🌳🌸#زیباییهای_زبان_پارسی:
🌺 واژگان پارسی در زبان تازی:
زمَنه= از ریشه ی پارسی زمان
زمهَریر= از پارسی زمهریر، سرمای بسیار سخت.
زن (zan)از پارسی زن مادینه، بانو، زاینده.در پهلوی zhanاز تکواژ ریشه ای و باستانی zan= زاینده در اوستا jani-jeni.
زِن zenگمان درونی، پی بردن از تکواژ هسته ای و آریایی دَ (da) و تکواژ هسته ای dan= دانستن zanگمان کردن ، zen = با نیروی خرد دریافتن در اوستا a-va-zan،و فشرده ی واژه ی اوستایی a-aitizan به آرش دانستن و اگاهی درونی این واژه به زبان تازی رفته و بنادرست ظن نوشته شده است.
زناجیر(تک:زنجیر)= از پارسی زنجیر،زنجیرها.
زناد= از پارسی زند،آتشزنه(در فندک،چخماق)
زنادقه= از پارسی زندیک، زندیکان،ناباوران دین نما.
زنانه (عراقی)= از پارسی زنانه،مرد با رفتاری زن مانند
زُنبُرک= از پارسی زنبُرک، فنر
زنبَق= از پارسی زنبَک، زنبه،گل سوسن آزاد
زنبیل= از پارسی زنبیر، زنبیل
زِمبار= از پارسی زنباره، زن باز
زُمبُرَک= از پارسی زنبورک، دستگاه نیزه پران چند تایی.
زُمّج= از پارسی زمنج، از پرندگان
زَمّردِه= از پارسی زن مَرده ، زنی که رفتاری مردانه دارد یا زن همجنس باز.
زِناق= از پارسی زِنَخ، چانه و زیر گردن، چانه بند چرمی چارپایان.
زنبَری= از پارسی زن بَر، جاکش.
دنباله دارد
💥✍: بزرگمهرصالحی
📚 بازخنها:
۱- فرهنگ دانشگاهی عربی- پارسی از المنجد الابجدی، نوشتهی لویس معلوف، برگردان احمد سیاح، چاپ پخش فرحان.
۲- معجم المعربات، محمد التنوجی.
۳- واژهنامهی دهخدا.
۴- فرهنگ ریشه شناسی زبان پارسی- مصطفی پاشنگ.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
🌺 واژگان پارسی در زبان تازی:
زمَنه= از ریشه ی پارسی زمان
زمهَریر= از پارسی زمهریر، سرمای بسیار سخت.
زن (zan)از پارسی زن مادینه، بانو، زاینده.در پهلوی zhanاز تکواژ ریشه ای و باستانی zan= زاینده در اوستا jani-jeni.
زِن zenگمان درونی، پی بردن از تکواژ هسته ای و آریایی دَ (da) و تکواژ هسته ای dan= دانستن zanگمان کردن ، zen = با نیروی خرد دریافتن در اوستا a-va-zan،و فشرده ی واژه ی اوستایی a-aitizan به آرش دانستن و اگاهی درونی این واژه به زبان تازی رفته و بنادرست ظن نوشته شده است.
زناجیر(تک:زنجیر)= از پارسی زنجیر،زنجیرها.
زناد= از پارسی زند،آتشزنه(در فندک،چخماق)
زنادقه= از پارسی زندیک، زندیکان،ناباوران دین نما.
زنانه (عراقی)= از پارسی زنانه،مرد با رفتاری زن مانند
زُنبُرک= از پارسی زنبُرک، فنر
زنبَق= از پارسی زنبَک، زنبه،گل سوسن آزاد
زنبیل= از پارسی زنبیر، زنبیل
زِمبار= از پارسی زنباره، زن باز
زُمبُرَک= از پارسی زنبورک، دستگاه نیزه پران چند تایی.
زُمّج= از پارسی زمنج، از پرندگان
زَمّردِه= از پارسی زن مَرده ، زنی که رفتاری مردانه دارد یا زن همجنس باز.
زِناق= از پارسی زِنَخ، چانه و زیر گردن، چانه بند چرمی چارپایان.
زنبَری= از پارسی زن بَر، جاکش.
دنباله دارد
💥✍: بزرگمهرصالحی
📚 بازخنها:
۱- فرهنگ دانشگاهی عربی- پارسی از المنجد الابجدی، نوشتهی لویس معلوف، برگردان احمد سیاح، چاپ پخش فرحان.
