#پندآموز
درختی که تلخ ست وی را سرشت
گرش برنشانی به باغ بهشت
و را زِ جوی خُلدش به هنگام آب
به بیخ انگبین ریزی و شهد ناب
سرانجام گوهر به بار آورد
همان میوهِ تلخ به بار آورد
@farzandan_parsi
🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅
درختی که تلخ ست وی را سرشت
گرش برنشانی به باغ بهشت
و را زِ جوی خُلدش به هنگام آب
به بیخ انگبین ریزی و شهد ناب
سرانجام گوهر به بار آورد
همان میوهِ تلخ به بار آورد
@farzandan_parsi
🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅
#پندآموز؛
ﺍﺳﺘﺎﺩﯼ ﺍﺯ ﺷﺎﮔﺮﺩﺍﻥ ﺧﻮﺩ ﭘﺮﺳﯿﺪ:
ﺑﻪ از دید ﺷﻤﺎ ﭼﻪ ﭼﯿﺰی منش آدمی ﺭﺍ ﺯﯾﺒﺎ میکند؟
يكى ﮔﻔﺖ: ﭼﺸﻤﺎنى ﺩﺭﺷﺖ.!
ﺩﻭمى ﮔﻔﺖ: بالایی ﺑﻠﻨﺪ.!
ﺩﯾﮕﺮﯼ ﮔﻔﺖ: ﭘﻮستى روشن ﻭ ﺳﻔﯿﺪ!
ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺩﻭ جام ﺍﺯ بستهای ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺁﻭﺭﺩ.
يكى ﺍﺯ جامﻫﺎ ﺑﺴﯿﺎﺭ گرانبها ﻭ ﺯﯾﺒﺎ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﯾﮕﺮﯼ گِلی(ﺳﻔﺎلى) ﻭ ﺳﺎﺩﻩ
ﺳﭙﺲ ﺩﺭ ﻫﺮ ﯾﮏ ﺍﺯ ﻟﯿﻮﺍﻥﻫﺎ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﯾﺨﺖ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺷﺎﮔﺮﺩﺍﻥ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ:
ﺩﺭ جام ﺭﻧﮕﯿﻦ ﻭ ﺯﯾﺒﺎ ﺯَﻫﺮ ﺭﯾﺨﺘﻢ
ﻭ ﺩﺭ جامی ﺳﻔﺎﻟﯽ ﺁبى ﮔﻮﺍﺭﺍ!
ﺷﻤﺎ ﮐﺪﺍﻣﯿﮏ ﺭﺍ گُزینش میکنید؟
ﻫﻤگى ﺑﻪ با هم ﮔﻔﺘﻨﺪ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺳﻔﺎلى ﺭﺍ!
ﺍﺳﺘﺎﺩ ﮔﻔﺖ: میبینید؟!
هنگامی ﮐﻪ پاکی ﺩﺭﻭﻥ ﻟﯿﻮﺍنﻫﺎ ﺭﺍ ﺷﻨﺎﺧﺘﯿﺪ،
دیگر ﺑﺮﺍﯾﺘﺎﻥ بى ﺍﻫﻤﯿﺖ ﺷﺪ!
دریغ ﮐﻪ ﺩﺭﻭﻥ آدمها ﺩﯾﺮ ﺭُﻭ میشود.
📘 🖌 @FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅
ﺍﺳﺘﺎﺩﯼ ﺍﺯ ﺷﺎﮔﺮﺩﺍﻥ ﺧﻮﺩ ﭘﺮﺳﯿﺪ:
ﺑﻪ از دید ﺷﻤﺎ ﭼﻪ ﭼﯿﺰی منش آدمی ﺭﺍ ﺯﯾﺒﺎ میکند؟
يكى ﮔﻔﺖ: ﭼﺸﻤﺎنى ﺩﺭﺷﺖ.!
ﺩﻭمى ﮔﻔﺖ: بالایی ﺑﻠﻨﺪ.!
ﺩﯾﮕﺮﯼ ﮔﻔﺖ: ﭘﻮستى روشن ﻭ ﺳﻔﯿﺪ!
ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺩﻭ جام ﺍﺯ بستهای ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺁﻭﺭﺩ.
