سرای فرزندان ایران.
5.01K subscribers
4.88K photos
1.49K videos
57 files
562 links
🖍📖#زبان_پارسی_را_درست_بگوییم.
#زبان_پارسی_را_درست_بنویسیم.
#زبان_پارسی_را_درست_بخوانیم.
#پارسی_سخن_بگوییم، #زیبا_بنویسیم.
زبان پارسی، یکی از زیباترین زبان های‌جهان ست،
این 💎زیبای سخت جان را پاس بداریم.
🦅ب‌ه:
#سیــاه_منـصـور.
Download Telegram
📚📘📔📗📕📖🖌
📚📙📓📒📖🖌



#شاهنامه_شاهکار_گران‌سنگ_ادب_پارسی:
بخش. (۳۶۷)


اندر ستایش سلطان محمود؛
برگ. ۱۶


چو هر دو سپاه اندر آمد ز جای
تو گفتی که دارد در و دشت پای

سیه شد ز گرد سپاه آفتاب
ز پیکان الماس و پر عقاب

ز بس ناله‌ی بوق و گرد سپاه
ز بانگ سواران در آن رزمگاه

همی آب گشت آهن و کووه و سنگ
به دریا نهنگ و به هاموون پلنگ

زمین پرزجووش و هوا پر خرووش
هژبر ژیان را بدرید گووش

جهان سر بسر گفتی از آهن ست
و گر آسمان بر زمین دشمن ست

بهر جای بر تووده چون کووه کووه
ز گردان و ایران و توران گرووه

همه ریگ آرمان سر و دست و پای
زمین را همی دل برآمد ز جای

همه بوم شد زیر نعل اندروون
چو کرباس آهار داده بخوون

وزان پس دلیران افراسیاب
برفتند بر سان کشتی بر آب

به صندوق پیلان نهادند رووی تیر
کجا ناوک‌انداز بوود اندرووی

حصاری بد از پیل پیش سپاه
برآورده بر قلب و بر بسته راه

ز صندوق پیلان ببارید تیر
برآمد خرووشیدن دار و گیر

برفتند گردان نیزه‌وران
هم از قلب لشکر سپاهی گران

نگه کرد افراسیاب از دو میل
بدان لشکر و جنگ صندوق و پیل

همه ژنده پیلان و لشکر براند
جهان تیره شد روشنایی نماند

خرووشید کای نامداران جنگ
چه دارید بر خویش تن جای تنگ

ممانید بر پیش صندوق و پیل
سپاه ست بیکار بر چند میل

سووی میمنه میسره برکشید
ز قلب و ز صندوق برتر کشید

بفرموود تا جهن رزم آزمای
رود با تگینال لشکر ز جای

برد دو هزار آزمووده سوار
همه نیزه‌دار از در کارزار

بر مسیره شیر جنگی تبرد
بشد تیز با نامداران گرد

چو کیخسرو آن رزم ترکان بدید
که خوورشید گشت از جهان ناپدید

سووی آوه و سمنکنان کرد رووی
که بوودند شیران پرخاشجووی

بفرموود تا بر سووی میسره
بتابند چون آفتاب از بره

برفتند با نامور ده هزار
زره‌دار با گرزه‌ی گاو سار

بشماخ سووری بفرموود شاه
که از نامداران ایران سپاه

گزین کن ز جنگ آوران ده‌هزار
سواران گرد از در کارزار

میان دو صف تیغها بر کشید
مبینید کس را سر اندر کشید

دو لشکر برینسان بر آویختند
چنان شد که گفتی برآمیختند

چکاچاک برخاست از هر دو رووی
ز پرخاش خوون اندر آمد بجووی

چو برخاست گرد از چپ و دست راست
جهاندار خفتان رومی بخواست

بیک سوو کشیدند صندوق پیل
جهان شد بکردار دریای نیل

بجنبید با رستم از قبلگاه
منوشان خوزان لشکر پناه

برآمد خرووشیدن بوق و کووس
بیک دست خسرو سپهدار تووس

بیاراسته کاویانی درفش
همه پهلوانان زرینه کفش

به درد دل از جای برخاستند
چپ شاه لشکر بیاراستند

سووی راستش رستم کینه جوی
زواره برادرش بنهاد رووی

جهاندیده گودرز کشوادگان
بزرگان بسیار و آزادگان

به بوودند بر دست رستم بپای
زرسب و منووشان فرخنده رای

برآمد ز آوردگاه گیر و دار
ندیدند ز آنگوونه کس کارزار

همه ریگ پر خسته و کشته بود
کسی را کجا روز برگشته بود

ز بس کشته بردشت آوردگاه
همی راندند اسب بر کشته گاه

بیابان بکردار جیحون ز خوون
یکی بی سر و دیگری سرنگوون

خرووش سواران و اسبان ز دشت
ز بانگ تبیره همی برگذشت

دل کووه گفتی بدرد همی
زمین با سواران بپرد هیم

سر بی تنان و تن بی سران
چرنگیدن گرزهای گران

درخشیدن خنجر و تیغ تیز
همی جست خوورشید راه گریز

بدست منووچهر بر میمنه
کهیلا که صد شیر بد یک تنه

جرنجاش بر میسره شد تباه
بدست فریبرز کاووس شاه

🖍بازنویسی و ویرایش به پارسی:
     ب‌ه :
     #سیــاه_ منـصـور.

📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅

📚📘📔📗📕📖🖌
📚📙📓📗📖🖌
📚📘📔📗📕📖🖌
📚📙📓📒📖🖌



#شاهنامه_شاهکار_گران‌سنگ_ادب_پارسی:
بخش؛ (۳۶۸)


اندر ستایش سلطان محمود؛
برگ. ۱۷

یکی باد و ابری سووی نیمرووز
برآمد رخ هوور گیتی فرووز

تو گفتی که ابری برآمد سیاه
ببارید خوون اندر آوردگاه

بپووشید و رووی زمین تیره گشت
همی دیده از تیرگی خیره گشت

بدآنگه که شد چشمه سووی نشیب
دل شاه ترکان بجست از نهیب

ز جووش سواران هر کشوری
ز هر مرز و هر بووم و هر مهتری

سواران شمشیر زن سی هزار
گزیده سوارن خنجر گزار

دگرگونه جووشن دگرگوون درفش
جهانی شده سرخ و زرد و بنفش

نگه کرد گرسیوز از پشت شاه
بجنگ اندر آورد یکسر سپاه

سپاهی فرستاد بر میمنه
گرانمایگان یک‌دل و یک تنه

سوی میسره همچنین لشکری
پراگنده بر هر سوویی مهتری

سواران جنگاوران سی هزار
گزیده همه از در کارزار

چو گرسیوز از پشت لشکر برفت
بپیش برادر خرامید تفت

برادر چو روی برادر بدید
بنیرو شد و لشکر اندر کشید

برآمد ز لشکر ده و دار و گیر
بپوشید رووی هوا را بتیر

چو خوورشید را پشت باریک شد
ز دیدار شب رووز تاریک شد

فریبنده گرسیوز پهلوان
بیامد بپیش برادر نوان

که اکنوون ز گردان که جووید نبد
زمین پر ز خوون آسمان پر ز گرد

سپه بازکش چون شب آمد مکووش
که اکنوون برآید ز ترکان خرووش

تو در جنگ باشی سپه در گریز
مکن با تن خویش چندین ستیز

دل شاه ترکان پر از خشم و جووش
ز تندی نبوودش بگفتار گووش

برانگیخت اسب از میان سپاه
بیامد دمان با درفش سیاه

از ایرانیان چند نامی به کشت
چو خسرو بدید اندر آمد به پشت

دو شاه دو کشور چنین کینه دار
برفتند با خوار مایه سوار

ندیدند گرسیوز و جهن رووی
که اوو پیش خسرو شود رزمجووی

عنانش گرفتند و بر تافتند
سوی ریگ آمووی بشتافتند

چنو بازگشت استقیلا چو گرد
بیامد که با شاه جووید نبرد

دمان شاه ایلا بپیش سپاه
یکی نیزه زد بر کمرگاه شاه

نبد کارگر نیزه بر جووشن‌اش
نه ترس آمد اندر دل روشن‌اش

چو خسرو دل و زور اوو را بدید
سبک تیغ تیز از میان برکشید

بزد بر میانش بدو نیم کرد
دل برز ایلا پر از بیم کرد

سبک برز ایلا چو آن زخم شاه
بدید آن دل و زوور و آن دستگاه

بتاریکی اندر گریزان برفت
همی پووست بر تنش گفتی بکفت

سپه چون بدیدند زو دستبرد
بورد گه بر نماند ایچ گرد

بر افراسیاب آن سخن مرگ بوود
کجا پشت خود را بدیشان نموود

ز تورانیان اوو چو آگاه شد
تو گفتی برو رووز کووتاه شد

چو آوردگه خوار بگذاشتند
بفرموود تا بانگ برداشتند

که این شیر مردی ز زنگ شب ست
مرا باز گشتن ز تنگ شب ست

گر ایدوونک امرووز یکبار باد
تو را جست و شادی تو را در گشاد

چو روشن کند رووز رووی زمین
درفش دلفرووز ما را ببین

همه رووی ایران چو دریا کنیم
ز خوورشید تابان ثریا کنیم

دو شاه و دو کشور چنان رزم‌ساز
به لکشر گه خویش رفتند باز

چو نیمی ز تیره شب اندر گذشت
سپهر از بر کووه ساکن به گشت

سپهدار ترکان بنه بر نهاد
سپه را همه ترگ و جووشن بداد

طلایه بفرموود تا ده هزار
بوود ترک بر گستوان ور سوار

چنین گفت با لشکر افراسیاب
که من چون گذر یابم از روود آب

دمادم شما از پس‌ام بگذرید
به‌ جیحون و زورق زمان مشمرید

شب تیره با لشکر افراسیاب
گذر کرد از آموی و بگذاشت آب

همه رووی کشور به بی راه و راه
سراپرده و خیمه بد بی سپاه

سپیده چو از باختر بردمید
طلایه سپه را به‌هاموون ندید

بیامد به مژده بر شهریار
که پردخته شد شاه زین کارزار

همه دشت خیمه‌ست و پرده‌سرای
ز دشمن سواری نبینم بجای.

🖍بازنویسی و ویرایش به
پارسی:
     ب‌ه :
     
#سیــاه_ منـصـور.

📘🖌
@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅

📚📘📔📗📕📖🖌
📚📙📓📗📖🖌
📚📘📔📗📕📖🖌
📚📙📓📒📖🖌



#شاهنامه_شاهکار_گران‌سنگ_ادب_پارسی:
بخش؛ (۳۶۹)


