Forwarded from سرای فرزندان ایران.
دربارهی #شاهنامه؛
سرگذشت رستم با کک کووهزاد
گوویند
: نزدیک بابل کووهی بسیار بلند بوود و یکسویش دشت و سوی دیگرش هندوستان بوود و در آن دشت کرد و بلوچ و اوغان و لاچین زندگی میکردند.
دژی به نام مرباد بالای کووه بوود و کسی بدنهاد به نام کک کووهزاد در آن دژ بوود.
اوو از نژاد اوغان بوود و هجدهساله که بوود بلندبالا و نیروومند و دو رانش مانند ران فیل بوود و همه از رزم اوو گریزان بوودند.
کک بیش از هزار سپاهی در مرباد داشت و زال از اوو بیمناک بوود.
وی بارها به زال و سام و گرشاسپ تازش برده بوود و همیشه پیرووز شده بوود و هرساله زال ده چرم گاو پر از زر باج به اوو میداد و هرماه پیشکشی به اوو میداد تا راه زابل به هند را نبندد.
وختی رستم از کووه سپند آمد دوازدهساله بوود و زال هراسان شد که مبادا رستم به کک کووهزاد بتازد و زندگانیش را به باد دهد.
رستم دو دووست داشت که همهجا همراهش بوودند.
یکی کشواد که پسر قارن بوود و دیگری میلاد که فرزند قلواد بوود.
زال به همه سپرده بوود که درباره کوهزاد چیزی به رستم نگوویند مبادا که رستم آهنگ جنگ اوو کند و جانش را از دست بدهد.
رووزی رستم با همراهانش به بازار رفتند.
کلاه سام بر سر و عمود فریدون در دست داشت و مانند کووه بیستون ایستاده بوود
و هرکه اوو را میدید مات میشد.
دو مرد جوان باهم سخن میگفتند و یکی به دیگری گفت:
هرگز پسری بدینسان ندیدهام،
اوو بیهمتاست.
انگار اوو کک کوهزاد است.
تهمتن خروشید و گفت:
چرا مرا به سام یا زال یا گرشاسپ یا نریمان مانند نکردید؟
چرا مرا به شیر یا پلنگ یا نهنگ مانند نکردید؟
کک چیست؟
در آب است یا در هوا؟
زمین است؟ کوهست؟ دشت است؟ چیست؟ غول است یا آدمی یا پری؟
آنها وختی این سخنان را شنیدند لرزان شدند و رنگ از رویشان پرید.
رستم برای اینکه نترسند به آنها زر داد و گفت:
داستان چیست؟
آنها گفتند:
ای پهلوان بدنهاد است که همتا ندارد و مانند نهنگ یا شیر ژیان است یا پیرگرگی است که کمر به بیداد بسته است و سپاهش بلوچ هستند و با دزدی رووزگار میگذرانند.
رستم پرسید:
آیا زال یا سام با اوو نبرد نکردهاند؟
گفتند:
بسیار با سام و نریمان جنگیده است و همیشه آنها را شکست داده است.
اکنوون هرسال ده چرم گاو زر از زال میستاند. ما وختی برویال تو را دیدیم به یاد کک افتادیم.
وختی رستم آن سخنان را شنید برآشفت و بهتندی به میلاد و کشواد گفت:
چرا این کار را از من پنهان کردید؟
من زنده باشم و زال باج بدهد؟
همه زرها را از اوو پس میگیرم.
میلاد سربهزیر انداخت و پاسخ نمیداد. کشواد گفت:
ای پهلوان زال سپرده بوود که هیچکس هووده ندارد نام کک کوهزاد را پیش تو به زبان آورد اگر آهنگ جنگ داری نخست نزد زال برو و از او پروانه رزم بگیر.
رستم نزد زال آمد با این که نگران و آشفته بوود.
زال گفت:
از که آشفتهای؟
چهره رستم کبوود بوود و چیزی نگفت و سپس گفت:
من از کار تو شگفتزدهام که خود را پورسام مینامی.
همینگوونه از سام و نریمان و کوورنگ در شگفتم که چرا این کووهزاد دزد را نکشتهاند و از اوو میترسند.
این مایه ننگ است.
زال رنگش زرد شد و آه کشید و دست رووی دست زد و به رستم گفت:
چه کسی این را به تو گفته است؟
کووهزاد اژدهای نر است و از سام و گرشاسپ نيروومند است و هیچ همتایی ندارد.
دیگر آنکه در بالای کوه با هزار مرد جنگی همراه است و هرکدام آنها سدهزار لشگر دارند که همه رزمدیده هستند.
تو هنووز کوودکی و اگرچه نیرووی فیل داری بردباري کن در بهار آذرخش میشود و اوو از مرباد بهسووی هیرمند میآید.
اوو یک برادر به نام بهزاد دارد که دستکمی از اوو ندارد.
با اینکه اوو هشت پسر جنگی دارد.
تو میتوانی شبانه تازش ببری و بااندیشه روزگارش را سیاه کنی.
ناگفته نماند دوسالی بردباري کن تا پهلوانتر شوی.
وختی رستم سخنان زال را شنید آشفتهتر شد و گفت:
ای پدر به جان منوچهر و به خاک نریمان سوگند و به خورشید و ماه و به بهرام سوگند زمانی درنگ نخواهم کرد.
زال به رستم خندید و دلش اندووهگین بوود و به درگاه پروردگار نالید که ای یزدان پاک جوانم را به تو میسپارم.
دوباره زال به رستم گفت:
یک سال شکیبایی کن و رستم خندید و به همراه میلاد و کشواد بهسووی کاخ رفت و به نووشیدن می پرداخت.
رستم به کشواد گفت:
باید دشمن را به زیر آورد.
من نمیتوانم امشب بردباري کنم.
امشب پیاده به آنجا میروم.
میلاد گفت:
کاری که سام نتوانسته بکند تو چگونه میخواهی انجام دهی؟
من نمیآیم و توان این کار را ندارم.
رستم خندید و جامی پر کرد و نوشید.
پس از نوشیدن همه مست شدند و میلاد گفت:
برخیز برویم و روزگار آنها سیاه کنیم.
تهمتن دریافت که اوو از رووی مستی چنین میگووید و نه از دلاوری.
🖍بازنویسی و ویرایش به پارسی:
به ✍:
#سیــاه_منـصـور.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅
📚📘📔📗📕📖🖌
📚📙📓📗📖🖌
سرگذشت رستم با کک کووهزاد
گوویند
: نزدیک بابل کووهی بسیار بلند بوود و یکسویش دشت و سوی دیگرش هندوستان بوود و در آن دشت کرد و بلوچ و اوغان و لاچین زندگی میکردند.
دژی به نام مرباد بالای کووه بوود و کسی بدنهاد به نام کک کووهزاد در آن دژ بوود.
اوو از نژاد اوغان بوود و هجدهساله که بوود بلندبالا و نیروومند و دو رانش مانند ران فیل بوود و همه از رزم اوو گریزان بوودند.
کک بیش از هزار سپاهی در مرباد داشت و زال از اوو بیمناک بوود.
وی بارها به زال و سام و گرشاسپ تازش برده بوود و همیشه پیرووز شده بوود و هرساله زال ده چرم گاو پر از زر باج به اوو میداد و هرماه پیشکشی به اوو میداد تا راه زابل به هند را نبندد.
وختی رستم از کووه سپند آمد دوازدهساله بوود و زال هراسان شد که مبادا رستم به کک کووهزاد بتازد و زندگانیش را به باد دهد.
رستم دو دووست داشت که همهجا همراهش بوودند.
یکی کشواد که پسر قارن بوود و دیگری میلاد که فرزند قلواد بوود.
زال به همه سپرده بوود که درباره کوهزاد چیزی به رستم نگوویند مبادا که رستم آهنگ جنگ اوو کند و جانش را از دست بدهد.
رووزی رستم با همراهانش به بازار رفتند.
کلاه سام بر سر و عمود فریدون در دست داشت و مانند کووه بیستون ایستاده بوود
و هرکه اوو را میدید مات میشد.
دو مرد جوان باهم سخن میگفتند و یکی به دیگری گفت:
هرگز پسری بدینسان ندیدهام،
اوو بیهمتاست.
انگار اوو کک کوهزاد است.
تهمتن خروشید و گفت:
چرا مرا به سام یا زال یا گرشاسپ یا نریمان مانند نکردید؟
چرا مرا به شیر یا پلنگ یا نهنگ مانند نکردید؟
کک چیست؟
در آب است یا در هوا؟
زمین است؟ کوهست؟ دشت است؟ چیست؟ غول است یا آدمی یا پری؟
آنها وختی این سخنان را شنیدند لرزان شدند و رنگ از رویشان پرید.
رستم برای اینکه نترسند به آنها زر داد و گفت:
داستان چیست؟
آنها گفتند:
ای پهلوان بدنهاد است که همتا ندارد و مانند نهنگ یا شیر ژیان است یا پیرگرگی است که کمر به بیداد بسته است و سپاهش بلوچ هستند و با دزدی رووزگار میگذرانند.
رستم پرسید:
آیا زال یا سام با اوو نبرد نکردهاند؟
گفتند:
بسیار با سام و نریمان جنگیده است و همیشه آنها را شکست داده است.
اکنوون هرسال ده چرم گاو زر از زال میستاند. ما وختی برویال تو را دیدیم به یاد کک افتادیم.
وختی رستم آن سخنان را شنید برآشفت و بهتندی به میلاد و کشواد گفت:
چرا این کار را از من پنهان کردید؟
من زنده باشم و زال باج بدهد؟
همه زرها را از اوو پس میگیرم.
میلاد سربهزیر انداخت و پاسخ نمیداد. کشواد گفت:
ای پهلوان زال سپرده بوود که هیچکس هووده ندارد نام کک کوهزاد را پیش تو به زبان آورد اگر آهنگ جنگ داری نخست نزد زال برو و از او پروانه رزم بگیر.
رستم نزد زال آمد با این که نگران و آشفته بوود.
زال گفت:
از که آشفتهای؟
چهره رستم کبوود بوود و چیزی نگفت و سپس گفت:
من از کار تو شگفتزدهام که خود را پورسام مینامی.
همینگوونه از سام و نریمان و کوورنگ در شگفتم که چرا این کووهزاد دزد را نکشتهاند و از اوو میترسند.