يكى ﺍﺯ جامﻫﺎ ﺑﺴﯿﺎﺭ گرانبها ﻭ ﺯﯾﺒﺎ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﯾﮕﺮﯼ گِلی(ﺳﻔﺎلى) ﻭ ﺳﺎﺩﻩ
ﺳﭙﺲ ﺩﺭ ﻫﺮ ﯾﮏ ﺍﺯ ﻟﯿﻮﺍﻥﻫﺎ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﯾﺨﺖ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺷﺎﮔﺮﺩﺍﻥ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ:
ﺩﺭ جام ﺭﻧﮕﯿﻦ ﻭ ﺯﯾﺒﺎ ﺯَﻫﺮ ﺭﯾﺨﺘﻢ
ﻭ ﺩﺭ جامی ﺳﻔﺎﻟﯽ ﺁبى ﮔﻮﺍﺭﺍ!
ﺷﻤﺎ ﮐﺪﺍﻣﯿﮏ ﺭﺍ گُزینش میکنید؟
ﻫﻤگى ﺑﻪ با هم ﮔﻔﺘﻨﺪ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺳﻔﺎلى ﺭﺍ!
ﺍﺳﺘﺎﺩ ﮔﻔﺖ: میبینید؟!
هنگامی ﮐﻪ پاکی ﺩﺭﻭﻥ ﻟﯿﻮﺍنﻫﺎ ﺭﺍ ﺷﻨﺎﺧﺘﯿﺪ،
دیگر ﺑﺮﺍﯾﺘﺎﻥ بى ﺍﻫﻤﯿﺖ ﺷﺪ!
دریغ ﮐﻪ ﺩﺭﻭﻥ آدمها ﺩﯾﺮ ﺭُﻭ میشود.
📘 🖌 @FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅
.
#تلنگر
در یک مدرسه راهنمایی دخترانه در منطقه محروم شهر خدمت می کردم و چند سالی بود که مدیر مدرسه شده بودم.
قرار بود زنگ تفریح اول، پنج دقیقه دیگر نواخته شود و دانش آموزان به حیاط مدرسه بروند.
هنوز دفتر مدرسه خلوت بود و هیاهوی دانش آموزان در حیاط و گفت وگوی همکاران در دفتر مدرسه، به هم نیامیخته بود.
در همین هنگام، مردی با ظاهری آراسته و سر و وضعی مرتب در دفتر مدرسه حاضر شد و خطاب به من گفت:
با خانم… دبیر کلاس دومی ها کار دارم و می خواهم درباره درس و انضباط فرزندم از او سؤال هایی بکنم.
از او خواستم خودش را معرفی کند. گفت:
من “گاو” هستم ! خانم دبیر بنده را می شناسند. بفرمایید گاو، ایشان متوجه می شوند.
تعجب کردم و موضوع را با خانم دبیر که با نواخته شدن زنگ تفریح، وارد دفتر مدرسه شده بود، در میان گذاشتم.
یکه خورد و گفت: ممکن است این آقا اختلال رفتار داشته باشد. یعنی چه گاو؟ من که چیزی نمی فهمم…
از او خواستم پیش پدر دانش آموز یاد شده برود و به وی گفتم:
اصلاً به نظر نمی رسد اختلالی در رفتار این آقا وجود داشته باشد. حتی خیلی هم متشخص به نظر می رسد.
خانم دبیر با اکراه پذیرفت و نزد پدر دانش آموز که در گوشه ای از دفتر نشسته بود، رفت.
مرد آراسته، با احترام به خانم دبیر ما سلام داد و خودش را معرفی کرد: “من گاو هستم!”
- خواهش می کنم، ولی…
- شما بنده را به خوبی می شناسید.
من گاو هستم، پدر گوساله؛ همان دختر۱۳ ساله ای که شما دیروز در کلاس، او را به همین نام صدا زدید…
دبیر ما به لکنت افتاد و گفت: آخه، می دونید…
- بله، ممکن است واقعاً فرزندم مشکلی داشته باشد و من هم در این مورد به شما حق می دهم.
ولی بهتر بود مشکل انضباطی او را با من نیز در میان می گذاشتید.
قطعاً من هم می توانستم اندکی به شما کمک کنم.
خانم دبیر و پدر دانش آموز مدتی با هم صحبت کردند.
گفت و شنود آنها طولانی، ولی توأم با صمیمیت و ادب بود. آن پدر، در خاتمه کارتی را به خانم دبیر ما داد و با خداحافظی از همه، مدرسه را ترک کرد.
وقتی او رفت، کارت را با هم خواندیم.
در کنار مشخصاتی همچون نشانی و تلفن، روی آن نوشته شده بود:
دکتر… عضو هیأت علمی دانشکده روانشناسی و علوم تربیتی دانشگاه!!!!
