کانال فردوس
535 subscribers
46.8K photos
12.2K videos
236 files
1.59K links
https://t.me/ferdows18


کانال فرهنگی ؛اجتماعی ؛ اقتصادی؛ خبری و سیاسی محله فردوس.(حسینی و فردوس)
بهشت محله های تهران.
سازنده علی تفرشی اینستا گرام ali.tafreshi

ارتباط با ادمین
@alit123456789
Download Telegram
رمان_مدافع_عشق_قسمت اخر
هوالعشــق :
یک نان تست برمیدارم،تندتندرویش خامه میریزمو بعدمربای آلبالو را به آن اضافه میکنم. از آ شپزخانه بیرون
می آیم و با قدمهای
بلند سمت اتاق خواب میدوم. روبروی آینه
دراور ایستاده ای ودکمه های پیراهن سفیدرنگت را میبندی. عصایت زیربغلت چفت
شده تا بتوانی صاف بایستی. پشت سرم محمدرضا چهاردستو پا وارداتاق میشود. کنارت می ایستم و نان را سمت دهانت می آورم
_بخور بخور!
لبخندمیزنی و یک گاز بزرگ از صبحانه ی سرسری ات میزنی.
_هووووم! مربا!!
محمدرضا خودش را به پایت میرساندو به شلوارت چنگ میزند. تلاش میکندتا بایستد. زور میزندو این باعث قرمزشدن پوست سفید
و لطیفش میشود. کمی بلندمیشودو چندثانیه نگذشته با پشت روی زمین می افتد!هردو میخندیم! حرصش میگیرد،جیغ میکشدو
یکدفعه میزندزیر گریه. بستن دکمه ها را رها میکنی، خم میشوی و او را از روی زمین برمیداری. نگاهتان درهم گره میخورد.
چشمهای پسرمان با تومونمیزند... محمدرضاهدیه همان رفیقی است که روبه روی پنجره ی فولادش شفای بیماری ات را تقدیم زند گی
مان کرد... لبخندمیزنم و نون تست رادوباره سمت دهانت میگیرم. صورتت را سمتم برمیگردانی تا باقیمانده صبحانه ات را بخوری
که کوچولوی حسودمان ریشت را چنگ میزندو صورتت را سمت خودش برمیگرداند. اخم غلیظ و بانمکی میکندودهانش ر ا باز
میکندتا ازت بگیرد.
میخندی و عقب نگهش میداری
_موش شدیا.. !!
با پشت دست لپهای آویزون
محمدرضا را لمس میکنم
_خب بچه ذوق زده شده داره دندوناش در میاد
_نخیرم موش شده!!
سرت را پایین می آوری،
دهانت را روی شکم پسرمان میگذاری و قلقلکش میدهی
_هام هام هام هااااام.... بخورم تورو!
محمدرضا ریسه میرودودر
اغوشت دستو پا میزند.
لثه های صورتی رنگش شکاف خورده و سردو تادندان ریزو تیزازلثه های فک پایینش بیرون زده. انقدر شیرین و خواستنی است که
گاهی میترسم نکنداو را بیشتراز من دوست داشته باشی. روی دودستت او را بالا میبری و میچرخی. اما نه خیلی تند!درهردور
لنگ میزنی. جیغ میزندو قهقه هاش دلم را اب میکند. حس میکنم حواست به زمان نیست، صدایت میزنم!
_علی!دیرت نشه!؟
روبه رویم می ایستی و محمدرضا را روی شانه ات میگذاری. اوهم موهایت را از خدا خواسته میگیردو باهیجان خودش را بالا پایین
میکند.
لقمه ات رادردهانت میگذارمو بقیه دکمه های پیرهنت را میبندم. یقه ات را صاف میکنم ودستی به ریشت میکشم.
تمام حرکاتم را زیرنظرداری. و من چقدر لذت میبرم که حتی شمارش نفسهایم بازرسی میشوددر چشمهایت! تمام که میشودقبایت را
از روی رخت
اویزبرمیدارم و پشتت می ایستم. محمدرضا را روی تختمان میگذاری و اوهم طبق معمول غرغرمیکند. صدای کودکانه
اشدرادوست دارم زمانی که با حروف نامفهوم و واج های کشیده سعی میکندتمام احساس نارضایتی اش را بما منتقل کند
قبا را تنت میکنم و از پشت سرم را روی شانه ات میگذارم...
#آرامش
شانه هایت میلرزد! میفهمم که داری میخندی.همانطور که عبایت را روی شانه ات میندازم میپرسم
_چرا میخندی؟؟
_چون تواین تنگی وقت که دیرم شده، شما از پشت میچسبی! بچتم از جلوبا اخم بغل میخواد
روی پیشانی میزنم
#اخ_وقت!
سریع عبا را مرتب میکنم. عمامه ی مشکی رنگت را برمیدارم و مقابلت می ایم. لب به دندان میگیرم و زیر چشمی نگاهت میکنم
_خب اینقد سیدما خوبه..
همه دلشون تندتند#عشق_بازی میخواد
سرت را کمی خم میکنی تا راحت عمامه را روی سرت بگذارم..
چقدر بهت میاد!
ذوق میکنم ودورت میچرخم... سرتا پایت را برانداز میکنم... توهم عصا بدست سعی میکنی بچرخی!
دستهایم را بهم میزنم
_وای سیدجان عالی شدی!!!
لبخنددلنشینی میزنی و رو به محمدرضا میپرسی
_تو چی میگی بابا؟بم میادیا نه؟
خوشگله؟....
اوهم باچشمهای گردو مژههای بلندش خیره خیره نگاهت میکند
طفلی فسقلی مان اصلن متوجه سوالت نیست!
کیفت رادستت میدهم و محمدرضا رادر
اغوش میگیرم.همانطور که از اتاق بیرون میروی نگاهت به کمدلباسمان می افتد... غم به
نگاهت.میدود!دیگر چرا؟...
چیزی نمیپرسم و پشت سرت خیره به پای چپت که نمیتوانی کامل روی زمین بگذاری حرکت میکنم
سه سال پیش پای اسیب دیده ات را شکافتندو آتل
بستند!
میله ی
اهنی بزر گی که به برکت وجودش نمیتوانی درست ر اه بروی! سه سال عصای بلندی رفیق شبانه روزی ات شده!
دیگرنتوانستی بروی #دفاع_ازحرم...
زیادنذر کردی... نذر کرده بودی که بتوانی مدافع بشوی!... امامرئوف هم طوردیگر جواب نذرت راداد! مشغول حوزه شدی و
بالاخره لباس استادی تنت کردند! سرنوشت ترا خدا از اول جوردیگرنوشته بود. جلوی در ورودی که
میرسی #الحول_والقوه_الاباالله میخوانم و ارام سمتت فوت میکنم.
_میترسم چشم بخوری بخدا! چقدبهت استادی میاد!
_اره! استادباعصاش!!
میخندم
_عصاشم میترسم چشم بزنن...
لبخندت محومیشود
_چشم خوردم ریحانه..!
چشم خوردم که برای همیشه جاموندم...
نتونستم برم!! خد