دیروز خوابت را دیدم
و انگار شاخهای سبز بودی
خرامان
رقصان
روی ناهمواریهایم خم میشدی
مگر چیزی بیش از اینکه
شاخهای سبز باشی ،
خوشحالم میکند ؟
#نزار_قبانی
و انگار شاخهای سبز بودی
خرامان
رقصان
روی ناهمواریهایم خم میشدی
مگر چیزی بیش از اینکه
شاخهای سبز باشی ،
خوشحالم میکند ؟
#نزار_قبانی
"أحیاناً یتجلی الحُبْ في غیاب الحَبیبْ
أکثَرْ مِنهُ في حضوره..."
گاهی عشق در غیابِ معشوق
خودش را بیشتر از حضورش نشان میدهد...
#نزار_قبانی
أکثَرْ مِنهُ في حضوره..."
گاهی عشق در غیابِ معشوق
خودش را بیشتر از حضورش نشان میدهد...
#نزار_قبانی
چه فایدهای دارد
نگرانِ من باشی ولی از من دفاع نکنی؟
خیلی دوستم داشته باشی، امّا من را نفهمی؟
جایِ خالیم را حس کنی، امّا سراغم را نگیری؟
چه فایدهای دارد
در بینِ وسایلت باشم امّا مهمترینشان نباشم...
#نزار_قبانی
نگرانِ من باشی ولی از من دفاع نکنی؟
خیلی دوستم داشته باشی، امّا من را نفهمی؟
جایِ خالیم را حس کنی، امّا سراغم را نگیری؟
چه فایدهای دارد
در بینِ وسایلت باشم امّا مهمترینشان نباشم...
#نزار_قبانی
یه تعریف خوبی هم جناب #نزار_قبانی کرده
از عشق، میگه عشق یعنی :
بین او و دیگران از چند جهت فرق بذاری،
«حدیثاً و شعوراً و اهتماماً».
اول:نوعِ کلامت با او فرق کنه از دیگران.
دوم:احساست به او منحصر به فرد باشه،
و سوم: که به نظرم از همه مهمتره، «توجه».
که از دید نزار شالوده و معنای عشقه.
از عشق، میگه عشق یعنی :
بین او و دیگران از چند جهت فرق بذاری،
«حدیثاً و شعوراً و اهتماماً».
اول:نوعِ کلامت با او فرق کنه از دیگران.
دوم:احساست به او منحصر به فرد باشه،
و سوم: که به نظرم از همه مهمتره، «توجه».
که از دید نزار شالوده و معنای عشقه.
تو آخرین سرزمین
باقی مانده در جغرافیایِ آزادی
تو آخرین وطنی هستی که از ترس و گرسنگی ایمنم میکند.
تو واپسین خوشه،
واپسین ماه،
واپسین کبوتر،
واپسین ابری.
تو واپسین شکوفهای هستی که بوئیدهام
و واپسین کتابی که خواندهام
آخرین واژهای که نوشتهام...
#نزار_قبانی
باقی مانده در جغرافیایِ آزادی
تو آخرین وطنی هستی که از ترس و گرسنگی ایمنم میکند.
تو واپسین خوشه،
واپسین ماه،
واپسین کبوتر،
واپسین ابری.
تو واپسین شکوفهای هستی که بوئیدهام
و واپسین کتابی که خواندهام
آخرین واژهای که نوشتهام...
#نزار_قبانی
من درباره تو به آنها نگفته ام
اما تو را دیده اند که
در چشمانم شنا میکنی...
من درباره تو به آنها نگفته ام
اما تو را در کلماتم دیده اند
عطر عشق،
نمیتواند پنهان بماند...
#نزار_قبانی
اما تو را دیده اند که
در چشمانم شنا میکنی...
من درباره تو به آنها نگفته ام
اما تو را در کلماتم دیده اند
عطر عشق،
نمیتواند پنهان بماند...
#نزار_قبانی
فاصلهات را با من رعایت کن!
من بیجنبهتر از آنم
که بتوانم در برابر وفور عطرِ تو مقاومت کنم
و تو را تا آخرین جرعه سر نکشم...
#نزار_قبانی
من بیجنبهتر از آنم
که بتوانم در برابر وفور عطرِ تو مقاومت کنم
و تو را تا آخرین جرعه سر نکشم...
