🔴یارانه هیچکس با کالابرگ الکترونیکی قطع نمیشود
مجری پروژه کالابرگ الکترونیکی:
🔹به اجرای طرح کالابرگ الکترونیکی در سه استان مرکزی، قزوین و گیلان مردم در این سه استان میتوانند از تمام فروشگاههای موجود خرید خود را انجام بدهند.
🔹این طرح کاملا اختیاری است و یارانه هیچ کسی قرار نیست قطع شود و خانوارها میتوانند یکماه زودتر از مبلغ یارانه خودشان خرج کنند.
🇮🇷❄️@ferdows18 💯
#فردوسبهشتمحلاتتهران ❄️🇮🇷
مجری پروژه کالابرگ الکترونیکی:
🔹به اجرای طرح کالابرگ الکترونیکی در سه استان مرکزی، قزوین و گیلان مردم در این سه استان میتوانند از تمام فروشگاههای موجود خرید خود را انجام بدهند.
🔹این طرح کاملا اختیاری است و یارانه هیچ کسی قرار نیست قطع شود و خانوارها میتوانند یکماه زودتر از مبلغ یارانه خودشان خرج کنند.
🇮🇷❄️@ferdows18 💯
#فردوسبهشتمحلاتتهران ❄️🇮🇷
🔻برنامه بازیهای مهم امروز فوتبال؛ پنجشنبه ۱۳ بهمن ۱۴۰۱
🇮🇷❄️@ferdows18 💯
#فردوسبهشتمحلاتتهران ❄️🇮🇷
🇮🇷❄️@ferdows18 💯
#فردوسبهشتمحلاتتهران ❄️🇮🇷
#سلامت
وقتى #بداخلاق هستید چه چیزى بخوريد؟
كمبود ويتامين B3 منجر به بداخلاقى، خستگى، تمركز ضعيف، اضطراب، کسلی و بدعنقی ميشود.
از اين رو ميزان ويتامين B3 مورد نياز بدن در روز در حدود 14 تا 16 ميلى گرم است.
🇮🇷❄️@ferdows18 💯
#فردوسبهشتمحلاتتهران ❄️🇮🇷
وقتى #بداخلاق هستید چه چیزى بخوريد؟
كمبود ويتامين B3 منجر به بداخلاقى، خستگى، تمركز ضعيف، اضطراب، کسلی و بدعنقی ميشود.
از اين رو ميزان ويتامين B3 مورد نياز بدن در روز در حدود 14 تا 16 ميلى گرم است.
🇮🇷❄️@ferdows18 💯
#فردوسبهشتمحلاتتهران ❄️🇮🇷
🔹 جزئیات شرط جدید در قرعه کشی خودرو
▫️مدیر عملیات فروش ایران خودرو: به متقاضیان مهلت داده شده است تا در بانکهای هماهنگ شده (بانکهای ملی، ملت، سپه، تجارت و صادرات) حساب وکالتی افتتاح کنند تا بتوانند از طریق سایتهای اینترنتی حساب وکالتی که یکی از شروط اضافه شده به ثبت نام است، را ایجاد کنند و حتی اگر در این بانکها حساب هم دارند میتوانند تغییر وضعیت به حساب وکالتی دهند.
▫️مبلغی که در این دوره ثبت نام باید سپرده شود, ۹۰ میلیون تومان است که در طول ثبت نام این مبلغ در حساب مشتری تا روز قرعه کشی باقی میماند.
▫️پس از برگزاری قرعه کشی، فردی که برنده نشده است ساعت ۲۴ یا ۷ صبح فردای آن روز، میتواند مبلغ مانده در حساب خود را برداشت کند.
🇮🇷❄️@ferdows18 💯
#فردوسبهشتمحلاتتهران ❄️🇮🇷
▫️مدیر عملیات فروش ایران خودرو: به متقاضیان مهلت داده شده است تا در بانکهای هماهنگ شده (بانکهای ملی، ملت، سپه، تجارت و صادرات) حساب وکالتی افتتاح کنند تا بتوانند از طریق سایتهای اینترنتی حساب وکالتی که یکی از شروط اضافه شده به ثبت نام است، را ایجاد کنند و حتی اگر در این بانکها حساب هم دارند میتوانند تغییر وضعیت به حساب وکالتی دهند.
▫️مبلغی که در این دوره ثبت نام باید سپرده شود, ۹۰ میلیون تومان است که در طول ثبت نام این مبلغ در حساب مشتری تا روز قرعه کشی باقی میماند.
▫️پس از برگزاری قرعه کشی، فردی که برنده نشده است ساعت ۲۴ یا ۷ صبح فردای آن روز، میتواند مبلغ مانده در حساب خود را برداشت کند.
