کانال فردوس
536 subscribers
46.8K photos
12.2K videos
236 files
1.59K links
https://t.me/ferdows18


کانال فرهنگی ؛اجتماعی ؛ اقتصادی؛ خبری و سیاسی محله فردوس.(حسینی و فردوس)
بهشت محله های تهران.
سازنده علی تفرشی اینستا گرام ali.tafreshi

ارتباط با ادمین
@alit123456789
Download Telegram
📛 #هشـــــدار


🔴 چندی است کلیپ هایی از آخوندی به اسم حسن آقامیری در فضای مجازی منتشر شده که تفاسیری سوال برانگیز از اسلام ارائه میکند و از این رو، در صدر شبکه های ضدانقلاب قرار می گیرد. این شخص چه کسی است؟ چه افکاری دارد و نقد آرا و گفته هایش؟ 👇👇

⛔️ در کلیپی گفته: دختری موهاشو گذاشته بیرون. بعد خدا اونو 1000سال از مو آویزون میکنه .بعد تشنه بشه بهش زقوم میدن!! میشه عاشق خدایی شد که اینجور عذاب میکنه؟ اگه خدا اینجوریه که داعشی ها آدمای خوبی هستن!

#پاسخ: ظاهرا برای این روحانی نما، وحی جدیدی آمده است. #توجیه گناه و #جلوه بخشیدن به آن، اولین خبط وی است. در کدام آیه قرآن یا کدام روایت آمده که بخاطر #مهربانی خدا، انسان مجاز است #گناه کند؟!!! مبنای این فرد آنست که عذاب خدا، مسبب دین گریزی است!! #حجاب، نص صریح قرآن است و #اصرار بر بی حجابی، گناهی کبیره است و خداوند خود فرموده: «ثم كان عاقبة الذين أساءوا السوءي أن كذبوا بآيات الله» (روم، آيه 10)؛ اصرار بر یک #گناه (هرچند کوچک)، فرد را به #تکذیب آیات الهی میکشاند. پس این عقیده باطلی است که خداوند بخاطر دو تار مو، کسی را عذاب نمیکند! بخاطر یک غیبت، کسی جهنمی نمی شود! بخاطر یک دروغ، کسی را عذاب نخواهند کرد و..
👈خداوند از گناهان صغیره، نهی فرموده چرا که اصرار بر گناهان کوچک، به گناهان و معصیت های بزرگ می رسد. 👌خداوند خود در قرآن فرموده: او را خوفا و طمعا، بپرستیم. (اعراف56) یعنی نه ترس مطلق و نه امید مطلق. #خوف افراطی یا #امید افراطی، هر دو باطلند.
ضمنا این روایت پیامبر(ص) از شب معراج است که زنی را دیدند که به موهایش آویزان شده بود، و مغز سرش می جوشید و آن زنی بود که موهایش را از مردان نامحرم نمی پوشانید. ( عیون اخبار الرضا(ع)، ج 2، ص 10 و 11)

⛔️ گفته است: اصلا نگران نباشید، همه انسانها به بهشت می روند/عذاب قیامت تهمت ناروایی به خداوند است!!😳
#پاسخ: معاذالله از این همه جهل و انکار. آیه آیه قرآن، وصف و وعده عذاب کسانی است که به کفر و تکذیب خداوند پرداخته اند. آیات متعددی در قرآن (۲۹ نحل، ۱۰ تغابن، ۱۷ حشر، ۲۳ جن) بر خلود برخی گناهکاران در جهنم دلالت دارد. خداوند خود در قرآن، بارها تاکید کرده که جهنم را از مجرمان و پیروان شیطان پر خواهد کرد. (ص85، جن13) انکار عذاب قیامت، #افترا به قرآن، انکار اصل اساسی دین یعنی #معاد و تکذیب نص مبین #قرآن است.