اندر ستایش سلطان محمود؛
برگ. ۱۸


چو بشنید خسرو دوان شد بخاک
نیایش کنان پیش یزدان پاک

همی گفت کای روشن کردگار
جهاندار و بیدار و پروردگار

تو دادی مرا فر و دیهیم و زوور
تو کردی دل و چشم بدخواه کور

ز گیتی ستمکاره را دوور کن
ز بیمش همه ساله رنجوور کن

چو خوورشید زرین سپر برگرفت
شب آن شعر پیرووزه بر سر گرفت

جهاندار بنشست بر تخت عاج
بسر برنهاد آن دلفرووز تاج

نیایش کنان پیش اوو شد سپاه
که جاوید باد این سزاوار گاه

شد این لشکر از خواسته بی‌نیاز
که از لشکر شاه چین ماند باز

همی گفت هر کس که اینت فسووس
که اوو رفت با لشکر و بوق وکوس

شب تیره از دست پرمایگان
بشد نامداران چنین رایگان

بدیشان چنین گفت بیدار شاه
که ای نامداران ایران سپاه

چو دشمن بود شاه را کشته به
گر آواره از جنگ برگشته به

چو پیرووزگر دادمان فرهی
بزرگی و دیهیم شاهنشهی

ز گیتی ستایش مر اوو را کنید
شب آید نیایش مر اوو را کنید

که آن را که خواهد کند شوربخت
یکی بی هنر برنشاند به تخت

ازین کووشش و پرسشت رای نیست
که با داد اوو بنده را پای نیست

به باشم بدین رزمگه پنج رووز
ششم رووز هرمزد گیتی فرووز

براید برانیم ز ایدر سپاه
که اوو کین فزای ست و ما کینه خواه

بدین پنج رووز اندرین رزمگاه
همی کشته جستند ز ایران سپاه

بشستند ایرانیان را ز گرد
سزاوار هر یک یکی دخمه کرد

بفرمود تا پیش اوو شد دبیر
بیاورد قرتاس و مشک و عبیر

نبشتند نامه به کاووس شاه
چنانچون سزا بوود زان رزمگاه

سرنامه کرد از نخست آفرین
ستایش سزای جهان آفرین

دگر گفت شاه جهانبان من
پدروار لرزیده بر جان من

بزرگیش با کووه پیوسته باد
دل بدسگالان اوو خسته باد

رسیدم ز ایران بریگ فرب
سه جنگ گران کرده شد در سه شب

شمار سواران افراسیاب
بیند خردمند هرگز بخواب

بریده چو سیصد سرنامدار
فرستادم اینک بر شهریار

برادر بد و خویش و پیوند اووی
گرامی بزرگان و فرزند اووی

وز ان نامداران بسته دویست
که صد شیر با جنگ هر یک یکی ست

همه رزم بر دشت خوارزم بوود
ز چرخ آفرین بر چنان رزم بوود

برفت اوو و ما از پس اندر دمان
کشیدیم تا بر چه گرد زمان

برین رزمگاه آفرین باد گفت
همه ساله با اختر نیک جفت

نهادند بر نامه مهری ز مشک
ازان پس گذر کرد بر ریگ خشک

چو زان روود جیحون شد افراسیاب
چو باد دمان تیز بگذشت آب

بپیش سپاه قراخان رسید
همی گفت هر کس ز جنگ آنچ دید

سپهدار ترکان چه مایه گریست
بران کس که از تخمه‌ی اوو بزی ست

ز بهر گرانمایه فرزند خویش
بزرگان و خویشان و پیوند خویش

خرووشی یر آمد تو گفتی که ابر
همی خوون چکاند ز چشم هژبر

همی بودش اندر بخارا درنگ
همی خواست کایند شیران به جنگ

ازان پس چو گشت انجمن آنچ ماند
بزرگان برتر منش را بخواند

چو گشتند پر مایگان انجمن
ز لشکر هر آنکس که بد رای زن

زبان بر گشادند بر شهریار
چو بیچاره شدشان دل از کار زار

که از لشکر ما بزرگان که بوود
گذشتند و زیشان دل ما شخود

همانا که از سد نماندست بیست
بر آن رفتگان بر بباید گریست

کنون ما دل از گنج و فرزند خویش
گسستیم چندی ز پیوند خویش

بدان رووی جیحون یکی رزمگاه
بکردیم زآن پس که فرموود شاه

ز بی دانشی آنچ آمد برووی
تو دانی که شاهی و ما چاره‌جووی

گر ایدونک روشن بوود رای شاه
از ایدر بچاچ اندر آرد سپاه

چو کیخسرو آید به کین خواستن
بباید تو را لشکر آراستن....

🖍بازنویسی و ویرایش به
پارسی:
     ب‌ه :
     
#سیــاه_ منـصـور.

📘🖌
@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅

📚📘📔📗📕📖🖌
📚📙📓📗📖🖌
#واژگان_پارسی:
#بخش_هفتسد_و_هفتاد_و_نهم؛


۷۷۹

🚸
#فرزندان_ایران.!
پس از آفند و تازش تازیان بیابانگرد به ایران؛
میهن‌پرستان که از سرکووب زبان و فرهنگ خویش نگران، ناخشنوود و نا خرسند بوودند
برای نگاهداشتن و باززیوش(اجباری) ارزش‌های نفانی و ميهن‌دووستی خود دست بکار پیکارهای فرهنگی دامنه‌داری شدند.
که اوگ کووشش‌ها در رووزگار پادشاهی سامانيان،
 و بستری که پادشاهان ميهن‌دووست آن فراهم کرده بوودند رخ می‌نماید.
#فردوسی_بزرگ.
در چنان هنگامه‌ای جان زمانه‌ی خویش را در
#شاهنامه_شاهکار_گران‌سنگ_ادب_پارسی:
جاودانه ساخت.
و زبان دلِ همه‌ی ميهن‌دووستان رووزگار خود سروود.
نگهبان ایران بیدار باش.
از آن پس،
پیام
#شاهنامه و بانگ بیدارباش #فردوسی_بزرگ زادمان(نسل) به زادمانِ ایران پژواکی به بلندای جهان همیشگی یافت.
با
پارسی گویی و پارسی نویسی،
زبان و فرهنگ
پارسی را پاس بداریم.

⚠️از این پس؛
۱- واژه
پارسی«توانِش»
بجای واژه تازی «استعداد»

۲- واژه
پارسی«کناره گیری»
بجای واژه تازی «استعفاء»

۳- واژگان
پارسی«پرسیدن، پرسش»
بجای واژه تازی استعلام»

۴- واژگان
پارسی«بکار گرفتن، برگماشتن»
بجای واژه تازی «استعمال»

۵- واژگان
پارسی«یاری خواستن، دادخواهی»
بجای واژه تازی «استغاثه»

۶- واژه
پارسی«آمرزش خواستن»
بجای واژه تازی «استغفار»

۷- واژگان
پارسی«بی نیازی، توانگری»
بجای واژه تازی «استغناء»

۸- واژگان
پارسی«بهره گرفتن، بهره مندی»
بجای واژه تازی «استفاده»

۹- واژگان
پارسی«ایستادگی، پایداری»
بجای واژه تازی «استقامت»

۱۰- واژه
پارسی«خودسالار»
بجای واژه تازی «استقلال»

۱۱- واژه
پارسی«برپایی»
بجای واژه تازی «استقرار»

۱۲- واژگان
پارسی«پیشوازی، پیشواز آمدن»
بجای واژه تازی «استقبال»

۱۳- واژه
پارسی«منش»
بجای واژه تازی «شخصیت»

۱۴- واژگان
پارسی«تردست، چشم‌بند»
بجای واژه تازی «شعبده»

۱۵- واژه
پارسی«آمدن»
بجای واژه تازی «شرفیابی»

۱۶- واژگان
پارسی«پلیدی، پلیدکاری»
بجای واژه تازی «شرارت»

۱۷- واژگان
پارسی«سرخرگ، شاهرگ»
بجای واژه تازی «شریان»

۱۸- واژه
پارسی«دووشاب»
بجای واژه تازی «شربت»

۱۹- واژگان
پارسی«سخت، سختی»
بجای واژگان تازی «شدید، شدیداً»

۲۰- واژه
پارسی«آغاز»
بجای واژه بیگانه انگلیسی «استارت.»