🇮🇷❄️@ferdows18 💯
#فردوسبهشتمحلاتتهران ❄️🇮🇷
#پنجشنبه
🥀پنجـشنبه است
به رسم کهن،یاد میکنیم
از آنها که وقتـشان
و مکانشان از ما جـداست
یاد میکنیـم از آنها
که دلتـنگشان میـشویم
یاد میکنیـم از آنها
که هنـوز دوستـشان داریم
یاد میکنیم از همه
شهـدا،علمـا و درگذشتـگانمان
🌼با فاتحه و صلواتی
بر محمد و آل محمد🌼
🇮🇷❄️@ferdows18 💯
#فردوسبهشتمحلاتتهران ❄️🇮🇷
🥀پنجـشنبه است
به رسم کهن،یاد میکنیم
از آنها که وقتـشان
و مکانشان از ما جـداست
یاد میکنیـم از آنها
که دلتـنگشان میـشویم
یاد میکنیـم از آنها
که هنـوز دوستـشان داریم
یاد میکنیم از همه
شهـدا،علمـا و درگذشتـگانمان
🌼با فاتحه و صلواتی
بر محمد و آل محمد🌼
🇮🇷❄️@ferdows18 💯
#فردوسبهشتمحلاتتهران ❄️🇮🇷
﷽
#قرآن_کریم🌸
اَعوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم
وَهُوَ الَّذِي يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبَادِهِ وَيَعْفُو عَنِ السَّيِّئَاتِ وَيَعْلَمُ مَا تَفْعَلُونَ
و اوست كسى كه توبه را از بندگان خود مى پذيرد و از گناهان درمى گذرد و آنچه مى كنيد مى داند
📗سوره شورى آیه ۲۵
🇮🇷❄️@ferdows18 💯
#فردوسبهشتمحلاتتهران ❄️🇮🇷
#قرآن_کریم🌸
اَعوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم
وَهُوَ الَّذِي يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبَادِهِ وَيَعْفُو عَنِ السَّيِّئَاتِ وَيَعْلَمُ مَا تَفْعَلُونَ
و اوست كسى كه توبه را از بندگان خود مى پذيرد و از گناهان درمى گذرد و آنچه مى كنيد مى داند
📗سوره شورى آیه ۲۵
🇮🇷❄️@ferdows18 💯
#فردوسبهشتمحلاتتهران ❄️🇮🇷
آقا جلیل
حقوقش را از سپاه نمیگرفت
پرسیدم آخه چرا ؟!
میگفت: الان وضع اقتصادی کشور خوب نیست، جنگه !
باید همه به انقلاب کمک کنیم
سردار شهید جلیل محدثیفر
🇮🇷❄️@ferdows18 💯
#فردوسبهشتمحلاتتهران ❄️🇮🇷
حقوقش را از سپاه نمیگرفت
پرسیدم آخه چرا ؟!
میگفت: الان وضع اقتصادی کشور خوب نیست، جنگه !
باید همه به انقلاب کمک کنیم
سردار شهید جلیل محدثیفر
🇮🇷❄️@ferdows18 💯
#فردوسبهشتمحلاتتهران ❄️🇮🇷
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
گل سوم استقلال توسط مهدی قایدی در دقیقه 73
مس کرمان 1 - استقلال 3
🇮🇷❄️@ferdows18 💯
#فردوسبهشتمحلاتتهران ❄️🇮🇷
مس کرمان 1 - استقلال 3
🇮🇷❄️@ferdows18 💯
#فردوسبهشتمحلاتتهران ❄️🇮🇷
🔺پایان بازی مس کرمان ۲ _ ۳ استقلال
⚽️ گل: معین عباسیان(۹)، عارف رستمی(۷+۹۰) برای مس کرمان/ مهدی قایدی(۱۹،۷۳)، جعفر سلمانی(۷۰) برای استقلال
🇮🇷❄️@ferdows18 💯
#فردوسبهشتمحلاتتهران ❄️🇮🇷
⚽️ گل: معین عباسیان(۹)، عارف رستمی(۷+۹۰) برای مس کرمان/ مهدی قایدی(۱۹،۷۳)، جعفر سلمانی(۷۰) برای استقلال
🇮🇷❄️@ferdows18 💯
#فردوسبهشتمحلاتتهران ❄️🇮🇷
♦️تهران سردتر می شود
🔹ازظهر امروز تا فردا با عبور موجی زودگذر، افزایش ابرناکی در برخی مناطق بهویژه نیمهشمالی، بارش برف و باران در ارتفاعات تهران پیش بینی می شود.
🔹با بررسی نقشههای هواشناسی، از بعد از ظهر پنجشنبه تا صبح جمعه با عبور موجی زودگذر، افزایش ابرناکی در برخی مناطق بهویژه نیمهشمالی، بارش برف و باران و در ارتفاعات بارش برف و مه، گاهی کولاک برف و احتمال وقوع بهمن مورد انتظار است.
🇮🇷❄️@ferdows18 💯
#فردوسبهشتمحلاتتهران ❄️🇮🇷
🔹ازظهر امروز تا فردا با عبور موجی زودگذر، افزایش ابرناکی در برخی مناطق بهویژه نیمهشمالی، بارش برف و باران در ارتفاعات تهران پیش بینی می شود.
🔹با بررسی نقشههای هواشناسی، از بعد از ظهر پنجشنبه تا صبح جمعه با عبور موجی زودگذر، افزایش ابرناکی در برخی مناطق بهویژه نیمهشمالی، بارش برف و باران و در ارتفاعات بارش برف و مه، گاهی کولاک برف و احتمال وقوع بهمن مورد انتظار است.
🇮🇷❄️@ferdows18 💯
#فردوسبهشتمحلاتتهران ❄️🇮🇷
🔸بستههای اینترنت و مکالمه همراه اول ویژه روز پدر
🔹همراه اول بهمناسبت فرارسیدن سالروز میلاد حضرت امیرالمومنین علی(ع) و گرامیداشت «روز پدر»، بستههای متنوعی را برای تمامی مشترکان خود تدارک دیده است.
🔹این بستهها در سه نوع «مکالمه ۳ روزه»، «دیتای ۳ روزه» و «ترکیبی ۳ روزه» و با قیمتهای ویژه طراحی و پیادهسازی شده و متقاضیان میتوانند از ۱۳ تا ۱۵ بهمن ۱۴۰۱ با شمارهگیری «ستاره ۱۰۰ ستاره ۶۷ مربع» اقدام به خریداری و فعالسازی بسته موردنظرشان کنند.