⛔️ گفته: ولایت فقیه ضد ندارد چرا الکی میگید ضد ولایت فقیه!!؟
#پاسخ: ضدانقلاب و دشمنان نظام اسلامی، دشمنان علنی شیعه، ضدولایت فقیه نیستند؟! آیا انکار یک حقیقت، نشانه جهل و پرت گویی نیست؟!☹️

⛔️ گفته: اهل بیت گفتن از هم تعریف نکنید چون فرعون میشیم؟!!
#پاسخ: منبع این حرف کجاست؟ کدام اهلبیت چنین سخنی گفته؟! این طرز فکر #وهابیت است که با این حقه ها، راه آشنایی با معارف و ذکر فضائل اهلبیت(ع) را سد کنند. چرا باید محاسن و فضایل اهلبیت و علما و اولیای خدا را نگوییم؟! آنچه مذموم است تملق است و نه ذکر فضایل. قرآن به ما یاد داده که گاه خودمان هم میتوانیم از یکدیگر و محاسن خویش، سخن بگوییم. 😊 وقتی یوسف نبی(ع) در وصف خویش به فرمانروای مصر میگوید: إِنِّی حَفیظٌ عَلیمٌ (یوسف، 55) پس چه جای این اراجیف؟😏

اینکه هزینه سایت و صفحات متعدد و نشر کلیپ های حرفه ای این فرد از کجا تامین میشود، هنوز مشخص نیست.

🔴 و در آخر! متاسفانه چند سالی است برخی روحانی نماها بروز یافته اند که برای خوشامد افراد کمتر متدین و حتی لاقیدها، بجای #تبیین صحیح اسلام، بجای #اصلاح رفتارهای غلط و ضداسلامی، به #عقب_نشینی از اصول اسلامی، تفسیر به رای و #تحریف های سخیف از قرآن و اسلام دست زنند. کاری که علمای یهود و احبار نصاری، با دین پیامبر خود کردند و بارها در قرآن، مورد #لعن خدا قرار گرفته اند. بدا به حال افرادی که برای دنیای دیگران، آخرت خویش را می فروشند.
#حسن_آقا_میری

🍁 @ferdosmahale 💯 🍁
🌻 تبریک مخصوص رهبر انقلاب به جوانان و نوجوانان ایران، که #امید_آفرین و #پیشران حرکت ملی کشور هستند...

🍁 @ferdows18 💯 🍁
فردوس بهشت محلات تهران
بسم رب الشهدا

#بیست_هفتم
#هادی_دلها


حدودا یک هفته بعد از تعطیلی امتحان ها رفتیم معراج الشهدا و اسامی شهدای صابرین لیست کردیم

سیزدهم شهریورماه نود یگان صابرین در دشت جاسوسان در مبارزه با پژاک سیزده پاسدارش شهید میشن

۱.#مصطفی(کمیل)_صفری_تبار
۲.#محمد_محرابی_پناه
۳.#سرادر_محمد_جعفرخانی
۴.#سید_محمود_موسوی
۵.#محمد_منتظر_قائم
۶.#علی_بریهی
۷.#یوسف_فدایی_نژاد
۸.#امید_صمدپور
۹.#فرشاد_شفیع_پور
۱۰.#مهدی_حسین_پور
۱۱.#مسلم_احمدی_پناه
۱۲.#محمد_غفاری
۱۳.#حسین_رضایی


بین تمام اسامی شهدای پژاک از صابرین تهران اسم مصطفی صفری تبار دل منو ب سمت خودش برد

