♦️بیش از یک ضامن برای وام خلاف قانون است
🔹️رئیس کل بانک مرکزی: بیش از یک ضامن برای تسهیلات، خلاف قانون است/ ایسنا
🏴 @ferdows18 💯
#فردوسبهشتمحلاتتهران 🏴
🔹️رئیس کل بانک مرکزی: بیش از یک ضامن برای تسهیلات، خلاف قانون است/ ایسنا
🏴 @ferdows18 💯
#فردوسبهشتمحلاتتهران 🏴
🔘 فیلمهای سینمایی امروز تلویزیون
🔺«خیلیدور خیلینزدیک» ساعت ۱۱ از شبکه سلامت
🔺«داستانهای ناتمام دنیا» ساعت ۱۳ از شبکه نمایش
🔺«پزشکی سیاه» ساعت ۱۳:۳۰ از شبکه پنج
🔺«خرگوش کیکپز» ساعت ۱۴ از شبکه کودک
🔺«گروگان سرسخت» ساعت ۱۴:۳۰ از شبکه سه
🔺«سیمبا» ساعت ۱۵ از شبکه نمایش
🔺«عصر روز دهم» ساعت ۱۶ از شبکه یک
🔺«میراث یک پدر» ساعت ۱۷:۵۵ از شبکه دو
🔺«سی نابغه» ساعت ۱۸ از شبکه امید
🔺«فرزند من» ساعت ۱۹ از شبکه نمایش
🔺«جعبه سیاه» ساعت ۲۰:۳۰ از شبکه چهار
🔺«مثلث برمودا ۳» ساعت ۲۱ از شبکه نمایش
🔺«مرحله نهایی» ساعت ۲۳ از شبکه نمایش
🏴 @ferdows18 💯
#فردوسبهشتمحلاتتهران 🏴
🔺«خیلیدور خیلینزدیک» ساعت ۱۱ از شبکه سلامت
🔺«داستانهای ناتمام دنیا» ساعت ۱۳ از شبکه نمایش
🔺«پزشکی سیاه» ساعت ۱۳:۳۰ از شبکه پنج
🔺«خرگوش کیکپز» ساعت ۱۴ از شبکه کودک
🔺«گروگان سرسخت» ساعت ۱۴:۳۰ از شبکه سه
🔺«سیمبا» ساعت ۱۵ از شبکه نمایش
🔺«عصر روز دهم» ساعت ۱۶ از شبکه یک
🔺«میراث یک پدر» ساعت ۱۷:۵۵ از شبکه دو
🔺«سی نابغه» ساعت ۱۸ از شبکه امید
🔺«فرزند من» ساعت ۱۹ از شبکه نمایش
🔺«جعبه سیاه» ساعت ۲۰:۳۰ از شبکه چهار
🔺«مثلث برمودا ۳» ساعت ۲۱ از شبکه نمایش
🔺«مرحله نهایی» ساعت ۲۳ از شبکه نمایش
🏴 @ferdows18 💯
#فردوسبهشتمحلاتتهران 🏴
۱۳ محرم سال ۶۱ هجری قمری،
زنان قبیله ی بنی اسد
پیکرشهدای کربلا رو در صحرا دیدن و
با بخشیدن مهریه هاشون
تونستن مردان قبیله رو
راضی کنن که همراه امام سجاد،
پیکرهارو تدفین کنن.
حالا
سالی یکبار حرم،
قرق زنانی میشه که
خاکی و با بوریا و سبدهای حصیری
هَروَله کنان به حرم وارد میشن..
🏴 @ferdows18 💯
#فردوسبهشتمحلاتتهران 🏴
زنان قبیله ی بنی اسد
پیکرشهدای کربلا رو در صحرا دیدن و
با بخشیدن مهریه هاشون
تونستن مردان قبیله رو
راضی کنن که همراه امام سجاد،
پیکرهارو تدفین کنن.
حالا
سالی یکبار حرم،
قرق زنانی میشه که
خاکی و با بوریا و سبدهای حصیری
هَروَله کنان به حرم وارد میشن..
🏴 @ferdows18 💯
#فردوسبهشتمحلاتتهران 🏴
#سلام_امام_زمانم♥️
سلام بر تو
ای مولایی که آرزوی آمدنت
بهترین آرزوهاست
و آرزومندان و منتظرانت،
برترین مردم تاریخ...