🇮🇷❄️@ferdows18 💯
#فردوسبهشتمحلاتتهران ❄️🇮🇷
🔹همراه اول بهمناسبت فرارسیدن سالروز میلاد حضرت امیرالمومنین علی(ع) و گرامیداشت «روز پدر»، بستههای متنوعی را برای تمامی مشترکان خود تدارک دیده است.
🔹این بستهها در سه نوع «مکالمه ۳ روزه»، «دیتای ۳ روزه» و «ترکیبی ۳ روزه» و با قیمتهای ویژه طراحی و پیادهسازی شده و متقاضیان میتوانند از ۱۳ تا ۱۵ بهمن ۱۴۰۱ با شمارهگیری «ستاره ۱۰۰ ستاره ۶۷ مربع» اقدام به خریداری و فعالسازی بسته موردنظرشان کنند.
🇮🇷❄️@ferdows18 💯
#فردوسبهشتمحلاتتهران ❄️🇮🇷
نکات مهم درباره امن نگه داشتن تلفن همراه
با توجه به فیلترینگ و افزایش تقاضا برای نصب فیلترشکن و عدم دسترسی به گوگل پلی، موجب شده تلفن همراه ایرانیان پر از بدافزار و برنامه های مخرب شود.
🔺برای این که گوشی شما آلوده به بد افزار نشود، به چند نکته زیر دقت کنید:
۱- هیچ فایل نصبی (Apk) از کانال/گروه/ربات/پیوی تلگرامی دانلود و نصب نکنید.
۲ - هیچ فایل نصبی (Apk) به صورت لینک مستقیم از مرورگر نصب نکنید، مگر این که از منبع دانلود ممطئن باشید.
۳ - برنامه هایی با نام استارلینک و یا افزایش سرعت اینترنت یا VPN های که در فروشگاه پلی نیستند را نصب نکنید.
۴ - به برنامه های نصب شده ویژگی "دسترسی پذیری" را ندهید.
۵- به دسترسی ها و اجازه هایی که برنامه مدنظرتان نیاز دارد، دقت کنید.
۶ - در صورت ارسال لینک از یک مخاطب ناشناس که شما آن را نمی شناسید، تحت هیچ شرایطی حتی برای کنجکاوی بر روی لینک کلیک نکنید.
حتما" از فروشگاه پلی، برنامه های مورد نیاز را نصب کنید
🇮🇷❄️@ferdows18 💯
#فردوسبهشتمحلاتتهران ❄️🇮🇷
با توجه به فیلترینگ و افزایش تقاضا برای نصب فیلترشکن و عدم دسترسی به گوگل پلی، موجب شده تلفن همراه ایرانیان پر از بدافزار و برنامه های مخرب شود.
🔺برای این که گوشی شما آلوده به بد افزار نشود، به چند نکته زیر دقت کنید:
۱- هیچ فایل نصبی (Apk) از کانال/گروه/ربات/پیوی تلگرامی دانلود و نصب نکنید.
۲ - هیچ فایل نصبی (Apk) به صورت لینک مستقیم از مرورگر نصب نکنید، مگر این که از منبع دانلود ممطئن باشید.
۳ - برنامه هایی با نام استارلینک و یا افزایش سرعت اینترنت یا VPN های که در فروشگاه پلی نیستند را نصب نکنید.
۴ - به برنامه های نصب شده ویژگی "دسترسی پذیری" را ندهید.
۵- به دسترسی ها و اجازه هایی که برنامه مدنظرتان نیاز دارد، دقت کنید.
۶ - در صورت ارسال لینک از یک مخاطب ناشناس که شما آن را نمی شناسید، تحت هیچ شرایطی حتی برای کنجکاوی بر روی لینک کلیک نکنید.
حتما" از فروشگاه پلی، برنامه های مورد نیاز را نصب کنید
🇮🇷❄️@ferdows18 💯
#فردوسبهشتمحلاتتهران ❄️🇮🇷
🔆تابلوی رنگ روغن با عنوان «اسدالله» به مناسبت ولادت مولی الموحدین حضرت امیرالمومنین علی بن ابی طالب علیه السلام اثر حسن روحالامین
🇮🇷❄️@ferdows18 💯
#فردوسبهشتمحلاتتهران ❄️🇮🇷
🇮🇷❄️@ferdows18 💯
#فردوسبهشتمحلاتتهران ❄️🇮🇷
❌پیامک ارسال شده به نام سازمان تأمیناجتماعی جعلی است
سازمان تأمین اجتماعی:
🔺امروز پیامکی با سوءاستفاده از نام سازمان تأمیناجتماعی به تعدادی از مردم ارسال شده که سازمان تأمیناجتماعی اعلام میکند این پیامک از اساس جعلی و دروغپردازی است.
🔺در این پیامک ادعا شده که یارانهها از ابتدای سال آینده تقلیل خواهد یافت.
🇮🇷❄️@ferdows18 💯
#فردوسبهشتمحلاتتهران ❄️🇮🇷
سازمان تأمین اجتماعی:
🔺امروز پیامکی با سوءاستفاده از نام سازمان تأمیناجتماعی به تعدادی از مردم ارسال شده که سازمان تأمیناجتماعی اعلام میکند این پیامک از اساس جعلی و دروغپردازی است.
🔺در این پیامک ادعا شده که یارانهها از ابتدای سال آینده تقلیل خواهد یافت.
🇮🇷❄️@ferdows18 💯
#فردوسبهشتمحلاتتهران ❄️🇮🇷
✅بازدید از موزهها و اماکن تاریخی شنبه ۱۵ بهمن رایگان است
🔹بازديد عموم از موزهها، مجموعههاى تاريخى و پايگاههاى ميراث ملى و جهانى در روز شنبه ١٥ بهمن رايگان خواهدبود.
