#خسرو_و_شیرین_نظامی
#بخش_نخست
🔹پس از آنکه شاهنشاه خسرو انوشیروان درگذشتند،
تخت شاهی به هرمز فرزند ایشان رسید.
هرمز نیز همچون پدرش راه و روش دادگستری را در پیش گرفته و با دادِ خود،
جهان را آباد می کرد.
ایشان هیچ فرزندی نداشتند.
برای همین به درگاه پروردگار پناه برده و برای داشتن فرزند بسیار خواهش میکردند.
تا اینکه پس از چندی،
پروردگار فرزند پسری را به ایشان بخشید که تاجداری و تخت گیری در بخت او بود.
پدرش شاهنشاه هرمز،
ایشان را در فرمانروایی و خسروی بی همتا
می دید و چون با همه دلها دلآویز بود،
ایشان را خسرو پرویز نام نهادند.
🍃پدر در خسروی دیده تمامش
نهاده خسرو پرویز نامش
از آن شد نام آن شهزاده پرویز
که بودی با همه دل ها دل آویز🍃
🔹شهزاده نوزاد در ناز فراوان در دامن دایه روزگار گذرانید و بزرگ شد و سال به سال بر خرد و زندگی او افزوده میگشت و در خوبرویی نیز بسیار زبانزد شده بود.
پدرش شاهنشاه هرمز،
چون ایشان را اینگونه دید،
برای اینکه توانایی و هنرمندی ایشان از میان نَرود،
برای آموزش، ایشان را به دست آموزگاران سپرد.
چندی نیز اینگونه گذشت تا اینکه شهزاده در هر هُنری،
هنرمند گردید.
🍃بدین گفتار بر بگذشت یک چند
که شد در هر هنر خسرو هنرمند🍃
🔹شهزاده خسرو پرویز،
چنان در سخنوری و گفتار توانا شد که از باریک بینی،
موی میسُفت* و سخنانش به باریکی ونازکی
یک تار موی بود.
🍃چنان قادر سخن شد در معانی
که بحری گشت در گوهر فشانی🍃
🔹ایشان چون به چهارده سالگی رسیدند،
مرغ دانش و خرد ایشان،
پر و بال گرفت و خرد و دانشش فزونی یافت.
بزرگ دانایی خردمند که نامش امید بود و در توانایی و خرد بی همتا بود،در آن روزگاران میزیست.
شهزاده که آوازه دانش و خرد ایشان را شنیده بود،
خویشتنِ خویش ازیشان برای آموزش خود درخواست کردند.
خسروی جوان در پیشگاه ایشان،
از هر دری و از هر دانشی،
آموختنی ها را آموختند.
🍃دل روشن به تعلیمش بر افروخت
وز او بسیار حکمت ها در آموخت🍃
🔹امید خردمند که در پیشکاری و خرد کوتاهی نمی کرد و درنگی از فرمانبرداری کوتاهی نمیکرد،
مهر شهزاده بر او فزون شد به گونهای که شهزاده خسرو برای مردم شهر پیام فرستاد که وای بر آنکس که مایه خشم ایشان شود.
🍃منادی را ندا فرمود در شهر
که وای آنکس که او بر کس کند قهر🍃
🔹شهزاده جوان سوگند می خورد که اگر در جهان نابرابری برکسی رخ دهد، سیاست من اینگونه خواهد بود که داد او را بِستانم.
🍃اگر اسبی چَرَد در کشتزاری
و گر غصبی رَوَد بر میوه داری
و گر کس روی نامحرم ببیند
و یا در خانه ترکی نشیند
سیاست را ز من باشد سزاوار
بدین سوگندهایی خورد بسیار🍃
🔹 روزی شهزاده جوان، بامدادان برای دیدن و شکار به هامون رفتند تا اینکه از دور، دِهی خرم پدیدار شد که گرداگرد آن دِه، سر سبز و خرم بود. ایشان بر آن سبزه ها آرام گرفتند و تا فرا رسیدن شب به نوشیدن سرگرم بودند.
هنگامی که شب فرا رسید، شاهزاده در آن دِه خانهای را گرفت و در آنجا از روی سرمستی، بزمی گرفته و با یاران و شب زنده داران به نوشیدن پرداختند و هنگام به دارایی مردم
آسیبهایی زدند.
