Forwarded from سرای فرزندان ایران. (سیاه منصور)
🗓 #روزشمار_ایرانی:
☀️ روز دوشنبه= #مه_شید؛
۰۳ 🦀 امرداد ماه= #اردیبهشت_روز؛
🌞 ۲۵۸۱= #هخامنشی.
🌞 ۱۴۱۰۱= #اهورایی.
🌞 ۷۰۴۴= #میترایی_آریایی.
🌞 ۳۷۶۰= #زرتشتی.
☀️ ۱۴۰۱= #خورشیدی. ✴ ۰۳ / ۰۵ / ۱۴۰۱ ✴
🌞 ۱۳۹۰= #یزدگردی.
🌞 ۱۵۹۳= #دیلمی.
🌞 ۲۷۲۱= #کوردی.
📖🖌 امرداد= نامیرا، بی مرگی، جاوید، مانایی.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅
☀️ روز دوشنبه= #مه_شید؛
۰۳ 🦀 امرداد ماه= #اردیبهشت_روز؛
🌞 ۲۵۸۱= #هخامنشی.
🌞 ۱۴۱۰۱= #اهورایی.
🌞 ۷۰۴۴= #میترایی_آریایی.
🌞 ۳۷۶۰= #زرتشتی.
☀️ ۱۴۰۱= #خورشیدی. ✴ ۰۳ / ۰۵ / ۱۴۰۱ ✴
🌞 ۱۳۹۰= #یزدگردی.
🌞 ۱۵۹۳= #دیلمی.
🌞 ۲۷۲۱= #کوردی.
📖🖌 امرداد= نامیرا، بی مرگی، جاوید، مانایی.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅
🌟💫🌟💫🌟💫🌟💫🌟💫🌟💫🌟💫
#گنجینهی_و_زبانزدهای_پارسی_و_ریشهیابی_آنان
این بخش: (در خونه باز)
🎹🎹🎹🎹🎹🎹🎹🎹🎹🎹🎹🎹🎹🎹
قانون نوازی در "بیات اصفهان"
#سیمین_آقارضی
🎼🎼🎼🎼🎼🎼🎼🎼🎼🎼🎼🎼🎼🎼 🎼🎼🎼
گردآوری و خوانش: #محمود_دهقانی
🌟💫🌟💫🌟💫🌟💫🌟💫🌟💫🌟💫
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
#گنجینهی_و_زبانزدهای_پارسی_و_ریشهیابی_آنان
این بخش: (در خونه باز)
🎹🎹🎹🎹🎹🎹🎹🎹🎹🎹🎹🎹🎹🎹
قانون نوازی در "بیات اصفهان"
#سیمین_آقارضی
🎼🎼🎼🎼🎼🎼🎼🎼🎼🎼🎼🎼🎼🎼 🎼🎼🎼
گردآوری و خوانش: #محمود_دهقانی
🌟💫🌟💫🌟💫🌟💫🌟💫🌟💫🌟💫
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
Telegram
attach 📎
📚📘📔📗📕📖🖌
📚📙📗📓📖🖌
#شاهنامه_شاهکار_گرانسنگ_ادب_پارسی؛
بخش: (۲۱۰)
گفتار اندر داستان: #فرود__سیاووش
برگ: (۶)
که دست نیای تو پیران ببست
دو لشکر ز ترکان بهم برشکست
بسی بیپدر کرد فرزند خرد
بسی کوه و رود و بیابان سپرد
پدر نیز ازو شد بسی بیپسر
بپی بسپرد گردن شیر نر
بایران برادرت را او کشید
بجیحون گذر کرد و کشتی ندید
وراگیو خوانند پیلست و بس
که در رزم دریای نیلست و بس
چو بر زه بشست اندر آری گره
خدنگت نیابد گذر بر زره
سلیح سیاووش بپوشد بجنگ
نترسد ز پیکان تیر خدنگ
بکش چرخ و پیکان سوی اسپ ران
مگر خسته گردد هیون گران
پیاده شود بازگردد مگر
کشان چون سپهبد بگردن سپر
کمان را بزه کرد جنگی فرود
پس آن قبضهٔ چرخ بر کف بسود
بزد تیر بر سینهی اسپ گیو
فرود آمد از باره برگشت نیو
ز بام سپد کوه خنده بخاست
همی مغز گیو از گواژه بکاست
برفتند گردان همه پیش گیو
که یزدان سپاس ای سپهدار نیو
که اسپ است خسته تو خسته نهای
توان شد دگر بار بسته نهای
برگیو شد بیژن شیر مرد
فراوان سخنها بگفت از نبرد
که ای باب شیراوژن تیزچنگ
کجا پیل با تو نرفتی بجنگ
چرا دید پشت تو را یک سوار
که دست تو بودی بهر کارزار
ز ترکی چنین اسپ خسته بدست
برفتی سراسیمه برسان مست
بدو گفت چون کشته شد بارگی
بدو دادمی سر به یکبارگی
همی گفت گفتارهای درشت
چو بیژن چنان دید بنمود پشت
برآشفت گیو از گشاد برش
یکی تازیانه بزد بر سرش
بدو گفت نشنیدی از رهنمای
که با رزمت اندیشه باید بجای
نه تو مغز داری نه رای و خرد
چنین گفت را کس بکیفر برد
دل بیژن آمد ز تندی بدرد
بدادار دارنده سوگند خورد
که زین را نگردانم از پشت اسپ
مگر کشته آیم بکین زرسپ
وزآنجا بیامد دلی پر ز غم
سری پر ز کینه بر گستهم
کز اسپان تو بارهای دستکش
کجا بر خرامد بافراز خوش
بده تا بپوشم سلیح نبرد
یکی تا پدید آید از مردمرد
یکی ترک رفت ست بر تیغ کوه
بدین سان نظاره برو بر گروه
چنین داد پاسخ که این نیست روی
ابر خیره گرد بلاها مپوی
زرسپ سپهدار چون ریونیز
سپهبد که گیتی ندارد بچیز
پدرت آنکه پیل ژیان بشکرد
بگردنده گردون همی ننگرد
ازو بازگشتند دل پر ز درد
کس آورد با کوه خارا نکرد
مگر پر کرگس بود رهنمای
وگرنه بران دژ که پوید بپای
بدو گفت بیژن که مشکن دلم
کنون یال و بازو ز هم بگسلم
یکی سخت سوگند خوردم بماه
بدادار گیهان و دیهیم شاه
کزین ترک من برنگردانم اسپ
زمانم سراید مگر چون زرسپ
بدو گفت پس گستهم راه نیست
خرد خود از این تیزی آگاه نیست
جهان پرفراز و نشیبست و دشت
گر ایدونک زینجا بباید گذشت
مرا بارگیر اینک جوشن کشد
دو ماندست اگر زین یکی را کشد
نیابم دگر نیز همتای او
برنگ و تگ و زور و بالای اوی
بدو گفت بیژن بکین زرسپ
پیاده بپویم نخواهم خود اسپ
چنین داد پاسخ بدو گستهم
که مویی نخواهم ز تو بیش و کم
مرا گر بود بارگی ده هزار
همه موی پر از گوهر شاهوار
ندارم بدین از تو آن را دریغ
نه گنج و نه جان و نه اسپ و نه تیغ
برو یک بیک بارگیها ببین
کدامت به آید یکی برگزین
بفرمای تا زین بر آن کت هواست
بسازند اگر کشته آید رواست
یکی رخش بودش بکردار گرگ
کشیده زهار و بلند و سترگ
ز بهر جهانجوی مرد جوان
برو برفگندند بر گستوان
دل گیو شد زان سخن پر ز دود
چو اندیشه کرد از گشاد فرود
فرستاد و مر گستهم را بخواند
بسی داستانهای نیکو براند
فرستاد درع سیاووش برش
همان خسروانی یکی مغفرش
بیاورد گستهم درع نبرد
بپوشید بیژن بکردار گرد
بسوی سپد کوه بنهاد روی
چنانچون بود مردم جنگجوی
چنین گفت شاه جوان با تخوار
که آمد بنوی یکی نامدار
نگه کن ببین تا ورا نام چیست
بدین مرد جنگی که خواهد گریست
بخسرو تخوار سراینده گفت
که این را ز ایران کسی نیست جفت
که فرزند گیوست مردی دلیر
بهر رزم پیروز باشد چو شیر
ندارد جز او گیو فرزند نیز
گرامیترست ز گنج و ز چیز
تو اکنون سوی بارگی دار دست
دل شاه ایران نشاید شکست
و دیگر که دارد همی آن زره
کجا گیو زد بر میان برگره
برو تیر و ژوپین نیابد گذار
سزد گر پیاده کند کارزار
تو با او بسنده نباشی بجنگ
نگه کن که الماس دارد بچنگ
بزد تیر بر اسپ بیژن فرود
تو گفتی باسپ اندرون جان نبود
بیفتاد و بیژن جدا گشت ازوی
سوی تیغ با تیغ بنهاد روی
یکی نعره زد کای سوار دلیر
بمان تا ببینی کنون رزم شیر
ندانی که بیاسپ مردان جنگ
بیایند با تیغ هندی بچنگ
ببینی مرا گر بمانی بجای
به پیکار ازین پس نیایدت رای
چو بیژن همی برنگشت از فرود
فرود اندر آن کار تندی نمود
یکی تیر دیگر بیانداخت شیر
سپر بر سر آورد مرد دلیر
سپر بر درید و زره را نیافت
ازو روی بیژن بپستی نتافت
ازآن تند بالا چو بر سر کشید
بزد دست و تیغ از میان برکشید
فرود گرانمایه زو بازگشت
همه بارهی دژ پرآواز گشت.