🔹قائم مقام وزير ومعاون ميراث فرهنگى با اعلام خبرفوق افزود؛ به مناسبت ١٣رجب و ميلاد باسعادت مولى متقيان همه مردم میتوانند از موزهها واماكن تاريخى و پايگاههاى ميراث ملى وجهانى درسراسركشور به صورت رايگان بازديد كنند.
🇮🇷❄️@ferdows18 💯
#فردوسبهشتمحلاتتهران ❄️🇮🇷
🔹بازديد عموم از موزهها، مجموعههاى تاريخى و پايگاههاى ميراث ملى و جهانى در روز شنبه ١٥ بهمن رايگان خواهدبود.
🔹قائم مقام وزير ومعاون ميراث فرهنگى با اعلام خبرفوق افزود؛ به مناسبت ١٣رجب و ميلاد باسعادت مولى متقيان همه مردم میتوانند از موزهها واماكن تاريخى و پايگاههاى ميراث ملى وجهانى درسراسركشور به صورت رايگان بازديد كنند.
🇮🇷❄️@ferdows18 💯
#فردوسبهشتمحلاتتهران ❄️🇮🇷
🕊💚🕊💚﷽💚🕊
💚🕊💚🕊
🕊💚🕊
💚🕊
🕊
📚 #دمشق_شهر_عشق
#قسمت_سی_و_دوم
🔹 باور نمیکردم ابوالفضل مرا دوباره به این جوان #سُنی سوری سپرده باشد و او نمیخواست رازی که برادرم به دلش سپرده، برملا کند که به زحمت زمزمه کرد :«خودشون میدونن...»
و همین چند کلمه، زخمهای قفسه سینه و گردنش را آتش زد که چشمانش را از درد در هم کشید، لحظهای صبرکرد تا نفسش برگردد و دوباره منت حرف دلم را کشید :«شما راضی هستید؟»
🔹 نمیدانست عطر شببوهای حیاط و #آرامش آن خانه رؤیای شیرین من است که به اشتیاق پاسخم نگاهش میتپید و من همه احساسم را با پرسشی پنهان کردم :«زحمتتون نمیشه؟»
برای اولین بار حس کردم با چشمانش به رویم خندید و او هم میخواست این خنده را پنهان کند که نگاهش مقابل پایم زانو زد و لحنش غرق #محبت شد :«رحمته خواهرم!»
🔹 در قلبمان غوغایی شده و دیگر میترسیدیم حرفی بزنیم مبادا آهنگ احساسمان شنیده شود که تا آمدن ابوالفضل هر دو در سکوتی ساده سر به زیر انداختیم.
ابوالفضل که آمد، از اتاق بیرونش کشیدم و التماسش کردم :«چرا میخوای من برگردم اونجا؟» دلشورهاش را به شیرینی لبخندی سپرد و دیگر حال شیطنت هم برایش نمانده بود که با آرامشی ساختگی پاسخ داد :«اونجا فعلاً برات امنتره!»
🔹 و خواستم دوباره اصرار کنم که هر دو دستم را گرفت و حرف آخرش را زد :«چیزی نپرس عزیزم، به وقتش همه چی رو برات میگم.» و دیگر اجازه نداد حرفی بزنم، لباس مصطفی را تنش کرد و از بیمارستان خارج شدیم.
تا رسیدن به #داریا سه بار اتومبیلش را با همکارانش عوض کرد، کل غوطه غربی #دمشق را دور زد و مسیر ۲۰ دقیقهای دمشق تا داریا را یک ساعت طول داد تا مطمئن شود کسی دنبالمان نیاید و در حیاط خانه اجازه داد از ماشین پیاده شوم.
🔹 حال مادرش از دیدن وضعیت مصطفی به هم خورد و ساعتی کشید تا به کمک خوشزبانیهای ابوالفضل که به لهجه خودشان صحبت میکرد، آرامَش کنیم.
صورت مصطفی به سفیدی ماه میزد، از شدت ضعف و درد، پیشانیاش خیس عرق شده بود و نمیتوانست سر پا بایستد که تکیه به دیوار چشمانش را بست.
🔹 کنار اتاقش برایش بستری آماده کردیم، داروهایش را ابوالفضل از داروخانه بیمارستان خریده و هنوز کاری مانده بود و نمیخواست من دخالت کنم که رو به مادرش خبر داد :«من خودم برای تعویض پانسمانش میام مادر!» و بلافاصله آماده رفتن شد.
همراهش از اتاق خارج شدم، پشت در حیاط دوباره دستم را گرفت که انگار دلش نمیآمد دیگر رهایم کند. با نگاه #نگرانش صورتم را در آغوش چشمانش کشید و با بیقراری تمنا کرد :«زینب جان! خیلی مواظب خودت باش، من مرتب میام بهت سر میزنم!»
🔹 دلم میخواست دلیل اینهمه دلهره را برایم بگوید و او نه فقط نگران جانم که دلواپس احساسم بود و بیپرده حساب دلم را تسویه کرد :«خیلی اینجا نمیمونی، انشاءالله این دوره مأموریتم که تموم شد با خودم میبرمت #تهران!» و ظاهراً همین توصیه را با لحنی جدیتر به مصطفی هم کرده بود که روی #نجابتش پردهای از سردی کشید و دیگر نگاهم نکرد.
کمتر از اتاقش خارج میشد مبادا چشمانم را ببیند و حتی پس از بهبودی و رفتن به مغازه، دیگر برایم پارچهای نیاورد تا تمام روزنههای #احساسش را به روی دلم ببندد.
🔹 اگر گاهی با هم روبرو میشدیم، از حرارت دیدارم صورتش مثل گل سرخ میشد، به سختی سلام میکرد و آشکارا از معرکه #عشقش میگریخت.