۲- معجم المعربات، محمد التنوجی.
۳- واژهنامهی دهخدا.
۴- فرهنگ ریشه شناسی زبان پارسی- مصطفی پاشنگ.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
#زیباییهای_زبان_پارسی.
🔅پالایش زبان پارسی؛!
سِحرآفرین= فسونآفرین.
💥نمونه:
با نوک انگشتان سحرآفرینش ساز را نواخت.
با نوک انگشتان فسونآفرینش ساز را نواخت.
#مجید_دری.
#پارسی_پاک.
آرمان «هر ایرانی نژاده و نیک اندیش» پالایش زبان پارسی و والایش فرهنگ ایرانی ست....
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
🔅پالایش زبان پارسی؛!
سِحرآفرین= فسونآفرین.
💥نمونه:
با نوک انگشتان سحرآفرینش ساز را نواخت.
با نوک انگشتان فسونآفرینش ساز را نواخت.
#مجید_دری.
#پارسی_پاک.
آرمان «هر ایرانی نژاده و نیک اندیش» پالایش زبان پارسی و والایش فرهنگ ایرانی ست....
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
#زیباییهای_زبان_پارسی؛
🌺 واژگان پارسی در زبان تازی:
💠زنبریه= کشتیهای بزرگ، جاکشها
💠زنبق= از پارسی زنبَک و زنبه، گِل.
💠زُنبِه= از پارسی سُنبه.
💠زنبیل= از پارسی زنبیل zanbil کیسه ای بافته شده از بوریا که برای خرید بدست گیرند.
💠زِنجار= از پارسی زنگار، زنگ زدگی.
💠زنجان= از پارسی زنگان.
💠زنجَبیل،زنجَفیل= از پارسی زنزبیل، ژنزبیل، شنَگلَیل، بیخ گیاه دارویی و خوراکی.
💠زنجفَر= از پارسی شِنگَرف، چیزی باشد از سیماب و گوگرد، کانی که از آن رنگ سرخ بدست آورند و برای پیشگیری از زنگ آهن و در ساخت آینه ها آمیخته با سیماب.
💠زنجی= از پارسی زنگی( مردم زنگُبار، زنگ، زنج افریقا)
💠زنجِر= از پارسی زنگار.
💠زَنجَر، زنجیره= از پارسی زنجره، پوست ناخُن.
💠زنجیل= از پارسی زنجیر.
💠زنِد، زِناد= از پارسی زند چوب یا آهن ،آتش زنه، دو استخوان آرش(ساعد) ،نوشتهی زند اوستا.
💠زَندان= از پارسی زَند، از ریشهی اوستایی ( zin)= نگهدارنده زین+ دان: جایگاه نگهداری ،دو چوب بالا و پایین آتشزنه(زند و پازند.)
💠زند بیجی= از پارسی زند پیچی،( زند یکی از روستاهای بخارا)، آستر کلفت پوشیدنیها.
دنباله دارد
💥✍بزرگمهرصالحی
📚 بازخنها:
۱- فرهنگ دانشگاهی عربی-پارسی از المنجد الابجدی، نوشتهی لویس معلوف، برگردان احمد سیاح، چاپ پخش فرحان.
۲- معجم المعربات، محمد التنوجی
۳- واژهنامهی دهخدا
۴- فرهنگ ریشه شناسی زبان پارسی- مصطفی پاشنگ.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
🌺 واژگان پارسی در زبان تازی:
💠زنبریه= کشتیهای بزرگ، جاکشها
💠زنبق= از پارسی زنبَک و زنبه، گِل.
💠زُنبِه= از پارسی سُنبه.
💠زنبیل= از پارسی زنبیل zanbil کیسه ای بافته شده از بوریا که برای خرید بدست گیرند.
💠زِنجار= از پارسی زنگار، زنگ زدگی.
💠زنجان= از پارسی زنگان.
💠زنجَبیل،زنجَفیل= از پارسی زنزبیل، ژنزبیل، شنَگلَیل، بیخ گیاه دارویی و خوراکی.
💠زنجفَر= از پارسی شِنگَرف، چیزی باشد از سیماب و گوگرد، کانی که از آن رنگ سرخ بدست آورند و برای پیشگیری از زنگ آهن و در ساخت آینه ها آمیخته با سیماب.