بازنویسی و ویرایش به پارسی:
به✍:
#سیــاه_منـصـور.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
📚📘📔📗📕📖🖌
📚📙📗📓📖🖌
📚📙📗📓📖🖌
#شاهنامه_شاهکار_گرانسنگ_ادب_پارسی؛
بخش: (۲۱۰)
گفتار اندر داستان: #فرود__سیاووش
برگ: (۶)
که دست نیای تو پیران ببست
دو لشکر ز ترکان بهم برشکست
بسی بیپدر کرد فرزند خرد
بسی کوه و رود و بیابان سپرد
پدر نیز ازو شد بسی بیپسر
بپی بسپرد گردن شیر نر
بایران برادرت را او کشید
بجیحون گذر کرد و کشتی ندید
وراگیو خوانند پیلست و بس
که در رزم دریای نیلست و بس
چو بر زه بشست اندر آری گره
خدنگت نیابد گذر بر زره
سلیح سیاووش بپوشد بجنگ
نترسد ز پیکان تیر خدنگ
بکش چرخ و پیکان سوی اسپ ران
مگر خسته گردد هیون گران
پیاده شود بازگردد مگر
کشان چون سپهبد بگردن سپر
کمان را بزه کرد جنگی فرود
پس آن قبضهٔ چرخ بر کف بسود
بزد تیر بر سینهی اسپ گیو
فرود آمد از باره برگشت نیو
ز بام سپد کوه خنده بخاست
همی مغز گیو از گواژه بکاست
برفتند گردان همه پیش گیو
که یزدان سپاس ای سپهدار نیو
که اسپ است خسته تو خسته نهای
توان شد دگر بار بسته نهای
برگیو شد بیژن شیر مرد
فراوان سخنها بگفت از نبرد
که ای باب شیراوژن تیزچنگ
کجا پیل با تو نرفتی بجنگ
چرا دید پشت تو را یک سوار
که دست تو بودی بهر کارزار
ز ترکی چنین اسپ خسته بدست
برفتی سراسیمه برسان مست
بدو گفت چون کشته شد بارگی
بدو دادمی سر به یکبارگی
همی گفت گفتارهای درشت
چو بیژن چنان دید بنمود پشت
برآشفت گیو از گشاد برش
یکی تازیانه بزد بر سرش
بدو گفت نشنیدی از رهنمای
که با رزمت اندیشه باید بجای
نه تو مغز داری نه رای و خرد
چنین گفت را کس بکیفر برد
دل بیژن آمد ز تندی بدرد
بدادار دارنده سوگند خورد
که زین را نگردانم از پشت اسپ
مگر کشته آیم بکین زرسپ
وزآنجا بیامد دلی پر ز غم
سری پر ز کینه بر گستهم
کز اسپان تو بارهای دستکش
کجا بر خرامد بافراز خوش
بده تا بپوشم سلیح نبرد
یکی تا پدید آید از مردمرد
یکی ترک رفت ست بر تیغ کوه
بدین سان نظاره برو بر گروه
چنین داد پاسخ که این نیست روی
ابر خیره گرد بلاها مپوی
زرسپ سپهدار چون ریونیز
سپهبد که گیتی ندارد بچیز
پدرت آنکه پیل ژیان بشکرد
بگردنده گردون همی ننگرد
ازو بازگشتند دل پر ز درد
کس آورد با کوه خارا نکرد
مگر پر کرگس بود رهنمای
وگرنه بران دژ که پوید بپای
بدو گفت بیژن که مشکن دلم
کنون یال و بازو ز هم بگسلم
یکی سخت سوگند خوردم بماه
بدادار گیهان و دیهیم شاه
کزین ترک من برنگردانم اسپ
زمانم سراید مگر چون زرسپ
بدو گفت پس گستهم راه نیست
خرد خود از این تیزی آگاه نیست
جهان پرفراز و نشیبست و دشت
گر ایدونک زینجا بباید گذشت
مرا بارگیر اینک جوشن کشد
دو ماندست اگر زین یکی را کشد
نیابم دگر نیز همتای او
برنگ و تگ و زور و بالای اوی
بدو گفت بیژن بکین زرسپ
پیاده بپویم نخواهم خود اسپ
چنین داد پاسخ بدو گستهم
که مویی نخواهم ز تو بیش و کم
مرا گر بود بارگی ده هزار
همه موی پر از گوهر شاهوار
ندارم بدین از تو آن را دریغ
نه گنج و نه جان و نه اسپ و نه تیغ
برو یک بیک بارگیها ببین
کدامت به آید یکی برگزین
بفرمای تا زین بر آن کت هواست
بسازند اگر کشته آید رواست
یکی رخش بودش بکردار گرگ
کشیده زهار و بلند و سترگ
ز بهر جهانجوی مرد جوان
برو برفگندند بر گستوان
دل گیو شد زان سخن پر ز دود
چو اندیشه کرد از گشاد فرود
فرستاد و مر گستهم را بخواند
بسی داستانهای نیکو براند
فرستاد درع سیاووش برش
همان خسروانی یکی مغفرش
بیاورد گستهم درع نبرد
بپوشید بیژن بکردار گرد
بسوی سپد کوه بنهاد روی
چنانچون بود مردم جنگجوی
چنین گفت شاه جوان با تخوار
که آمد بنوی یکی نامدار
نگه کن ببین تا ورا نام چیست
بدین مرد جنگی که خواهد گریست
بخسرو تخوار سراینده گفت
که این را ز ایران کسی نیست جفت
که فرزند گیوست مردی دلیر
بهر رزم پیروز باشد چو شیر
ندارد جز او گیو فرزند نیز
گرامیترست ز گنج و ز چیز
تو اکنون سوی بارگی دار دست
دل شاه ایران نشاید شکست
و دیگر که دارد همی آن زره
کجا گیو زد بر میان برگره
برو تیر و ژوپین نیابد گذار
سزد گر پیاده کند کارزار
تو با او بسنده نباشی بجنگ
نگه کن که الماس دارد بچنگ
بزد تیر بر اسپ بیژن فرود
تو گفتی باسپ اندرون جان نبود
بیفتاد و بیژن جدا گشت ازوی
سوی تیغ با تیغ بنهاد روی
یکی نعره زد کای سوار دلیر
بمان تا ببینی کنون رزم شیر
ندانی که بیاسپ مردان جنگ
بیایند با تیغ هندی بچنگ
ببینی مرا گر بمانی بجای
به پیکار ازین پس نیایدت رای
چو بیژن همی برنگشت از فرود
فرود اندر آن کار تندی نمود
یکی تیر دیگر بیانداخت شیر
سپر بر سر آورد مرد دلیر
سپر بر درید و زره را نیافت
ازو روی بیژن بپستی نتافت
ازآن تند بالا چو بر سر کشید
بزد دست و تیغ از میان برکشید
فرود گرانمایه زو بازگشت
همه بارهی دژ پرآواز گشت.
بازنویسی و ویرایش به پارسی:
به✍:
#سیــاه_منـصـور.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
📚📘📔📗📕📖🖌
📚📙📗📓📖🖌
Forwarded from سرای فرزندان ایران. (سیاه منصور)
🌾 🦁 🍏 🍇
🍎 🌾 🌻
🔷 امروز؛ 🔆 🕊 🔆
🟣 به ☀️روز پیروز و فرخ 🌞روز:
(#دی_به_آذر )🧜♀
از ماه #امرداد؛
به سال ۳۷۶۰ 🔥مزدیسنی.
۳۷۶۰ / ۰۵ / ۰۴
🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️
🟡 برابر با🌞روز چهارشنبه: #بهرام_شید:
به☀️روز ۰۴🦁#امرداد_ماه 🌖
به سال ۲۵۸۱ 👑شاهنشاهی🇮🇷ایران.
۲۵۸۱ / ۰۵ / ۰۴
🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️
⚪️ برابر با روز سهشنبه: #بهرام_شید:
۰۴ #امرداد 🌖 ماه
به سال ۱۴۰۱ 🌞 خورشیدی.
۱۴۰۱ / ۰۵ / ۰۴
🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️
🔴 برابر با🌞روز Thursday 26: 🌖ماه #ژوییه{ژولای}🌲2021 ⛪️ ترسایی.🌲
2022 / 07 / 26
🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝
#دی_به_آذر.
آفریدگار
🔥فروغ و روشنایی.
شکوفایی و امید را برای همگان آرزو داریم.
🔥باشد که آذرِ مزدا.
همه اهریمنی را بسوزد و نابود گرداند.
باشد که
ایرانزمین و جهان را#شهریاریاهورایی،
آرامش،شادی و مهر جاودان فرا گیرد.
#ایدون_باد.
🔥#افروخته_باد_پیوسته_دراین_خانه.
🌺 گل #بادرنگ نماد دی به آذر است
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅
🍎 🌾 🌻
🔷 امروز؛ 🔆 🕊 🔆
🟣 به ☀️روز پیروز و فرخ 🌞روز:
(#دی_به_آذر )🧜♀
از ماه #امرداد؛
به سال ۳۷۶۰ 🔥مزدیسنی.
۳۷۶۰ / ۰۵ / ۰۴
🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️
🟡 برابر با🌞روز چهارشنبه: #بهرام_شید:
به☀️روز ۰۴🦁#امرداد_ماه 🌖
به سال ۲۵۸۱ 👑شاهنشاهی🇮🇷ایران.
۲۵۸۱ / ۰۵ / ۰۴
🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️
⚪️ برابر با روز سهشنبه: #بهرام_شید:
۰۴ #امرداد 🌖 ماه
به سال ۱۴۰۱ 🌞 خورشیدی.
۱۴۰۱ / ۰۵ / ۰۴
🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️
🔴 برابر با🌞روز Thursday 26: 🌖ماه #ژوییه{ژولای}🌲2021 ⛪️ ترسایی.🌲
2022 / 07 / 26
🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝
#دی_به_آذر.
آفریدگار
🔥فروغ و روشنایی.
شکوفایی و امید را برای همگان آرزو داریم.
🔥باشد که آذرِ مزدا.
همه اهریمنی را بسوزد و نابود گرداند.
باشد که
ایرانزمین و جهان را#شهریاریاهورایی،
آرامش،شادی و مهر جاودان فرا گیرد.
#ایدون_باد.
🔥#افروخته_باد_پیوسته_دراین_خانه.
🌺 گل #بادرنگ نماد دی به آذر است
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅
🌲🍋🌾🎋🍏🍂🎄🌾🍎
🍏🌾🍇🍎🎋🍂
🌾🍃🍉🎋🍂
🍎🌿🌾🍈
🍂 🌿 🍑
🎋🍅
🌶 ۱۴۰۱ / ۰۵ / ۰۴
شکفتن خورشیدِ نامیرا*
بر چشمتان فَرُخ بادا.
خورشید زیباترین چشمی ست،
که آسمان تا کنون بخود دیده است.
چشمی که به دیدار آسمان میآید
و از آمدنش گُلها از خوابی نوشین
چشم میگشایند.
آمدن آفتاب بامدادان را مینوازد.!
و خواب از چشم آسمان میرُباید.
بدینسان بامداد گوشهای از بهشت میشود.
در پایان شب،
مهتاب که میرود
آسمان چراغِ بیداری بر دیوارهای شبزدهِ جهان میآویزد.
آفتاب به تکاپوی چارهای میافتد برای آمدن.
آفتاب که بر میآید زمین و دریا را روشن میسازد.
زندگی تان باشکوه و
آکنده از شادیهای بی پایان.
* امرداد= نامیرا، بیمَرگی، همیشه زنده، نه مُردَنی.
