⚫️ اللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَة وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بَنیها وَ سِرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحَاطَ بِهِ عِلْمُکَ ⚫️
◼️◾️اجتماع عظیم بانوان فاطمی◾️◼️
🗓 شنبه 20 بهمن ماه 1397 مصادف با روز شهادت حضرت صدیقه طاهره فاطمه زهرا سلام الله علیها
🕘 راس ساعت 9 صبح
میدان شهرری به مقصد حرم مطهر حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام
🍁 @ferdows18 💯 🍁
فردوس بهشت محلات تهران
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
◼️◾️اجتماع عظیم بانوان فاطمی◾️◼️
🗓 شنبه 20 بهمن ماه 1397 مصادف با روز شهادت حضرت صدیقه طاهره فاطمه زهرا سلام الله علیها
🕘 راس ساعت 9 صبح
میدان شهرری به مقصد حرم مطهر حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام
🍁 @ferdows18 💯 🍁
فردوس بهشت محلات تهران
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#یازهرا...
در سِلک ما معراج رفتن پر نمی خواهد
مومن پری بهتر ز چشمِ تر نمی خواهد
با اشک وقتی حاجت مارا روا کردن
گریه کنت ، مشکل گشا دیگر نمی خواهد
خاکِ حسینیه برایِ شاعران کافیست
از تو نوشتن ، جوهر و دفتر نمی خواهد
ذاتِ تو را تمثالِ اعتینا بیان کردن
تفسیرِ دیگر سورۀ کوثر نمی خواهد
با دیدنِ رویِ تو با خود روبرو می شد
آیینه ای بعد از تو پیغمبر نمی خواهد
نورِ وجودت را علی از قبل خلقت دید
این مدعا شاهد ازین بهتر نمی خواهد
وقتی دعایِ تو نگهدارِ علی باشد
دیگر سپر را فاتحِ خیبر نمی خواهد
نانِ تو ، خادم پرورِ بیتِ یدالله است
نانی به جز این سفره را قنبر نمی خواهد
ذراتِ رویِ چادرت حکم طلا دارد
تا گرد و خاکش هست فضه زَر نمی خواهد
چادر نمازت سایه سارِ مُلکِ سلمان است
جز سایۀ امنِ تو این کشور نمی خواهد
این نسلِ سوم خوب در پیکار ثابت کرد
حرفِ دفاع از دین که باشد ، سر نمی خواهد
این انقلابِ فاطمی چهل سال ثابت کرد
جز نسلِ زهرا و علی ، سَروَر نمی خواهد
چهل سال جنگیدیم پایِ پرچمِ زهرا
فرزند جز خون خواهی مادر نمی خواهد
تمار اگر باشی به رویِ دار خواهی گفت
حرفِ ولایت را زدن منبر نمی خواهد...
🍁 @ferdows18 💯 🍁
فردوس بهشت محلات تهران
در سِلک ما معراج رفتن پر نمی خواهد
مومن پری بهتر ز چشمِ تر نمی خواهد
با اشک وقتی حاجت مارا روا کردن
گریه کنت ، مشکل گشا دیگر نمی خواهد
خاکِ حسینیه برایِ شاعران کافیست
از تو نوشتن ، جوهر و دفتر نمی خواهد
ذاتِ تو را تمثالِ اعتینا بیان کردن
تفسیرِ دیگر سورۀ کوثر نمی خواهد
با دیدنِ رویِ تو با خود روبرو می شد
آیینه ای بعد از تو پیغمبر نمی خواهد
نورِ وجودت را علی از قبل خلقت دید
این مدعا شاهد ازین بهتر نمی خواهد
وقتی دعایِ تو نگهدارِ علی باشد
دیگر سپر را فاتحِ خیبر نمی خواهد
نانِ تو ، خادم پرورِ بیتِ یدالله است
نانی به جز این سفره را قنبر نمی خواهد
ذراتِ رویِ چادرت حکم طلا دارد
تا گرد و خاکش هست فضه زَر نمی خواهد
چادر نمازت سایه سارِ مُلکِ سلمان است
جز سایۀ امنِ تو این کشور نمی خواهد
این نسلِ سوم خوب در پیکار ثابت کرد
حرفِ دفاع از دین که باشد ، سر نمی خواهد
این انقلابِ فاطمی چهل سال ثابت کرد
جز نسلِ زهرا و علی ، سَروَر نمی خواهد
چهل سال جنگیدیم پایِ پرچمِ زهرا
فرزند جز خون خواهی مادر نمی خواهد
تمار اگر باشی به رویِ دار خواهی گفت
حرفِ ولایت را زدن منبر نمی خواهد...