#اللهم_عجل_لوليڪ_الفرج🌤
🏴 @ferdows18 💯
#فردوسبهشتمحلاتتهران 🏴
سلام بر تو
ای مولایی که آرزوی آمدنت
بهترین آرزوهاست
و آرزومندان و منتظرانت،
برترین مردم تاریخ...
#اللهم_عجل_لوليڪ_الفرج🌤
🏴 @ferdows18 💯
#فردوسبهشتمحلاتتهران 🏴
🔻قیمت های شوکه کننده اسباب بازی / سرگرمی کودکان چقدر هزینه دارد؟
🔸در حالیکه بسیاری از مردم در مخارج ماهانه خود مانده اند،افرادی هستند که برای سرگرمی کودک خود اسباب بازی های ۳۰ یا ۱۰۰ میلیونی میخرند.
🔸لگو: از حدود ۳۰۰ هزار تومان شروع و تا بیش از ۱۰۰ میلیون تومان می رسد.
🔸ماشین های شارژی: از ۱۰ میلیون تومان شروع می شود و تا ۳۰ میلیون تومان به فروش می رسد.
🔸عروسک های نوزادی: از ۳۰۰ هزار تومان شروع و تا بالای ۵ میلیون تومان
🔸عروسک های باربی: از ۲۰۰ هزار تومان شروع می شود و گاهی تا بیش از ۶ میلیون تومان به فروش می رسد.
🔸در برخی موارد اسباب بازی هایی خریداری می شود که ۱۰۰ میلیون تومان قیمت دارد. هزینه ای که می تواند صرف خرید یک خودرو یا ودیعه خانه ای کوچک شود.
🏴 @ferdows18 💯
#فردوسبهشتمحلاتتهران 🏴
🔸در حالیکه بسیاری از مردم در مخارج ماهانه خود مانده اند،افرادی هستند که برای سرگرمی کودک خود اسباب بازی های ۳۰ یا ۱۰۰ میلیونی میخرند.
🔸لگو: از حدود ۳۰۰ هزار تومان شروع و تا بیش از ۱۰۰ میلیون تومان می رسد.
🔸ماشین های شارژی: از ۱۰ میلیون تومان شروع می شود و تا ۳۰ میلیون تومان به فروش می رسد.
🔸عروسک های نوزادی: از ۳۰۰ هزار تومان شروع و تا بالای ۵ میلیون تومان
🔸عروسک های باربی: از ۲۰۰ هزار تومان شروع می شود و گاهی تا بیش از ۶ میلیون تومان به فروش می رسد.
🔸در برخی موارد اسباب بازی هایی خریداری می شود که ۱۰۰ میلیون تومان قیمت دارد. هزینه ای که می تواند صرف خرید یک خودرو یا ودیعه خانه ای کوچک شود.
🏴 @ferdows18 💯
#فردوسبهشتمحلاتتهران 🏴
🔁گمشده
💠در ایام عزاداری شب های محرم
❌یک عدد حلقه طلا گمشده (زنانه)
❇️کسی اطلاعی داره لطفا خبر بده .
◾️روابط عمومی پایگاه
🏴 پایگاه مقاومت بسیج قدس 🏴
💠در ایام عزاداری شب های محرم
❌یک عدد حلقه طلا گمشده (زنانه)
❇️کسی اطلاعی داره لطفا خبر بده .
◾️روابط عمومی پایگاه
🏴 پایگاه مقاومت بسیج قدس 🏴
🦋قسمتی از دعای روز جمعه🦋
🏴@ferdows18 💯
فردوس بهشت محلات تهران 🏴
🏴@ferdows18 💯
فردوس بهشت محلات تهران 🏴
کانال فردوس
«بسم رب الشهداء و الصدیقین» 🌷یادمان شهدای فردوس🌷 ♥️شهید خسرو قادری قمصری♥️ 🔅تـاریخ تـولـد: ۱۳۴۵/۴/۱ 🔅تـاریخ شـهادت: ۱۳۶۱/۴/۵ 🔅محل شهادت: پاسگاه زید کوشک 🔅محل مزار: گلزار شهدای امامزاده طاهر(ع) 🌺جهت شادی روحش صلوات🌺
《بسم رب الشهداء》
🌺یادمان شهدای فردوس🌺
🍃شهید خسرو قادری قمصری🍃
🔅فرازی از زندگینامه شهید:
شهید خسرو قادری قمصری از شهدای هشت سال جنگ تحمیلی بوده که متولد اول تیرماه ۱۳۴۵ در تهران میباشد.