ابوالفضل هرازگاهی به داریا سر میزد و هر بار با وعده اتمام مأموریت و برگشتم به تهران، تار و پود دلم را میلرزاند و چشمان مصطفی را در هم میشکست و هیچکدام خبر نداشتیم این قائله به این زودیها تمام نمیشود که گره #فتنه سوریه هر روز کورتر میشد.
🔹 کشتار مردم #حمص و قتل عام خانوادگی روستاهای اطراف، عادت روزانه #ارتش_آزاد شده بود تا ۶ ماه بعد که شبکه #سعودی العربیه اعلام کرد عملیات آتشفشان دمشق با هدف فتح پایتخت توسط ارتش آزاد بهزودی آغاز خواهد شد.
در فاصله ۱۰ کیلومتری دمشق، در گرمای اواخر تیرماه تنم از ترس حمله #تروریستهای ارتش آزاد میلرزید، چند روزی میشد از ابوالفضل بیخبر بودم که شب تا صبح پَرپَر زدم و همین بیقراریام یخ رفتار مصطفی را آب کرده بود که دور اتاق میچرخید و با هر کسی تماس میگرفت بلکه خبری از #دمشق بگیرد تا ساعتی بعد که خبر انفجار ساختمان امنیت ملی #سوریه کار دلم را تمام کرد.
🔹 وزیر دفاع و تعدادی از مقامات سوریه کشته شدند و هنوز شوک این خبر تمام نشده، رفقای مصطفی خبر دادند نیروهای ارتش آزاد به #زینبیه رسیده و میدانستم برادرم از #مدافعان_حرم است که دیگر پیراهن صبوریام پاره شد و مقابل چشمان مصطفی و مادرش مظلومانه به گریه افتادم...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🕊
💚🕊
🕊💚🕊
💚🕊💚🕊
🕊💚🕊💚🕊💚🕊
💚🕊💚🕊
🕊💚🕊
💚🕊
🕊
📚 #دمشق_شهر_عشق
#قسمت_سی_و_دوم
🔹 باور نمیکردم ابوالفضل مرا دوباره به این جوان #سُنی سوری سپرده باشد و او نمیخواست رازی که برادرم به دلش سپرده، برملا کند که به زحمت زمزمه کرد :«خودشون میدونن...»
و همین چند کلمه، زخمهای قفسه سینه و گردنش را آتش زد که چشمانش را از درد در هم کشید، لحظهای صبرکرد تا نفسش برگردد و دوباره منت حرف دلم را کشید :«شما راضی هستید؟»
🔹 نمیدانست عطر شببوهای حیاط و #آرامش آن خانه رؤیای شیرین من است که به اشتیاق پاسخم نگاهش میتپید و من همه احساسم را با پرسشی پنهان کردم :«زحمتتون نمیشه؟»
برای اولین بار حس کردم با چشمانش به رویم خندید و او هم میخواست این خنده را پنهان کند که نگاهش مقابل پایم زانو زد و لحنش غرق #محبت شد :«رحمته خواهرم!»
🔹 در قلبمان غوغایی شده و دیگر میترسیدیم حرفی بزنیم مبادا آهنگ احساسمان شنیده شود که تا آمدن ابوالفضل هر دو در سکوتی ساده سر به زیر انداختیم.
ابوالفضل که آمد، از اتاق بیرونش کشیدم و التماسش کردم :«چرا میخوای من برگردم اونجا؟» دلشورهاش را به شیرینی لبخندی سپرد و دیگر حال شیطنت هم برایش نمانده بود که با آرامشی ساختگی پاسخ داد :«اونجا فعلاً برات امنتره!»
🔹 و خواستم دوباره اصرار کنم که هر دو دستم را گرفت و حرف آخرش را زد :«چیزی نپرس عزیزم، به وقتش همه چی رو برات میگم.» و دیگر اجازه نداد حرفی بزنم، لباس مصطفی را تنش کرد و از بیمارستان خارج شدیم.
تا رسیدن به #داریا سه بار اتومبیلش را با همکارانش عوض کرد، کل غوطه غربی #دمشق را دور زد و مسیر ۲۰ دقیقهای دمشق تا داریا را یک ساعت طول داد تا مطمئن شود کسی دنبالمان نیاید و در حیاط خانه اجازه داد از ماشین پیاده شوم.
🔹 حال مادرش از دیدن وضعیت مصطفی به هم خورد و ساعتی کشید تا به کمک خوشزبانیهای ابوالفضل که به لهجه خودشان صحبت میکرد، آرامَش کنیم.
صورت مصطفی به سفیدی ماه میزد، از شدت ضعف و درد، پیشانیاش خیس عرق شده بود و نمیتوانست سر پا بایستد که تکیه به دیوار چشمانش را بست.
🔹 کنار اتاقش برایش بستری آماده کردیم، داروهایش را ابوالفضل از داروخانه بیمارستان خریده و هنوز کاری مانده بود و نمیخواست من دخالت کنم که رو به مادرش خبر داد :«من خودم برای تعویض پانسمانش میام مادر!» و بلافاصله آماده رفتن شد.
همراهش از اتاق خارج شدم، پشت در حیاط دوباره دستم را گرفت که انگار دلش نمیآمد دیگر رهایم کند. با نگاه #نگرانش صورتم را در آغوش چشمانش کشید و با بیقراری تمنا کرد :«زینب جان! خیلی مواظب خودت باش، من مرتب میام بهت سر میزنم!»