🍁 @ferdows18 💯 🍁
فردوس بهشت محلات تهران
#کتاب-بخوانیم
#خداحافظ-سالار
#قسمت-چهارم
#قسمت-سی و دوم
(خاطرات پروانه چراغ نوروزی همسر شهید همدانی)
آقای صالحی یکی از دوستان حسین که از جبهه برگشته بود ،آمده بود کمک مهدی.
وقتی مرا بچه به بغل دید ،گفت: «خانم همدانی ،کوچولوی شما روباه دیده فکر کرده که گرگه ،ظاهرا شما دست تنهایید. اگه کمکی از من بر می آد ،بگید.»
خواستم بگویم که اگر شما ،حسین را می بینید ،پیغام بدهید که ...
لب گزیدم و گفتم: «مشکلی نیست.»
همان روز آقای صالحی چند نفر را فرستاد و اوضاع به هم ریخته ی درب و پنجره و درب پیچیده ی حیاط را سر و سامان دادند.
تازه گچ پای مهدی را باز کرده بودم که وهب مریض شد. طوری که از شدت تب ،نمی توانست به مدرسه برود.
صبح زود ،آفتاب نزده ،به یک درمانگاه ،پیش دکتری هندی بردمش. دکتر آزمایش کامل نوشت. وقتی نتیجهی آزمایش را دید ،گفت: «عفونت وارد خونش شده و کاری از دست من ساخته نیست.»
دیگر داشتم از غصه دق می کردم. دست بچه هایم را گرفتم و با دنیایی اندوه راهی خانه شدم.
به خانه نرسیده بودیم که صدای هواپیما آمد. هم زمان ،سرهامان رو به بالا شد. خورشید چشم را می زد. صدا دور بود و ضعیف و هواپیمایی پیدا نبود.
گفتم: «هواپیمای ایرانه ،داره می ره مرز.»
وهب بی حوصله گفت: «مامان بریم خونه.»
از شدت تب و ضعف نمی توانست روی پاهایش بایستد. اما مهدی ،همان پای نه چندان خوب شده اش را به زمین زد و گفت: «یاللا مامان ،هواپیما رو نشونم بده.»
با یک دست زهرا را بغل کرده بودم. دست دیگرم را سایه بان چشم کردم و سرم را چپ و راست چرخاندم تا بهانه ی مهدی را بگیرم و زود به خانه برویم ...
ادامه دارد ...
برای شادی روح شهدای مدافع حرم صلوات . 🍁 @ferdows18 💯 🍁
فردوس بهشت محلات تهران
#خداحافظ-سالار
#قسمت-چهارم
#قسمت-سی و دوم
(خاطرات پروانه چراغ نوروزی همسر شهید همدانی)
آقای صالحی یکی از دوستان حسین که از جبهه برگشته بود ،آمده بود کمک مهدی.
وقتی مرا بچه به بغل دید ،گفت: «خانم همدانی ،کوچولوی شما روباه دیده فکر کرده که گرگه ،ظاهرا شما دست تنهایید. اگه کمکی از من بر می آد ،بگید.»
خواستم بگویم که اگر شما ،حسین را می بینید ،پیغام بدهید که ...
لب گزیدم و گفتم: «مشکلی نیست.»
همان روز آقای صالحی چند نفر را فرستاد و اوضاع به هم ریخته ی درب و پنجره و درب پیچیده ی حیاط را سر و سامان دادند.
تازه گچ پای مهدی را باز کرده بودم که وهب مریض شد. طوری که از شدت تب ،نمی توانست به مدرسه برود.
صبح زود ،آفتاب نزده ،به یک درمانگاه ،پیش دکتری هندی بردمش. دکتر آزمایش کامل نوشت. وقتی نتیجهی آزمایش را دید ،گفت: «عفونت وارد خونش شده و کاری از دست من ساخته نیست.»
دیگر داشتم از غصه دق می کردم. دست بچه هایم را گرفتم و با دنیایی اندوه راهی خانه شدم.
به خانه نرسیده بودیم که صدای هواپیما آمد. هم زمان ،سرهامان رو به بالا شد. خورشید چشم را می زد. صدا دور بود و ضعیف و هواپیمایی پیدا نبود.