به ✍
#سیــاه_منـصـور. ...
🌲
🍂 📘 🖌 @FARZANDAN_PARSI.💡
🎋🍑🍂
🌾🍇🍋🍂
🍃🍎🌾🍏🎋🍂
🌲🍃🎋🍇🍂🍎🎄🍏🍂🌾
🍏🌾🍇🍎🎋🍂
🌾🍃🍉🎋🍂
🍎🌿🌾🍈
🍂 🌿 🍑
🎋🍅
🌶 ۱۴۰۱ / ۰۵ / ۰۴
شکفتن خورشیدِ نامیرا*
بر چشمتان فَرُخ بادا.
خورشید زیباترین چشمی ست،
که آسمان تا کنون بخود دیده است.
چشمی که به دیدار آسمان میآید
و از آمدنش گُلها از خوابی نوشین
چشم میگشایند.
آمدن آفتاب بامدادان را مینوازد.!
و خواب از چشم آسمان میرُباید.
بدینسان بامداد گوشهای از بهشت میشود.
در پایان شب،
مهتاب که میرود
آسمان چراغِ بیداری بر دیوارهای شبزدهِ جهان میآویزد.
آفتاب به تکاپوی چارهای میافتد برای آمدن.
آفتاب که بر میآید زمین و دریا را روشن میسازد.
زندگی تان باشکوه و
آکنده از شادیهای بی پایان.
* امرداد= نامیرا، بیمَرگی، همیشه زنده، نه مُردَنی.
به ✍
#سیــاه_منـصـور. ...
🌲
🍂 📘 🖌 @FARZANDAN_PARSI.💡
🎋🍑🍂
🌾🍇🍋🍂
🍃🍎🌾🍏🎋🍂
🌲🍃🎋🍇🍂🍎🎄🍏🍂🌾
Forwarded from سرای فرزندان ایران. (سیاه منصور)
#میر_جلال_الدین_کزازی
🔸شیفتگی از نگاهی بسیار فراخ دوگونه میتواند داشت اول شیفتگی نکوهیده که مایه گمراهی است و دوم شیفتگی پیشینی که ریشه در شناخت و آگاهی دارد. من اگر بر ایران شیفتهام، اگر آن را سرزمین فر و فروغ میدانم برپایه شیفتگی پیشینی است.
اگر من ایرانی نبودم و در این سرزمین سپند اهورایی چشم به جهان نگشوده بودم همچنان بر ایران میشیفتم.
ایران به راستی دلرباست هرکس که ایران را بشناسد خواه، ناخواه بر او خواهد شیفت.
🔸روزگار ما روزگار دروغهای بزرگ است روزگار گسستنها و از خود بیگانگیهاست. به همین دلیل باید از وابستگیهایمان به فرهنگهای رسانهای بکاهیم تا ایرانی بمانیم.
🔸افلاطون از نخستین فیلسوفانی است که بنیاد اندیشهورزانه خود را از جهان ایرانی گرفته است.
اگر به آلمان سری بزنیم در آنجا هگل اعتقاد دارد که تاریخ با ایران آغاز گرفته است.
سزار در یادداشتهای خود میخواهد تا مانند کوروش باشد. نیچه اندیشمند آلمانی کتاب «چنین گفت زرتشت» را مینویسد با این تفاسیر باید بدانیم ایرانی بودن به شناسنامه نیست.
ایرانی بودن برهان قاطعی در اندیشه گفتار و کردار میخواهد..
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
🔸شیفتگی از نگاهی بسیار فراخ دوگونه میتواند داشت اول شیفتگی نکوهیده که مایه گمراهی است و دوم شیفتگی پیشینی که ریشه در شناخت و آگاهی دارد. من اگر بر ایران شیفتهام، اگر آن را سرزمین فر و فروغ میدانم برپایه شیفتگی پیشینی است.
اگر من ایرانی نبودم و در این سرزمین سپند اهورایی چشم به جهان نگشوده بودم همچنان بر ایران میشیفتم.
ایران به راستی دلرباست هرکس که ایران را بشناسد خواه، ناخواه بر او خواهد شیفت.
🔸روزگار ما روزگار دروغهای بزرگ است روزگار گسستنها و از خود بیگانگیهاست. به همین دلیل باید از وابستگیهایمان به فرهنگهای رسانهای بکاهیم تا ایرانی بمانیم.
🔸افلاطون از نخستین فیلسوفانی است که بنیاد اندیشهورزانه خود را از جهان ایرانی گرفته است.
اگر به آلمان سری بزنیم در آنجا هگل اعتقاد دارد که تاریخ با ایران آغاز گرفته است.
سزار در یادداشتهای خود میخواهد تا مانند کوروش باشد. نیچه اندیشمند آلمانی کتاب «چنین گفت زرتشت» را مینویسد با این تفاسیر باید بدانیم ایرانی بودن به شناسنامه نیست.
ایرانی بودن برهان قاطعی در اندیشه گفتار و کردار میخواهد..
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
🍃#زیباییهای_زبان_پارسی:
🌺 واژگان پارسی در زبان تازی؛
زبانه= از پارسی زبانه، در (درودگری)برای چفت و در.
زبانیه، تک، زابن= از پارسی زبانه، زبانه کشیدن آتش، فرشتگان و یا پاسبانان سختگیر و درشت دوزخ.
زبَدانی= از پارسی سیب دانی، نام گردشگری پر آوازه در دمشق.
زَبتَر= از پارسی زیباتر، برتنی(تکبر.)
زِبرج= از پارسی زیبا رگ(رگ= نژاد) و زیبا روی، در تازی، زیوَر،گوهر.
زبرَج، زبَرجَد= از پارسی زبرجَد، زُمُرُّد(گوهری سبز رنگ)
زبرَق= از پارسی زرآب ، زر آب شده که نگارگران بکار برند،رنگی سرخ و زرد.
زبعَر،زَبغر= از پارسی زغبَر گونه ای از درختان سرو، مرو سفید.مرو. [ م َرْوْ ] (ع اِ) سنگی است سفید و روشن و شکننده و درخشان که از آن آتشزنه گیرند، و یا سنگی است باشکوه و نآم آور که از آن آوند «ظر» می سازند.
زبون= از پارسی زبون، ناتوان به تازی کودن.
زبّیل= از پارسی زنبیل.
زُخرُف= از پارسی زیور، زیبایی والا.
زُخن= از پارسی زُهم، بَد بُو ، بوی ماهی و گوشت نَه پُخته.
زَخم= از پارسی زخم، در پهلوی zaxm در زبان تازی پلید بد بو مانک میدهد.
زرابی= از پارسی زیرپایی، بالشچه و گستردنی ها(قالی)، بسیارگرانبها و زیبا.
دنباله دارد
💥✍بزرگمهرصالحی
📚 بازخنها:
۱- فرهنگ دانشگاهی عربی-پارسی از المنجد الابجدی، نوشتهی لویس معلوف، برگردان احمد سیاح، چاپ پخش فرحان.
۲- معجم المعربات، محمد التنوجی.
۳- واژهنامهی دهخدا.
۴- فرهنگ ریشه شناسی زبان پارسی- مصطفی پاشنگ.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
🌺 واژگان پارسی در زبان تازی؛
زبانه= از پارسی زبانه، در (درودگری)برای چفت و در.
زبانیه، تک، زابن= از پارسی زبانه، زبانه کشیدن آتش، فرشتگان و یا پاسبانان سختگیر و درشت دوزخ.
زبَدانی= از پارسی سیب دانی، نام گردشگری پر آوازه در دمشق.
زَبتَر= از پارسی زیباتر، برتنی(تکبر.)
زِبرج= از پارسی زیبا رگ(رگ= نژاد) و زیبا روی، در تازی، زیوَر،گوهر.
زبرَج، زبَرجَد= از پارسی زبرجَد، زُمُرُّد(گوهری سبز رنگ)
زبرَق= از پارسی زرآب ، زر آب شده که نگارگران بکار برند،رنگی سرخ و زرد.
زبعَر،زَبغر= از پارسی زغبَر گونه ای از درختان سرو، مرو سفید.مرو. [ م َرْوْ ] (ع اِ) سنگی است سفید و روشن و شکننده و درخشان که از آن آتشزنه گیرند، و یا سنگی است باشکوه و نآم آور که از آن آوند «ظر» می سازند.
زبون= از پارسی زبون، ناتوان به تازی کودن.
زبّیل= از پارسی زنبیل.
زُخرُف= از پارسی زیور، زیبایی والا.
زُخن= از پارسی زُهم، بَد بُو ، بوی ماهی و گوشت نَه پُخته.
زَخم= از پارسی زخم، در پهلوی zaxm در زبان تازی پلید بد بو مانک میدهد.
زرابی= از پارسی زیرپایی، بالشچه و گستردنی ها(قالی)، بسیارگرانبها و زیبا.
دنباله دارد
💥✍بزرگمهرصالحی
📚 بازخنها:
۱- فرهنگ دانشگاهی عربی-پارسی از المنجد الابجدی، نوشتهی لویس معلوف، برگردان احمد سیاح، چاپ پخش فرحان.
۲- معجم المعربات، محمد التنوجی.
۳- واژهنامهی دهخدا.
۴- فرهنگ ریشه شناسی زبان پارسی- مصطفی پاشنگ.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
🗓 #روزشمار_ایرانی:
☀️ روز سهشنبه= #بهرام_شید؛
۰۴ 🦀 امرداد ماه= #شهریور_روز؛
🌞 ۲۵۸۱= #هخامنشی.
🌞 ۱۴۱۰۱= #اهورایی.
🌞 ۷۰۴۴= #میترایی_آریایی.
🌞 ۳۷۶۰= #زرتشتی.
☀️ ۱۴۰۱= #خورشیدی. ✴ ۰۴ / ۰۵ / ۱۴۰۱ ✴
🌞 ۱۳۹۰= #یزدگردی.
🌞 ۱۵۹۳= #دیلمی.
🌞 ۲۷۲۱= #کوردی.
📖🖌 امرداد= نامیرا، بی مرگی، جاوید، مانایی.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅
☀️ روز سهشنبه= #بهرام_شید؛
۰۴ 🦀 امرداد ماه= #شهریور_روز؛
🌞 ۲۵۸۱= #هخامنشی.
🌞 ۱۴۱۰۱= #اهورایی.
🌞 ۷۰۴۴= #میترایی_آریایی.
🌞 ۳۷۶۰= #زرتشتی.
☀️ ۱۴۰۱= #خورشیدی. ✴ ۰۴ / ۰۵ / ۱۴۰۱ ✴
🌞 ۱۳۹۰= #یزدگردی.