این مایه ننگ است.
زال رنگش زرد شد و آه کشید و دست رووی دست زد و به رستم گفت:
چه کسی این را به تو گفته است؟
کووهزاد اژدهای نر است و از سام و گرشاسپ نيروومند است و هیچ همتایی ندارد.
دیگر آنکه در بالای کوه با هزار مرد جنگی همراه است و هرکدام آنها سدهزار لشگر دارند که همه رزمدیده هستند.
تو هنووز کوودکی و اگرچه نیرووی فیل داری بردباري کن در بهار آذرخش میشود و اوو از مرباد بهسووی هیرمند میآید.
اوو یک برادر به نام بهزاد دارد که دستکمی از اوو ندارد.
با اینکه اوو هشت پسر جنگی دارد.
تو میتوانی شبانه تازش ببری و بااندیشه روزگارش را سیاه کنی.
ناگفته نماند دوسالی بردباري کن تا پهلوانتر شوی.
وختی رستم سخنان زال را شنید آشفتهتر شد و گفت:
ای پدر به جان منوچهر و به خاک نریمان سوگند و به خورشید و ماه و به بهرام سوگند زمانی درنگ نخواهم کرد.
زال به رستم خندید و دلش اندووهگین بوود و به درگاه پروردگار نالید که ای یزدان پاک جوانم را به تو میسپارم.
دوباره زال به رستم گفت:
یک سال شکیبایی کن و رستم خندید و به همراه میلاد و کشواد بهسووی کاخ رفت و به نووشیدن می پرداخت.
رستم به کشواد گفت:
باید دشمن را به زیر آورد.
من نمیتوانم امشب بردباري کنم.
امشب پیاده به آنجا میروم.
میلاد گفت:
کاری که سام نتوانسته بکند تو چگونه میخواهی انجام دهی؟
من نمیآیم و توان این کار را ندارم.
رستم خندید و جامی پر کرد و نوشید.
پس از نوشیدن همه مست شدند و میلاد گفت:
برخیز برویم و روزگار آنها سیاه کنیم.
تهمتن دریافت که اوو از رووی مستی چنین میگووید و نه از دلاوری.
🖍بازنویسی و ویرایش به پارسی:
به ✍:
#سیــاه_منـصـور.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅
📚📘📔📗📕📖🖌
📚📙📓📗📖🖌
Forwarded from سرای فرزندان ایران.
#واژگان_پارسی:
#بخش_هشتسد_و_پانزدهم؛
۸۱۵
🚸#فرزندان_ایران:
🔅پارسی گویی:
بکاربردن واژگان زیبا و شیوای پارسی بجای واژگان تازی و بیگانه ست
پارسیگویی دشمنی با دیگر زبانهای جهان نیست،
تازه اینکه کوششی خردمندانه برای پاسداری
از زبان میهنمان ایران است.
ایرانی که تازشها و دشمنیهای پیاپی، سخت وُ دشوار، بسیاری از جان دانش و فرهنگ نوشتاری ما را از سر گذرانده و به آتش کشیده شده است،
امروزه هزاران واژهی تازی در میدان زبانی ما هستند که به برای خوو کردن به بوودنشان زیانهای ویرانگرشان را درنمییابیم.
یکی از چراییهای باشندگی از پذیرفتن آنها این است که اینها«فارسی» شدهاند و بسیاری از آنها را ما به چم و جاهایی بکار میبریم که هیچ عربزبانی در نمییابد.
و کسانی که این شُووند را میآورند آسیبهای ساختنی این «فارسی شده»ها به زبان فارسی را نمیبینند.
بویژه امروز که زبان فارسی نیاز دارد از مایههای خود واژههای تازه بسازد.
برای نموونه، امرووز در گووش بسیاری از ما بکار بردن«رجعت» بجای «بازگشت» هیچ چیز ناجور یا ناخوشایند در خود ندارد.
اما گندابی که این واژه و واژهگانی مانند آن به بار آورده است بسیار بزرگتر از آن است که گمان میکنیم.
زیرا چنان به گووش و زبان ما خوو گرفته است که«رجعت» اندک-اندک راجع و مرجوع و مراجعه و ارجاع و ترجیع و تراجع و… را نیز به دنبال بیاورد و رفته-رفته بازگردانده و بازگردان و بازگرداندنی و گشت و واگشت و واگرد و بسیاری دیگر از این مایه از یادها ببرد.
کسی که توانایی و چشایی زبانیاش بر پايه این ویرانگری خوو گرفته شده باشد،
اگر، نیاز باشد واژهی Convertor را به فارسی برگرداند، مغزش به جای آنکه به دنبال«واگردان» برود،
به دنبال نمیدانم کدام نام فاعل از کدام باب خواهد رفت.؟!!!
نموونههای بسیار این داستان را میتوان در واژهسازیهای دست-و-پا شکستهی کارشناسان ناآشنا با روان نازک و شیوای زبان در بسیاری زمینهها از زمینههای فنی گرفته تا دانش مردمان دید.
بیشتر این آک(مشکل) از آنجا برمیخیزد که ما نمیدانیم و به خود هووده نمیدهیم که بر پایه چارچوبهایی که در دست داریم واژهی تازهی فارسی بسازیم،
و در بازتاب، چه عربی-فارسیهای آب نکشیده که از کار در نمیآوریم!
اگر نبوودند دانشمندانی همچون«بیروونیها و رادمان پوورماهکها» ما این دانش اندک دربارهی روش زندگی نیاکانمان را در دست نداشتیم و درباره پیشینهمان هیچ نمیدانستیم.
پس بایستی ما ایرانیان راستین از زبان و فرهنگ پارسی این زیبای سخت جان را پاس بداریم و بکار ببریم؛
⚠️از این پس:
۱- واژگان پارسی«گمان بُردن، گمانه زَنی»
بجای واژه تازی «حدس»
۲- واژگان پارسی«کرانهها، مرزها»
بجای واژه تازی «حدود»
۳- واژگان پارسی«گرما، گرمایش»
بجای واژه تازی «حرارت»
۴- واژگان پارسی«پاسداری، نگهبانی»
بجای واژه تازی «حراست»
۵- واژگان پارسی«ناروا، ناسزا»
بجای واژه تازی «حرام»
۶- واژگان پارسی«سخن، گفتار، واک»
بجای واژه تازی «حرف»
۷- واژگان پارسی«پیشه، کار»
بجای واژگان تازی «حرفه، شغل»
۸- واژگان پارسی«جنبش، پویایی»
بجای واژه تازی «حرکت»
۹- واژه پارسی«همآورد»
بجای واژگان تازی «حریف، رقیب»
۱۰-واژگان پارسی«اندوهناک، دلتنگی»
بجای واژگان تازی «حُزن، غُصه»
۱۱- واژه پارسی«شمارش»
بجای واژه تازی «حساب»
۱۲-واژگان پارسی«نیکویی، نیکی»
بجای واژه تازی «حَسَنِه»
۱۳- واژه پارسی«واژگان»
بجای واژه تازی «کلمات»
۱۴- واژگان پارسی«خرسنــد، خوشنوود»
بجای واژه تازی «راضی»
۱۵- واژگان پارسی«شوهر، همسر- مر
بجای واژه تازی «زوج»
۱۶- واژه پارسی«زن، همسر زن»
بجای واژه تازی «زوجه»
۱۷- واژگان پارسی«دلداده، شیفته»
بجای واژه تازی «عاشق»
۱۸- واژگان پارسی«دلبر، دلباخته»
بجای واژه تازی «معشوقه»
۱۹- واژه پارسی«دروود»
بجای واژه تازی «سلام»
۲۰- واژگان پارسی«بدروود، خدا نگهدار»
بجای واژه درهمآمیخته پارسی، تازی «خدا حافظ.»
🖍به ✍:
#سیــاه_منـصـور.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅
#بخش_هشتسد_و_پانزدهم؛
۸۱۵
🚸#فرزندان_ایران:
🔅پارسی گویی:
بکاربردن واژگان زیبا و شیوای پارسی بجای واژگان تازی و بیگانه ست
پارسیگویی دشمنی با دیگر زبانهای جهان نیست،
تازه اینکه کوششی خردمندانه برای پاسداری
از زبان میهنمان ایران است.
ایرانی که تازشها و دشمنیهای پیاپی، سخت وُ دشوار، بسیاری از جان دانش و فرهنگ نوشتاری ما را از سر گذرانده و به آتش کشیده شده است،
امروزه هزاران واژهی تازی در میدان زبانی ما هستند که به برای خوو کردن به بوودنشان زیانهای ویرانگرشان را درنمییابیم.
یکی از چراییهای باشندگی از پذیرفتن آنها این است که اینها«فارسی» شدهاند و بسیاری از آنها را ما به چم و جاهایی بکار میبریم که هیچ عربزبانی در نمییابد.
و کسانی که این شُووند را میآورند آسیبهای ساختنی این «فارسی شده»ها به زبان فارسی را نمیبینند.
بویژه امروز که زبان فارسی نیاز دارد از مایههای خود واژههای تازه بسازد.
برای نموونه، امرووز در گووش بسیاری از ما بکار بردن«رجعت» بجای «بازگشت» هیچ چیز ناجور یا ناخوشایند در خود ندارد.
اما گندابی که این واژه و واژهگانی مانند آن به بار آورده است بسیار بزرگتر از آن است که گمان میکنیم.
زیرا چنان به گووش و زبان ما خوو گرفته است که«رجعت» اندک-اندک راجع و مرجوع و مراجعه و ارجاع و ترجیع و تراجع و… را نیز به دنبال بیاورد و رفته-رفته بازگردانده و بازگردان و بازگرداندنی و گشت و واگشت و واگرد و بسیاری دیگر از این مایه از یادها ببرد.
کسی که توانایی و چشایی زبانیاش بر پايه این ویرانگری خوو گرفته شده باشد،
اگر، نیاز باشد واژهی Convertor را به فارسی برگرداند، مغزش به جای آنکه به دنبال«واگردان» برود،
به دنبال نمیدانم کدام نام فاعل از کدام باب خواهد رفت.؟!!!
نموونههای بسیار این داستان را میتوان در واژهسازیهای دست-و-پا شکستهی کارشناسان ناآشنا با روان نازک و شیوای زبان در بسیاری زمینهها از زمینههای فنی گرفته تا دانش مردمان دید.
