#امیر_المومنین_(ع):
هيچ ثروتى چون عقل نیست،
و هيچ فقرى چون نادانى نيست.
هيچ ارثى چون ادب،
و هيچ پشتيبانى چون مشورت نيست.
حکمت 54 نهج البلاغه
🍁 @ferdows18 💯 🍁
فردوس بهشت محلات تهران
هيچ ثروتى چون عقل نیست،
و هيچ فقرى چون نادانى نيست.
هيچ ارثى چون ادب،
و هيچ پشتيبانى چون مشورت نيست.
حکمت 54 نهج البلاغه
🍁 @ferdows18 💯 🍁
فردوس بهشت محلات تهران
در دل مانده رویایت بر لب نام زیبایت اربابم حسین جان میمیرم برایت
@cinava_ir عباسی و مطیعی
💢 اربابم حسین جان میمیرم برایت(واحد شنیدنی)
🎤 #میثم_مطیعی و #امیر_عباسی
❤️ ایام زیارت عظیم اربعین
🏴 @ferdows18 💯 🏴
فردوس بهشت محلات تهران🏴
🎤 #میثم_مطیعی و #امیر_عباسی
❤️ ایام زیارت عظیم اربعین
🏴 @ferdows18 💯 🏴
فردوس بهشت محلات تهران🏴
امام بود محمد، علی خلیفه ی او
کنون علی است مشیر و محمدست وزیر
علی ز مهر محمد همی چنان نازد
که از دعای محمد علی به روز غدیر
#امیر_معزی
#عید_غدیر_خجسته_باد
امام بود محمد، علی خلیفه ی او
کنون علی است مشیر و محمدست وزیر
علی ز مهر محمد همی چنان نازد
که از دعای محمد علی به روز غدیر
#امیر_معزی
#عید_غدیر_خجسته_باد
نفسی که میکشم مقدسه
@Maddahionlin
⏯ #شور احساسی
🍃نفسی که میکشم مقدسه
🍃یه امام رضا دارم برام بسه
🎤 #امیر_برومند
👌بسیار دلنشین
🍁 @ferdows18 💯
#استفادهازماسکراهنجاتایران 🍁
🍃نفسی که میکشم مقدسه
🍃یه امام رضا دارم برام بسه
🎤 #امیر_برومند
👌بسیار دلنشین
🍁 @ferdows18 💯
#استفادهازماسکراهنجاتایران 🍁
وقت نفس کشیدنم ندادن
@Maddahionlin
🖤#ایام_فاطمیه
🏴وقت نفس کشیدنم ندادن
🏴یکی دو تا نیستن که زیادن
🎤 #امیر_کرمانشاهی
❄️ @ferdows18 💯
#کروناشکستتمیدهیم✌️🌨
🏴وقت نفس کشیدنم ندادن
🏴یکی دو تا نیستن که زیادن
🎤 #امیر_کرمانشاهی
❄️ @ferdows18 💯
#کروناشکستتمیدهیم✌️🌨
♦️سریال «جیران» کلید خورد؛ #مریلا_زارعی در نقش مهدعلیا
🔅سریال «جیران» اثر #حسن_فتحی، از نیمه بهمن ماه وارد مرحله تولید شد و تصویربرداری این سریال تاریخی با ضبط سکانسهای مربوط به شهرک غزالی شروع شد و همچنان هم ادامه دارد.
🔅قصه سریال در عهد ناصری اتفاق میافتد و ماجرای آن روایت دلباختگی ناصرالدین شاه به زنی به نام «جیران» است.
🔅نقش ناصرالدین شاه را #بهرام_رادان و نقش جیران را هم #پریناز_ایزدیار بازی میکند.
🔅قرار بود نقش مهدعلیا، مادر ناصرالدین شاه را شبنم مقدمی بازی کند اما با انصراف او، مریلا زارعی برای این نقش انتخاب شد.
🔅#امیر_جعفری #رعنا_آزادی_ور و #امیرحسین_فتحی هم در «جیران» بازی دارند.