گفتم: «هواپیمای ایرانه ،داره می ره مرز.»
وهب بی حوصله گفت: «مامان بریم خونه.»
از شدت تب و ضعف نمی توانست روی پاهایش بایستد. اما مهدی ،همان پای نه چندان خوب شده اش را به زمین زد و گفت: «یاللا مامان ،هواپیما رو نشونم بده.»
با یک دست زهرا را بغل کرده بودم. دست دیگرم را سایه بان چشم کردم و سرم را چپ و راست چرخاندم تا بهانه ی مهدی را بگیرم و زود به خانه برویم ...
ادامه دارد ...
برای شادی روح شهدای مدافع حرم صلوات . 🍁 @ferdows18 💯 🍁
فردوس بهشت محلات تهران
#اعلام_برنامه
السَّــلاَمُ عَلَیْـــــکِ أَیَّتُــــهَا الْحَـــوْرَاءُ الْإِنْـــسِیَّـهُ
مراسم عزای بانوی دو عــالم حضــرت امابیـها
به کلام: حجت الاسلام سید تقی حسین زاده
با نوای: ذاکـریــن اهــل بیــت عـلیهـم الــسـلام
زمان: پنجشنبه ۱۸ بهمن ماه الی شنبه ۲۰ بهمن مـاه
به مدت ۳ شب همراه با نماز جماعت مغرب و عشاء
مکان: شهرکفردوس،خیابانشهیداناسماعیلی
خـــیابان شــهــیــد غـــلامـــعباس عــســگـــری
مسجد جامع حضرت علی بن موسی الرضا(ع)
هیئـــــت محــبان الائمــــــه(علیهـــم الســـلام)
((مجلـــــس خواهـــــران نیز منعقــد میباشد))
#مراسم_روز_شهادت شنبه ۲۰ بهمن مـاه از ساعت ۱۰:۳۰ صبح منزل شهید افتخاری واقع در خیابان شهید کی پور غربی برگزار میگردد
#شهادت_حضرت_زهرا_علیها_السلام
#پایگاه_بسیج_قدس
#هیئت_محبان_الائمه_علیه_السلام
#مسجد_جامع_علی_بن_موسی_الرضا_ع
@moheban_al_aeme
السَّــلاَمُ عَلَیْـــــکِ أَیَّتُــــهَا الْحَـــوْرَاءُ الْإِنْـــسِیَّـهُ
مراسم عزای بانوی دو عــالم حضــرت امابیـها
به کلام: حجت الاسلام سید تقی حسین زاده
با نوای: ذاکـریــن اهــل بیــت عـلیهـم الــسـلام
زمان: پنجشنبه ۱۸ بهمن ماه الی شنبه ۲۰ بهمن مـاه
به مدت ۳ شب همراه با نماز جماعت مغرب و عشاء
مکان: شهرکفردوس،خیابانشهیداناسماعیلی
خـــیابان شــهــیــد غـــلامـــعباس عــســگـــری
مسجد جامع حضرت علی بن موسی الرضا(ع)
هیئـــــت محــبان الائمــــــه(علیهـــم الســـلام)
((مجلـــــس خواهـــــران نیز منعقــد میباشد))
#مراسم_روز_شهادت شنبه ۲۰ بهمن مـاه از ساعت ۱۰:۳۰ صبح منزل شهید افتخاری واقع در خیابان شهید کی پور غربی برگزار میگردد
#شهادت_حضرت_زهرا_علیها_السلام
#پایگاه_بسیج_قدس
#هیئت_محبان_الائمه_علیه_السلام
#مسجد_جامع_علی_بن_موسی_الرضا_ع
@moheban_al_aeme
#ایدههای_مهربانی
☘️اينجا كوچه "قهر و آشتى" يكى از معروف ترين كوچه هاى شيرازه !
قديما كه دو نفر باهم قهر می كردن رو می فرستادن تو اين كوچه و چون راهى بجز برخورد باهم نداشتن، مجبور بودن باهم آشتى كنن ! واسه همين بهش مي گفتن كوچه قهر و آشتى...❤️ 🍁 @ferdows18 💯 🍁
فردوس بهشت محلات تهران
☘️اينجا كوچه "قهر و آشتى" يكى از معروف ترين كوچه هاى شيرازه !