🙈 با پوزش فراوان از همه پارسی دوستان،
دریغ داشتم که این پیام را به پیشگاه شما نفرستم.
❗️بخوانید #پندآموز ست.
@FARZANDAN_PARSI.💡
#تلنگر
در یک مدرسه راهنمایی دخترانه در منطقه محروم شهر خدمت می کردم و چند سالی بود که مدیر مدرسه شده بودم.
قرار بود زنگ تفریح اول، پنج دقیقه دیگر نواخته شود و دانش آموزان به حیاط مدرسه بروند.
هنوز دفتر مدرسه خلوت بود و هیاهوی دانش آموزان در حیاط و گفت وگوی همکاران در دفتر مدرسه، به هم نیامیخته بود.
در همین هنگام، مردی با ظاهری آراسته و سر و وضعی مرتب در دفتر مدرسه حاضر شد و خطاب به من گفت:
با خانم… دبیر کلاس دومی ها کار دارم و می خواهم درباره درس و انضباط فرزندم از او سؤال هایی بکنم.
از او خواستم خودش را معرفی کند. گفت:
من “گاو” هستم ! خانم دبیر بنده را می شناسند. بفرمایید گاو، ایشان متوجه می شوند.
تعجب کردم و موضوع را با خانم دبیر که با نواخته شدن زنگ تفریح، وارد دفتر مدرسه شده بود، در میان گذاشتم.
یکه خورد و گفت: ممکن است این آقا اختلال رفتار داشته باشد. یعنی چه گاو؟ من که چیزی نمی فهمم…
از او خواستم پیش پدر دانش آموز یاد شده برود و به وی گفتم:
اصلاً به نظر نمی رسد اختلالی در رفتار این آقا وجود داشته باشد. حتی خیلی هم متشخص به نظر می رسد.
خانم دبیر با اکراه پذیرفت و نزد پدر دانش آموز که در گوشه ای از دفتر نشسته بود، رفت.
مرد آراسته، با احترام به خانم دبیر ما سلام داد و خودش را معرفی کرد: “من گاو هستم!”
- خواهش می کنم، ولی…
- شما بنده را به خوبی می شناسید.
من گاو هستم، پدر گوساله؛ همان دختر۱۳ ساله ای که شما دیروز در کلاس، او را به همین نام صدا زدید…
دبیر ما به لکنت افتاد و گفت: آخه، می دونید…
- بله، ممکن است واقعاً فرزندم مشکلی داشته باشد و من هم در این مورد به شما حق می دهم.
ولی بهتر بود مشکل انضباطی او را با من نیز در میان می گذاشتید.
قطعاً من هم می توانستم اندکی به شما کمک کنم.
خانم دبیر و پدر دانش آموز مدتی با هم صحبت کردند.
گفت و شنود آنها طولانی، ولی توأم با صمیمیت و ادب بود. آن پدر، در خاتمه کارتی را به خانم دبیر ما داد و با خداحافظی از همه، مدرسه را ترک کرد.
وقتی او رفت، کارت را با هم خواندیم.
در کنار مشخصاتی همچون نشانی و تلفن، روی آن نوشته شده بود:
دکتر… عضو هیأت علمی دانشکده روانشناسی و علوم تربیتی دانشگاه!!!!
🙈 با پوزش فراوان از همه پارسی دوستان،
دریغ داشتم که این پیام را به پیشگاه شما نفرستم.
❗️بخوانید #پندآموز ست.
@FARZANDAN_PARSI.💡
#تلنگر
در یک آموزشگاه راهنمایی دخترانه در جایی در گوشهای از شهر کار میکردم و چند سالی بود که سرپرست آموزشگاه شده بودم.
میخواست زنگ نخست، پنج دگیگه(دقیقه) دیگر نواخته شود و دانش آموزان به دیواربست( حیاط) آموزشگاه بروند.
هنوز کسی به دفتر آموزشگاه نیامده بود و هیاهوی دانش آموزان در دیوارسرای(حیاط) و گفت وگوی همکاران در دفتر آموزشگاه، به هم نیامیخته بود.
در همین هنگام، مردی با پیکری آراسته و سر و چهرهای جااُفتاده به دفتر آموزشگاه آمد.
و به من گفت:
با بانوی… دبیر پایه(کلاس) دومیها کار دارم و میخواهم درباره آموزش و رفتار فرزندم از او پرسشهایی داشته باشم.
از او خواستم خودش را به ما بشناساند.
گفت:
من “گاو” هستم ! خانم دبیر بنده را می شناسند.!! بفرمایید گاو؛ ایشان میدانند.