بیشتر این آک(مشکل) از آنجا برمیخیزد که ما نمیدانیم و به خود هووده نمیدهیم که بر پایه چارچوبهایی که در دست داریم واژهی تازهی فارسی بسازیم،
و در بازتاب، چه عربی-فارسیهای آب نکشیده که از کار در نمیآوریم!
اگر نبوودند دانشمندانی همچون«بیروونیها و رادمان پوورماهکها» ما این دانش اندک دربارهی روش زندگی نیاکانمان را در دست نداشتیم و درباره پیشینهمان هیچ نمیدانستیم.
پس بایستی ما ایرانیان راستین از زبان و فرهنگ پارسی این زیبای سخت جان را پاس بداریم و بکار ببریم؛
⚠️از این پس:
۱- واژگان پارسی«گمان بُردن، گمانه زَنی»
بجای واژه تازی «حدس»
۲- واژگان پارسی«کرانهها، مرزها»
بجای واژه تازی «حدود»
۳- واژگان پارسی«گرما، گرمایش»
بجای واژه تازی «حرارت»
۴- واژگان پارسی«پاسداری، نگهبانی»
بجای واژه تازی «حراست»
۵- واژگان پارسی«ناروا، ناسزا»
بجای واژه تازی «حرام»
۶- واژگان پارسی«سخن، گفتار، واک»
بجای واژه تازی «حرف»
۷- واژگان پارسی«پیشه، کار»
بجای واژگان تازی «حرفه، شغل»
۸- واژگان پارسی«جنبش، پویایی»
بجای واژه تازی «حرکت»
۹- واژه پارسی«همآورد»
بجای واژگان تازی «حریف، رقیب»
۱۰-واژگان پارسی«اندوهناک، دلتنگی»
بجای واژگان تازی «حُزن، غُصه»
۱۱- واژه پارسی«شمارش»
بجای واژه تازی «حساب»
۱۲-واژگان پارسی«نیکویی، نیکی»
بجای واژه تازی «حَسَنِه»
۱۳- واژه پارسی«واژگان»
بجای واژه تازی «کلمات»
۱۴- واژگان پارسی«خرسنــد، خوشنوود»
بجای واژه تازی «راضی»
۱۵- واژگان پارسی«شوهر، همسر- مر
بجای واژه تازی «زوج»
۱۶- واژه پارسی«زن، همسر زن»
بجای واژه تازی «زوجه»
۱۷- واژگان پارسی«دلداده، شیفته»
بجای واژه تازی «عاشق»
۱۸- واژگان پارسی«دلبر، دلباخته»
بجای واژه تازی «معشوقه»
۱۹- واژه پارسی«دروود»
بجای واژه تازی «سلام»
۲۰- واژگان پارسی«بدروود، خدا نگهدار»
بجای واژه درهمآمیخته پارسی، تازی «خدا حافظ.»
🖍به ✍:
#سیــاه_منـصـور.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅
Forwarded from سرای فرزندان ایران.
🌾🍃🌿🌸🍃🌾🌼 🌾
🍃🌸🍎🌾🍐🥕
🌿🌾🌻🍒
🌻🍏🌾
🌾 🍇 ۱۴۰۳ / ۰۴ / ۲۴
🍃
تابش زرنگار خوورشید
بر خِرمَن زندگیتان تابان.
خوورشید بر اسپ آسمان نشسته است،
به خاوران میتازد و زمان را درمینوردد.
مرزهای تاریکی را پشت سرمیگذارد،
و به دنبال روشنای بامداد همتراز
با زمین این جهان را درمینوردد.
باز میآید تا مرزهای تاریک
زمین را با پرتو خویش آشنا کند.
باز آمده است نا به مهمانی سپیدهدمان برود.
با این که از پروای شب با دستهایش روشنی آورده،!!
تا به همگان بگووید؛
که این سوارکار ناشکیب آمده
تا پرتو بیفزاید و زمین را روشنی بخشد.
همچون خوورشید درخشان
همچون ستارہ فرووزان.
🖍به✍:
#سیــاه_منـصـور.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅
🍃
🌾🍇
🍎🍃🍉
🌻☁️🍋🌾
🌾🍀🍊🍒🍃
🍃🍉🌺🐓🍎🌿
🌾🍀🌼🌾🍏🍃🌻🌾
🍃🌸🍎🌾🍐🥕
🌿🌾🌻🍒
🌻🍏🌾
🌾 🍇 ۱۴۰۳ / ۰۴ / ۲۴
🍃
تابش زرنگار خوورشید
بر خِرمَن زندگیتان تابان.
خوورشید بر اسپ آسمان نشسته است،
به خاوران میتازد و زمان را درمینوردد.
مرزهای تاریکی را پشت سرمیگذارد،
و به دنبال روشنای بامداد همتراز
با زمین این جهان را درمینوردد.
باز میآید تا مرزهای تاریک
زمین را با پرتو خویش آشنا کند.
باز آمده است نا به مهمانی سپیدهدمان برود.
با این که از پروای شب با دستهایش روشنی آورده،!!
تا به همگان بگووید؛
که این سوارکار ناشکیب آمده
تا پرتو بیفزاید و زمین را روشنی بخشد.
همچون خوورشید درخشان
همچون ستارہ فرووزان.
🖍به✍:
#سیــاه_منـصـور.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅
🍃
🌾🍇
🍎🍃🍉
🌻☁️🍋🌾
🌾🍀🍊🍒🍃
🍃🍉🌺🐓🍎🌿
🌾🍀🌼🌾🍏🍃🌻🌾
Forwarded from سرای فرزندان ایران.
#داستانهای_شاهنامه؛
بههررووی رستم ساز و برگ جنگ پووشید و کلاهخوود سام نریمان را به سر گذاشت و با دو سالار دیگر به راه افتاد.
ناگهان آن شب کک خواب دید که شیری ژیان به آن تازش کرده است و ایشان را از پا درآورد و سرش را از تنش جدا نموود.
کهزاد از ترس از خواب پرید و موبدان را بانگ زد و واکاوی خوابش را پرسید.
موبدان گفتند:
مردی نامدار چون پلنگ و به دلیری شیر چهبسا سرها که به زیر آورد.
بهزاد گفت:
چرا غم خوریم.؟
ما از کسی نمیترسیم.
موبد پُرخِرد گفت:
او از نژاد سام است و از سیستان میآید
و اژدها هم از اوو رهایی ندارد.
کک خندید و گفت:
جنگ کردن سام را دیدهام و از زال هم نمیترسم.
موبد گفت:
نگرش من پوورزال است.
کک گفت:
از کسی که پرورده سیمرغ است چه پسر ترسناکی شاید زاده شود.؟
باده آورید و نوازنده بنوازد.
این را گفت و تا سپیدهدم به بادهخواری نشست.
رستم به دشت آمد و فریاد زد:
من رستم پهلوان و شیر میدان جنگ هستم.
وختی کوهزاد آوای اوو را شنید هراسان شد و پرسید:
این بانگ و فریاد چیست.؟
گفتند: سه تن آمدهاند و آهنگ جنگ دارند
و چند تن از سپاهیان را زخمی و گریزان کردند و کسی همتای رزمشان نیست.
کک گفت:
کسی را بفرستید تا آنها را به بند آورد.
در کوودکی کشته شوند بهتر است.
بهزاد جست و پروانه جنگ خواست و ساز و برگ جنگ پووشید و به راه افتاد.
کک به اوو گفت:
هشیار باش و از خودت نگهدار باش.
بهزاد خندید و گفت:
تو مرا دستکم گرفتهای.
وقتی بهزاد نزد آنها رفت فریاد زد:
ای خر زابلی کیستی که به پیکار شیر و پلنگ آمدهای.؟
همانا زمانت به سررسیده است.
رستم فریاد زد:
اگر مرد جنگی پیش بیا.
بهزاد پیش آمد و وختی رستم را دید رنگ از روویش پرید.
پهلوانی دید بالابلند با بازوان و سروسینه ستبر و مانند گرشاسپ دوشاخ بر کلاهش بوود و کمرگاهش باریک و دو چشمش چون دو جام زهر بوود.
پس پرسید:
نامت چیست.؟
چه کسی باید بر مرگت بگرید.؟
بهزاد با گرز تازش برد و رستم سپر کشید و گرز به سپر خورد و داد بهزاد درآمد.
رستم خندید و گفت:
پیکار اوغانیان این است.؟
با چنین زوور بازوویی از زال باژ میگرفتید.؟
بهزاد گفت:
تو کیستی.؟
رستم پاسخ داد:
نام من مرگ توست.
بهزاد بر اسپ پرید و به تهمتن تازش برد و رستم عمود فریدون شاه را کشید و بر سرش کووبید و داد بهزاد درآمد و بیهووش شد و چندی گذشت تا به هووش آمد.
رستم اوو را بست و به میلاد سپرد.
دیدهبان به کک خبر داد که بهزاد را کوودکی دربند کرده است
رستم خروشید:
ای بدنژاد کمر به دزدی بستهای و راه مردم را میبندی؟
این کار جوانمردانه نیست آماده شو که مرگت فرا رسیده است.
کک گفت:
اوو کیست؟
گفتند:
اوو تو را میخواهد و میگووید که من رستم دستانم.
کک که مست از مِیبوود،
گفت:
جنگافزار مرا بیاورید.
او پسر زال است و نمیداند که به کام نهنگ آمده است.
زره پوشید و سوار بر اسب شد و به راه افتاد.
وختی رستم را دید گفت:
چرا اینهمه میخروشی؟
چرا آهنگ جنگ با من را داری؟
نمیدانی که سام از دست من به ستووه آمد؟ رستم گفت:
ای دزد بیشرم که مرزوبووم را ویران کردهای، خودت را نشان بده و لاف نزن.
کوهزاد از کووه پایین آمد و نزدیک شد و از دیدن رستم مات گشت و گفت:
تو چرا اسب نداری؟
نامت چیست؟
چه میخواهی؟
رستم گفت:
تهمتن هستم پسر دستان سام.
زال مرا برای مرگت فرستاده است.
من همه باژهایی را که گرفتی پس میگیرم و سر از تنت جدا میکنم.