🍃سمندش کشتزار سبز را خَورد
غلامش غوره دهقان تلف کرد
شب از درویش بستَد جای تنگش
به نامحرم رسید آواز چنگش🍃
🔹بامداد، هنگامی که آفتابِ جهانتاب، سر شب را از تنِ روز جدا کرد، چند تن پنهانی، به شاهنشاه چاوو بردند:
که خسرو دوش بی رسمی نموده ست
ز شاهنشه نمی ترسد چه سود است؟
بیشتر پادشاهان و فرمانروایان، اگر اینچنین کار گناهی از بیگانهای سر میزند، خانمانش را به تاراج میبُردند، و در برابر گناه فرزند خودشان، کاری نمیکنند، با اینکه شاهنشاه هرمز که راه دادگستری پدر بزرگشان شاهنشاه انوشیروان دادگر را در پیش گرفته بود، نتوانست چشمانش را بر روی گناه فرزند خود ببندد و نادیده بگیرد.
پادشاه برای نکوهشِ خسرو پرویز، دستور داد تا اسبش را پی بریدند، کنیزش را به باغبان دادند، تختش را نیز به آن میزبانی دادند که شب در آن جا مانده بود.
🍃ملک فرمود تا خنجر کشیدند
تکاور مرکبش را پی بریدند
غلامش را به صاحب غوره دادند
گلابی را به خاک شوره دادند
در آن خانه که آن شب بود رختش
به صاحب خانه بخشیدند تختش🍃
🔴 آری.. سیاست آنان به گونهای بود که اینچنین پاداشی را نه برای بیگانگان که برای فرزند دُردانه خود بکار میبُردند.
🌿سیاست بین که میکردند ازین پیش
نه با بیگانه با دردانه خویش
کجا آن عدل و آن انصاف سازی
که با فرزند از اینسان رفت بازی🌿
🔰 در پایان باید گفت که از دین زرتشتی جهان چنان گرم شد،
🌿جهان ز آتش پرستی شد چنان گرم
که بادا زین مسلمانی ترا شرم🌿
"ایراندخت کاوسی"
دنباله داستان درنگی دیگر
@farzandan_parsi
🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅
#بخش_نخست
🔹پس از آنکه شاهنشاه خسرو انوشیروان درگذشتند،
تخت شاهی به هرمز فرزند ایشان رسید.
هرمز نیز همچون پدرش راه و روش دادگستری را در پیش گرفته و با دادِ خود،
جهان را آباد می کرد.
ایشان هیچ فرزندی نداشتند.
برای همین به درگاه پروردگار پناه برده و برای داشتن فرزند بسیار خواهش میکردند.
تا اینکه پس از چندی،
پروردگار فرزند پسری را به ایشان بخشید که تاجداری و تخت گیری در بخت او بود.
پدرش شاهنشاه هرمز،
ایشان را در فرمانروایی و خسروی بی همتا
می دید و چون با همه دلها دلآویز بود،
ایشان را خسرو پرویز نام نهادند.
🍃پدر در خسروی دیده تمامش
نهاده خسرو پرویز نامش
از آن شد نام آن شهزاده پرویز
که بودی با همه دل ها دل آویز🍃
🔹شهزاده نوزاد در ناز فراوان در دامن دایه روزگار گذرانید و بزرگ شد و سال به سال بر خرد و زندگی او افزوده میگشت و در خوبرویی نیز بسیار زبانزد شده بود.
پدرش شاهنشاه هرمز،
چون ایشان را اینگونه دید،
برای اینکه توانایی و هنرمندی ایشان از میان نَرود،
برای آموزش، ایشان را به دست آموزگاران سپرد.
چندی نیز اینگونه گذشت تا اینکه شهزاده در هر هُنری،
هنرمند گردید.
🍃بدین گفتار بر بگذشت یک چند
که شد در هر هنر خسرو هنرمند🍃
🔹شهزاده خسرو پرویز،
چنان در سخنوری و گفتار توانا شد که از باریک بینی،
موی میسُفت* و سخنانش به باریکی ونازکی
یک تار موی بود.
🍃چنان قادر سخن شد در معانی
که بحری گشت در گوهر فشانی🍃
🔹ایشان چون به چهارده سالگی رسیدند،
مرغ دانش و خرد ایشان،
پر و بال گرفت و خرد و دانشش فزونی یافت.