#نزار_قبانی
حالا که میخواهی با دیگران بروی چتر و بارانی یادت نرود ؛ هوا سرد است و من نگرانم آنکه اکنون با توست مثل من تو را لای بارانیاش جا ندهد ... :))
#نزار_قبانی
#نزار_قبانی
دلم را که مرور میکنم
تمام آن از آن توست
فقط نقطه ای از آن خودم هست
روی آن نقطه هم
میخ میکوبم
و قاب عکس تو را می آویزم.
#نزار_قبانی
تمام آن از آن توست
فقط نقطه ای از آن خودم هست
روی آن نقطه هم
میخ میکوبم
و قاب عکس تو را می آویزم.
#نزار_قبانی
آیا شک داری که تو،
شیرینترین و مهمترین آدمِ این دُنیایی؟!
آیا شک داری که وقتی یافتمت،
کلید تمامیِ درهایِ جهان از آنِ من شُد؟
آیا شک داری وقتی دستات را گرفتم،
جهان دگرگون شُد؟
آیا شک داری بزرگترین روز تاریخ
و زیباترین خبرِ دُنیا
لحظهٔ ورودت به قلب من بود؟
#نزار_قبانی
شیرینترین و مهمترین آدمِ این دُنیایی؟!
آیا شک داری که وقتی یافتمت،
کلید تمامیِ درهایِ جهان از آنِ من شُد؟
آیا شک داری وقتی دستات را گرفتم،
جهان دگرگون شُد؟
آیا شک داری بزرگترین روز تاریخ
و زیباترین خبرِ دُنیا
لحظهٔ ورودت به قلب من بود؟
#نزار_قبانی
اما ساحل زخم من ناپیداست!
و هیچ سرزمینی مرحمی نیست
برای تنهایی آنکه بزرگترین تبعیدش
در درون خویشتن است.
#نزار_قبانی
و هیچ سرزمینی مرحمی نیست
برای تنهایی آنکه بزرگترین تبعیدش
در درون خویشتن است.
#نزار_قبانی
«مرا جوری در آغوش بگیر
که انگار فردا میمیرم؛
و فردا چطور؟
جوری در آغوشم بگیر
که انگار از مرگ بازگشتهام»
#نزار_قبانی
که انگار فردا میمیرم؛
و فردا چطور؟
جوری در آغوشم بگیر
که انگار از مرگ بازگشتهام»
#نزار_قبانی
هر بار که پس از یک جدایی طولانی
میبوسمت
حس میکنم نامهی عاشقانهی سرآسیمهای را در صندوق پستی سرخی میاندازم.
#نزار_قبانی
میبوسمت
حس میکنم نامهی عاشقانهی سرآسیمهای را در صندوق پستی سرخی میاندازم.
#نزار_قبانی
و تمام روزنامههای جهان
عکس تو را چاپ کرده بودند.
به تماشای هر نمایشی رفتم
تو را در صندلی کنار خود دیدم.
هر عطری که خریدم،
تو مالکِ آن شدی!
پس کِی؟
بگو کِی از حضور تو رها میشوم؟!
مسافرِ همیشه همسفر من...
#نزار_قبانی
عکس تو را چاپ کرده بودند.
به تماشای هر نمایشی رفتم
تو را در صندلی کنار خود دیدم.
هر عطری که خریدم،
تو مالکِ آن شدی!
پس کِی؟
بگو کِی از حضور تو رها میشوم؟!
مسافرِ همیشه همسفر من...
#نزار_قبانی
و من چرا از شهرها و سرزمینها حرف میزنم؟
تـــــو شهرِ منی!
«چهرهات» وطنِ من است
«صدایت» وطنِ من است...
#نزار_قبانی
تـــــو شهرِ منی!
«چهرهات» وطنِ من است
«صدایت» وطنِ من است...
#نزار_قبانی
و نگرانم روزی بگذرد...
که تو تن زندگی ام را نلرزانی...
و در شعر من انقلابی بر پا نکنی...
و واژگانم را به آتش نکشی...
#نزار_قبانی
که تو تن زندگی ام را نلرزانی...
و در شعر من انقلابی بر پا نکنی...
و واژگانم را به آتش نکشی...
#نزار_قبانی