زمانی که ۱۶ سال سن داشت به شهادت رسیدند و متاسفانه پیکر ایشان مفقود ماند.
اما با گذشت 40 سال پیکر ایشان تفحص شده و به آغوش خانواده اش بازگشت.
این شهید از پایگاه بسیج مقداد تهران به جبهه رفته بود و در سال ۱۳۶۱ در منطقه شرق در عملیات رمضان به شهادت رسید و مفقود شد با اینکه ۴۰ سال از پیکر او اطلاعاتی وجود نداشت در نهایت پیکر ایشان تفحص شده و از طریق آزمایش dna شناسایی گردید و در روز یکشنبه ۲۶ دی ماه مراسم وداع با پیکر این شهید با خانواده مطرح در معراج شهدا برگزار شد همچنین با توجه به اینکه خانواده این شهید قبلاً در منطقه مهرآباد جنوبی ساکن بودن مراسم بزرگداشتی در این منطقه نیز صورت گرفت.
🌸جهت شادی روح این شهید بزرگوار صلوات🌸
🌺یادمان شهدای فردوس🌺
🍃شهید خسرو قادری قمصری🍃
🔅فرازی از زندگینامه شهید:
شهید خسرو قادری قمصری از شهدای هشت سال جنگ تحمیلی بوده که متولد اول تیرماه ۱۳۴۵ در تهران میباشد.
زمانی که ۱۶ سال سن داشت به شهادت رسیدند و متاسفانه پیکر ایشان مفقود ماند.
اما با گذشت 40 سال پیکر ایشان تفحص شده و به آغوش خانواده اش بازگشت.
این شهید از پایگاه بسیج مقداد تهران به جبهه رفته بود و در سال ۱۳۶۱ در منطقه شرق در عملیات رمضان به شهادت رسید و مفقود شد با اینکه ۴۰ سال از پیکر او اطلاعاتی وجود نداشت در نهایت پیکر ایشان تفحص شده و از طریق آزمایش dna شناسایی گردید و در روز یکشنبه ۲۶ دی ماه مراسم وداع با پیکر این شهید با خانواده مطرح در معراج شهدا برگزار شد همچنین با توجه به اینکه خانواده این شهید قبلاً در منطقه مهرآباد جنوبی ساکن بودن مراسم بزرگداشتی در این منطقه نیز صورت گرفت.
🌸جهت شادی روح این شهید بزرگوار صلوات🌸
🌺#حدیث
💠امام رضا (ع):
توبهکنندهازگناهمانندکسیاست
کهگناهنکردهاست..
🏴 @ferdows18 💯
#فردوسبهشتمحلاتتهران 🏴
💠امام رضا (ع):
توبهکنندهازگناهمانندکسیاست
کهگناهنکردهاست..
🏴 @ferdows18 💯
#فردوسبهشتمحلاتتهران 🏴
#پروفایل
گرچه دور از حرم کرببلاییم
ولی...
باز هم شکر خراسان رضا (ع) نزدیک است.
🏴@ferdows18 💯
فردوس بهشت محلات تهران 🏴
گرچه دور از حرم کرببلاییم
ولی...
باز هم شکر خراسان رضا (ع) نزدیک است.
🏴@ferdows18 💯
فردوس بهشت محلات تهران 🏴
📚 باقی مانده هزینه های مراسم عاشورا
💠 سؤال: باقی مانده اموالی که به عنوان هزینه های مراسم عاشورای امام حسین(ع) جمع آوری می شود، در چه موردی باید خرج شود؟
✅ جواب: اگر #نذر شرعی صورت گرفته، تابع نذر است و گرنه می توان با کسب اجازه از اهدا کنندگان، اموال باقی مانده را در امور خیر مصرف کرد یا آنها را برای مصرف در #مجالس_عزاداری آینده نگاه داشت.