قديما كه دو نفر باهم قهر می كردن رو می فرستادن تو اين كوچه و چون راهى بجز برخورد باهم نداشتن، مجبور بودن باهم آشتى كنن ! واسه همين بهش مي گفتن كوچه قهر و آشتى...❤️ 🍁 @ferdows18 💯 🍁
فردوس بهشت محلات تهران
با سلام روز دوشنبه حدود 200 نفر از عزیزان محله از خدمات چشم پزشکی و دندان پزشکی بهره بردند لازم دیدیم بدین وسیله از عزیزانی که در این موضوع دستی داشتند تشکر کنیم🌺🌺🌺🌺 1- گروه جهادی شهید همدانی ...خدمات پزشکی🌺 2-بسیج خواهران...ثبت نام وهماهنگی ویزیت🌺 3- اقای مجد ابادی ....در اختیار گذاشتن حسینیه🌺 4-اموزشگاه ارمان ...پذیرایی ناهار🌺 5 -اقای همتی پذیرایی صبحانه🌺 6- قنادی زیتون .....پذیرایی شیرینی🌺 7-اقایان پناهی و ستوده ...پشتیبانی🌺 6-دکتر شهریاری ....خدمات پزشکی🌺 🍁 @ferdows18 💯 🍁
فردوس بهشت محلات تهران
فردوس بهشت محلات تهران
📢🔴📢🔴📢🔴📢🔴📢🔴
جشنواره علمی یادواره سردارشهید حاج حسین همدانی
شامل لیگ رباتیک بسیج کاپ - مسابقات پرتاب موشک های آبی به سرزمین فرضی اسرائیل غاصب- مسابقات گلایدر -مسابقات هاورکرافت - ابر حباب ها
زمان : 18 بهمن روز پنجشنبه . ساعت 9 صبح
مکان : کانون ناحیه . سالن 9 دی
جهت ثبت نام به پایگاه بسیج قدس مراجعه نمایید
🍁 @ferdows18 💯 🍁
فردوس بهشت محلات تهران
جشنواره علمی یادواره سردارشهید حاج حسین همدانی
شامل لیگ رباتیک بسیج کاپ - مسابقات پرتاب موشک های آبی به سرزمین فرضی اسرائیل غاصب- مسابقات گلایدر -مسابقات هاورکرافت - ابر حباب ها
زمان : 18 بهمن روز پنجشنبه . ساعت 9 صبح
مکان : کانون ناحیه . سالن 9 دی
جهت ثبت نام به پایگاه بسیج قدس مراجعه نمایید
🍁 @ferdows18 💯 🍁
فردوس بهشت محلات تهران
🖤قدم به دیده🖤
🔹رفقا به ساعت و آدرس جلسه🔹
🌹عنایت داشته باشند🌹
🖤ایام فاطمیه🖤
#یـا_زینب
#اطلاع_رسانی_شود
#به_نیت_فرج
میهمان سفره ی مادر هستیم
🔹رفقا به ساعت و آدرس جلسه🔹
🌹عنایت داشته باشند🌹
🖤ایام فاطمیه🖤
#یـا_زینب
#اطلاع_رسانی_شود
#به_نیت_فرج
میهمان سفره ی مادر هستیم
#توپک_تن_ماهی
برای ۶ نفر
سیب زمینی پخته شده: دو عدد
کنسرو ماهــی تن: یک قوطی
پیازچه: پنج تا شش عدد
تخم مرغ: سه عدد
پنیر پیتزا: نصف پیمانه
روغن، آرد سوخاری، نمک، فلفل و زردچوبه: به میزان لازم
قوطی تن ماهی را به مدت 20 دقیقه میجوشانیم، بعد در صافی ریخته تا کاملا روغن آن جدا شود. سیبزمینیها را رنده کرده، با تن ماهی ریز شده، پیازچه خرد شده، نمک، فلفل و یک عدد تخممرغ خوب ورز میدهیم. پنیر پیتزا را اضافه میکنیم، با مواد بالا مخلوط کرده و ورز میدهیم، بعد به اندازه نارنگی از مواد برداشته و در دست گلوله میکنیم. تخممرغهای دیگر را با کمی نمک، فلفل و زردچوبه با هم مخلوط کرده و با چنگال میزنیم. گلولهها را درون تخممرغ زده، در آرد سوخاری غلتانده، در روغن سرخ نموده و به دلخواه تزیین و سرو میکنیم.