شگفت زده شدم و داستان را با خانم دبیر که با نواخته شدن زنگ سرگرمی، به دفتر آموزشگاه آمده بود، در میان گذاشتم.
یکه خورد و گفت: شاید این آقا روان پریشِ(اختلال) رفتاری داشته باشد.
چرا خودش را گاو میگوید؟
من که چیزی در این باره درنمیابم …
از او خواستم پیش پدر دانش آموز یاد شده برود و به وی گفتم:
هرگز به گمان نمیرسد که پریشانی در رفتار این مرد باشد. تازه بسیار هم فروتن به چشم میآید.
خانم دبیر به سختی و شرمساری پذیرفت و نزد پدر دانش آموز که در گوشه ای از دفتر نشسته بود، رفت.
مرد آراسته، با ارجنهادن به خانم دبیر ما درود داد و خودش را بازشناسند:
«من گاو هستم!»
- خواهش میکنم، و…
- شما بنده را به خوبی میشناسید.
من گاو هستم، پدر گوساله؛ همان دختر۱۳ سالهای که شما دیروز در آموزشکده، او را به همین نام فریاد زدید…
دبیر ما زبانش بند آمد و گفت:
آخه، میدونید…
- آری،
شاید براستی فرزندم ناهنجاری داشته باشد و من هم در این باره به گفته شما ارج فراوان میگذارم.
و بهتر بود ناهنجاری رفتاری او را با من نیز در میان می گذاشتید.
بیگمان من هم میتوانستم اندکی شما را یاری کنم.
خانم دبیر و پدر دانش آموز اندکی با هم گفتگو کردند.
گفت و شنود آنها به درازا کشیده شد،
و همراه با دوستی و ادب بود.
آن پدر، در پایان کارتی را به خانم دبیر ما داد و با بدرود گفتن از همه، آموزشگاه را ترک کرد.
وختی او رفت، کارت را با هم خواندیم.
در کنار ویژگیهای او همچون نشانی و شماره همراه، روی آن نوشته شده بود:
دکتر… «عضو هیأت علمی دانشکده روانشناسی و علوم تربیتی دانشگاه»!!!!
❗️بخوانید #پندآموز ست.
📘 🖌 @FARZANDAN_PARSI.💡
در یک آموزشگاه راهنمایی دخترانه در جایی در گوشهای از شهر کار میکردم و چند سالی بود که سرپرست آموزشگاه شده بودم.
میخواست زنگ نخست، پنج دگیگه(دقیقه) دیگر نواخته شود و دانش آموزان به دیواربست( حیاط) آموزشگاه بروند.
هنوز کسی به دفتر آموزشگاه نیامده بود و هیاهوی دانش آموزان در دیوارسرای(حیاط) و گفت وگوی همکاران در دفتر آموزشگاه، به هم نیامیخته بود.
در همین هنگام، مردی با پیکری آراسته و سر و چهرهای جااُفتاده به دفتر آموزشگاه آمد.
و به من گفت:
با بانوی… دبیر پایه(کلاس) دومیها کار دارم و میخواهم درباره آموزش و رفتار فرزندم از او پرسشهایی داشته باشم.
از او خواستم خودش را به ما بشناساند.
گفت:
من “گاو” هستم ! خانم دبیر بنده را می شناسند.!! بفرمایید گاو؛ ایشان میدانند.
شگفت زده شدم و داستان را با خانم دبیر که با نواخته شدن زنگ سرگرمی، به دفتر آموزشگاه آمده بود، در میان گذاشتم.
یکه خورد و گفت: شاید این آقا روان پریشِ(اختلال) رفتاری داشته باشد.
چرا خودش را گاو میگوید؟
من که چیزی در این باره درنمیابم …
از او خواستم پیش پدر دانش آموز یاد شده برود و به وی گفتم:
هرگز به گمان نمیرسد که پریشانی در رفتار این مرد باشد. تازه بسیار هم فروتن به چشم میآید.
خانم دبیر به سختی و شرمساری پذیرفت و نزد پدر دانش آموز که در گوشه ای از دفتر نشسته بود، رفت.
مرد آراسته، با ارجنهادن به خانم دبیر ما درود داد و خودش را بازشناسند:
«من گاو هستم!»
- خواهش میکنم، و…
- شما بنده را به خوبی میشناسید.