شهیدی تازه دامادی که به جای جشن عروسی شفاعت بهشت به تازه عروسش هدیه داد

بهار با خانم صفری تبار آشنا بود قرار شد باهشون صحبت کنند ما بریم

-عطیه میای خونه ما ؟
عطیه :نه من قراره با بچه ها برم کهف الشهدا

-باشه پس یاعلی
التماس دعا

تا برسم خونه خیلی طول کشید

تا پام گذاشتم داخل خونه دیدم مامان بی حال افتاده روی مبل چشمای باباهم قرمزه

-چیزی شده ؟
خبری از حسین اومده ؟

با این حرفم گریه مامان اوج گرفت

-مامان پیکر حسین پیدا شده تروخدا ؟

مامان:برای فاطمه خواستگار اومده قراره هفته بعد عقد کنند 😭


به زحمت بغضم قورت دادم گفتم برای این ناراحتی ؟

مادرم باید خیلی خوشحال باشی که یه نفر دیگه تو عذاب بی خبری ما باشه

پاشو عزیزدلم پاشو حاضر شو بریم شام بیرون
بعدش میریم مزارشهدا

تا مامان رفت خودم افتادم رو زمین دستم گذاشتم روی قلبم

بابا:زینبم خوبی؟😔

-خوبم

بعداز شام رفتیم بهشت زهرا مامان بابا پیش شهید میردوستی موندن

من راهی قطعه سرداران بی پلاک شدم

رفتم پیش شهیدم هق هقم سکوت شب میشکست

حسین خودت مامان آروم کن 😭

مداحی این گل را به رسم هدیه گذاشتم تا آروم بشم


#ادامه_دارد
🍁 @ferdows18 💯 🍁
فردوس بهشت محلات تهران
#پیدا_شده

🔸یک عدد #دفترچه بیمه سلامت بنام #امید_مهرآبادی "پیداشده"
جهت دریافت به آیدی زیر پیام بدید.

@alit123456789

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🍁@ferdows18 💯
فردوس بهشت محلات تهران🍁
🕊💚🕊💚💚🕊
💚🕊💚🕊
🕊💚🕊
💚🕊
🕊
📚 #دمشق_شهر_عشق

#قسمت_یازدهم

🔹 احساس می‌کردم از دهانش آتش می‌پاشد که از درد و ترس چشمانم را در هم کشیدم و پشت پلکم همچنان مصطفی را می‌دیدم که با دستی پر از #خون سینه‌اش را گرفته بود و از درد روی زمین پا می‌کشید سوزش زخم شانه، مصیبت خونی که روی صندلی مانده و همسری که حتی از حضورش #وحشت کرده بودم؛ همه برای کشتنم کافی بود و این تازه اول مکافاتم بود که سعد بی‌رحمانه برایم خط و نشان کشید :«من از هر چی بترسم، نابودش می‌کنم!»

🔹 از آینه چشمانش را می‌دیدم و این چشم‌ها دیگر بوی خون می‌داد و زبانش هنوز در خون می‌چرخید :«ترسیدم بخواد ما رو تحویل بده، #نابودش کردم! پس کاری نکن ازت بترسم!» با چشم‌هایش به نگاهم شلاق می‌زد و می‌خواست ضرب شصتش تا ابد یادم بماند که عربده کشید :«به جون خودت اگه ازت بترسم، نابودت می‌کنم نازنین!»

هنوز باورم نمی‌شد #عشقم قاتل شده باشد و او به قتل خودم تهدیدم می‌کرد که باور کردم در این مسیر اسیرش شده و دیگر روی زندگی را نخواهم دید.

🔹 سرخی گریه چشمم را خون کرده و خونی به تنم نمانده بود که صورتم هرلحظه سفیدتر می‌شد و او حالم را از آینه می‌دید که دوباره بی‌قرارم شد :«نازنین چرا نمی‌فهمی به‌خاطر تو این کارو کردم؟! پامون می‌رسید #دمشق، ما رو تحویل می‌داد. اونوقت معلوم نبود این جلادها باهات چیکار می‌کردن!»

نیروهای امنیتی #سوریه هرچقدر خشن بودند، این زخم از پنجه هم‌پیاله‌های خودش به شانه‌ام مانده بود، یکی از همان‌ها می‌خواست سرم را از تنم جدا کند و امروز سعد مقابل چشم خودم مصطفی را با چاقو زد که دیگر #عاشقانه‌هایش باورم نمی‌شد و او از اشک‌هایم #پشیمانی‌ام را حس می‌کرد که برایم شمشیر را از رو کشید :«با این جنازه‌ای که رو دستمون مونده دیگه هیچکدوم حق انتخاب نداریم! این راهی رو که شروع کردیم باید تا تهش بریم!»