🖌ب‌ه
#سیــاه_منـصـور.


📘 🖌
@FARZANDAN_PARSI.💡
🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅
📚📘📔📗📕📖🖌
📚📙📓📒📖🖌



#شاهنامه_شاهکار_گران‌سنگ_ادب_پارسی:
بخش؛ (۳۷۰)

اندر ستایش سلطان محمود؛
برگ. ۱۹

چو شانه اندرین کار فرمان برد
ز گلزریوون نیز هم بگذرد

بباشد برام به بهشت گنگ
که هم جای جنگ ست و جای درنگ

برین بر نهادند یکسر سخن
کسی رای دیگر نیفگند بن

برفتند یکسر بگلزریوون
همه دیده پرآب و دل پر ز خوون

بگلزریوون شاه توران سه رووز
به بوود و براسوود با باز و یووز

برفتند زان جایگه سووی گنگ
بجایی نبوودش فراوان درنگ

یکی جای بوود آن بسان بهشت
گلش مشک سارا بد و زر خشت

بدان جایگه شاد و خندان بخفت
تو گفتی که با ایمنی گشت جفت

سپه خواند از هر سووی بی‌کران
برگان گردنکش و مهتران

می و گلشن و بانگ چنگ و رباب
گل و سنبل و رتل و افراسیاب

همی بوود تا بر چه گردد جهان
بدین آشکارا چه دارد نهان

چو کیخسرو آمد برین رووی آب
ازوو دوور شد خورد و آرام و خواب

سپه چون گذر کرد زان سووی روود
فرستاد زان پس به هر کس دروود

کزین آمدن کس مدارید باک
بخواهید ما را ز یزدان

گرانمایه گنجی بدروویش داد
کسی را کزوو شاد بد بیش داد

وزآنجا بیامد سووی شهر سغد
یکی نو جهان دید رسته ز چغد

ببخشید گنجی بران شهر نیز
همی خواست کباد گردد بچیز

بر منزلی زینهاری سوار
همی آمدندی بر شهریار

ازان پس چو آگاهی آمد بشاه
ز گنگ و ز افراسیاب و سپاه

که آمد بنزدیک اوو گلگله
ابا لشکری چون هژبر یله

که از تخم توورست پرکین و درد
بجوید همی رووزگار نبرد

فرستاد بهری ز گردان بچاج
که جووید همی تخت ترکان و تاج

سپاهی بسووی بیابان سترگ
فرستاد سالار ایشان طورگ

پذیرفت زین هر یکی جنگ شاه
که بر نامداران ببندند راه

جهاندار کیخسرو آن خوار داشت
خرد را به اندیشه سالار داشت

سپاهی که از بردع و اردبیل
بیامد بفرموود تا خیل خیل

بیایند و بر پیش اوو بگذرند
رد و موبد و مرزبان بشمرند

برفتند و سالارشان گستهم
که در جنگ شیران نبوودی دژم

همان گفت تا لشکر نیمرووز
برفتند با رستم نیوسووز

بفرموود تا بر هیونان مست
نشینند و گیرند اسبان بدست

به سغد اندروون بود یک ماه شاه
همه سغد شد شاه را نیک‌خواه

سپه را درم داد و آسوده کرد
همی جست هنگام روز نبرد

هر آن کس که بوود از در کارزار
بدانست نیرنگ و بند حصار

بیاورد و با خویشتن یار کرد
سر بدکنش پر ز تیمار کرد

وزان جایگه گردن افراخته
کمر بسته و جنگ را ساخته

ز سغد کشانی سپه بر گرفت
جهانی دروو مانده اندر شگفت

خبر شد به ترکان که آمد سپاه
جهانجوی کیخسرو کینه‌خواه

همه سووی دژها نهادند رووی
جهان شد پر از جنبش و گفت و گووی

به لشکر چنین گفت پس شهریار
که امرووز به گوونه شد کارزار

ز ترکان هر آنکس که فرمان کند
دل از جنگ جستن پشیمان کند

مسازید جنگ و مریزید خوون
مباشید کس را به بد رهنموون

وگر جنگ جووید کسی با سپاه
دل کینه دارش نیاید براه

شما را حلال است خوون ریختن
بهر جای تاراج و آویختن

بره بر خورشها مدارید تنگ
مدارید کین و مسازید جنگ

خرووشی بر آمد ز پیش سپاه
که گفتی بدرد همی چرخ و ماه

سواران بدژها نهادند رووی
جهان شد پر از غلغل و گفتگووی

هر آنکس که فرمان بجا آورید
سپاه شهنشه بدوو ننگرید

هر آن کوو بروون شد ز فرمان شاه
سرانشان بریدند یکسر سپاه

ز ترکان کس از بیم افراسیاب
لب تشنه نگذاشتندی بر آب

وگر باز ماندی کسی زین سپاه
تن بی سرش یافتندی به راه.

🖍بازنویسی و ویرایش به
پارسی:
     ب‌ه :
     
#سیــاه_منـصـور.

