تنبلی و بی حوصلگی_16
@ostad_shojae
#تنبلی_و_بی_حوصلگی ۱۶
خیلی وقتها؛
ندونستنِ اطلاعاتِ تخصصی در مهارتهای زندگی، علّت اصلیِ بسیاری تنبلی های ماست.
▫️اگر این قوانین علت و معلولی رو بیاموزیم؛
حتماً جدی تر به زندگی نگاه میکنیم.
🍁@ferdows18 💯
فردوس بهشت محلات تهران🍁
خیلی وقتها؛
ندونستنِ اطلاعاتِ تخصصی در مهارتهای زندگی، علّت اصلیِ بسیاری تنبلی های ماست.
▫️اگر این قوانین علت و معلولی رو بیاموزیم؛
حتماً جدی تر به زندگی نگاه میکنیم.
🍁@ferdows18 💯
فردوس بهشت محلات تهران🍁
کسی که دیگران را می شناسد، خردمند است؛ کسی که خود را می شناسد، نورانی است.
لائوتسه
🍁@ferdows18 💯
فردوس بهشت محلات تهران🍁
لائوتسه
🍁@ferdows18 💯
فردوس بهشت محلات تهران🍁
📌در معرض تماس با باران قرار نگیرید!
رئیس دانشگاه علوم پزشکی البرز:
💢 با توجه به اینکه طبق پیش بینی هواشناسی یک سامانه بارشی بعد از چند روز آلودگی هوا وارد میشود، شهروندان باید نکات بهداشتی لازم را رعایت کنند تا سلامت آنها به خطر نیفتد.
💢 باران و برفی که بعد از آلودگی هوا می بارد بسیار آلوده بوده و برای سلامتی انسان خطرناک است، بنابراین از شهروندان تقاضا میشود در معرض تماس مستقیم با آن قرار نگیرند.
🍁@ferdows18 💯
فردوس بهشت محلات تهران🍁
رئیس دانشگاه علوم پزشکی البرز:
💢 با توجه به اینکه طبق پیش بینی هواشناسی یک سامانه بارشی بعد از چند روز آلودگی هوا وارد میشود، شهروندان باید نکات بهداشتی لازم را رعایت کنند تا سلامت آنها به خطر نیفتد.
💢 باران و برفی که بعد از آلودگی هوا می بارد بسیار آلوده بوده و برای سلامتی انسان خطرناک است، بنابراین از شهروندان تقاضا میشود در معرض تماس مستقیم با آن قرار نگیرند.
🍁@ferdows18 💯
فردوس بهشت محلات تهران🍁
السلام علیک یا ابا صالح المهدی.عج.
سلسله مباحث مهدویت در خانواده
🌺مراسم مولودی به مناسبت میلاد امام حسن عسگری.ع.
#ویژه_خواهران
زمان: سه شنبه ۱۲ آذرماه
ساعت: ۱۵ الی ۱۷
🍁@ferdows18 💯
فردوس بهشت محلات تهران🍁
سلسله مباحث مهدویت در خانواده
🌺مراسم مولودی به مناسبت میلاد امام حسن عسگری.ع.
#ویژه_خواهران
زمان: سه شنبه ۱۲ آذرماه
ساعت: ۱۵ الی ۱۷
🍁@ferdows18 💯
فردوس بهشت محلات تهران🍁
💢 #اعلام_مراسم 📢
🏳میلادامامحسنعسکری(ع)
وحضرتعبدالعظیم(ع)
#بهزمانوآدرسجلــسهدقتکنید
💚 #چهارشنبههامیهمانزهرائیم
#مجلس_خواهران_برقرار_است
🍁@ferdows18 💯
فردوس بهشت محلات تهران🍁
🏳میلادامامحسنعسکری(ع)
وحضرتعبدالعظیم(ع)
#بهزمانوآدرسجلــسهدقتکنید
💚 #چهارشنبههامیهمانزهرائیم
#مجلس_خواهران_برقرار_است
🍁@ferdows18 💯
فردوس بهشت محلات تهران🍁
هيچ كس در هيچ كجا چمداني همراهش نيست كه پر از حال خوب براي ما باشد و آن را به ما سوغات بدهد .