🔹 دیگر از چهره‌اش، از چشمانش و حتی از شنیدن صدایش می‌ترسیدم که با صورتم به پنجره پناه بردم و باران اشک از چشمانم روی شیشه می‌چکید. در این ماشین هنوز عطر مردی می‌آمد که بی‌دریغ به ما #محبت کرد و خونش هنوز مقابل چشمانم مانده بود که از هر دو چشمم به جای اشک خون می‌بارید.

در این کشور غریب تنها سعد آشنایم بود و او هم دیگر #قاتل جانم شده بود که دلم می‌خواست همینجا بمیرم. پشت شیشه اشک، چشمم به جاده بود و نمی‌دانستم مرا به کجا می‌کشد که ماشین را متوقف کرد و دوباره نیش صدایش گوشم را گزید :«پیاده شو!»

🔹 از سکوتم سرش را چرخاند و دید دیگر از نازنین جنازه‌ای روی صندلی مانده که نگاهش را پرده‌ای از اشک گرفت و بی‌هیچ حرفی پیاده شد. در را برایم باز کرد و من مثل کودکی که گم شده باشد، حتی لب‌هایم از #ترس می‌لرزید و گریه نفسم را برده بود که دل سنگش برایم سوخت.

موهایم نامرتب از زیر شال سفیدی که دیشب سمیه به سرم پیچیده بود، بیرون زده و صورتم همه از #درد و گریه در هم رفته بود که با هر دو دستش موهایم را زیر شال مرتب کرد و نه تنها دلش که از دیدن این حالم کلماتش هم می‌لرزید :«اگه می‌دونستم اینجوری میشه، هیچوقت تو رو نمی‌کشوندم اینجا، اما دیگه راه برگشت نداریم!»

🔹 سپس با نگاهش ادامه مسیر را نشانم داد و گفت :«داریم نزدیک #دمشق میشیم، باید از اینجا به بعد رو با تاکسی بریم. می‌ترسم این ماشین گیرمون بندازه.» دستم را گرفت تا از ماشین پیاده شوم و نگاهم هنوز دنبال خط خون مصطفی بود که قدم روی زمین گذاشتم و دلم پیش عطرش جا ماند.

سعد می‌ترسید فرار کنم که دستم را رها نمی‌کرد، با دست دیگرش مقابل ماشین‌ها را می‌گرفت و من تازه چشمم به تابلوی میان جاده افتاد که حسی در دلم شکست.

🔹 دستم در دست سعد مانده و دلم از قفس سینه پرید که روی تابلو، مسیر #زینبیه دمشق نشان داده شده و همین اسم چلچراغ گریه را دوباره در چشمم شکست. سعد از گریه‌هایم کلافه شده بود و نمی‌دانست اینبار خیال دیگری خانه خاطراتم را زیر و رو کرده که دلم تنها آغوش #مادرم را تمنا می‌کرد.

همیشه از زینبیه دمشق می‌گفت و نذری که در حرم #حضرت_زینب (سلام‌الله‌علیها) کرده و اجابت شده بود تا نام مرا زینب و نام برادرم را ابوالفضل بگذارد؛ ابوالفضل پای #نذر مادر ماند و من تمام این #اعتقادات را دشمن آزادی می‌دیدم که حتی نامم را به مادرم پس دادم و نازنین شدم.

🔹 سال‌ها بود #خدا و دین و مذهب را به بهانه آزادی از یاد برده و حالا در مسیر #مبارزه برای همین آزادی، در چاه بی‌انتهایی گرفتار شده بودم که دیگر #امید رهایی نبود...

#ادامه_دارد


✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد


🕊
💚🕊
🕊💚🕊
💚🕊💚🕊
🕊💚🕊💚🕊💚🕊
🍂💚🍂💚💚🍂
💚🍂💚🍂
🍂💚🍂
💚🍂
🍂
✍️ #تنها_میان_داعش

#قسمت_بیست_و_هشتم

🔸 شنیدن همین جمله کافی بود تا کاسه دلم ترک بردارد و از رفتن حلیه #وحشت کنم.