💠 سؤال: باقی مانده اموالی که به عنوان هزینه های مراسم عاشورای امام حسین(ع) جمع آوری می شود، در چه موردی باید خرج شود؟
✅ جواب: اگر #نذر شرعی صورت گرفته، تابع نذر است و گرنه می توان با کسب اجازه از اهدا کنندگان، اموال باقی مانده را در امور خیر مصرف کرد یا آنها را برای مصرف در #مجالس_عزاداری آینده نگاه داشت.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
وقتی هم هنرمندی هم مادر به تنهایی خالق زیباترین تصاویر میشی
🔹فدریکا سالا هنرمند ایتالیایی این تاب زیبا رو برای پسرش طراحی کرده.
🔹فدریکا سالا هنرمند ایتالیایی این تاب زیبا رو برای پسرش طراحی کرده.
رئیس کل بانک مرکزی :
بیش از یک ضامن برای تسهیلات، خلاف قانون است.
«ریال دیجیتال» در شهریور میآید.
🌿 @ferdows18 💯
#فردوسبهشتمحلاتتهران 🌿
بیش از یک ضامن برای تسهیلات، خلاف قانون است.
«ریال دیجیتال» در شهریور میآید.
🌿 @ferdows18 💯
#فردوسبهشتمحلاتتهران 🌿
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
به زمین کمک کنیم.....
🏴@ferdows18 💯
فردوس بهشت محلات تهران 🏴
🏴@ferdows18 💯
فردوس بهشت محلات تهران 🏴
داستان واقعی یکی از اهالی....
تازه طعم نارگیل به مذاق من خوش آمده بود که با پیروزی انقلاب، چند سالی واردات نارگیل نداشتیم. لااقل در محله فردوس نارگیل نبود.
یکی از همشهریان ما که در همین فردوس هم زندگی می کرد قصد سفر به سوریه داشت و برای خداحافظی و طلب حلالیت به منزل ما آمده بود. پدر من که قبلاً به سفر سوریه رفته بود، مقداری پول سوری با خود آورده بود. من فرصت را غنیمت دانستم و پول سوری را به همشهری دادم و گفتم «این پول خدمت شما…»
همشهری ما اول فکر کرد که باید این پول را داخل ضریح بیاندازد و لذا حس خوبی به ایشون دست داد و خودش را کنار ضریح تصور کرد که در حال انداختن پول داخل آن است. اما وقتی گفتم «با این پول از سوریه برای من نارگیل بخر و بیاور»، دوباره به حال طبیعی برگشت. با تعجب نگاهی کرد و پول را در جیب خود قرار داد.
چند روز بعد، زائر برگشت و ما به دیدارش رفتیم. کلی از معنویات سفر و گنبد و گلدسته گفت و آرزو کرد که خدا قسمت شما کند و.…. اما من در فکر سوغاتی بودم و گنبد را به شکل نارگیل و گلدسته را کارد و چنگال تصور می کردم و خوشحال بودم که پس از سالها دوباره طعم نارگیل قسمت ما خواهد شد.
بحث را عوض کردم و گفتم از بازارهای سوریه بگویید. آیا موفق شدید نارگیل بخرید!.
همشهری ما بستهٔ کوچکی به اندازه قوطی کبریت از جیبش درآورد، جلو من گذاشت و گفت: «راستش من هرچی فکر کردم یادم نیومد شما چی خواسته بودید. ناچار این ناخن گیر را براتون خریدم»😳😳
نگاهی به ناخن گیر انداختم و هرچی فکر کردم نفهمیدم چه رابطه ای میان نارگیل و ناخن گیر هست.
گفتم: خیلی محبت کردید. عمرتان دراز باد و ناخن هایتان کوتاه.😡
🌿 @ferdows18 💯
#فردوسبهشتمحلاتتهران 🌿
تازه طعم نارگیل به مذاق من خوش آمده بود که با پیروزی انقلاب، چند سالی واردات نارگیل نداشتیم. لااقل در محله فردوس نارگیل نبود.
یکی از همشهریان ما که در همین فردوس هم زندگی می کرد قصد سفر به سوریه داشت و برای خداحافظی و طلب حلالیت به منزل ما آمده بود. پدر من که قبلاً به سفر سوریه رفته بود، مقداری پول سوری با خود آورده بود. من فرصت را غنیمت دانستم و پول سوری را به همشهری دادم و گفتم «این پول خدمت شما…»
همشهری ما اول فکر کرد که باید این پول را داخل ضریح بیاندازد و لذا حس خوبی به ایشون دست داد و خودش را کنار ضریح تصور کرد که در حال انداختن پول داخل آن است. اما وقتی گفتم «با این پول از سوریه برای من نارگیل بخر و بیاور»، دوباره به حال طبیعی برگشت. با تعجب نگاهی کرد و پول را در جیب خود قرار داد.
