Forwarded from سرای فرزندان ایران.
📚📘📔📗📕📖🖌
📚📙📓📒📖🖌
#شاهنامه_شاهکار_گرانسنگ_ادب_پارسی:
بخش؛ (۳۷۲)
اندر ستایش سلطان محمود؛
برگ ۲۱
چنین تا سپهر و زمین تار شد
فراوان ز ترکان گرفتار شد
بر آمد شب و چادر مشک رنگ
بپووشید تا کس نیاید بجنگ
سپه باز چیدند شاهان ز دشت
چو رووی زمین ز آسمان تیره گشت
همه دامن کوه تا پیش رود
سپه بوود با جووشن و درع و خود
برافرووختند آتش از هر سووی
طلایه بیامد ز هر پهلووی
همی جنگ را ساخت افراسیاب
همی بود تا چشمهی آفتاب
بر آید رخ کووه رخشان کند
زمین چون نگین بدخشان کند
جهان آفرین را دگر بوود رای
بهر کار با رای اوو نیست پای
شب تیره چون رووی زنگی سیاه
کس آمد ز گستهم نوذر بشاه
که شاه جهان جاودان زنده باد
مه ما بازگشتیم پیرووز و شاد
بدان نامداران افراسیاب
رسیدیم ناگه بهنگام خواب
ازیشان سواری طلایه نبوود
کی را ز اندیشه مایه نبوود
چو بیدار گشتند زیشان سران
کشیدیم شمشیر و گرز گران
چو شب رووز شد جز قراخان نماند
ز مردان ایشان فراوان نماند
همه دشت زیشان سرون و سر ست
زمین بستر و خاکشان چادر است
به مژده ز رستم هم اندر زمان
هیونی بیامد سپیدهدمان
که ما در بیابان خبر یافتیم
بدان آگهی تیز بشتافتیم
شب و رووز رستم یکی داشتی
چو تنها شدی راه بگذاشتی
بدیشان رسیدیم هنگام رووز
چو بر زد سر از چرخ گیتی فرووز
تهمتن کمان را بزه برنهاد
چو نزدیک شد ترگ بر سر نهاد
نخستین که از کلک بگشاد شست
قراخان ز پیکان رستم بخست
به توران زمین شد کنوون کنیهخواه
همانا که آگاهی آمد بشاه
بشادی به لشکر بر آمد خرووش
سپهدار ترکان همی داشت گووش
هر آنکس که بودند خسروپرست
بشادی و رامش گشادند دست
سواری بیامد هم اندر شتاب
خروشان به نزدیک افراسیاب
که از لشکر ما قراخان برست
رسیدست نزدیک ما مردشست
سپاهی به توران نهادند رووی
کزیشان شود ناپدید آب جووی
چنین گفت با رای زن شهریار
که پیکار سخت اندر آمد بکار
چو رستم بگیرد سر گاه ما
بیکبارگی گم شود راه ما
کنوونش گمان آنک ما نشنویم
چنین کار در جنگ کیخسرویم
چو آتش بریشان شبیخوون کنیم
زخون رووی کشور چو جیحون کنیم
چو کیخسرو آید ز لشکر دو بهر
نبیند مگر بام و دیوار و شهر
سراسر همه لشکر این دید رای
همان مرد فرزانه و رهنمای
بنه هرچ بوودش هم آنجا بماند
چو آتش از آن دشت لشکر براند
همانگه طلایه بیامد ز دشت
که گرد سپاه از هوا برگذشت
همه دشت خرگاه و خیمه ست و بس
ازیشان به خیمه دروون نیست کس
بدانست خسرو که سالار چین
چرا رفت بیگاه زان دشت کین
ز گستهم و رستم خبر یافت ست
بدان آگهی نیز بشتافت ست
نوندی برافگند هم در زمان
فرستاد نزدیک رستم دمان
که برگشت زین کینه افراسیاب
همانا بجنگ تو دارد شتاب
سپه را بیارای و بیدار باش
برو خویشتن زوو نگهدار باش
نوند جهاندیده شایسته بوود
بدان راه بیراه بایسته بوود
همی رفت چون پیش رستم رسید
گو شیردل را میان بسته دید
سپه گرزها بر نهاده بدووش
یکایک نهاده به آواز گووش
برستم بگفت آنچ پیغام بوود
که فرجام پیغامش آرام بوود
وزین روی کیخسرو کینهجوی
نشسته برام بیگفت و گووی
همی کرد بخشش همه بر سپاه
سراپرده و خیمه و تاج و گاه
از ایرانیان کشتگان را بجست
کفن کرد وز خوون و گلشان بنشست
برسم مهان کشته را دخمه کرد
چو برداشت زان خاک و خوون نبرد
بنه بر نهاد و سپه بر نشاند
دمان از پس شاه ترکان براند.
