#سیره_امام_رضا علیه السلام (1)
🔸او شبیهترین مردم به #پیامبراکرم صلی الله علیه وآله بود. رفتاری پیامبرگونه داشت و #حلم و #رأفت و #احسانش شامل خاص و عام میشد.
🔸کسی را با عمل و سخن خود نمیآزرد. تا حرف مخاطب تمام نمیشد، سخنش را قطع نمیکرد.
🔸در حضور میهمان به پشتی تکیه نمیداد. مقابل کسی پای خود را دراز نمیکرد.
🔸هرگز به غلامانش #دشنام نداد و با آنان مینشست و غذا میخورد.
...
📚 بحار الأنوار، ج49
#اللهم_صل_علی_علی_بن_موسی_الرضا
🕌 T.me/Fatemyeh_com
🔸او شبیهترین مردم به #پیامبراکرم صلی الله علیه وآله بود. رفتاری پیامبرگونه داشت و #حلم و #رأفت و #احسانش شامل خاص و عام میشد.
🔸کسی را با عمل و سخن خود نمیآزرد. تا حرف مخاطب تمام نمیشد، سخنش را قطع نمیکرد.
🔸در حضور میهمان به پشتی تکیه نمیداد. مقابل کسی پای خود را دراز نمیکرد.
🔸هرگز به غلامانش #دشنام نداد و با آنان مینشست و غذا میخورد.
...
📚 بحار الأنوار، ج49
#اللهم_صل_علی_علی_بن_موسی_الرضا
🕌 T.me/Fatemyeh_com
#سیره_امام_رضا علیه السلام (2)
🌸🌺🌼
🏳️ میلاد باسعادت حضرت ثامن الحجج #علی_بن_موسی_الرضا علیهماالسلام تبریک وتهنیت باد
#اللهم_صل_علی_علی_بن_موسی_الرضا
🕌 T.me/Fatemyeh_com
🌸🌺🌼
🏳️ میلاد باسعادت حضرت ثامن الحجج #علی_بن_موسی_الرضا علیهماالسلام تبریک وتهنیت باد
#اللهم_صل_علی_علی_بن_موسی_الرضا
🕌 T.me/Fatemyeh_com
#سیره_امام_رضا علیه السلام (۳)
🔸شب ها کم میخوابید و #قرآن میخواند، بیشتر اوقات از اول شب تا صبح #شبزندهداری میکرد.
🔸هر سه روز یکبار قرآن را #ختم و در آیات آن تفکر می کرد.
🔸کسی عالم تر وپرهیزگارتر از او نبود، در همه وقت #ذکر_خدا می گفت.
🔸بسیار روزه میگرفت، هرماه ۳ روز حتما روزه بود.
...
📚 بحار الأنوار، ج49
#اللهم_صل_علی_علی_بن_موسی_الرضا
🕌 T.me/Fatemyeh_com
🔸شب ها کم میخوابید و #قرآن میخواند، بیشتر اوقات از اول شب تا صبح #شبزندهداری میکرد.
🔸هر سه روز یکبار قرآن را #ختم و در آیات آن تفکر می کرد.
🔸کسی عالم تر وپرهیزگارتر از او نبود، در همه وقت #ذکر_خدا می گفت.
🔸بسیار روزه میگرفت، هرماه ۳ روز حتما روزه بود.
...
📚 بحار الأنوار، ج49
#اللهم_صل_علی_علی_بن_موسی_الرضا
🕌 T.me/Fatemyeh_com
#سیره_امام_رضا علیه السلام (4)
🔸حضرت #امام_رضا علیه السلام وارد حمام عمومی شد. یکی از کسانی که داخل حمام بود و ایشان را نمی شناخت، از امام خواست که او را در شستشو کمک کند. امام با مهربانی خواسته مرد را برآورد و به او کمک کرد.
هنوز چیزی نگذشته بود که افرادی که در حمام بودند، امام را شناختند و به مرد معرفی کردند. مرد شروع کرد به عذرخواهی ولی امام بدون اینکه از کار خود دست بردارد، با کلام نرم و ملایم خود، او را آرامش بخشید و اطمینان داد که جای شرمساری و ناراحتی نیست.
...
📚بحار الانوار، ج 49، ص 99
#اللهم_صل_علی_علی_بن_موسی_الرضا
🕌 T.me/Fatemyeh_com
🔸حضرت #امام_رضا علیه السلام وارد حمام عمومی شد. یکی از کسانی که داخل حمام بود و ایشان را نمی شناخت، از امام خواست که او را در شستشو کمک کند. امام با مهربانی خواسته مرد را برآورد و به او کمک کرد.
هنوز چیزی نگذشته بود که افرادی که در حمام بودند، امام را شناختند و به مرد معرفی کردند. مرد شروع کرد به عذرخواهی ولی امام بدون اینکه از کار خود دست بردارد، با کلام نرم و ملایم خود، او را آرامش بخشید و اطمینان داد که جای شرمساری و ناراحتی نیست.
...
📚بحار الانوار، ج 49، ص 99
#اللهم_صل_علی_علی_بن_موسی_الرضا
🕌 T.me/Fatemyeh_com
#سیره_امام_رضا علیه السلام (5)
🔸مبتلا به قرض سنگينى شدم. با خود گفتم راه چارهاى براى پرداخت قرضم نيست، مگر پناه ببرم به مولايم علي بن موسى الرضا عليه السّلام.
سحرگاه به منزل آن جناب رفتم. اجازه خواستم، اجازه دادند. همين كه وارد شدم قبل از اينكه چيزى بگويم فرمود: «ابومحمّد ميدانم منظور تو چيست؛ قرضت به گردن ما!»