کوهزاد نیزهای بهسووی اوو انداخت و تهمتن سرنیزه را گرفت و به آسمان انداخت تا از دیدها نهان گشت.
کوهزاد گرز گرداند و بر سپر رستم زد اما او طوری نشد.
رستم گرز کشید و طوری بر سر کک زد که تنش لرزید . گرز دوم باعث شد تا کمرگاه اسب بشکند و کک بر زمین بیفتد . کوهزاد شمشیر کشید اما رستم سر قبضه شمشیر را گرفت و تیغ و دسته شکست . به هم آویختند و کشتی گرفتند و مشتهای زیادی ردوبدل کردند پس رستم مشتی بر بناگوش کک زد که او در خاک غلتید و از هوش رفت و وقتی به هوش آمد رستم را بالای سرش ایستاده یافت که میخواهد سر از تنش جدا کند . رستم گفت : خیلی های و هوی داشتی اما با یکمشت من افتادی . کک گفت : من چنین زور بازویی ندیدهام ، همه مال و اسباب و کنیزان و تاج زر و غلامان چینی و رومی و همه طلاهایی که گرفتهام پس میدهم و تمام سپاهم گوشبهفرمانت هستند و هرسال باج میدهم . دست از این رزم بردار که من دیگر پیر شدهام . تو هم نوجوانی پس دلیری مکن وگرنه لشگریانم به اشارهای جملگی از کوه به دشت میریزند و دمارت را درمیآورند.
🖍بازنویسی و ویرایش به پارسی:
به ✍:
#سیــاه_منـصـور.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅
📚📘📔📗📕📖🖌
📚📙📓📗📖🖌
بههررووی رستم ساز و برگ جنگ پووشید و کلاهخوود سام نریمان را به سر گذاشت و با دو سالار دیگر به راه افتاد.
ناگهان آن شب کک خواب دید که شیری ژیان به آن تازش کرده است و ایشان را از پا درآورد و سرش را از تنش جدا نموود.
کهزاد از ترس از خواب پرید و موبدان را بانگ زد و واکاوی خوابش را پرسید.
موبدان گفتند:
مردی نامدار چون پلنگ و به دلیری شیر چهبسا سرها که به زیر آورد.
بهزاد گفت:
چرا غم خوریم.؟
ما از کسی نمیترسیم.
موبد پُرخِرد گفت:
او از نژاد سام است و از سیستان میآید
و اژدها هم از اوو رهایی ندارد.
کک خندید و گفت:
جنگ کردن سام را دیدهام و از زال هم نمیترسم.
موبد گفت:
نگرش من پوورزال است.
کک گفت:
از کسی که پرورده سیمرغ است چه پسر ترسناکی شاید زاده شود.؟
باده آورید و نوازنده بنوازد.
این را گفت و تا سپیدهدم به بادهخواری نشست.
رستم به دشت آمد و فریاد زد:
من رستم پهلوان و شیر میدان جنگ هستم.
وختی کوهزاد آوای اوو را شنید هراسان شد و پرسید:
این بانگ و فریاد چیست.؟
گفتند: سه تن آمدهاند و آهنگ جنگ دارند
و چند تن از سپاهیان را زخمی و گریزان کردند و کسی همتای رزمشان نیست.
کک گفت:
کسی را بفرستید تا آنها را به بند آورد.
در کوودکی کشته شوند بهتر است.
بهزاد جست و پروانه جنگ خواست و ساز و برگ جنگ پووشید و به راه افتاد.
کک به اوو گفت:
هشیار باش و از خودت نگهدار باش.
بهزاد خندید و گفت:
تو مرا دستکم گرفتهای.
وقتی بهزاد نزد آنها رفت فریاد زد:
ای خر زابلی کیستی که به پیکار شیر و پلنگ آمدهای.؟
همانا زمانت به سررسیده است.
رستم فریاد زد:
اگر مرد جنگی پیش بیا.
بهزاد پیش آمد و وختی رستم را دید رنگ از روویش پرید.
پهلوانی دید بالابلند با بازوان و سروسینه ستبر و مانند گرشاسپ دوشاخ بر کلاهش بوود و کمرگاهش باریک و دو چشمش چون دو جام زهر بوود.
پس پرسید:
نامت چیست.؟
چه کسی باید بر مرگت بگرید.؟
بهزاد با گرز تازش برد و رستم سپر کشید و گرز به سپر خورد و داد بهزاد درآمد.
رستم خندید و گفت:
پیکار اوغانیان این است.؟
با چنین زوور بازوویی از زال باژ میگرفتید.؟
بهزاد گفت:
تو کیستی.؟
رستم پاسخ داد:
نام من مرگ توست.
بهزاد بر اسپ پرید و به تهمتن تازش برد و رستم عمود فریدون شاه را کشید و بر سرش کووبید و داد بهزاد درآمد و بیهووش شد و چندی گذشت تا به هووش آمد.
رستم اوو را بست و به میلاد سپرد.
دیدهبان به کک خبر داد که بهزاد را کوودکی دربند کرده است
رستم خروشید:
ای بدنژاد کمر به دزدی بستهای و راه مردم را میبندی؟
این کار جوانمردانه نیست آماده شو که مرگت فرا رسیده است.
کک گفت:
اوو کیست؟
گفتند:
اوو تو را میخواهد و میگووید که من رستم دستانم.
کک که مست از مِیبوود،
گفت:
جنگافزار مرا بیاورید.
او پسر زال است و نمیداند که به کام نهنگ آمده است.
زره پوشید و سوار بر اسب شد و به راه افتاد.
وختی رستم را دید گفت:
چرا اینهمه میخروشی؟
چرا آهنگ جنگ با من را داری؟
نمیدانی که سام از دست من به ستووه آمد؟ رستم گفت:
ای دزد بیشرم که مرزوبووم را ویران کردهای، خودت را نشان بده و لاف نزن.
کوهزاد از کووه پایین آمد و نزدیک شد و از دیدن رستم مات گشت و گفت:
تو چرا اسب نداری؟
نامت چیست؟
چه میخواهی؟
رستم گفت:
تهمتن هستم پسر دستان سام.
زال مرا برای مرگت فرستاده است.
من همه باژهایی را که گرفتی پس میگیرم و سر از تنت جدا میکنم.
کوهزاد نیزهای بهسووی اوو انداخت و تهمتن سرنیزه را گرفت و به آسمان انداخت تا از دیدها نهان گشت.
کوهزاد گرز گرداند و بر سپر رستم زد اما او طوری نشد.
رستم گرز کشید و طوری بر سر کک زد که تنش لرزید . گرز دوم باعث شد تا کمرگاه اسب بشکند و کک بر زمین بیفتد . کوهزاد شمشیر کشید اما رستم سر قبضه شمشیر را گرفت و تیغ و دسته شکست . به هم آویختند و کشتی گرفتند و مشتهای زیادی ردوبدل کردند پس رستم مشتی بر بناگوش کک زد که او در خاک غلتید و از هوش رفت و وقتی به هوش آمد رستم را بالای سرش ایستاده یافت که میخواهد سر از تنش جدا کند . رستم گفت : خیلی های و هوی داشتی اما با یکمشت من افتادی . کک گفت : من چنین زور بازویی ندیدهام ، همه مال و اسباب و کنیزان و تاج زر و غلامان چینی و رومی و همه طلاهایی که گرفتهام پس میدهم و تمام سپاهم گوشبهفرمانت هستند و هرسال باج میدهم . دست از این رزم بردار که من دیگر پیر شدهام . تو هم نوجوانی پس دلیری مکن وگرنه لشگریانم به اشارهای جملگی از کوه به دشت میریزند و دمارت را درمیآورند.
🖍بازنویسی و ویرایش به پارسی:
به ✍:
#سیــاه_منـصـور.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅
📚📘📔📗📕📖🖌
📚📙📓📗📖🖌
Forwarded from سرای فرزندان ایران.
#واژگان_پارسی:
#بخش_هشتسد_و_شانزدهم؛
۸۱۶
🚸#فرزندان_ایران:
زبان وفرهنگ پارسی
*این زیبای سخت جان*
آوازه دلانگیزی از شکوه ایران و آوازی همیشه ماندگار از ادب ایرانیان است.
زبانی ست شیرین و شیوا که پربارترین وبالندهترین واژگان کهن رادرساختار خود جای داده است.
برای زبانِ پارسی همین بس که فرزندان بزرگی
همچون؛ فردوسی، رودکی، حافظ، مولانا، #نظامی_گنجوی و.......
دیگران را در دامان زرین و پُر مهر خود پرورانده است که امرووز نیاز به یاری فراگیر
و گسترده ایرانیان دارد.
با هر نوشته و با هر ترگوویه، ترگمان کووشیده است تا توانشهای گوهرین زبان فارسی برای آفرینش اندیشهها و مینووها و بازنموود
و همرسانش آنها را بگستراند و هستانیده کند
و بدینسان زبان فارسی را به کُنش،
توانگرتر سازد.
این یک استراتژی درازآهنگ است و اگر خواننده در این مینووگان یا آرمان با نگارندهی این نگارش هماهنگ باشد، آ
نگاه برجاهستی میزانی اندک از دشواری شگرد کم و بیش و گذرا در برپایی پیوند داد ودهش، ارزش خود را از دست میدهد.
و اگر خوانندهی پارسیدووست در این آرمان، یا در روشهای هستانیدن آن با نگارنده هَنباز نباشد،
تا آن را که براستی بیاندیشد،
هر آنچه بیاندیشد نیکوو است و از نگرگاه ورزگروانه سوودمند است.
