#جنتلمن
#پارت608
لبخندش پهن می شود و صندلی را برای برای خودش عقب می کشد:
-مرسی. راستی... میدونستی نتیجه ی کنکورم هفته ی دیگه میاد؟
چقدر برایش خوشحالم که بزرگ شده و حق انتخاب آینده اش را دارد. به صندلی های خالی نیم نگاهی می اندازم.
از خلوتی فضا استفاده می کنم و حینی که کنارش می نشینم، آهسته دم گوشش می گویم:
-خیلی خوبه که خودت برای خودت انتخاب رشته می کنی. خیلی برات خوشحالم. دوست داری چی بخونی؟
-دوست دارم پیراپزشکی بیارم ولی خب هر چی خدا بخواد و قسمت باشه. البته خودتم میدونی که من از شعر و متن گفتن هام هرگز نمی گذرم.
مهسا خیلی ریز و پیزه بود و ال نور را مامان صدا میزد. فقط توی بغل او می خوابید و از او شیر می گرفت. فقط ال نور بود که حق عوض کردن پوشاکش را داشت . به ال نور ضربه بزنم او هم خبردار می شود. چه حیف...
-آفرین. تو حتما موفق میشی.
صدای پرانرژی ال نور از پشت به کل فضا احاطه می شود:
-سلام دوزتان! من فضولم، شنیدم گفتی موفق میشی. منظورت چی بود؟ تو چه رشته ای؟
اگر قبل از این اتفاق ها بود، دسشت می انداختم و کلی حرف بارش می کردم ولی با آن همه عملکرد منفی از جانبش دیگر هیچ اتفاقی به فلش بک و گرفتن ژستِ نامیِ قبل مرتبط نمی شود. هیچ اتفاقی!
-کی فضوله؟
مهتاب جمعمان کم بو فقط...
ال نور می نشیند و مهتاب در حالی که سرش را می بوسد، می گوید:
-تو همه جوره عشقی، چه فضول، چه کنجکاو...
چشمکی می زند و از جمع می پرسد:
-هست یا نیست؟
بی آنکه جوابش را بدهم، کمی سالاد برای خودم می کشم. گیر می کنم بین یک مشت مافیای زورگو...
-آره. آبجیم عشقه!
#نویسنده_فاطمه_اشکو
لینک نقد: https://t.me/joinchat/FzfoQk1pqoQsePJJ
#پارت608
لبخندش پهن می شود و صندلی را برای برای خودش عقب می کشد:
-مرسی. راستی... میدونستی نتیجه ی کنکورم هفته ی دیگه میاد؟
چقدر برایش خوشحالم که بزرگ شده و حق انتخاب آینده اش را دارد. به صندلی های خالی نیم نگاهی می اندازم.
از خلوتی فضا استفاده می کنم و حینی که کنارش می نشینم، آهسته دم گوشش می گویم:
-خیلی خوبه که خودت برای خودت انتخاب رشته می کنی. خیلی برات خوشحالم. دوست داری چی بخونی؟
-دوست دارم پیراپزشکی بیارم ولی خب هر چی خدا بخواد و قسمت باشه. البته خودتم میدونی که من از شعر و متن گفتن هام هرگز نمی گذرم.
مهسا خیلی ریز و پیزه بود و ال نور را مامان صدا میزد. فقط توی بغل او می خوابید و از او شیر می گرفت. فقط ال نور بود که حق عوض کردن پوشاکش را داشت . به ال نور ضربه بزنم او هم خبردار می شود. چه حیف...
-آفرین. تو حتما موفق میشی.
صدای پرانرژی ال نور از پشت به کل فضا احاطه می شود:
-سلام دوزتان! من فضولم، شنیدم گفتی موفق میشی. منظورت چی بود؟ تو چه رشته ای؟
اگر قبل از این اتفاق ها بود، دسشت می انداختم و کلی حرف بارش می کردم ولی با آن همه عملکرد منفی از جانبش دیگر هیچ اتفاقی به فلش بک و گرفتن ژستِ نامیِ قبل مرتبط نمی شود. هیچ اتفاقی!
-کی فضوله؟
مهتاب جمعمان کم بو فقط...
ال نور می نشیند و مهتاب در حالی که سرش را می بوسد، می گوید:
-تو همه جوره عشقی، چه فضول، چه کنجکاو...
چشمکی می زند و از جمع می پرسد:
-هست یا نیست؟
بی آنکه جوابش را بدهم، کمی سالاد برای خودم می کشم. گیر می کنم بین یک مشت مافیای زورگو...
-آره. آبجیم عشقه!
#نویسنده_فاطمه_اشکو
لینک نقد: https://t.me/joinchat/FzfoQk1pqoQsePJJ