🍁 @ferdows18 💯 🍁
فردوس بهشت محلات تهران
برای ۶ نفر
سیب زمینی پخته شده: دو عدد
کنسرو ماهــی تن: یک قوطی
پیازچه: پنج تا شش عدد
تخم مرغ: سه عدد
پنیر پیتزا: نصف پیمانه
روغن، آرد سوخاری، نمک، فلفل و زردچوبه: به میزان لازم
قوطی تن ماهی را به مدت 20 دقیقه میجوشانیم، بعد در صافی ریخته تا کاملا روغن آن جدا شود. سیبزمینیها را رنده کرده، با تن ماهی ریز شده، پیازچه خرد شده، نمک، فلفل و یک عدد تخممرغ خوب ورز میدهیم. پنیر پیتزا را اضافه میکنیم، با مواد بالا مخلوط کرده و ورز میدهیم، بعد به اندازه نارنگی از مواد برداشته و در دست گلوله میکنیم. تخممرغهای دیگر را با کمی نمک، فلفل و زردچوبه با هم مخلوط کرده و با چنگال میزنیم. گلولهها را درون تخممرغ زده، در آرد سوخاری غلتانده، در روغن سرخ نموده و به دلخواه تزیین و سرو میکنیم.
🍁 @ferdows18 💯 🍁
فردوس بهشت محلات تهران
آخرین جلسه کلاس
💧آب. آرامش وشفا💧
فردا پنجشنبه ۱۸ بهمن
ساعت ۱۰ صبح
در مسجد جامع علی ابن موسی الرضا.ع. برگزار میشود.
🍁 @ferdows18 💯 🍁
فردوس بهشت محلات تهران
💧آب. آرامش وشفا💧
فردا پنجشنبه ۱۸ بهمن
ساعت ۱۰ صبح
در مسجد جامع علی ابن موسی الرضا.ع. برگزار میشود.
🍁 @ferdows18 💯 🍁
فردوس بهشت محلات تهران
#ایام_فاطمیه
💢چرا امام علی فدک را برنگرداند
✅ابراهیم کرخى از امام صادق(ع) پرسید:
«چرا امام على(ع) وقتى که حاکم شد، باغ فدک را که از همسرش #غصب کرده بودند، به خود برنگرداند؟»
امام صادق(ع) پاسخ دادند:
وقتى که حضرت محمد (ص) مکه را #فتح کرد، به او گفتند:
«چرا به خانه ای که در #مکه دارید نمیروید؟»
رسول الله فرمودند:
«خانه من را بدون اجازه ام فروخته اند.»
گفتند:
«چرا آن را پس نمی گیرید؟»
فرمودند:
«ما #خاندانى هستیم که اگر چیزى را از ما به ستم بگیرند، آن را باز نمیگردانیم.»
امام على هم به پیروى از رسول الله، فدک را پس نگرفت.
ما #خاندانى هستیم که ولیّ و سرپرستمان خداست. حق ما را تنها خدا میگیرد. و ما اولیاى مردم هستیم که حقوق آنان را از ستمگران باز پسمی گیریم، ولى براى #خودمان باز پسنمیگیریم.
📚بحارالانوار، ج ۲۹ ، ص۳۹۰
🍁 @ferdows18 💯 🍁
فردوس بهشت محلات تهران
💢چرا امام علی فدک را برنگرداند
✅ابراهیم کرخى از امام صادق(ع) پرسید:
«چرا امام على(ع) وقتى که حاکم شد، باغ فدک را که از همسرش #غصب کرده بودند، به خود برنگرداند؟»
امام صادق(ع) پاسخ دادند:
وقتى که حضرت محمد (ص) مکه را #فتح کرد، به او گفتند:
«چرا به خانه ای که در #مکه دارید نمیروید؟»
رسول الله فرمودند:
«خانه من را بدون اجازه ام فروخته اند.»
گفتند:
«چرا آن را پس نمی گیرید؟»
فرمودند:
«ما #خاندانى هستیم که اگر چیزى را از ما به ستم بگیرند، آن را باز نمیگردانیم.»
امام على هم به پیروى از رسول الله، فدک را پس نگرفت.
ما #خاندانى هستیم که ولیّ و سرپرستمان خداست. حق ما را تنها خدا میگیرد. و ما اولیاى مردم هستیم که حقوق آنان را از ستمگران باز پسمی گیریم، ولى براى #خودمان باز پسنمیگیریم.