🔹 دلم میخواست دلیل اینهمه دلهره را برایم بگوید و او نه فقط نگران جانم که دلواپس احساسم بود و بیپرده حساب دلم را تسویه کرد :«خیلی اینجا نمیمونی، انشاءالله این دوره مأموریتم که تموم شد با خودم میبرمت #تهران!» و ظاهراً همین توصیه را با لحنی جدیتر به مصطفی هم کرده بود که روی #نجابتش پردهای از سردی کشید و دیگر نگاهم نکرد.
کمتر از اتاقش خارج میشد مبادا چشمانم را ببیند و حتی پس از بهبودی و رفتن به مغازه، دیگر برایم پارچهای نیاورد تا تمام روزنههای #احساسش را به روی دلم ببندد.
🔹 اگر گاهی با هم روبرو میشدیم، از حرارت دیدارم صورتش مثل گل سرخ میشد، به سختی سلام میکرد و آشکارا از معرکه #عشقش میگریخت.
ابوالفضل هرازگاهی به داریا سر میزد و هر بار با وعده اتمام مأموریت و برگشتم به تهران، تار و پود دلم را میلرزاند و چشمان مصطفی را در هم میشکست و هیچکدام خبر نداشتیم این قائله به این زودیها تمام نمیشود که گره #فتنه سوریه هر روز کورتر میشد.
🔹 کشتار مردم #حمص و قتل عام خانوادگی روستاهای اطراف، عادت روزانه #ارتش_آزاد شده بود تا ۶ ماه بعد که شبکه #سعودی العربیه اعلام کرد عملیات آتشفشان دمشق با هدف فتح پایتخت توسط ارتش آزاد بهزودی آغاز خواهد شد.
در فاصله ۱۰ کیلومتری دمشق، در گرمای اواخر تیرماه تنم از ترس حمله #تروریستهای ارتش آزاد میلرزید، چند روزی میشد از ابوالفضل بیخبر بودم که شب تا صبح پَرپَر زدم و همین بیقراریام یخ رفتار مصطفی را آب کرده بود که دور اتاق میچرخید و با هر کسی تماس میگرفت بلکه خبری از #دمشق بگیرد تا ساعتی بعد که خبر انفجار ساختمان امنیت ملی #سوریه کار دلم را تمام کرد.
🔹 وزیر دفاع و تعدادی از مقامات سوریه کشته شدند و هنوز شوک این خبر تمام نشده، رفقای مصطفی خبر دادند نیروهای ارتش آزاد به #زینبیه رسیده و میدانستم برادرم از #مدافعان_حرم است که دیگر پیراهن صبوریام پاره شد و مقابل چشمان مصطفی و مادرش مظلومانه به گریه افتادم...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🕊
💚🕊
🕊💚🕊
💚🕊💚🕊
🕊💚🕊💚🕊💚🕊
🕊💚🕊💚﷽💚🕊
💚🕊💚🕊
🕊💚🕊
💚🕊
🕊
📚 #دمشق_شهر_عشق
#قسمت_سی_و_سوم
🔹 طاقت از دست دادن برادرم را نداشتم که با #اشکهایم به مصطفی التماس میکردم :«تورو خدا پیداش کنید!»
بیقراریهایم #صبرش را تمام کرده و تماسهایش به جایی نمیرسید که به سمت در رفت و من دنبالش دویدم :«کجا میرید؟»
🔹 دستش به طرف دستگیره رفت و با لحنی گرفته حال خرابش را نشانم داد :«اینجا موندنم فایده نداره.» #مادرش مات رفتنش مانده و من دو بار قامت غرق خونش را دیده بودم و دیگر نمیخواستم پیکر پَرپَرش را ببینم که قلبم به تپش افتاد.
دل مادرش بزرگتر از آن بود که مانع رفتنش شود، اشکش را با چند بار پلک زدن مهار کرد و دل کوچک من بال بال میزد :«اگه رسیدن اینجا ما چیکار کنیم؟»
🔹 از صدایم تنهایی میبارید و خبر #زینبیه رگ غیرتش را بریده بود که از من هم دل برید :«من #سُنیام، اما یه عمر همسایه سیده زینب بودم، نمیتونم اینجا بشینم تا #حرم بیفته دست اون کافرا!»
در را گشود و دلش پیش اشکهایم جا مانده بود که دوباره به سمتم چرخید و نشد حرف دلش را بزند. نگاهش از کنار صورتم تا چشمان صبور مادرش رفت و با همان نگاه نگران سفارش این دختر #شیعه را کرد :«مامان هر اتفاقی افتاد نذارید کسی بفهمه شیعهاس یا #ایرانیه!» و میترسید این اشکها پای رفتنش را بلرزاند که دیگر نگاهم نکرد و از خانه خارج شد.
🔹 او رفت و دل مادرش متلاشی شده بود که پشت سرش به گریه افتاد و من میترسیدم دیگر نه ابوالفضل نه او را ببینم که از همین فاصله دخیل ضریح #حضرت_زینب (علیهاالسلام) شدم.
تلوزیون #سوریه فقط از نبرد حمص و حلب میگفت، ولی از #دمشق و زینبیه حرفی نمیزد و از همین سکوت مطلق حس میکردم پایتخت سوریه از آتش ارتش آزاد گُر گرفته که از ترس سقوط داریا تب کردم.
🔹 اگر پای #تروریستها به داریا میرسید، من با این زن سالخورده در این تنهایی چه میکردم و انگار قسمت نبود این ترس تمام شود که صدای تیراندازی هم به تنهاییمان اضافه شد.
باورمان نمیشد به این سرعت به #داریا رسیده باشند و مادرش میدانست این خانه با تمام خانههای شهر تفاوت دارد که در و پنجرهها را از داخل قفل کرد.