📘🖌
@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅

📚📘📔📗📕📖🖌
📚📙📓📗📖🖌
📚📘📔📗📕📖🖌
📚📙📓📒📖🖌



#شاهنامه_شاهکار_گران‌سنگ_ادب_پارسی؛
بخش؛ (۳۷۱)


اندر ستایش سلطان محمود؛
برگ. ۲۰


دلیران به دژها نهادند رووی
به هر دژ که بوودی یکی جنگجووی

شدی باره‌ی دژ هم آنگاه پست
نماندی در و بام و جای نشست

غلام و پرستنده و چارپای
نماندی بد و نیک چیزی به جای

برین گوونه فرسنگ بر سد گذشت
نه دژ ماند آباد جایی نه دشت

چو آورد لشکر بگلزریوون
بهر سوو بگردید با رهنموون

جهان دید بر سان باغ بهار
در و دشت و کووه و زمین پرنگار

همه کووه نخچیر و هاموون درخت
جهان از در مردم نیک بخت

طلایه فرستاد و کارآگهان
بدان تا نماند بدی در نهان

سراپرده‌ی شهریار جهان
کشیدند بر پیش آب روان

جهاندار بر تخت زرین نشست
خود و نامداران خسرو پرست

شبی کرد جشنی که تا رووز پاک
همی مرده برخاست از تیره خاک

وزان سووی گنگ اندر افراسیاب
برخشنده رووز و به هنگام خواب

همی گفت با هرک بد کاردا
بزرگان بیدار و بسیاردان

که اکنوون که دشمن ببالین رسید
بگنگ اندروون چون توان آرمید

همه بر گشادند گوویا زبان
که اکنوون که نزدیک شد بد گمان

جز از جنگ چیزی نبینیم راه
زبوونی نه خوبست چندین سپاه

بگفتند وز پیش برخاستند
همه شب همی لشکر آراستند

سپیده دمان گاه بانگ خرووس
ز درگاه برخاست آوای کووس

سپاهی به هامون بیامد ز گنگ
که بر موور و بر پشه شد راه تنگ

چو آمد بنزدیک گلزریوون
زمین شد بسان که بیستوون

همی لشکر آمد سه رووز و سه شب
جهان شد پرآشووب جنگ و جلب

کشیدند بر هفت فرسنگ نخ
فزوون گشت مردم ز موور و ملخ

چهارم سپه برکشیدند صف
ز دریا برآمد بخوورشید تف

به قلب اندر افراسیاب و ردان
سواران گردنکش و بخردان

سووی میمنه جهن افراسیاب
همی نیزه بگذاشت از آفتاب

وزین رووی کیخسرو از قلبگاه
همی داشت چون کووه پشت سپاه

چو گودرز و چون تووس نوذر نژاد
منووشان خووزان و پیرووز و داد

چو گرگین میلاد و رهام شیر
هجیر و چو شیدوش گرد دلیر

فریبرز کاووس بر میمنه
سپاهی هه یک‌دل و یک تنه

منوچهر بر میسره جای داشت
که با جنگ هر جنگیی پای داشت

بپشت سپه گیو گودرز بوود
که پشت و نگهبان هر مرز بوود

زمین کان آهن شد از میخ نعل
همه آب دریا شد از خوون لعل

بسر بر ز گرد سیاه ابر بست
تبیره دل سنگ خارا بخست

زمین گشت چون چادر آبنووس
ستاره غمی شد ز آوای کووس

زمین گشت جنبان چو ابر سیاه
تو گفتی همی بر نتابد سپاه

همه دشت مغز و سر و پای بوود
همانا مگر بر زمین جای بوود

همی نعل اسپان سرکشته خست
همه دشت بی‌تن سر و پای و دست

خردمند مردم به یک سوو شدند
دو لشکر برین کار خستوو شدند

که گر یک زمان نیز لشکر چنین
بماند برین دشت با درد و کین

نماند یکی زین سواران بجای
همانا سپهر اندر آید ز پای

ز بس چاک چاک تبرزین و خود
روان‌ها همی داد تن را دروود

چو کیخسرو آن پیچش جنگ دید
جهان بر دل خویشتن تنگ دید

بیامد به یک سوو ز پشت سپاه
بپیش خداوند شد دادخواه

که ای برتر از دانش پارسا
جهاندار و بر هر کسی پادشا

ار نیستم من ستم یافته
چو آهن به کووره دروون تافته

نخواهم که پیرووز باشم بجنگ
نه بر دادگر بر کنم جای تنگ

بگفت این و بر خاک مالید رووی
جهان پر شد از ناله‌ی زار اووی

همانگه برآمد یکی باد سخت
که به شکست شاداب شاخ درخت

همی خاک بر داشت از رزمگاه
بزد بر رخ شاه توران سپاه

کسی کوو سر از جنگ برتافتی
چو افراسیاب آگهی یافتی

بریدی بجنجر سرش را ز تن
جز از خاک و ریگش نبوودی کفن.

🖍بازنویسی و ویرایش به
پارسی:
     ب‌ه :
     
#سیــاه_ منـصـور.

📘🖌
@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅

📚📘📔📗📕📖🖌
📚📙📓📗📖🖌
📚📘📔📗📕📖🖌
📚📙📓📒📖🖌


#شاهنامه_شاهکار_گران‌سنگ_ادب_پارسی:
بخش؛ (۳۷۲)