من گاو هستم، پدر گوساله؛ همان دختر۱۳ سالهای که شما دیروز در آموزشکده، او را به همین نام فریاد زدید…
دبیر ما زبانش بند آمد و گفت:
آخه، میدونید…
- آری،
شاید براستی فرزندم ناهنجاری داشته باشد و من هم در این باره به گفته شما ارج فراوان میگذارم.
و بهتر بود ناهنجاری رفتاری او را با من نیز در میان می گذاشتید.
بیگمان من هم میتوانستم اندکی شما را یاری کنم.
خانم دبیر و پدر دانش آموز اندکی با هم گفتگو کردند.
گفت و شنود آنها به درازا کشیده شد،
و همراه با دوستی و ادب بود.
آن پدر، در پایان کارتی را به خانم دبیر ما داد و با بدرود گفتن از همه، آموزشگاه را ترک کرد.
وختی او رفت، کارت را با هم خواندیم.
در کنار ویژگیهای او همچون نشانی و شماره همراه، روی آن نوشته شده بود:
دکتر… «عضو هیأت علمی دانشکده روانشناسی و علوم تربیتی دانشگاه»!!!!
❗️بخوانید #پندآموز ست.
📘 🖌 @FARZANDAN_PARSI.💡
#پندآموز
هیچ مگسی در اندیشه دسترسی به ابرها نیست،
و هیچ گرگی، گرگ دیگر را برای اندیشهاش نمیکُشد!
هیچ کلاغی به تاووس، رَشک نمیبَرد،
و چکاوک میداند غار غار هم شنیدن دارد.
هیچ موشى، به پیل(فیل) برای بزرگیاش دشمنی نمیکند.
و زنبور میداند که گُل، ازآن ِ پروانه هم هست.
و رودخانه به غوک (قورباغه) هم توان خواندن میدهد!
کوه از مرگ نمیترسد و هیچ سنگی به گردش و جابجایی نمیاندیشد.
زمین میچرخد تا آفتاب به سوی دیگری هم بتابد و خاک در رویاندن، زشت و زیبا نمیکند!
هیچ جانداری در زمین، بیشتر از آدمی درباره دیگری به داوری نمینشیند،
و دیگران را به خاک و خون نمیکِشد!
ای آدم جهان، تنها ازآن تو نیست....
📘 🖌 @FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅
هیچ مگسی در اندیشه دسترسی به ابرها نیست،
و هیچ گرگی، گرگ دیگر را برای اندیشهاش نمیکُشد!
هیچ کلاغی به تاووس، رَشک نمیبَرد،
و چکاوک میداند غار غار هم شنیدن دارد.
هیچ موشى، به پیل(فیل) برای بزرگیاش دشمنی نمیکند.
و زنبور میداند که گُل، ازآن ِ پروانه هم هست.
و رودخانه به غوک (قورباغه) هم توان خواندن میدهد!
کوه از مرگ نمیترسد و هیچ سنگی به گردش و جابجایی نمیاندیشد.
زمین میچرخد تا آفتاب به سوی دیگری هم بتابد و خاک در رویاندن، زشت و زیبا نمیکند!
هیچ جانداری در زمین، بیشتر از آدمی درباره دیگری به داوری نمینشیند،
و دیگران را به خاک و خون نمیکِشد!
ای آدم جهان، تنها ازآن تو نیست....
📘 🖌 @FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅
#پندآموز
هیچ مگسی در اندیشه دسترسی به ابرها نیست،
و هیچ گرگی، گرگ دیگر را برای اندیشهاش نمیکُشد!
هیچ کلاغی به تاووس، رَشک نمیبَرد،
و چکاوک میداند غار غار هم شنیدن دارد.
هیچ موشى، به پیل(فیل) برای بزرگیاش دشمنی نمیکند.
و زنبور میداند که گُل، ازآن ِ پروانه هم هست.
و رودخانه به غوک (قورباغه) هم توان خواندن میدهد!
کوه از مرگ نمیترسد و هیچ سنگی به گردش و جابجایی نمیاندیشد.
زمین میچرخد تا آفتاب به سوی دیگری هم بتابد و خاک در رویاندن، زشت و زیبا نمیکند!
هیچ جانداری در زمین، بیشتر از آدمی درباره دیگری به داوری نمینشیند،
و دیگران را به خاک و خون نمیکِشد!
ای آدم جهان، تنها ازآن تو نیست....
📘 🖌 @FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅
هیچ مگسی در اندیشه دسترسی به ابرها نیست،
و هیچ گرگی، گرگ دیگر را برای اندیشهاش نمیکُشد!
