سرای فرزندان ایران.
5.04K subscribers
5.02K photos
1.55K videos
57 files
575 links
🖍📖#زبان_پارسی_را_درست_بگوییم.
#زبان_پارسی_را_درست_بنویسیم.
#زبان_پارسی_را_درست_بخوانیم.
#پارسی_سخن_بگوییم، #زیبا_بنویسیم.
زبان پارسی، یکی از زیباترین زبان های‌جهان ست،
این 💎زیبای سخت جان را پاس بداریم.
🦅ب‌ه:
#سیــاه_منـصـور.
Download Telegram
#داستان‌های_شاهنامه:

#پادشاهی_اسڪندر؛
پادشاهے اسڪندر چهاردہ سال بود.
در آغاز این داستان،
فردوسے نخست بہ سپاس خداوند می‌پردازد
و درود می‌فرستد و سپس ستوودن محمود غزنوے را می‌گوید و بہ دنبال داستان می‌پردازد:
اسڪندر پس از بر تخت نشستن تا پنج سال باژ دادن را بہ همہ بخشید.
سپس نامه‌اے بہ دلاراے مادر روشنڪ نوشت
و چگوونگے مرگ دارا را برایش بازگوو ڪرد ڪہ چگونہ از ڪشتار دارا تاوان گرفتہ است.
و سپس واپسین سخنان دارا را پیش از مرگ دربارہ روشنڪ بازگفت و روشنڪ را از دلاراے خواستگارے ڪرد.
همچنین نامه‌اے بہ روشنڪ نوشت و گفت ڪہ پدرت تو را بہ من سپردہ است.
وختے دلاراے نامہ اسڪندر را خواند غمگین شد و سپس پاسخ‌نامہ او را داد:
نخست سپاس خداوند را به‌جا آورد و سپس از خاڪسپارے دارا و بہ سزایے ڪرداشان سپاس نمود و سپس نیز با همسرے اوو با دخترش را پذيرفت.
وختے اسڪندر پاسخ نیڪوو مادر روشنڪ بہ دستش رسید،
مادرش ناهید را از عموریہ فراخواند و گفت ڪہ بہ نزد دلاراے برو و روشنڪ را بیاور.
بہ همراہ خود تاجے پرگوهر و سد استر از گستردنی‌ها و دہ شتر دیباے رومے و گنج و دینار فراوان و سیسد ڪنیزڪ رومے و هرچہ نیاز است ببر.
ناهید با زباندانان(مترجمین)‌ بہ راہ افتاد و وختے بہ نزدیڪے اسپهان رسید بہ پیشوازش آمدند و در ایوان نیز دلاراے بہ نزدش آمد.
دلاراے جهیزیہ فراوانے براے روشنڪ گرفت:
شتر شتر بار از پوشیدنی‌ها و گستردنی‌ها بہ رنگ‌هاے گوناگون و اسپان تازے با ستام زرین و شمشیر هندے و خفتان و خود و گرز و جامه‌هاے رنگین. بدین‌سان روشنڪ را بہ نزد اسڪندر بردند و اسڪندر از دیدار او بسیار شاد شد.
چنین می‌گویند ڪہ هند شاهے خردمند و بینا دل بہ نام ڪید داشت.
اوو دہ شب پشت سر هم خواب‌هایے دید.
پس دانایان را فراخواند و خواب‌ها را برایشان بازگفت
ڪسے نتوانست بررسے خواب براے آن‌ها داشتہ باشد.
ڪسے گفت ڪہ دانشمندے است بہ نام مهران ڪہ در شهر نشیمن ندارد و با دد و دام زندگے می‌ڪند و از برگ گیاهان می‌خورد و از مردم ڪنارہ می‌گیرد.
تنها راهش این است ڪہ واڪاوے خواب‌هایت را از او بپرسی.
شاہ بہ همراہ چند تن از دانایان بہ نزد مهران رفت و ڪار و بارش را پرسید و بہ او گفت:
اے نیڪ‌مرد خوابے دیدم برایم بازگوو ڪن.
شاہ خوابش را چنین بازگوو ڪرد:
یڪ‌شب ڪہ خوابیدہ بوودم خانه‌اے دیدم چون ڪاخے بزرگ ڪہ دروون آن فیلے بزرگ بوود و خانہ در نداشت
و سوراخ تنگے داشت ڪہ تن فیل از آن گذر می‌ڪرد و خرتوم اوو در آن ماند.
شبے دیگر دیدم ڪہ تختے در اوو است
و ڪسے دیگر آمد و بر تخت نشست.
شب دیگر ڪرباسے دیدم ڪہ چهار مرد بہ آن چنگ انداختہ بوودند و آن را می‌ڪشیدند
و نہ ڪرباس دریدہ می‌شد و نہ مردها دست برمی‌داشتند.
شب چهارم مردے تشنہ را دیدم ڪہ بر لب جووے است و از آب می‌گریزد.
شب پنجم شهرے ڪوچڪ در نزدیڪ آب دیدم ڪہ مردمش ڪوور بوودند ولے هیچ‌ڪدام گله‌اے نداشتند.
شب ششم شهرے دیدم ڪہ همہ دردمند بوودند
و از ڪسے تندرست جوویایے تندرستی‌اش را می‌پرسیدند.
شب هفتم اسپے دیدم ڪہ دوپا و دو دست و دو سر داشت و تند تند گیاہ می‌خورد
ولے جایے براے پس دادن(دفع) نداشت.
شب هشتم سہ خم دیدم ڪہ دوتاے آن پر از آب و سومے تهے بوود و دو نیڪ‌مرد از آن دو خم آب بہ دروون خم تهے آب ریختند
و نہ آن دو خم پر تهے شد و نہ خم تهے پر شد.
شب نهم گاوے دیدم ڪہ در آفتاب خوابیدہ و گوساله‌اے ڪوچڪ و لاغر داشت و ماده‌گاو از او شیر می‌خورد.
شب دهم چشمه‌اے دیدم ڪہ در دشتے بوود و آن چشمہ بہ هر سوویے راہ داشت و همہ دشت پر از آب بوود و چشمہ خشڪ‌شدہ بود.
آیا می‌توانے پاسخ این خواب‌هایم را بدهی.؟

🖍بازنویسے و ویرایش بہ پارسی:
ب‌ہ :
#سیــاه_منـصـور.


📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