🖍بازنویسی و ویرایش به پارسی:
به ✍:
#سیــاهمنـصـور.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅
📚📘📔📗📕📖🖌
📚📙📓📗📖🖌
📚📙📓📒📖🖌
#شاهنامه_شاهکار_گرانسنگ_ادب_پارسی:
بخش؛ (۳۷۲)
اندر ستایش سلطان محمود؛
برگ ۲۱
چنین تا سپهر و زمین تار شد
فراوان ز ترکان گرفتار شد
بر آمد شب و چادر مشک رنگ
بپووشید تا کس نیاید بجنگ
سپه باز چیدند شاهان ز دشت
چو رووی زمین ز آسمان تیره گشت
همه دامن کوه تا پیش رود
سپه بوود با جووشن و درع و خود
برافرووختند آتش از هر سووی
طلایه بیامد ز هر پهلووی
همی جنگ را ساخت افراسیاب
همی بود تا چشمهی آفتاب
بر آید رخ کووه رخشان کند
زمین چون نگین بدخشان کند
جهان آفرین را دگر بوود رای
بهر کار با رای اوو نیست پای
شب تیره چون رووی زنگی سیاه
کس آمد ز گستهم نوذر بشاه
که شاه جهان جاودان زنده باد
مه ما بازگشتیم پیرووز و شاد
بدان نامداران افراسیاب
رسیدیم ناگه بهنگام خواب
ازیشان سواری طلایه نبوود
کی را ز اندیشه مایه نبوود
چو بیدار گشتند زیشان سران
کشیدیم شمشیر و گرز گران
چو شب رووز شد جز قراخان نماند
ز مردان ایشان فراوان نماند
همه دشت زیشان سرون و سر ست
زمین بستر و خاکشان چادر است
به مژده ز رستم هم اندر زمان
هیونی بیامد سپیدهدمان
که ما در بیابان خبر یافتیم
بدان آگهی تیز بشتافتیم
شب و رووز رستم یکی داشتی
چو تنها شدی راه بگذاشتی
بدیشان رسیدیم هنگام رووز
چو بر زد سر از چرخ گیتی فرووز
تهمتن کمان را بزه برنهاد
چو نزدیک شد ترگ بر سر نهاد
نخستین که از کلک بگشاد شست
قراخان ز پیکان رستم بخست
به توران زمین شد کنوون کنیهخواه
همانا که آگاهی آمد بشاه
بشادی به لشکر بر آمد خرووش
سپهدار ترکان همی داشت گووش
هر آنکس که بودند خسروپرست
بشادی و رامش گشادند دست
سواری بیامد هم اندر شتاب
خروشان به نزدیک افراسیاب
که از لشکر ما قراخان برست
رسیدست نزدیک ما مردشست
سپاهی به توران نهادند رووی
کزیشان شود ناپدید آب جووی
چنین گفت با رای زن شهریار
که پیکار سخت اندر آمد بکار
چو رستم بگیرد سر گاه ما
بیکبارگی گم شود راه ما
کنوونش گمان آنک ما نشنویم
چنین کار در جنگ کیخسرویم
چو آتش بریشان شبیخوون کنیم
زخون رووی کشور چو جیحون کنیم
چو کیخسرو آید ز لشکر دو بهر
نبیند مگر بام و دیوار و شهر
سراسر همه لشکر این دید رای
همان مرد فرزانه و رهنمای
بنه هرچ بوودش هم آنجا بماند
چو آتش از آن دشت لشکر براند
همانگه طلایه بیامد ز دشت
که گرد سپاه از هوا برگذشت
همه دشت خرگاه و خیمه ست و بس
ازیشان به خیمه دروون نیست کس
بدانست خسرو که سالار چین
چرا رفت بیگاه زان دشت کین
ز گستهم و رستم خبر یافت ست
بدان آگهی نیز بشتافت ست
نوندی برافگند هم در زمان
فرستاد نزدیک رستم دمان
که برگشت زین کینه افراسیاب
همانا بجنگ تو دارد شتاب
سپه را بیارای و بیدار باش
برو خویشتن زوو نگهدار باش
نوند جهاندیده شایسته بوود
بدان راه بیراه بایسته بوود
همی رفت چون پیش رستم رسید
گو شیردل را میان بسته دید
سپه گرزها بر نهاده بدووش
یکایک نهاده به آواز گووش
برستم بگفت آنچ پیغام بوود
که فرجام پیغامش آرام بوود
وزین روی کیخسرو کینهجوی
نشسته برام بیگفت و گووی
همی کرد بخشش همه بر سپاه
سراپرده و خیمه و تاج و گاه
از ایرانیان کشتگان را بجست
کفن کرد وز خوون و گلشان بنشست
برسم مهان کشته را دخمه کرد
چو برداشت زان خاک و خوون نبرد
بنه بر نهاد و سپه بر نشاند
دمان از پس شاه ترکان براند.
🖍بازنویسی و ویرایش به پارسی:
به ✍:
#سیــاهمنـصـور.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅
📚📘📔📗📕📖🖌
📚📙📓📗📖🖌