🌞 ۱۵۹۳= #دیلمی.
🌞 ۲۷۲۱= #کوردی.
📖🖌 امرداد= نامیرا، بی مرگی، جاوید، مانایی.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅
📚📘📔📗📕📖🖌
📚📙📗📓📖🖌
#شاهنامه_شاهکار_گرانسنگ_ادب_پارسی:
بخش: (۲۱۱)
گفتار اندر داستان #فرود_سیاووش:
برگ (۷)
دوان بیژن آمد پس پشت اوی
یکی تیغ بد تیز در مشت اوی
به برگستوان بر زد و کرد چاک
گرانمایه اسپ اندر آمد بخاک
به دربند حسن اندر آمد فرود
دلیران در دژ ببستند زود
ز باره فراوان ببارید سنگ
بدانست کان نیست جای درنگ
خروشید بیژن که ای نامدار
ز مردی پیاده دلیر و سوار
چنین بازگشتی و شرمت نبود
دریغ آن دل و نام جنگی فرود
بیامد بر تووس زان رزمگاه
چنین گفت کای پهلوان سپاه
سزد گر برزم چنین یک دلیر
شود نامبردار یک دشت شیر
اگر کوه خارا ز پیکان اوی
شود آب و دریا بود کان اوی
سپهبد نباید که دارد شگفت
ازین برتر اندازه نتوان گرفت
سپهبد بدارنده سوگند خورد
کزین دژ برآرم بخورشید گرد
بکین زرسپ گرامی سپاه
برآرم بسازم یکی رزمگاه
تن ترک بدخواه بیجان کنم
ز خونش دل سنگ مرجان کنم
چو خورشید تابنده شد ناپدید
شب تیره بر چرخ لشکر کشید
دلیران دژدار مردی هزار
ز سوی کلات اندر آمد سوار
در دژ ببستند زین روی تنگ
خروش جرس خاست و آوای زنگ
جریره بتخت گرامی بخفت
شب تیره با درد و غم بود جفت
بخواب آتشی دید کز دژ بلند
برافروختی پیش آن ارجمند
سراسر سپد کوه بفروختی
پرستنده و دژ همی سوختی
دلش گشت پر درد و بیدار گشت
روانش پر از درد و تیمار گشت
بباره برآمد جهان بنگرید
همه کوه پرجوشن و نیزه دید
رخش گشت پرخون و دل پر ز دود
بیامد به بالین فرخ فرود
بدو گفت بیدار گرد ای پسر
که ما را بد آمد ز اختر بسر
سراسر همه کوه پر دشمن ست
در دژ پر از نیزه و جوشن ست
بمادر چنین گفت جنگی فرود
که از غم چه داری دلت پر ز دود
مرا گر زمانه شدست اسپری
زمانه ز بخشش فزون نشمری
بروز جوانی پدر کشته شد
مرا روز چون روز او گشته شد
بدست گروی آمد او را زمان
سوی جان من بیژن آمد دمان
بکوشم نمیرم مگر غرموار
نخواهم ز ایرانیان زینهار
سپه را همه ترگ و جوشن بداد
یکی ترگ رومی بسر برنهاد
میان را بخفتان رومی ببست
بیامد کمان کیانی بدست
چو خورشید تابنده بنمود چهر
خرامان برآمد بخم سپهر
ز هر سو برآمد خروش سران
گراییدن گرزهای گران
غو کوس با نالهی کرنای
دم نای سرغین و هندی درای
برون آمد از بارهی دژ فرود
دلیران ترکان هرآنکس که بود
ز گرد سواران و ز گرز و تیر
سر کوه شد همچو دریای قیر
نبد هیچ هامون و جای نبرد
همی کوه و سنگ اسپ را خیره کرد
ازین گونه تا گشت خورشید راست
سپاه فرود دلاور بکاست
فراز و نشیبش همه کشته شد
سربخت مرد جوان گشته شد
بدو خیره ماندند ایرانیان
که چون او ندیدند شیر ژیان
ز ترکان نماند ایچ با او سوار
ندید ایچ تنها رخ کارزار
عنان را بپیچید و تنها برفت
ز بالا سوی دژ خرامید تفت
چو رهام و بیژن کمین ساختند
فراز و نشیبش همی تاختند
چو بیژن پدید آمد اندر نشیب
سبک شد عنان و گران شد رکیب
فرود جوان ترگ بیژن بدید
بزد دست و تیغ از میان برکشید
چو رهام گرد اندر آمد به پشت
خروشان یکی تیغ هندی به مشت
بزد بر سر کتف مرد دلیر
فرود آمد از دوش دستش به زیر
چو از وی جدا گشت بازوی و دوش
همی تاخت اسپ و همی زد خروش
بنزدیک دژ بیژن اندر رسید
بزخمی پی بارهی او برید
پیاده خود و چند زان چاکران
تبه گشته از چنگ کنداوران
بدژ در شد و در به بستند زود
شد آن نامور شیر جنگی فرود
بشد با پرستندگان مادرش
گرفتند پوشیدگان در برش
بزاری فگندند بر تخت عاج
نبد شاه را روز هنگام تاج
همه غالیه موی و مشکین کمند
پرستنده و مادر از بن بکند
همی کند جان آن گرامی فرود
همه تخت مویه همه حسن رود
چنین گفت چون لب ز هم برگرفت
که این موی کندن نباشد شگفت
کنون اندر آیند ایرانیان
به تاراج دژ پاک بسته میان
پرستندگان را اسیران کنند
دژ وباره کوه ویران کنند
دل هرک بر من بسوزد همی
ز جانم رخش برفروزد همی
همه پاک بر باره باید شدن
تن خویش را بر زمین بر زدن
کجا بهر بیژن نماند یکی
نمانم من ایدر مگر اندکی
کشنده تن و جان من درد اوست
پرستار و گنجم چه در خورد اوست
بگفت این و رخسارگان کرد زرد
برآمد روانش بتیمار و درد
ببازیگری ماند این چرخ مست
که بازی برآرد به هفتاد دست
زمانی بخنجر زمانی بتیغ
زمانی بباد و زمانی بمیغ
زمانی بدست یکی ناسزا
زمانی خود از درد و سختی رها
زمانی دهد تخت و گنج و کلاه
زمانی غم و رنج و خواری و چاه
همی خورد باید کسی را که هست
منم تنگدل تا شدم تنگدست
اگر خود نزادی خردمند مرد
ندیدی ز گیتی چنین گرم و سرد
بباید به کوری و ناکام زیست
برین زندگانی بباید گریست
سرانجام خاک ست بالین اوی
دریغ آن دل و رای و آیین اوی
پرستندگان بر سر دژ شدند
همه خویشتن بر زمین برزدند
یکی آتشی خود جریره فروخت
همه گنجها را بتش بسوخت
یکی تیغ بگرفت زان پس بدست
در خانهٔ تازی اسپان به بست.
بازنویسی و ویرایش به پارسی:
به ✍:
#سیــاه_منـصـور.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
📚📘📔📗📕📖🖌
📚📙📗📓📖🖌
📚📙📗📓📖🖌
#شاهنامه_شاهکار_گرانسنگ_ادب_پارسی:
بخش: (۲۱۱)
گفتار اندر داستان #فرود_سیاووش:
برگ (۷)
دوان بیژن آمد پس پشت اوی
یکی تیغ بد تیز در مشت اوی
به برگستوان بر زد و کرد چاک
گرانمایه اسپ اندر آمد بخاک
به دربند حسن اندر آمد فرود
دلیران در دژ ببستند زود
ز باره فراوان ببارید سنگ
بدانست کان نیست جای درنگ
خروشید بیژن که ای نامدار
ز مردی پیاده دلیر و سوار
چنین بازگشتی و شرمت نبود
دریغ آن دل و نام جنگی فرود
بیامد بر تووس زان رزمگاه
چنین گفت کای پهلوان سپاه
سزد گر برزم چنین یک دلیر
شود نامبردار یک دشت شیر
اگر کوه خارا ز پیکان اوی
شود آب و دریا بود کان اوی
سپهبد نباید که دارد شگفت
ازین برتر اندازه نتوان گرفت
سپهبد بدارنده سوگند خورد
کزین دژ برآرم بخورشید گرد
بکین زرسپ گرامی سپاه
برآرم بسازم یکی رزمگاه
تن ترک بدخواه بیجان کنم
ز خونش دل سنگ مرجان کنم
چو خورشید تابنده شد ناپدید
شب تیره بر چرخ لشکر کشید
دلیران دژدار مردی هزار
ز سوی کلات اندر آمد سوار
در دژ ببستند زین روی تنگ
خروش جرس خاست و آوای زنگ
جریره بتخت گرامی بخفت
شب تیره با درد و غم بود جفت
بخواب آتشی دید کز دژ بلند
برافروختی پیش آن ارجمند
سراسر سپد کوه بفروختی
پرستنده و دژ همی سوختی
دلش گشت پر درد و بیدار گشت
روانش پر از درد و تیمار گشت
بباره برآمد جهان بنگرید
همه کوه پرجوشن و نیزه دید
رخش گشت پرخون و دل پر ز دود
بیامد به بالین فرخ فرود
بدو گفت بیدار گرد ای پسر
که ما را بد آمد ز اختر بسر
سراسر همه کوه پر دشمن ست
در دژ پر از نیزه و جوشن ست
بمادر چنین گفت جنگی فرود
که از غم چه داری دلت پر ز دود
مرا گر زمانه شدست اسپری
زمانه ز بخشش فزون نشمری
بروز جوانی پدر کشته شد
مرا روز چون روز او گشته شد
بدست گروی آمد او را زمان
سوی جان من بیژن آمد دمان
بکوشم نمیرم مگر غرموار
نخواهم ز ایرانیان زینهار
سپه را همه ترگ و جوشن بداد
یکی ترگ رومی بسر برنهاد
میان را بخفتان رومی ببست
بیامد کمان کیانی بدست
چو خورشید تابنده بنمود چهر
خرامان برآمد بخم سپهر
ز هر سو برآمد خروش سران
گراییدن گرزهای گران
غو کوس با نالهی کرنای
دم نای سرغین و هندی درای
برون آمد از بارهی دژ فرود
دلیران ترکان هرآنکس که بود
ز گرد سواران و ز گرز و تیر
سر کوه شد همچو دریای قیر
نبد هیچ هامون و جای نبرد
همی کوه و سنگ اسپ را خیره کرد
ازین گونه تا گشت خورشید راست
سپاه فرود دلاور بکاست
فراز و نشیبش همه کشته شد
سربخت مرد جوان گشته شد
بدو خیره ماندند ایرانیان
که چون او ندیدند شیر ژیان
ز ترکان نماند ایچ با او سوار
ندید ایچ تنها رخ کارزار
عنان را بپیچید و تنها برفت
ز بالا سوی دژ خرامید تفت
چو رهام و بیژن کمین ساختند
فراز و نشیبش همی تاختند
چو بیژن پدید آمد اندر نشیب
سبک شد عنان و گران شد رکیب
فرود جوان ترگ بیژن بدید
بزد دست و تیغ از میان برکشید
چو رهام گرد اندر آمد به پشت
خروشان یکی تیغ هندی به مشت
بزد بر سر کتف مرد دلیر
فرود آمد از دوش دستش به زیر
چو از وی جدا گشت بازوی و دوش
همی تاخت اسپ و همی زد خروش
بنزدیک دژ بیژن اندر رسید
بزخمی پی بارهی او برید
پیاده خود و چند زان چاکران
تبه گشته از چنگ کنداوران
بدژ در شد و در به بستند زود
شد آن نامور شیر جنگی فرود
بشد با پرستندگان مادرش
گرفتند پوشیدگان در برش
بزاری فگندند بر تخت عاج
نبد شاه را روز هنگام تاج
همه غالیه موی و مشکین کمند
پرستنده و مادر از بن بکند
همی کند جان آن گرامی فرود
همه تخت مویه همه حسن رود
چنین گفت چون لب ز هم برگرفت
که این موی کندن نباشد شگفت
کنون اندر آیند ایرانیان
به تاراج دژ پاک بسته میان
پرستندگان را اسیران کنند
دژ وباره کوه ویران کنند
دل هرک بر من بسوزد همی
ز جانم رخش برفروزد همی
همه پاک بر باره باید شدن
تن خویش را بر زمین بر زدن
کجا بهر بیژن نماند یکی
نمانم من ایدر مگر اندکی
کشنده تن و جان من درد اوست
پرستار و گنجم چه در خورد اوست
بگفت این و رخسارگان کرد زرد
برآمد روانش بتیمار و درد
ببازیگری ماند این چرخ مست
که بازی برآرد به هفتاد دست
زمانی بخنجر زمانی بتیغ
زمانی بباد و زمانی بمیغ
زمانی بدست یکی ناسزا
زمانی خود از درد و سختی رها
زمانی دهد تخت و گنج و کلاه
زمانی غم و رنج و خواری و چاه
همی خورد باید کسی را که هست
منم تنگدل تا شدم تنگدست
اگر خود نزادی خردمند مرد
ندیدی ز گیتی چنین گرم و سرد
بباید به کوری و ناکام زیست
برین زندگانی بباید گریست
سرانجام خاک ست بالین اوی
دریغ آن دل و رای و آیین اوی
پرستندگان بر سر دژ شدند
همه خویشتن بر زمین برزدند
یکی آتشی خود جریره فروخت
همه گنجها را بتش بسوخت
یکی تیغ بگرفت زان پس بدست
در خانهٔ تازی اسپان به بست.
