⛔️حذف اکانت #شبکههای_اجتماعی قبل از واگذاری #سیم_کارت
⭕️رئیس پلیس فتا غرب استان تهران سرهنگ سید نظام موسوی گفت: یکی از چالشهای فعلی کاربران #تلفن_همراه در کشور، وجود سیمکارتهایی است که به علت عدم فعالیت کاربر، توسط شرکت ارائه دهنده خدمات ارتباطی پس از پایان مهلت قانونی سلب امتیاز شده و مجددا به چرخه فروش برگردانده میشود و به صورتی کاملاً قانونی در اختیار کاربر دیگری قرار میگیرد. کاربر جدید به تمام اطلاعات ذخیره شده براساس این شماره تلفن همراه، دسترسی خواهد داشت.
⭕️ مؤثرترین توصیه برای جلوگیری از سوء استفادههای احتمالی در این باره میتواند این باشد که فرد، پیش از#فروش سیم کارت خود تمامی اکانتهای فعال در #شبکه_های_اجتماعی و پیامرسانها را غیر فعال کند و حتی لازم است پیش از واگذاری سیم کارت، کانالها و گروههای فعال در شبکههای اجتماعی را نیز غیرفعال و حذف کرده و علاوه بر این عکس و فیلمهای بارگذاری شده را هم از شبکههای اجتماعی پاک کند.
🍁 @ferdows18 💯
#استفادهازماسکراهنجاتایران 🍁
⭕️رئیس پلیس فتا غرب استان تهران سرهنگ سید نظام موسوی گفت: یکی از چالشهای فعلی کاربران #تلفن_همراه در کشور، وجود سیمکارتهایی است که به علت عدم فعالیت کاربر، توسط شرکت ارائه دهنده خدمات ارتباطی پس از پایان مهلت قانونی سلب امتیاز شده و مجددا به چرخه فروش برگردانده میشود و به صورتی کاملاً قانونی در اختیار کاربر دیگری قرار میگیرد. کاربر جدید به تمام اطلاعات ذخیره شده براساس این شماره تلفن همراه، دسترسی خواهد داشت.
⭕️ مؤثرترین توصیه برای جلوگیری از سوء استفادههای احتمالی در این باره میتواند این باشد که فرد، پیش از#فروش سیم کارت خود تمامی اکانتهای فعال در #شبکه_های_اجتماعی و پیامرسانها را غیر فعال کند و حتی لازم است پیش از واگذاری سیم کارت، کانالها و گروههای فعال در شبکههای اجتماعی را نیز غیرفعال و حذف کرده و علاوه بر این عکس و فیلمهای بارگذاری شده را هم از شبکههای اجتماعی پاک کند.
🍁 @ferdows18 💯
#استفادهازماسکراهنجاتایران 🍁
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿
✿❀رمان #واقعی
✿❀ #زندگینامہ_شہیدایوب_بلندے
✿❀نیمہ ݐــنہان ماه ۱۵
✿❀قسمت #ششم
صدای کلید انداختن به در آمد.
آقا جون بود.
به مامان سلام کرد و گفت:
_طلا حاضر شو به وقت #ملاقات آقا ایوب برسیم.
اقاجون هیچ وقت مامان را به اسم اصلیش که «ربابه» بود صدا نمی کرد.
همیشه می گفت طلا
خیلی برایم سنگین بود...
من، ایوب را پسندیده بودم و او نه
آن هم بعد از ان حرف و حدیث ها...
قبل از اینکه آقاجون وارد اتاق شود چادر را کشیدم روی سرم و قامت بستم.
مامان گفت:
_تیمورخان انگار برای پسره مشکلی پیش آمده و منصرف شده. ایرادی هم گرفته ک نمیدانم چیست
وسط نماز لبم را گزیدم.
آقاجون آمد توی اتاق و دست انداخت دور گردنم بلند گفت:
_من می دانم این پسر برمی گردد. اما من دیگر به او دختر #نمیدهم. می خواهد عسلم را بگیرد قیافه ام می آید.
یک هفته از ایوب خبری نشد.
تا اینکه باز، #تلفن اکرم خانم زنگ زد و با ما کار داشت.
گوشی را برداشتم:
+ بفرمایید؟
گفت:_سلام
ایوب بود چیزی نگفتم
_ من را به جا نیاوردید؟
محکم گفتم:_نخیر
_ بلندی هستم.
+ متأسفانه به جا نمی آورم.
_ حق دارید ناراحت شده باشید، ولی دلیل داشتم.
+ من نمی دانم درباره ی چی حرف می زنید. ولی ناراحت کردن دیگران با دلیل هم کار درستی نیست.
_ اجازه دهید من یک بار دیگه خدمتتان برسم.