شب كه شد براى افطار غذا آوردند، با هم خورديم. سپس فرمود: «امشب اينجا ميخوابى يا ميروى؟»
عرض كردم: «آقا اگر حاجت مرا روا سازى رفتن برايم بهتر است»
حضرت مقدارى پول به من داد؛ گرفتم و خارج شدم. نزديك چراغ رفته، نگاه كردم. تمام طلاى ناب قرمز و زرد است! اول دينارى كه به دستم رسيد، چنان به چشمم خورد كه روى آن نوشته است:
“ ابو محمّد پنجاه دينار است كه بيست و شش دينار آن براى قرضت و بيست و چهار دينار ديگر براى مخارج خانوادهات”
صبحگاه هر چه جستجو كردم آن دينار را نيافتم. ديدم همان پنجاه دينار درست است.
...
📚 بحار الانوار، ج49، ص 38
#اللهم_صل_علی_علی_بن_موسی_الرضا
🕌 T.me/Fatemyeh_com
🔸مبتلا به قرض سنگينى شدم. با خود گفتم راه چارهاى براى پرداخت قرضم نيست، مگر پناه ببرم به مولايم علي بن موسى الرضا عليه السّلام.
سحرگاه به منزل آن جناب رفتم. اجازه خواستم، اجازه دادند. همين كه وارد شدم قبل از اينكه چيزى بگويم فرمود: «ابومحمّد ميدانم منظور تو چيست؛ قرضت به گردن ما!»
شب كه شد براى افطار غذا آوردند، با هم خورديم. سپس فرمود: «امشب اينجا ميخوابى يا ميروى؟»
عرض كردم: «آقا اگر حاجت مرا روا سازى رفتن برايم بهتر است»
حضرت مقدارى پول به من داد؛ گرفتم و خارج شدم. نزديك چراغ رفته، نگاه كردم. تمام طلاى ناب قرمز و زرد است! اول دينارى كه به دستم رسيد، چنان به چشمم خورد كه روى آن نوشته است:
“ ابو محمّد پنجاه دينار است كه بيست و شش دينار آن براى قرضت و بيست و چهار دينار ديگر براى مخارج خانوادهات”
صبحگاه هر چه جستجو كردم آن دينار را نيافتم. ديدم همان پنجاه دينار درست است.
...
📚 بحار الانوار، ج49، ص 38
#اللهم_صل_علی_علی_بن_موسی_الرضا
🕌 T.me/Fatemyeh_com
#سیره_امام_رضا علیه السلام (6)
🔸 نزد #امام_رضا علیه السلام نشسته بودم و عدّه زیادی برای سوالات دینی به حضورش میآمدند.
در این میان مردی بلند قامت و گندمگون وارد شد و به امام عرض کرد: «من از دوستداران شما و اجداد شما هستم و از مناسک حج میآیم. زاد و توشهام گم شده. کمکی بفرمایید تا من به شهرم در خراسان برسم. در آنجا آن را از جانب شما صدقه میدهم، چون احتیاجی به صدقه ندارم»
امام فرمود:« فعلا بنشین»؛ سپس رو به مردم کرد و به سخن خود ادامه داد.
پس از پایان مجلس، مردم متفرّق شدند و تنها آن مرد و من و سلیمان جعفری و خیثمه باقی ماندیم.
امام برخاست و داخل منزل رفت. بعد از لحظاتی پشت در آمد، مرد خراسانی را صدا زد، دست مبارک خود را از در خارج کرد و فرمود: «این دویست دینار را بگیر، کار خود را انجام بده و از برکتش استفاده کن. در ضمن نیازی نیست از طرف من صدقه دهی. اکنون برو تا من تو را نبینم و تو مرا نبینی».
مرد پول را گرفت و تشکر کرد و رفت.
سلیمان گفت: «فدایت شوم، شما که پول فراوانی به این مرد هدیه دادید. چرا روی خود را از او پوشاندید؟»
امام فرمود: «پوشاندم تا مبادا ذلت التماس و خواهش را در چهره اش ببینم»
📚بحارالانوار، ج49، ص101
#اللهم_صل_علی_علی_بن_موسی_الرضا
🕌 T.me/Fatemyeh_com
🔸 نزد #امام_رضا علیه السلام نشسته بودم و عدّه زیادی برای سوالات دینی به حضورش میآمدند.
در این میان مردی بلند قامت و گندمگون وارد شد و به امام عرض کرد: «من از دوستداران شما و اجداد شما هستم و از مناسک حج میآیم. زاد و توشهام گم شده. کمکی بفرمایید تا من به شهرم در خراسان برسم. در آنجا آن را از جانب شما صدقه میدهم، چون احتیاجی به صدقه ندارم»
امام فرمود:« فعلا بنشین»؛ سپس رو به مردم کرد و به سخن خود ادامه داد.
پس از پایان مجلس، مردم متفرّق شدند و تنها آن مرد و من و سلیمان جعفری و خیثمه باقی ماندیم.
امام برخاست و داخل منزل رفت. بعد از لحظاتی پشت در آمد، مرد خراسانی را صدا زد، دست مبارک خود را از در خارج کرد و فرمود: «این دویست دینار را بگیر، کار خود را انجام بده و از برکتش استفاده کن. در ضمن نیازی نیست از طرف من صدقه دهی. اکنون برو تا من تو را نبینم و تو مرا نبینی».
مرد پول را گرفت و تشکر کرد و رفت.
سلیمان گفت: «فدایت شوم، شما که پول فراوانی به این مرد هدیه دادید. چرا روی خود را از او پوشاندید؟»
امام فرمود: «پوشاندم تا مبادا ذلت التماس و خواهش را در چهره اش ببینم»
📚بحارالانوار، ج49، ص101
#اللهم_صل_علی_علی_بن_موسی_الرضا
🕌 T.me/Fatemyeh_com