بازنویسی و ویرایش به پارسی:
به ✍:
#سیــاه_منـصـور.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
📚📘📔📗📕📖🖌
📚📙📗📓📖🖌
تِے بہ ره...الهہ صالحے...پخش از ڪانال وارگہ بختیارے
@WargeBakhtiyari
"تہ بہ ره"
🎤بالهہ صالحے
#بختیارے
🌴🌴اندکی از فرهنگ بلند ایرانیان،
«واژه شناسی»
ایرانیان را گمان بر این است که واژگان«آیه» و «عباس» اَرَبی هستند.
اکنون ببینیم ریشهی این واژگان چیست.؟
١- «آیه»: این واژهی ایرانی که کوچکترین پیکره ی نپی (قرآن) را در بر می گیرد از واژهی«آمده» «میآید» (آنچه از آسمان یا از سوی خدا میآید و یا فَرتاب (وحی) میشود گفته میشود.)
۲- واژهی«عباس» چیست،؟
این واژه از «اَبوس» ایرانی (پهلوی) گرفته شده است.
اَ+ بوس
اَ= نه، نوچ، نا (منفی)
بو = مهر، ماچ، نوازش.
اَبوس= نبوس، بی مهر، بی نوازش.
«عبوس زهد به وَجه خمار ننشیند،
مرید خرقهی دُردی کشان خوش خویم.!!»
(حافظ)
اَباس، عباس= اَبوسیده، ابوسیدار، اَبوسنده، تلخ روی
اَباسی، عباسی= ابوسیداری، ابوسیدگی، ابوسش.
اربها بجای واج «اَ»، واک«ع» گذاردند و آن را اربی کردند.
«ما روشنای زیبای سپیده دَم تاریخیم»
پاینده ایران سرافراز 🌷
«خاک پای فرهنگ سُتوار ایران»
«#آرتاباز.»
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
🎤بالهہ صالحے
#بختیارے
🌴🌴اندکی از فرهنگ بلند ایرانیان،
«واژه شناسی»
ایرانیان را گمان بر این است که واژگان«آیه» و «عباس» اَرَبی هستند.
اکنون ببینیم ریشهی این واژگان چیست.؟
١- «آیه»: این واژهی ایرانی که کوچکترین پیکره ی نپی (قرآن) را در بر می گیرد از واژهی«آمده» «میآید» (آنچه از آسمان یا از سوی خدا میآید و یا فَرتاب (وحی) میشود گفته میشود.)
۲- واژهی«عباس» چیست،؟
این واژه از «اَبوس» ایرانی (پهلوی) گرفته شده است.
اَ+ بوس
اَ= نه، نوچ، نا (منفی)
بو = مهر، ماچ، نوازش.
اَبوس= نبوس، بی مهر، بی نوازش.
«عبوس زهد به وَجه خمار ننشیند،
مرید خرقهی دُردی کشان خوش خویم.!!»
(حافظ)
اَباس، عباس= اَبوسیده، ابوسیدار، اَبوسنده، تلخ روی
اَباسی، عباسی= ابوسیداری، ابوسیدگی، ابوسش.
اربها بجای واج «اَ»، واک«ع» گذاردند و آن را اربی کردند.
«ما روشنای زیبای سپیده دَم تاریخیم»
پاینده ایران سرافراز 🌷
«خاک پای فرهنگ سُتوار ایران»
«#آرتاباز.»
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
Forwarded from سرای فرزندان ایران. (گندم)
🌾 🦁 🍏 🍇
🍎 🌾 🌻
🔷 امروز؛ 🔆 🕊 🔆
🟣 به ☀️روز پیروز و فرخ 🌞روز:
(#آذر_ایزد)🧜♀ از 🌖ماه #امرداد؛
به سال ۳۷۶۰ 🔥مزدیسنی.
۳۷۶۰ / ۰۵ / ۰۵
🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️
🟡 برابر با🌞روز چهارشنبه: #تیر_شید:
به☀️روز ۰۴🦁#امرداد_ماه 🌖
به سال ۲۵۸۱ 👑شاهنشاهی🇮🇷ایران.
۲۵۸۱ / ۰۵ / ۰۵
🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️
⚪️ برابر با روز چهارشنبه: #تیر_شید:
۰۵ #امرداد 🌖 ماه
به سال ۱۴۰۱ 🌞 خورشیدی.
۱۴۰۱ / ۰۵ / ۰۵
🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️
🔴 برابر با🌞روز Wednesday 27: 🌖ماه #ژوییه{ژولای}🌲2021 ⛪️ ترسایی.🌲
2022 / 07 / 27
🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝
🔥#آذر_ایزد، #نماداشه
فروغ و روشنایی
نیرو و انرژی
گرمای جانبخش.
#آترش_پوتره_اهورهه_مزداو.
آتش ای پرتوی نیک اهورایی.
این آتش گرم و روشن و پاک
وین بال گشوده سوی افلاک
گه اوج گرفت و گاه بنشست
بنشست ولی نرفت از دست.!
🖌#توران_شهریاری
🌻گل #آفتابگردان
(آذرگون) نماد آذر ایزد است 🌻
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅
🍎 🌾 🌻
🔷 امروز؛ 🔆 🕊 🔆
🟣 به ☀️روز پیروز و فرخ 🌞روز:
(#آذر_ایزد)🧜♀ از 🌖ماه #امرداد؛
به سال ۳۷۶۰ 🔥مزدیسنی.
۳۷۶۰ / ۰۵ / ۰۵
🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️
🟡 برابر با🌞روز چهارشنبه: #تیر_شید:
به☀️روز ۰۴🦁#امرداد_ماه 🌖
به سال ۲۵۸۱ 👑شاهنشاهی🇮🇷ایران.
۲۵۸۱ / ۰۵ / ۰۵
🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️
⚪️ برابر با روز چهارشنبه: #تیر_شید:
۰۵ #امرداد 🌖 ماه
به سال ۱۴۰۱ 🌞 خورشیدی.
۱۴۰۱ / ۰۵ / ۰۵
🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️
🔴 برابر با🌞روز Wednesday 27: 🌖ماه #ژوییه{ژولای}🌲2021 ⛪️ ترسایی.🌲
2022 / 07 / 27
🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝
🔥#آذر_ایزد، #نماداشه
فروغ و روشنایی
نیرو و انرژی
گرمای جانبخش.
#آترش_پوتره_اهورهه_مزداو.
آتش ای پرتوی نیک اهورایی.
این آتش گرم و روشن و پاک
وین بال گشوده سوی افلاک
گه اوج گرفت و گاه بنشست
بنشست ولی نرفت از دست.!
🖌#توران_شهریاری
🌻گل #آفتابگردان
(آذرگون) نماد آذر ایزد است 🌻
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅
🌲🍋🌾🎋🍏🍂🎄🌾🍎
🍏🌾🍇🍎🎋🍂
🌾🍃🍉🎋🍂
🍎🌿🌾🍈
🍂 🌿 🍑
🎋🍅
🌶 ۱۴۰۱ / ۰۵ / ۰۵
شکفتن خورشیدِ نامیرا*
بر چشمتان فَرُخ بادا.
به آسمان، به درختان و رودخانهها
نگاه کنید و بامداد را با دلخوشی آغاز نمایید.
آدمیان در هر کجای این زمین خاکی،
و در هر مرز و بوم که باشند در یک جای
به هم میرسند و پیوندهایی با هم دارند.!
همه به سوی شهر خوشبختی و امیدواری میروند.
چه خوب است که؛
آدمی به روانی و آسانی دریافته باشد،
تا در میان نامردمیها و آشوبِ توفانها بتواند
به پناهگاهی آرام بگیرد.