🔹 در این خانه دختری شیعه پنهان شده و امانت پسرش بودم که مرتب دور سرم #آیت_الکرسی میخواند و یک نفس نجوا میکرد :«فَاللَّهُ خَيْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِين.» و من هنوز نمیدانستم از ترس چه تهدیدی ابوالفضل حاضر نشد تنها راهی ایرانم کند که دوباره در این خانه پنهانم کرد.
حالا نه ابوالفضل بود و نه مصطفی که از ترس اسارت به دست تروریستهای #ارتش_آزاد جانم به لبم رسیده و با اشکم به دامن همه ائمه (علیهمالسلام) چنگ میزدم تا معجزهای شود که درِ خانه به رویمان گشوده شد.
🔹 مصطفی برگشته بود، با صورتی که دیگر آرامشی برایش نمانده و چشمانی که از غصه به خون نشسته بود.
خیره به من و مادرش از دری که به روی خودمان قفل کرده بودیم، حس کرد تا چه اندازه #وحشت کردیم که نگاهش در هم شکست و من نفهمیدم خبری ندارد که با پرسش بیپاسخم آتشش زدم :«پیداش کردید؟»
همچنان صدای تیراندازی شنیده میشد و او جوابی برای اینهمه چشم انتظاریام نداشت که با شرمندگی همین تیرها را بهانه کرد :«خروجی شهر درگیری شده بود، برا همین برگشتم.»
🔹 این بیخبری دیگر داشت جانم را میگرفت و #امانت ابوالفضل پای رفتنش را سُست کرده بود که لحنش هم مثل نگاهش به زیر افتاد :«اگه براتون اتفاقی میافتاد نمیتونستم جواب برادرتون رو بدم!»
مادرش با دلواپسی پرسید :«وارد داریا شدن؟» پایش پیش نمیرفت جلوتر بیاید و دلش پیش #زینبیه مانده بود که همانجا روی زمین نشست و یک کلمه پاسخ داد :«نه هنوز!»
🔹 و حکایت به همینجا ختم نمیشد که با ناامیدی به قفل در نگاه کرد و صدایش را به سختی شنیدم :«خونه #شیعههای اطراف دمشق رو آتیش میزنن تا مجبور شن فرار کنن!»
سپس سرش به سمتم چرخید و دیدم قلب نگاهش برایم به تپش افتاده که خودم دست دلش را گرفتم :«نمیذارم کسی بفهمه من شیعهام!» و او حرف دیگری روی دلش سنگینی میکرد و همین حرف حالش را زیر و رو کرده بود که کلماتش به هم پیچید :«شما ژنرال #سلیمانی رو میشناسید؟»
🔹 نام او را چند بار از ابوالفضل شنیده و میدانستم برای آموزش نیروهای سوری به دمشق آمده که تنها نگاهش کردم و او خبر تلخش را خلاصه کرد :«میگن تو انفجار دمشق #شهید شده!»
قلبم طوری به قفسه سینه کوبیده شد که دلم از حال رفت. میدانستم از فرماندهان #سپاه است و میترسیدم شهادتش کار نیروهای ایرانی را یکسره کند که به نفسنفس افتادم :«بقیه ایرانیها چی؟» و خبر مصطفی فقط همین بود که با ناامیدی سری تکان داد و ساکت شد...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🕊
💚🕊
🕊💚🕊
💚🕊💚🕊
🕊💚🕊💚🕊💚🕊
💚🕊💚🕊
🕊💚🕊
💚🕊
🕊
📚 #دمشق_شهر_عشق
#قسمت_سی_و_سوم
🔹 طاقت از دست دادن برادرم را نداشتم که با #اشکهایم به مصطفی التماس میکردم :«تورو خدا پیداش کنید!»
بیقراریهایم #صبرش را تمام کرده و تماسهایش به جایی نمیرسید که به سمت در رفت و من دنبالش دویدم :«کجا میرید؟»
🔹 دستش به طرف دستگیره رفت و با لحنی گرفته حال خرابش را نشانم داد :«اینجا موندنم فایده نداره.» #مادرش مات رفتنش مانده و من دو بار قامت غرق خونش را دیده بودم و دیگر نمیخواستم پیکر پَرپَرش را ببینم که قلبم به تپش افتاد.
دل مادرش بزرگتر از آن بود که مانع رفتنش شود، اشکش را با چند بار پلک زدن مهار کرد و دل کوچک من بال بال میزد :«اگه رسیدن اینجا ما چیکار کنیم؟»
🔹 از صدایم تنهایی میبارید و خبر #زینبیه رگ غیرتش را بریده بود که از من هم دل برید :«من #سُنیام، اما یه عمر همسایه سیده زینب بودم، نمیتونم اینجا بشینم تا #حرم بیفته دست اون کافرا!»
در را گشود و دلش پیش اشکهایم جا مانده بود که دوباره به سمتم چرخید و نشد حرف دلش را بزند. نگاهش از کنار صورتم تا چشمان صبور مادرش رفت و با همان نگاه نگران سفارش این دختر #شیعه را کرد :«مامان هر اتفاقی افتاد نذارید کسی بفهمه شیعهاس یا #ایرانیه!» و میترسید این اشکها پای رفتنش را بلرزاند که دیگر نگاهم نکرد و از خانه خارج شد.
🔹 او رفت و دل مادرش متلاشی شده بود که پشت سرش به گریه افتاد و من میترسیدم دیگر نه ابوالفضل نه او را ببینم که از همین فاصله دخیل ضریح #حضرت_زینب (علیهاالسلام) شدم.
تلوزیون #سوریه فقط از نبرد حمص و حلب میگفت، ولی از #دمشق و زینبیه حرفی نمیزد و از همین سکوت مطلق حس میکردم پایتخت سوریه از آتش ارتش آزاد گُر گرفته که از ترس سقوط داریا تب کردم.