اندر ستایش سلطان محمود؛
برگ ۲۱

چنین تا سپهر و زمین تار شد
فراوان ز ترکان گرفتار شد

بر آمد شب و چادر مشک رنگ
بپووشید تا کس نیاید بجنگ

سپه باز چیدند شاهان ز دشت
چو رووی زمین ز آسمان تیره گشت

همه دامن کوه تا پیش رود
سپه بوود با جووشن و درع و خود

برافرووختند آتش از هر سووی
طلایه بیامد ز هر پهلووی

همی جنگ را ساخت افراسیاب
همی بود تا چشمه‌ی آفتاب

بر آید رخ کووه رخشان کند
زمین چون نگین بدخشان کند

جهان آفرین را دگر بوود رای
بهر کار با رای اوو نیست پای

شب تیره چون رووی زنگی سیاه
کس آمد ز گستهم نوذر بشاه

که شاه جهان جاودان زنده باد
مه ما بازگشتیم پیرووز و شاد

بدان نامداران افراسیاب
رسیدیم ناگه بهنگام خواب

ازیشان سواری طلایه نبوود
کی را ز اندیشه مایه نبوود

چو بیدار گشتند زیشان سران
کشیدیم شمشیر و گرز گران

چو شب رووز شد جز قراخان نماند
ز مردان ایشان فراوان نماند

همه دشت زیشان سرون و سر ست
زمین بستر و خاکشان چادر است

به مژده ز رستم هم اندر زمان
هیونی بیامد سپیده‌دمان

که ما در بیابان خبر یافتیم
بدان آگهی تیز بشتافتیم

شب و رووز رستم یکی داشتی
چو تنها شدی راه بگذاشتی

بدیشان رسیدیم هنگام رووز
چو بر زد سر از چرخ گیتی فرووز

تهمتن کمان را بزه برنهاد
چو نزدیک شد ترگ بر سر نهاد

نخستین که از کلک بگشاد شست
قراخان ز پیکان رستم بخست

به توران زمین شد کنوون کنیه‌خواه
همانا که آگاهی آمد بشاه

بشادی به لشکر بر آمد خرووش
سپهدار ترکان همی داشت گووش

هر آنکس که بودند خسروپرست
بشادی و رامش گشادند دست

سواری بیامد هم اندر شتاب
خروشان به نزدیک افراسیاب

که از لشکر ما قراخان برست
رسیدست نزدیک ما مردشست

سپاهی به توران نهادند رووی
کزیشان شود ناپدید آب جووی

چنین گفت با رای زن شهریار
که پیکار سخت اندر آمد بکار

چو رستم بگیرد سر گاه ما
بیکبارگی گم شود راه ما

کنوونش گمان آنک ما نشنویم
چنین کار در جنگ کیخسرویم

چو آتش بریشان شبیخوون کنیم
زخون رووی کشور چو جیحون کنیم

چو کیخسرو آید ز لشکر دو بهر
نبیند مگر بام و دیوار و شهر

سراسر همه لشکر این دید رای
همان مرد فرزانه و رهنمای

بنه هرچ بوودش هم آنجا بماند
چو آتش از آن دشت لشکر براند

همانگه طلایه بیامد ز دشت
که گرد سپاه از هوا برگذشت

همه دشت خرگاه و خیمه ست و بس
ازیشان به خیمه دروون نیست کس

بدانست خسرو که سالار چین
چرا رفت بیگاه زان دشت کین

ز گستهم و رستم خبر یافت ست
بدان آگهی نیز بشتافت ست

نوندی برافگند هم در زمان
فرستاد نزدیک رستم دمان

که برگشت زین کینه افراسیاب
همانا بجنگ تو دارد شتاب

سپه را بیارای و بیدار باش
برو خویشتن زوو نگهدار باش

نوند جهاندیده شایسته بوود
بدان راه بی‌راه بایسته بوود

همی رفت چون پیش رستم رسید
گو شیردل را میان بسته دید

سپه گرزها بر نهاده بدووش
یکایک نهاده به آواز گووش

برستم بگفت آنچ پیغام بوود
که فرجام پیغامش آرام بوود

وزین روی کیخسرو کینه‌جوی
نشسته برام بی‌گفت و گووی

همی کرد بخشش همه بر سپاه
سراپرده و خیمه و تاج و گاه

از ایرانیان کشتگان را بجست
کفن کرد وز خوون و گلشان بنشست

برسم مهان کشته را دخمه کرد
چو برداشت زان خاک و خوون نبرد

بنه بر نهاد و سپه بر نشاند
دمان از پس شاه ترکان براند.

🖍بازنویسی و ویرایش به
پارسی:
     ب‌ه :
     
#سیــاه‌منـصـور.

📘🖌
@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅

📚📘📔📗📕📖🖌
📚📙📓📗📖🖌
📚📘📔📗📕📖🖌
📚📙📓📒📖🖌


#شاهنامه_شاهکار_گران‌سنگ_ادب_پارسی:
بخش. (۳۷۳)