زندگی تان باشکوه و
آکنده از شادیهای بی پایان.
* امرداد= نامیرا، بیمَرگی، همیشه زنده، نه مُردَنی.
به ✍
#سیــاه_منـصـور. ...
🌲
🍂 📘 🖌 @FARZANDAN_PARSI.💡
🎋🍑🍂 🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
🌾🍇🍋🍂
🍃🍎🌾🍏🎋🍂
🌲🍃🎋🍇🍂🍎🎄🍏🍂🌾
🍏🌾🍇🍎🎋🍂
🌾🍃🍉🎋🍂
🍎🌿🌾🍈
🍂 🌿 🍑
🎋🍅
🌶 ۱۴۰۱ / ۰۵ / ۰۵
شکفتن خورشیدِ نامیرا*
بر چشمتان فَرُخ بادا.
به آسمان، به درختان و رودخانهها
نگاه کنید و بامداد را با دلخوشی آغاز نمایید.
آدمیان در هر کجای این زمین خاکی،
و در هر مرز و بوم که باشند در یک جای
به هم میرسند و پیوندهایی با هم دارند.!
همه به سوی شهر خوشبختی و امیدواری میروند.
چه خوب است که؛
آدمی به روانی و آسانی دریافته باشد،
تا در میان نامردمیها و آشوبِ توفانها بتواند
به پناهگاهی آرام بگیرد.
زندگی تان باشکوه و
آکنده از شادیهای بی پایان.
* امرداد= نامیرا، بیمَرگی، همیشه زنده، نه مُردَنی.
به ✍
#سیــاه_منـصـور. ...
🌲
🍂 📘 🖌 @FARZANDAN_PARSI.💡
🎋🍑🍂 🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
🌾🍇🍋🍂
🍃🍎🌾🍏🎋🍂
🌲🍃🎋🍇🍂🍎🎄🍏🍂🌾
Donyam
Hamid Hiraad
🎙 حمید هیراد
🎵 دنیام | #آهنگ_تازه.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
🎵 دنیام | #آهنگ_تازه.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
🗓 #روزشمار_ایرانی:
☀️ روز چهارشنبه= #تیر_شید؛
۰۵ 🦁 امرداد ماه= #فروتنی_پاک؛
🌞 ۲۵۸۱= #هخامنشی.
🌞 ۱۴۱۰۱= #اهورایی.
🌞 ۷۰۴۴= #میترایی_آریایی.
🌞 ۳۷۶۰= #زرتشتی.
☀️ ۱۴۰۱= #خورشیدی. ✴ ۰۵ / ۰۵ / ۱۴۰۱ ✴
🌞 ۱۳۹۰= #یزدگردی.
🌞 ۱۵۹۳= #دیلمی.
🌞 ۲۷۲۱= #کوردی.
📖🖌 امرداد= نامیرا، بی مرگی، جاوید، مانایی.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅
☀️ روز چهارشنبه= #تیر_شید؛
۰۵ 🦁 امرداد ماه= #فروتنی_پاک؛
🌞 ۲۵۸۱= #هخامنشی.
🌞 ۱۴۱۰۱= #اهورایی.
🌞 ۷۰۴۴= #میترایی_آریایی.
🌞 ۳۷۶۰= #زرتشتی.
☀️ ۱۴۰۱= #خورشیدی. ✴ ۰۵ / ۰۵ / ۱۴۰۱ ✴
🌞 ۱۳۹۰= #یزدگردی.
🌞 ۱۵۹۳= #دیلمی.
🌞 ۲۷۲۱= #کوردی.
📖🖌 امرداد= نامیرا، بی مرگی، جاوید، مانایی.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅
📚📘📔📗📕📖🖌
📚📙📗📓📖🖌
#شاهنامه_شاهکار_گرانسنگ_ادب_پارسی:
بخش: (۲۱۲)
گفتار اندر داستان #فرود_سیاووش:
برگ (۸)
شکمشان بدرید و ببرید پی
همی ریخت از دیده خوناب و خوی
بیامد ببالین فرخ فرود
یکی دشنه با او چو آب کبود
دو رخ را بروی پسر بر نهاد
شکم بردرید و برش جان بداد
در دژ بکندند پارسیان
بغارت ببستند یکسر میان
چو بهرام نزدیک آن باره شد
از اندوه یکسر دلش پاره شد
بایرانیان گفت کین از پدر
بسی خوارتر مرد و هم زارتر
کشنده سیاووش چاکر نبود
ببالینش بر کشته مادر نبود
همه دژ سراسر برافروخته
همه خان و مان کنده و سوخته
بایرانیان گفت کز کردگار
بترسید وز گردش روزگار
ببد بس درازست چنگ سپهر
به بیدادگر برنگردد بمهر
زکیخسرو اکنون ندارید شرم
که چندان سخن گفت با تووس نرم
بکین سیاووش فرستادتان
بسی پند و اندرزها دادتان
ز خون برادر چو آگه شود
همه شرم و آذرم کوته شود
ز رهام وز بیژن تیز مغز
نیاید بگیتی یکی کار نغز
هماننگه بیامد سپهدار تووس
براه کلات اندر آورد کووس
چو گودرز و چون گیو کندآوران
ز گردان ایران سپاهی گران
سپهبد بسوی سپدکوه شد
وزانجا بنزدیکی انبوه شد
چو آمد ببالین آن کشته زار
بران تخت با مادر افگنده خوار
بیک دست بهرام پر آب چشم
نشسته ببالین او پر ز خشم
بدست دگر زنگهی شاوران
برو انجمن گشته کنداوران
گوی چون درختی بران تخت عاج
بدیدار ماه و ببالای ساج
سیاووش بد خفته بر تخت زر
ابا جوشن و تیغ و گرز و کمر
برو زار بگریست گودرز و گیو
بزرگان چو گرگین و بهرام نیو
رخ تووس شد پر ز خون جگر
ز درد فرود و ز درد پسر
که تندی پشیمانی آردت بار
تو در بوستان تخم تندی مکار
چنین گفت گودرز با تووس و گیو
همان نامداران و گردان نیو
که تندی نه کار سپهبد بود
سپهبد که تندی کند بد بود
جوانی بدین سان ز تخم کیان
بدین فر و این برز و یال و میان
بدادی بتیزی و تندی بباد
زرسپ آن سپهدار نوذرنژاد
ز تیزی گرفتار شد ریونیز
نبود از بد بخت ما مانده چیز
هنر بیخرد در دل مرد تند
چو تیغی که گردد ز زنگار کند
چو چندین بگفتند آب از دو چشم
ببارید و آمد ز تندی بخشم
چنین پاسخ آورد کز بخت بد
بسی رنج وسختی بمردم رسد
بفرمود تا دخمهی شاهوار
بکردند بر تیغ آن کوهسار
نهادند زیراندرش تخت زر
بدیبای زربفت و زرین کمر
تن شاهوارش بیاراستند
گل و مشک و کافور و می خواستند
سرش را بکافور کردند خشک
رخش را بعطر و گلاب و بمشک
نهادند بر تخت و گشتند باز
شد آن شیردل شاه گردنفراز
زراسپ سرافراز با ریونیز
نهادند در پهلوی شاه نیز
سپهبد بران ریش کافورگون
ببارید از دیدگان جوی خون
چنین ست هرچند مانیم دیر
نه پیل سرافراز ماند نه شیر
دل سنگ و سندان بترسد ز مرگ
رهایی نیابد ازو بار و برگ
سه روزش درنگ آمد اندر چرم
چهارم برآمد ز شیپور دم
سپه برگرفت و بزد نای و کووس
زمین کوه تا کوه گشت آبنوس
هرآنکس که دیدی ز توران سپاه
بکشتی تنش را فگندی براه
همه مرزها کرد بیتار و پود
همی رفت پیروز تا کاسهرود
بدان مرز لشکر فرود آورید
زمین گشت زان خیمهها ناپدید
خبر شد بترکان کز ایران سپاه
سوس کاسه رود اندر آمد براه
ز تران بیامد دلیری جوان
پلاشان بیداردل پهلوان
بیامد که لشکر همی بنگرد
درفش سران را همی بشمرد
بلشکرگه اندر یکی کوه بود
بلند و بیکسو ز انبوه بود
نشسته برو گیو و بیژن بهم
همی رفت هرگونه از بیش و کم
درفش پلاشان ز توران سپاه
بدیدار ایشان برآمد ز راه
چو از دور گیو دلاور بدید
بزد دست و تیغ از میان برکشید
چنین گفت کامد پلاشان شیر
یکی نامداری سواری دلیر
شوم گر سرش را ببرم ز تن
گرش بسته آرم بدین انجمن
بدو گفت بیژن که گر شهریار
مرا داد خلعت بدین کارزار
بفرمان مرا بست باید کمر
برزم پلاشان پرخاشخر
به بیژن چنین گفت گیو دلیر
که مشتاب در چنگ این نره شیر
نباید که با او نتابی بجنگ
کنی روز بر من برین جنگ تنگ
پلاشان چو شیر است در مرغزار
جز از مرد جنگی نجوید شکار
بدو گفت بیژن مرا زین سخن
به پیش جهاندار ننگی مکن
سلیح سیاووش مرا ده بجنگ
پس آنگه نگه کن شکار پلنگ
بدو داد گیو دلیر آن زره
همی بست بیژن زره را گره
یکی باره ی تیزرو برنشست
بهامون خرامید نیزه بدست
پلاشان یکی آهو افگنده بود
کبابش بر آتش پراگنده بود
همی خورد و اسپش چران و چمان
پلاشان نشسته به بازو کمان
چو اسپش ز دور اسپ بیژن بدید
خروشی برآورد و اندر دمید
پلاشان بدانست کامد سوار
بیامد بسیچیدهی کارزار
یکی بانگ برزد به بیژن بلند
منم گفت شیراوژن و و دیوبند
بگو آشکارا که نام تو چیست
که اختر همی بر تو خواهد گریست
دلاور بدو گفت من بیژنم
برزم اندرون پیل و رویینتنم
نیا شیر جنگی پدر گیو گرد
هم اکنون ببینی ز من دستبرد
بروز بلا در دم کارزار
تو بر کوه چون گرگ مردار خواه
همی دود و خاکستر و خون خوری
گه آمد که لشکر بهامون بَری.