حال خوب از درون ما مي آيد .
مهم اين است كه با توجه به داشته هايمان حال خوب را براي خودمان ايجاد كنيم .
مهم اينست كه شادي هاي كوچك را براي خود بسازيم و از آنها احساس رضايت كنيم .
گاهي با يك بستني قيفي ، با يك پياده روي همراه با موزيك دلخواه ، با ديدن يك فيلم كمدي و ...
مي توانيم حال خوب را به خودمان هديه كنيم .
مهم اين است كه بخواهيم حال خوب داشته باشيم و حس قرباني به خودمان نگيريم!
به همين سادگي ...
زندگي همين لحظه هاست ...
حال خوب از درون ما مي آيد .
مهم اين است كه با توجه به داشته هايمان حال خوب را براي خودمان ايجاد كنيم .
مهم اينست كه شادي هاي كوچك را براي خود بسازيم و از آنها احساس رضايت كنيم .
گاهي با يك بستني قيفي ، با يك پياده روي همراه با موزيك دلخواه ، با ديدن يك فيلم كمدي و ...
مي توانيم حال خوب را به خودمان هديه كنيم .
مهم اين است كه بخواهيم حال خوب داشته باشيم و حس قرباني به خودمان نگيريم!
به همين سادگي ...
زندگي همين لحظه هاست ...
#گندمزار_طلائی
#قسمت_296
وقتی رسیدیم؛ همه منتظرما بودند.
با خوشحالی ازمون استقبال کردند.
دلم برای امیر کوچولو تنگ شده بود. برای همین هم با اجازه ای به خانواده قادرگفتم و رفتم خانه خودمون.
همه در تدارکِ شام و سفره هفت سینِ فردا بودند. من مستقیم رفتم سراغِ امیر و بغلش کردم و نشستم. خیلی کوچک بود. دستهاش آنقدر کوچک بود. که می ترسیدم محکم بگیرمشون.
فقط می بویدم و می بوسیدمش.
بعد از نیم ساعت؛ قادر هم اومد. کنارم نشست و دوتایی با امیر بازی می کردیم.
چند دقیقه ای که گذشت.
گفت:
_گندم جان؛ من دیگه باید برم.
_وای به این زودی؟
_باید زودتر برم که آنجا آماده باشم.
مامان سینی چای را آورد و نشست کنارمون.
با تعارف مامان؛ چای را خوردیم.
که قادر گفت:
_با اجازه تون گندم چند روزی پیش شما باشه. من نمی تونم بمونم.
مامان با تعحب گفت:
_یعنی چی پسرم؟ اینجا خانه خودتونه.
_ممنونم. شرمنده شما و گندم جان هستم که سالِ تحویل کنارتون نیستم.
_ چه حرفیه؟ دشمنت شرمنده باشه.
عیب نداره به کارت برس. نگران گندم هم نباش. حواسمون بهش هست.
قادر با لبخند نگاهی بهم کردو گفت:
_بله حتما کنار شما بهش خوش می گذره.
بعد هم با اجازه ای گفت و ازجاش بلند شد.
با اینکه این شرایطِ کاریش را قبول کرده بودم ولی دلم هُری ریخت.
سعی کردم؛ خودم را کنترل کنم تا موقع رفتن؛ نگران من نباشه.
و چه زود رسید لحظه جدایی و فِراق😔
چقدر سخت بودنبودنِ قادر کنارم.
با چشمانی که پرده اشک تار و تیره شون کرده بود؛ بدرقه کردم مهربان همسرم را تا وجودش را با تمام مردم سرزمینم تقسیم کنم و باعثِ آرامش و راحتیِ دیگر مردم کشورم هم باشه .