چند روز بعد، زائر برگشت و ما به دیدارش رفتیم. کلی از معنویات سفر و گنبد و گلدسته گفت و آرزو کرد که خدا قسمت شما کند و.…. اما من در فکر سوغاتی بودم و گنبد را به شکل نارگیل و گلدسته را کارد و چنگال تصور می کردم و خوشحال بودم که پس از سالها دوباره طعم نارگیل قسمت ما خواهد شد.
بحث را عوض کردم و گفتم از بازارهای سوریه بگویید. آیا موفق شدید نارگیل بخرید!.
همشهری ما بستهٔ کوچکی به اندازه قوطی کبریت از جیبش درآورد، جلو من گذاشت و گفت: «راستش من هرچی فکر کردم یادم نیومد شما چی خواسته بودید. ناچار این ناخن گیر را براتون خریدم»😳😳
نگاهی به ناخن گیر انداختم و هرچی فکر کردم نفهمیدم چه رابطه ای میان نارگیل و ناخن گیر هست.
گفتم: خیلی محبت کردید. عمرتان دراز باد و ناخن هایتان کوتاه.😡
🌿 @ferdows18 💯
#فردوسبهشتمحلاتتهران 🌿
"رمان #پرواز_شاپرکها🦋
#قسمت2⃣5⃣
زینب به یاد آورد...
محمدصادق روبرویش، روی تخت ایلیا نشسته بود. زینب دلش به این ازدواج نبود ولی ناچار به حرف های محمدصادق گوش داده و سئولاتش را جواب میداد. از خواسته هایش میگفت و میشنید.
زینب سادات: من میخوام یک زندگی مثل مامان بابام داشته باشم.
محمدصادق: بابات؟
زینب سادات سرش را به تایید تکان داد: بابا ارمیا.
محمدصادق پوزخند زد و زینب سادات از این واکنش او دلگیر شده و اخم کرد: بابام عاشق مامانم بود. با همه سختی و مخالفتا، عاشقش موند و مامانم رو هم عاشق کرد. خیلی سختی کشیدن،بخصوص این چند سال.
اما نگاهشون به هم...
زینب حرفش را برید. حجب و حیای دختر آیه ذاتی بود.
محمدصادق: پدر خودت چی؟
زینب سادات: متوجه نمیشم. پدر خودم؟
محمدصادق: سیدمهدی!بابات!اون عاشق مامانت نبود؟
زینب سادات: بود.
محمدصادق: پس چرا مامانت دوباره ازدواج کرد؟
زینب سادات با اخم به چشمانش نگاه کرد: مامانم حق زندگی داشت
محمدصادق که جبهه گیری زینب سادات را دید، بحث را عوض کرد: تو دوست داری چطور زندگی کنی؟
زینب سادات نفس عمیقی کشید و سرش را به زیر انداخت: دوست دارم کار کنم و مستقل باشم.فعالیت اجتماعی رو دوست دارم. چند وقتیه اردوهای جهادی هم میرم. مامان بخاطر حال بابا نمیتونه بره، من با خاله رها و عمو محمد اینا میرم.
محمدصادق لب به دهان کشید تا مخالفتش را صریحا اعلام نکند.
بعد از چند ثانیه سکوت گفت: شرایط زندگی من یکم فرق داره. اگه بتونی انجامشون بدی خوبه. اما معلوم نیست ما کجا زندگی کنیم. شهر های مختلف، آدمای غریبه و فرهنگ ها و زبونهای مختلف.
زینب سادات لبخند زد: من اینارو دوست دارم. دوست دارم جاهای مختلف برم و با آدمای مختلف معاشرت کنم.
محمدصادق: قول میدم خوشبختت کنم. قول میدم کاری کنم همیشه لبخند بزنی. بهم فرصت بده تا بهت نشون بدم خوشبختی یعنی چی!بهم فرصت بده تا بهت نشون بدم چقدر ارزشت بالاست.
زینب سادات دستخوش احساسات شده بود: من میترسم.
