سرای فرزندان ایران.
5.05K subscribers
4.95K photos
1.52K videos
57 files
569 links
🖍📖#زبان_پارسی_را_درست_بگوییم.
#زبان_پارسی_را_درست_بنویسیم.
#زبان_پارسی_را_درست_بخوانیم.
#پارسی_سخن_بگوییم، #زیبا_بنویسیم.
زبان پارسی، یکی از زیباترین زبان های‌جهان ست،
این 💎زیبای سخت جان را پاس بداریم.
🦅ب‌ه:
#سیــاه_منـصـور.
Download Telegram
🔹 #بزرگمهر گفت که از ده‌بُدان(شاهان) اندر این هزاره،
#اردشیر (بابکان) کوشاتر و پویاتر و داناتر بود و #نیواردشیر(بازی تخته نرد) چنین جفت به نام #اردشیر می‌نَهَم.

🔸تخته ی #نیواردشیر را به زمین #سپندارمز همانندسازی کنم.
🔸 #سی مهره را به سی #روز و #شب همانندسازی کنم؛
🔸پانزده (مهره) #سفید را به #روز همانند کنم و پانزده (مهره) #سیاه را به #شب همانند کنم.
🔸یک جُفت #گردانه (تاس) را به گردش #اختران و گردش #سپهر(آسمان) همانند کنم.

💎(آگاهی ایرانیان باستان از گردش کیهان و کهکشان و سیاره‌ها و ستاره‌های آن چیزی که دانش امروزی تازه به آن رسیده دست‌کم درباره گردش ستارگان و کهکشان).💎

🔸شماره #یک: را بر #گردانه آنگونه همانند کنم که #هرمزد(آفریدگار) یکی است و هر نیکی را او داد.
🔸شماره #دو: را به #مینو و #گیتی همانند کنم.
🔸 #سه: را به "هومَت" و "هوخت" و "هُووَرَشت" یا "اندیشه نیک" و "گفتار نیک" و "کنش نیک" همانند کنم.
🔸 #چهار: را به چهار آمیزش(عناصر اربعه) که آدمی از آنهاست و چهار سوی گیتی: #خراسان(شرق) و #خاوران(خوربران، غرب) و #نیمروز(جنوب) و #باختر(اپاختر= شمال) همانند کنم.
🔸#پنج: به پنج روشنی چون خورشید و ماه و ستاره و آتش و برقی که از آسمان می آید همسان می‌کنم.
🔸 #شش: را به #آفرینش آفریدگان در شش #گاهانبار همانند می‌کنم.


@farzandan_parsi

🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅
Forwarded from سرای فرزندان ایران. (🌲Siahmansoor🌲)
💐🌿🍃🌺🍃🌼🐀
🌿🍋🌺🐠
🍃🍓🌱
🌺🌲
🍀
🌹 ۱۳۹۸/۱۲/۱۶

بامداد تان به مهر
سپید پگاهتان فرخ:

‍ ‍ درختی بکاریم
شاخه‌ها را نشکنیم
تابرگ‌ها برشاخساران برویند
و پرندگان بنشیند
که آواز رهایی بخوانند
و شادی از این شاخه به آن شاخه ببرند
سایه‌ای باشد برای رهگذران خسته
تا برآن بیاسایند
تا زیبایی آفریدگار رنگها از دید چشم‌ زیباتر شود
یا شکوفه‌ها بشکُفندکه بویشان
بویایی رهگذران را نوازش دهد
جای پای می‌شود برای پرنده گانی
که آوای آزادی دارند.

مَه رویانِ ماه پیشانی،
بامدادتان نیکو.

🔶️برگردان سروده‌ای از #اردشیر_گراوند

🌷 @farzandan_parsi
🍃
🐟🌹
🌲🌦🍃
🌿🌺🐛🌻
💐🍃🌺🍃🌧🌞🌸
‍ ‍ 🌟💫🌟💫🌟💫🌟💫🌟💫🌟💫🌟

#گنجینه_زبانزدهای_پارسی_و_ریشه‌یابی_آنان.