💠زنجی= از پارسی زنگی( مردم زنگُبار، زنگ، زنج افریقا)
💠زنجِر= از پارسی زنگار.
💠زَنجَر، زنجیره= از پارسی زنجره، پوست ناخُن.
💠زنجیل= از پارسی زنجیر.
💠زنِد، زِناد= از پارسی زند چوب یا آهن ،آتش زنه، دو استخوان آرش(ساعد) ،نوشتهی زند اوستا.
💠زَندان= از پارسی زَند، از ریشهی اوستایی ( zin)= نگهدارنده زین+ دان: جایگاه نگهداری ،دو چوب بالا و پایین آتشزنه(زند و پازند.)
💠زند بیجی= از پارسی زند پیچی،( زند یکی از روستاهای بخارا)، آستر کلفت پوشیدنیها.
دنباله دارد
💥✍بزرگمهرصالحی
📚 بازخنها:
۱- فرهنگ دانشگاهی عربی-پارسی از المنجد الابجدی، نوشتهی لویس معلوف، برگردان احمد سیاح، چاپ پخش فرحان.
۲- معجم المعربات، محمد التنوجی
۳- واژهنامهی دهخدا
۴- فرهنگ ریشه شناسی زبان پارسی- مصطفی پاشنگ.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
🔆#زیباییهای_زبان_پارسی.
🔶 (❌طوفان درست است یا ✅توفان.؟)
💠 ریشه واژه طوفان اِبری(عبری) و یونانی است
که به زبان تازی رفته است
و با «ط» نوشته میشود.
➖این واژه در زبان انگلیسی به ریخت «Typhoon» نوشته میشود و به چم پیشامدی ناگهانی و زیست بوم است،
همراه با باد و باران که ویرانی و زیانبار است.
➖واژه «توفان»، یک واژه فارسی است که از درهمآمیختن واژگانی مانند:
«توفیدن یا توپیدن» ریشه گرفته است.
این دو واژه که چم یکسانی دارند به چم؛
«داد زدن، غرش کردن و غران بودن» هستند که واژهی «توفان» نیز از این ریشه گرفته است و بهکار بردن واژه «توفان» به چم یک پیشامد و رُخدادهای زیست بوم همراه با باد و باران درست ست و از نگاه و دید نگارشی اینگونه نوشته شود.
ز آواز گُردان بتوفید کوه
زمین شد ز نعل ستوران ستوه.
#فردوسی_بزرگ.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
🔶 (❌طوفان درست است یا ✅توفان.؟)
💠 ریشه واژه طوفان اِبری(عبری) و یونانی است
که به زبان تازی رفته است
و با «ط» نوشته میشود.
➖این واژه در زبان انگلیسی به ریخت «Typhoon» نوشته میشود و به چم پیشامدی ناگهانی و زیست بوم است،
همراه با باد و باران که ویرانی و زیانبار است.
➖واژه «توفان»، یک واژه فارسی است که از درهمآمیختن واژگانی مانند:
«توفیدن یا توپیدن» ریشه گرفته است.
این دو واژه که چم یکسانی دارند به چم؛
«داد زدن، غرش کردن و غران بودن» هستند که واژهی «توفان» نیز از این ریشه گرفته است و بهکار بردن واژه «توفان» به چم یک پیشامد و رُخدادهای زیست بوم همراه با باد و باران درست ست و از نگاه و دید نگارشی اینگونه نوشته شود.
ز آواز گُردان بتوفید کوه
زمین شد ز نعل ستوران ستوه.
#فردوسی_بزرگ.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
🌺🌿#زیباییهای_زبان_پارسی:
اصطلاح= زبانزد، گنجواژه(ضربالمثل) سخنواره،
یکی از جایگزینهای واژهی «اصطلاح» «سخنواره» است.
مانند «ماهواره» كه ماهی ساختگی است.
چرا كه «واره» پسوندی است كه کِـهاد بر مِـهاد (فرع بر اصل) میسازد.
💥برای نمونه، ماهواره چیزی در پیوند با ماه و یا مانند آن است ولی خود آن نیست،
همچنین است گوشواره.
