Forwarded from سرای فرزندان ایران. (سیاه منصور)
روستائي ماده گاوي داشت و ماده خري باكره. خر بمرد. شير گاو به كره خر
ميداد و ايشان را شير ديگر نبود و روستائي ملول شد و گفت: خدايا تو اين
خر كره را مرگي بده تا عيالان من شير گاو بخورند. روز ديگر در پايگاه رفت
گاو را ديد مرده. مردك را دود از سر برفت و گفت: خدايا من خر را گفتم
تو گاو از خر باز نميشناسي.
#عبید_زاکانی.
روستایی؛ مادهگاوی و مادهخری با کُره داشت!
خَر به مُرد!
شیر گاو را به کُره خر میداد!
چون روستایی دیگر چیزی نداشت که به کُره خر بدهد!!
روستایی نگران شد و گفت:
خدایا تو این کُره خر را بمیران(مَرگی بده!)
تا زن و بچههای من از شیر گاو بخورند.
روزی دیگر بگذشت!!
روستایی دید که گاو مُرده است!
روستایی بیچاره بسیار نگران شد!
روستایی گفت:
خدایا من خَر را گفتم بِکُش!
🔸 تو گاو را از خَر باز نمیشناسی؟؟؟
😂😂
📘 🖌 @FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
ميداد و ايشان را شير ديگر نبود و روستائي ملول شد و گفت: خدايا تو اين
خر كره را مرگي بده تا عيالان من شير گاو بخورند. روز ديگر در پايگاه رفت
گاو را ديد مرده. مردك را دود از سر برفت و گفت: خدايا من خر را گفتم
تو گاو از خر باز نميشناسي.
#عبید_زاکانی.
روستایی؛ مادهگاوی و مادهخری با کُره داشت!
خَر به مُرد!
شیر گاو را به کُره خر میداد!
چون روستایی دیگر چیزی نداشت که به کُره خر بدهد!!
روستایی نگران شد و گفت:
خدایا تو این کُره خر را بمیران(مَرگی بده!)
تا زن و بچههای من از شیر گاو بخورند.
روزی دیگر بگذشت!!
روستایی دید که گاو مُرده است!
روستایی بیچاره بسیار نگران شد!
روستایی گفت:
خدایا من خَر را گفتم بِکُش!
🔸 تو گاو را از خَر باز نمیشناسی؟؟؟
😂😂
📘 🖌 @FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
Forwarded from سرای فرزندان ایران. (سیاه منصور)
درويشي بر در ديهي رسيد. جمعي كدخدايان را ديد آنجا نشسته. گفت: مرا
چيزي بدهيد وگرنه به خدا با اين ديه همان كنم كه با آن ديه ديگر كردم.
ايشان بترسيدند، گفتند كه مبادا ساحري يا وليئي باشد كه از او خرابي به ديه ما
رسد. آنچه خواست بدادند. بعد از آن پرسيدند كه با آن ديه چه كردي؟ گفت:
آنجا سئوالي كردم چيزي ندادند به اينجا آمدم. اگر شما نيز چيزي نميداديد
اين ديه را نيز رها ميكردم و به ديهي ديگر ميرفتم.
#عبید_زاکانی
درويشي بر در دهی(روستایی) رسيد.
گروهی كدخدايان را ديد که در آنجا نشسته بودند.
گفت:
مرا،! چيزي بدهيد،
وگرنه به خدا با اين دِه همان كنم كه با آن ده ديگر كردم.!
ايشان بترسيدند،
گفتند كه مبادا جادوگر و يا چشمبندی باشد،
كه از او آسیبی به ده ما برسد.
آنچه درویش خواست بدادند.
سپس از آن پرسيدند كه با آن دِه چه كردي؟
گفت:
آنجا پرسشی كردم چيزي ندادند به اينجا آمدم.
اگر شما نيز چيزي نميداديد
اين دِه را نيز رها ميكردم و به دِهي ديگر ميرفتم.!