در هیاهوی بیمارانی که عازم رفتن شده بودند حلیه کنارم رسید، صورت پژمرده‌اش به #شوق زنده ماندن یوسف گل انداخته و من می‌ترسیدم این سفرِ آخرشان باشد که زبانم بند آمد و او مشتاق رفتن بود که یوسف را از آغوش لختم گرفت و با صدایی که از این #معجزه به لرزه افتاده بود، زمزمه کرد :«نرجس #دعا کن بچه‌ام از دستم نره!»

🔸 به چشمان زیبایش نگاه می‌کردم، دلم می‌خواست مانعش شوم، اما زبانم نمی‌چرخید و او بی‌خبر از خطری که #تهدیدشان می‌کرد، پس از روزها به رویم لبخندی زد و نجوا کرد :«عباس به من یه باطری داده بود! گفته بود هر وقت لازم شد این باطری رو بندازم تو گوشی و بهش زنگ بزنم.»

و بغض طوری گلویش را گرفت که صدایش میان گریه گم شد :«اما آخر عباس رفت و نتونستم باهاش حرف بزنم!»

🔸 رزمنده‌ای با عجله بیماران را به داخل هلی‌کوپتر می‌فرستاد، نگاه من حیران رفتن و ماندن حلیه بود و او می‌خواست #حسرت آنچه از دستش رفته به من هدیه کند که یوسف را محکم‌تر در آغوش گرفت، میان جمعیت خودش را به سمت هلی‌کوپتر کشید و رو به من خبر داد :«باطری رو گذاشتم تو کمد!»

قلب نگاهم از رفتن‌شان می‌تپید و می‌دانستم ماندن‌شان هم یوسف را می‌کُشد که زبانم بند دلم شد و او در برابر چشمانم رفت.

🔸 هلی‌کوپتر از زمین جدا شد و ما عزیزان‌مان را بر فراز جهنم #داعش به این هلی‌کوپتر سپرده و می‌ترسیدیم شاهد سقوط و سوختن پاره‌های تن‌مان باشیم که یکی از فرماندهان شهر رو به همه صدا رساند :«به خدا #توکل کنید! عملیات آزادی #آمرلی شروع شده! چندتا از روستاهای اطراف آزاد شده! به مدد #امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) آزادی آمرلی نزدیکه!»

شاید هم می‌خواست با این خبر نه فقط دل ما که سرمان را گرم کند تا چشمان‌مان کمتر دنبال هلی‌کوپتر بدود.

🔸 من فقط زیر لب #صاحب‌الزمان (علیه‌السلام) را صدا می‌زدم که گلوله‌ای به سمت آسمان شلیک نشود تا لحظه‌ای که هلی‌کوپتر در افق نگاهم گم شد و ناگزیر یادگاری‌های برادرم را به #خدا سپردم.

دلتنگی، گرسنگی، گرما و بیماری جانم را گرفته بود، قدم‌هایم را به سمت خانه می‌کشیدم و هنوز دلم پیش حلیه و یوسف بود که قدمی می‌رفتم و باز سرم را می‌چرخاندم مبادا #انفجار و سقوطی رخ داده باشد.

🔸 در خلوت مسیر خانه، حرف‌های فرمانده در سرم می‌چرخید و به زخم دلم نمک می‌پاشید که رسیدن نیروهای مردمی و شکست #محاصره در حالی‌که از حیدرم بی‌خبر بودم، عین حسرت بود.

به خانه که رسیدم دوباره جای خالی عباس و عمو، در و دیوار دلم را در هم کوبید و دست خودم نبود که باز پلکم شکست و اشکم جاری شد.

🔸 نمی‌دانستم وقتی خط حیدر خاموش و خودش #اسیر عدنان یا #شهید است، با هدیه حلیه چه کنم و با این حال بی‌اختیار به سمت کمد رفتم.

در کمد را که باز کردم، لباس عروسم خودی نشان داد و دیگر دامادی در میان نبود که همین لباس #عروس آتشم زد. از گرما و تب خیس عرق شده بودم و همانجا پای کمد نشستم.