⚠️ از این پس؛
۱- واژگان پارسی «کهن، دیرین، دیرهنگام»
بجای واژه تازی «قدیمی»
۲- واژگان پارسی «پیمان، دیدار، نهش»
بجای واژگان تازی «قرار، میعاد»
۳- واژه پارسی «نهادن»
بجای واژه درهمآمیخته تازی، پارسی «قرار دادن»
۴- واژه پارسی «نهاده شد»
بجای واژه درهمآمیخته تازی، پارسی «قرار گرفت»
۵- واژگان پارسی«پیمان، پیماننامه»
بجای واژه درهمآمیخته تازی، پارسی«قرار داد»
۶- واژه پارسی «پیمان بستن»
بجای واژه درهمآمیخته تازی، پارسی«قرار داد بستن»
۷- واژه پارسی «گذاشتن»
بجای واژه درهمآمیخته تازی، پارسی «قرار دادن»
۸- واژه پارسی «تکه کردن، لت وُ پاره»
بجای واژه بیگانه(ترکیه) «قُراضه»
۹- واژه پارسی «خواندن»
بجای واژه تازی «قرائت»
۱۰- واژه پارسی «نزدیکی»
بجای واژه تازی «قرابت»
۱۱- واژگان پارسی «بدهی، وام»
بجای واژگان تازی «قسط، قرض»
۱۲- واژه پارسی «وام بی بهره»
بجای واژه تازی «قرض الحسنه»
۱۳- واژگان پارسی«آزادراه، بزرگراه»
بجای واژه بیگانه فرانسه «اتوبان»
۱۴- واژه پارسی«گِردآوری»
بجای واژه درهمآمیخته تازی، پارسی «جمع آوری»
۱۵- واژگان پارسی«آنیرانیان، بیگانگان»
بجای واژه درهمآمیخته تازی، پارسی «خارجی ها»
۱۶- واژه پارسی«پیمان»
بجای واژگان تازی «قول، وعده»
۱۷- واژگان پارسی«انیرانی، بیگانه»
بجای واژه تازی «خارجی»
۱۸- واژه پارسی«بیروون»
بجای واژه تازی «خارج»
۱۹- واژگان پارسی«توو، دروون»
بجای واژه تازی «داخل»
۲۰- واژگان پارسی«خانه، ساختمان»
بجای واژه بیگانه فرانسه «آپارتمان.»
🖍به ✍
#سیــاه_منـصـور.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅
#بخش_هشتسد_و_شانزدهم؛
۸۱۶
🚸#فرزندان_ایران:
زبان وفرهنگ پارسی
*این زیبای سخت جان*
آوازه دلانگیزی از شکوه ایران و آوازی همیشه ماندگار از ادب ایرانیان است.
زبانی ست شیرین و شیوا که پربارترین وبالندهترین واژگان کهن رادرساختار خود جای داده است.
برای زبانِ پارسی همین بس که فرزندان بزرگی
همچون؛ فردوسی، رودکی، حافظ، مولانا، #نظامی_گنجوی و.......
دیگران را در دامان زرین و پُر مهر خود پرورانده است که امرووز نیاز به یاری فراگیر
و گسترده ایرانیان دارد.
با هر نوشته و با هر ترگوویه، ترگمان کووشیده است تا توانشهای گوهرین زبان فارسی برای آفرینش اندیشهها و مینووها و بازنموود
و همرسانش آنها را بگستراند و هستانیده کند
و بدینسان زبان فارسی را به کُنش،
توانگرتر سازد.
این یک استراتژی درازآهنگ است و اگر خواننده در این مینووگان یا آرمان با نگارندهی این نگارش هماهنگ باشد، آ
نگاه برجاهستی میزانی اندک از دشواری شگرد کم و بیش و گذرا در برپایی پیوند داد ودهش، ارزش خود را از دست میدهد.
و اگر خوانندهی پارسیدووست در این آرمان، یا در روشهای هستانیدن آن با نگارنده هَنباز نباشد،
تا آن را که براستی بیاندیشد،
هر آنچه بیاندیشد نیکوو است و از نگرگاه ورزگروانه سوودمند است.
⚠️ از این پس؛
۱- واژگان پارسی «کهن، دیرین، دیرهنگام»
بجای واژه تازی «قدیمی»
۲- واژگان پارسی «پیمان، دیدار، نهش»
بجای واژگان تازی «قرار، میعاد»
۳- واژه پارسی «نهادن»
بجای واژه درهمآمیخته تازی، پارسی «قرار دادن»
۴- واژه پارسی «نهاده شد»
بجای واژه درهمآمیخته تازی، پارسی «قرار گرفت»
۵- واژگان پارسی«پیمان، پیماننامه»
بجای واژه درهمآمیخته تازی، پارسی«قرار داد»
۶- واژه پارسی «پیمان بستن»
بجای واژه درهمآمیخته تازی، پارسی«قرار داد بستن»
۷- واژه پارسی «گذاشتن»
بجای واژه درهمآمیخته تازی، پارسی «قرار دادن»
۸- واژه پارسی «تکه کردن، لت وُ پاره»
بجای واژه بیگانه(ترکیه) «قُراضه»
۹- واژه پارسی «خواندن»
بجای واژه تازی «قرائت»
۱۰- واژه پارسی «نزدیکی»
بجای واژه تازی «قرابت»
۱۱- واژگان پارسی «بدهی، وام»
بجای واژگان تازی «قسط، قرض»
۱۲- واژه پارسی «وام بی بهره»
بجای واژه تازی «قرض الحسنه»
۱۳- واژگان پارسی«آزادراه، بزرگراه»
بجای واژه بیگانه فرانسه «اتوبان»
۱۴- واژه پارسی«گِردآوری»
بجای واژه درهمآمیخته تازی، پارسی «جمع آوری»
۱۵- واژگان پارسی«آنیرانیان، بیگانگان»
بجای واژه درهمآمیخته تازی، پارسی «خارجی ها»
۱۶- واژه پارسی«پیمان»
بجای واژگان تازی «قول، وعده»
۱۷- واژگان پارسی«انیرانی، بیگانه»
بجای واژه تازی «خارجی»
۱۸- واژه پارسی«بیروون»
بجای واژه تازی «خارج»
۱۹- واژگان پارسی«توو، دروون»
بجای واژه تازی «داخل»
۲۰- واژگان پارسی«خانه، ساختمان»
بجای واژه بیگانه فرانسه «آپارتمان.»
🖍به ✍
#سیــاه_منـصـور.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅
Forwarded from سرای فرزندان ایران.
🌾🍃🌿🌸🍃🌾🌼 🌾
🍃🌸🍎🌾🍐🥕
🌿🌾🌻🍒
🌻🍏🌾
🌾 🍇 ۱۴۰۳ / ۰۴ / ۲۵
🍃
تابش زرنگار خوورشید
بر خِرمَن زندگیتان تابان.
بامداد نخستين نگاه آفتاب ست
بر زمین میتابد که لبریز از آب و نان میشود.!
که هر کسی به اندازه توان و خرد خویش،
از آن برمیدارد.
بامداد همرنگ کردن تالابها ست،
با آبهای آرام که خمووش روان هستند.
بامداد خندههای گرم خوورشید ست
که خویشتن را به زمین نشان میدهد.
بامداد هنگامی ست که آسمان،
به دنبال آب و آیینه میگردد.
و از گُلهای آفتابگردان گواهی شکفتن
گُلهای نسترن را میگیرد همان هنگامی که،
نیلوفران و پیچکها جام به دست،
از بادهگردانِ آسمان مِیِناب درخواست دارند.
بی ترس از نگاه خشمآلوودِ هواداران شب،
رهگذران آزادانه به دنبال کارها
و رفت و آمدها باشند.
همچون خوورشید درخشان
همچون ستارہ فرووزان.
🖍به✍:
#سیــاه_منـصـور.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅
🍃
🌾🍇
🍎🍃🍉
🌻☁️🍋🌾
🌾🍀🍊🍒🍃
🍃🍉🌺🐓🍎🌿
🌾🍀🌼🌾🍏🍃🌻🌾
🍃🌸🍎🌾🍐🥕
🌿🌾🌻🍒
🌻🍏🌾
🌾 🍇 ۱۴۰۳ / ۰۴ / ۲۵
🍃
تابش زرنگار خوورشید
بر خِرمَن زندگیتان تابان.
بامداد نخستين نگاه آفتاب ست
بر زمین میتابد که لبریز از آب و نان میشود.!
که هر کسی به اندازه توان و خرد خویش،
از آن برمیدارد.
بامداد همرنگ کردن تالابها ست،
با آبهای آرام که خمووش روان هستند.
بامداد خندههای گرم خوورشید ست
که خویشتن را به زمین نشان میدهد.
بامداد هنگامی ست که آسمان،
به دنبال آب و آیینه میگردد.
و از گُلهای آفتابگردان گواهی شکفتن
گُلهای نسترن را میگیرد همان هنگامی که،
نیلوفران و پیچکها جام به دست،
از بادهگردانِ آسمان مِیِناب درخواست دارند.
بی ترس از نگاه خشمآلوودِ هواداران شب،
رهگذران آزادانه به دنبال کارها
و رفت و آمدها باشند.
همچون خوورشید درخشان
همچون ستارہ فرووزان.
🖍به✍:
#سیــاه_منـصـور.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅
🍃
🌾🍇
🍎🍃🍉
🌻☁️🍋🌾
🌾🍀🍊🍒🍃
🍃🍉🌺🐓🍎🌿
🌾🍀🌼🌾🍏🍃🌻🌾
Forwarded from سرای فرزندان ایران.
#داستانهای_شاهنامه؛
بههررووی رستم ساز و برگ جنگ پووشید و کلاهخوود سام نریمان را به سر گذاشت و با دو سالار دیگر به راه افتاد.
ناگهان آن شب کک خواب دید که شیری ژیان به آن تازش کرده است و ایشان را از پا درآورد و سرش را از تنش جدا نموود.
کهزاد از ترس از خواب پرید و موبدان را بانگ زد و واکاوی خوابش را پرسید.
موبدان گفتند:
مردی نامدار چون پلنگ و به دلیری شیر چهبسا سرها که به زیر آورد.
بهزاد گفت:
چرا غم خوریم.؟
ما از کسی نمیترسیم.
موبد پُرخِرد گفت:
او از نژاد سام است و از سیستان میآید
و اژدها هم از اوو رهایی ندارد.
کک خندید و گفت:
جنگ کردن سام را دیدهام و از زال هم نمیترسم.
موبد گفت:
نگرش من پوورزال است.
کک گفت:
از کسی که پرورده سیمرغ است چه پسر ترسناکی شاید زاده شود.؟
باده آورید و نوازنده بنوازد.
این را گفت و تا سپیدهدم به بادهخواری نشست.
رستم به دشت آمد و فریاد زد:
من رستم پهلوان و شیر میدان جنگ هستم.
وختی کوهزاد آوای اوو را شنید هراسان شد و پرسید:
این بانگ و فریاد چیست.؟
گفتند: سه تن آمدهاند و آهنگ جنگ دارند
و چند تن از سپاهیان را زخمی و گریزان کردند و کسی همتای رزمشان نیست.