پس از آنجایی كه«اصطلاح» به سخنی(یک یا چند واژه بهم بسته) میگویند كه جانشین یک سخن بنیادین است و یا یک سخن پیمانی (قراردادی) است،
پس میتوان بهجای آن «سخنواره» گفت.
💥نمونه:
زبانزدی است كه میگوید:
🦮«سگ زرد برادر شغال است.!»
«زیره به كرمان بردن» نمونهی یک سخنواره است كه فرنگیها هم همین را دارند و میگویند؛
🦉«جغد به آتن بردن!»
كج دار و مریز یک سخنواره است.
سخنوارهی «كج دار و مریز» از كجا آمده؟
«كج دار و مریز» دیگر سخنواره (مصطلح) شده. به این چم که سینی را کج نگه دار و بههوش باش که نریزد.
#پارسی_پاک
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅
اصطلاح= زبانزد، گنجواژه(ضربالمثل) سخنواره،
یکی از جایگزینهای واژهی «اصطلاح» «سخنواره» است.
مانند «ماهواره» كه ماهی ساختگی است.
چرا كه «واره» پسوندی است كه کِـهاد بر مِـهاد (فرع بر اصل) میسازد.
💥برای نمونه، ماهواره چیزی در پیوند با ماه و یا مانند آن است ولی خود آن نیست،
همچنین است گوشواره.
پس از آنجایی كه«اصطلاح» به سخنی(یک یا چند واژه بهم بسته) میگویند كه جانشین یک سخن بنیادین است و یا یک سخن پیمانی (قراردادی) است،
پس میتوان بهجای آن «سخنواره» گفت.
💥نمونه:
زبانزدی است كه میگوید:
🦮«سگ زرد برادر شغال است.!»
«زیره به كرمان بردن» نمونهی یک سخنواره است كه فرنگیها هم همین را دارند و میگویند؛
🦉«جغد به آتن بردن!»
كج دار و مریز یک سخنواره است.
سخنوارهی «كج دار و مریز» از كجا آمده؟
«كج دار و مریز» دیگر سخنواره (مصطلح) شده. به این چم که سینی را کج نگه دار و بههوش باش که نریزد.
#پارسی_پاک
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅
🌺🌿#زیباییهای_زبان_پارسی:
«يه» پسوندی پارسیست كه از اوستايی به پهلوی و پس از آن به پارسی دَری رسيده است.
از آنجا که اين پسوند به شمار فراوانی از واژههای تازی افزوده شده است، شاید برخی بهنادرست گمان ببرند كه تازی است.
اين پسوند را در واژههای تازی زير میتوان ديد،
كه بايد آنها را واژههای آميختهی تازی–پارسی بهشمار آورد.
💥مانند:
👇👇👇👇👇👇👇👇
اخطاريه، ابلاغيه، اطلاعيه، احضاريه، مهريه، بلديه، عدلیه.
اين پسوند در واژههای پارسی نیز فراوان دیده میشود.
💥مانند:
👇👇👇👇👇👇👇👇
فرمانيه، باداميه، فُرغانيه، دستوريه، زنديه، سغدیه، تكيه، بُنيه، شميرانیه، سايه(سا= مانند+ يه.)
#پارسی_پاک.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅
«يه» پسوندی پارسیست كه از اوستايی به پهلوی و پس از آن به پارسی دَری رسيده است.
از آنجا که اين پسوند به شمار فراوانی از واژههای تازی افزوده شده است، شاید برخی بهنادرست گمان ببرند كه تازی است.
اين پسوند را در واژههای تازی زير میتوان ديد،
كه بايد آنها را واژههای آميختهی تازی–پارسی بهشمار آورد.
💥مانند:
👇👇👇👇👇👇👇👇
اخطاريه، ابلاغيه، اطلاعيه، احضاريه، مهريه، بلديه، عدلیه.
اين پسوند در واژههای پارسی نیز فراوان دیده میشود.
💥مانند:
👇👇👇👇👇👇👇👇
فرمانيه، باداميه، فُرغانيه، دستوريه، زنديه، سغدیه، تكيه، بُنيه، شميرانیه، سايه(سا= مانند+ يه.)
#پارسی_پاک.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅
🌺🌿#زیباییهای_زبان_پارسی:
«علامت» واژهای تازیست که؛
جایگزینهای پارسی زیبا و کارامدی دارد.