🔸 برگردان به پارسی پاک؛
✍ #سیــاه_منـصـور.
📘 🖌 @FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
چيزي بدهيد وگرنه به خدا با اين ديه همان كنم كه با آن ديه ديگر كردم.
ايشان بترسيدند، گفتند كه مبادا ساحري يا وليئي باشد كه از او خرابي به ديه ما
رسد. آنچه خواست بدادند. بعد از آن پرسيدند كه با آن ديه چه كردي؟ گفت:
آنجا سئوالي كردم چيزي ندادند به اينجا آمدم. اگر شما نيز چيزي نميداديد
اين ديه را نيز رها ميكردم و به ديهي ديگر ميرفتم.
#عبید_زاکانی
درويشي بر در دهی(روستایی) رسيد.
گروهی كدخدايان را ديد که در آنجا نشسته بودند.
گفت:
مرا،! چيزي بدهيد،
وگرنه به خدا با اين دِه همان كنم كه با آن ده ديگر كردم.!
ايشان بترسيدند،
گفتند كه مبادا جادوگر و يا چشمبندی باشد،
كه از او آسیبی به ده ما برسد.
آنچه درویش خواست بدادند.
سپس از آن پرسيدند كه با آن دِه چه كردي؟
گفت:
آنجا پرسشی كردم چيزي ندادند به اينجا آمدم.
اگر شما نيز چيزي نميداديد
اين دِه را نيز رها ميكردم و به دِهي ديگر ميرفتم.!
🔸 برگردان به پارسی پاک؛
✍ #سیــاه_منـصـور.
📘 🖌 @FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
Forwarded from سرای فرزندان ایران. (سیاه منصور)
شيطان را پرسيدند كه كدام طايفه را دوست داري؟ گفت: دلان را. گفتند:
چرا؟ گفت: از بهر آن كه من به سخن دروغ از ايشان خرسند بودم ايشان
سوگند دروغ نيز بدان افزودند.
#عبید_زاکانی.
از اهریمن پرسيدند كه كدام دودمان را دوست داري؟
گفت: کسانی که کار دادوستد میکنند را. گفتند: چرا؟
گفت: از بهر آن كه من به سخن دروغ از ايشان خرسند بودم ايشان سوگند دروغ نيز بدان افزودند.
📘 🖌 @FARZANDAN_PARSI.💡
چرا؟ گفت: از بهر آن كه من به سخن دروغ از ايشان خرسند بودم ايشان
سوگند دروغ نيز بدان افزودند.
#عبید_زاکانی.
از اهریمن پرسيدند كه كدام دودمان را دوست داري؟
گفت: کسانی که کار دادوستد میکنند را. گفتند: چرا؟
گفت: از بهر آن كه من به سخن دروغ از ايشان خرسند بودم ايشان سوگند دروغ نيز بدان افزودند.
📘 🖌 @FARZANDAN_PARSI.💡
Forwarded from سرای فرزندان ایران. (سیاه منصور)
يكي اسبي از دوستي به عاريت خواست.
گفت: اسب دارم اما سياه است.
گفت: مگر اسب سياه را سوار نشايد شد؟
گفت: چون نخواهم داد همين قدر بهانه بس است.
#عبید_زاکانی.
🟣 نوشتن به پارسی پاک،:
يكي اسبي از دوستي به سپردگانی(امانت) خواست.
در پاسخ گفت: اسب دارم اما سياه است.
گفت:
مگر اسب سياه را سوار نشايد شد؟
گفت: چون نخواهم داد همين اندازه بهانه بس است.
✅ پارسی سخن بگوییم و زیبا بنویسیم.
#سیــاه_منـصـور.
📘 🖌 @FARZANDAN_PARSI.💡
گفت: اسب دارم اما سياه است.
گفت: مگر اسب سياه را سوار نشايد شد؟
گفت: چون نخواهم داد همين قدر بهانه بس است.
#عبید_زاکانی.