کک گفت:
کسی را بفرستید تا آنها را به بند آورد.
در کوودکی کشته شوند بهتر است.
بهزاد جست و پروانه جنگ خواست و ساز و برگ جنگ پووشید و به راه افتاد.
کک به اوو گفت:
هشیار باش و از خودت نگهدار باش.
بهزاد خندید و گفت:
تو مرا دستکم گرفتهای.
وقتی بهزاد نزد آنها رفت فریاد زد:
ای خر زابلی کیستی که به پیکار شیر و پلنگ آمدهای.؟
همانا زمانت به سررسیده است.
رستم فریاد زد:
اگر مرد جنگی پیش بیا.
بهزاد پیش آمد و وختی رستم را دید رنگ از روویش پرید.
پهلوانی دید بالابلند با بازوان و سروسینه ستبر و مانند گرشاسپ دوشاخ بر کلاهش بوود و کمرگاهش باریک و دو چشمش چون دو جام زهر بوود.
پس پرسید:
نامت چیست.؟
چه کسی باید بر مرگت بگرید.؟
بهزاد با گرز تازش برد و رستم سپر کشید و گرز به سپر خورد و داد بهزاد درآمد.
رستم خندید و گفت:
پیکار اوغانیان این است.؟
با چنین زوور بازوویی از زال باژ میگرفتید.؟
بهزاد گفت:
تو کیستی.؟
رستم پاسخ داد:
نام من مرگ توست.
بهزاد بر اسپ پرید و به تهمتن تازش برد و رستم عمود فریدون شاه را کشید و بر سرش کووبید و داد بهزاد درآمد و بیهووش شد و چندی گذشت تا به هووش آمد.
رستم اوو را بست و به میلاد سپرد.
دیدهبان به کک خبر داد که بهزاد را کوودکی دربند کرده است
رستم خروشید:
ای بدنژاد کمر به دزدی بستهای و راه مردم را میبندی؟
این کار جوانمردانه نیست آماده شو که مرگت فرا رسیده است.
کک گفت:
اوو کیست؟
گفتند:
اوو تو را میخواهد و میگووید که من رستم دستانم.
کک که مست از مِیبوود،
گفت:
جنگافزار مرا بیاورید.
او پسر زال است و نمیداند که به کام نهنگ آمده است.
زره پوشید و سوار بر اسب شد و به راه افتاد.
وختی رستم را دید گفت:
چرا اینهمه میخروشی؟
چرا آهنگ جنگ با من را داری؟
نمیدانی که سام از دست من به ستووه آمد؟ رستم گفت:
ای دزد بیشرم که مرزوبووم را ویران کردهای، خودت را نشان بده و لاف نزن.
کوهزاد از کووه پایین آمد و نزدیک شد و از دیدن رستم مات گشت و گفت:
تو چرا اسب نداری؟
نامت چیست؟
چه میخواهی؟
رستم گفت:
تهمتن هستم پسر دستان سام.
زال مرا برای مرگت فرستاده است.
من همه باژهایی را که گرفتی پس میگیرم و سر از تنت جدا میکنم.
کوهزاد نیزهای بهسووی اوو انداخت و تهمتن سرنیزه را گرفت و به آسمان انداخت تا از دیدها نهان گشت.
کوهزاد گرز گرداند و بر سپر رستم زد اما او طوری نشد.
رستم گرز کشید و طوری بر سر کک زد که تنش لرزید . گرز دوم باعث شد تا کمرگاه اسب بشکند و کک بر زمین بیفتد . کوهزاد شمشیر کشید اما رستم سر قبضه شمشیر را گرفت و تیغ و دسته شکست . به هم آویختند و کشتی گرفتند و مشتهای زیادی ردوبدل کردند پس رستم مشتی بر بناگوش کک زد که او در خاک غلتید و از هوش رفت و وقتی به هوش آمد رستم را بالای سرش ایستاده یافت که میخواهد سر از تنش جدا کند . رستم گفت : خیلی های و هوی داشتی اما با یکمشت من افتادی . کک گفت : من چنین زور بازویی ندیدهام ، همه مال و اسباب و کنیزان و تاج زر و غلامان چینی و رومی و همه طلاهایی که گرفتهام پس میدهم و تمام سپاهم گوشبهفرمانت هستند و هرسال باج میدهم . دست از این رزم بردار که من دیگر پیر شدهام . تو هم نوجوانی پس دلیری مکن وگرنه لشگریانم به اشارهای جملگی از کوه به دشت میریزند و دمارت را درمیآورند.
🖍بازنویسی و ویرایش به پارسی:
به ✍:
#سیــاه_منـصـور.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅
📚📘📔📗📕📖🖌
📚📙📓📗📖🖌
بههررووی رستم ساز و برگ جنگ پووشید و کلاهخوود سام نریمان را به سر گذاشت و با دو سالار دیگر به راه افتاد.
ناگهان آن شب کک خواب دید که شیری ژیان به آن تازش کرده است و ایشان را از پا درآورد و سرش را از تنش جدا نموود.
کهزاد از ترس از خواب پرید و موبدان را بانگ زد و واکاوی خوابش را پرسید.
موبدان گفتند:
مردی نامدار چون پلنگ و به دلیری شیر چهبسا سرها که به زیر آورد.
بهزاد گفت:
چرا غم خوریم.؟
ما از کسی نمیترسیم.
موبد پُرخِرد گفت:
او از نژاد سام است و از سیستان میآید
و اژدها هم از اوو رهایی ندارد.
کک خندید و گفت:
جنگ کردن سام را دیدهام و از زال هم نمیترسم.
موبد گفت:
نگرش من پوورزال است.
کک گفت:
از کسی که پرورده سیمرغ است چه پسر ترسناکی شاید زاده شود.؟
باده آورید و نوازنده بنوازد.
این را گفت و تا سپیدهدم به بادهخواری نشست.
رستم به دشت آمد و فریاد زد:
من رستم پهلوان و شیر میدان جنگ هستم.
وختی کوهزاد آوای اوو را شنید هراسان شد و پرسید:
این بانگ و فریاد چیست.؟
گفتند: سه تن آمدهاند و آهنگ جنگ دارند
و چند تن از سپاهیان را زخمی و گریزان کردند و کسی همتای رزمشان نیست.
کک گفت:
کسی را بفرستید تا آنها را به بند آورد.
در کوودکی کشته شوند بهتر است.
بهزاد جست و پروانه جنگ خواست و ساز و برگ جنگ پووشید و به راه افتاد.
کک به اوو گفت:
هشیار باش و از خودت نگهدار باش.
بهزاد خندید و گفت:
تو مرا دستکم گرفتهای.
وقتی بهزاد نزد آنها رفت فریاد زد:
ای خر زابلی کیستی که به پیکار شیر و پلنگ آمدهای.؟
همانا زمانت به سررسیده است.
رستم فریاد زد:
اگر مرد جنگی پیش بیا.
بهزاد پیش آمد و وختی رستم را دید رنگ از روویش پرید.
پهلوانی دید بالابلند با بازوان و سروسینه ستبر و مانند گرشاسپ دوشاخ بر کلاهش بوود و کمرگاهش باریک و دو چشمش چون دو جام زهر بوود.
پس پرسید:
نامت چیست.؟
چه کسی باید بر مرگت بگرید.؟
بهزاد با گرز تازش برد و رستم سپر کشید و گرز به سپر خورد و داد بهزاد درآمد.
رستم خندید و گفت:
پیکار اوغانیان این است.؟
با چنین زوور بازوویی از زال باژ میگرفتید.؟
بهزاد گفت:
تو کیستی.؟
رستم پاسخ داد:
نام من مرگ توست.
بهزاد بر اسپ پرید و به تهمتن تازش برد و رستم عمود فریدون شاه را کشید و بر سرش کووبید و داد بهزاد درآمد و بیهووش شد و چندی گذشت تا به هووش آمد.
رستم اوو را بست و به میلاد سپرد.
دیدهبان به کک خبر داد که بهزاد را کوودکی دربند کرده است
رستم خروشید:
ای بدنژاد کمر به دزدی بستهای و راه مردم را میبندی؟
این کار جوانمردانه نیست آماده شو که مرگت فرا رسیده است.
کک گفت:
اوو کیست؟
گفتند:
اوو تو را میخواهد و میگووید که من رستم دستانم.
کک که مست از مِیبوود،
گفت:
جنگافزار مرا بیاورید.
او پسر زال است و نمیداند که به کام نهنگ آمده است.
زره پوشید و سوار بر اسب شد و به راه افتاد.
وختی رستم را دید گفت:
چرا اینهمه میخروشی؟
چرا آهنگ جنگ با من را داری؟
نمیدانی که سام از دست من به ستووه آمد؟ رستم گفت:
ای دزد بیشرم که مرزوبووم را ویران کردهای، خودت را نشان بده و لاف نزن.
کوهزاد از کووه پایین آمد و نزدیک شد و از دیدن رستم مات گشت و گفت:
تو چرا اسب نداری؟
نامت چیست؟
چه میخواهی؟
رستم گفت:
تهمتن هستم پسر دستان سام.
زال مرا برای مرگت فرستاده است.
من همه باژهایی را که گرفتی پس میگیرم و سر از تنت جدا میکنم.
کوهزاد نیزهای بهسووی اوو انداخت و تهمتن سرنیزه را گرفت و به آسمان انداخت تا از دیدها نهان گشت.
کوهزاد گرز گرداند و بر سپر رستم زد اما او طوری نشد.
رستم گرز کشید و طوری بر سر کک زد که تنش لرزید . گرز دوم باعث شد تا کمرگاه اسب بشکند و کک بر زمین بیفتد . کوهزاد شمشیر کشید اما رستم سر قبضه شمشیر را گرفت و تیغ و دسته شکست . به هم آویختند و کشتی گرفتند و مشتهای زیادی ردوبدل کردند پس رستم مشتی بر بناگوش کک زد که او در خاک غلتید و از هوش رفت و وقتی به هوش آمد رستم را بالای سرش ایستاده یافت که میخواهد سر از تنش جدا کند . رستم گفت : خیلی های و هوی داشتی اما با یکمشت من افتادی . کک گفت : من چنین زور بازویی ندیدهام ، همه مال و اسباب و کنیزان و تاج زر و غلامان چینی و رومی و همه طلاهایی که گرفتهام پس میدهم و تمام سپاهم گوشبهفرمانت هستند و هرسال باج میدهم . دست از این رزم بردار که من دیگر پیر شدهام . تو هم نوجوانی پس دلیری مکن وگرنه لشگریانم به اشارهای جملگی از کوه به دشت میریزند و دمارت را درمیآورند.