❄️ @ferdows18 💯
#کروناشکستتمیدهیم✌️🌨
🔅سریال «جیران» اثر #حسن_فتحی، از نیمه بهمن ماه وارد مرحله تولید شد و تصویربرداری این سریال تاریخی با ضبط سکانسهای مربوط به شهرک غزالی شروع شد و همچنان هم ادامه دارد.
🔅قصه سریال در عهد ناصری اتفاق میافتد و ماجرای آن روایت دلباختگی ناصرالدین شاه به زنی به نام «جیران» است.
🔅نقش ناصرالدین شاه را #بهرام_رادان و نقش جیران را هم #پریناز_ایزدیار بازی میکند.
🔅قرار بود نقش مهدعلیا، مادر ناصرالدین شاه را شبنم مقدمی بازی کند اما با انصراف او، مریلا زارعی برای این نقش انتخاب شد.
🔅#امیر_جعفری #رعنا_آزادی_ور و #امیرحسین_فتحی هم در «جیران» بازی دارند.
❄️ @ferdows18 💯
#کروناشکستتمیدهیم✌️🌨
خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست ؟
طاقت بار فراق این همه ایامم نیست ؟
#سعدی
......
خبرت هست که در آرزوی روی توام؟
وز غم و فرقت تو تافته چون موی توام
#امیر_معزی
......
خبرت هست که در بادیهٔ هجر تو نیست
تکیه گاهم به جز از خار مغیلان همه شب؟
#خواجوی_کرمانی
.....
خبرت هست که از خویش خبر نیست مرا؟
گذری کن که زغم راه گذر نیست مرا
#امیر_خسرو_دهلوی
.....
ای جان خبرت هست که جانان تو کیست؟
وی دل خبرت هست که مهمان تو کیست؟
#مولانا
....
خبرت هست که شب تا به سحر منتظرم
بر سر کوی ستم تا خبر او چه رسد...؟!
#خواجوی_کرمانی
.....
خبرت هست که خلقی زِ غمت بیخبرند؟!
#سعدی
.....
خبرت هست که خون شد جگرم
وز می عشق تو چون بی خبرم .....
#عطار
✍ در بی خبری ...
خبرت هست که در بی خبری حیرانم
در پی یک خبر از سوی تو سرگردانم
#وحید_ت
.
🦋 @ferdows18 💯
#فردوسبهشتمحلاتتهران 🦋
طاقت بار فراق این همه ایامم نیست ؟
#سعدی
......
خبرت هست که در آرزوی روی توام؟
وز غم و فرقت تو تافته چون موی توام
#امیر_معزی
......
خبرت هست که در بادیهٔ هجر تو نیست
تکیه گاهم به جز از خار مغیلان همه شب؟
#خواجوی_کرمانی
.....
خبرت هست که از خویش خبر نیست مرا؟
گذری کن که زغم راه گذر نیست مرا
#امیر_خسرو_دهلوی
.....
ای جان خبرت هست که جانان تو کیست؟
وی دل خبرت هست که مهمان تو کیست؟
#مولانا
....
خبرت هست که شب تا به سحر منتظرم
بر سر کوی ستم تا خبر او چه رسد...؟!
#خواجوی_کرمانی
.....
خبرت هست که خلقی زِ غمت بیخبرند؟!
#سعدی
.....
خبرت هست که خون شد جگرم
وز می عشق تو چون بی خبرم .....
#عطار
✍ در بی خبری ...
خبرت هست که در بی خبری حیرانم
در پی یک خبر از سوی تو سرگردانم
#وحید_ت
.
🦋 @ferdows18 💯
#فردوسبهشتمحلاتتهران 🦋
✨#داستان_شب ✨
سقوط و صعود
چشمانش را باز کرد ، دستانش را مُشت ، مغزش را خالی کرد هرچه داشت دور میریخت . نیاز بود ، سکوت نیاز بود ، هیاهو و غِفلت جز درد در ساعاتِ آینده برایش ارمغانی نداشت . کمدِ آبی رنگ با دری نیمه باز روبرویش بی صدا نشسته بود . پلک زد ، بدنش مانند خورشید دَم داشت .
