تماس گرفت که مرا با تیر زدند.
☄لحظاتی بعد عدهای با بیل و کلنگ به سمت ما آمدند و برای همین برگشتیم پادگان. وقتی رسیدیم، دیدم حسین نیست. دوباره راهی را که رفته بودیم، برگشتیم. یقین داشتیم حسابی کتک خورده اما ردّی از او نبود.
🧨وقتی رسیدیم پادگان، شهید بواس خوشحال و خندان بار قاچاق را که روی الاغ و قاطر بود، به تنهایی به پادگان آورده بود و ما در این فاصله کلی غصه خوردیم که مبادا کتک خورده باشد!
🌟هدیه به روح مطهر شهید صلوات
🪅اَللهُمَّصَلِّعَلَىمُحمَّـدٍوآلمُحَمَّد🪅
❄️@ferdows18 💯
#فردوسبهشتمحلاتتهران ❄️
🟠شهید مدافعحرم #حسین_بواس
♨️بــــارِ قاچــــاق
☄به روایت پدر و همرزم شهید: اولین سرمشق کاری حسین در کرمانشاه، مرز ایران و عراق در منطقه شیخصالح بود. بعد از آن ماموریت، برای نوبت دوم با همرزمانش راهی پیرانشهر سنندج شد و مدتی هم در آنجا و در لب مرز، مشغول مرزداری بود.
🧨روزی تصمیم گرفتیم صبح علیالطلوع جلوی کاروان قاچاق را بگیریم. رفتیم توی کوه و کمر؛ یکی از محلیها شروع کرد به کولیبازی درآوردن و با تلفن با خانوادهاش تماس گرفت که مرا با تیر زدند.
☄لحظاتی بعد عدهای با بیل و کلنگ به سمت ما آمدند و برای همین برگشتیم پادگان. وقتی رسیدیم، دیدم حسین نیست. دوباره راهی را که رفته بودیم، برگشتیم. یقین داشتیم حسابی کتک خورده اما ردّی از او نبود.
🧨وقتی رسیدیم پادگان، شهید بواس خوشحال و خندان بار قاچاق را که روی الاغ و قاطر بود، به تنهایی به پادگان آورده بود و ما در این فاصله کلی غصه خوردیم که مبادا کتک خورده باشد!
🌟هدیه به روح مطهر شهید صلوات
🪅اَللهُمَّصَلِّعَلَىمُحمَّـدٍوآلمُحَمَّد🪅
❄️@ferdows18 💯
#فردوسبهشتمحلاتتهران ❄️
💌#خاطرات_شهدا
🟠شهید مدافعحرم #سید_جلال_حبیب_الله_پور
♨️علمدار صابرین لشکر ۲۵ کربلا
☄سید جلال در جنگ نرم و در مواجهه با بحرانها و آشوبهای داخلی و مقابله با فتنههایی همچون ۱۸ تیر۱۳۷۸، جریان براندازی ملیمذهبی در سال۱۳۷۹، از بینبردن حرکتهای ضد انقلابی و تحرکات خزنده و پنهان فتنهگران۱۳۸۸ در راستای رسالت پاسداری نقش برجستهای در آرامشبخشی به فضای جامعه ایران اسلامی و تقویت سنگرهای دفاع فرهنگی ایفا کرد.
🧨سردار شهید حبیباللهپور علمدار صابرین لشکر۲۵ کربلا و استاد طرحریزی و اجرای عملیاتهای نظامی ویژه در شرایط سخت بود. او که به ظاهر قد متوسطی داشت، اما مغزی متفکر و دانش نظامی زیادی داشت.
☄سید فرمانده تیمهای عملیاتهای ضربتی شامل عملیاتهای تاخت و تاز سریع، عملیاتهای بازدارنده و عملیاتهای نجات در شمالغرب کشور بود. او علیه اهداف استراتژیک یا اهداف تاکتیکی دشمن در شمال غرب کشورمان خبره بود و فرمانده عملیاتهای تیم ضربتی «تهاجمی» و عملیاتهای نفوذ در عمق محور دشمن بود.