🔹 اگر پای #تروریستها به داریا میرسید، من با این زن سالخورده در این تنهایی چه میکردم و انگار قسمت نبود این ترس تمام شود که صدای تیراندازی هم به تنهاییمان اضافه شد.
باورمان نمیشد به این سرعت به #داریا رسیده باشند و مادرش میدانست این خانه با تمام خانههای شهر تفاوت دارد که در و پنجرهها را از داخل قفل کرد.
🔹 در این خانه دختری شیعه پنهان شده و امانت پسرش بودم که مرتب دور سرم #آیت_الکرسی میخواند و یک نفس نجوا میکرد :«فَاللَّهُ خَيْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِين.» و من هنوز نمیدانستم از ترس چه تهدیدی ابوالفضل حاضر نشد تنها راهی ایرانم کند که دوباره در این خانه پنهانم کرد.
حالا نه ابوالفضل بود و نه مصطفی که از ترس اسارت به دست تروریستهای #ارتش_آزاد جانم به لبم رسیده و با اشکم به دامن همه ائمه (علیهمالسلام) چنگ میزدم تا معجزهای شود که درِ خانه به رویمان گشوده شد.
🔹 مصطفی برگشته بود، با صورتی که دیگر آرامشی برایش نمانده و چشمانی که از غصه به خون نشسته بود.
خیره به من و مادرش از دری که به روی خودمان قفل کرده بودیم، حس کرد تا چه اندازه #وحشت کردیم که نگاهش در هم شکست و من نفهمیدم خبری ندارد که با پرسش بیپاسخم آتشش زدم :«پیداش کردید؟»
همچنان صدای تیراندازی شنیده میشد و او جوابی برای اینهمه چشم انتظاریام نداشت که با شرمندگی همین تیرها را بهانه کرد :«خروجی شهر درگیری شده بود، برا همین برگشتم.»
🔹 این بیخبری دیگر داشت جانم را میگرفت و #امانت ابوالفضل پای رفتنش را سُست کرده بود که لحنش هم مثل نگاهش به زیر افتاد :«اگه براتون اتفاقی میافتاد نمیتونستم جواب برادرتون رو بدم!»
مادرش با دلواپسی پرسید :«وارد داریا شدن؟» پایش پیش نمیرفت جلوتر بیاید و دلش پیش #زینبیه مانده بود که همانجا روی زمین نشست و یک کلمه پاسخ داد :«نه هنوز!»
🔹 و حکایت به همینجا ختم نمیشد که با ناامیدی به قفل در نگاه کرد و صدایش را به سختی شنیدم :«خونه #شیعههای اطراف دمشق رو آتیش میزنن تا مجبور شن فرار کنن!»
سپس سرش به سمتم چرخید و دیدم قلب نگاهش برایم به تپش افتاده که خودم دست دلش را گرفتم :«نمیذارم کسی بفهمه من شیعهام!» و او حرف دیگری روی دلش سنگینی میکرد و همین حرف حالش را زیر و رو کرده بود که کلماتش به هم پیچید :«شما ژنرال #سلیمانی رو میشناسید؟»
🔹 نام او را چند بار از ابوالفضل شنیده و میدانستم برای آموزش نیروهای سوری به دمشق آمده که تنها نگاهش کردم و او خبر تلخش را خلاصه کرد :«میگن تو انفجار دمشق #شهید شده!»
قلبم طوری به قفسه سینه کوبیده شد که دلم از حال رفت. میدانستم از فرماندهان #سپاه است و میترسیدم شهادتش کار نیروهای ایرانی را یکسره کند که به نفسنفس افتادم :«بقیه ایرانیها چی؟» و خبر مصطفی فقط همین بود که با ناامیدی سری تکان داد و ساکت شد...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🕊
💚🕊
🕊💚🕊
💚🕊💚🕊
🕊💚🕊💚🕊💚🕊
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
شب جمعه است
چشمهایمان را بسته
و خود را زیرگنبد مولای بی کفن
و درحضور منتقم غریبش فرض کرده
و چهل مرتبه ازته دل و
با اخلاص برای فرجش دعاکنیم...
اللهم عجل لولیک المظلوم الفرج
🇮🇷❄️@ferdows18 💯
#فردوسبهشتمحلاتتهران ❄️🇮🇷
چشمهایمان را بسته
و خود را زیرگنبد مولای بی کفن
و درحضور منتقم غریبش فرض کرده
و چهل مرتبه ازته دل و
با اخلاص برای فرجش دعاکنیم...
اللهم عجل لولیک المظلوم الفرج
🇮🇷❄️@ferdows18 💯
#فردوسبهشتمحلاتتهران ❄️🇮🇷
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🍁🍃 🍁🍃 🍁🍃
خدایا
به قلب کوچکم
وسعت ده
تا بتوانم بزرگیت
را درک کنم
و در دریای بزرگی وپاکی
ومهربانی تو غرق شوم
و به بالهایم توانی ده
تا بتوانم به سوی تو پرواز کنم
تو که آشناترین آشنایی.
شب خوش
🇮🇷❄️@ferdows18 💯
#فردوسبهشتمحلاتتهران ❄️🇮🇷
خدایا
به قلب کوچکم
وسعت ده
تا بتوانم بزرگیت
را درک کنم
و در دریای بزرگی وپاکی
ومهربانی تو غرق شوم
و به بالهایم توانی ده
تا بتوانم به سوی تو پرواز کنم
تو که آشناترین آشنایی.
شب خوش
🇮🇷❄️@ferdows18 💯
#فردوسبهشتمحلاتتهران ❄️🇮🇷