🟣 نوشتن به پارسی پاک،:
يكي اسبي از دوستي به سپردگانی(امانت) خواست.
در پاسخ گفت: اسب دارم اما سياه است.
گفت:
مگر اسب سياه را سوار نشايد شد؟
گفت: چون نخواهم داد همين اندازه بهانه بس است.
✅ پارسی سخن بگوییم و زیبا بنویسیم.
#سیــاه_منـصـور.
📘 🖌 @FARZANDAN_PARSI.💡
Forwarded from سرای فرزندان ایران. (سیاه منصور)
جنازه اي را بر راهي ميبردند.
درويشي با پسر بر سر راه ايستاده بودند.
پسر ازپدر پرسيد كه
بابا در اينجا چيست؟
گفت: آدمي.
گفت: كجايش ميبرند؟
گفت: به جائي كه نه خوردني باشد و نه پوشيدني و نه نان و نه هيزم و نه
آتش و نه زر و نه سيم و نه بوريا و نه گليم.
گفت: بابا مگر به خانة ما ميبرندش.
#عبید_زاکانی.
🔷 برگردان به پارسی پاک: 👇👇👇👇👇👇👇
در راهی پیکر مُردهای را میبُردند.
درویشی تهیدست با پسرش بر سر راه ایستاده بودند.
پسر از پدر پرسید که پدر در اینجا(تابوت) چیست؟
پدر گفت: آدمی هست!
پسر پرسید: او را کجا میبَرند؟
پدر پاسخ داد:
به جایی میبَرند که نه خوردنی باشد،
نه پوشیدنی، نه نان، نه هیزم و نه آتش، نه زَر،
نه سیم، نه بوریا و نه گلیم.
پسر گفت:
پدر مگر به خانه ما میبَرَندش.!!!!
#سیــاه_منـصـور.
📘 🖌 @FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
درويشي با پسر بر سر راه ايستاده بودند.
پسر ازپدر پرسيد كه
بابا در اينجا چيست؟
گفت: آدمي.
گفت: كجايش ميبرند؟
گفت: به جائي كه نه خوردني باشد و نه پوشيدني و نه نان و نه هيزم و نه
آتش و نه زر و نه سيم و نه بوريا و نه گليم.
گفت: بابا مگر به خانة ما ميبرندش.
#عبید_زاکانی.
🔷 برگردان به پارسی پاک: 👇👇👇👇👇👇👇
در راهی پیکر مُردهای را میبُردند.
درویشی تهیدست با پسرش بر سر راه ایستاده بودند.
پسر از پدر پرسید که پدر در اینجا(تابوت) چیست؟
پدر گفت: آدمی هست!
پسر پرسید: او را کجا میبَرند؟
پدر پاسخ داد:
به جایی میبَرند که نه خوردنی باشد،
نه پوشیدنی، نه نان، نه هیزم و نه آتش، نه زَر،
نه سیم، نه بوریا و نه گلیم.
پسر گفت:
پدر مگر به خانه ما میبَرَندش.!!!!
#سیــاه_منـصـور.
📘 🖌 @FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
Forwarded from سرای فرزندان ایران. (سیاه منصور)
شخصي از مولانا عضدالدين پرسيد
كه يخ سلطانيه سرد تر است يا يخ ابهر؟
گفت: سئوال تو از هر دو سردتر است.
#عبید_زاکانی.
کسی از «مولانا عضدالدين» پرسيد؛
كه يخ «سلطانيه» «سردتر» است يا يخ اَبهر؟
گفت: پرسش تو از هر دو «سردتر» است.
📘 🖌 @FARZANDAN_PARSI.💡
كه يخ سلطانيه سرد تر است يا يخ ابهر؟
گفت: سئوال تو از هر دو سردتر است.
#عبید_زاکانی.
کسی از «مولانا عضدالدين» پرسيد؛
كه يخ «سلطانيه» «سردتر» است يا يخ اَبهر؟
گفت: پرسش تو از هر دو «سردتر» است.