🍁@ferdows18 💯
فردوس بهشت محلات تهران🍁
#قسمت_296
وقتی رسیدیم؛ همه منتظرما بودند.
با خوشحالی ازمون استقبال کردند.
دلم برای امیر کوچولو تنگ شده بود. برای همین هم با اجازه ای به خانواده قادرگفتم و رفتم خانه خودمون.
همه در تدارکِ شام و سفره هفت سینِ فردا بودند. من مستقیم رفتم سراغِ امیر و بغلش کردم و نشستم. خیلی کوچک بود. دستهاش آنقدر کوچک بود. که می ترسیدم محکم بگیرمشون.
فقط می بویدم و می بوسیدمش.
بعد از نیم ساعت؛ قادر هم اومد. کنارم نشست و دوتایی با امیر بازی می کردیم.
چند دقیقه ای که گذشت.
گفت:
_گندم جان؛ من دیگه باید برم.
_وای به این زودی؟
_باید زودتر برم که آنجا آماده باشم.
مامان سینی چای را آورد و نشست کنارمون.
با تعارف مامان؛ چای را خوردیم.
که قادر گفت:
_با اجازه تون گندم چند روزی پیش شما باشه. من نمی تونم بمونم.
مامان با تعحب گفت:
_یعنی چی پسرم؟ اینجا خانه خودتونه.
_ممنونم. شرمنده شما و گندم جان هستم که سالِ تحویل کنارتون نیستم.
_ چه حرفیه؟ دشمنت شرمنده باشه.
عیب نداره به کارت برس. نگران گندم هم نباش. حواسمون بهش هست.
قادر با لبخند نگاهی بهم کردو گفت:
_بله حتما کنار شما بهش خوش می گذره.
بعد هم با اجازه ای گفت و ازجاش بلند شد.
با اینکه این شرایطِ کاریش را قبول کرده بودم ولی دلم هُری ریخت.
سعی کردم؛ خودم را کنترل کنم تا موقع رفتن؛ نگران من نباشه.
و چه زود رسید لحظه جدایی و فِراق😔
چقدر سخت بودنبودنِ قادر کنارم.
با چشمانی که پرده اشک تار و تیره شون کرده بود؛ بدرقه کردم مهربان همسرم را تا وجودش را با تمام مردم سرزمینم تقسیم کنم و باعثِ آرامش و راحتیِ دیگر مردم کشورم هم باشه .
🍁@ferdows18 💯
فردوس بهشت محلات تهران🍁
#گندمزار_طلائی
#قسمت_297
با رفتنِ قادر غم به دلم نشست وبغض گلوم را گرفت. ولی بهش قول داده بودم. پس باید صبوری می کردم.
وقتی به حرفهاش فکر می کردم، کمی دلم آرام می شد.
حق با قادر بود؛ باید او وامثالِ او باشند تا دیگران در آرامش زندگی کنند.
ومن و امثالِ من باید صبوری کنیم و راضی باشیم به رضای خدا و حمایت کنیم از همسرانمون.
همه این ها درست بود. ولی دلم تنگش می شد. حتی همان ساعت اول؛ بعد از رفتنش.😔
همه در تدارکِ کارهای خانه و آماده شدن برای سالِ نو بودند.
ومن که دستم به کاری نمی رفت، ترجیح می دادم به بهانه امیرکوچولو از جام تکان نخورم.
شب شد و با اینکه ساعتی بیشتر از رفتنِ قادر نمی گذشت ولی عجیب احساس دلتنگی داشتم و حوصله هیچی و هیچ کس را نداشتم. بارها خواستم که تنهایی به اتاقِ بالا پناه ببرم ولی یاداوری حرفهای قادر باعث می شد که سعی کنم صبور باشم.
ولی خیلی سخت بود خیلی.😩
پناه بردم به سجاده و بعد از نماز کلی برایش دعا کردم و بعد از خدا خواستم کمکم کنه.
نباید با بیتابی کردن هام مانع کارش می شدم. باید خیالش از بابت من راحت می بود تا با توان بیشتری به کارش برسه.