هیچ کلاغی به تاووس، رَشک نمیبَرد،
و چکاوک میداند غار غار هم شنیدن دارد.
هیچ موشى، به پیل(فیل) برای بزرگیاش دشمنی نمیکند.
و زنبور میداند که گُل، ازآن ِ پروانه هم هست.
و رودخانه به غوک (قورباغه) هم توان خواندن میدهد!
کوه از مرگ نمیترسد و هیچ سنگی به گردش و جابجایی نمیاندیشد.
زمین میچرخد تا آفتاب به سوی دیگری هم بتابد و خاک در رویاندن، زشت و زیبا نمیکند!
هیچ جانداری در زمین، بیشتر از آدمی درباره دیگری به داوری نمینشیند،
و دیگران را به خاک و خون نمیکِشد!
ای آدم جهان، تنها ازآن تو نیست....
📘 🖌 @FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅
Forwarded from سرای فرزندان ایران. (سیاه منصور)
#پندآموز
وختی بچه بودم موشها به کشتزارهای ما میتاختند.
و همه کِشت و کارِ ما را میخوردند.
مادر بزرگم چند تا از آنان را در بندی(قفسی) انداخت و به آنان نان و آب هم نداد،
تا از گرسنگی یکدیگر را بخورند،
آنان نیز همین کار را انجام دادند.!
دو سه تا از آن موشهایی که همه را خوردند.
را آزاد کرد.!
به ایشان گفتم:
مادر بزرگ چرا این موشها را آزاد میکنی؟!
گفت: اینها دیگه موشخوار شدند،
هر موشی به وارد مزرعه بشود را تکه تکه میکنند!
این داستان تلخ نمونهای برای مَردمان آفت زده است…
به هوش باشیم برای یک تکه نان به چاپیدن همدیگر خُو نگیریم.
📘 🖌 @FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🌾🦅🌾🦅
وختی بچه بودم موشها به کشتزارهای ما میتاختند.
و همه کِشت و کارِ ما را میخوردند.
مادر بزرگم چند تا از آنان را در بندی(قفسی) انداخت و به آنان نان و آب هم نداد،
تا از گرسنگی یکدیگر را بخورند،
آنان نیز همین کار را انجام دادند.!
دو سه تا از آن موشهایی که همه را خوردند.
را آزاد کرد.!
به ایشان گفتم:
مادر بزرگ چرا این موشها را آزاد میکنی؟!
گفت: اینها دیگه موشخوار شدند،
هر موشی به وارد مزرعه بشود را تکه تکه میکنند!
این داستان تلخ نمونهای برای مَردمان آفت زده است…
به هوش باشیم برای یک تکه نان به چاپیدن همدیگر خُو نگیریم.
📘 🖌 @FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🌾🦅🌾🦅
Forwarded from سرای فرزندان ایران. (سیاه منصور)
#پندآموز.
ﺭﻭﺯﯼ ﺳﮕﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﺩﺭ ﭼﻤﻦ گیاه ﻣﯽﺧﻮﺭﺩ.
ﺳﮓ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺍﺯ ﮐﻨﺎﺭ ﭼﻤﻦ میﮔﺬﺷﺖ.!
ﭼﻮﻥ ﺍﯾﻦ سگ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ که چمن میخورد شگفتزده شد ﻭ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩ.
چون ﻫﺮﮔﺰ کسی ﻧﺪﯾﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺳﮓ گیاه ﺑﺨﻮﺭﺩ.
ﺍﯾﺴﺘﺎﺩ ﻭ ﺑﺎ شگفتی ﮔﻔﺖ :
ﺍﻭﯼ! ﺗﻮ ﮐﯽ ﻫﺴﺘﯽ؟
ﭼﺮﺍ گیاه ﻣﯽﺧﻮﺭﯼ؟!
ﺳﮕﯽ ﮐﻪ چمن ﻣﯽﺧﻮﺭﺩ ﻧﮕﺎﻫﺶ ﮐﺮﺩ
ﻭ ﺑﺎﺩ ﺩﺭ ﮔﻠﻮ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ:
ﻣﻦ؟
ﻣﻦ ﺳﮓ ﻗﺎﺳﻢ ﺧﺎﻥ ﻫﺴﺘﻢ.