اگر میبُرد جایزه داشت ، دلار ، پول ، آینده ! اگر میباخت ، جیبش خالی میماند و تجربهای تلخ و کبود روی گونه هایش . صدای هیاهو میشنید ، گُنگ و نامفهوم ، کسی را صدا میزدند . به دستکشهای سُرخش خیره شد ، باند سفیدی که دورِ مُچَش پیچیده بود به او دلگرمی میداد .
حریف نامدار بود و او جویای نام ، حریف برای افتخار میجنگید و او برای پول ، حریف طرفدار داشت و او نه ، داشت ولی سه تا : مربیاش ، نامزدش و پسر بچهٔ کفاش محله که صبح به او گفت : تو میزنیش میدونم ... خودش طرفدارِ حریفش بود ولی شیطانِ درونش فریاد میزد :
لِهَش کن ! ساعتِ رختکن را نگاه کرد ، پنج دقیقه به سقوط یا صعود مانده بود ، اگر میبُرد با پولش اتاقی اجاره میکرد و با نامزدش زندگی را شروع میکردند ... افتخار به دردش نمیخورد چون برایش نان و سقف نمیشد . کمربندِ چرمیاش بهتر از کمربند قهرمانی شلوارش را نگه میداشت .
صداها واضحتر شد ، کلِ سالن اسم حریفش را با شهوتِ دیدنِ خونِ او روی دستکشهایش فریاد میزدند . پیرمردِ مربی از تاریکیِ راهرو گفت : وقتشه ، فقط ازش دور بمون ، خستش کن ، گیر بیفتی داغونت میکنه ، خستش کن . با خودش گفت : خسته ؟ او را خسته کنم خودم خسته نمی شوم ؟ بُرد یعنی خوشبختی و لبخند سه طرفدارش ، باخت یعنی درد .
عشقش هم بود ، ولی باز هم جُدا و غمگین . بلندگوی سالن : جوان جویای نام وارد میشود ، بلند شد و با مُشت به کمد روبرو کوبید ، دلش از درون میلرزید . به راهروی تاریک قدم گذاشت و دستان پیرِ مربی را پشت گردنش احساس کرد که با زمزمهای عضلاتش را گرم میکرد ، نصیحت نبود ، دعا بود ... نور شدیدی به صورتش خورد و گوشهایش پُر از اسم حریف شد !
محکم باش ، محکم ، ولی ترس در قلبش رخنه کرده بود ، حریف بزرگ بود و بینقص و او جوان بود و قدرتمند . اگر کسی پول اجارهٔ یک اتاق را به او میداد همین حالا به رختکن رفته و با ساکَش به سراغ نامزدش میرفت .
کشِ رینگ را باز کردند و خم شده وارد شد ، کوهی از عضله با چهرهای مُصمم و له شده از هزاران ضربه روبرویش کُنجِ رینگ رقصِ پا میرفت ... بُرد یعنی همه چیز ، نباید میباخت ، باید خستهاش میکرد و ضربهٔ نهایی . فرار کن ، دور بمون ، مشت نخور ، صدای زنگ ، شروع ، گفته بودند چپِ صورت حریفش باز میماند و بی دفاع ، مشت اول را رها کرد ، حریف جا خالی داد ، شکمش درد گرفت ، حریف دندهاش را زده بود ، چپ صورتش ، چپ صورتش ، انداخت ، خالی کرد ، انداخت با دست رد کرد ، پول ، اتاق ، نامزدم و کفاش ... سَبک و چالاک رقص پا میرفت که مشتِ سنگینی با چپ صورتش برخورد کرد ، فَکش صدا داد ، گیج شد ، پسرکِ کفاش ، مشتِ بعدی راست صورتش ، تلو تلو خورد و محکم به کف رینگ کوبید ، مُرد ! بدنش تکان نمیخورد ، صدای داور آمد ، یک ، دو ... ده . چه زود ده شد ، دییینگ ، باخت . هیاهوی گُنگ مردم بیهوشش کرد .
تاریکیِ محض ، بیدار شد ، چشم راستش بسته شده بود و مُشتهایش باز . روی تخت درمانگاه دراز کشیده بود و نامزدش روی صندلیِ کناری آرام گریه می کرد .