💥مانند:
علامت= نشانه، نشانی، نشان(فرهنگ پهلوی)، شناسه، آرنگ، ماریک(فرهنگ پهلوی، واژهی مارکMark در انگلیسی و Marque در فرانسه با این واژهی پهلوی پیوند دارند)، دُرَفش.
علامت اختصاری= کوتاهواره
علامت اولیه= نشانه نخستین.
علامت حاملگی= نشانه بارداری.
علامت تجارتی= اَنگ.(معین)
علامت تشدید= نشانه سختگویی، نشانه دوبارهگویی.
علامت تعجب= نشانه شگفتی.
علامت حیات= نشان زیست(زندگی.)
علامت سؤال= نشانه پرسش.
علامتگذاری= نشانهگذاری.
#پارسی_پاک.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅
«علامت» واژهای تازیست که؛
جایگزینهای پارسی زیبا و کارامدی دارد.
💥مانند:
علامت= نشانه، نشانی، نشان(فرهنگ پهلوی)، شناسه، آرنگ، ماریک(فرهنگ پهلوی، واژهی مارکMark در انگلیسی و Marque در فرانسه با این واژهی پهلوی پیوند دارند)، دُرَفش.
علامت اختصاری= کوتاهواره
علامت اولیه= نشانه نخستین.
علامت حاملگی= نشانه بارداری.
علامت تجارتی= اَنگ.(معین)
علامت تشدید= نشانه سختگویی، نشانه دوبارهگویی.
علامت تعجب= نشانه شگفتی.
علامت حیات= نشان زیست(زندگی.)
علامت سؤال= نشانه پرسش.
علامتگذاری= نشانهگذاری.
#پارسی_پاک.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅
🌺🍃#زیباییهای_زبان_پارسی:
⚠️#واژه وظیفه؛
شوربختانه واژهی تازی«وظیفه» برای سه۳ چم گوناگون بهكار میرود و زبان پارسی را كممایه كرده است.
۱- بایستگی (Duty)
وظیفهی هر پدر، تربیت اولاد است=
بایستگی هر پدر، پرورش فرزندان است.
٢- وامداشت (تعهد، Obligation)
وظیفهی من نسبت به وطن، خدمت بدان است=
وامداشت من به میهن، یاری بدان است.
۳- خویشكاری(تكلیف، Task-Function)
وظیفهی یک سلطان، مبارزه با خصم است=
خویشكاری یک پادشاه، جنگ با دشمن است.
وظیفه= بایستگی، وامداشت، خویشکاری، فِریج.(برخی«فریضه» را برگرفته از آن دانند.)
وظایف= خویشکارها.
وظیفهدار= درگیر، گرفتارمند.
وظیفه شخصی= خویشکارک.
وظیفه شناس= خویشکاره.
وظیفه شناسانه= خویشکارانه.
وظیفه شناسی= خویشکاری.
وظیفه ناشناس= ناخویشکار.
وظیفه ناشناسی= ناخویشکاری.
#پارسی_پاک.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
⚠️#واژه وظیفه؛
شوربختانه واژهی تازی«وظیفه» برای سه۳ چم گوناگون بهكار میرود و زبان پارسی را كممایه كرده است.
۱- بایستگی (Duty)
وظیفهی هر پدر، تربیت اولاد است=
بایستگی هر پدر، پرورش فرزندان است.
٢- وامداشت (تعهد، Obligation)
وظیفهی من نسبت به وطن، خدمت بدان است=
وامداشت من به میهن، یاری بدان است.
۳- خویشكاری(تكلیف، Task-Function)
وظیفهی یک سلطان، مبارزه با خصم است=
خویشكاری یک پادشاه، جنگ با دشمن است.
وظیفه= بایستگی، وامداشت، خویشکاری، فِریج.(برخی«فریضه» را برگرفته از آن دانند.)
وظایف= خویشکارها.
وظیفهدار= درگیر، گرفتارمند.
وظیفه شخصی= خویشکارک.
وظیفه شناس= خویشکاره.
وظیفه شناسانه= خویشکارانه.
وظیفه شناسی= خویشکاری.
وظیفه ناشناس= ناخویشکار.
وظیفه ناشناسی= ناخویشکاری.
#پارسی_پاک.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
#زیباییهای_زبان_پارسی:
✦ واژههای پارسی در زبان تازی؛
سُخ= از پارسی سَختَن(وزن)، دوازده من.