🌟هدیه به روح مطهر شهید صلوات
❣اَللهُمَّصَلِّعَلَىمُحمَّـدٍوآلمُحَمَّد❣
🌿🍀@ferdows18 💯
#فردوسبهشتمحلاتتهران🍀 🌿
🟠شهید مدافعحرم #سید_جلال_حبیب_الله_پور
♨️علمدار صابرین لشکر ۲۵ کربلا
☄سید جلال در جنگ نرم و در مواجهه با بحرانها و آشوبهای داخلی و مقابله با فتنههایی همچون ۱۸ تیر۱۳۷۸، جریان براندازی ملیمذهبی در سال۱۳۷۹، از بینبردن حرکتهای ضد انقلابی و تحرکات خزنده و پنهان فتنهگران۱۳۸۸ در راستای رسالت پاسداری نقش برجستهای در آرامشبخشی به فضای جامعه ایران اسلامی و تقویت سنگرهای دفاع فرهنگی ایفا کرد.
🧨سردار شهید حبیباللهپور علمدار صابرین لشکر۲۵ کربلا و استاد طرحریزی و اجرای عملیاتهای نظامی ویژه در شرایط سخت بود. او که به ظاهر قد متوسطی داشت، اما مغزی متفکر و دانش نظامی زیادی داشت.
☄سید فرمانده تیمهای عملیاتهای ضربتی شامل عملیاتهای تاخت و تاز سریع، عملیاتهای بازدارنده و عملیاتهای نجات در شمالغرب کشور بود. او علیه اهداف استراتژیک یا اهداف تاکتیکی دشمن در شمال غرب کشورمان خبره بود و فرمانده عملیاتهای تیم ضربتی «تهاجمی» و عملیاتهای نفوذ در عمق محور دشمن بود.
🌟هدیه به روح مطهر شهید صلوات
❣اَللهُمَّصَلِّعَلَىمُحمَّـدٍوآلمُحَمَّد❣
🌿🍀@ferdows18 💯
#فردوسبهشتمحلاتتهران🍀 🌿
📨#خاطرات_شهدا
🟣شهید مدافعحرم #عباسعلی_علیزاده
🔷سید عبــــاس
☂از برجستگیهای فراز حضور شهید علیزاده در جبهه مقاومت که همواره بهعنوان رویدادی برجسته در ذهن همرزمان وی جای گرفت، به غنیمتگرفتن تانک T55 در شهر خلصه بود.
💎تا آنجا که لقب «بازِ شکاری» را بر او گذاشتند و سردار شهید حاج قاسم سلیمانی به پاسِ این شجاعت، انگشتر متبرک به انگشتان حضرت آقا را به ایشان پیشکش کرد.
☂همچنین تسلط عباسعلی به زبان عربی موجب برقراری ارتباط یگانهای نظامی مستقر با مردم مناطق سوریه میشد و این خود، فرصتی را برای انتقال فرهنگی دو کشور و نیز صمیمیّت میان شهید علیزاده و رزمندگان سوری را موجب میشد.
💎این صمیمیت تا آنجا عمیق شد که سوریها با اینکه ایشان از سادات نبودند اما عنوان «سیدعباس» را که حکایت از آقایی و بزرگی عباسعلی داشت، برای او برگزیدند.
🌟هدیه به روح مطهر شهید صلوات
💥اللهُمَّصَلِّعَلَىمُحمَّـدٍوآلمُحَمَّد💥
🌿🍀@ferdows18 💯
#فردوسبهشتمحلاتتهران🍀 🌿
🟣شهید مدافعحرم #عباسعلی_علیزاده
🔷سید عبــــاس
☂از برجستگیهای فراز حضور شهید علیزاده در جبهه مقاومت که همواره بهعنوان رویدادی برجسته در ذهن همرزمان وی جای گرفت، به غنیمتگرفتن تانک T55 در شهر خلصه بود.
💎تا آنجا که لقب «بازِ شکاری» را بر او گذاشتند و سردار شهید حاج قاسم سلیمانی به پاسِ این شجاعت، انگشتر متبرک به انگشتان حضرت آقا را به ایشان پیشکش کرد.
☂همچنین تسلط عباسعلی به زبان عربی موجب برقراری ارتباط یگانهای نظامی مستقر با مردم مناطق سوریه میشد و این خود، فرصتی را برای انتقال فرهنگی دو کشور و نیز صمیمیّت میان شهید علیزاده و رزمندگان سوری را موجب میشد.