📚بحارالانوار، ج ۲۹ ، ص۳۹۰
🍁 @ferdows18 💯 🍁
فردوس بهشت محلات تهران
#مسیرعشق 112
از اون روز به بعد تمام کارم شده بود تحقیق راجب دین اسلام و حجاب
دیدار با خانوادههای شهدا و دیدن از جانبازان
پای حرف دلشون نشستن و گوش دادن به حرفهاشون
زندگیم داشت تغیر میکرد
هر روز چیز جدید میفهمیدم
دینی که اینقدر لذت و شیرینی داشت من برای خودم تلخش کرده بودم
بیرون چادر سرمیکردم و نزدیک به خونه بیرون میاوردم قایم میکردم
با بهار رفته بودم مغازهای که پر بود از روسریهای زیباو وسایل حجاب
کلی خرید کرده بودم
هر روز روسری جدیدسرمـ میکردم و به حالتهای مختلف میبستمش
چادر شده بود جزوی از وجودم
با دخترهای پایگاه اشنا شدم و باهاشون همکاری میکردم
بقول بهار من دوباره متولد شده بودم
خیلی با قبلا فرق کرده بودم
تمام چیزهای که ربط داشته بود به گذشتهام جمع کردم و داخل یه جعبه گذاشتم
هیچوقت نمیخواستم به گذشته برگردم
اخلاقم بهتر شده بود،با مشکلات کنار میومدم
گاهی خسته میشدم،اما سریع میرفتم گلزارشهدا
روزهها با بهار سپری میشد
قراربود عصر با بهار بریم مجتمع تجاری برای خرید یکسری لوازم
طبق معمول حاضر شدم منتظر اومدن بهار
سرساعت بهار اومد و رفتیم مجتمع،یکم از خریدهامون کردیم
خروجمون از مجتمع همانا و دیدن شیوا وترنم و بقیه همانا
انگار از قبل منو دیده بودن،ترنم اومد طرفم
-اوه،اوه
سلام علیک حاج خانم سارا
-سلام ترنم جان خوبی
-من خوبم،شما خوبید خواهر
بااینطور حرف زدنش بقیه زدن زیر خنده
رو کردم به بهار و ازش خواستم بره توی ماشین
نمیخواستم یوقت به بهار بیاحترامی کنن
با اصرار من بهار رفت
خداروشکر پارکینگ خلوت بود
-خوشحال شدم دیدمت کاری نداری
-اع،اع کجا ستاره سهیل شده بودی تازه پیدات کردیم
سارا میدونی شبیه چی شدی،قار قار😂
-جدی،پس بهم میاد
-اره خیلی،دوست پسر برادر پیدا نکردی،یا دیر پا میدن
شیوا بعد از قطع کردن تلفنش اومد طرفمون
-چقدر بی،ریخت شدی سارا،این دیگه چه طرز لباس پوشیدن
-مگه لباسام چطوره،خوب پوشیدس،دیگه نمیخوام خودمو در معرض دید بزارم
-اوه،یکلمه از مادر عروس،توروخدا یهو نری رو منبر
-بچهها شما برام محترم هستید،پوشش خودتون هم به من مربوط نمیشه،دیگه باید برم
دلم سوخت،نه بخاطر اینکه مسخرم کردن،بخاطر اینکه یه عمر من باراینطور ادمهایی بودم وفکر میکردم بهترین هستن برای من
بعد از کلی تیکه ازشون جدا شدم و رفتم پیش بهار
-بهار حرکت کن
دلم میخواست زودتر از اون جا دور بشم
-ناراحت نباش سارا،دعا کن براشون
-ناراحت نیستم،من قراره بشم عبد خدا،قرار رشد کنم
این حرفها روهم بجون میخرم
-فکرش نکن،میخوام امشب بریم همون رستورانی که دفعه اول رفتیم
-ای جان،یادش بخیر،محمد رو هم همونجا دیدم
-عجب،اونجا برات خاطره محمد رو زنده میکنه😂
-نه خب،یعنی اره،خب اولین بار اونجا دیدمش
-خیلی خوب هل نشو که اصلا بهت نمیاد😉
بعد از کلی چرخیدن رفتیم به همون رستوران
سریع رفتم روی همون تختی که اونروز نشسته بودم
محیط دنج و خوبی بود
بهار رفت تا باعموش احوالپرسی کنه
تا تنها میشدم از فرصت استفاده میکردم و چند صوت گوش میدادم
