سرای فرزندان ایران.
5.04K subscribers
5.02K photos
1.55K videos
57 files
575 links
🖍📖#زبان_پارسی_را_درست_بگوییم.
#زبان_پارسی_را_درست_بنویسیم.
#زبان_پارسی_را_درست_بخوانیم.
#پارسی_سخن_بگوییم، #زیبا_بنویسیم.
زبان پارسی، یکی از زیباترین زبان های‌جهان ست،
این 💎زیبای سخت جان را پاس بداریم.
🦅ب‌ه:
#سیــاه_منـصـور.
Download Telegram
🔸بیست و هفتم شهریور روز شعر و ادب پارسی گرامی باد!
‌به همین بهانه و سالروز درگذشت استاد: #شهریار،
سُروده‌ای بخوانیم به خامه و نویسندگی فریدون مشیری.
این سروده در آذرماه سالی که شهریار چشم از جهان فرو بست، سروده شده است.
‌‌
🔸 #ای_وای_شهریار؛
در نیمه های قرنِ بشرسوزان!
در انفجار دائم باروت،
در بوته زار ِ انسان،
در ازدحام وحشت و سرسام،
سرگشته و هراسان
میخوانـد!
*****
می خواند، با صدای حزینش؛
می خواست تا "صدایِ خدا" را
در جان ِ مردمان بنشانَد
نامردمِ سیه‌دلِ بدکار را، مگر
در راهِ مردمی بکشانَد...
*
****
می رفت و با صدای حزینش
می‌خواند:
-در اصل، یک درخت کهن، «آدم»
از بهشت،
آورد در زمین و درین پهن‌دشت کِـشت!
ما شاخه‌ی درخت خداییم.
چون برگ و بار ِ ماست ز یک ریشه و تبار!
هر یک تبر به دست چراییم؟
*****
این آتش،
ای شگفت،
در مردم ِ زمانه‌ی او در نمی‌گرفت!
آزرده و شکسته،
گریان و نا امید
می رفت و با نوای حزیبنش
می خواند:
-«گوش ِ زمین به ناله‌ی من نیست آشنا،
من طایر شکسته پر آسمانی‌ام.
گیرم که آب و دانه دریغم نداشتند؛
چون میکنند با غم ِ بی‌همزبانی ام!»
*
****
دنبالِ همزبان،
می گشت...
اما نه «با چراغ»
نه بر «گرد ِ شهر»، آه
با کوله بار ِ اندوه،
با کوه حرف می‌زد!
با کوه:
- حیدر بابا سلام!
فرزند ِ شاعرِ تو به سوی تو آمده‌ست.
با چشم ِ اشکبار
-غم روی غم گذاشته- عمری‌ست، شهریار
من با تو دردِ خویش بیان می‌کنم، تو نیز
برگیر این پیام و از آن قله‌ی بلند
پرواز ده!
که در همه‌ آفاق بشنوند:
ای کاش، جغد نیز،
در این جهان ننالد،
از تنگی قفس»
این جا، ولی نه جغد، که شیری‌ست دردمند
افتاده در کمند!
پیوسته می خروشد، در تنگنای دام،
وز خلقِ بی‌مروتِ بی درد؛
یک ذره، مهر و رحم، طلب میکند مدام!
*****
می رفت و با صدای حزینش،
می خواند
-« دیگر مزن دم از "وطن من"،
وز "کیش من" مگوی به هر جمع و انجمن
بس کن حدیث مسلم و ترسا را،
در چشم من، "محبت: مذهب"
"جهان: وطن"
*
****
درکوچه باغ ِ "عشق"
می رفت و با صدای حزینش،
می خواند:
-«گاهی گر از ملالِ محبت برانمت،
دوری چنان مکن که به شیون بخوانمت
پیوندِ جان جداشدنی نیست ماه من،
تن نیستی که جان دهم و وا رهانمت»
*
زین پیش، گشته‌اند به گردِ غزل، بسی
این مایه سوز ِ عشق نبوده‌ست در کسی!
می رفت...
تا مرگ ِ نابکار، سر راه او گرفت!
تا ناگهان، صدای حزینش،
این بغض سال ها،
این بغض دردهای گران، در گلو گرفت!
در نیمه‌های قرن ِ بشرسوزان
اشکِ مجسمی بود،
در چشمِ روزگار.
جان مایه‌ی محبت و رقت...
ای وای!
شهریار....!


📘 🖌 @FARZANDAN_PARSI.💡