بازنویسی و ویرایش به پارسی:
به ✍:
#سیــاه_منـصـور.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
📚📘📔📗📕📖🖌
📚📙📗📓📖🖌
📚📙📗📓📖🖌
#شاهنامه_شاهکار_گرانسنگ_ادب_پارسی:
بخش: (۲۱۲)
گفتار اندر داستان #فرود_سیاووش:
برگ (۸)
شکمشان بدرید و ببرید پی
همی ریخت از دیده خوناب و خوی
بیامد ببالین فرخ فرود
یکی دشنه با او چو آب کبود
دو رخ را بروی پسر بر نهاد
شکم بردرید و برش جان بداد
در دژ بکندند پارسیان
بغارت ببستند یکسر میان
چو بهرام نزدیک آن باره شد
از اندوه یکسر دلش پاره شد
بایرانیان گفت کین از پدر
بسی خوارتر مرد و هم زارتر
کشنده سیاووش چاکر نبود
ببالینش بر کشته مادر نبود
همه دژ سراسر برافروخته
همه خان و مان کنده و سوخته
بایرانیان گفت کز کردگار
بترسید وز گردش روزگار
ببد بس درازست چنگ سپهر
به بیدادگر برنگردد بمهر
زکیخسرو اکنون ندارید شرم
که چندان سخن گفت با تووس نرم
بکین سیاووش فرستادتان
بسی پند و اندرزها دادتان
ز خون برادر چو آگه شود
همه شرم و آذرم کوته شود
ز رهام وز بیژن تیز مغز
نیاید بگیتی یکی کار نغز
هماننگه بیامد سپهدار تووس
براه کلات اندر آورد کووس
چو گودرز و چون گیو کندآوران
ز گردان ایران سپاهی گران
سپهبد بسوی سپدکوه شد
وزانجا بنزدیکی انبوه شد
چو آمد ببالین آن کشته زار
بران تخت با مادر افگنده خوار
بیک دست بهرام پر آب چشم
نشسته ببالین او پر ز خشم
بدست دگر زنگهی شاوران
برو انجمن گشته کنداوران
گوی چون درختی بران تخت عاج
بدیدار ماه و ببالای ساج
سیاووش بد خفته بر تخت زر
ابا جوشن و تیغ و گرز و کمر
برو زار بگریست گودرز و گیو
بزرگان چو گرگین و بهرام نیو
رخ تووس شد پر ز خون جگر
ز درد فرود و ز درد پسر
که تندی پشیمانی آردت بار
تو در بوستان تخم تندی مکار
چنین گفت گودرز با تووس و گیو
همان نامداران و گردان نیو
که تندی نه کار سپهبد بود
سپهبد که تندی کند بد بود
جوانی بدین سان ز تخم کیان
بدین فر و این برز و یال و میان
بدادی بتیزی و تندی بباد
زرسپ آن سپهدار نوذرنژاد
ز تیزی گرفتار شد ریونیز
نبود از بد بخت ما مانده چیز
هنر بیخرد در دل مرد تند
چو تیغی که گردد ز زنگار کند
چو چندین بگفتند آب از دو چشم
ببارید و آمد ز تندی بخشم
چنین پاسخ آورد کز بخت بد
بسی رنج وسختی بمردم رسد
بفرمود تا دخمهی شاهوار
بکردند بر تیغ آن کوهسار
نهادند زیراندرش تخت زر
بدیبای زربفت و زرین کمر
تن شاهوارش بیاراستند
گل و مشک و کافور و می خواستند
سرش را بکافور کردند خشک
رخش را بعطر و گلاب و بمشک
نهادند بر تخت و گشتند باز
شد آن شیردل شاه گردنفراز
زراسپ سرافراز با ریونیز
نهادند در پهلوی شاه نیز
سپهبد بران ریش کافورگون
ببارید از دیدگان جوی خون
چنین ست هرچند مانیم دیر
نه پیل سرافراز ماند نه شیر
دل سنگ و سندان بترسد ز مرگ
رهایی نیابد ازو بار و برگ
سه روزش درنگ آمد اندر چرم
چهارم برآمد ز شیپور دم
سپه برگرفت و بزد نای و کووس
زمین کوه تا کوه گشت آبنوس
هرآنکس که دیدی ز توران سپاه
بکشتی تنش را فگندی براه
همه مرزها کرد بیتار و پود
همی رفت پیروز تا کاسهرود
بدان مرز لشکر فرود آورید
زمین گشت زان خیمهها ناپدید
خبر شد بترکان کز ایران سپاه
سوس کاسه رود اندر آمد براه
ز تران بیامد دلیری جوان
پلاشان بیداردل پهلوان
بیامد که لشکر همی بنگرد
درفش سران را همی بشمرد
بلشکرگه اندر یکی کوه بود
بلند و بیکسو ز انبوه بود
نشسته برو گیو و بیژن بهم
همی رفت هرگونه از بیش و کم
درفش پلاشان ز توران سپاه
بدیدار ایشان برآمد ز راه
چو از دور گیو دلاور بدید
بزد دست و تیغ از میان برکشید
چنین گفت کامد پلاشان شیر
یکی نامداری سواری دلیر
شوم گر سرش را ببرم ز تن
گرش بسته آرم بدین انجمن
بدو گفت بیژن که گر شهریار
مرا داد خلعت بدین کارزار
بفرمان مرا بست باید کمر
برزم پلاشان پرخاشخر
به بیژن چنین گفت گیو دلیر
که مشتاب در چنگ این نره شیر
نباید که با او نتابی بجنگ
کنی روز بر من برین جنگ تنگ
پلاشان چو شیر است در مرغزار
جز از مرد جنگی نجوید شکار
بدو گفت بیژن مرا زین سخن
به پیش جهاندار ننگی مکن
سلیح سیاووش مرا ده بجنگ
پس آنگه نگه کن شکار پلنگ
بدو داد گیو دلیر آن زره
همی بست بیژن زره را گره
یکی باره ی تیزرو برنشست
بهامون خرامید نیزه بدست
پلاشان یکی آهو افگنده بود
کبابش بر آتش پراگنده بود
همی خورد و اسپش چران و چمان
پلاشان نشسته به بازو کمان
چو اسپش ز دور اسپ بیژن بدید
خروشی برآورد و اندر دمید
پلاشان بدانست کامد سوار
بیامد بسیچیدهی کارزار
یکی بانگ برزد به بیژن بلند
منم گفت شیراوژن و و دیوبند
بگو آشکارا که نام تو چیست
که اختر همی بر تو خواهد گریست
دلاور بدو گفت من بیژنم
برزم اندرون پیل و رویینتنم
نیا شیر جنگی پدر گیو گرد
هم اکنون ببینی ز من دستبرد
بروز بلا در دم کارزار
تو بر کوه چون گرگ مردار خواه
همی دود و خاکستر و خون خوری
گه آمد که لشکر بهامون بَری.
بازنویسی و ویرایش به پارسی:
به ✍:
#سیــاه_منـصـور.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
📚📘📔📗📕📖🖌
📚📙📗📓📖🖌
Forwarded from سرای فرزندان ایران. (گندم)
🌾 🦁 🍏 🍇
🍎 🌾 🌻
🔷 امروز؛ 🔆 🕊 🔆
🟣 به ☀️روز پیروز و فرخ 🌞روز:
(#آبان_ایزد)🧜♀ از 🌖ماه #امرداد؛
به سال ۳۷۶۰ 🔥مزدیسنی.
۳۷۶۰ / ۰۵ / ۰۶
🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️
🟡 برابر با🌞روز پنجشنبه: #اورمزد_شید:
به☀️روز ۰۶🦁#امرداد_ماه 🌖
به سال ۲۵۸۱ 👑شاهنشاهی🇮🇷ایران.
۲۵۸۱ / ۰۵ / ۰۶
🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️
⚪️ برابر با روز پنجشنبه: #اورمزد_شید:
۰۶ #امرداد 🌖 ماه
به سال ۱۴۰۱ 🌞 خورشیدی.
۱۴۰۱ / ۰۵ / ۰۶
🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️
🔴 برابر با🌞روز TUESDAY 🌖ماه:
برابر با روز 28#ژوییه{ژولای}
🌲2021 ⛪️ ترسایی.🌲
2022 / 07 / 28
🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝
💦 #آبان_ایزد
آب را گل نکنیم💧
پاسدار آب باشیم💦
ز گردنده خورشید تا تیره خاک
دگر باد و آذر همان آب پاک
به هستی یزدان گواهی دهند
روان تو را آشنایی دهند.
🖌#فردوسی_بزرگ.
🌻گل #نیلوفر نماد آبان ایزد است.
🗓 روز #کارآفرینی و آموزشهای #فنی و #پیشهوری.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅
🍎 🌾 🌻
🔷 امروز؛ 🔆 🕊 🔆
🟣 به ☀️روز پیروز و فرخ 🌞روز:
(#آبان_ایزد)🧜♀ از 🌖ماه #امرداد؛
به سال ۳۷۶۰ 🔥مزدیسنی.
۳۷۶۰ / ۰۵ / ۰۶
🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️
🟡 برابر با🌞روز پنجشنبه: #اورمزد_شید:
به☀️روز ۰۶🦁#امرداد_ماه 🌖
به سال ۲۵۸۱ 👑شاهنشاهی🇮🇷ایران.
۲۵۸۱ / ۰۵ / ۰۶
🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️
⚪️ برابر با روز پنجشنبه: #اورمزد_شید:
۰۶ #امرداد 🌖 ماه
به سال ۱۴۰۱ 🌞 خورشیدی.
۱۴۰۱ / ۰۵ / ۰۶
🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️
🔴 برابر با🌞روز TUESDAY 🌖ماه:
برابر با روز 28#ژوییه{ژولای}
🌲2021 ⛪️ ترسایی.🌲
2022 / 07 / 28
🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝⛲️🏝
💦 #آبان_ایزد
آب را گل نکنیم💧
پاسدار آب باشیم💦
ز گردنده خورشید تا تیره خاک
دگر باد و آذر همان آب پاک
به هستی یزدان گواهی دهند
روان تو را آشنایی دهند.
🖌#فردوسی_بزرگ.
🌻گل #نیلوفر نماد آبان ایزد است.
🗓 روز #کارآفرینی و آموزشهای #فنی و #پیشهوری.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅
🌲🍋🌾🎋🍏🍂🎄🌾🍎
🍏🌾🍇🍎🎋🍂
🌾🍃🍉🎋🍂
🍎🌿🌾🍈
🍂 🌿 🍑
🎋🍅
🌶 ۱۴۰۱ / ۰۵ / ۰۶
شکفتن خورشیدِ نامیرا*
بر چشمتان فَرُخ بادا.
بامداد همچون شهبازی شبزده--
و سرکش سینهی آسمان را میشکافد
و خویشتن را به رگههای روشن پگاهان میرساند.