سَخت= از پارسی سَخت، پوست بُز پرداخته(چرم شده)، انبان(کیسهی چرمی.)
سَختچی(عراقی)= از پارسی ساختهچی(نیرنگ زده) گَربَز(گرگ در پوست بز) ساختهگر(کسی که چیزی ساخته باشد.)
سَخته= از پارسی ساختن، نیرنگ، کلاهبرداری.
سَختیان= از پارسی سَختیان، چرم پوست بُز.
سَختیت= از پارسی سخت، سفت، استوار.
سُخّر= از پارسی سَخیر، از گیاهان خراسانی، دارویی تلخ برای شکمبه(معده) و تب.
سَداب، سذاب= از پارسی سُداب، از گیاهان دارویی که بهرههای بسیاری در دردهای گوارشی و بچهاندازی (سقط جنین) دارد
سُدَّر= از پارسی سر دَر، قایمباشک بچهها.
سِدر= از پارسی سدر، درخت سدر.
سَدَق= از پارسی سده.
سِدِلّی= از پارسی سِه دِلِهِ(سه گَتَک، سه اتاقه)، سه گنبد.
سَذاب، سُذاب= از پارسی سُداب، از گیاهان دارویی و بسیار بدبو.
دنباله دارد.
📜 بازخنها:
۱- فرهنگ دانشگاهی عربی-پارسی از المنجد الابجدی، نوشتهی لویس معلوف، برگردان احمد سیاح، چاپ پخش فرحان.
۲- معجم المعربات، محمد التنوجی.
۳- واژهنامهی دهخدا.
۴- فرهنگ ریشه شناسی زبان پارسی، مصطفا پاشنگ.
🖍به ✍: #بزرگمهر_صالحی
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅
✦ واژههای پارسی در زبان تازی؛
سُخ= از پارسی سَختَن(وزن)، دوازده من.
سَخت= از پارسی سَخت، پوست بُز پرداخته(چرم شده)، انبان(کیسهی چرمی.)
سَختچی(عراقی)= از پارسی ساختهچی(نیرنگ زده) گَربَز(گرگ در پوست بز) ساختهگر(کسی که چیزی ساخته باشد.)
سَخته= از پارسی ساختن، نیرنگ، کلاهبرداری.
سَختیان= از پارسی سَختیان، چرم پوست بُز.
سَختیت= از پارسی سخت، سفت، استوار.
سُخّر= از پارسی سَخیر، از گیاهان خراسانی، دارویی تلخ برای شکمبه(معده) و تب.
سَداب، سذاب= از پارسی سُداب، از گیاهان دارویی که بهرههای بسیاری در دردهای گوارشی و بچهاندازی (سقط جنین) دارد
سُدَّر= از پارسی سر دَر، قایمباشک بچهها.
سِدر= از پارسی سدر، درخت سدر.
سَدَق= از پارسی سده.
سِدِلّی= از پارسی سِه دِلِهِ(سه گَتَک، سه اتاقه)، سه گنبد.
سَذاب، سُذاب= از پارسی سُداب، از گیاهان دارویی و بسیار بدبو.
دنباله دارد.
📜 بازخنها:
۱- فرهنگ دانشگاهی عربی-پارسی از المنجد الابجدی، نوشتهی لویس معلوف، برگردان احمد سیاح، چاپ پخش فرحان.
۲- معجم المعربات، محمد التنوجی.
۳- واژهنامهی دهخدا.
۴- فرهنگ ریشه شناسی زبان پارسی، مصطفا پاشنگ.
🖍به ✍: #بزرگمهر_صالحی
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅
🌸#زیباییهای_زبان_پارسی:
✦ واژههاے پارسے در زبان تازی؛
سَربند= از پارسے«سربند sar =زیبا+ بند،وند» ونت داراے زیبایے، واژہاے در خنیا.
سرج= از پارسے سرج، زین اسب، سَرجن، سرجین، سرقین برگرفتہ از سرگین، تُپاله.
سَرجِہ= از پارسے سرچاه.
سُرخاب= از پارسے سرخ surx گلگون یڪے از رنگها از واژہ ے اوستایے suxra، پرندہ ے سرخ پَر.
سرخس= از پارسے سرخس، گیل دارو(داروے سیاہ رنگ، چوبڪے سیاہ در ڪنار دریاے ڪاسپین).