محمدصادق: از چی؟ یک مدت منو بشناس، اگه نخواستی میرم. فقط بهم
فرصت بده!خواهش میکنم! سالهاست آرزوی داشتنت رویای منه. یکم فرصت میخوام تا عاشقت کنم.
زینب سادات نگاه اشک آلودش را به آیه دوخت: قول داده بود خوشبختم کنه. قول داده بود عاشقم کنه. قول داده بود مامان!
آیه زینب را در آغوش کشید و نوازشش کرد. دخترکش به هق هق افتاده بود.
آیه: بگو چی شده قشنگم؟چه کار کرد که دل قشنگت اینجوری نالان شده؟
زینب سادات سرش را از سینه آیه برداشت و نگاه خیسش را به مادر دوخت: دلم شکسته مامان.
آیه با بغض، پیشانی یادگار سیدمهدی را بوسید و منتظر ماند زینبش لب باز کند.
زینب سادات به یاد آورد...
تا دو ماه همه چیز عالی بود. محمدصادق دوبار دیگر به قم آمد و صحبت های تلفنیشان به زینب سادات امید زندگی پر سعادتی را میداد. مردی که نگاهش شبیه نگاه ارمیا به آیه اش باشد.
شبیه لبخند سید محمد به سایه اش. شبیه دلواپسی های صدرا برای رها. زینب میان این عاشقانه ها زیسته بود. دعواهایشان را دیده بود، قهرهای کوچک و بزرگشان، اختلاف نظرهایشان را اما همیشه عشق و احترامی که میانشان بود، حرف اول و آخر را میزد.
زینب ناز بودن را خوب بلد بود و محمدصادق این روزها عجیب شبیه ارمیا بود.
با اصرار های فراوان محمدصادق که به زینب سادات فشار می آورد، تاریخ عقد تعیین شد. از آن روز زینب رفتارهای عجیب محمدصادق را دید...
آن روز زینب در راه خانه مشغول صحبت با محمدصادق بود. کوله اش روی دوش و گوشی را با دست دیگر گرفته و چادرش را با دست دیگر گرفته بود.
زینب سادات: امروز مامان کلاس نداشت، باید با اتوبوس برم.
محمدصادق:عمو چطور اجازه میده؟
زینب سادات متعجب پرسید: اجازه چی؟
محمدصادق: اینکه زنش بیرون کار کنه.
زینب سادات خنده آرامی کرد: همونطور که تو اجازه دادی.
محمدصادق: خب من تو رو جایی میذارم که تایید شده باشه. هر جایی اجازه نمیدم.
زینب سادات حرفش را به شوخی گرفت و گفت: حتما بابا هم تایید کرده دیگه.
محمدصادق: کار مامانت خیلی در ارتباط با مرداست. این با شرایط فعلی عمو جالب نیست.
زینب سادات از مادرش دفاع کرد: کار منم در ارتباطه. حتی بیشتر از مادرم! تازه مامان همیشه میدونه چطور با مردها رفتار کنه.
محمدصادق: عمو خیلی بی خیاله. بهتره یکم زندگیشو سفت بچسبه.
زینب سادات: منظورت چیه صادق؟
محمدصادق: آخه مامانت زود میتونه یکی رو جای شوهرش بذاره. بعد ازبابات، با عمو ازدواج کرد. با این شرایط عمو، ممکنه به زودی به فکر طلاق و ازدواج مجدد بیفتد.
#ادامه_دارد
#قسمت2⃣5⃣
زینب به یاد آورد...
محمدصادق روبرویش، روی تخت ایلیا نشسته بود. زینب دلش به این ازدواج نبود ولی ناچار به حرف های محمدصادق گوش داده و سئولاتش را جواب میداد. از خواسته هایش میگفت و میشنید.
زینب سادات: من میخوام یک زندگی مثل مامان بابام داشته باشم.
محمدصادق: بابات؟
زینب سادات سرش را به تایید تکان داد: بابا ارمیا.
محمدصادق پوزخند زد و زینب سادات از این واکنش او دلگیر شده و اخم کرد: بابام عاشق مامانم بود. با همه سختی و مخالفتا، عاشقش موند و مامانم رو هم عاشق کرد. خیلی سختی کشیدن،بخصوص این چند سال.
اما نگاهشون به هم...