🖍بازنویسی و ویرایش به پارسی:
به ✍:
#سیــاه_منـصـور.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅
📚📘📔📗📕📖🖌
📚📙📓📗📖🖌
Forwarded from سرای فرزندان ایران.
#واژگان_پارسی:
#بخش_هشتسد_و_هفدهم؛
۸۱۷
🚸#فرزندان_ایران؛
زبان شکرین و شیوای پارسی که میتوانیم بیدرنگ آن را توانمندترین زبان زیباشناختی
در جهان بدانیم،
زبانی ست بسیار سووده و ساده، نازک، با رنگ و آهنگی دلاویز و خنیاگرانه و گووشنواز؛
از دیگر سووی،
زبانی استوار و سختجان و پایدار که تندبادهایی ویرانگر را پشت سر نهاده و در درازای سدهها و هزارهها پابرجای مانده،
و باری گران و توانفرسا را بر دووش کشیده است.
که فرهنگ گرانسنگ و نازش خیز ایرانی است.
میهنپرستی تنها پرداختن به بافت نیاکان و زاستاری(سیاسی) یک کشور نیست و پیشنیازش پردازشهای کلیدی یک کشور و شهروندان است.
شاهرگهای روان و ميهندووستی«فرهنگ» است
و فرهنگ، هنجاری است همچون ریشهی درخت تناور یک یا چندین کشور که در ساختار زیستیِ«مردم» تنیده شده است.
سپس پیوسته دارای شاخههایی است به مانند فرهنگ و ادب و فرووزه(فلسفه) و هنر.
پس تنها«زبان» میتواند ابزار گسترش این هنجار باشد که شالوودهی سازهی فرهنگی مردم است.
💎 زبان وفرهنگ پارسی این زیبای سخت جان را پاس بداریم.
⚠️از این پس؛
۱- واژه پارسی«سده»
بجای واژه «قرن»
۲- واژه پارسی«رُخبام»
بجای واژه بیگانه «قرنیز»
۳- واژگان پارسی«ترف، توف»
بجای واژه بیگانه ترکیه «قرهقروت»
۴- واژه پارسی«سُرخ»
بجای واژه بیگانه «قرمز»
۵- واژه پارسی«سدههای میانی»
بجای واژه تازی «قرون وسطی»
۶- واژه پارسی«سدهها»
بجای واژه بیگانه «قرون»
۷- واژگان پارسی«نزدیک، نزدیکی»
بجای واژه تازی «قریب»
۸- واژه پارسی«زوود هنگام»
بجای واژه تازی «قریب الوقوع»
۹- واژه پارسی«باز پرداخت مانده بدهی»
بجای واژه تازی «قسط»
۱۰- واژه پارسی«دانشواژه»
بجای واژه درهمآمیخته پاسی، تازی «واژه تخصصی»
۱۱- واژه پارسی«دانشنامه»
بجای واژه تازی «دایره، المعارف»
۱۲- واژگان پارسی«پادرمیانی، میانجی»
بجای واژگان تازی «واسطه»
۱۳- واژه پارسی«سازه»
بجای واژه تازی «برج»
۱۴- واژگان پارسی«مهمان پذیر، مهمان سرا»
بجای واژه بیگانه فرانسه «رستوران»
۱۵- واژگان پارسی«خانه، سرا، جای فروودآمدن»
بجای واژه تازی «منزل»
۱۶- واژه پارسی«سیما»
بجای واژگان تازی «تصویر، عکس»
۱۷- واژگان پارسی«آوا، بانگ، نوا»
بجای واژه تازی «صدا»
۱۸- واژه پارسی«نما پخش»
بجای واژه تازی «تصاویر»
۱۹- واژگان پارسی«جشنها، جشنوارهها»
بجای واژه تازی «اعیاد»
۲۰- واژگان پارسی«آشکار، روشن»
بجای واژه تازی «اعیان.»
🖍به ✍
#سیــاه_منـصـور.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅
#بخش_هشتسد_و_هفدهم؛
۸۱۷
🚸#فرزندان_ایران؛
زبان شکرین و شیوای پارسی که میتوانیم بیدرنگ آن را توانمندترین زبان زیباشناختی
در جهان بدانیم،
زبانی ست بسیار سووده و ساده، نازک، با رنگ و آهنگی دلاویز و خنیاگرانه و گووشنواز؛
از دیگر سووی،
زبانی استوار و سختجان و پایدار که تندبادهایی ویرانگر را پشت سر نهاده و در درازای سدهها و هزارهها پابرجای مانده،
و باری گران و توانفرسا را بر دووش کشیده است.
که فرهنگ گرانسنگ و نازش خیز ایرانی است.
میهنپرستی تنها پرداختن به بافت نیاکان و زاستاری(سیاسی) یک کشور نیست و پیشنیازش پردازشهای کلیدی یک کشور و شهروندان است.
شاهرگهای روان و ميهندووستی«فرهنگ» است
و فرهنگ، هنجاری است همچون ریشهی درخت تناور یک یا چندین کشور که در ساختار زیستیِ«مردم» تنیده شده است.
سپس پیوسته دارای شاخههایی است به مانند فرهنگ و ادب و فرووزه(فلسفه) و هنر.
پس تنها«زبان» میتواند ابزار گسترش این هنجار باشد که شالوودهی سازهی فرهنگی مردم است.
💎 زبان وفرهنگ پارسی این زیبای سخت جان را پاس بداریم.
⚠️از این پس؛
۱- واژه پارسی«سده»
بجای واژه «قرن»
۲- واژه پارسی«رُخبام»
بجای واژه بیگانه «قرنیز»
۳- واژگان پارسی«ترف، توف»
بجای واژه بیگانه ترکیه «قرهقروت»
۴- واژه پارسی«سُرخ»
بجای واژه بیگانه «قرمز»
۵- واژه پارسی«سدههای میانی»
بجای واژه تازی «قرون وسطی»
۶- واژه پارسی«سدهها»
بجای واژه بیگانه «قرون»
۷- واژگان پارسی«نزدیک، نزدیکی»
بجای واژه تازی «قریب»
۸- واژه پارسی«زوود هنگام»
بجای واژه تازی «قریب الوقوع»
۹- واژه پارسی«باز پرداخت مانده بدهی»
بجای واژه تازی «قسط»
۱۰- واژه پارسی«دانشواژه»
بجای واژه درهمآمیخته پاسی، تازی «واژه تخصصی»
۱۱- واژه پارسی«دانشنامه»
بجای واژه تازی «دایره، المعارف»
۱۲- واژگان پارسی«پادرمیانی، میانجی»
بجای واژگان تازی «واسطه»
۱۳- واژه پارسی«سازه»
بجای واژه تازی «برج»
۱۴- واژگان پارسی«مهمان پذیر، مهمان سرا»
بجای واژه بیگانه فرانسه «رستوران»
۱۵- واژگان پارسی«خانه، سرا، جای فروودآمدن»
بجای واژه تازی «منزل»
۱۶- واژه پارسی«سیما»
بجای واژگان تازی «تصویر، عکس»
۱۷- واژگان پارسی«آوا، بانگ، نوا»
بجای واژه تازی «صدا»
۱۸- واژه پارسی«نما پخش»
بجای واژه تازی «تصاویر»
۱۹- واژگان پارسی«جشنها، جشنوارهها»
بجای واژه تازی «اعیاد»
۲۰- واژگان پارسی«آشکار، روشن»
بجای واژه تازی «اعیان.»
🖍به ✍
#سیــاه_منـصـور.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅
Forwarded from سرای فرزندان ایران.
🌾🍃🌿🌸🍃🌾🌼 🌾
🍃🌸🍎🌾🍐🥕
🌿🌾🌻🍒
🌻🍏🌾
🌾 🍇 ۱۴۰۳ / ۰۴ / ۲۶
🍃
تابش زرنگار خوورشید
بر خِرمَن زندگیتان تابان.
باز هم هنگام برداشت فرآوردههای
کشاورزی و کشتزارها رسیده است.
کولهها بر پشت مردم پاکدل و رنجکش
بر خرمن و یا انبارها گِردآوری میشود
و سرریز و فزوونی آن را به بازار
برای فرووش میبرند.
تا مردم نیازمند خریداری کرده
و بهرهبرداری کنند.
در این هنگام از سال برداشت نام دارد
چون باغها و کشتزارها برداشت میشوند.
و گاهی در انبار نگهداری میشوند
تا در دسترس مردم برای فراهم کردن نان
و دیگر چیزها.
در رووزهای تنگ و خاکستری،
مردان باشکووه که راهگشای راههای
بُنبست و تنگناها هستند که راه رسیدن
مردم را برای این که مردم از گرسنگی در رنج نباشند.
همچون خوورشید درخشان
همچون ستارہ فرووزان.
🖍به✍:
#سیــاه_منـصـور.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅
🍃
🌾🍇
🍎🍃🍉
🌻☁️🍋🌾
🌾🍀🍊🍒🍃
🍃🍉🌺🐓🍎🌿
🌾🍀🌼🌾🍏🍃🌻🌾
🍃🌸🍎🌾🍐🥕
🌿🌾🌻🍒
🌻🍏🌾
🌾 🍇 ۱۴۰۳ / ۰۴ / ۲۶
🍃
تابش زرنگار خوورشید
بر خِرمَن زندگیتان تابان.
باز هم هنگام برداشت فرآوردههای
کشاورزی و کشتزارها رسیده است.
کولهها بر پشت مردم پاکدل و رنجکش
بر خرمن و یا انبارها گِردآوری میشود
و سرریز و فزوونی آن را به بازار
برای فرووش میبرند.
تا مردم نیازمند خریداری کرده
و بهرهبرداری کنند.
در این هنگام از سال برداشت نام دارد
چون باغها و کشتزارها برداشت میشوند.
و گاهی در انبار نگهداری میشوند
تا در دسترس مردم برای فراهم کردن نان
و دیگر چیزها.