🔸 حلیه باطری را کنار موبایلم کف کمد گذاشته بود و گرفتن شماره حیدر و تجربه حس #انتظاری که روزی بهاری‌ترین حال دلم بود، به کام خیالم شیرین آمد که دستم بی‌اختیار به سمت باطری رفت.

در تمام لحظاتی که موبایل را روشن می‌کردم، دستانم از تصور صدای حیدر می‌لرزید و چشمانم بی‌اراده می‌بارید.

🔸 انگشتم روی اسمش ثابت مانده و همه وجودم دست #دعا شده بود تا معجزه‌ای شود و اینهمه خوش‌خیالی تا مغز استخوانم را می‌سوزاند.

کلید تماس زیر انگشتم بود، دلم دست به دامن #امام_مجتبی (علیه‌السلام) شد و با رؤیایی دست نیافتنی تماس گرفتم. چند لحظه سکوت و بوق آزادی که قلبم را از جا کَند!

🔸 تمام تنم به لرزه افتاده بود، گوشی را با انگشتانم محکم گرفته بودم تا لحظه اجابت این معجزه را از دست ندهم و با #رؤیای شنیدن صدای حیدر نفس‌هایم می‌تپید.

فقط بوق آزاد می‌خورد، جان من دیگر به لبم آمده بود و خبری از صدای حیدرم نبود. پرنده احساسم در آسمان #امید پر کشید و تماس بی‌هیچ پاسخی تمام شد که دوباره دلم در قفس دلتنگی به زمین کوبیده شد.

🔸 پی در پی شماره می‌گرفتم، با هر بوق آزاد، می‌مُردم و زنده می‌شدم و باورم نمی‌شد شرّ عدنان از سر حیدر کم شده و #عشقم رها شده باشد.

دست و پا زدن در برزخ امید و ناامیدی بلایی سر دلم آورده بود که دیگر کارم از گریه گذشته و به درگاه #خدا زار می‌زدم تا دوباره صدای حیدر را بشنوم. بیش از چهل روز بود حرارت احساس حیدر را حس نکرده بودم که دیگر دلم یخ زده و انگشتم روی گوشی می‌لرزید...

#ادامه_دارد

✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد

🍂
💚🍂
🍂💚🍂
💚🍂💚🍂
🍂💚🍂💚🍂💚🍂
اخبار مهمی ظرف همین چند روز منتشر شد:

1⃣ گردش تاریخی و استراتژیک عربستان، امارات و دیگر کشورهای حاشیه خلیج فارس به سوی ایران و توافقات گسترده برای همکاری
2⃣ اعلام و تأیید توافقات اولیه هسته ای توسط وزیر خارجه آمریکا
3⃣ ممانعت فرانسه از برگزاری نشست سالیانه منافقین در پاریس که از سال 2008 برقرار بوده
4⃣ حمله پلیس آلبانی به اشرف3، مقرّ مهم منافقین و جمع آوری اسناد و دستگیری عوامل
5⃣ فراری شدن مریم رجوی از آلبانی
6⃣ تحویل یکی از مهره های بزرگ ضد انقلاب توسط غرب، به ایران، ظرف چند روز آینده
7⃣ رونمایی از موشک فوق پیشرفته هایپرسونیک
8⃣ تثبیت فناوری نوین هسته ای با درصد غنی سازی بالا در قبال غرب...

⛔️ 👈 همه و همه نشان از اقتدار روزافزون جمهوری اسلامی در عرصه منطقه ای و بین المللی است.
👈 ان شاء الله به زودی شاهد تحول در عرصه اقتصاد و معیشت مردم هم باشیم.

#امید
#ایمان
#ایران_قوی

🌿🍀@ferdows18  💯
#فردوس‌بهشت‌محلات‌تهران🍀🌿
#زندگی
به سه چیز پایدار است

#امید

#صبر

و #گذشت

کسی که هر یکی اینها را داشته باشد
هرگز فرو نمی‌ریزد . . .

🌿🍀@ferdows18  💯
#فردوس‌بهشت‌محلات‌تهران🍀🌿