فقط از خدا یاری خواستم.
همه متوجه حالم بودند و سعی می کردند یه جوری حواسِ من را به کاری یا حرفی پرت کنند.
منم باهاشون همراهی می کردم تا پریشانی حالم مشخص نباشه.
ولی بابا مثلِ همیشه مهربان و خندان،
از وقتی به خانه آمد و نمازش را خواند؛
کنارم نشست و تکان نخورد.
از هر دری سخنی می گفت و هرطور بود خنده به لبم می کاشت.
ومن چقدر خوشبخت بودم با داشتنِ این
خانواده ی خوب و مهربان.
🍁@ferdows18 💯
فردوس بهشت محلات تهران🍁
#قسمت_297
با رفتنِ قادر غم به دلم نشست وبغض گلوم را گرفت. ولی بهش قول داده بودم. پس باید صبوری می کردم.
وقتی به حرفهاش فکر می کردم، کمی دلم آرام می شد.
حق با قادر بود؛ باید او وامثالِ او باشند تا دیگران در آرامش زندگی کنند.
ومن و امثالِ من باید صبوری کنیم و راضی باشیم به رضای خدا و حمایت کنیم از همسرانمون.
همه این ها درست بود. ولی دلم تنگش می شد. حتی همان ساعت اول؛ بعد از رفتنش.😔
همه در تدارکِ کارهای خانه و آماده شدن برای سالِ نو بودند.
ومن که دستم به کاری نمی رفت، ترجیح می دادم به بهانه امیرکوچولو از جام تکان نخورم.
شب شد و با اینکه ساعتی بیشتر از رفتنِ قادر نمی گذشت ولی عجیب احساس دلتنگی داشتم و حوصله هیچی و هیچ کس را نداشتم. بارها خواستم که تنهایی به اتاقِ بالا پناه ببرم ولی یاداوری حرفهای قادر باعث می شد که سعی کنم صبور باشم.
ولی خیلی سخت بود خیلی.😩
پناه بردم به سجاده و بعد از نماز کلی برایش دعا کردم و بعد از خدا خواستم کمکم کنه.
نباید با بیتابی کردن هام مانع کارش می شدم. باید خیالش از بابت من راحت می بود تا با توان بیشتری به کارش برسه.
فقط از خدا یاری خواستم.
همه متوجه حالم بودند و سعی می کردند یه جوری حواسِ من را به کاری یا حرفی پرت کنند.
منم باهاشون همراهی می کردم تا پریشانی حالم مشخص نباشه.
ولی بابا مثلِ همیشه مهربان و خندان،
از وقتی به خانه آمد و نمازش را خواند؛
کنارم نشست و تکان نخورد.
از هر دری سخنی می گفت و هرطور بود خنده به لبم می کاشت.
ومن چقدر خوشبخت بودم با داشتنِ این
خانواده ی خوب و مهربان.
🍁@ferdows18 💯
فردوس بهشت محلات تهران🍁
قدیمی ترین مدرسه جهان مدرسه پادشاه در کانتربری، انگلستان، 1420 سال قدمت دارد. اين مدرسه در سال 597 میلادی ،100 سال پس از سقوط رم تاسیس شد.
🍁@ferdows18 💯
فردوس بهشت محلات تهران🍁
🍁@ferdows18 💯
فردوس بهشت محلات تهران🍁
🌎 طولانیترین پله برقی جهان هم به نام چین سند خورد.
بعد از بزرگترین تلسکوپ رادیویی و بلندترین پل آبی و شیشهای جهان، طولانیترین پلهبرقی جهان نیز در چین راهاندازی شد.
🍁@ferdows18 💯
فردوس بهشت محلات تهران🍁
بعد از بزرگترین تلسکوپ رادیویی و بلندترین پل آبی و شیشهای جهان، طولانیترین پلهبرقی جهان نیز در چین راهاندازی شد.
🍁@ferdows18 💯
فردوس بهشت محلات تهران🍁