بزرگ دانایی خردمند که نامش امید بود و در توانایی و خرد بی همتا بود،در آن روزگاران میزیست.
شهزاده که آوازه دانش و خرد ایشان را شنیده بود،
خویشتنِ خویش ازیشان برای آموزش خود درخواست کردند.
خسروی جوان در پیشگاه ایشان،
از هر دری و از هر دانشی،
آموختنی ها را آموختند.
🍃دل روشن به تعلیمش بر افروخت
وز او بسیار حکمت ها در آموخت🍃
🔹امید خردمند که در پیشکاری و خرد کوتاهی نمی کرد و درنگی از فرمانبرداری کوتاهی نمیکرد،
مهر شهزاده بر او فزون شد به گونهای که شهزاده خسرو برای مردم شهر پیام فرستاد که وای بر آنکس که مایه خشم ایشان شود.
🍃منادی را ندا فرمود در شهر
که وای آنکس که او بر کس کند قهر🍃
🔹شهزاده جوان سوگند می خورد که اگر در جهان نابرابری برکسی رخ دهد، سیاست من اینگونه خواهد بود که داد او را بِستانم.
🍃اگر اسبی چَرَد در کشتزاری
و گر غصبی رَوَد بر میوه داری
و گر کس روی نامحرم ببیند
و یا در خانه ترکی نشیند
سیاست را ز من باشد سزاوار
بدین سوگندهایی خورد بسیار🍃
🔹 روزی شهزاده جوان، بامدادان برای دیدن و شکار به هامون رفتند تا اینکه از دور، دِهی خرم پدیدار شد که گرداگرد آن دِه، سر سبز و خرم بود. ایشان بر آن سبزه ها آرام گرفتند و تا فرا رسیدن شب به نوشیدن سرگرم بودند.
هنگامی که شب فرا رسید، شاهزاده در آن دِه خانهای را گرفت و در آنجا از روی سرمستی، بزمی گرفته و با یاران و شب زنده داران به نوشیدن پرداختند و هنگام به دارایی مردم
آسیبهایی زدند.
🍃سمندش کشتزار سبز را خَورد
غلامش غوره دهقان تلف کرد
شب از درویش بستَد جای تنگش
به نامحرم رسید آواز چنگش🍃
🔹بامداد، هنگامی که آفتابِ جهانتاب، سر شب را از تنِ روز جدا کرد، چند تن پنهانی، به شاهنشاه چاوو بردند:
که خسرو دوش بی رسمی نموده ست
ز شاهنشه نمی ترسد چه سود است؟
بیشتر پادشاهان و فرمانروایان، اگر اینچنین کار گناهی از بیگانهای سر میزند، خانمانش را به تاراج میبُردند، و در برابر گناه فرزند خودشان، کاری نمیکنند، با اینکه شاهنشاه هرمز که راه دادگستری پدر بزرگشان شاهنشاه انوشیروان دادگر را در پیش گرفته بود، نتوانست چشمانش را بر روی گناه فرزند خود ببندد و نادیده بگیرد.
پادشاه برای نکوهشِ خسرو پرویز، دستور داد تا اسبش را پی بریدند، کنیزش را به باغبان دادند، تختش را نیز به آن میزبانی دادند که شب در آن جا مانده بود.
🍃ملک فرمود تا خنجر کشیدند
تکاور مرکبش را پی بریدند
غلامش را به صاحب غوره دادند
گلابی را به خاک شوره دادند
در آن خانه که آن شب بود رختش
به صاحب خانه بخشیدند تختش🍃
🔴 آری.. سیاست آنان به گونهای بود که اینچنین پاداشی را نه برای بیگانگان که برای فرزند دُردانه خود بکار میبُردند.
🌿سیاست بین که میکردند ازین پیش
نه با بیگانه با دردانه خویش
کجا آن عدل و آن انصاف سازی
که با فرزند از اینسان رفت بازی🌿
🔰 در پایان باید گفت که از دین زرتشتی جهان چنان گرم شد،
🌿جهان ز آتش پرستی شد چنان گرم
که بادا زین مسلمانی ترا شرم🌿
"ایراندخت کاوسی"
دنباله داستان درنگی دیگر
@farzandan_parsi
🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