اندر ستایش سلطان محمود؛
برگ. ۲۲

چو نزدیک شهر آمد افراسیاب
برآن بد که رستم شود سیرخواب

کنوون من شبیخوون کنم برسرش
برآیم گرد از سر لشکرش

به تاریکی اندر طلایه بدید
به شهر اندر آواز ایشان شنید

فروماند زان کار رستم شگفت
همی راند و اندیشه اندر گرفت

همه کووفته لشکر و ریخته
به شیرین روان اندر آویخته

بپیش اندروون رستم تیزچنگ
پس پشت شاه و سواران جنگ

کسی را که نزدیک بد پیش خواند
وزیشان فراوان سخن‌ها براند

بپرسید کین را چه بینید رووی
چنین گفت با نامور چاره‌جووی

که در گنگ دژ آن همه گنج شاه
چه بایست اکنوون همه رنج راه

زمین هشت فرسنگ بالای اووی
همانا که چارست پهنای اووی

زن و کوودک و گنج و چندان سپاه
بزرگی و فرمان و تخت و کلاه

برآن باره‌ی دژ نپرد عقاب
نبیند کسی آن بلندی بخواب

خورش هست و ایوان و گنج و سپاه
ترا رنج بدخواه را تاج و گاه

همان بووم کو را بهشت ست نام
همه جای شادی و آرام و کام

بهر گوشه‌ای چشمه‌ی آبگیر
ببالا و پهنای پرتاب تیر

همی موبد آورد از هند و روم
بهشتی بر آورده آباد بووم

همانا کزان باره فرسنگ بیست
ببینند آسان که بر دشت کیست

ترازین جهان بهره جنگ ست و بس
به فرجام گیتی نماند به کس

چو بشنید گفتارها شهریار
خوش آمدش و ایمن شد از روزگار

بیامد بدلشاد به بهشت گنگ
ابا آلت لشکر و ساز جنگ

همی گشت بر گرد آن شارستان
بدستی ندید اندروو خارستان

یکی کاخ بوودش سر اندر هوا
برآورده‌ی شاه فرمان روا

بایوان فروود آمد و بار داد
سپه را درم داد و دینار داد

فرستاد بر هر سووی لشکری
نگهبان هر لشکری مهتری

پیاده بران باره بر دیده‌بان
نگهبان برووز و به شب پاسبان

رد و موبدش بوود بر دست راست
نویسند‌ی نامه را پیش خواست

یکی نامه نزدیک فغفور چین
نبشتند با صد هزار آفرین

چنین گفت کز گردش رووزگار
نیامد مرا بهره جز کارزار

بپروردم آن را که بایست کشت
کنوون شد ازوو رووزگارم درشت

چو فغفور چین گر بیاید رواست
که بر مهر اوو بر روانم گواست

وگر خود نیاید فرستد سپاه
کزین سوو خرامد همی کینه خواه

فرستاده از نزد افراسیاب
بچین اندر آمد بهنگام خواب

سرافراز فغفور بنواختش
یکی خرم ایوان بپرداختش

وزان سوو بگنگ اندر افراسیاب
نه آرام بودش نه خورد و نه خواب

بدیوار عراده بر پای کرد
ببرج اندروون رزم را جای کرد

بفرموود تا سنگهای گران
کشیدند بر باره افسوون‌گران

بس کاردانان رومی بخواند
سپاهی بدیوار دژ برنشاند

برآورد بیدار دل جاثلیق
بران باره عراده و منجنیق

کمان‌های چرخ و سپرهای کرگ
همه برجها پر ز خفتان و ترگ

گرووهی ز آهنگران رنجه کرد
ز پوولاد بر هر سووی پنجه کرد

ببستند بر نیزه‌های دراز
که هر کس که رفتی بر دژ فراز

بدان چنگ تیز اندر آویختی
و گرنه ز دژ زوود به گریختی

سپه را درم داد و آباد کرد
بهر کار با هر کسی داد کرد

همان خود و شمشیر و بر گستوان
سپرهای چینی و تیر و کمان

ببخشید بر لشکرش بی‌شمار
بویژه کسی کوو کند کارزار

چو آسووده شد زین بشادی نشست
خود و جنگ سازان خسرو پرست

پری چهره هر رووز صد چنگ‌زن
شدندی بدرگاه شاه انجمن

شب و رووز چون مجلس آراستی
سروود از لب ترک و می خواستی

همی داد هر رووز گنجی بباد
بر امرووز و فردا نیامدش یاد

دو هفته برین گوونه شادان بزیست
که داند که فردا دل‌افرووز کیست.

🖍بازنویسی و ویرایش به
پارسی:
     ب‌ه :
     
#سیــاه_منـصـور.

📘🖌
@FARZANDAN_PARSI.💡
🦅🌾🦅🌾🦅

📚📘📔📗📕📖🖌
📚📙📓📗📖🖌
📚📘📔📗📕📖🖌
📚📙📓📒📖🖌


#شاهنامه_شاهکار_گران‌سنگ_ادب_پارسی:
بخش؛ (۳۷۴)