دستش را دراز کرد ، دخترک دستهای زخمیاش را گرفت و بوسید . دخترک هنوز هم کنارش بود . با خود گفت : کاش فردا که بیرون میروم پسرک کفاش هم برایم لبخند بزند .
نویسنده : #امیر_عباسی_فر
🦋 @ferdows18 💯
#فردوسبهشتمحلاتتهران 🦋
سقوط و صعود
چشمانش را باز کرد ، دستانش را مُشت ، مغزش را خالی کرد هرچه داشت دور میریخت . نیاز بود ، سکوت نیاز بود ، هیاهو و غِفلت جز درد در ساعاتِ آینده برایش ارمغانی نداشت . کمدِ آبی رنگ با دری نیمه باز روبرویش بی صدا نشسته بود . پلک زد ، بدنش مانند خورشید دَم داشت .
اگر میبُرد جایزه داشت ، دلار ، پول ، آینده ! اگر میباخت ، جیبش خالی میماند و تجربهای تلخ و کبود روی گونه هایش . صدای هیاهو میشنید ، گُنگ و نامفهوم ، کسی را صدا میزدند . به دستکشهای سُرخش خیره شد ، باند سفیدی که دورِ مُچَش پیچیده بود به او دلگرمی میداد .
حریف نامدار بود و او جویای نام ، حریف برای افتخار میجنگید و او برای پول ، حریف طرفدار داشت و او نه ، داشت ولی سه تا : مربیاش ، نامزدش و پسر بچهٔ کفاش محله که صبح به او گفت : تو میزنیش میدونم ... خودش طرفدارِ حریفش بود ولی شیطانِ درونش فریاد میزد :
لِهَش کن ! ساعتِ رختکن را نگاه کرد ، پنج دقیقه به سقوط یا صعود مانده بود ، اگر میبُرد با پولش اتاقی اجاره میکرد و با نامزدش زندگی را شروع میکردند ... افتخار به دردش نمیخورد چون برایش نان و سقف نمیشد . کمربندِ چرمیاش بهتر از کمربند قهرمانی شلوارش را نگه میداشت .
صداها واضحتر شد ، کلِ سالن اسم حریفش را با شهوتِ دیدنِ خونِ او روی دستکشهایش فریاد میزدند . پیرمردِ مربی از تاریکیِ راهرو گفت : وقتشه ، فقط ازش دور بمون ، خستش کن ، گیر بیفتی داغونت میکنه ، خستش کن . با خودش گفت : خسته ؟ او را خسته کنم خودم خسته نمی شوم ؟ بُرد یعنی خوشبختی و لبخند سه طرفدارش ، باخت یعنی درد .
عشقش هم بود ، ولی باز هم جُدا و غمگین . بلندگوی سالن : جوان جویای نام وارد میشود ، بلند شد و با مُشت به کمد روبرو کوبید ، دلش از درون میلرزید . به راهروی تاریک قدم گذاشت و دستان پیرِ مربی را پشت گردنش احساس کرد که با زمزمهای عضلاتش را گرم میکرد ، نصیحت نبود ، دعا بود ... نور شدیدی به صورتش خورد و گوشهایش پُر از اسم حریف شد !
محکم باش ، محکم ، ولی ترس در قلبش رخنه کرده بود ، حریف بزرگ بود و بینقص و او جوان بود و قدرتمند . اگر کسی پول اجارهٔ یک اتاق را به او میداد همین حالا به رختکن رفته و با ساکَش به سراغ نامزدش میرفت .