در رووزهای تنگ و خاکستری،
مردان باشکووه که راهگشای راههای
بُنبست و تنگناها هستند که راه رسیدن
مردم را برای این که مردم از گرسنگی در رنج نباشند.
همچون خوورشید درخشان
همچون ستارہ فرووزان.
🖍به✍:
#سیــاه_منـصـور.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅
🍃
🌾🍇
🍎🍃🍉
🌻☁️🍋🌾
🌾🍀🍊🍒🍃
🍃🍉🌺🐓🍎🌿
🌾🍀🌼🌾🍏🍃🌻🌾
Forwarded from سرای فرزندان ایران.
📚📘📔📗📕📖🖌
📚📙📓📒📖🖌
#شاهنامه_شاهکار_گرانسنگ_ادب_پارسی:
بخش: ۳۸۳
اندر ستایش سلطان محمود؛
برگ ۳۳
چو افراسیاب این سخنها شنوود
به دلش اندروون روشنایی فزوود
سپه را فرستاد و خود برنشست
میان یلی تاختن را به بست
برفتند گردان چو دریای آب
گرفتند بر تاختن بر شتاب
بران تاختن جنبش و ساز نه
همان نالهی بوغ و آواز نه
چو رفتند نزدیک پرده سرای
برآمد خرووشیدن کر نای
غو طبل بر کووهه زین بخاست
درفش سیه را برآورد راست
ز لشکر هرآنکس که بد پیشروو
برانگیختند اسب و برخاست غو
بکنده در افتاد چندی سوار
بپیچید دیگر سر از کارزار
ز یک دست رستم برآمد ز دشت
ز گرد سواران هوا تیره گشت
ز دست دگر گیو گودرز و تووس
بپیش اندروون نالهی بوق و کووس
شهنشاه باکاویانی درفش
هوا شد ز تیغ سواران بنفش
برآمد ده و گیر و بربند و کش
نه با اسپ تاب و نه با مرد هش
ازیشان ز سد نامور ده بماند
کسی را که بد اختر بد براند
چو آگاهی آمد برین رزمگاه
چنان خسته بد شاه توران سپاه
که از خستگی جمله گریان شدند
ز درد دل شاه بریان شدند
چنین گفت کز گردش آسمان
نیابد گذر دانشی بیگمان
چو دشمن همی جان بسیچد نه چیز
بکووشیم ناچار یک دست نیز
اگر سربسر تن بکشتن دهیم
وگر ایرجی تاج بر سر نهیم
برآمد خرووش از دو پردهسرای
جهان پر شد از نالهی کر نای
گرفتند ژوپین و خنجر بکف
کشیدند لشکر سه فرسنگ صف
بکردار دریا شد آن رزمگاه
نه خوورشید تابنده روشن نه ماه
سپاه اندر آمد همی فوج فوج
بران سان که برخیزد از باد موج
در و دشت گفتی همه خوون شدست
خوور از چرخ گردنده بیروون شدست
کسی را نبد بر تن خویش مهر
به قیر اندر اندوود گفتی سپهر
همانگه برآمد یکی تیره باد
که هرگز ندارد کسی آن بیاد
همی خاک برداشت از رزمگاه
بزد بر سر و چشم توران سپاه
ز سرها همی ترگها برگرفت
بماند اندران شاه ترکان شگفت
همه دشت مغز سر و خوون گرفت
دل سنگ رنگ تبر خوون گرفت
سواران توران که رووز درنگ
زبوون داشتندی شکار پلنگ
ندیدند با چرخ گردان نبرد
همی خاک برداشت از دشت مرد
چو کیخسرو آن خاک و آن باد دید
دل و بخت ایرانیان شاد دید
ابا رستم و گیو گودرز و تووس
ز پشت سپاه اندر آورد کووس
دهاده برآمد ز قلب سپاه
ز یک دست رستم ز یک دست شاه
شد اندر هوا گرد برسان میغ
چه میغی که باران اوو تیر و تیغ
تلی کشته هر جای چون کووه کووه
زمین گشته از خوون ایشان ستووه
هوا گشت چون چادر نیلگوون
زمین شد بکردار دریای خوون
ز تیر آسمان شد چو پر عقاب
نگه کرد خیره سر افراسیاب
بدید آن درفشان درفش بنفش
نهان کرد بر قلبه گه بر درفش
سپه را رده بر کشیده بماند
خود و نامداران توران براند
زخویشان شایسته مردی هزار
به نزدیک اوو بوود در کارزار
به بیراه راه بیابان گرفت
برنج تن از دشمنان جان گرفت
ز لشکر نیا را همی جست شاه
بیامد دمان تا بقلب سپاه
ز هر سوی پوویید و چندی شتافت
نشان پی شاه توران نیافت
سپه چون نگه کرد در قلبه گاه
ندیدند جایی درفش سیاه
ز شه خواستند آن زمان زینهار
فرووریختند آلت کارزار
چو خسرو چنان دید بنواختشان
ز لشکر جدا جایگه ساختشان
بفرموود تا تخت زرین نهند
بخیمه در آرایش چین نهند
میآورد و رامشگران را بخواند
ز لشکر فراوان سران را بخواند
شبی کرد جشنی که تا رووز پاک
همی مرده برخاست از تیره خاک
چو خوورشید بر چرخ بنموود پشت
شب تیره شد از نموودن درشت.
🖍بازنویسی و ویرایش به پارسی:
به ✍:
#سیــاه_منـصـور.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅
📚📘📔📗📕📖🖌
📚📙📓📗📖🖌
📚📙📓📒📖🖌
#شاهنامه_شاهکار_گرانسنگ_ادب_پارسی:
بخش: ۳۸۳
اندر ستایش سلطان محمود؛
برگ ۳۳
چو افراسیاب این سخنها شنوود
به دلش اندروون روشنایی فزوود
سپه را فرستاد و خود برنشست
میان یلی تاختن را به بست
برفتند گردان چو دریای آب
گرفتند بر تاختن بر شتاب
بران تاختن جنبش و ساز نه
همان نالهی بوغ و آواز نه
چو رفتند نزدیک پرده سرای
برآمد خرووشیدن کر نای
غو طبل بر کووهه زین بخاست
درفش سیه را برآورد راست
ز لشکر هرآنکس که بد پیشروو
برانگیختند اسب و برخاست غو
بکنده در افتاد چندی سوار
بپیچید دیگر سر از کارزار
ز یک دست رستم برآمد ز دشت
ز گرد سواران هوا تیره گشت
ز دست دگر گیو گودرز و تووس
بپیش اندروون نالهی بوق و کووس
شهنشاه باکاویانی درفش
هوا شد ز تیغ سواران بنفش
برآمد ده و گیر و بربند و کش
نه با اسپ تاب و نه با مرد هش
ازیشان ز سد نامور ده بماند
کسی را که بد اختر بد براند
چو آگاهی آمد برین رزمگاه
چنان خسته بد شاه توران سپاه
که از خستگی جمله گریان شدند
ز درد دل شاه بریان شدند
چنین گفت کز گردش آسمان
نیابد گذر دانشی بیگمان
چو دشمن همی جان بسیچد نه چیز
بکووشیم ناچار یک دست نیز
اگر سربسر تن بکشتن دهیم
وگر ایرجی تاج بر سر نهیم
برآمد خرووش از دو پردهسرای
جهان پر شد از نالهی کر نای
گرفتند ژوپین و خنجر بکف
کشیدند لشکر سه فرسنگ صف
بکردار دریا شد آن رزمگاه
نه خوورشید تابنده روشن نه ماه
سپاه اندر آمد همی فوج فوج
بران سان که برخیزد از باد موج
در و دشت گفتی همه خوون شدست
خوور از چرخ گردنده بیروون شدست
کسی را نبد بر تن خویش مهر
به قیر اندر اندوود گفتی سپهر
همانگه برآمد یکی تیره باد
که هرگز ندارد کسی آن بیاد
همی خاک برداشت از رزمگاه
بزد بر سر و چشم توران سپاه
ز سرها همی ترگها برگرفت
بماند اندران شاه ترکان شگفت
همه دشت مغز سر و خوون گرفت
دل سنگ رنگ تبر خوون گرفت
سواران توران که رووز درنگ
زبوون داشتندی شکار پلنگ
ندیدند با چرخ گردان نبرد
همی خاک برداشت از دشت مرد
چو کیخسرو آن خاک و آن باد دید
دل و بخت ایرانیان شاد دید
ابا رستم و گیو گودرز و تووس
ز پشت سپاه اندر آورد کووس
دهاده برآمد ز قلب سپاه
ز یک دست رستم ز یک دست شاه
شد اندر هوا گرد برسان میغ
چه میغی که باران اوو تیر و تیغ
تلی کشته هر جای چون کووه کووه
زمین گشته از خوون ایشان ستووه
هوا گشت چون چادر نیلگوون
زمین شد بکردار دریای خوون
ز تیر آسمان شد چو پر عقاب
نگه کرد خیره سر افراسیاب
بدید آن درفشان درفش بنفش
نهان کرد بر قلبه گه بر درفش
سپه را رده بر کشیده بماند
خود و نامداران توران براند
زخویشان شایسته مردی هزار
به نزدیک اوو بوود در کارزار
به بیراه راه بیابان گرفت
برنج تن از دشمنان جان گرفت
ز لشکر نیا را همی جست شاه
بیامد دمان تا بقلب سپاه
ز هر سوی پوویید و چندی شتافت
نشان پی شاه توران نیافت
سپه چون نگه کرد در قلبه گاه
ندیدند جایی درفش سیاه
ز شه خواستند آن زمان زینهار
فرووریختند آلت کارزار
چو خسرو چنان دید بنواختشان
ز لشکر جدا جایگه ساختشان
بفرموود تا تخت زرین نهند
بخیمه در آرایش چین نهند
میآورد و رامشگران را بخواند
ز لشکر فراوان سران را بخواند
شبی کرد جشنی که تا رووز پاک
همی مرده برخاست از تیره خاک
چو خوورشید بر چرخ بنموود پشت
شب تیره شد از نموودن درشت.
🖍بازنویسی و ویرایش به پارسی:
به ✍:
#سیــاه_منـصـور.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅
📚📘📔📗📕📖🖌
📚📙📓📗📖🖌