📘 🖌 @FARZANDAN_PARSI.💡
Forwarded from سرای فرزندان ایران. (سیاه منصور)
نوشيروان روزي، به دادرسي نشسته بود.
مردي كوتاه قامت فراز آمد و بانگ
دادخواهي برداشت.
خسرو گفت: كسي بر كوتاه قامتان ستم نتواند كرد.
گفت: شهريارا، آنكه بر من ستم راند، از من كوتاهتر است.
خسرو بخنديد و دادش بداد.
#عبید_زاکانی.
♻️ برگردان به پارسی پاک
یک روز پادشاه دادگر انوشيروان ساسانی،
به دادرسي نشسته بود.
مردي كوتاه اندام فراز آمد و بانگ دادخواهي برداشت.
خسرو گفت:
كسي بر كوتاه اندامان ستم نتواند كرد....!!
مَرد گفت:
شهريارا،
آن كسی که بر من ستم راند،
از من كوتاهتر است.!!
خسرو(پادشاه )بخنديد و دادش بداد.
#سیــاه_منـصـور .
📘 🖌 @FARZANDAN_PARSI.💡
مردي كوتاه قامت فراز آمد و بانگ
دادخواهي برداشت.
خسرو گفت: كسي بر كوتاه قامتان ستم نتواند كرد.
گفت: شهريارا، آنكه بر من ستم راند، از من كوتاهتر است.
خسرو بخنديد و دادش بداد.
#عبید_زاکانی.
♻️ برگردان به پارسی پاک
یک روز پادشاه دادگر انوشيروان ساسانی،
به دادرسي نشسته بود.
مردي كوتاه اندام فراز آمد و بانگ دادخواهي برداشت.
خسرو گفت:
كسي بر كوتاه اندامان ستم نتواند كرد....!!
مَرد گفت:
شهريارا،
آن كسی که بر من ستم راند،
از من كوتاهتر است.!!
خسرو(پادشاه )بخنديد و دادش بداد.
#سیــاه_منـصـور .
📘 🖌 @FARZANDAN_PARSI.💡
Forwarded from سرای فرزندان ایران. (سیاه منصور)
نوشيروان روزي، به دادرسي نشسته بود.
مردي كوتاه قامت فراز آمد و بانگ
دادخواهي برداشت.
خسرو گفت: كسي بر كوتاه قامتان ستم نتواند كرد.
گفت: شهريارا، آنكه بر من ستم راند، از من كوتاهتر است.
خسرو بخنديد و دادش بداد.
#عبید_زاکانی.
نوشيروان روزي، به دادرسي نشسته بود.
مردي كوتاه پیکر فراز آمد و بانگ دادخواهي برداشت.
خسرو گفت: كسي بر كوتاه پیکران ستم نتواند كرد.
گفت: شهريارا، آنكه بر من ستم راند، از من كوتاهتر است.
خسرو بخنديد و دادش بداد....
#سیــاه_منـصـور.
📘 🖌 @FARZANDAN_PARSI.💡
مردي كوتاه قامت فراز آمد و بانگ
دادخواهي برداشت.
خسرو گفت: كسي بر كوتاه قامتان ستم نتواند كرد.
گفت: شهريارا، آنكه بر من ستم راند، از من كوتاهتر است.
خسرو بخنديد و دادش بداد.
#عبید_زاکانی.
نوشيروان روزي، به دادرسي نشسته بود.
مردي كوتاه پیکر فراز آمد و بانگ دادخواهي برداشت.
خسرو گفت: كسي بر كوتاه پیکران ستم نتواند كرد.
گفت: شهريارا، آنكه بر من ستم راند، از من كوتاهتر است.
خسرو بخنديد و دادش بداد....
#سیــاه_منـصـور.
📘 🖌 @FARZANDAN_PARSI.💡
Forwarded from سرای فرزندان ایران. (سیاه منصور)
عربي را گفتند: تو پير شدهاي و عمري تباه كردهاي، توبه كن و به حج برو.