زینب حرفش را برید. حجب و حیای دختر آیه ذاتی بود.
محمدصادق: پدر خودت چی؟
زینب سادات: متوجه نمیشم. پدر خودم؟
محمدصادق: سیدمهدی!بابات!اون عاشق مامانت نبود؟
زینب سادات: بود.
محمدصادق: پس چرا مامانت دوباره ازدواج کرد؟
زینب سادات با اخم به چشمانش نگاه کرد: مامانم حق زندگی داشت
محمدصادق که جبهه گیری زینب سادات را دید، بحث را عوض کرد: تو دوست داری چطور زندگی کنی؟
زینب سادات نفس عمیقی کشید و سرش را به زیر انداخت: دوست دارم کار کنم و مستقل باشم.فعالیت اجتماعی رو دوست دارم. چند وقتیه اردوهای جهادی هم میرم. مامان بخاطر حال بابا نمیتونه بره، من با خاله رها و عمو محمد اینا میرم.
محمدصادق لب به دهان کشید تا مخالفتش را صریحا اعلام نکند.
بعد از چند ثانیه سکوت گفت: شرایط زندگی من یکم فرق داره. اگه بتونی انجامشون بدی خوبه. اما معلوم نیست ما کجا زندگی کنیم. شهر های مختلف، آدمای غریبه و فرهنگ ها و زبونهای مختلف.
زینب سادات لبخند زد: من اینارو دوست دارم. دوست دارم جاهای مختلف برم و با آدمای مختلف معاشرت کنم.
محمدصادق: قول میدم خوشبختت کنم. قول میدم کاری کنم همیشه لبخند بزنی. بهم فرصت بده تا بهت نشون بدم خوشبختی یعنی چی!بهم فرصت بده تا بهت نشون بدم چقدر ارزشت بالاست.
زینب سادات دستخوش احساسات شده بود: من میترسم.
محمدصادق: از چی؟ یک مدت منو بشناس، اگه نخواستی میرم. فقط بهم
فرصت بده!خواهش میکنم! سالهاست آرزوی داشتنت رویای منه. یکم فرصت میخوام تا عاشقت کنم.
زینب سادات نگاه اشک آلودش را به آیه دوخت: قول داده بود خوشبختم کنه. قول داده بود عاشقم کنه. قول داده بود مامان!
آیه زینب را در آغوش کشید و نوازشش کرد. دخترکش به هق هق افتاده بود.
آیه: بگو چی شده قشنگم؟چه کار کرد که دل قشنگت اینجوری نالان شده؟
زینب سادات سرش را از سینه آیه برداشت و نگاه خیسش را به مادر دوخت: دلم شکسته مامان.
آیه با بغض، پیشانی یادگار سیدمهدی را بوسید و منتظر ماند زینبش لب باز کند.
زینب سادات به یاد آورد...
تا دو ماه همه چیز عالی بود. محمدصادق دوبار دیگر به قم آمد و صحبت های تلفنیشان به زینب سادات امید زندگی پر سعادتی را میداد. مردی که نگاهش شبیه نگاه ارمیا به آیه اش باشد.
شبیه لبخند سید محمد به سایه اش. شبیه دلواپسی های صدرا برای رها. زینب میان این عاشقانه ها زیسته بود. دعواهایشان را دیده بود، قهرهای کوچک و بزرگشان، اختلاف نظرهایشان را اما همیشه عشق و احترامی که میانشان بود، حرف اول و آخر را میزد.
زینب ناز بودن را خوب بلد بود و محمدصادق این روزها عجیب شبیه ارمیا بود.
با اصرار های فراوان محمدصادق که به زینب سادات فشار می آورد، تاریخ عقد تعیین شد. از آن روز زینب رفتارهای عجیب محمدصادق را دید...
آن روز زینب در راه خانه مشغول صحبت با محمدصادق بود. کوله اش روی دوش و گوشی را با دست دیگر گرفته و چادرش را با دست دیگر گرفته بود.
زینب سادات: امروز مامان کلاس نداشت، باید با اتوبوس برم.
محمدصادق:عمو چطور اجازه میده؟
زینب سادات متعجب پرسید: اجازه چی؟
محمدصادق: اینکه زنش بیرون کار کنه.
زینب سادات خنده آرامی کرد: همونطور که تو اجازه دادی.