اندر ستایش سلطان محمود؛
برگ ۲۳

سیم هفته کیخسرو آمد بگنگ
شنید آن غونای و آوای چنگ

بخندید و برگشت گرد حصار
بماند اندر آن گردش رووزگار

چنین گفت کان کوو چنین باره کرد
نه از بهر پیکار پتیاره کرد

چو خوون سر شاه ایران بریخت
بما بر چنین آتش کین به بیخت

شگفت آمدش کانچنان جای دید
سپهری دلارام بر پای دید

به رستم چنین گفت کای پهلوان
سزد گر ببینی به روشن روان

که با ما جهاندار یزدان چه کرد
ز خووب و پیرووزی اندر نبرد

بدی را کجا نام بد بر بدی
بتندی و کژی و نابخردی

گریزان شد از دست ما بر حصار
برین سان برآسود از رووزگار

بدی کوو بد آن جهان را سرست
به پیری رسیده کنوون بهتر ست

بدین گر ندارم ز یزدان سپاس
مبادا که شب زنده باشم سه پاس

کزووی ست پیرووزی و دستگاه
هم اوو آفریننده‌ی هوور و ماه

ز یک سووی آن شارستان کووه بود
ز پیکار لشکر بی اندووه بود

برووی دگر بوودش آب روان
که روشن شدی مرد را زوو روان

کشیدند بر دشت پرده سرای
ز هر سووی دژ پهلوانی بپای

زمین هفت فرسنگ لشکر گرفت
ز لشکر زمین دست بر سر گرفت

سراپرده زد رستم از دست راست
ز شاه جهاندار لشکر به خواست

بچپ بر فریبرز کاووس بود
دل‌افرووز با بوق و با کووس بود

برفتند و بردند پرده‌سرای
سیم رووی گودرز بگزید جای

شب آمد بر آمد ز هر سوو خرووش
تو گفتی جهان را بدرید گووش

زمین را همی دل برآمد ز جای
ز بس ناله‌ی بوق و شیپور و نای

چو خوورشید برداشت از چرخ زنگ
بدرید پیراهن مشک رنگ

نشست از بر اسپ شبرنگ شاه
بیامد بگردید گرد سپاه

چنین گفت با رستم پیلتن
که این نامور مهتر انجمن

چنین دارم امید کافراسیاب
نبیند جهان نیز هرگز بخواب

اگر کشته گر زنده آید بدست
ببیند سر تیغ یزدان پرست

برآنم که اوو را ز هر سوو سپاه
بیاری بیاید بدین رزمگاه

به ترسند وز ترس یاری کنند
نه از کین و از کامکاری کنند

بکووشیم تا پیش ازآن کوو سپاه
بخواند بروو بر بگیریم راه

همه باره‌ی دژ فروود آوریم
همه سنگ و خاکش برود آوریم

سپه را کنوون رووز سختی گذشت
همان رووز رزم اندر آرام گشت

چو دشمن بدیوار گیرد پناه
ز پیکار و کینش نترسد سپاه

شکسته دلست اوو بدین شارستان
کزین پس شود بی گمان خارستان

چو گفتار کاووس یاد آوریم
روان را همه سووی داد آوریم

کجا گفت کاین کین با دار و برد
به پووشد زمانه بزنگار و گرد

پسر بر پسر بگذرانم بدست
چنین تا شود سال بر پنج شست

بسان درختی بوود تازه برگ
دل از کین شاهان نترسد ز مرگ

پذر بگذرد کین بماند بجای
پسر باشد این درد را رهنمای

بزرگان برو آفرین خواندند
ورا خسرو پاکدین خواندند

که کین پدر بر تو آید بسر
مبادی به جز شاه و پیرووزگر

دگر رووز چون خور برآمد ز راغ
نهاد از بر چرخ زرین چراغ

خرووشی برآمد بلند از حصار
پر اندیشه شد زان سخن شهریار

همانگه در دژ گشادند باز
برهنه شد از رووی پوشیده راز

بیامد ز دژ جهن باده سوار
خردمند و بادانش و مایه دار

بشد پیش دهلیز پرده سرای
همی بوود با نامداران بپای

ازآن پس بیامد منووشان گرد
خرد یافته جهن را پیش برد

خردمند چو پیش خسرو رسید
شد از آب دیده رخش ناپدید

بماند اندروو جهن جنگی شگفت
کلاه بزرگی ز سر بر گرفت

چو آمد بنزدیک تختش فراز
بروو آفرین کرد و بردش نماز

چنین گفت کای نامور شهریار
همیشه جهان را بشادی گذار

بر و بووم ما بر تو فرخنده باد
دل و چشم بدخواه تو کنده باد

همیشه بدی شاد و یزدان پرست
بر و بوم ما پیش گسترده دست

خجسته شدن باد و باز آمدن
به نیکی همی داستانها زدن

پیامی گزارم ز افراسیاب
اگر شاه را زان نگیرد شتاب.

🖍بازنویسی و ویرایش به
پارسی:
     ب‌ه :
     
#سیــاه_منـصـور.

📘🖌
@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅

📚📘📔📗📕📖🖌
📚📙📓📗📖🖌
📚📘📔📗📕📖🖌
📚📙📓📒📖🖌


#شاهنامه_شاهکار_گران‌سنگ_ادب_پارسی:
بخش؛ (۳۷۵)

اندر ستایش سلطان محمود؛
برگ. ۲۴

چو از جهن گفتار بشنید شاه
به فرموود زرین یکی پیشگاه

نهادند زیر خردمند مرد
نشست و پیام پدر یاد کرد

چنین گفت با شاه که افراسیاب
نشستست پر درد و مژگان پر آب

نخستین دروودی رسانم بشاه
ازآن داغ دل شاه توران سپاه

که یزدان سپاس و بدوویم پناه
که فرزند دیدم بدین پایگاه

که لشکر کشد شهریاری کند
به پیش سواران سواری کند

ز راه پدر شاه تا کیقباد
ز مادر سووی توور دارد نژاد

ز شاهان گیتی سرش برترست
بچین نام اوو تخت را افسرست

بابر اندروون تیز پران عقاب
نهنگ دلاور به دریای آب

همه پاسبانان تخت ویند
دد و دام شادان به بخت ویند

بزرگان که با تاج و با زیورند
برووی زمین مر تو را کهترند

شگفتی‌تر از کار دیو نژند
که هرگز نخواهد بما جز گزند

بدان مهربانی و آن راستی
چرا شد دل من سووی کاستی

که بردست من پوور کاووس شاه
سیاووش رد کشته شد بی گناه

جگر خسته‌ام زین سخن پر ز درد
نشسته به یک سو ز خواب و ز خورد

نه من کشتم اوو را که ناپاک دیو
ببرد از دلم ترس گیهان خدیو

زمانه ورا بد بهانه مرا
بچنگ اندروون بد فسانه مرا

تو اکنوون خردمندی و پادشا
پذیرنده‌ی مردم پارسا

نگه کن تا چند شهر فراخ
پر از باغ و ایوان و میدان و کاخ

شدست اندرین کینه جستن خراب
بهانه سیاووش و افراسیاب

همان کارزاری سواران جنگ
بتن همچو پیل و بزوور نهنگ

که جز کام شیران کفنشان نبوود
سری تیز نزدیک تنشان نبوود

یکی منزل اندر بیابان نماند
به کشور جز از دشت ویران نماند

جز از کینه و زخم شمشیر تیز
نماند ز ما نام تا رستخیز

نیاید جهان آفرین را پسند
به فرجام پیچان شویم از گزند

وگر جنگ جویی همی بیگمان
نیاساید از کین دلت یک زمان

نگه کن بدین گردش رووزگار
جز اوو را مکن بر دل آمووزگار

که ما در حصاریم و هاموون تراست
سری پر ز کین دل پر از خوون تر است

همی گنگ خوانم بهشت من ست
برآورده‌ی بووم و کشت من ست

هم ایدر مرا گنج و ایدر سپاه
هم ایدر نگین و هم ایدر کلاه

هم اینجام کشت و هم اینجام خورد
هم اینجام مردان رووز نبرد

تو را گاه گرمی و خوشی گذشت
گل و لاله و رنگ و شی گذشت

زمستان و سرما بپیش اندرست
که بر نیزه‌ها گردد افسرده دست

بدامن چو ابر اندرافگند چین
بر و بووم ما سنگ گردد زمین

ز هر سوو که خوانم بیاید سپاه
نتابی تو با گردش هوور و ماه

ور ایدوون گمانی که هر کارزار
تو را بردهد اختر رووزگار

از اندیشه گردوون مگر بگذرد
ز رنج تو دیگر کسی برخورد

گر ایدوونک گوویی که ترکان چین
بگیرم زنم آسمان بر زمین

بشمشیر بگذارم این انجمن
بدست تو آیم گرفتار من

مپندار کاین نیز نابوود نیست
نساید کسی کوو نفرسوود نیست

نبیره‌ی سر خسروان زادشم
ز پشت فریدون وز تخم جم

مرا دانش ایزدی هست و فر
همان یاورم ایزد دادگر

چو تنگ اندر آید بد رووزگار
نخواهد دلم پند آمووزگار

بفرمان یزدان بهنگام خواب
شوم چون ستاره برآفتاب

بدریای کیماک بر بگذرم
سپارم تو را لشکر و کشورم

مرا گنگ و دژ باشد آرامگاه
نبیند مرا نیز شاه و سپاه

چو آید مرا رووز کین خواستن
ببین آن زمان لشکر آراستن

بیایم بخواهم ز تو کین خویش
بهرجای پیدا کنم دین خویش

و گر کینه از مغز بیروون کنی
بمهر اندرین کشور افسوون کنی

گشایم در گنج تاج و کمر
همان تخت و دینار و جام گهر

که تور فریدون به ایرج نداد
تو بردار وز کین مکن هیچ یاد.

🖍بازنویسی و ویرایش به
پارسی:
     ب‌ه :
     
#سیــاه_منـصـور.

📘🖌
@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅

📚📘📔📗📕📖🖌
📚📙📓📗📖🖌