تا هنذفری اوردم بیرون صدای اشنا به گوشم خورد
-سلام
خیالاتی شده بودم یعنی،مکان اینقدر یاد اور خاطرهها میشه
با دستم چند ضربه به سرم زدم و خواستم هنذفری بزنم
که صدای خنده بهار باز بلند شد
-مرض دختر چرا صدای محمد رو در میاری
تا برگشتم چیزی رو که میدیدم باور نکردم
محمد بودبا اون چهره مردانهاش
باز صدای سلامش رو شنیدم
خودم رو جمعوجور کردم و جواب سلامش رو دادم
بعد از احوالپرسی محمد هم به جمع من وبهار پیوست
-خوش گذشت اقا محمد
-برای تفریح که نبود،اما بله خوب بود
یه جعبه کادو بطرف من گرفت
-بفرمایید،ناقابله
خیلی خوشحال بودم،هم از دیدن محمد هم از کادویی که داد
یه روسری خوشکل و یه پوکه خالی بود
این چیه؟
ببخشید تانک نمیشد بیارم اینو براتون اوردم
یادم افتاد به اون روزی که بهش گفته بودم تانک بیاره😅
چقدر عجیب بود،قبلا اونو مسخره میکردم چرا روی زمین رو نگاه میکنه،حالا خودم هم همین حالت شدم
نمیتونستم توی صورتش نگاه کنم
بعد از سفارش غذا،محمد برامون از خاطراتش گفت
از شادی و شجاعت مدافعها
از دوستهای غیر ایرانیش،از فرماندهاشون
از شهادت یک به یک دوستانش
دلم میخواست زمان در اختیار او بود وساعتها حرف میزد
با بعضی از خاطراتش میخندیدم،با بعضیهاش گریه
🍁 @ferdows18 💯 🍁
فردوس بهشت محلات تهران
از اون روز به بعد تمام کارم شده بود تحقیق راجب دین اسلام و حجاب
دیدار با خانوادههای شهدا و دیدن از جانبازان
پای حرف دلشون نشستن و گوش دادن به حرفهاشون
زندگیم داشت تغیر میکرد
هر روز چیز جدید میفهمیدم
دینی که اینقدر لذت و شیرینی داشت من برای خودم تلخش کرده بودم
بیرون چادر سرمیکردم و نزدیک به خونه بیرون میاوردم قایم میکردم
با بهار رفته بودم مغازهای که پر بود از روسریهای زیباو وسایل حجاب
کلی خرید کرده بودم
هر روز روسری جدیدسرمـ میکردم و به حالتهای مختلف میبستمش
چادر شده بود جزوی از وجودم
با دخترهای پایگاه اشنا شدم و باهاشون همکاری میکردم
بقول بهار من دوباره متولد شده بودم
خیلی با قبلا فرق کرده بودم
تمام چیزهای که ربط داشته بود به گذشتهام جمع کردم و داخل یه جعبه گذاشتم
هیچوقت نمیخواستم به گذشته برگردم
اخلاقم بهتر شده بود،با مشکلات کنار میومدم
گاهی خسته میشدم،اما سریع میرفتم گلزارشهدا
روزهها با بهار سپری میشد
قراربود عصر با بهار بریم مجتمع تجاری برای خرید یکسری لوازم
طبق معمول حاضر شدم منتظر اومدن بهار
سرساعت بهار اومد و رفتیم مجتمع،یکم از خریدهامون کردیم
خروجمون از مجتمع همانا و دیدن شیوا وترنم و بقیه همانا
انگار از قبل منو دیده بودن،ترنم اومد طرفم
-اوه،اوه
سلام علیک حاج خانم سارا
-سلام ترنم جان خوبی
-من خوبم،شما خوبید خواهر
بااینطور حرف زدنش بقیه زدن زیر خنده
رو کردم به بهار و ازش خواستم بره توی ماشین
نمیخواستم یوقت به بهار بیاحترامی کنن
با اصرار من بهار رفت
خداروشکر پارکینگ خلوت بود
-خوشحال شدم دیدمت کاری نداری
-اع،اع کجا ستاره سهیل شده بودی تازه پیدات کردیم
سارا میدونی شبیه چی شدی،قار قار😂
-جدی،پس بهم میاد