خورشید نیز همچون اَسپی آزاد و لگام گُسیخته--
شیههکُنان از کوههای بلند و دشتهای پهناور
و تَنگهها میگُذَرَد و خویش را مهمان آسمان میگرداند
و زمین و هوا را روشن میسازد.
سُود این مهمانی و میزبانی به زمین و هوا میرسد.
در این هنگام کبوتران دسته دسته در هوا
پرواز میکنند و پس از گذشتن از کنار باغها
و کوهها،
آزاد و رها میگذرند و خودشان را به دانههای
گندم اُفتاده در کشتزارهای گندمزار میرسانند
و همیشه ترسی دهشتناک در دل دارند
مبادا سنگی و یا تیر کینهی شکار کنندگان،
بال و پَرِ آنان را بشکند که زخمهایشان،
هرگز بهبود پیدا نکند.!!!!
زندگی تان باشکوه و
آکنده از شادیهای بی پایان.
* امرداد= نامیرا، بیمَرگی، همیشه زنده، نه مُردَنی.
به ✍
#سیــاه_منـصـور. ...
🌲
🍂 📘 🖌 @FARZANDAN_PARSI.💡
🎋🍑🍂 🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
🌾🍇🍋🍂
🍃🍎🌾🍏🎋🍂
🌲🍃🎋🍇🍂🍎🎄🍏🍂🌾
🍏🌾🍇🍎🎋🍂
🌾🍃🍉🎋🍂
🍎🌿🌾🍈
🍂 🌿 🍑
🎋🍅
🌶 ۱۴۰۱ / ۰۵ / ۰۶
شکفتن خورشیدِ نامیرا*
بر چشمتان فَرُخ بادا.
بامداد همچون شهبازی شبزده--
و سرکش سینهی آسمان را میشکافد
و خویشتن را به رگههای روشن پگاهان میرساند.
خورشید نیز همچون اَسپی آزاد و لگام گُسیخته--
شیههکُنان از کوههای بلند و دشتهای پهناور
و تَنگهها میگُذَرَد و خویش را مهمان آسمان میگرداند
و زمین و هوا را روشن میسازد.
سُود این مهمانی و میزبانی به زمین و هوا میرسد.
در این هنگام کبوتران دسته دسته در هوا
پرواز میکنند و پس از گذشتن از کنار باغها
و کوهها،
آزاد و رها میگذرند و خودشان را به دانههای
گندم اُفتاده در کشتزارهای گندمزار میرسانند
و همیشه ترسی دهشتناک در دل دارند
مبادا سنگی و یا تیر کینهی شکار کنندگان،
بال و پَرِ آنان را بشکند که زخمهایشان،
هرگز بهبود پیدا نکند.!!!!
زندگی تان باشکوه و
آکنده از شادیهای بی پایان.
* امرداد= نامیرا، بیمَرگی، همیشه زنده، نه مُردَنی.
به ✍
#سیــاه_منـصـور. ...
🌲
🍂 📘 🖌 @FARZANDAN_PARSI.💡
🎋🍑🍂 🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
🌾🍇🍋🍂
🍃🍎🌾🍏🎋🍂
🌲🍃🎋🍇🍂🍎🎄🍏🍂🌾
Forwarded from سرای فرزندان ایران. (سیاه منصور)
دیدنیها:
یکی از کارهای ارزشمند در گردشهای تابستانی، گذشته بر زیبایی و آسانی شهر با دید شونده، شناختن آبوهوای آن است.
خنکترین شهرهای ایران در تابستان بسیار پر رفت و آمد میشوند؛ چون برخی از شهرهادر تابستان بسیار گرم و خشک بوده و ایستادن در هوای آن برای برخی از سخت است.
#ماسوله:
این شهر تاریخی در گیلان ست و با ساختاری شگفتانگیزی از گیراییهای مهم دریای کاسپین کشور به شمار میآید. خانههای پلکانی ساخت این روستا در کنار آبوهوای خنک، مهآلود، جنگل و درختان برافراشتهاش چشم هر بینندهای را بدیدن خود فرامیخواند.
#فیروزکوه:
اگر پایتختنشین هستید، پیشنهاد ما به شما شهرستان «فیروزکوه» است. فیروزکوه برای کوهستانی بودن یکی از خنک ترین جاهای ایران در تابستان است.
#چالدران:
بودن رشتهکوه زاگرس در دل این شهر آبوهوای خنکی را پدید میآورد. چالدران به شهر بی ابزارهای خنک کننده نامآور ست. هیچیک از خانههای این شهر کولر یا پنکه ندارند.
#دهکده_جهاننما:
این شهر گردشگری در استان گلستان است. این جای سبز ویژگیهایی دارد و برای همین به گونه جای ویژهای شده از آن نگهداری میشود.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
یکی از کارهای ارزشمند در گردشهای تابستانی، گذشته بر زیبایی و آسانی شهر با دید شونده، شناختن آبوهوای آن است.
خنکترین شهرهای ایران در تابستان بسیار پر رفت و آمد میشوند؛ چون برخی از شهرهادر تابستان بسیار گرم و خشک بوده و ایستادن در هوای آن برای برخی از سخت است.
#ماسوله:
این شهر تاریخی در گیلان ست و با ساختاری شگفتانگیزی از گیراییهای مهم دریای کاسپین کشور به شمار میآید. خانههای پلکانی ساخت این روستا در کنار آبوهوای خنک، مهآلود، جنگل و درختان برافراشتهاش چشم هر بینندهای را بدیدن خود فرامیخواند.
#فیروزکوه:
اگر پایتختنشین هستید، پیشنهاد ما به شما شهرستان «فیروزکوه» است. فیروزکوه برای کوهستانی بودن یکی از خنک ترین جاهای ایران در تابستان است.
#چالدران:
بودن رشتهکوه زاگرس در دل این شهر آبوهوای خنکی را پدید میآورد. چالدران به شهر بی ابزارهای خنک کننده نامآور ست. هیچیک از خانههای این شهر کولر یا پنکه ندارند.
#دهکده_جهاننما:
این شهر گردشگری در استان گلستان است. این جای سبز ویژگیهایی دارد و برای همین به گونه جای ویژهای شده از آن نگهداری میشود.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
🗓 #روزشمار_ایرانی:
☀️ روز پنجشنبه= #هرمز_شید؛
۰۶ 🦁 امرداد ماه= #خورداد_تندرستی؛
🌞 ۲۵۸۱= #هخامنشی.
🌞 ۱۴۱۰۱= #اهورایی.
🌞 ۷۰۴۴= #میترایی_آریایی.
🌞 ۳۷۶۰= #زرتشتی.
☀️ ۱۴۰۱= #خورشیدی. ✴ ۰۶ / ۰۵ / ۱۴۰۱ ✴
🌞 ۱۳۹۰= #یزدگردی.
🌞 ۱۵۹۳= #دیلمی.
🌞 ۲۷۲۱= #کوردی.
📖🖌 امرداد= نامیرا، بی مرگی، جاوید، مانایی.
🗓 روز #کارآفرینی و آموزشهای #فنی و #پیشهوری.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅
☀️ روز پنجشنبه= #هرمز_شید؛
۰۶ 🦁 امرداد ماه= #خورداد_تندرستی؛
🌞 ۲۵۸۱= #هخامنشی.
🌞 ۱۴۱۰۱= #اهورایی.
🌞 ۷۰۴۴= #میترایی_آریایی.
🌞 ۳۷۶۰= #زرتشتی.
☀️ ۱۴۰۱= #خورشیدی. ✴ ۰۶ / ۰۵ / ۱۴۰۱ ✴
🌞 ۱۳۹۰= #یزدگردی.
🌞 ۱۵۹۳= #دیلمی.
🌞 ۲۷۲۱= #کوردی.
📖🖌 امرداد= نامیرا، بی مرگی، جاوید، مانایی.
🗓 روز #کارآفرینی و آموزشهای #فنی و #پیشهوری.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅
#برای_بچههای_خودمان_نامهای_پارسی_برگزینیم:
🔅آشنایی با نامهای ایرانی:
«بهنیا» یا «وهنیا»
⬅️ نام پسرانهی «بهنیا» یا «وهنیا» به مانی(معنی) نیکنژاد، از نیای نیکان، والاتبار و نیکوتبار است.
⬅️ «بهنیا» نام آمیخته از «به+نیا»«وُه+نیاک»
(گونهی پهلوی نام بهنیا) است.
⬅️ «بِـه» به چم(معنی) خوب و نیکو است.
«وُهو» یا «وُهیه» در پارسی باستان← به «وُه» در پارسی پهلوی← و «بِه» در پارسی امروز دگرگون شده است.
برای نمونه«بهمن» نیز از واژهی وُهومَنَه و از همین ریشه است.
«نیا»نیز به چم تبار و دگرگون شدهی«نیاک» در پارسی پهلوی است.
این نام در ایران بسیار کمشمار است.
🇮🇷برخی از نامهای ایرانی دخترانه و پسرانهی همآوا:
👧🏻 «بهین، بهناز، مهنیا، فرنیا، بهسا» و...
👦🏻 «بهنود، مهرنیا، بهشاد، بردیا، بهیاد، بهروش» و...
#نام_پسرانه_ایرانی
#بهنیا
آرمان «هر ایرانی نژاده و نیک اندیش» پالایش زبان پارسی و والایش فرهنگ ایرانی ست.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
🔅آشنایی با نامهای ایرانی:
«بهنیا» یا «وهنیا»
⬅️ نام پسرانهی «بهنیا» یا «وهنیا» به مانی(معنی) نیکنژاد، از نیای نیکان، والاتبار و نیکوتبار است.
⬅️ «بهنیا» نام آمیخته از «به+نیا»«وُه+نیاک»
(گونهی پهلوی نام بهنیا) است.
⬅️ «بِـه» به چم(معنی) خوب و نیکو است.
«وُهو» یا «وُهیه» در پارسی باستان← به «وُه» در پارسی پهلوی← و «بِه» در پارسی امروز دگرگون شده است.
برای نمونه«بهمن» نیز از واژهی وُهومَنَه و از همین ریشه است.
«نیا»نیز به چم تبار و دگرگون شدهی«نیاک» در پارسی پهلوی است.
این نام در ایران بسیار کمشمار است.
🇮🇷برخی از نامهای ایرانی دخترانه و پسرانهی همآوا:
👧🏻 «بهین، بهناز، مهنیا، فرنیا، بهسا» و...
👦🏻 «بهنود، مهرنیا، بهشاد، بردیا، بهیاد، بهروش» و...
#نام_پسرانه_ایرانی
#بهنیا
آرمان «هر ایرانی نژاده و نیک اندیش» پالایش زبان پارسی و والایش فرهنگ ایرانی ست.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