کشِ رینگ را باز کردند و خم شده وارد شد ، کوهی از عضله با چهرهای مُصمم و له شده از هزاران ضربه روبرویش کُنجِ رینگ رقصِ پا میرفت ... بُرد یعنی همه چیز ، نباید میباخت ، باید خستهاش میکرد و ضربهٔ نهایی . فرار کن ، دور بمون ، مشت نخور ، صدای زنگ ، شروع ، گفته بودند چپِ صورت حریفش باز میماند و بی دفاع ، مشت اول را رها کرد ، حریف جا خالی داد ، شکمش درد گرفت ، حریف دندهاش را زده بود ، چپ صورتش ، چپ صورتش ، انداخت ، خالی کرد ، انداخت با دست رد کرد ، پول ، اتاق ، نامزدم و کفاش ... سَبک و چالاک رقص پا میرفت که مشتِ سنگینی با چپ صورتش برخورد کرد ، فَکش صدا داد ، گیج شد ، پسرکِ کفاش ، مشتِ بعدی راست صورتش ، تلو تلو خورد و محکم به کف رینگ کوبید ، مُرد ! بدنش تکان نمیخورد ، صدای داور آمد ، یک ، دو ... ده . چه زود ده شد ، دییینگ ، باخت . هیاهوی گُنگ مردم بیهوشش کرد .
تاریکیِ محض ، بیدار شد ، چشم راستش بسته شده بود و مُشتهایش باز . روی تخت درمانگاه دراز کشیده بود و نامزدش روی صندلیِ کناری آرام گریه می کرد .
دستش را دراز کرد ، دخترک دستهای زخمیاش را گرفت و بوسید . دخترک هنوز هم کنارش بود . با خود گفت : کاش فردا که بیرون میروم پسرک کفاش هم برایم لبخند بزند .
نویسنده : #امیر_عباسی_فر
🦋 @ferdows18 💯
#فردوسبهشتمحلاتتهران 🦋
🕊امروز ۱۰ اسفند ماه سالروز شهادت شهید #امیر_حاج_امینی صاحب این تصویر بی مثال است
💐شادی روح پرفتوح شهید صلوات
❄️@ferdows18 💯
#فردوسبهشتمحلاتتهران ❄️
💐شادی روح پرفتوح شهید صلوات
❄️@ferdows18 💯
#فردوسبهشتمحلاتتهران ❄️
رمز پـرواز
#یا_زهــــراست
و دستگیری حضرت مادر
که زهراییها را مادرانه میخرد
با نشـانی به #پهلــــو و #بازو ...
✍ #به_نقل_از_همسر_شهید
#شهیـد_مدافـع_حـرم
#حاج_احمد_اسماعیلی
#احمـد ...
بعد از اینکه از #پهلو تیر میخوره ،
خودش را یک کیلومتر میکشه عقب ؛
۱۰ روز در بیمارستان حلب بستری
میشه ، و کلیه هاشو از دست میده
شب آخــری می گفت :
قربون #حضرتزهرا برم چی کشیده ؛
وتا لحظه آخر زیارت عاشورا میخوند..
#احمد و برادر شهیدش #امیر به فاصله ۳۰سال هر دو شبِ شهادت
حضرت زهرا (س) شهـید شدن ...
#امیر_اسماعیلی برادر این شهید عزیز در #عملیات_والفجر_۸ به شهادت رسیده است .
◻️تاریخ شهادت : ۱۳۹۴/۱۲/۰۳
◻️محل شهادت : سوریه
❄️@ferdows18 💯
#فردوسبهشتمحلاتتهران ❄️
#یا_زهــــراست
و دستگیری حضرت مادر
که زهراییها را مادرانه میخرد
با نشـانی به #پهلــــو و #بازو ...
✍ #به_نقل_از_همسر_شهید
#شهیـد_مدافـع_حـرم
#حاج_احمد_اسماعیلی
#احمـد ...
بعد از اینکه از #پهلو تیر میخوره ،
خودش را یک کیلومتر میکشه عقب ؛
۱۰ روز در بیمارستان حلب بستری
میشه ، و کلیه هاشو از دست میده
شب آخــری می گفت :
قربون #حضرتزهرا برم چی کشیده ؛
وتا لحظه آخر زیارت عاشورا میخوند..
#احمد و برادر شهیدش #امیر به فاصله ۳۰سال هر دو شبِ شهادت
حضرت زهرا (س) شهـید شدن ...
#امیر_اسماعیلی برادر این شهید عزیز در #عملیات_والفجر_۸ به شهادت رسیده است .
◻️تاریخ شهادت : ۱۳۹۴/۱۲/۰۳
◻️محل شهادت : سوریه
❄️@ferdows18 💯
#فردوسبهشتمحلاتتهران ❄️