💎این صمیمیت تا آنجا عمیق شد که سوریها با اینکه ایشان از سادات نبودند اما عنوان «سیدعباس» را که حکایت از آقایی و بزرگی عباسعلی داشت، برای او برگزیدند.
🌟هدیه به روح مطهر شهید صلوات
💥اللهُمَّصَلِّعَلَىمُحمَّـدٍوآلمُحَمَّد💥
🌿🍀@ferdows18 💯
#فردوسبهشتمحلاتتهران🍀 🌿
💌#خاطرات_شهدا
🟠شهید مدافعحرم #محسن_کمالی دهقان
♨️توصیهی خادم بیریای مسجد
🕌یکی از توصیههای مهم شهیدم، محسن، این بود که هرگز مساجد را خالی نگذارید و نماز اول وقت بخوانید! اما پسرم یک گله هم از جوانان داشت؛ میگفت یک بسیجی نباید نماز اول وقتش را به تأخیر بیندازد و مسجد را خالی بگذارد!
❤️همیشه میگفت نباید برخورد بدی با مردم داشته باشید! اگر امر به معروف و نهی از منکر میکنید، باید با حُسن خُلق همراه باشد! نکتهی مهم این بود که محسن اهل عمل بود و با عملکردن مردم را جذب میکرد. از اینرو حرفهایش به دل مردم مینشست.
🕌محسن در انجام کار خیر، بیریا بود و کسی متوجه آن نمیشد. خادم مسجدمان میگفت وقتی همه مراسمها در مسجد به پایان میرسید و همه میرفتند، محسن همراه من میماند و همه مسجد را تمیز میکرد، بدون اینکه کسی او را ببیند.
🎙راوے: پدر شهید
🌟هدیه به روح مطهر شهید صلوات
🎈اللهُمَّصَلِّعَلَىمُحمَّـدٍوآلمُحَمَّد🎈
🌿🍀@ferdows18 💯
#فردوسبهشتمحلاتتهران🍀 🌿
🟠شهید مدافعحرم #محسن_کمالی دهقان
♨️توصیهی خادم بیریای مسجد
🕌یکی از توصیههای مهم شهیدم، محسن، این بود که هرگز مساجد را خالی نگذارید و نماز اول وقت بخوانید! اما پسرم یک گله هم از جوانان داشت؛ میگفت یک بسیجی نباید نماز اول وقتش را به تأخیر بیندازد و مسجد را خالی بگذارد!
❤️همیشه میگفت نباید برخورد بدی با مردم داشته باشید! اگر امر به معروف و نهی از منکر میکنید، باید با حُسن خُلق همراه باشد! نکتهی مهم این بود که محسن اهل عمل بود و با عملکردن مردم را جذب میکرد. از اینرو حرفهایش به دل مردم مینشست.
🕌محسن در انجام کار خیر، بیریا بود و کسی متوجه آن نمیشد. خادم مسجدمان میگفت وقتی همه مراسمها در مسجد به پایان میرسید و همه میرفتند، محسن همراه من میماند و همه مسجد را تمیز میکرد، بدون اینکه کسی او را ببیند.
🎙راوے: پدر شهید
🌟هدیه به روح مطهر شهید صلوات
🎈اللهُمَّصَلِّعَلَىمُحمَّـدٍوآلمُحَمَّد🎈
🌿🍀@ferdows18 💯
#فردوسبهشتمحلاتتهران🍀 🌿
🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺
🍃🌺🍃🌸🍃🌺
🌺🍃🌸
🌸
📨#خاطرات_شهدا
🟢شهید مدافعحرم #سید_حمید_طباطبایی_مهر
🔷شــــوق وصــــال
💚به روایت همسر شهید:«سیّد حمید عکسهای زمان جبهه و جنگش را گاهی تماشا میکرد و گریه میکرد و میگفت:«دلم برای دوستان شهیدم تنگ شده است!»
🦋من هم همیشه سیّد را اذیت میکردم و میگفتم:«شما هیچوقت شهید نخواهی شد؛ چون من آنقدر دعا میکنم که گمان نمیکنم خداوند تو را از بین ما ببَرد. خدا به خاطر دلِ شکسته من هم که شده، تو را از بین ما نمیبرَد.»