گفت : خرج سفر ندارم.
گفتند: خانهات را بفروش و هزينة سفر كن.
گفت: چو باز گشتم كجا بنشينم و اگر باز نگردم و مجاور كعبه مانم خدايم نميگويد اي احمق چرا خانة خود بفروختي و در خانة من منزل گزيدي؟
#عبید زاکانی.
🔷 برگردان به پارسی پاک!
یکی از شهروندان عرب را گفتند:
تو پير شدهاي و زندگی را تباه كردهاي،
دست بَردار و به خانه خدا بُرو.
شهروند گفت: هزینهی رفتن به خانه خدا ندارم.
گفتند: خانهات را بفروش و هزينه رفتن كن.
گفت: چو باز گشتم كجا بنشينم؟
و اگر باز نگردم و در همسایگی خانه خدا بمانم!؟ خدايم نميگويد اي نادان چرا خانهی خود بفروختي و در خانهی من خانه گزيدی؟؟
#سیــاه_منـصـور.
📘 🖌 @FARZANDAN_PARSI.💡
گفت : خرج سفر ندارم.
گفتند: خانهات را بفروش و هزينة سفر كن.
گفت: چو باز گشتم كجا بنشينم و اگر باز نگردم و مجاور كعبه مانم خدايم نميگويد اي احمق چرا خانة خود بفروختي و در خانة من منزل گزيدي؟
#عبید زاکانی.
🔷 برگردان به پارسی پاک!
یکی از شهروندان عرب را گفتند:
تو پير شدهاي و زندگی را تباه كردهاي،
دست بَردار و به خانه خدا بُرو.
شهروند گفت: هزینهی رفتن به خانه خدا ندارم.
گفتند: خانهات را بفروش و هزينه رفتن كن.
گفت: چو باز گشتم كجا بنشينم؟
و اگر باز نگردم و در همسایگی خانه خدا بمانم!؟ خدايم نميگويد اي نادان چرا خانهی خود بفروختي و در خانهی من خانه گزيدی؟؟
#سیــاه_منـصـور.
📘 🖌 @FARZANDAN_PARSI.💡
يكي اسبي از دوستي به عاريت خواست. گفت: اسب دارم اما سياه است.
گفت: مگر اسب سياه را سوار نشايد شد؟ گفت: چون نخواهم داد همينقدر
بهانه بس است.
#عبید_زاکانی.
يكي اسپی از دوستي درخواست کرد.
پاسخ گفت: اسپ دارم و سياه است.
گفت: مگر اسپ سياه را سوار نشايد شد؟
پاسخ گفت: چون اسپ را نخواهم داد،
همين اندازه بهانه بس است.
نوشتار به پارسی پاک: ✍
#سیــاه_منـصـور.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
گفت: مگر اسب سياه را سوار نشايد شد؟ گفت: چون نخواهم داد همينقدر
بهانه بس است.
#عبید_زاکانی.
يكي اسپی از دوستي درخواست کرد.
پاسخ گفت: اسپ دارم و سياه است.
گفت: مگر اسپ سياه را سوار نشايد شد؟
پاسخ گفت: چون اسپ را نخواهم داد،
همين اندازه بهانه بس است.
نوشتار به پارسی پاک: ✍
#سیــاه_منـصـور.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
Forwarded from سرای فرزندان ایران.
مولانا عضدالدین را پرسیدند؛
چون ست در زمان خلفا داوی خدایی و پیمبری بسیار بوود و کنون نه.!
گفت: مردم این رووزگار چنان در ستم وگرسنگیاند که نه خدا به یاد آید نه پیغمبر.
#عبید_زاکانی؛
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅
چون ست در زمان خلفا داوی خدایی و پیمبری بسیار بوود و کنون نه.!
گفت: مردم این رووزگار چنان در ستم وگرسنگیاند که نه خدا به یاد آید نه پیغمبر.
#عبید_زاکانی؛
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