-اره خیلی،دوست پسر برادر پیدا نکردی،یا دیر پا میدن
شیوا بعد از قطع کردن تلفنش اومد طرفمون
-چقدر بی،ریخت شدی سارا،این دیگه چه طرز لباس پوشیدن
-مگه لباسام چطوره،خوب پوشیدس،دیگه نمیخوام خودمو در معرض دید بزارم
-اوه،یکلمه از مادر عروس،توروخدا یهو نری رو منبر
-بچهها شما برام محترم هستید،پوشش خودتون هم به من مربوط نمیشه،دیگه باید برم
دلم سوخت،نه بخاطر اینکه مسخرم کردن،بخاطر اینکه یه عمر من باراینطور ادمهایی بودم وفکر میکردم بهترین هستن برای من
بعد از کلی تیکه ازشون جدا شدم و رفتم پیش بهار
-بهار حرکت کن
دلم میخواست زودتر از اون جا دور بشم
-ناراحت نباش سارا،دعا کن براشون
-ناراحت نیستم،من قراره بشم عبد خدا،قرار رشد کنم
این حرفها روهم بجون میخرم
-فکرش نکن،میخوام امشب بریم همون رستورانی که دفعه اول رفتیم
-ای جان،یادش بخیر،محمد رو هم همونجا دیدم
-عجب،اونجا برات خاطره محمد رو زنده میکنه😂
-نه خب،یعنی اره،خب اولین بار اونجا دیدمش
-خیلی خوب هل نشو که اصلا بهت نمیاد😉
بعد از کلی چرخیدن رفتیم به همون رستوران
سریع رفتم روی همون تختی که اونروز نشسته بودم
محیط دنج و خوبی بود
بهار رفت تا باعموش احوالپرسی کنه
تا تنها میشدم از فرصت استفاده میکردم و چند صوت گوش میدادم
تا هنذفری اوردم بیرون صدای اشنا به گوشم خورد
-سلام
خیالاتی شده بودم یعنی،مکان اینقدر یاد اور خاطرهها میشه
با دستم چند ضربه به سرم زدم و خواستم هنذفری بزنم
که صدای خنده بهار باز بلند شد
-مرض دختر چرا صدای محمد رو در میاری
تا برگشتم چیزی رو که میدیدم باور نکردم
محمد بودبا اون چهره مردانهاش
باز صدای سلامش رو شنیدم
خودم رو جمعوجور کردم و جواب سلامش رو دادم
بعد از احوالپرسی محمد هم به جمع من وبهار پیوست
-خوش گذشت اقا محمد
-برای تفریح که نبود،اما بله خوب بود
یه جعبه کادو بطرف من گرفت
-بفرمایید،ناقابله
خیلی خوشحال بودم،هم از دیدن محمد هم از کادویی که داد
یه روسری خوشکل و یه پوکه خالی بود
این چیه؟
ببخشید تانک نمیشد بیارم اینو براتون اوردم
یادم افتاد به اون روزی که بهش گفته بودم تانک بیاره😅
چقدر عجیب بود،قبلا اونو مسخره میکردم چرا روی زمین رو نگاه میکنه،حالا خودم هم همین حالت شدم
نمیتونستم توی صورتش نگاه کنم
بعد از سفارش غذا،محمد برامون از خاطراتش گفت
از شادی و شجاعت مدافعها
از دوستهای غیر ایرانیش،از فرماندهاشون
از شهادت یک به یک دوستانش
دلم میخواست زمان در اختیار او بود وساعتها حرف میزد
با بعضی از خاطراتش میخندیدم،با بعضیهاش گریه
🍁 @ferdows18 💯 🍁
فردوس بهشت محلات تهران
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
خدایا🙏
من از دل دوستانم
بےخبرم و نمےدانم
نیازشان رااما مےدانم
ڪه توازحال آنان آگاهے
پس هرآنچه صلاحشان
است رامقدر بفرما🙏
آمیـــن یا رَبَّ 🙏
#شبتون_خوش 🌟
🍁 @ferdows18 💯 🍁
فردوس بهشت محلات تهران
من از دل دوستانم
بےخبرم و نمےدانم
نیازشان رااما مےدانم
ڪه توازحال آنان آگاهے
پس هرآنچه صلاحشان
است رامقدر بفرما🙏
آمیـــن یا رَبَّ 🙏
#شبتون_خوش 🌟
🍁 @ferdows18 💯 🍁
فردوس بهشت محلات تهران