محمدصادق: خب من تو رو جایی میذارم که تایید شده باشه. هر جایی اجازه نمیدم.
زینب سادات حرفش را به شوخی گرفت و گفت: حتما بابا هم تایید کرده دیگه.
محمدصادق: کار مامانت خیلی در ارتباط با مرداست. این با شرایط فعلی عمو جالب نیست.
زینب سادات از مادرش دفاع کرد: کار منم در ارتباطه. حتی بیشتر از مادرم! تازه مامان همیشه میدونه چطور با مردها رفتار کنه.
محمدصادق: عمو خیلی بی خیاله. بهتره یکم زندگیشو سفت بچسبه.
زینب سادات: منظورت چیه صادق؟
محمدصادق: آخه مامانت زود میتونه یکی رو جای شوهرش بذاره. بعد ازبابات، با عمو ازدواج کرد. با این شرایط عمو، ممکنه به زودی به فکر طلاق و ازدواج مجدد بیفتد.
#ادامه_دارد
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🌅 غروب جمعه است دوباره ...
😢 باز من و گریه، من و زاری... باز نشد رفع گرفتاری...
🌇 باز غروب جمعه گذشت و نیامدی!
🤲🏻 اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج
____🍃🌸🍃____
🏴 @ferdows18 💯
#فردوسبهشتمحلاتتهران 🏴
😢 باز من و گریه، من و زاری... باز نشد رفع گرفتاری...
🌇 باز غروب جمعه گذشت و نیامدی!
🤲🏻 اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج
____🍃🌸🍃____
🏴 @ferdows18 💯
#فردوسبهشتمحلاتتهران 🏴
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
✨یـــا ربّ
💫دعــای خــستــه دلان را
مـستجــاب فـرمـــا 🙏🏻
✨بــارالــهـا
💫به حــرمــت مـاه عـزاداری سـالارشــهیـدان
✨و به حــرمــت بنــدگان پـاک وصـالـحـت
💫ســـلامـتـی، خیــــر و بـرکـت
✨خــوشــبـختــی، آرامــش وعـاقـبـت بـخـیـری
💫را بـه همــه بنـدگانـت هــدیـه کـن
⭐️بـه امیـد فـردایـی بـهتـر
شبتـ🌙ـون پـرنـور🌟
🏴 @ferdows18 💯
#فردوسبهشتمحلاتتهران 🏴
💫دعــای خــستــه دلان را
مـستجــاب فـرمـــا 🙏🏻
✨بــارالــهـا
💫به حــرمــت مـاه عـزاداری سـالارشــهیـدان
✨و به حــرمــت بنــدگان پـاک وصـالـحـت
💫ســـلامـتـی، خیــــر و بـرکـت
✨خــوشــبـختــی، آرامــش وعـاقـبـت بـخـیـری
💫را بـه همــه بنـدگانـت هــدیـه کـن
⭐️بـه امیـد فـردایـی بـهتـر
شبتـ🌙ـون پـرنـور🌟
🏴 @ferdows18 💯
#فردوسبهشتمحلاتتهران 🏴
Forwarded from کانال فردوس (علی.ت Ali.t)
📚 شماهم حتما تو خونتون یک عالمه کتاب داریدکه دیگه نمیخونید و اون گوشه دارن خاک میخورن...
♻️ اگر میخواهید کتاب هاتون عاقبت بخیر بشن
و یعالمه بچه دیگه ازشون استفاده کنن، به پویش «کتاب من هدیه به تو» بپیوندید.
🔰 فقط کافیه کتاب هاتون رو به آدرسی که بهتون میگیم بفرستید، تا در درست کردن یک کتابخونه نقلی تو مناطق محروم شهرستان خواف استان خراسان رضوی شریک بشید...✨
-فقط کافیه به شماره 09392312228 پیام بدین.
♻️ اگر میخواهید کتاب هاتون عاقبت بخیر بشن
و یعالمه بچه دیگه ازشون استفاده کنن، به پویش «کتاب من هدیه به تو» بپیوندید.
🔰 فقط کافیه کتاب هاتون رو به آدرسی که بهتون میگیم بفرستید، تا در درست کردن یک کتابخونه نقلی تو مناطق محروم شهرستان خواف استان خراسان رضوی شریک بشید...✨
-فقط کافیه به شماره 09392312228 پیام بدین.