این داستان: (دستش به دهنش می رسد.)
🎹🎹🎹🎹🎹🎹🎹🎹🎹🎹🎹🎹🎹🎹‎‌‌‌

جُنگِ شورانگیز_ترانه: «خزان»

آهنگساز: #حسین_علیزاده

نوازندگان:
تار و سه تار: #حسین_علیزاده.
دف و رباب: #بیژن_کامکار.
سنتور: #پشنگ_کامکار.
نی: #عبدالنقی_افشارنیا.
تنبک: #ارژنگ_کامکار.
تار و بم تار: #ارشد_طهماسبی.
تار و بم تار: #زیدالله_طلوعی.
تار و بم تار: #فرخ_مظهری.
تار و بم تار: #جمال_سماواتی.
کمانچه: #علی_اکبر_شکارچی.
کمانچه و قیچک: #اردشیر_کامکار.
کمانچه: #سعید_فرج پوری.
بربط: #محمد_فیروزی.‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🎼🎼🎼🎼🎼🎼🎼🎼🎼🎼🎼 🎼🎼🎼

گردآوری و خوانش: #محمود_هقانی.

📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
   ⛳️ 🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾

🌟💫🌟💫🌟💫🌟💫🌟💫🌟💫🌟💫



‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎
‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌
#داستان‌های_شاهنامه:

#اردشیر_پاپڪان:
پادشاهے اردشیر پاپڪان چهل سال و دو ماہ بوود.
اوو در بغداد بر تخت نشست و سپاهش را بہ بخش‌هاے گووناگوون می‌فرستاد تا اگر ڪسے سر دشمنے دارد سرش را بہ زیر آورند.
پس‌ازآنڪہ اردوان ڪشتہ شد اردشیر دختر اوو را بہ همسرے گرفت.
دو پسر اردوان دربند بوودند و دو پسر دیگر نیز در هند آوارہ شدہ بوودند پس بهمن همان پسرے ڪہ در هند بوود پیڪے با زهر نزد خواهرش فرستاد و گفت:
بہ اوو بگوو اردشیر دشمن ماست و این‌همہ درد بر سر ما آورده.
آیا درست است ڪہ با اوو همراہ شوی؟
اگر می‌خواهے بانووے ایران شوے این زهر را بہ اوو بخوران.
خواهر نیز دلش براے برادر سوخت و رووزے ڪہ اردشیر از شڪار برگشتہ بوود زهر را در آب او ریخت و بہ نزد اوو برد.
وختے اردشیر آن را بہ دست گرفت از دستش افتاد و شڪست و دختر لرزان‌شد.
اردشیر گمان برد و دستوور داد تا مرغ خانگے آوردند و اوو اندڪے از آب خورد و مرد.
پس شاہ بہ موبد گفت:
سزاے چنین زنے چیست؟
موبد گفت:
باید سر از تنش جدا ڪنید.
پس شاہ دختر را بہ وزیر سپرد و دستوور ڪشتن اوو را داد.
دختر بہ وزیر گفت:
من ڪوودڪے در شڪم دارم.
شڪیبایے ڪن تا اوو زادہ شود پس مرا بڪش.
وزیر بہ نزد شاہ رفت و داستان را گفت: و شاہ نپذیرفت و بازهم دستوور ڪشتن اوو را داد.
وزیر با خود پنداشت شاہ پسر ندارد اگر شڪیبایے ڪنم تا بچہ بہ زادہ شود
سپس ڪار را انجام دهم چیزے از دست نمی‌دهم.
پس زن را در خانہ خود پنهان ڪرد.
گفت شاید دشمنان بدگوویے ڪنند پس رفت و خایه‌اش را برید و در نمڪ خواباند و در ڪیسه‌اے نهاد و بہ در ڪیسہ مهر زد و آن را نزد شاہ برد و گفت:
این چیز نزد شما باشد.
وختے هنگام زادن بچہ رسید هیچ نگفت و همہ ڪارها را پنهانے انجام داد و نام ڪودڪ را شاپوور نهاد.
هفت سال ڪوودڪ را پنهان ڪردند.
رووزے وزیر بہ نزد اردشیر آمد و اوو را گریان دید و ڪار را جوویا شد.
اوو گفت:
من پنجاه‌ویڪ سال دارم و هنوز پسرے ندارم او گفت:
اے شاہ اگر بہ من زنهار دهے من رنج تو را پایان می‌دهم. شاہ گفت:
نترس.
سخن بگوو.
وزیر گفت:
آن ڪیسه‌اے را ڪہ بہ تو دادم بدهید،
پس ڪیسہ را آوردند و اوو باز ڪرد و نشان داد و گفت:
تو خواستے من دختر اردوان را بڪشم و من این ڪار را نڪردم چون فرزندے در شڪم داشت پس خایه‌ام را بریدم تا بدنامے پیش نیاید.
اڪنوون پسرت هفت‌سالہ است و نامش شاپوور هست و در ڪنار مادرش روزگار می‌گذراند.
شاہ گفت:
غم را از دلم برداشتے اینڪ اوو را با سد پسر همسال در میدان بیاور تا من اوو را شناسایے ڪنم.
وزیر چنین ڪرد و شاہ بہ دیدن ڪودڪان پرداخت سپس بہ یڪے از آن‌ها گفت:
برو گوے را بہ نزد من بیاور تا ببینم
ڪدامشان توان نزدیڪ شدن بہ مرا دارند. چنین ڪردند و ڪوودڪان هیچ‌ڪدام به‌جز شاپوور سووے شاہ نرفتند.
شاہ اوو را بہ بغل گرفت و سر و چشمش را بوسہ داد و دارایے بسیار بہ وزیرش بخشید و سپس از گناہ دختر اردوان هم گذشت و اوو را بہ ڪاخ بازگرداند.
سپس فرهنگیان را فراخواند و پسرش را بہ آنان سپرد و نوشتن بہ پهلوے را بہ وے آمووختند و همہ شگرد جنگ و رزم را هم آزموود.
سپس شاہ دستوور داد تا پول زدند و در یڪ‌رووے آن‌نام اردشیر و در رووے دیگرش نام وزیر را ڪندند.
سپس شهرے زیبا و خرم ساخت و آن را جندشاپوور نامید.
پس از چندے شاپوور بزرگ شد و شاہ همیشہ در جنگ بوود تا جاییڪہ خستہ شد و بہ وزیرش گفت:
آیا نمی‌شود بے جنگ جهان را بہ دست آورم؟
وزیر بہ شاہ گفت:
بهتر است بخت خود را از ڪید هندے ڪہ بسیار دانشمند است بپرسی.
پس شاہ پیڪے بہ نزد ڪید فرستاد و او بخت شاہ را دید و گفت:
اگر دخترے از نژاد مهرڪ براے پسرت بگیرید همه‌ے ایران بہ آسانے زیر دست شما می‌رود.
وختے شاہ پیغام ڪید را شنید نگران شد و گفت:
دشمن را بہ خانه‌ام بیاورم؟
پس ڪسانے را بہ دنبال دختر فرستاد تا اوو را بیابند و بڪشند.
سوارانے بہ جهرم رفتند و دختر رم ڪرد.
چندے گذشت شاہ بہ شڪار رفت و پسرش نیز با اوو همراہ بوود.
سواران آغاز بہ تاختن ڪردند و شاپوور از دوور دهے دید و تاخت تا بہ آنجا رسید و دخترے چون ماہ دید ڪہ دلوے را بہ چاہ انداختہ بوود.
دختر بہ پیشواز شاپوور آمد و گفت:
اگر تشنہ هستے هم‌اینڪ از چاہ آب‌خنڪ می‌ڪشم.
شاپوور گفت:
خودت را رنج مدہ ڪہ پیشڪاران من هستند.
دختر بہ ڪنارے رفت و نوڪر شاپوور آمد تا دلو را از چاہ بڪشد و نتوانست.
شاپوور او را سرزنش ڪرد و خود بندے را ڪشید و با سختي دلو را بیرودن آورد پس دختر آمد و دلو را بیروون ڪشید و گفت:
از نیرووے شاپوور بی‌گمان آب بہ شیر دگرگوون می‌شود.
شاپوور بہ دختر چرب‌زبان گفت:
تو از ڪجا مرا می‌شناسی؟
دختر پاسخ داد ڪہ شاپوور پهلوانے است با زوور فیل و در بخشندگے همچون دریاے نیل است و پیڪرے چون سرو دارد.


🖍بازنویسے و ویرایش بہ پارسی:
     ب‌ہ :
      #سیــاه_منـصـور


📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