ﺳﮓ ﺭﻫﮕﺬﺭ ﭘﻮﺯﺧﻨﺪﯼ ﺯﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ:
ﺳﮓِ خوب! ﺗﻮ ﮐﻪ گیاه ﻣﯽﺧﻮﺭﯼ؛
ﺩﯾﮕﻪ ﭼﺮﺍ ﺳﮓ ﻗﺎﺳﻢ ﺧﺎﻥ شدی؟
ﺍﮔﺮ دست کم ﭘﺎﺭﻩ ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻧﯽ برایت ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﺑﺎﺯ ﯾﮏ ﭼﯿﺰﯼ؛
اکنون ﮐﻪ گیاه ﻣﯽﺧﻮﺭﯼ،
ﺩﯾﮕﻪ ﭼﺮﺍ ﺳﮓ ﻗﺎﺳﻢ ﺧﺎﻥ؟
ﺳﮓ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﺎﺵ ...!!!!
به ✍ابراهیم یونسی.
📘 🖌 @FARZANDAN_PARSI.💡
ﺭﻭﺯﯼ ﺳﮕﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﺩﺭ ﭼﻤﻦ گیاه ﻣﯽﺧﻮﺭﺩ.
ﺳﮓ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺍﺯ ﮐﻨﺎﺭ ﭼﻤﻦ میﮔﺬﺷﺖ.!
ﭼﻮﻥ ﺍﯾﻦ سگ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ که چمن میخورد شگفتزده شد ﻭ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩ.
چون ﻫﺮﮔﺰ کسی ﻧﺪﯾﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺳﮓ گیاه ﺑﺨﻮﺭﺩ.
ﺍﯾﺴﺘﺎﺩ ﻭ ﺑﺎ شگفتی ﮔﻔﺖ :
ﺍﻭﯼ! ﺗﻮ ﮐﯽ ﻫﺴﺘﯽ؟
ﭼﺮﺍ گیاه ﻣﯽﺧﻮﺭﯼ؟!
ﺳﮕﯽ ﮐﻪ چمن ﻣﯽﺧﻮﺭﺩ ﻧﮕﺎﻫﺶ ﮐﺮﺩ
ﻭ ﺑﺎﺩ ﺩﺭ ﮔﻠﻮ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ:
ﻣﻦ؟
ﻣﻦ ﺳﮓ ﻗﺎﺳﻢ ﺧﺎﻥ ﻫﺴﺘﻢ.
ﺳﮓ ﺭﻫﮕﺬﺭ ﭘﻮﺯﺧﻨﺪﯼ ﺯﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ:
ﺳﮓِ خوب! ﺗﻮ ﮐﻪ گیاه ﻣﯽﺧﻮﺭﯼ؛
ﺩﯾﮕﻪ ﭼﺮﺍ ﺳﮓ ﻗﺎﺳﻢ ﺧﺎﻥ شدی؟
ﺍﮔﺮ دست کم ﭘﺎﺭﻩ ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻧﯽ برایت ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﺑﺎﺯ ﯾﮏ ﭼﯿﺰﯼ؛
اکنون ﮐﻪ گیاه ﻣﯽﺧﻮﺭﯼ،
ﺩﯾﮕﻪ ﭼﺮﺍ ﺳﮓ ﻗﺎﺳﻢ ﺧﺎﻥ؟
ﺳﮓ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﺎﺵ ...!!!!
به ✍ابراهیم یونسی.
📘 🖌 @FARZANDAN_PARSI.💡
Forwarded from سرای فرزندان ایران. (سیاه منصور)
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
هر کاری سازو کارِ خوبی میخواهد.
درگیری پلنگ و شیر روی درخت.
👁 👁 #ببینید،
#پندآموز است.
📘 🖌 @FARZANDAN_PARSI.💡
درگیری پلنگ و شیر روی درخت.
👁 👁 #ببینید،
#پندآموز است.
📘 🖌 @FARZANDAN_PARSI.💡
Forwarded from سرای فرزندان ایران. (سیاه منصور)
#پندآموز:
گوسفندی که از گَله جا مانده بود
و سگی که از ترس گرگهای درنده،
او را در آغوش خود پناه داد،
و چشم به راهِ بازگشت چوپان نشستند.!
📘 🖌 @FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅
گوسفندی که از گَله جا مانده بود
و سگی که از ترس گرگهای درنده،
او را در آغوش خود پناه داد،
و چشم به راهِ بازگشت چوپان نشستند.!
📘 🖌 @FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅
#پندآموز:
هزارپایی بود هنگامی که بازی و رامش میکرد
جانوران جنگل بر او گِرد میآمدند.
تا او را آفرین بگویند؛
همه، به جز یکی که هرگز بازی و رامشِ
هزارپا را دوست نداشت.
یک لاک پشت کینهتوزی ...