+ شما فعلا #صبر کنید تا ببینم #خدا چه می خواهد. خداحافظ.
گوشی را محکم گذاشتم. از اکرم خانم خداحافظی کردم و برگشتم خانه.
از عصبانیت سرخ شده بودم.
چادرم را پیچیدم دورم و چمباتمه زدم کنار دیوار.
اکرم خانم باز آمد جلوی در و صدا زد:
_شهلا خانم تلفن.
تعجب کردم:
_با ما کار دارند؟؟
گفت:
_بله همان آقاست
به روایت همسر شهید بلندی شهلا غیاثوند
#ادامه_دارد
✿❀رمان #واقعی
✿❀ #زندگینامہ_شہیدایوب_بلندے
✿❀نیمہ ݐــنہان ماه ۱۵
✿❀قسمت #ششم
صدای کلید انداختن به در آمد.
آقا جون بود.
به مامان سلام کرد و گفت:
_طلا حاضر شو به وقت #ملاقات آقا ایوب برسیم.
اقاجون هیچ وقت مامان را به اسم اصلیش که «ربابه» بود صدا نمی کرد.
همیشه می گفت طلا
خیلی برایم سنگین بود...
من، ایوب را پسندیده بودم و او نه
آن هم بعد از ان حرف و حدیث ها...
قبل از اینکه آقاجون وارد اتاق شود چادر را کشیدم روی سرم و قامت بستم.
مامان گفت:
_تیمورخان انگار برای پسره مشکلی پیش آمده و منصرف شده. ایرادی هم گرفته ک نمیدانم چیست
وسط نماز لبم را گزیدم.
آقاجون آمد توی اتاق و دست انداخت دور گردنم بلند گفت:
_من می دانم این پسر برمی گردد. اما من دیگر به او دختر #نمیدهم. می خواهد عسلم را بگیرد قیافه ام می آید.
یک هفته از ایوب خبری نشد.
تا اینکه باز، #تلفن اکرم خانم زنگ زد و با ما کار داشت.
گوشی را برداشتم:
+ بفرمایید؟
گفت:_سلام
ایوب بود چیزی نگفتم
_ من را به جا نیاوردید؟
محکم گفتم:_نخیر
_ بلندی هستم.
+ متأسفانه به جا نمی آورم.
_ حق دارید ناراحت شده باشید، ولی دلیل داشتم.
+ من نمی دانم درباره ی چی حرف می زنید. ولی ناراحت کردن دیگران با دلیل هم کار درستی نیست.
_ اجازه دهید من یک بار دیگه خدمتتان برسم.
+ شما فعلا #صبر کنید تا ببینم #خدا چه می خواهد. خداحافظ.
گوشی را محکم گذاشتم. از اکرم خانم خداحافظی کردم و برگشتم خانه.
از عصبانیت سرخ شده بودم.
چادرم را پیچیدم دورم و چمباتمه زدم کنار دیوار.
اکرم خانم باز آمد جلوی در و صدا زد:
_شهلا خانم تلفن.
تعجب کردم:
_با ما کار دارند؟؟
گفت:
_بله همان آقاست
به روایت همسر شهید بلندی شهلا غیاثوند
#ادامه_دارد
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
گرمای هوا در کاشان منجر به انفجار تلفن همراه در داخل خودرو شد
🔹با توجه به بالابودن شیشهها دمای داخل خودرو به چندبرابر دمای بیرون می رسد و این نوع حوادث ایجاد میشود.
🔹آتشنشانی هشدار داده با توجه به گرمای هوا، هرگز مواد قابل اشتعال مانند مایعات قابل اشتعال ، انواع اسپری، فندک، موبایل ، پاوربانک و حتی عینک و بطری آب و ازاین دست موارد را در خودرو نگهداری نشود و یا در صورت پارک خودرو آنها را از ماشین خارج کنید.
#تلفن_همراه #انفجار
🌿🍀@ferdows18 💯
#فردوسبهشتمحلاتتهران🍀 🌿
🔹با توجه به بالابودن شیشهها دمای داخل خودرو به چندبرابر دمای بیرون می رسد و این نوع حوادث ایجاد میشود.
🔹آتشنشانی هشدار داده با توجه به گرمای هوا، هرگز مواد قابل اشتعال مانند مایعات قابل اشتعال ، انواع اسپری، فندک، موبایل ، پاوربانک و حتی عینک و بطری آب و ازاین دست موارد را در خودرو نگهداری نشود و یا در صورت پارک خودرو آنها را از ماشین خارج کنید.
#تلفن_همراه #انفجار
🌿🍀@ferdows18 💯
#فردوسبهشتمحلاتتهران🍀 🌿