سَرد= از پارسے sard در پهلوے sart، در تازے صَرد.
سِرداب= از پارسے سَردآب( آب سرد)، زیر زمینی.
سَردار= از پارسے سردار؛ سرڪردہ، فرماندہے سپاه.
سرداق= از پارسے سراپرده.
سردے= از پارسے سردے، ڪم مهری.
سَرسام= از پارسے سَرسام، بیمارے پوشش مغز و مهرہ هاے پشت(مَننَژیت).
سرسرے در گویش عراق ولگرد از پارسے سرسرے بہ مانیڪ زیباے زیبا.
سُرسور= از پارسے سیرسور، در تازے داناے بزرگ، دانشمند.
سَرطان= از پارسے ڪژدم آب، خرچنگ، بیمارے بد خیم، چَنگار.
سَرغنَد= از پارسے سرغند، از گیاهان خوشبو.
سَرَفسار= از پارسے سرافسار، زیور سر اسب.
سُرق= از پارسے سرخ، از درختچہ هاے سرخرنگ دستوارہے چوپان(عصا).
سَرَق= از پارسے سَردَہ، ابریشم سپید.
سَرَقُِع= از پارسے سرڪہ، مے ترش مزه.
🚩دنبالہ دارد.
بہ ✍: #بزرگمهر_صالحی
📜 بازخنها:
۱- فرهنگ دانشگاهے عربی- پارسے از المنجد الابجدے، نوشتهے لویس معلوف، برگردان احمد سیاح، چاپ پخش فرحان.
۲- معجم المعربات، محمد التنوجی.
۳- وام واژہ ها در زبان عربی،شهاب الدین احمد خفاجے مصرے، ترجمہ دڪتر سید حمید طبیبیان.
۴- فرهنگ ریشہ شناسے زبان پارسے، مصطفا پاشنگ.
✦ واژههاے پارسے در زبان تازی؛
سَربند= از پارسے«سربند sar =زیبا+ بند،وند» ونت داراے زیبایے، واژہاے در خنیا.
سرج= از پارسے سرج، زین اسب، سَرجن، سرجین، سرقین برگرفتہ از سرگین، تُپاله.
سَرجِہ= از پارسے سرچاه.
سُرخاب= از پارسے سرخ surx گلگون یڪے از رنگها از واژہ ے اوستایے suxra، پرندہ ے سرخ پَر.
سرخس= از پارسے سرخس، گیل دارو(داروے سیاہ رنگ، چوبڪے سیاہ در ڪنار دریاے ڪاسپین).
سَرد= از پارسے sard در پهلوے sart، در تازے صَرد.
سِرداب= از پارسے سَردآب( آب سرد)، زیر زمینی.
سَردار= از پارسے سردار؛ سرڪردہ، فرماندہے سپاه.
سرداق= از پارسے سراپرده.
سردے= از پارسے سردے، ڪم مهری.
سَرسام= از پارسے سَرسام، بیمارے پوشش مغز و مهرہ هاے پشت(مَننَژیت).
سرسرے در گویش عراق ولگرد از پارسے سرسرے بہ مانیڪ زیباے زیبا.
سُرسور= از پارسے سیرسور، در تازے داناے بزرگ، دانشمند.
سَرطان= از پارسے ڪژدم آب، خرچنگ، بیمارے بد خیم، چَنگار.
سَرغنَد= از پارسے سرغند، از گیاهان خوشبو.
سَرَفسار= از پارسے سرافسار، زیور سر اسب.
سُرق= از پارسے سرخ، از درختچہ هاے سرخرنگ دستوارہے چوپان(عصا).
سَرَق= از پارسے سَردَہ، ابریشم سپید.
سَرَقُِع= از پارسے سرڪہ، مے ترش مزه.
🚩دنبالہ دارد.
بہ ✍: #بزرگمهر_صالحی
📜 بازخنها:
۱- فرهنگ دانشگاهے عربی- پارسے از المنجد الابجدے، نوشتهے لویس معلوف، برگردان احمد سیاح، چاپ پخش فرحان.
۲- معجم المعربات، محمد التنوجی.
۳- وام واژہ ها در زبان عربی،شهاب الدین احمد خفاجے مصرے، ترجمہ دڪتر سید حمید طبیبیان.
۴- فرهنگ ریشہ شناسے زبان پارسے، مصطفا پاشنگ.