برای او یک روز نامهای به هزارپا نوشت:
ای هزارپای بیهمتا.!
من یکی از آفرینگویانِ بی چون و چرای بازی و رامشِ شما هستم.
و میخواهم بپرسم چگونه رامش میکنید.؟
آیا نخست پای ۲۲۸ را بلند می کنید
و سپس پای شماره ۵۹ را.؟
یا بازی و رامش را نخست با بلند کردن پای شماره ۴۹۹ آغاز می کنید.؟
چشمبراهِ پاسخ شما هستم.
با سپاس، لاک پشت.
هزار پا پس از دریافت نامه در این اندیشه فرو رفت که بداند راستی هنگام بازی و رامش چه میکند.؟
و کدام یک از پاهای خود را پیش از همه بلند میکند.؟
و پس از آن کدام پا را.؟
شوربختانه هزار پا پس از دریافت
این نامه دیگر هرگز نتوانست به بازی و رامش بپردازد.!
☑️ سخنان بیهوده دیگران ازروی بدخواهی و رَشکورزیدن؛ میتواند بر نیروی پندار ما چیره شود و نگذارد که ما پیشرفت کنیم.!
📘 🖌 @FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅
هزارپایی بود هنگامی که بازی و رامش میکرد
جانوران جنگل بر او گِرد میآمدند.
تا او را آفرین بگویند؛
همه، به جز یکی که هرگز بازی و رامشِ
هزارپا را دوست نداشت.
یک لاک پشت کینهتوزی ...
برای او یک روز نامهای به هزارپا نوشت:
ای هزارپای بیهمتا.!
من یکی از آفرینگویانِ بی چون و چرای بازی و رامشِ شما هستم.
و میخواهم بپرسم چگونه رامش میکنید.؟
آیا نخست پای ۲۲۸ را بلند می کنید
و سپس پای شماره ۵۹ را.؟
یا بازی و رامش را نخست با بلند کردن پای شماره ۴۹۹ آغاز می کنید.؟
چشمبراهِ پاسخ شما هستم.
با سپاس، لاک پشت.
هزار پا پس از دریافت نامه در این اندیشه فرو رفت که بداند راستی هنگام بازی و رامش چه میکند.؟
و کدام یک از پاهای خود را پیش از همه بلند میکند.؟
و پس از آن کدام پا را.؟
شوربختانه هزار پا پس از دریافت
این نامه دیگر هرگز نتوانست به بازی و رامش بپردازد.!
☑️ سخنان بیهوده دیگران ازروی بدخواهی و رَشکورزیدن؛ میتواند بر نیروی پندار ما چیره شود و نگذارد که ما پیشرفت کنیم.!
📘 🖌 @FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅
Forwarded from سرای فرزندان ایران. (سیاه منصور)
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#پندآموز:
از دانایی پرسیده شد؛
درون مردم در چه هنگامی
شناخته میشود.؟
پاسخ گفت:
👈 مرد در هنگام بیماری همسرش شناخته میشود.
👈 زن در هنگام نداری و تهیدستی همسرش.
👈 دوست در هنگام سختی.
👈 فرزندان هنگام پیری پدر و مادر.
👈 برادران و خواهران هنگام رسیدن
به برماند(ارث) و بَر و بخش آن.
👈 خویشاوندان هنگام دوری.
👈 اِشغ راستین هنگام پایان یافتن خوبیها.
👈 دیندار هنگام افتادن در آزمایش و گرفتاری.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
از دانایی پرسیده شد؛
درون مردم در چه هنگامی
شناخته میشود.؟
پاسخ گفت:
👈 مرد در هنگام بیماری همسرش شناخته میشود.
👈 زن در هنگام نداری و تهیدستی همسرش.
👈 دوست در هنگام سختی.
👈 فرزندان هنگام پیری پدر و مادر.
👈 برادران و خواهران هنگام رسیدن
به برماند(ارث) و بَر و بخش آن.
👈 خویشاوندان هنگام دوری.
👈 اِشغ راستین هنگام پایان یافتن خوبیها.
👈 دیندار هنگام افتادن در آزمایش و گرفتاری.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
Forwarded from سرای فرزندان ایران. (سیاه منصور)
#پندآموز:
اگرچه دل به کسی داد، جانِ ماست هنوز
به جانِ او که دلم بر سرِ وفاست هنوز ...
#سعدی
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
اگرچه دل به کسی داد، جانِ ماست هنوز
به جانِ او که دلم بر سرِ وفاست هنوز ...
#سعدی
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