💚سیّد کمی میخنديد و میگفت:«همان دوران جنگ هم من به خاطر تو سرَم کلاه رفت! از بس صدقه و نذر و دعا کردی، خدا نخواست مرا ببَرد و شهادت را روزیام کند!»
🦋آرزوی شهادت با لحظهبهلحظهی زندگی سیّد گره خورده بود؛ در قنوت نماز شبهایش همیشه دعایش برای شهادت بود؛ به خصوص این اواخر که در عملیات شمالغرب هم شرکت داشت و پیکر چند تن از دوستانش را از قله پائین آورد و عجیب دگرگون شده بود.
💚میگفت:«خيلی عجيب است که جنازه شهدا را ببينم و من دارم راستراست راه میروم ولی اينها يکیيکی دارند به اين مقام میرسند.» به حال ضجّه و ناله میافتاد که گيرِ کارم کجاست که خدا من را نمیبرَد و توفيقش را نصيبم نمیکند؟!
🦋ايشان از سفر حج که آمده بود، مطمئناً خوابی ديده بود يا در مکّه به شکل خاصی شهادت را خواسته بود. دائماً سراغ میگرفت که کفنی را که از کربلا آوردی، کجا گذاشتی؟! يکتيکه از کفن امام را که دوستانم داده بودند، کجا گذاشتی؟! سراغِ تربت و همه را میگرفت.
💚میگفت دارد ۳۰سال خدمتم تمام میشود! خدا کند دچار تصادف و بيماری نشوم! دعا کن خدا گيرم را برطرف کند و من را در زمرهی شهدا قرار دهد!»
🌿🍀@ferdows18 💯
#فردوسبهشتمحلاتتهران🍀 🌿
🍃🌺🍃🌸🍃🌺
🌺🍃🌸
🌸
📨#خاطرات_شهدا
🟢شهید مدافعحرم #سید_حمید_طباطبایی_مهر
🔷شــــوق وصــــال
💚به روایت همسر شهید:«سیّد حمید عکسهای زمان جبهه و جنگش را گاهی تماشا میکرد و گریه میکرد و میگفت:«دلم برای دوستان شهیدم تنگ شده است!»
🦋من هم همیشه سیّد را اذیت میکردم و میگفتم:«شما هیچوقت شهید نخواهی شد؛ چون من آنقدر دعا میکنم که گمان نمیکنم خداوند تو را از بین ما ببَرد. خدا به خاطر دلِ شکسته من هم که شده، تو را از بین ما نمیبرَد.»
💚سیّد کمی میخنديد و میگفت:«همان دوران جنگ هم من به خاطر تو سرَم کلاه رفت! از بس صدقه و نذر و دعا کردی، خدا نخواست مرا ببَرد و شهادت را روزیام کند!»
🦋آرزوی شهادت با لحظهبهلحظهی زندگی سیّد گره خورده بود؛ در قنوت نماز شبهایش همیشه دعایش برای شهادت بود؛ به خصوص این اواخر که در عملیات شمالغرب هم شرکت داشت و پیکر چند تن از دوستانش را از قله پائین آورد و عجیب دگرگون شده بود.
💚میگفت:«خيلی عجيب است که جنازه شهدا را ببينم و من دارم راستراست راه میروم ولی اينها يکیيکی دارند به اين مقام میرسند.» به حال ضجّه و ناله میافتاد که گيرِ کارم کجاست که خدا من را نمیبرَد و توفيقش را نصيبم نمیکند؟!
🦋ايشان از سفر حج که آمده بود، مطمئناً خوابی ديده بود يا در مکّه به شکل خاصی شهادت را خواسته بود. دائماً سراغ میگرفت که کفنی را که از کربلا آوردی، کجا گذاشتی؟! يکتيکه از کفن امام را که دوستانم داده بودند، کجا گذاشتی؟! سراغِ تربت و همه را میگرفت.
💚میگفت دارد ۳۰سال خدمتم تمام میشود! خدا کند دچار تصادف و بيماری نشوم! دعا کن خدا گيرم را برطرف کند و من را در زمرهی شهدا قرار دهد!»
🌿🍀@ferdows18 💯
#فردوسبهشتمحلاتتهران🍀 🌿
Telegram
attach 📎